فقه ـ جلسه ۰۰۳ ـ ۱۴۰۱/۰۶/۰۷

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در این بود که میشود از روایات باب استفاده کرد طولیّت در ابدال را؟ یا به تعبیر بهتر – به قول صاحب جواهر – میشود از روایات استفاده کرد، اصلا جعل بدلیت را، یک چیزی را بدل قرار داده باشد؟ یا نه اصلا بدلی قرار نداده است، وقتی لایتمکن من السجود علی ما یصح، این بدل ندارد، این ساقط است دیگر، بر هرچیزی سجده کردید، نه از باب اینکه بدل او است، از باب اینکه آن ساقط است.

خودش از کسانی است که میگوید ما دلیلی بر بدلیت نداریم، کلا بدلیت را صاحب جواهر انکار کرده است، آیا دلیلی داریم یا نداریم بر بدلیت؟ عرض کردیم ما برای تسهیل امر کمک به مطالعه ی رفقا، طبق مرحوم آقای خویی حرکت میکنیم، مرحوم آقای خویی، یک عده از روایات را آورده است و در نهایت ادعا کرده است که از این روایات، بدلیت استفاده میشود، ما این را داشتیم بحث میکردیم که آیا از روایات بدلیت استفاده میشود یا نه؟ تا رسیدیم به روایت منصور بن حازم که در آن روایت، حضرت اینجور فرمود: – باب چهار، حدیث هفت، باسناد شیخ طوسی عن محمد بن احمد بن یحیی، عن محمد بن عبدالحمید، عن سیف بن عمیرة، عن منصور بن حازم، عن غیر واحد من اصحابنا، که گفتیم مرسله نیست، اشتباه نکنید، غیر واحد من اصحابنا، حداقل سه نفر هستند، نمیشود سه نفرشان دروغ گفته باشند، این حجت است، سند مشکلی ندارد – قال: قلت لأبی جعفر إنّا نکون بأرضٍ باردة یکون فیها الثلج، أفتسجد علیه؟ میگوید آنجا برف زیاد است، قال: لا، برف که نمیشود، ولکن اجعل بینک و بینه شیئاً، یک چیزی قرار بده، قطناً او کتّاناً. بعضی ها ادعا کرده اند که از صحیحه منصور بن حازم استفاده میشود که، باید مسجد شما در وقتی که فاقد ما یصح هستید، ارض وجود ندارد، نبات الارض وجود ندارد، متعیّن است قطن یا کتّان، به مقتضای این روایت، چون اجعل بینک و بین آن شیء أو قطنا أو کتّاناً، در اصول عرض کردیم که ظاهر امر تعیّن است، تعیینیت، پس معیّن است که قطن یا کتّان باشد، پس آن روایاتی هم که میگفت ثوب، که خواندیم چند روایت، آن ها هم تقیید میخورد، ثوبی که کتّان یا قطن باشد، ثوب کتاب أو قطن نه مطلق الثوب، ثوبی که کتان است یا قطن است بدل ما است، که اگر دیگر این بدل منتفی شد، آیا بدل دیگر داریم یا نه؟ سیأتی. فعلا ضمّ این روایات به روایات ثوب، نتیجه میدهد که: شارع مقدس آنی را که بدل قرار داده است، قطن و کتّان است، حالا در غالب ثوب باشد یا خودشان باشد فرقی نمیکند.

ثوب مطلق نمیشود بر آن سجده کرد، چون این امر است، ظاهر امر هم تعیّن است، در مقابل بعضی ها گفته اند: نه، این روایت دلالتی ندارد آنهایی که میگویند دلالت ندارد، بعضی میگویند این روایت اجنبی از محل کلام است، اصلا ربطی به محل بحث ما ندارد، مثل مرحوم آقای خویی، مرحوم آقای خویی فرموده است که این ربطی به بحث ما ندارد.

حالا که اسم ایشان برده شد اضافه کنید به نوشته دیروزتان، ایشان در روایت عیینة گفت ادخل المسجد باب، باب تقیه است گفت، نمیشود آخر آن اشکال را قبول کرد، نمیشود جایی پیدا نکند که سنگ هایش خنک باشد؟ نمیشود چند لحظه تأخیر بیاندازد برود یک جای دیگری، یا نه، یک ساعت یا دو ساعت تأخیر بیاندازد آن سنگ ها خنک بشود…

این اشکال را جواب داد گفت: باب، باب تقیه است در باب تقیه هم امر واسع است، در باب تقیه عذر مستوعب شرط نیست، الان اول وقت است، میتوانی وارد مسجد اهل تسنن بشوی؟ بله، آنجا یک جایش فرش دارد، یک جایش خالی است، باید حتما جای خالی بروی؟ نه همانجا که فرش دارد نماز بخوان سجده کن، باب تقیه باب واسعی است.

اینجور فرمود، بعد بعضی از رفقا اشکال کردند، خب اگر این اشکال در این روایت عیینة است، خب بقیه روایات هم که میگوید: علی کمّش، میگوید: هوا گرم است حرّ شدید است، علی کمّ و علی ثوب سجده کند، آنها هم این مشکل را دارند، چطور ایشان فقط در روایت عیینة گفته است که تقیه است؟ گفتیم اشکال خوب است، اشکال واردی است، و لعلّ خود ایشان یا مقرر، بهتر است بگوییم مقرر درست نفهمیده است، و لعلّ هم خود ایشان بعداً درست فهمیده است در مسأله ی بیست و هفت گفته است که همه ی آن روایات مربوط به باب تقیه است…

سوال:

باشد دیگر، همه را گفته است، حالا من حرف ایشان را دارم بیان میکنم، به همین قرینه…

سوال:

میگویم ایشان در اینجا مثلا به خاطر ادخل گفته است، ولی در مسأله ی 27 که میرسد میگوید همه ی آن روایات در باب تقیه وارد شده است.

سوال:

اینکه دزدین برای کفّ است، علی الثوب داریم صحبت میکنیم.

این است که عرضم به خدمت شما شاید هم اینجا مثلا همه را، آن وقتی که روایت عیینة را گفته است، گفته است و کذا سایر روایات هم آن هم مربوط به باب تقیه است، مقرر داشته حرف میزده، درست نفهمیده است، مثلا میگویم… گوش نکردن همین میشود…

خب، این جواب از آن اشکالی که به کلام مرحوم آقای خویی شد که خودش عدول کرده است میگوید.

بگذریم، مرحوم آقای خویی آمده است فرموده است اصلا این روایت، ایشان قطن و کتان را قبول ندارد، میگوید این روایت اجنبی از محل کلام است، چرا؟ به چه بیان؟ فرموده است که در این روایت که میگوید – همان عذر مستوعب در ذهنش است – : قلت لأبی جعفر إنّا نکون بارض باردة یکون فیها الثلج، فتسجد علیه؟ نگفته است که همه جایش برف است، نمیشود همه جایش برف باشد که، بالاخره بعضی جاهایش برف نیست، سقف دارد، اینکه فرموده است ارض باردة یکون فیها الثلج، ثلج دارد، بعضی جاهایش داشته است، خب، اگر بعضی جاهایش داشته است این مجوز اصلا ندارد که بر قطن و کتّان سجده کند، پس این که حضرت فرموده است بر قطن و کتّان سجده کن، این از باب تقیه است. این میشود جزء آن روایاتی که سابق خواندیم، که تجویز میکرد سجده ی بر قطن و کتان را معارض داشت، به خاطر معارض حمل بر تقیه میکردیم، میگوییم این روایت را هم حمل بر تقیه میکنیم، قلت لأبی جعفر، إنا نکون بأرض باردة، یکون فیها الثلج، أفانسجد علیه؟ فقال: لا، اینش مهم نیست، ولکن اجعل بینک و بینه شیئاً قطناً أو کتّانا، این تقیه ای صادر شده است این جمله.

حالا، این فرمایشی که ایشان فرموده است، لذا فرموده است این روایت اجنبی است از محل کلام، حجیت ندارد این روایت، ولکن در ذهن ما این است که نه، این ظاهر سؤال که میگوید: إنّا نکون بأرضٍ باردة، یکون فیها الثلج، أفنسجد علیه؟ از اول که سوال میکند، فرض اضطرار است، فرض اضطرار را می آیند سوال میکنند که… اگر بنا باشد در صحن منزل برف است، داخل منزل برف نیست، بیاییم سوال بکنیم که آقا در حیاط ما برف است میتوانیم سجده کنیم یا نه؟ این جای سوال نداشت که…

سوال:

نه دیگر آنکه از کلی سوال میکند، میگوید ارض باردی است، برف آنجا زیاد میبارد، اینجور است، منطقه ی ما خیلی سرد است، برف زیاد میبارد، گاهی غیر از آن مکانی که برف است جایی نداریم سجده کنیم احیاناً، هل نسجد علیه أم لا؟

اولاً سوال از این است که در آن باب 28 هم کسی نگوید مگر میشود اینجور اتفاقی بیافتد، اصلا در باب 28 مکان مصلی، شبیه همین سوال هست و میگوید که، حدیث سومی اش اینجور است که… بله، حدیث دوم هم همینطور به ذهن می آید، سألت اباعبدالله عن الرجل، یصلی علی الثلج؟ قال: لا، فعلا یقدر علی الارض، پس معلوم میشود یک جاهایی میشود که ما قدرت نداشته باشیم بر ارض دیگر، خود حضرت گفته است اگر قدرت نداشت، روی همان یک چیزی بیاندازد سجده کند، میشود قدرت نداشته باشیم. در روایت سوم همینطور است: قلت إنی اخرج فی هذا الوجه، فی و روی ما لم یکن موضعٌ اصلی فیه من الثلج، اصلا راوی میگوید بابا من اصلا جایی پیدا نمیکنم که برف نباشد، چکار کنم حالا؟ میشود برف چنان باشد که جایی دیگر نباشد برای نماز خواندن، الا علی الثلج.

بله، سوال انصراف دارد همانطوری که در آنجاها تنصیص بر این سوال است، اولاً و مضافاً بر اینکه در جواب هم حضرت فرموده است: لا، لا مناسبتش با همین است که باب، باب تقیه نیست، اهل سنت، آنها میگویند بر هر چیزی میتوانی، اینی که گفته است لا، این خودش با تقیه سازگاری ندارد، لا اجعل، باب تقیه خلاف این است، لذا هم سوال مناسبتش با غیر مورد تقیه است و هم جواب مناسبتش با غیر باب تقیه است، اینکه ایشان این روایت را جزء روایات مخالف روایات سابقه قرار داده است و گفته است اجنبی از محل کلام است، نه این در ذهن ما خلاف فهم عرفی است.

این یک اشکال که میگوید اجنبی است، بعضی ها آمدند گفتند که: نه. مرحوم نایینی آمده است گفته است که این دلالت بر تعین ندارد، محل ما بحث هست، تقیه ای نیست، محل بحث ما است که ما، مایصح السجود نداریم، بعد آمده است گفته است که اجعل بینک و بینه شیئاً قطناً أو کتّانا، این ظهور در تعیّن ندارد، وجه اینکه فرموده است قطناً او کتّاناً به خاطر غلبه است، غالباً آن چیزی که در دسترس است، میتواند قرار بدهد روی برف، غالباً همین پنبه و کتان اینها است دیگر، لباس ها از همینها بوده است، پنبه ای بوده است یا از کتان بوده است، در روایات هم خیلی میخواندیم که لباس از قطن و کتان است، غالباً لباسها از همینها بوده است به خاطر همین فرموده است.

و در علم اصول گفته اند که قید غالبی، موجب تقیید نمیشود، آن ثوبی که در آن روایات است، مقید به قطن و کتان نخواهد شد، این از باب غالب است، مفهوم ندارد.

خب، جواب داده اند از این فرمایش مرحوم نایینی که: نه، غالب قطن و کتّان باشد، این را ما قبول نداریم، خصوصاً در زمستان، بارد است دیگر، ثلج است، در زمستان لباس پشمی می پوشند، قطن و کتان نیست، پشمی هم متعارف است، غلبه دارد، اینکه ایشان ادعا کرده است این روایت مفهوم ندارد، نمیتواند تقیید بزند از باب غلبه، نه حرف نا تمامی است، اشکال وارد است، ماهم قبول داریم، خصوصاً کتّانش که اصلا غالب نیست، حالا قطن بله شیوع دارد، ولی پشم هم شیوع دارد، لباس صوف من الشعر، در روایات ما است.

مهم بیان دومی است که مرحوم نایینی دارد و بعض دیگر و آن این است که این روایت ظهور در تعیّن ندارد، از باب این است که، قطن و کتان از باب مثال است، اصلش این است: اجعل بینک و بینه شیئاً، یک چیزی بین جبهه ات و ثلج قرار بده، حالا قطن باشد یا کتان باشد یا صوف باشد یا شعر باشد یا نمیدانم مأکولات باشد، یک چیزی قرار بده، این قطنا او کتانا، دوتا مثال است برای آن شیئاً، اجعل بینک و بینه شیئاً یک چیزی، آن چیز مهم است، میخواهد همان لا، را تأکید بکند، بر سر سجده نکن، لا، یک چیزی قرار بده.

سوال:

نه دیگر، حالا عرض میکنم…

این روایت همان لا را که فرموده است، همان را بازش کرده است، بر او سجده نکن، خب چکار کنم آقا؟ یک چیزی بینک و بینه اجعل، حالا میخواهد قطن باشد، کتان باشد، چونکه خصوصیتی در بین نبوده است، دیگر بعضی از مصادیق را ذکر کرده است، قطناً أو کتاناً أو شیئاً آخر.

اینکه پس چرا بر ثلج نمیشود؟ ما روایات دیگر هم داریم، سیأتی، میگوییم شاید اینکه حضرت منع کرده است از سجده ی بر ثلج – در حال اضطرار، در حال اختیار که معلوم است نمی شود – در حال اضطرار هم منع کرده است، شاید به خاطر آن عدم تمکن باشد که در مسائل آتی هم می آید، سرش را بگذارد میرود پایین مثلاً، شاید هم مکروه باشد، این است که… یک راهش هم این است دیگر، ببینید اینکه بهتر است دیگر، ما نمیدانیم میرسیم حالا میشود به این روایت استدلال کرد یا نه؟ میشود، بحث خواهیم کرد، این را الان بحث میکنیم، این روایت ظهور در تعین ندارد، یکی این جهت کلمه ی شیئاً، یکی هم تأکید همان لای اول، اینها مانع میشود از ظهور امر در تعیّن متعلقش قطناً، از این روایت ما بفهمیم قطن یا کتّان، خصوصاً اعتبار هم همینجور است، قطن و کتّان هم که ممنوع است، چه فرقی میکند با صوف و شعر؟ اینها هم مؤید من این استظهار است، اینکه ظاهر این روایت تعیّن باشد، ما این را نتوانستیم باور بکنیم، لذا فی آخر الشوط، تمام روایاتی که مرحوم آقای خویی متعرض شدند بیان کردیم، یا بالجملة یا فی الجملة.

اینکه ایشان نتیجه گرفته است، از این روایات که ثوب بدل است، ما دلیلی نداریم.

سوال:

من در این بیان دقت داریم، میگویم تا به حال، آن روایاتی را که آقای خویی بیان کرده است، به قول خودش در مرحله ی اولی، بعد در مرحله ی ثانیه نتیجه گرفته است، گفته است: ظهر از روایات سابقه که ثوب متعین است، میگوییم: از کدام روایات ظاهر است؟ خصوصا همه ی اینها را بگوید تقیه ای است، که کما سیأتی، از روایت منصور بن حازم را که رد کردید، چون قطن و کتان را میگوید شرط نیست، ثوب میگوید شرط است، بدل است، ما الی الان در روایاتی که ایشان متعرض شده اند و نتیجه گرفته است که از این روایات استفاده میشود ثوب مقدم است، از این روایات ما نتوانستیم استفاده کنیم که ثوب مقدم است، چنانچه نتوانستیم استفاده کنیم که قطن و کتان مقدم است.

سوال:

آره، نوبت به ثلج نمیرسد، میگویم آن یک داستان دیگر دارد، ما الان در آن بحث نداریم، هیچ کسی هم اصلا ثلج را نیامده است در طول قرار بدهد، نه، الان آنی که میگویم ثوب و قطن و کتان کف است با معدن. و اما اجازه بدهید حالا تمامش بکنم…

ولکن در مقام بعضی روایات دیگری هست که ممکن است ما از آن روایات بدلیت ثوب را استظهار بکنیم، ما میگوییم از این روایات استفاده نمیشود، اما ممکن است ما از بعض روایات دیگر استفاده کنیم بدلیت ثوب را، کدام روایت؟ یک روایت، روایت ابی بصیر است، در روایت ابی بصیر، همان باب چهار، حدیث پنج و باسناده، به اسناد شیخ طوسی، معمولاً که میگوید باسناده صاحب وسائل به شیخ طوسی بر میگردد ضمیرش، اینجا هم همه اش از اول که شروع کرد محمد بن الحسن، شیخ طوسی گفت: و عنه و عنه و بالاسناد، اینجا هم باسناده عن حسین بن سعید، که سند شیخ طوسی به حسین بن سعید چندتا سند دارد در مشیخه ذکر کرده است، یعنی لا شک در سندش، عن قاسم بن محمد، عن علی بن ابی حمزة، عن ابی بصیر، عن ابی جعفر علیه الصلاة و السلام، قال: قلت له: اکون فی السفر، فتحضر الصلاة، در سفر هستم و وقت نماز میرسد، و اخاف الرمضاء علی وجهه، رمضا شدت حر است، میگوید از گرمای شدید میترسم که بر وجه من خسارت بار بیاورد، وجهم را مثلا بسوزاند، اخاف الرمضاء علی وجهه، کیف اصنع؟ چکار بکنم؟ قال: تسجد علی بعض ثوبک، فقلت: گفتم آقا لیس علیّ ثوبٌ یمکننی ان اسجد، ما یک شلوار و پیراهن داریم نمیشود که درش بیاوریم، آستین آن هم کوچک که است که بیاوریم روی آن سجده کنیم، اینجوری نیست که من بتوانم سجده کنم، فقلت: لیس علیّ ثوبٌ یمکننی ان اسجد علی طرفه و لا ذیله، قال: اسجد علی ظهر کفّک، پشت دستت سجده کن، فإنّها احدی المساجد، کفّ هم یکی از مساجد است دیگر، إنّ المساجد لله، در روایت مساجد را همین مواضع هفتگانه، هم مساجد را در آیه ی قرآن هم یعنی مسجد، ما گفتیم استعمال لفظ در اکثر از معنی از معجزات قرآن است، و هم مساجد یعنی همین ها، مواضع سجود، همه را شامل میشود، اگر سومی را هم پیدا کردی آن هم شامل میشود…

حضرت فرموده است که کف من المساجد است، خب، چه ارتباطی دارد؟ خودش از مساجد است، میگوید بر همین پشت اینطرفش که روی زمین است، میگوید که روی پشتش سجده کن، چون از مساجد است، همین کافی است کأنّ بر مسجد ارضی سجده کرده ای. خب، گفت آقا هوا داغ است، حرّ شدید است، دستش هم نمی تواند بگذارد، جواب این است که: نه، پیشانی با دست فرق میکند، خصوصاً آن قدیم ها که دستشان کار میکردند، پیشانی اش نازنین است نمی تواند بگذارد بر آنجا، ولی دستش را زبر است میتواند مشکلی ندارد.

سوال:

حالا، این آقای ابی بصیر اشکال نکرد آقا که وقتی من جبهه ام را نمی توانم بگذارم دستم هم نمیتوانم، پس معلوم میشود که این راه حل درست بوده است، آنوقت این کشف میکند که جبهه با دست فرق میکند.

خب، این روایت کسی بگوید که این دلالت دارد اولش هم اصلا طولی است، در این روایت اصلا در طول هم قرار داده است، فرموده است که بر ثوبت بعد گفت آقا نمیشود گفت بر کفت، از این روایت استفاده میشود هم بدلیت ثوب، و هم بدلیت کفّ فی طول.

سوال:

آره، خودش یک گیری دارد دیگر، تعلیلش را نمیفهمیم، اصلش که عیب ندارد که.

خب، مرحوم آقای خویی جواب داده است از این روایت، جواب بر کف است ولی فرق نمی کند، جواب داده است گفته است که: این روایت دلالتش تمام است، ولکن سندش ضعیف است، این مشتمل بر علی بن ابی حمزه است، علی بن ابی حمزه هم که در حقش آمده است کذّابٌ، آدم کذّاب قولش حجیت ندارد.

خب، این هم دیگر علی المبنا، چند نفر هستند در رواة، الی ماشاء الله روایت دارند، و الی ما شاء الله در حقشان مذمّت است، کذّابٌ ملعونٌ، اینجور چیزها در حقشان آمده است، ولی روایت هم زیاد دارد، و علما هم به روایتش عمل کرده اند، از جمله همین علی بن ابی حمزه بطائنی است، علی بن ابی حمزه خیلی روایت دارد، با غایت ابی بصیر و در حقش هم کذّابٌ ملعونٌ آمده است، بعضی ها اینجور توجیه کرده اند، گفته اند که این روایات قبل از این بوده است، اینها واقفی شده اند به خاطر پول، پول ها دستشان بود، نخواستند برگردانند به امام بعد، واقفی شده اند، به خاطر پول بله، آمدند امامت را منکر شدند، پول خدا را مردم منکر میشوند به خاطر پول، فکر نکنید آدم های خیلی رذلی بودند، نه این طبیعی است، به خاطر پول دین را کنار میگذارند، حالا این امام را کنار گذاشته است، بعد هم میگویند توبه کرده است، حالا مهم نیست، بعضی ها میگویند آقا این روایت قبل از این وقفشان بوده است، این اصحاب ما که از آقای علی بن ابی حمزه این روایت را میکنند، این قبل از وقفشان بوده است، چرا؟ قبل از وقف اینها آدمهای خوبی بوده اند، از اجلّاء اصحاب بوده اند، ثقات بودند، فقها بودند، شلمقانی جزء فقها بود، جزء هیئت استفتاء بوده است، اینها بزرگانی بوده اند، چرا؟ به چه بیانی؟ میگوید: چونکه وقتی اینها واقفی شدند، اینها کلاب ممطورة شدند، در شرح حال اینها هم هست، بعضی هایشان من الکلاب الممطورة، سگ باران دیده، چطور از سگ باران دیده آدم فاصله میگیرد؟ چون هر آن ممکن است خودش را بتکاند، آن آب ها بریزد روی لباسش دیگر، از سگ باران دیده، نمیدانم محل ابتلائتان شده است یا نه، آدم فرار میکند، اینها هم همینجور، اینها وقتی واقفی شدند، از سایر اصحاب از اینها عزلت جستند، اینها را تحریمشان کردند، تردشان کردند، بایکوت شان کردند…

این روایات قبل از وقف است، اگر هم شک کنی که این روایت قبل از وقف است یا نه؟ استصحاب میگوید که این روایت در زمان سداد بوده است، قبلا که سداد داشتند، همان وقتی که این روایت را از آنها نقل میکنند، آیا سداد داشتند یا نه؟ آدم های حسابی بوده اند یا نه؟ استصحاب میگوید که همان وقت نقل این روایات اینها آدمهای درستی بوده اند، فوقش شک است دیگر، هیچ کسی یقین پیدا نمیکند که این روایت ها در زمان وقف بوده است.

این راست است، این یک واقعیت است، آدمهایی که در یک جامعه ای زندگی میکنند، بعد یک هو یک کاری که خلاف اخلاق است، خلاف دیانت است انجام میدهند، همان نزدیک ترینشان از آنها فاصله میگیرند، اگر یک رفیقی داشتید متهم شد به یک عمل زشتی، بعد که در خیابان دیدید، سعی میکنید از آنطرف خیابان بروید با این سلام علیک نکنید، همینجور است دیگر، کلاب ممطورة شدند نه اینکه آیه و روایتی داشت، نه اینها طبیعی اش این است، این حرف متین است، وقتی که یک کسی می آید واقفی میشود، یک امام را انکار میکند، خب، مثلا طبیعی اش این است که اصحاب آن امام، دیگر این را تردش میکنند، آن هم به خاطر پول دنیا مثلا.

ولکن در ذهن ما این است که حتی اگر احراز هم بکنیم این روایت ها در زمان وقفشان بوده است، باز هم روایتشان حجت است، اینکه در حقشان فرموده اند: کذاب هستند، نه اینکه خیلی دروغ میگفتند، عیبی ندارد که یک دروغ گنده ای چون گفتند به آنها بگوییم کذاب، آره اینجا کیفیت بر کمیت غلبه دارد، ما هم همینجور میگوییم، اصلا یک کسی اگر بیاید پیغمبری را انکار بکند ما او را نه اینکه بگوییم کذاب، میگوییم زنا زاده! اینجور تند میشویم در حق او، هر صفتی که بتوانیم در حقش میگوییم دیگر.

کذاب، نه اینکه یعنی دین را هم که برای مردم نقل میکردند، روایات را هم نقل میکردند دروغ میگفتند، نه بابا، اینها طبق همان سابق بودند، اینها مشکلی نداشتند، فقط چونکه وقف کردند، یک امام را انکار کردند در حقشان آمد: کذابٌ ملعونٌ، آدم های بدی بودند، کذاب به همین معنا ولی در روایاتشان نه.

سوال:

ما این کلاب ممطوره شدن را هم، اینها یک بحث هایی دارد دیگر، این هم درست است کلاب ممطوره شدن طبیعی است، ولی داستان وقف شبهه اش قوی بوده است، بزنطی یک مدت هم واقفه بوده است دیگر، احمد بن ابی نصر بزنطی از اصحاب خاص امام رضا، حالا یک برهه ای از زمان واقفی بوده است، شبهه بوده است، این معلوم نیست که چون این شبهه عمومی بوده است، خیلی ها گرفتارش شدند، بعضی ها وقف، بعضی ها در شبهه، آنوقت اگر بنا باشد شبهه قوی باشد، اینجور نیست که دیگر از اینها فاصله ی آنجوری بگیرند… فرق میکند یک نفر بیاید پیغمبری را انکار بکند، ضروریات را انکار بکند، این خیلی صاف نبوده است برایش.

سوال:

بعدش هم که معلوم نیست اینها ماندند، اصلا میگویند علی بن ابی حمزة بعدش تاب و آدم درستی شد… در هر حال، حالا مهم نیست.

ما روایت علی بن ابی حمزه را میگوییم که از نظر سندی مشکلی ندارد، ولو لم یتب، کذاب بودن معنایش این نیست که دیگر به سیم آخر زده است و… پول امام را به امام بعدی نداده است، ولی همچنان از امام قبلی طرفداری میکند…

سوال:

من میگویم به خاطر پول، ولی هنوز هم ائمه ی سابق را قبول دارد، از آنها روایت میکند، مضرّ به وثاقت قولی اش نیست دیگر، خب، بگذریم، این علی المبنا که روایات علی بن حمزه بسیار زیاد است، ولی خب مرحوم آقای خویی میگوید که: نه، این کذاب است، باید کنار بگذاریم، به این روایتش عمل نمیکند. ولی ما که عمل میکنیم، آیا این روایت از نظر دلالتی تمام است یا نه؟ انما الکلام فی دلالة این روایت است، آیا دلالت بر تعیّن دارد… (صوت نامفهوم) لا بأس به، بله، آیا این دلالتش تمام است یا نه؟ فیه کلامٌ إن شاء الله فردا.