اصول ـ جلسه ۰۰۱ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث منتهی شد به اجتهاد و تقلید.

بحث اجتهاد و تقلید بحث اصولی نیست. و لکن مرحوم اخوند در کفایه به طور اختصار، این بحث را مطرح کرده است.

ما هم به تبع ایشان به نحو اختصار با ترک خیلی از فروعی که مرحوم سید یزدی در عروه اورده است، ان ها را ترک می کنیم. متن همان متن مرحوم اخوند است. به نحو اختصار ایشان مسائلی از اجتهاد و تقلید را مطرح کرده است، ما هم به تبع ایشان که دیگر کفایه ناقص نمانده باشد، مطرح می کنیم.

مرحوم اخوند فرموده است که اجتهاد در لغت به معنای تحمل المشقه است. کأن جُهد یا جَهد، هر دوش استعمال شده است، به معنای مشقت است. کما این که بعضی از لغویین تفسیر کرده اند. به باب افتعال که رفته است، مطاوعه است. تحمل المشقه. اجتهاد در لغت به معنای تحمل المشقه است. جهد یا جهد به معنای خود مشقت است که ایه شریفه هم دارد که لا یجدون الا جهدهم یعنی الا زحماتشان الا مشقت هایشان.

این معنای لغوی که مرحوم اخوند متعرض شده است.

بعد فرموده در اصطلاح.

این که معنای لغوی اجتهاد چیست و همچنین معنای اصطلاحی اش کدام است، مهم نیست. چون این عنوان در ایه ای، در روایتی، ذکر نشده است. موضوع اثر شرعی، واقع نشده است. لذا ما به اختصار برگزار می کنیم. خیلی مهم نیست.

و لو به ذهن می زند که جهد به معنای مشقت هم نباشد که بعضی از لغویین گفته اند. در جهد مشقت افتاده است ولی معنایش مشقت نیست. جهد همان عمل است. کار است. مجاهدت. جهاد کردن. ان تلاش است. در فارسی به معنای تلاش. منتهی تلاش همراه با زحمت و مشقت. مجاهدت دارد می کند. جهاد می کند. کار جهادی می کند، به ذهن کار به علاوه مشقت. در مقابل مثلا سعی. یکی می گویند سعی دارد می کند. ان به معنای تلاش است. اما این تلاش خاص است. جهد، جهد، و این ماده جیم هاء دال، به ذهن عرفی ما مساوقش در فارسی، تلاش خاص است. تلاش همراه با زحمت است. دارد جهاد می کند. می گوید جهاد می کند، تلاش خاص است.

اجتهاد هم به همین معنی. باز هم معنای لغوی. اجتهاد هم ان کار همراه با زحمت است. این است که می گویند مجتهد شدن هم زحمت دارد. در خود این ماده زحمت افتاده است. حالا چه قدر زحمت دارد، در ان اختلاف است. مرحوم اقاضیاء خدا رحمتش کند می گفته است که اجتهاد کندن چاه است با سوزن تا به آب برسد. حالا نه به ان شدتی که ایشان فرموده است ولی اجتهاد کار سختی ست. اجتهاد همان طور لغه کار سختی ست، به همان معنای لغوی هم اصطلاحا می گویند مجتهد شدن. به مرحله اجتهاد رسیدن، نیاز دارد به یک کار جهادی، نیاز دارد به تلاش همراه تحمل مشقت ها، بیدار خوابی کشیدن. سختی ها را تحمل کردن. استراحت را کم کردن و مداوم کار کردن. این دوامش هم خیلی مهم است. بارها ما رفقاء را عرض می کنیم بهشون. توصیه می کنیم که اخر سال، می گوییم اخر سال می بینید که یک خورده ای راه افتادید، یک خورده مسائل برایتان واضح تر شده ست، فکرتان باز تر شده است، نشود که چند ماه تابستان و تعطیلات، فاصله ای بیافتد که دوباره اجنبی بشوید. نه. همان راه را و لو به طور ضعیف ادامه بدهید که ان شاء الله که شما در این تعطیلات گذشته چنین بوده اید. مقصود این است که اجتهاد لغوی هم درش مشقت افتاده است، زحمت افتاده است و نیاز به تلاش زیاد دارد و نیاز به دوام و استمرار دارد.

این معنای لغوی.

معنای اصطلاحی اش هم همان معنای لغوی ست ومنتهی خاص است.

معمولا معانی اصطلاحی، لغت جدید نیست. همان معنای لغوی است منتهی تحصیص. منتهی تقیید زدن یک فرد خاصی را اصطلاح کردن.

اجتهاد در اصطلاح مرحوم اخوند فرموده است کما عن الحاجبی، از اهل سنت، ظاهرا هم اصلش در همین کلام حاجبی ست در مختصر الاصولش. تعریف کردند به استفراغ الوسع فی تحصیل الظن بالحکم الشرعی. استفراغ الوسع. تمام وسعش را خالی بکند. همان مشقتی که در ماده اش نهفته بود، این جا همان مشقت دوباره، ملاحظه شده است. استفراغ الوسع. تمام بکند. وسعش را خلاص بکند در تحصیل ظن به حکم شرعی. که مرحوم علامه هم در کتاب های اصولی اش، مبادی اش، تهذیب، این ها، همین معنی را برای اجتهاد پذیرفته است.

مرحوم اخوند فرموده است که بعضی ها هم اجتهاد را ملکه معنا کرده اند. ملکه یقتدر بها، ملکه ای ست که قدرت پیدا می شود به این ملکه علی استنباط الحکم الشرعی من ادلتها. حالا استنباط بالفعل. الان مساله حاضر است در ذهنش استنباط می کند یا نه. به قوه قریبه. سوال می کنی، یک خورده فکر می کند، تامل می کند. نه که پنج سال دیگر درس بخواند جوابش را بیاورد. ان را مجتهد نمی گویند. ان قوه بعیده است. نه. قوه قریبه که همین به زودی جواب می دهد. جوابش را پیدا می کند، حکم شرعی را استنباط می کند.

مرحوم اخوند می فرماید که دو تا تعریف برای اجتهاد علماء ذکر کردند.

مرحوم اقاضیاء یک تعریف سومی هم اضافه می کند که اجتهاد ملکه قدسیه است. که مرحوم شهید در منیه المرید این را بیان کرده است.

و لکن به ذهن ما این است که نه. اجتهاد را ملکه قدسیه شهید معنا نمی کند. ان هم می گوید اجتهاد ملکه یقتدر به ان ملکه علی استنباط الاحکام الشرعیه.

منتهی یک نکته ای را اضافه می کند در مفتی. کسی که در مقام افتاء هست که ما هم به همین باور رسیده ایم، که این مجتهدین، مفتین، دو قسم هستند. بعضی از این مجتهد ها، این قوه را دارند. اجتهاد دارند. ملکه اجتهاد دارند. ولی در مقام فتوا دادن، در مقام تفریع فروع بر اصول، عاجز اند. یا عاجز نگوییم، توانایی زیاد ندارند. زود به ذهنشان نمی اید که این فرع را با چه اصلی درستش بکنند. این را ما بالوجدان دیده ایم. افراد مختلف اند. مجتهدین، مختلف اند. یک کسی مثل سید یزدی هست. فرع را تا می گویی، منتقل می شود به اصلش. تفریع می کند فرع را بر اصلش. می گوید که این داخل فلان قاعده است. حکمش این است و زود استنباط می کند. بعضی ها هم نه. بطیئ الاستنباط اند. خیلی دیر به ان قاعده می رود. به ان تطبیق می رسد. قاعده را خوب منقح کردند. این که تطبیقش بکنند. مثل این که علم ادب را خوب یاد گرفتند الفاعل مرفوع. المفعول منصوب ولی در مقام عبارت خوانی، قاصر اند. ملازمه نیست که هر کسی اصول و قواعد را بلد باشد، در تطبیق هم خریط است و دیگر وارد است. نه. مجتهدین دو قسم هستند. یک قسمشان این است که در مقام استنباط، در مقام افتاء که می خواهند فتوی بدهند، یا خودشان می خواهند عمل بکنند، تفریعاتشان خیلی قوی است. مثل مرحوم سید یزدی که اهل تفریعات بوده است و حافظه زیادش، اطلاع زیادش بر فروع، مثل صاحب جواهر. این ها در مقام تفریع قدرت فوق العاده ای داشتند. یک عده ای از مجتهدین هم هستند که نه. دیر پیدا می کنند که این چه قاعده ای بر این منطبق است. چه باید گفت. باید بروند مطالعه کنند. دنبال می کنند. تازه اخرش هم می بینی که باز می گویند الاحوط یا فیه اشکال. نمی توانند حلش بکنند.

مرحوم شهید در منیه فرموده است که این تطبیق، این قوه تطبیق، نیاز به لطف الهی دارد. این قوه قدسیه می خواهد.

خب حالا این دیگر مربوط به باور انسان می شود. ایا این قوه تطبیق این که زود به نتیجه برسد، بتواند اصول را بر فروع تطبیق بکند، بتواند استخراج بکند سریعا، ایا این قوه قدسیه هست. این لطف الهی ست. یعطی الحکمه لمن یشاء، شهید این طور می گوید.

بعضی ها هم مثل حاج شیخ اصفهانی گفته است که نه. این قوه فکر است. یکی قوه فکر و ذکاوتش قوی است. ربطی به قوه قدسیه ندارد. ممکن است که فاسق هم باشد، زود این ها را با هم جفت و جور بکند. ایشان می گوید که ربطی به قوه قدسیه ندارد. مرحوم حاج شیخ اصفهانی در تعلقه اش همین جا. همین بحث اجتهاد و تقلید، یک کلمه ای گفته است در رد شهید است ان. گفته است که این جودت نظر است، حدت نظر است و قوه فکر است که نه.

در ذهن ما این است که نه. ان که اقاضیاء فرموده است که اجتهاد قوه قدسیه باشد، ان را ما پیدا نکردیم. اجتهاد را کسی قوه قدسیه نمی داند. اجتهاد همین دو تا تعریف است. استفراغ الوسع. ملکه. قوه قدسیه را که شهید فرموده است، برای یک مرحله دیگری ست. ان پس از اجتهاد است. مجتهد شده است. ملکه را دارد. می تواند بر کرسی افتاء بنشیند. یا نه. این توانایی را ندارد. ان قدرت را ندارد. ان جا ست که مرحوم شهید فرموده است که این، قوه قدسیه لازم است این جا. حاج شیخ اصفهانی می گوید که نه. این هم ربطی به قوه قدسیه ندارد.

ولی به ذهن عامیانه ما همین است. ان که ما تجربه کردیم، ان که دیدیم، همین است که نه. قوه قدسیه بعید نیست. لطف الهی ست. به هر کسی داده نشده ست. داده نمی شود. باید خداوند لطف بکند. اصلا گاه گاهی این طور است که چنان لطف خداوند ظاهر است، بارز است، ان طرف خودش احساس می کند. ما شنیدیم، دیدیم، می گویند در مقام استنباط می خواهد استنباط بکند، کتاب را که بر می دارد، باز می کند، همان جا می اید که او نیاز دارد. همان جا می اید. این ها نمی شود که بگوییم این ها همه اش اتفاقی ست. و این ها جوده نظر است.

حالا این شما و این دو تا کلامی که در بین هست که ایا داستان قوه قدسیه ای در بین هست یا نه. در اصل اجتهاد، قوه قدسیه نیاز نیست. ممکن است که فاسق هم مجتهد بشود. اجتهاد می رسیم قوامش به تعلم یک علومی ست که شرطش ایمان نیست اصلا. کافر هم ممکن است باشد، ان علوم را بخواند و به ان مرتبه برسد.

اما در مقام رسیدن به حکم خداوند تبارک و تعالی، حکم خدا چیست، حکم شریعت چیست، رسیدن به ان دین، احکام دینی، نه. ان نیاز به تایید من الله دارد و مجرد جوده نظر، کفایت نمی کند.

حاصل الکلام:

برای اجتهاد اصطلاحی دو تا تعریف معروف است. استفراغ الوسع فی تحصیل الظن بالحکم الشرعی که اساسش عامه هستند. و یکی هم ملکه یقتدر بها علی استنباط الحکم الشرعی. دو تا تعریف معروف است.

مرحوم اخوند در ادامه همان مطلبی را که بارها در کفایه تکرار کرده است، این جا دوباره اورده است. معمولا شما نگاه کنید. قوانین فصول کتب اصولیه قدیم، وقتی یک تعریفی را ذکر می کنند، می روند سراغ اطراد دارد یا ندارد. انعکاس دارد یا ندارد. جامع افراد هست مانع اغیار هست. این بحث ها را خیلی هم تطویل می کنند. مرحوم اخوند در سرتاسر کفایه، این بحث را قطع کرده است. فرموده است اصلا جای این اشکالات در این تعاریف نیست. این تعاریف، تعاریف حقیقی نیستند. حد و رسم نیستند که باید جامع افراد باشد. باید مانع اغیار باشد. این ها تعاریف لفظی هست. لفظی را تبدیل کردند به لفظ واضح تری. مثل لغویین. ممکن است از یک جهاتی اعم باشد، ممکن است از یک جهاتی اخص باشد. می خواهند…اصلا مرحوم اخوند می گوید که این دو تا تعریف، دو تا تعریف لفظی هستند. اصلا اختلاف در حقیقت ندارند. هر دو به یک واقعیت اشاره می کنند. ان که می گوید استفراغ الوسع، به همان اشاره می کند که ان که می گوید ملکه. این طور نیست در خارج، یکی، به نظر این تعریف مجتهد باشد. به نظر ان تعریف مجتهد نباشد. نه. حقیقت واحده است. ماهیت واحده است. هر کدام به یک خصوصیتی اشاره کرده است.

این امر متعارفی ست. کلام متینی ست این فرمایش مرحوم اخوند.

این در روایات ما هم هست. متقی را شما نگاه بکنید در روایات تعریف شده است. عالم تعریف شده است. می بینید که تعاریف مختلفی هست. متقی کسی هست که از حرام های خدا اجتناب بکند. واجب ها را بیاورد. خب این هم یک تعریف. این هم متقی هست. متقی ان است که در ذهنش چه بگذرد. به یاد اخرت باشد. ان هم یک تعریف است.

این ها هیچ با هم تنافی ندارند. این ها همه اشاره به یک واقعیت است. هر کدام از یک زاویه ای.

اگر به شما بگویند جواد را تعریف کن، ممکن است که یکی از شما بگوید که جواد ان است که نانی را که نیاز دارد به دیگری می دهد. درست هم هست این تعریف. یک کسی دیگر بگویند تعریف کن جواد را می گوید جواد ان است که درب خانه اش همیشه باز است. سومی می گوید جواد ان است که وقتی مهمان می اید، گشاده رو باشد. همه این ها درست است. همه این ها به یک واقعیت اشاره دارد منتهی از هر کدام، همه این ها می خواهند ارتباط شنونده را، ارتباط تصور کننده را، به ان واقعیت خارجی، برقرار بکنند. یک واقعیت بیشتر نیست. جواد عند الکل، افرادش یکی ست. منتهی یکی از ان زاویه. یکی از ان خصیصه. یکی با ان خصیصه.

در باب اجتهاد، استفراغ الوسع یکی گفته است. ان کسی مجتهد است خب استفراغ الوسع می کند. درست است. ان هم که گفته است ملکه، آن هم درست گفته است. چون مجتهدی که استفراغ الوسع می کند، ملکه هم دارد. ملکه یقتدر بها. هر کدام از یک زاویه ان واقعیت را به ما می رسانند.

این ها تعاریف حقیقی نیست. این ها ذکر خصوصیه، حالا نه به ان طور که مرحوم اخوند می گوید مثل لغوی هم نیست. یک خورده از لغوی بالاتر است. شرح الاسمی که مرحوم اخوند می گوید. نه تبدیل لفظ بلفظ اخر. نه. یک مقدار از ان بالاتر. نه مثل لغوی. یک خورده بالاتر. یک خورده بازتر. یک خورده مفصل تر. ولی نه هم که معنای حقیقی که شما بیایید بگویید که این جامع افراد نیست. مرحوم اخوند گفته است که اصلا تعریف حقیقی اشیاء ممکن نیست. چون تعریف حقیقی اشیاء یعنی حقیقت اشیاء را با برسیم، لا یعرف حقیقه الاشیاء الا هو. همین طور هم هست. فقط خدا حقیقت اشیاء را می داند. انسان حیوان ناطق است، اول کلام است. انسان معلوم نیست. حقیقتش روشن نیست برای ما. مرحوم اخوند می گوید که تعریف حقیقی اصلا امکان ندارد. ان چه هست، توضیح ما هست. تفسیر ما هست. به تعبیر ما برای این که ارتباط برقرار شود بین خواننده، شنونده، با ان واقعیت که این ارتباط برقرار می شود به بیان یک خصوصیتی ست که برای او هست. لذا گفته است که اشکال به عدم اطراد و عدم انعکاس، مجالی ندارد.

ولی باز ارام ننشسته و فرموده است که و لکن باز اولی این است، بهتر. واجب نیست. بهتر ان استفراغ الوسع را که تعریف کردند، استفراغ الوسع فی تحصیل الظن بالحکم الشرعی، این ظن را برداریم. بگوییم استفراغ الوسع فی تحصیل الحجه علی الحکم الشرعی. ظن را برداریم. مرحوم اخوند می خواهد این تعریف را توجیه بکند. استفراغ الوسع فی تحصیل الظن بالحکم الشرعی می خواهد بگوید که مراد ان ها هم که ظن گفتند، مرادشان حجت است. چون غالب حجج ظن بودها ست، ظن را اوردند. و الا ظن ملاک نیست. نه در نزد عامه نه در نزد خاصه انسدادی حتی. عامه هم که ظن را مطلقا حجت می دانند، خاصه انسدادی هم که ظن را حجت می داند علی الحکومه، این ها هم ظن را مناط نمی دانند. قطعا اگر کسی استفراغ الوسع بکند، علم به حکم شرعی پیدا بکند، باز هم اجتهاد است. قطعا اگر استفراغ الوسع بکند، به حجت برسد، به ظن نرسد، ولی به حجت برسد، ظن اور نباشد، ولی حجت باشد، بلااشکال اجتهاد است. الاجتهاد استفراغ الوسع فی تحصیل الظن علی الحکم الشرعی، می گوید که ظن خصوصیت ندارد. ظن از باب مصداق است. ان که خصوصیت دارد، ان که دخالت دارد، حجت است. مجتهد دنبال حجت بر حکم شرعی ست. اجتهاد قوامش به تحصیل ظن نیست. اجتهاد قوامش استفراغ الوسع است فی تحصیل الحجه علی الحکم الشرعی. که می گوید مراد ان ها هم همین است.

این که مرحوم اقای خوئی فرموده است در مصباح الاصول تعریف اجتهاد به استفراغ الوسع فی تحصیل الظن بالحکم الشرعی غلط. نه. این هم درست است. درست است که حالا سنی ها اصلش را ابداع کردند ولی مثل علامه، بزرگانی هم این را قبول کردند. نه. غلط نمی گوییم. توجیهش می کنیم. اجتهاد استفراغ الوسع است فی تحصیل الظن. ظن یعنی حجه. علی الحکم الشرعی. حالا حجه می خواهد شرعی باشد یا عقلی باشد. استفراغ الوسع فی تحصیل الحجه علی الحکم الشرعی. این شامل می شود کسی که با استفراغ الوسعش به علم می رسد. علم حجت عقلی ست. شامل می شود کسی را که با استفراغ الوسعش به امارات می رسد. امارات، حجج شرعیه است. شامل می شود کسی را که با استفراغ الوسعش به اصل عملی می رسد. اصل عملی، شرعی اش باز حجت بر حکم شرعی ست. استصحاب حجت است. ما حجت داریم. برائت حجت است. برائت شرعی. کسی هم که استفراغ الوسع می کند و می رسد به برائت عقلی، می رسد به تخییر عقلی، باز رسیده است به حجت. منتهی حجت عقلی. تمام مواردی را که مجتهد به حکم می رسد، الاجتهاد، شاملش می شود. الاجتهاد استفراغ الوسع فی تحصیل الحجه. اعم من الحجه الشرعیه و العقلیه علی الحکم الشرعی. همه این موارد را شامل می شود.

ان مواردی که مجتهد می گوید احوط است. مجتهد می گوید فیه اشکال، خب ان جا اجتهادش به نتیجه نرسیده است. اجتهاد نکرده است. به نتیجه نرسیده است. می گوید فیه اشکال. استفراغ وسع کرد، به حجت نرسید. اجتهادش این جا، تلاشش به نتیجه نرسید. این جا را نمی گویند اجتهد فاحتاط. می گویند نه. یا مقلد یا محتیاط یا مجتهد. احتیاط در مقابل اجتهاد است. اجتهاد این جا ندارد. می گوید که ما این جا اجتهاد نداریم.

س:

ج: باید برسد به حجت. اجتهاد لغوی هست ولی اجتهاد اصطلاحی نیست.

اجتهاد اصطلاحی این است که برسد به حجت شرعیه یا عقلیه.

س:

ج: لذا گفتند برائت عقلیه هم حجت است. معنای معذر.

این فرمایش مرحوم اخوند.

این که مرحوم اخوند می گوید اولی این است، می خواهد مقدمه یک حرف دیگری ست. می گوید اولی این است که ما ظن را برداریم، به جایش حجت بگذاریم. این مقدمه مطلب مهمی ست. و ان مطلب مهم این است که خب بین علماء شیعه اختلافی ست. بعضی ها مسلک اخباری دارند. بعضی مسلک اجتهادی دارند.