بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در این بود که درجایی که ما لایصح السجود علیه نیست، یا تمکن نداریم، بلا اشکال نماز ساقط نیست، سجده هم ساقط نیست، مقتضای قاعده ی اولیه این است که شرطیتش ساقط است، شرطیت ما یصحّ السجود ساقط است، قدرت نداریم، باید هم اصل را بیاوریم، شرطیت ساقط است.
اما اینکه خصوص یک شیئی بدل باشد، تعیّن داشته باشد، مثلا ثوب تعیّن داشته باشد، قطن تعیّن داشته باشد، اینها همه مشکوک است، برائت میگوید هیچکدام از اینها تعیّن ندارد. این کلمه ای که دیروز – چون روز اول بود، یک نواقصی بود دیگر – اضافه نکردیم، حالا اضافه کردیم.
مقتضای اصل یعنی برائت، این است که طولیّتی نیست، وقتی یصح نبود، بقیه همه در یک ردیف هستند سوی هستند، چون شک در تعیّن داری، برائت میگوید تعیّن ندارد.
ما روش بحث را عوض کردیم، مرحوم آقای خوئی در دو مرحله بحث کرده است، غالباً اینطور است، یک مرحله: اصل جواز سجود بر ما لایصح، یک مرحله عرضیت و طولیت، ما میگوییم: نه، آن جای بحث ندارد، اصل جواز سجود بر ما لا یصح بحث ندارد، مرحله ی اولی واضح است، ما باید برویم سراغ روایات، ببینیم از روایات استفاده میشود تعیّن شیءٍ مما لا یصح یا استفاده نمی شود. ما میرویم سراغ روایات به این غرض ببینیم که از این روایات تعیّن استفاده میشود یا نمیشود، ادعای ما این است که از این روایات، به استثنای یک روایت شاید هم یک روایت دیگری هم بتوانیم اضافه بکنیم، ادعای ما این است که از اینها تعیّن استفاده نمی شود.
این روایاتی که آقای خوئی بحث کرده است، چه در مرحله ی اولی، چه در مرحله ی ثانیه، تمام این روایات دلالت بر تعیّن ندارند، این ادعای ما است، اینکه ایشان از اینها تعیّن را استفاده کرده است، تعیّن ثوب را، ثوب گفته است مقدم است بر بقیه است، میگوییم: نه، از این روایات تعیّن ثوب استفاده نمی شود، و اینکه باز بعضی دیگر از این روایات استفاده کرده اند تعیّن ثوب را، ثمّ قطن و کتّان را، ثمّ کف را، گفتیم: نه، باز هم تعیّن بین این سه تا هم استفاده نمی شود.
سید که ثوب قطنی را مقدم داشت، ثم معدن و کف، این هم استفاده نمی شود. ما به روایات مراجعه میکنیم به این غرض که آیا از این روایات تعیّن استفاده می شود یا نه، ادعا این است که این روایاتی که آقای خوئی آورده است، از هیچکدام تعیّن استفاده نمی شود.
و چون به خاطر سهولت مطلب و مطالعه راحت تر باشد، طبق همین آقای خویی پیش میرویم.
سوال:
دو مرحله ای است دیگر…
سوال:
ظاهراً از باب مثال… حالا میرسیم اجازه بدهید، به ذهن میزند که آنها دیگر مثال است، معادن ثمّ الکف، یعنی دیگر به هرچیز دیگری…
سوال:
یتعیّن، و اگر نه بود، راست میگوید، اگر سه مرحله ای بود، میگفت: و الا اگر معدن و کف نبود، بعد چیزهای دیگری، چیزهای دیگری را صحبت نمیکند معلوم میشود… میرسیم اینها را.
خب، ما به روایات مراجعه میکنیم به این غرض، روایت اولی روایت عیینه بود که عرض کردیم یک بحث سندی دارد، یک بحث دلالی دارد، در بحث سندی اش، همه ی رواة آن ثقاة هستند، جلیل القدر هستند، مشکل در عیینة بن میمون بیّاع القصب بود، مرحوم آقای خویی ادعا کرده است که عیینه همان عتیبه ای است که توثیق شده است، وحدت دارند، کما قال الاردبیلی، مرحوم اردبیلی هم در جامع الرواة، هم در عتیبة، هم در عیینة در هر دو عنوان گفته است: و الظاهر اتحادهما، میگوید: اینها یکی هستند.
دیروز عرض کردیم مرحوم آقای خویی در متن اشتباه ظاهراً گفته است، این را معلق هم اشاره کرده است دیگر، در متن مرحوم آقای خویی گفته است: نجاشی این را عُتبة گفته است، عَتَبة غلط است. حالا عُتبَة، عَتَبَة، هرچیزی هست… [مزاح] بله، بنا شد در این باب ما تبعیت بکنیم از محمدعلی باب که الفاظ را آزاد کرده است از قید اعراب…
خب، ایشان گفته است نجاشی گفته است که: عُتبة ثقة، آن معلق درست گفته است، نجاشی عتبة را نیاورده است، عتیبة در بعضی از نسخ هم عُیینة، آن را یک تصحیح بکنید، معلق هم ملتفت بوده است، درست هم هست.
خب، ما عرض کردیم که اتحاد اینها واضح نیست پیش ما، عُیینة همان عتیبة ای باشد که نجاشی گفته: عینٌ ثقةٌ، این معلوم نیست، شاید هم دو نفر هستند، دوتا برادر هستند، یکی عیینة است یکی عتیبة، ما برایمان واضح نیست.
عمده ی حکم به اتحاد اینها، عمده اش این است، آنهایی که ما اضافه کردیم که شیخ یک عنوان آورده است، نجاشی یک عنوان، پس هر دو هم نمیدانم ابن میمون، هر دو بیّاع القصب، آنها را ما اضافه کردیم، عمده که هست این است که مرحوم اردبیلی فرموده است، فرموده است همین روایت مثنی الحناط که ما داریم بحث میکنیم، شیخ انصاری در یک کتابش همین مثنی الحناط را گفته است، عن عیینة، در یک کتابش گفته است عن عتیبة، عمده اش همین است.
سوال:
نه، میگوید یک نفر هستند، (صوت نامفهوم) یکی است اشتباه شده است، به قرینه ی راوی دیگر، مثنی الحناط یکی است، مثنی الحناط عن عیینة عن قلت لأبی عبدالله، میگوییم راست است، این درست است، همینجور است، در یک کتابش شیخ طوسی در تهذیبش گفته است عتیبة در استبصارش گفته است عیینة، خب ما در همین یک روایت میگوییم اینها یک نفر هستند، یک اشتباهی شده است، یا از شیخ است یا از ناسخ.
اما اینکه عتیبة ی کلی و عیینة ی کلی یکی هستند، این را از کجا کشف بکنیم؟ بله در این روایت به قرینه ی روای (مثنی الحناط) یک راوی است، بعید است که مثنی الحناط از دو نفر نقل کرده باشد، یکی عیینة یکی عتیبة هردو هم از امام صادق، هر دو هم رفته باشند از یک مسأله سوال کرده باشند.
سوال:
نه، مگر چندتا روایت پیدا کردیم که؟ نه اینطور نیست، اصلا عتیبة از ابراهیم بن (صوت نامفهوم) روایت ندارد، عتیبة ندارد، عیینة دارد.
سوال:
عتیبة یک روایت دارد… (صوت گفتگو حذف شد) چندتا عتیبة ما داریم، عتیبة خالی که به درد نمیخورد، (صوت گفتگو حذف شد) عتیبة بن میمون بیّاع القصب، این را فقط همین یک مورد است که راوی هایش یکی است، آن هم در دو کتاب یک مؤلف، که خب یک اشتباهی رخ داده است، یا ناسخین این را اشتباه…
سوال:
مثنی الحناط عن عیینة در استبصار است، عتیبة در تهذیب است، حالا این هم در بعضی از نسخه ها است، همه ی نسخه ها نیست، شاید آن نسخه ی اصلی صحیحش همان عیینة است، پس شیخ طوسی از عیینة با یک راوی نقل کرده است.
سوال:
حالا در هر حال ما نمیتوانیم به یک…
سوال:
حرف خوبی است، اگر عتیبة خالی عن ابراهیم بن میمون زیاد روایت داشته باشد، از آن طرف هم عیینة هم عن ابراهیم بن میمون، چند روایت داشته باشد، به ذهن میزند که این عیینة و آن عتیبة یکی هستند. ولی ظاهراً اینطور نیست…
سوال:
آنکه معجم آورده است، یک روایت آورده است.
خب، مهم نیست، حالا ما میخواهیم این دلیل را از جامع الروایات بگیریم، از آقای خویی بگیریم، دلیل وحدت اینها این است که یک روایت در تهذیب عیینة است، در استبصار عتیبة است، یک روایت، راست میگوید، چون به قرینه ی مثنی الحناط، راست میگوید، پس اینها یکی هستند، چه ربطی بهم دارد، خصوصا اینکه در بعضی از نسخ هر دو عیینة است.
این است که، نه ما دلیلی بر اتحاد نداریم، اینکه جامع الرواة فرموده است: و الظاهر عندی که اینها متحد هستند، این دلیل محکمی ندارد، به ذهن میزند که در عتیبة میگوید: له کتابٌ، عتیبة له کتابٌ، که همان کتاب را شیخ طوسی به عنوان عتبة آورده است، میگوییم آن اشتباه است، آن هم عتیبة است، با نجاشی یکی میشوند، عتیبة له کتابٌ، همان کتابی است که شیخ طوسی برای عتبة نقل کرده است، همین شیخ طوسی یک عیینة هم در رجالش آورده است، برای عیینة کتاب نقل کرده است. این عیینة هم نمیشود بگوییم اشتباه است، در کلام شیخ طوسی در رجالش یک عتبة آورده، یک عیینة، جای اشتباه ندارد، دو عنوان هستند، و ما هم در چند روایت، هم از کلینی، سند از برقی، چند روایت از خود شیخ پیدا کردیم، عن عیینة، عن عیینة ای که شیخ میگوید که برایش کتاب نقل نمی کند، به ذهن میزند غیر از عتیبة ای است که شیخ برایش کتاب نقل کرده است به عنوان عتبة، نجاشی برایش کتاب نقل کرده است به عنوان عتیبة.
خب، الامر لیس بمهم، مهم نیست حالا روایات در این باب مستفیضه است، فقط خواستیم نکته ی رجالی را بحث کنیم. – این کلمه را اضافه کنم بالمناسبة، ما معمولاً رفقا را از ما سوال میکنند رجال چکار بکنیم؟ برویم دنبالش یا نه؟ میگوییم نه، دنبال رجال لازم نیست بروید، عرضم به خدمت شما، ممکن است حالا یک قواعد عامه ای را یک کسی وارد باشد، خوب بیان کند، اشخاص که معنا ندارد، آنها را آدم یادش میرود، آنها را نوشته اند، نه، قواعد عامه ای را بیان بکنند، ولی آن قواعد عامه چون از تطبیق جدا است، معمولاً به ذهن آدم نمی آید، درست احساس نمیکند، ولی در ضمن همین مباحث، که مباحث رجالی مطرح میشود، بهتر آدم اینها را میتواند… اگر انسان فقه را بتواند درست هضمش بکند، احساسش بکند، در ضمن آن رجال هم درست می شود، اگر فقه درست نشد، رجال به چه کار آید؟ رجال برای فقه است، برای فتوا است، اخلاق که رجال نمی خواهد، اصلا دسترسی نداریم، تحف العقول، نمی دانم کتاب های اخلاقی ای که ما در این زمینه داریم، خودشان گفته اند، چون اخلاقی بوده است ما سند ها را نیاورده ایم، آنهایی که برای منبر است اصلا سند ندارد تا شما بگویی: رجال یاد بگیریم سندش را… اصلا سند ندارد آنها، غالباً سند ندارد، حالا سند هم داشته باشد، سند صحیح باشد، خیلی اوقات حجیت ندارد، چون حکم شرعی نیستند، تازه حکم شرعی هم باشند، شما نمیتوانی فتوا بدهی، چون مبادی اش نیست، چون منبر یک حالت است، منبری و مستنبط در همان میم بایکدیگر شریک هستند، بقیه اش با هم جدا هستند – ، خب بگذریم مقصود اینکه نگران رجال هم نباشید که چکار کنیم، اگر همین ها را حل و فصل کنید، رجال هم… الان در همین عیینة چیز جزئی ولی میبینید که خیلی جهات را باید بررسی بکنید.
این سند روایت، و اما دلالت روایت، دلالت روایت تمام است یا نه؟ بعضی ها اشکال کرده اند گفته اند که: نه، این روایت دلالت بر مطلوب ما ندارد، چرا؟ مرحوم آقای خویی این اشکال را آورده است، گفته است: محل بحث ما آنجایی است که فقدان دارد، ما فاقد ما یصحّ السجود هستیم، ما یصحّ السجود نداریم و مورد روایت آن نیست، میگوید وارد مسجد شده ام، هوا گرم بوده است، نمیتوانستم بر حصاء سجده کنم، خب برو زیر یک سقفی، میتوانی که، نمیشود که بگوییم این نمیتوانسته برود زیر یک سقفی، یا نه، وقت وسیع است، خب یک مقدار تأخیر بیانداز هوا خنک بشود که بتوانی بر… این آقا تمکن داشته است اصلاً، تمکن داشته است از سجده ی بر ما یصحّ السجود، ما بحثمان در کسی است که تمکن ندارد، این تمکن داشته است، نه دیگر آن وقت مثلا این قابل التزام نیست مدلول این روایت، چون تمکن داشته است.
سوال:
یا حمل بر تقیه اش باید بکنیم، مرحوم آقای خویی جواب داده است از این اشکال، گفته است نه، این روایت دارد که من داخل مسجد میشوم، ادخل المسجد، داخل مسجد میشود، غالباً آن مساجد هم آن زمان ها دست اهل سنت بوده است، مورد، مورد تقیه است، در مورد تقیه هم که خب ولو تمکن هم داشته باشی، مهم این است که همان زمان، همان زمانی که میخواهی نماز بخوانی، تمکن نداشته باشی از سجده ی بر ما یصح، یجوز سجده ی بر ما لا یصح.
گفته است این روایت فرض تقیه را می گوید، و قابل التزام هم هست، همینجور هم هست الان، شما اگر در مسجد الحرام هستی، یک جایش فرش است، یک جایش زمین است، لازم نیست بروی جای زمین سجده کنی، همانجا بر فرش سجده کن، حتی الان هم تمکن داری، منتهی باید جابجا بشوی، لازم نیست، در باب تقیه امر اوسع است، به خلاف اینکه تقیه نبود، گرمی هوا فقط بود، گرمی هوا را آقای خویی میگوید: نه، برو جای دیگر، اگر جای دیگر نمی توانی بروی، صبر کن خنک بشود، روایت را حمل کرده است بر فرض تقیه و گفته است مدلولش تمام است.
ولکن در ذهن ما این است که این روایت فرض تقیه را نمی گوید، فرمایش ایشان خلاف ظاهر این روایت است، در این روایت میگوید قال: قلت لأبی عبدالله علیه السلام: ادخل المسجد، راست گفته است، داخل مسجد شده است، و راست هم میگوید آقای خویی غالب مساجد دست آنها بوده است و مساجد اهل سنت بوده است.
به، مثلش مثل بالفعل ریاض است که غالب مساجدش برای اهل سنت است، شیعیان مسجد ندارند یا مثلا خیلی نادر است، اجازه ی مسجد نمی دهند. درست است فرمایش ایشان که غالب مساجد… ولی این روایت میگوید: ادخل المسجد فی الیوم الشدید الحرّ، نکته اش تقیه نیست، نکته اش این هوای گرم است، فأکره، میگوید سختم است که، أن اُصلي علی الحصاء، سختی اش به خاطر گرمای هوا است، نه داستان تقیه. فأکره أن اُصلی علی الحصاء فابسط ثوبي، تا می کنم، لباسم را پهن میکنم، برای نجات از گرما، نه به خاطر جهت تقیه، چجور است؟ حضرت فرمود: لا بأس.
ظاهر این روایت این است که نکته اش گرمی هوا است نه جهت تقیه، این اولا، ثانیاً اگر جهت تقیه باشد، خود ایشان فرض تقیه را استثناء کرده است، در آن تعلیقه اش هم هست، در تقیه آن منصوص است. نص خاص داریم، اصلا از محل بحث خارج است، روایات تقیه را هم ایشان نیاورد، واضح است موارد تقیه، سجده بر ما یصح واجب نیست، این واضح است، کما اینکه واضح است بر هر چه که تقیه به آن محقق میشود سجده کن، اصلا گاهی ممکن است لباسش را آدم پهن کند، این خلاف تقیه باشد، اینهایی که سجاده های [نوع سجاده بیان نشده است] را می انداختند، آن وهابی ها که خیلی تند بودند، می آمدند با پایشان میزدند که جمعش کن، این خلاف تقیه بود، روی فرش سجاده ی حصیری انداخته است، این خلاف تقیه است.
اگر بنا باشد این روایت طبق ثانیاً، طبق فرمایش ایشان مربوط به جهت تقیه باشد، اصلا این روایت خارج از بحث است دیگر، نه اینکه استدلال او را تمام بکنیم، این مربوط به باب تقیه است، در باب تقیه اصلا نه بحثی است در اصلش که سقوط باشد، سقوط ما یصح السجود و نه بحث است در اینکه حالا که آن ساجد شد، بر چه چیزی سجده کنم؟ در او هم بحثی نیست، بر چه سجده کنم در باب تقیه؟ بر هرچه تحصیل بالتقیة که یختلف به اختلاف الموارد.
سوال:
نه، نکته ی خوبی است، در ذهنم بود غفلت کردم، یک مقدار آرامش کردم میخواستم یک چیزی به ذهنم برسد، همینی که ایشان میگوید درست است، یک چیزی که خلاف فرمایش ایشان است، میگوید که من لباس را پهن میکنم، لباس پهن کردن که بهش تقیه حاصل نمیشود، اگر باب، باب تقیه است، این ضد تقیه است، لباس پهن کردن ضد تقیه است دوباره، درسته آنها جایز میدانند، ولی تغییر ایجاد کردن، وضع موجود را بهم زدن اصلا خلاف تقیه است…
سوال:
پس این شاهد بر این است که سجده اش بر این ثوب به خاطر گرما است، نه به خاطر تقیه.
سوال:
نه، روی زمین می اندازند، متعارف است، روی زمین می اندازند اصلا، میگوید پس اینکه الان لباسش را پهن میکند، نه بخاطر تقیه است، شما بفرما الان به خاطر یک خورده یک شخصیتی است، روی زمین نشستن پرستیژش پایین است، یک چیزی میاندازند، بگو به خاطر این است، نمیشود این پهن کردن نکته اش تقیه باشد، این مؤید این جهت است که پهن کردن نمیشود. این را اضافه اش میکنیم به اینکه ایشان…
سوال:
سوال، جهتش تقیه نیست، اول سوال را معیّن بکنید، نکته ای که میگوید من پهن میکنم نه به خاطر تقیه است که حضرت بفرمایند لابأس به، به خاطر تقیه…
سوال:
به خاطر گرما است، پس ربطی به تقیه ندارد.
سوال:
نه، دوتا سوال نکرده است، میگوید ابسط ثوبی و اصلی علیه، حضرت هم فرمود عیبی ندارد، بسط کردن به خاطر تقیه نبوده است که ایشان… خب بگذریم، بگذارید تمامش بکنم.
سوال:
نه، ما طرح نمیکنیم، ما میگوییم که این روایت همانطور که دیگران گفته اند از روایات باب است، ما یصح نداریم، چون نداریم تجویز کرده است، نداریم یا تمکن نداریم، این را تجویز کرده است بر ما در جایی که تمکن نداریم تجویز کرده است سجده ی بر ثوب را، منتهی دلالت بر تعیّن ندارد، همانطور که مرحوم نایینی فرموده است، واضح هم هست، چون این در سوال سائل است، سائل میگوید که ثوب را پهن میکنم، سجده میکنم، حضرت فرموده است عیبی ندارد، تعیّن دلالت ندارد، این از باب یکی از مصادیق است…
و اما اینکه قائل – آخر الامر – اشکال میکند، میگوید: آقا این از محل بحث خارج است، به خاطر اینکه خب برود زیر یک سقف دیگری یا صبر بکند تا هوا خنک بشود، که آقای خویی این را قبول کرده است، لذا مجبور شده است حمل بر تقیه بکند، میگوییم: نه، آن حرف مستشکل هم نادرست است، حرف مستشکل مبتنی بر یک مبنایی است که آن مبنا را آقای خویی قبول دارد. و آن مبنا این است که: ما در ادله ی اضطرار لازم داریم که عذر مستوعب باشد، اینها اینجور میگویند، میگویند اگر نمیتوانی سجده کنی بر ما یصح در تمام وقت یجوز بر ما لا یصح، آن وقت اینجا گیر میکنند میگویند آقا این روایت قابل التزام نیست، به خاطر اینکه خب تمام وقت که مضطر نبوده است، یک جای دیگری خب میرفت، اضطرار نداشته است، اینها چون در ابدال عذر مستوعبی اند، این اشکال را اینجا دارند، گیر میکنند، اگر ما این روایت را حمل نکردیم بر تقیه، گتفیم تقیه ای در کار نبوده است، اشکال زنده میشود، خب آقا تقیه نبوده است، خب این آقا به چه مجوزی سجده کند بر ثوبش، صبر کند خنک بشود، ولو یک جای دیگری، اشکال زنده میشود، ولی این اشکال مبتنی بر این است که ما در ابدال شرط بدانیم ان یکون العذر مستوعبا، مبنایی که ما از قدیم الایام نتوانستیم بفهمیم آن را، ما میگوییم نه ما اصلا عذر مستوعب شرط نیست، هر وقت انسان قیام کرد برای نماز، اذا قمت للصلاة، اگر که میتواند، ما یصح دارد، آب دارد، غسل کند وضو بگیرد، اگر هم ندارد، ولو بعدا هم پیدا میشود، منتظر بعدا لازم نیست بایستد…
سوال:
حالا نه، عرفاً دارد صدق نکند را گفته ایم، این است که بابا الان ما وارد مسجد شدیم، از مسجد برویم خارج، ما میگوییم شریعت این حرفها را نمیزند، مسجد آمدی، میخواهی نماز بخوانی، سنگ ها داغ است، چیز دیگری هم نداری، به لباست سجده کن، عیب ندارد، ما میگوییم ظاهر این روایت همین است، شما اگر روایت را قبول کردید، خود همین روایت خلاف آن مبنا است دیگر، اگر این روایت را قبول کردید که باب تقیه نیست – باب تقیه حساب جدا گانه ای دارد – باب مشکل این آقا است، مشکل بینی نه، مشکل بدنی آقا است که ما ادعایمان این است که ظاهر این روایت این است که باب، باب تقیه نیست، بابی است که این آقا مشکل دارد، خود این روایت از ادله ای است که میگوید: عذر مستوعب لازم نیست… الان رفته ای مسجد میخواهی نماز بخوانی، خب مهر نیست، جایی نیست سجده بکنی، میتوانی برگری بروی خانه ات نماز روی مهر بخوانی، ما میگوییم نه، همینجا روی همین فرش سجده کن، اشکالی ندارد، عذر مستوعب شرط نیست.
پس این اینطور شد، آقای خویی فرمود در این روایت اشکال شده است، دفع کرد اشکال را، گفت باب، باب تقیه است، باب تقیه اوسع است داستانش، ما گفتیم آقا خلاف ظاهر باب تقیه است، باب، باب تقیه نیست، مشکل این آقا است، حرّ شدید است، خب پس چکار میکنید، آن اشکال را چکار میکنید، مشکل را چگونه حل میکنید؟ میگوییم حلش به این است که بگوییم: عذر مستوعب شرط نیست.
سوال:
نه، حالا میگوییم بر فرض است دیگر، بر فرض اینکه سند این روایت تمام باشد، میگوییم دلالتش مشکلی ندارد، ولی نسبت به آنکه ما دنبالش هستیم، نعم، این روایت دلالتی ندارد، ما دنبال این هستیم که از روایات تعیّن بعضی استفاده می شود یا نه، از این روایت تعیّن ثوب استفاده نمی شود، چون ثوب در سوال سائل است نه در جواب امام.
این مطلب تمام است راجع به این روایت اولی، و هکذا…
سوال:
بله دیگر، همین را گفتیم در باب تیمم دیگر، نه دیگر فقط آنجا داشتیم ما از آیه ی قرآن اذا قمتم رفع ید کردیم، به مقدار قلوه و قلوتین، اگر 4 قلوه آن طرف برویم آب هست، لزومی ندارد دیگر، همان قلوه و قلوتین یک خورده ای همان اطراف را نگاه کنیم که عرفاً صدق بکند که و لم تجدوا ماء…
سوال:
نه، ما گفتیم علم هم داریم اشکال ندارد دیگر، حالا گذشت…
و هکذا از این جواب این روایت معلوم شد آن بعض روایات دیگری که مرحوم آقای خویی در اینجا آورده است، تمام آن روایات که مرحوم صاحب وسائل هم در باب چهار آورده است، روایت سوم، احمد بن عمر – اینها سند هایش را بررسی نمیکنیم چون اینها همه شان دیگر شبیه هم هستند – عن الرجل یسجد علی کمّ قمیصه، به آستین پیراهنش، من اذی الحرّ و البرد، أو علی ردائه، این هم سوقش همان روایت عیینة است که اینها ربطی به تقیه ندارد، اینها به جهت حرّ و برد است – آنجایی هم که آقای خویی میگفت به خاطر تقیه به خاطر ادخل المسجد بود، و اگرنه ایشان هم آن حرف را نمیزد – ، اذا کان تحته نصح أو غیره مما لایسجد علیه، فقال: لابأس. کم را آورده است، ثوب را آورده است در بعضی از روایات، عرضم به خدمت شما، تسجد علی بعض ثوبک، در بعضی از روایات، همه ی اینها در سؤال سائل است، هیچکدام دلالت بر تعیّن ندارد.
فقط آن روایتی که شبهه شده است که ظهور دارد در تعیّن، روایت صحیحه ی منصور بن حازم است که مثلا شبهه ی تعیّن دارد، روایت هفتم، و باسناده، اسناد شیخ طوسی، عن محمد بن احمد بن یحیی – که شیخ طوسی میدانید دیگر اولش تهذیب را شروع کرده است سند ها را همه را میاورده، بعد دیده است این چه کاری است طولانی میشود، بعد گفته است دیگر من بدع سند میکنم به صاحب کتاب، سند را آخر میاورم، آن آخر اسمش شده است مشیخة، مشیخة تهذیب، آنجا گفته است، آنجا هم تازه رسیده است باز گفته است من سند بعضی ها را نقل میکنم، بیشتر از آن را در کتاب فهرست نقل کرده ام – حالا سند شیخ طوسی به محمد بن احمد بن یحیی اگر خواستید، رجوع کنید به مشیخه تهذیب، میگوید: و ما رویت عن محمد بن احمد بن یحیی، آدم های اجلّائی هستند، به ذهنم شیخ مفید است، بعد شیخ صدوق است، بعد به محمد بن احمد بن یحیی، اجلّاء هستند، عن محمد بن عبدالحمید خودش از اجلّاء است، عن سیف بن عمیرة، عن منصور بن حازم، عن غیر واحد من اصحابنا، غیر واحدٍ من اصحابنا روایت را مرسله نمی کند، غیر واحدٍ من اصحابنا حداقلش سه نفر بوده اند دیگر، و الا اگر دو نفر بود، در خیلی از روایات دو قلو است دیگر، عن فلان و فلان، میاورند دو نفر را، عن غیر واحد، عرفی نیست بگوییم از دو نفر، حداقل سه نفر هستند، نمیشود هر سه تا شان را بگوییم آدم های نادرستی بودند، عن غیر واحد من اصحابنا، سه نفر آن هم از اصحاب ما، یعنی هر سه نفر هر سه تا دروغگو هستند نمیشود، قال: قلت لأبي جعفر: إنّا نکون بارض باردة، یکون فیها الثلج، أفنسجد علیه؟ قال: لا، ولکن اجعل بینک و بینه شیئاً قطناً أو کتّانا. روایت از نظر سند تمام است ادعا شده است که دلالت دارد بر تعیّن قطن و کتّان، تعیّن دارد قطن و کتّان. ببینیم این استظهار درست است یا نه؟ تتمه ی کلام فردا ان شاء الله