فقه ـ جلسه ۰۰۴ ـ ۱۴۰۱/۰۶/۰۸

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در این بود که ما دلیلی بر بدلیت داریم یا دلیلی بر بدلیت نداریم، اذا لم یتمکن من السجود علی ما یصح، بدل ندارد دیگر، ساقط است دیگر، سجده بر هر چیزی کردی شرط ساقط است، بدلی ما نداریم. که عرض کردیم نظر صاحب جواهر است، مرحوم نایینی هم متمایل شده است که ما دلیلی بر بدلیت نداریم، در مقابل بعضی گفته اند نه، ما دلیل بر بدلیت داریم، قائلین به بدلیت هم چند طائفه است، یکی شان میگوید که آن که بدل است، ثوب است، ثوب را شارع مقدس بدل ما یصح السجود قرار داده است، مثل مرحوم آقای خویی، ثوب فقط، هیچ قیدی ندارد.

مرحوم آقای خویی استدلال کرد به روایاتی که خواندیم آن روایات را و عرض کردیم، دوتا اشکال ما داشتیم، عرض کردیم از آن روایات استفاده ی بدلیت نمیشود، اینکه ایشان ادعا کرده است از این روایاتی که گذشت، استفاده میشود بدلیت ثوب، نه، در روایاتی که ایشان نقل کرده است، هیچ بدلیت ثوب استفاده نمیشود، یک اشکال داریم، یک اشکال دومی هم کردیم، – دیگر اینها برای اینکه شفاف بشود – اگر هم بگویید اینها همه تقیه هستند که این اصلا ربطی به بدلیت دیگر ندارد، که در مسأله ی بیست و هفت میگوید این روایاتی که گفتیم، اینها همه تقیه ای هستند و ربطی به بدلیت ندارند، در باب تقیه چیزی بدل چیزی نشده است، هر چیزی که به آن تقیه حاصل میشود ملاک است.

ولکن عرض کردیم که بعضی روایات هست که ممکن است کسی بگوید از این روایات بدلیت ثوب استفاده میشود که در ذهنم این است که مرحوم آقای حکیم بهتر بحث کرده است، این روایات را اول آورده است اصلا، برای اثبات بدلیت ثوب این روایات را اول آورده است، این بهتر بحث کرده است. و آن روایت عبارت بود از روایت ابی بصیر که دیروز خواندیم، از نظر سندی عرض کردیم که مشکلش علی بن ابی حمزة است، علی المبنا، همین روایت را مرحوم صدوق هم دوباره به سند خودش از ابی بصیر نقل کرده است در حدیث 8 – به همین مضمون – محمد بن علی بن الحسین باسناده عن ابی بصیر، باز سند شیخ صدوق هم به ابی بصیر، آن هم درش علی بن ابی حمزة است، اصلا میدانید دیگر، اکثر روایات ابی بصیر را همین علی بن ابی حمزة نقل کرده است، یک قائدش بوده است دیگر، او سوال میکرده است، میشنیده برای این میگفته است مثلا توی راه میرفته میگفته امام صادق اینجور گفته است، او میشنیده است دیگر، قائدش بوده است دیگر، قائد آدم بیشتر مستمع آدم است دیگر.

خب علی المبنا مرحوم آقای حکیم فرموده است که: اگر هم ضعف سند دارد منجبر به عمل اصحاب است، این فرمایش نا تمام است، نه عمل اصحابی در کار نیست، نگاه کنید جواهر را، مسأله محل اختلاف است، شهرتی در کار نیست که بگوییم جبر ضعف سند میکند. این علی المبنا از نظر سندی.

و اما از نظر دلالی، دلالت دارد یا نه؟ کسانی که میگویند این روایت – مثل آقای حکیم – دلالت دارد بر بدلیت ثوب، میگوید ظاهر امر تعیّن است، اکور فی السفر فتحضر الصلاة و اخاف الرمضاء علی وجهی، کیف اصنع؟ قال: تسجد علی بعض ثوبک. دلالت این را میگویند تمام است که ظهور امر در وجوب است و ظهورش در تعین است، خصوصا هم که باز در ذیل هم دارد که میگویند اگر ثوب نداشتند خود حضرت در طول آن فرموده است که: تسجد علی ظهر کفّک. پشت دستت، خود حضرت آن را در طول آوردند دیگر، بهتر.

خب شبهه ی این بیان این است که ما در علم اصول گفته ایم: امر ظاهر در وجوب است، ولی ظهورش یک ظهور قوی ای نیست، وجوب تعیینی، ما گفتیم حرف صاحب معالم را نمیشود قبول کرد، خلاف مسلک استنباط است، او اصلا میگوید آنقدر اوامر در شریعت، در مستحب استعمال شده است که اصلا ظهور ندارد امر در وجوب، گفتیم حالا نه، درست است آن هم زیاد است، ولی این هم زیاد است، ولی انصاف این است که ظهور امر در وجوب، یک ظهور مستحکمی نیست، شارع مقدس همانطور که – همان حرف صاحب معالم – واجباتش را، محرماتش را، مستحبات و مکروهات را هم با همان امر و نهی بیان کرده است، شما حدیث مناهی را نگاه میکنید، چندین نهی است، بعضی هایش محرمات است بعضی هایش مکروهات، دیگر دل آدم قرص نیست آنقدر که مثلا… ظهور وضعی که ندارد که امر، این را در اصول بحث کردیم، ظهور حالی است، آنوقت به اندک نکته ای این ظهور از بین میرود و ادعا این است اینکه فرموده است: تسجد علی بعض ثوبک، این نه اینکه ثوب خصوصیت داشته است، واجب است تعییناً بر ثوب، نه از باب اینکه این دم دست بوده است، این اسهل افراد بوده است دیگر، اسهل افرادش همین است که دیگر آدم بیاید به کمّش… یک پیراهن های بلند داشتند…

اینکه فرموده است تسجد علی بعض ثوبک، یک ظهوری داشته باشد در اینکه متعیّن است که ما در بعض ثوب و این را بخواهد بدل قرار بدهد در زمانی که قدرت نداری بر ما یصح، ثوب بدل باشد، ثوب آن هم، که قطعا ثوب بدل نیست، ثوب باز میگوییم خصوصیت ندارد، حالا خود پنبه هم بود، این هم باز یک منبهی است که قطعا ثوب بما اینکه یک لباس اینجوری است دخال ندارد، یک پارچه ای، گفتنی نیست کسی بگوید: روایت میگوید ثوب، پارچه کافی نیست، نه، ثوب هم باز قطعا بما هو ثوب دخالت ندارد، اینها را از دخالت بیاندازیم، بگوییم این ظاهر است در وجوب سجده بر پارچه، بر قماش، یا اوسع از قماش، پنبه، ما در این تأمل داریم. تسجد علی بعض ثوبک این ظهور داشته باشد در تعیّن در قماش، آن هم نه ثوب، وقتی ثوب را از خصوصیت میاندازیم یک خورده شل تر و ضعیف تر میشود، این همین است دیگر که آیا این تسجد ظهور در تعیّن دارد یا نه؟

تمامش بکنم، اگر گفتید که این ظهور تمام است، مشکل سندی حل است، به چه بیان؟ مثل اینکه مرحوم آقای حکیم التفات پیدا نکرده است که رفته است این روایت را با عمل اصحاب میخواست درست بکند، نه، ما روایت صحیح السندی داریم به همین مضمون، باب 28 از ابواب مکان المصلی، در باب 28 اینجور است، باب 28، ابواب مکان المصلی، موثقه ی عمار، و باسناده – اسناد شیخ طوسی – عن محمد بن علی بن محبوب – سندش تمام است محمد بن علی بن محبوب – کما فی المشیخة عن احمد بن الحسن، عن عمرو بن سعید – اینها واقفی هستند – عن مصدق بن صدقة – از رفقای واقفی هستند – عن عمار، موثقه ی عمار: قال سألت اباعبدالله علیه الصلاة و السلام عن الرجل، یصلی علی الثلج؟ قال: لا، این را کاری نداریم، فان لم یقدر علی الارض، دیگر از این بهتر نمیشود، غفلت کرده است آقای حکیم از این روایت، این خیلی صاف تر است، فان لم یقدر علی الارض، بسط ثوبه و صلی علیه، این دیگر بهترین روایت برای اثبات بدلیت این موثقه ی عمار است.

سوال:

بابا برای فان لم یقدر علی الارض این است که روی ارض بایستد، آخر روایات سجده را هم در روایات مکان هم آورده اند، اصلا عروه که اصلا در مکان مصلی دارد صحبت میکند ولی جبهه را هم بحث کرده است.

سوال:

بابا، اصلا، اسجد عن الرجل، یصلی علی الثلج، علی الثلج یعنی بر خود ایستادن روی ثلج را که سوال نمیکند، و الا که عیب نداشت روی ثلج بایستد نماز بخواند، سجده را میگوید، اینکه ارض هم در روایات، اسجد علی الارض، جعلت لی الارض مسجداً و طهوراً، این است که قدر متیقن این روایت سجده است، این است که از نظر سندی هم ما اشکال سندی نداریم، فقط اشکال دلالی ما این است که اینها آیا ظهور در تعیّن دارند یا نه؟ اگر کسی گفت این ظهور در تعیّن دارد، مثل مرحوم آقای حکیم، ثوب، ثوب نه به معنای جمودی اش، یعنی پارچه، پارچه مقدم بر بقیه است، او بدل قرار گرفته است. اگر این شبهه را داشتیم – در شبهه، لازم نیست استظهار خلاف – همینکه برایتان روشن نشد، شک داریم ثوب تعین دارد یا نه، رفع ما لا یعلمون، برائت جاری میکنیم، ما در ذهنمان بیشتر به برائت است، فرمایش صاحب جواهر است و روایت هم منحصر نیست به روایت ابی بصیر تا بگویید ضعف سند دارد، نیاز به جبر سند، نه روایت موثقه ی عمار هم هست، ولکن مشکل دلالی دارد به این بیانی که عرض کردیم، در ذهنم این است که مرحوم نایینی هم همین خدشه در ذهنش بوده است که به این بیان باز صحبت نکرده است، ولی نگاهش بکنید فرمایش ایشان را.

سوال:

آنی که بیشتر دم دست است، همین است دیگر. ظهر کف یک مقدار حالت سجده اش عوض میشود دیگر، باید دستش را ببرد زیر پیشانی، الان هم همینجور است، اگر شما دوران امر باشد بین اینکه پشت دستت سجده کنی یا اینکه پارچه بیاندازی، پارچه میندازی و مثل بچه ی آدم سجده میکنی.

سوال:

ثوبشان بلند است دیگر، لازم نیست شما تغییر بدهی در حالت نماز. خب، حالا این دیگر ما بیان ادله ی اینها کرده ایم، این شما و ادله، ثوبی ها، آنهایی که میگویند ثوب بدل است، آن روایاتی که آقای خویی میگوید، آنها بدرد نمیخورد، این روایت، این روایات مفید است برای بدلیت ثوب.

اما ثوب – دیگر اینها را گذشتیم – باید قطن باشد یا کتان، که بعضی باز اینجور گفتند، ثوب را مقید کردند به قطن و کتان، دیروز وجهش را گفتیم، آن روایت منصور بن حازم بود که شیئاً قطناً او کتاناً که آن هم گیر دلالی داشت.

و آخرین حرف هم این است که طایفه ی دیگر گفته اند که: ثوب، ثمّ کف، وجه کسانی که گفته اند ثوب بدل است، ثم کف بدل است معلوم شد، دلیلشان همین روایتی است که خوانده ایم، در روایتی که خوانده ایم ثوب را اول بدل قرار داده است بعد فرموده است فان لم یقدر بر کفّش، آنهایی که طولیت را بین ثوب و یا قطن – فرقی نمیکند – و کف قرار داده اند، مستندشان این روایت ابی بصیر است که گفته است: اگر قدرت بر ثوب نداری، کف است، همان اشکال دوباره اینجا می آید که اینها از باب یکی از انتخاب یکی از آنها است، آنوقت گفت آقا ثوب ندارم، خب بر کفّت، یک منبهی هم داریم که فرمود بر کفت، تعلیل کرده است، تعلیلش برای همه جا مفید است اصلا، فرموده است: ثوب نشد، کفّت، چرا؟ فإنّها احد المساجد، یکی از مساجد است، نگفت: فقط در این حال، یکی از مساجد است بیشتر به عموم میخورد، این هم منبه عموم است که عرضیت است نه طولیت.

حاصل الکلام:

اینها را ما دسته بندی بکنیم، تا به حال وجه سه تا نظر را بیان کردیم: آنهایی که گفتند ثوبی که کتان و قطن باشد یک، ثم خود قطن و کتان، ثم ظهر کف، آنها دلیلشان روایات ثوب است، با قید روایت منصور بن حازم، ثوب را مقید کرده است، قطناً أو کتاناً و دلیلشان روایت ابی حمزه است که راجع به کف، که کف آخر است.

و مثل آقای خویی که گفت آقا اول ثوب… آنهایی که میگویند: اول ثوب، ثم الکف، آنها میگویند که آن روایت منصور بن حازم که گفت قطنا أو کتانا، ظهور در تقیّد ندارد، آن را گذاشتند کنار، فقط ماند روایات ثوب و روایات کف، خب اول ثوب، بعد کف، و آنهایی که میگویند: فقط ثوب، بقیه هیچ، مثل آقای خویی، دلیلش روایات ثوب است، به ضمّ اینکه آن روایت قطن و کتان دلالتی ندارد، اجنبی است، و به ضمّ اینکه روایت ابی بصیر ضعیف السند است، مثل مرحوم آقای خویی گفت، ثوب فقط، مدرک این سه تا نظریه در این دو سه روز معلوم شد. فقط آنکه باقی مانده است، کلامی است که سید اضافه کرده است، معدن را آورده است، این معدن از کجا آمده است این را میخواهیم بحث بکنیم.

سوال:

علی سجده است دیگر، هم به قرینه ی سوال هم جا ندارد که بگوید که…

سوال:

این اشکال ما بود بر ایشان دیگر، ماهم همین را گفتیم به ایشان، گفتیم اولا این روایات که شما گفتید هیچکدام تعیّن ثوب را… ثانیاً اینها را گفته اید تقیه ای، ما هم اشکال ما بود دیگر…

سوال:

ثم خود قطن و کتان، همین تقیید به روایت منصور بن حازم دیگر، آن وقت خود قطن و کتان هم میگوید عیب ندارد، آن وقت تقیید میزند ثوب را به ثوب قطن و کتان.

سوال:

مرحوم آقای داماد تثلیثی شده است، چگونه تثلیثی شده است؟ اول قطن و کتان را آورده است؟

سوال:

خب، پس یک بیان هم این است دیگر، نه، کلمات هست، این بیانی که گفتم هست، حالا تثلیثی ها اول میگویند قطن و کتان، بعد بگویند ثوب، بعد بگویند کف، آن هم باز دلیلشان بر اولیت قطن و کتان روایت منصور بن حازم است.

سوال:

خب، بگذریم و اما تتمه ی کلام، مرحوم سید فرمود: و ان لم یکن – سید اینجوری بود دیگر، سید ثوب قطن و کتانی است، میگوید ثوب از قطن و کتان باشد بدل است، اگر نشد دیگر معدن، کف و بقیه دیگر، بقیه هم ازش استفاده میشود، سکوتش دلیل بر این است، حالا مهم نیست – مرحوم سید آمده است معادن را بعد از ثوب قطن و کتان قرار داده است، تا به حال روایاتی که ما میخواندیم، فوقش کف بعد از ثوب بود دیگر، ایشان آمده است معدن را هم اضافه کرده است، نه اینکه اضافه کرد، تازه گفته است احوط هم این است که معدن مقدم بر کف باشد! احوط استحبابی معدن را جلوتر از کف قرار داده است.

سوال:

نه، ثوب قطن و کتان است، این را که گفتم دیگر، ایشان یک بدل قائل است، ثوب قطن و کتان.

خب، این فرمایش مرحوم سید، وجهی ندارد، به جز این همان روایاتی که در باب قیر بود، در باب سفینه که عند الاضطرار میگفت که بله سجود بر قیر مانعی ندارد، که این اصلا از معادن است دیگر. مرحوم سید مثلا میگوید که وقتیکه ما یصح منتفی شد، نوبت میرسد به مثل معادن مثلا، روایات گفت عیب ندارد دیگر، منتهی ما حمل بر ضرورت کردیم، روایات قیر را حمل بر ضرورت کرده است، بعد هم گفته است فرقی بین قیر و ذهب و فضه نیست که، قیر هم معدن است، آنها هم معدن هستند دیگر، آنوقت گفته است همه ی معادن بعد از ثوب قطن و کتّان همه ی معادن و مثلا بقیه ی چیزها، احوط اولی هم چون آن را روایت دارد مثلا، مثلا احوط اولی آن است، شاید، اینها همه لعلّ است، ولکن فرمایش نادرست است دیگر.

اولا آن روایات مختص به قیر است، معدن در هیچ روایتی نیاورده است که سجده بر او جایز است، تا شما حملش بکنی بر فرض ضرورت بگویی اینجا هم یکی از آنها است، آن خصوص قیر است، ما چه میدانیم شارع مقدس در قیر آمده است اجازه کرده است…

سوال:

قیر مثلا معدن نیست، می آید روی خاک – آن زمان ها اینطور بوده است که استخراج که نمیکردند – حکم زمین را دارد مثلا چمیدانیم…

این یکی، ثانیاً حالا عیب ندارد شما گفتید قیر و همه ی معادن، ولی آن روایات معارض داشت و آن روایات را ما به خاطر معارضش حمل بر تقیه کردیم، آن روایت حجیت ندارد، آنها در قیر هم اصالة الجدش نا تمام است، تا چه رسد به سایر مدائن، این است که وجهی ندارد شما آن را اضافه کنید. تقیةً شارع مقدس گفته است بر معدن، این قیمتی ندارد اصلا، آن هم بیایی مقدم بداری – ولو احتیاطاً مستحب – بر کف که در روایت است کف، کف منصوص است، تصریح کرده است روایت ابی بصیر که بر کفت. یک روایت دیگر هم در کف داشتیم دیگر، این را غفلت کردیم بخوانیم در کف دوتا روایت است، یکی روایت ابی بصیر خواندیم، و یکی روایت ششمی:

و رواه الصدوق فی العلل عن محمد بن علی بن ماجیلویه عن محمد بن یحیی، عن محمد بن احمد، عن ابراهیم بن اسحاق، عن عبدالله بن حماد، عن ابی بصیر، قال: قلت: لأبی عبدالله علیه الصلاة و السلام جعلت فداک الرجل یکون فی السفر، فیقطع علیه الطریق، دزدها آمدند همه چیزش را گرفتند، بیچاره لباس هایش را هم گرفتند، فیبقی عریاناً فی سراویل، فقط شلوارش مانده است، ولا یجد ما یسجد علیه، ما یسجد علیه ندارد، خب بر زمین سجده کند، یخاف ان سجد علی الرمضاء احرقت وجهه، میگوید: آنقدر گرم است که صورت را میسوزاند نمیشود، قال: یسجد علی ظهر کفه. خب این روایت هم هست که غفلت کردیم، از نظر دلالی که مثلا یسجد علی ظهر کفه، ظهور دارد که جایز است بر ظهر کفش سجده کند، این تعین را نمی رساند، چونکه غیر از این راهی نبوده است، اینکه واضح است تعین ندارد، هیچ چیزی نداشته است غیر از این…

سوال:

حالا میخواستم این را بگویم، حالا یک مقداری صبر بکنید…

این است که کف دوتا روایت دارد، باز هم آمده اید معدن را مقدم داشته اید بر کف، در معدن روایتی نیست، اگر هم هست در قیر است، آن هم که تقیه ای است حجیت ندارد، وجهی ندارد، ذکر معادن در کلام مرحوم سید وجهی ندارد، و باز بی وجه تر این است که آن را احوط مستحب قرار داده است. اینها در کلمات مرحوم آقای حکیم هست، در مستمسک هم این حرف ها هست. یک بیان اضافه تری هم مرحوم آقای حکیم دارد که – یادم رفته است – اگر بخوانید اینها را دارد که در خصوص قیر است و آن حجیت ندارد.

سوال:

درست است، یادم آمد…

مضافاً اشکال سومی که بر مرحوم سید است که خب اگر روایت میگوید بر معدن، در جایی که نداری بر معدن، وجهی ندارد ثوب را شما بر معدن مقدم داشتی، یک روایت میگوید بر ثوب، یک روایت میگوید بر معدن، فوقش این است که بگوییم تخییر است، اما اینکه باز معدن را آورده ای در طول قرار داده ای بعد از ثوب، اگر این روایات درست است این را بعد از ثوب نمیتوانی قرار بدهی، طولیت آن نادرست است. این فرمایش مرحوم سید، فرمایش ناتمامی است.

سوال:

نه اصلا…

اللهم اینکه اگر یادتان باشد، مرحوم سید که میگفت بر معادن نمیشود سجده بکنید، به نحو مطلق میگفت، سنگ معدنی را هم میگفت، آقای خویی اشکال میکرد دیگر میگفت سنگ معدنی چرا نشود؟ ما دفاع کردیم که مقصود سید از معادن معلوم نیست اینقدر وسیع باشد، ولی ظاهر کلام سید این بود که میگفت بر معادن نمیشود، به معنای وسیعی که مثل حجر را هم میگیرد، سنگ معدنی را هم گفت میگیرد، عقیق معدنی و همه ی معدنیات را میگیرد، آنوقت یک شبهه ای داشت، اینکه خیلی صاف نبوده است پیشش، گیر داشته است که واقعا درست است فتوا داده است، میدانید فتاوی مراحلی دارد، گاهی میگویند لایبعد، اقرب این است، پیش او یک نا صافی ای داشته است، معادن به معنای وسیعش، چون این ناصافی ای که داشته است، اینجا که دیگر رسیده است گفته است دیگر در وقتی که ما یصح نیست، دیگر اینجایش عیب ندارد – نه اینکه عیب ندارد – مقدم مثلا بر… اولی از کف هم هست.

سوال:

نه، حالا ثوب منصوص است، نص است آن را کاری نمیتوانسته بکند، فان لم یقدر گفت علی الثوب.

سوال:

کف هم گفت بعد از ثوب دیگر.

سوال:

نه، آنها که به این سندها کار ندارد، باز این را هم یادمان رفت بگوییم ابراهیم (صوت نامفهوم) که در سند کف بود، روایت ابی بصیر، ما چندی قبل ما در ذهنمان این است که همین نزدیک ها، حالا نمیدانیم که ابراهیم بن احمر، این آدم خوبی است، اسحاق احمر، ابراهیم بن احمری گفتیم که عیبی ندارد، در حقش هم گفته اند کتابهایی دارند که خوب است، کتابهایش خوب باشد، خودش هم… اینکه متهم بوده است، این جهت آن غلوّش، یختلط، قاتی میکرده است، آدمی بوده است قاتی میکرده است از نظر اینها، اینها جهات اعتقادی بوده است که قاتی میکردند، نه اینکه جهت صدق لسانی نبوده است، متهما، یختلط، ضعیفٌ فی حدیثه، اینها منشأشان غلو بوده است، خب اگر واقعا آدم ضعیفی بوده است چطور میشود کتابهایش خوب باشد، کتاب خوب دلیل بر این است که آدمش خوب بوده است دیگر. خب، مهم نیست.

این فرمایش سید، توجیهی که به ذهن ما رسیده است، همینکه چون آن معدن را وسیع گرفت، خیلی پیش او روشن نبوده است، صاف نبوده است، اینجا که رسیده است دیگر گفته است عیب ندارد.

سوال:

نه، ثوب که روایت داریم، به روایت ثوب را مقدم داشته است، بعد از ثوب گفته است که عرضم به خدمت شما، معدن، شاید – ندیدم این را در کلمات – ولی این هم یک وجهی است، لعلّ شاید، با همان نکته ای که معادن بعرض عریضش…

سوال:

نه، روایت داشت که ثوب نداشت، گفت به کفّش، با کف مساوی اند دیگر، ثوب نداشت کف.

نه فقط ما دنبال این هستیم این معادن از کجا پیدا شده است؟ آقایان گفته اند این معادن را که گفته است به خاطر روایت قیر است، ما میگوییم: بعید است، روایت قیر به معادن ربطی ندارد که، نه، نکته اش این است که در معادن گیر داشته است و آن گیر سبب شده است که اینجا بگوید که احوط اولی است، وقتی شبهه قوی است احوط اولی میشود معادن نسبت به… ما گیر نداشتیم، ما گفتیم نه، ذهب و فضه اش ارض نیست، سجده جایز نیست، احجار کریمه اش سجده جایز است، قبول کردیم تقسیم آقای خویی را، معادن را میگفت بابا معادن موضوع نیست، ذهب و فضه ارض نیستند نمیشود، احجار کریمه هم ارض هستند، میشود. ولی روی فتوای سید که این معادن را آمد خارج کرد به ارض عریضه اش، جا دارد که اینجا معادن را بیاید در ردیف کف قرار بدهد، بلکه احوط، آن چون شبهه ی ارض بودن دارد، شبهه ی ارض بودن چون دارد آن احوط و اولی است، به خلاف کف که جزء بدن انسان است، خیلی دور است از ما یسجد علیه، ما یسجد علیه ارض باید باشد من انبتت الارض باشد، کف خیلی دور است، ولی معادن نزدیک هستند، شاید همین نزدیکی سبب شده است به ضمّ آن گیری که داشته است این را آورده است گفته است احوط اولی.

هذا تمام الکلام در این مسأله ی جان دار، مسأله ی خوبی بود، مسأله جای بحث داشت، ما در ذهنمان این است که همان حرف صاحب جواهر، ما دلیلی بر بدلیت نداریم، گرچه احوط این است که تا پارچه هست، پارچه مقدم بر بقیه ی است.

سوال:

نه… فنی اش همین است برائت، مرحوم نایینی هم… ولی چون شبهه ی فتوای اصحاب دارد و اینها، ولو آن هم صاف نیست، آن شبهه است، این است که ثوب احوط است.

سوال:

بله دیگر، شامل میشود دیگر، ولی دلیلش خصوص روایت قیر نیست که این آقایان گفته اند…

سوال:

نه ما میخواهیم بگوییم وجهش چیست، ما دنبال نکته اش هستیم، از کجا این معادن را سید آورده است اینجا، اینها گفته اند روایت قیر، نه، بعید است روایت قیر، نه، نکته اش همان است که شبهه ی ارضیت داشته است، چون وسیع هم میدانست معادن را به عرض عریضش میگفت، در عرض عریضش که شبهه قوی است…

خب، بگذریم توجیهی بود برای کلام سید، وقت تمام شد.