بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در کلام مرحوم اخوند بود.
مرحوم اخوند بعد از این که فرمود اشکالات بر تعاریف مجال ندارد، تعاریف تعاریف شرح الاسمی ست. برای اشاره است به ان واقعیت خارجیه، فرمود اولی این است که ما کلمه ظن را حذف بکنیم از تعریف. استفراغ الوسع فی تحصیل الظن بالحکم الشرعی را تبدیل بکنیم به استفراغ الوسع فی تحصیل الحجه علی الحکم الشرعی.
چرا این هم اولی ست. برای این که تأبی از اخباریین مجال نداشته باشد.
این که اخباریین جبهه گرفته اند و قدح کردند اصولیین را و اجتهاد را منع کردند، اجتهاد را بدعت دانسته اند، وجهی برای تأبی ان ها نباشد. چون ان ها هم استفراغ می کنند وسعشان را در تحصیل حجه شرعیه. این که انسان مجاهدت بکند، تلاش بکند برای تحصیل حجه بر حکم شرعی، این هیچ قبحی ندارد. هیچ وجه منعی ندارد. اصلا همان هم این کار را می کنند. ان ها هم مجتهد اند. ان ها هم دنبال تحصیل حجه بر حکم شرعی هستند. منتهی اختلاف ما با ان ها این است، اختلاف صغروی ست. یک چیزهایی را ما حجت می دانیم، ان ها حجه نمی دانند. ملازمه عقلی را ما حجت می دانیم مثلا، ان ها حجت نمی دانند. ظاهر قران را اگر هم روایتی نباشد، بر طبقش نباشد، تفسیری از ائمه نرسیده باشد، ما حجت می دانیم، ان ها بعضی هایشان حجت نمی دانند. می گویند که ظاهر قران باید با بیان ائمه حجت باشد.
اخلاف ما با ان ها در اصل اجتهاد نیست. کبری را ان ها هم قبول دارند. ما هم قبول داریم.
چنان چه خود ان ها هم اختلاف دارند در بعضی از حجج، هم ان ها اختلاف دارند، هم اصولیین اختلاف دارند. اصولیین بعضی با بعضی در یک چیزهایی اختلاف دارند. یکی استصحاب را قبول ندارد، حجت نمی داند، یکی حجت می داند. ان ها هم اختلاف دارند. بعضی هایشان ظاهر قران را بدون تفسیر حجت می دانند. بعضی هایشان حجت نمی دانند.
این اختلاف ضرری به اصل مساله نمی زند. اختلافی ست بین ما و ان ها. اختلافی ست بین خود ما. اختلافی ست بین خود انها. این ها ضرری به اصل کبری نمی زند که استفراغ وسع در تحصیل حجه بر حکم شرعی، منعی ندارد. قبحی ندارد. وجهی ندارد که اخباریین این قدر تند شدند و انکار اجتهاد کردند و مجتهدین را بر خطا دانسته اند. نه. مجتهدین کارشان، همان کاری ست که ان ها انجام می دهند. اختلاف در بعضی از صغریات است که به اصل کبری، ضرری نمی زند.
این فرمایشی که مرحوم اخوند فرموده است و مطلب را تمام کرده است.
ان چه که راجع به فرمایش مرحوم اخوند ما داریم، دو مطلب است:
مطلب اولش خیلی مهم نیست.
مرحوم اخوند فرمود برای اجتهاد دو تا تعریف شده است. استفراغ الوسع فی تحصیل الظن علی الحکم الشرعی یا حجه علی الحکم الشرعی.
باید استفراغ بکند. مجرد این که حجه شرعی برسد، نه. مقلد هم به حجت شرعی می رسد. مقلد می رود سراغ مجتهد، مجتهد اعلم، اعلم یک چیزی می گوید می شود حجت. او هم تحصیل حجه شرعی می کند ولی او استفراغ الوسع نمی کند. استفراغ الوسع مختص به مجتهد است.
اجتهاد استفراغ الوسع است. تعریفی که عامه کرده اند. یا ملکه ای ست که یقتدر بها که بعضی از خاصه تعریف کردند. مرحوم اخوند فرمود که این ها یک حقیقت را می خواهند بیان بکنند. یک ماهیت را می خواهند بیان بکنند. هر دو با بعضی از لوازم، به ذکر بعضی از لوازم، به یک واقعیت اشاره دارد.
این که مرحوم اخوند این قدر سهل گرفته است، در ذهن ما این است که نه. این طوری هم نیست. یک اختلافی هست بین کسانی که اجتهاد را استفراغ الوسع معنی می کنند و بین ان هایی که اجتهاد را ملکه معنی می کنند.
ان ها که اجتهاد را استفراغ الوسع معنی کرده اند، اجتهاد را عنوان فعل قرار دادند. استفراغ، فعل است. ان هایی که ملکه معنی کرده اند، اجتهاد را صفت قرار داده اند. ملکه. یک صفتی. یک حالت نفسانی. یک حالت راسخه در نفسی که بعد ان استنباط بسهوله انجام می شود.
اختلاف این دو تا تعریف نظیر اختلاف دو تا تعریفی ست که در باب عدالت است.
عدالت را بعضی ها می گویند ملکه است. صفه نفسانی ست. حاله راسخه است. لذا گفتند ان بچه اول بلوغش که هنوز گناهی انجام نداده است، لا عادل و لا فاسق. ملکه ندارد. عدالت ملکه است. بر اثر ممارست، مداومت بر ترک محرمات، فعل واجبات، ارام ارام ان ملکه محقق می شود. ارام ارام این شخص می شود عادل به نحوی که فعل واجبات به سهولت انجام می شود. اولش ممکن است سختش باشد که پنج وعده نماز خواندن. اولش ممکن است سختش باشد ترک محرمات، ولی بر اثر این ممارست، یک حالتی پیدا می شود که ان حالت اسمش ملکه است. بعضی ها عدالت را می گویند ملکه.
بعضی ها هم می گویند نه. عدالت ملکه نیست. عدالت علی ما یظهر من الروایات الاستقامه فی جاده الشریعه. همین که در جاده شریعت مستقیم باشد، راست راه برود، انحراف نداشته باشد، همین عادل. شخصی که تازه بالغ شده است، الان که انجام محرمات نمی کند. فعل واجبات انجام می دهد، از همین الان عادل هست. استقامه در جاده شریعت دارد.
یک اختلافی در باب عدالت است که ملکه است یا مجرد استقامه. ثمره اش هم این جا که عرض کردم ظاهر می شود.
این اختلاف در اجتهاد هم هست. بعضی اجتهاد را استفراغ الوسع معنی کردند. فعلی معنی کردند. عنوان فعل قرار دادند. بعضی ها گفتند نه. اجتهاد ملکه است.
در ذهن ما این است که اجتهاد به هر دو معنی به کار گرفته می شود. اجتهاد مثل بقیه عناوینی ست که بر حرفه هم اطلاق می شود. مثل طبابت. مثل نجارت. نجاری کردن. گاهی اطلاق می شود، مراد ان حرفه است. می گویی فلانی به مرتبه اجتهاد رسیده است. ان ملکه مراد است. می گویند من بلغ مرتبه الاجتهاد تقلیدش مثلا حرام است. بحث است دیگر. این اجتهاد مراد ان ملکه است. گاهی هم نه. می گویند مشغول اجتهاد است یعنی مشغول استنباط است. مشغول استفراغ الوسع است. در سایر حرف هم همین طوری هست. گاهی می گویند فلانی اهل طبابت است یعنی ان ملکه طبابت را دارد. یک وقت هم می گویند مشغول طبابت است. از این اجتهاد، مشتقاتش هم مختلف است. یک وقت می گویند فلانی مجتهد یعنی صاحب ملکه است. این عنوان، عنوان مجتهد، غالبا هم همین طوری هست. غالبا عنوان مشتق بر ان ملکه اطلاق می شود. فلان مجتهد، نه این که در حال استفراغ الوسع است. یعنی ان قدرت را دارد که استفراغ وسع بکند. گاهی هم می گویند بعضی از مشتقات هم مال ان فعل است. می گوییم اجتهد فاخطا. اجتهد فاخطا ان استفراغ را داریم بیان می کنیم یعنی اعمال کرد ولی خطا کرد. به خطا رفت. عنوان فعل است. همین اجتهاد، گاهی به معنای ملکه استعمال می شود. به عبارت بهتر، گاهی موضوع اثار ملکه است. مثل این که می گویند کسی که اجتهاد دارد، حرام است تقلید بکند از غیرش. اجتهاد دارد یعنی ان ملکه را دارد. موضوع بعضی از اثار هم، ان اجتهاد فعلی ست. کسی که اجتهد، کسی که اجتهاد کرده است، قضاوتش نافذ است. ان جا عارف باحکامنا موضوع است. عارف باحکامنا کسی ست که اجتهادش به فعلیت رسیده است.
حاصل الکلام:
در باب اجتهاد، مثل سائر حرف، دو چیز محقق است. یکی ملکه است. چون از حرف است، یک جهت تخصصی دارد، نیاز به ملکه دارد. و یکی جهت اعمال این ملکه است. اجتهاد را گاهی در ان معنی استعمال می کنند، گاهی در این معنی. اثار گاهی برای ان معنی است و گاهی برای این معنی ست.
این که مرحوم اخوند فرموده است هر دو گروه به یک حقیقت اشاره دارند، نه. هر کدام به یک جهتی اشاره دارند که ما می گوییم هر دو جهتش هم درست است. اثار برای هر دو جهت است. استعمال در هر دو جهت است. ان که می گوید الاجتهاد استفراغ الوسع، می گوییم ان هم درست است. اجتهاد فعلی. ان هم که می گوید اجتهاد ملکه یقتدر بها، آن هم درست است. اجتهاد لافعلی. اجتهاد وصفی. دو تا تعریف است. یکی برای اجتهاد فعلی ست. یکی اجتهاد وصفی ست. هر دوتا درست است و موضوع اثار هر دو تا هست.
شاید مرحوم اخوند که این دو تا تعریف را می ارود، ظاهرش این است که هر دو را می پذیرد، به خاطر همین است که موضوع اثار بعضی اوقات ان است، بعضی اوقات این است.
هر دو تا هست. هر دو واقعیت دارد. لکن بعضی اثار برای ان حیث است. بعضی از اثار برای این حیث است.
همانطور که در مصباح الاصول فرموده، این که بحث کنیم اجتهاد چیست، این اثر عملی ندارد. باید ببینیم که اثار برای چیست. مهم نیست که اجتهاد را چه طور تعریف بکنیم. کلمه اجتهاد مهم نیست ما چه طور تعریفش بکنیم. مهم ان اثار است. و ان اثار هم یختلف. بعضی اش برای اجتهاد وصفی هست. بعضی هایش برای اجتهاد فعلی هست کما سیاتی.
س:
ج: هر دوتا هستند همیشه. این ها با هم هستند. فعلی بدون وصفی امکان ندارد. و لکن اثار مختلف است. نه. هنوز فعلی در کار نیست، این ملکه را پیدا کرده است. بحث می کنیم ایا می تواند تقلید بکند یا باید یا احتیاط کند یا جان بکند به مرحله فعلیت برساند.
س:
ج: مجردی که ملکه دارد، به درد نمی خورد باید استنباط کرده باشد تا قضاءش نافذ باشد. و الا قضاء نمی تواند بکند. نفوذ قضاء برای کسی ست که ملکه را دارد و استنبط.
و اما این ملکه از کجا حاصل می شود، این هم نکته بدی نیست.
همه قبول کردند اجتهاد ملکه است. مجتهد یک ملکه ای دارد. همه قبول کردند. مرحوم حاج شیخ اصفهانی نکته خوبی را فرموده است.
فرموده است اجتهاد ملکه است ولی این ملکه با سائر ملکات فرق می کند.
سائر ملکات بر اثر همان مزاوله؟ و ممارست ان فعل پیدا می شود. ملکه عدالت بر اثر این که شما فعل واجبات را انجام می دهید. ترک می کنید محرمات را. اولش هم ممکن است که سخت باشد. ارام ارام ان صفت ان عادت، پیدا می شود که دیگر واجبات را به راحتی انجام می دهید. محرمات را به راحتی ترک می کنید. بر اثر این تکرار، ان ملکه پیدا می شود. ملکه نجاری حالا فرض کنید طبق قدیم همین طور بوده است. خب از اولش بر می دارد یک میخ و تیشه و اره ای. اولش وارد نیست ولی ارام ارام هی خراب می کند و درست می کند، ارام ارام می شود نجار ماهر. طبیبی ست که مثلا بلد نیست. هی طبابت می کند و می کند بعضی از طبیب ها همین طور هستند. سر کل مردم ارام ارام، عده ای را می کشد، ان وقت می شود طبیب حاذق.
ولی می گوید که ملکه اجتهاد این طور نیست.
ملکه اجتهاد، با استنباط درست نمی شود چون امکان استنباط ندارد. ملکه اجتهاد بر اثر تکرار استنباط ایجاد نمی شود چون قدرت بر استنباط ندارد اولش.
طبابت درست هم همین طوری هست. ان طبابتی که گفتم، ان طبابت جاهلانه را رهایش کنید. طبابت درست هم همین طوری هست. تا علم طب را یاد نگیرد، نمی تواند طبابت بکند.
استنباط بدون ان ملکه و لو ملکه ضعیفه، باید علومی را یاد بگیرد. علم ادب را باید یاد بگیرد. علم اصول را خصوصا. علم اصول را باید یاد بگیرد. علم لغت را باید یاد بگیرد. می رسیم در مبادی اجتهاد. یک علومی را یاد می گیرد. ارام ارام یک ملکه ای یک حالتی برایش پیدا می شود که بر اثر ان حالت دیگر قدرت بر استنباط پیدا می کند.
منتهی وقتی استنباط کرد، ان ملکه اقوی می شود.
ملکه به استنباط حاصل نمی شود. استنباط فرع بر ملکه است. ولی ملکه به استنباط تقویت می شود. یک مواردی خطا می کند. بد استنباط می کند اولش. ولی استنباط می کند. دیگر خوانده است امر ظاهر در وجوب است. خوانده است که نصی داریم. ظاهری داریم. تطبیق می کند. ارام ارام تطبیق می کند. بعضا هم خطا می کند. مثل ادبیات. اول ان علوم را یاد می گیرد. بعد تطبیق می کند. اولش دست و پا شکسته تطبیق می کند تطبیق می کند. بر اثر تطبیقات زیاد، ان ملکه قوت پیدا می کند.
ملکه اجتهاد، ملکه ای ست که تحصل لا بالاستنباط، تحصل بمبادی اخری و تقوی بالاستنباط. قوتش بالاستنباط است.
این نکته ای که مرحوم حاج شیخ اصفهانی فرموده است. مراتبش بالاستنباط است.
س:
ج: نجاری کردن حالا را نمی گویم. حالا یک علمی شده است. یک تخصصی شده است. قدیم ها این طور نبوده است. الان هم هر کسی نجاری می کند گه گاهی. تخصص نمی خواهد این ها. … نه. هر بقالی را بگویند بیا اجتهاد کن، نمی تواند اجتهاد بکند ولی هر بقالی را بیایند بگویند این درب را درست کن، یک چیزی درست می کند.
این مطلب اولی که در فرمایش مرحوم اخوند بود که مرحوم اخوند سهل گرفته بود و به یک ماهیت اشاره کردن را گفت و تمام کرد. ما گفتیم نه. ان ها به صفت اشاره دارند، آن ها به فعل اشاره دارند.
مطلب دوم:
که مطلب مهمی ست.
مرحوم اخوند با برداشتن کلمه ظن از تعریف عامه، استفراغ الوسع فی تحصیل الظن بالحکم الشرعی تبدیلش کرد به حجه، فی تحصیل الحجه علی الحکم الشرعی. گفت با این اصلاح، دیگر وجهی نیست که اخباری از اجتهاد تأبی بکند. وجهی ندارد که اخباریین اجتهاد را بدعت بدانند. ان ها بعضا بدعت می دانند. حرام می دانند. می گوید که وجهی ندارد. زحمت انسان بکشد که حجه بر حکم خدا را پیدا بکند، این که بد نیست. شما هم کارتان همین است. شما می روید دنبال روایات، ما می رویم دنبال روایات. اگر نبود، قواعد. همه می رویم دنبال حجه بر حکم شرعی. چیز مذمومی نیست.
با این یک کلمه می خواهد جواب بدهد از اخباریین و بگوید که:
وجهی برای تأبی نیست. وجهی نیست که ان ها اجتهاد را بدعت می دانند. وجهی نیست که ان ها تمسک کردند به روایاتی که مرحوم کلینی در جلد اول اصول کافی ص52 اورده است. ان جا بابی را اورده است مرحوم کلینی در منع از رأی. رأی و تظنی. مرحوم شیخ حر هم در صفات القاضی باب پنج، ان جا همین روایات را به علاوه اورده است و روایاتی را اوردند که ما را منع کردند از تظنی. منع کردند از اعمال رأی. این ها گفتند که این روایات منع از اجتهاد کرده است.
مرحوم امین استرابادی که دیگر تندترین اخباری ست که با اصولیون در افتاده است و قدح کرده است اصولیون را، مذمت کرده است اصولیون را. که بعضی می گویند سامحه الله وقتی کلامش را نقل کرده است شیخ انصاری می گوید سامحه الله. خیلی تند شده است نسبت به اصولیون، کتابی دارد به نام فوائد مدنیه. ان جا می گوید که این کافی، این روایات را اورده است. شیخ کلینی را این روایات را اورده است. یک باب هم بعدش اورده است که همه علوم را باید از ائمه بگیریم. باب بعدش همین ست که همه علوم را باید از ائمه بگیریم. گفته است اصولیون، ان باب اولی که منع را دارد، آن را عمل کردند. باب بعدی را عمل نکردند. خیلی تند شده است. می گوید که همان باب منع را گرفته اند. باب رجوع به ائمه را رها کردند.
خب این ها دیگر وجهی ندارد طبق این تعریف. ان که در کتاب اصول کافی ست. ان که در وسائل الشیعه امده است، منع از اجتهاد به این معنی نیست. ان ها منع از اجتهاد بالقیاس، استحسانات. نگاهش بکنید همین طور است. در بعضی از ان روایات اصلا کلمه قیاس امده است. ان در صدد رد عامه اند که ان ها اجتهادشان بالقیاس و التظنی و الاستحسانات و المصالح و الهوی و امثال ذلک بوده است. ان ها را دارد منع می کند. اما تحصیل الحجه علی الحکم الشرعی، ربطی به ان روایات ندارد.
این که اخباریین از اجتهاد تأبی کردند، اجتهاد را بدعت دانسته اند، اجتهاد را حرام دانسته اند به حکم این روایات، نه. این روایات ربطی به… بله. استفراغ الوسع فی تحصیل الظن، اگر ان را ظن معنی بکنیم، چرا. ولی ان را که شیعه قبول ندارد. ان که اصولیون شیعه قبول کردند، ان که ان ها اعتقاد دارند در باب اجتهاد، اجتهاد به معنای استفراغ الوسع فی تحصیل الحجه علی الحکم الشرعی ست. این ها داخل ان روایات نیست. ان روایات، ربطی به این اجتهاد ندارد. لا وجه للتأبی از جهت ان روایات.
کما لا وجه برای تأبی با این اصلاحیه، لا وجه برای تأبی از ناحیه اخباریین به این که اجتهاد از اهل سنت امده است. یک حرف دیگر ان ها این است. اول کسی که اجتهاد را باب کرده است، ان ها باب کردند. گفت اجتهد فاخطا. بعد علماءشان امدند و کتاب های اصولی نوشتند. حاجبی امد کتاب مختصر الاصول نوشت. اجتهاد را این طور معنی کرد. بعدی ها عضدی امد شرح کرد، همین طور معنی کرد. بعدش تفتازانی امد شرح الشرح همین طور معنی کرد. ارام ارام، می گوید در صدر اول این ها نبود، اهسته اهسته امد در کلمات شیعه ها یعنی علامه. علامه هم در کتاب اصولی اش همین طور اجتهاد را معنی کرد و گفت استفراغ الوسع فی تحصیل الظن بالحکم الشرعی.
یک وجه این که اخباریین تأبی کردند از اجتهاد، یک وجهش این است. می گویند که این ها از اهل سنت امده است. اصل اجتهاد برای اهل سنت بوده است. همین مرحوم امین استرابادی این ها را تتبع کرده است که این اجتهاد از کی ارام ارام خزیده، امده است در فقه شیعه، می گوید از ابن جنید شروع شده است، ابن ابی عقیل امده است. بعد شیخ مفید تعریف کرده است کتاب ان ها را. بعد امده ابن ادریس که دیگر خیلی با ابن ادریس تند شده است و تندی کرده است. چون ابن ادریس می گوید که خبر واحد حجت نیست. سید مرتضی و بعد ابن ادریس و بعد محقق دیگر اوجش امده است در کلمات علامه. خیلی این را تند شده است باز بر علامه. هم احترام می گذارد. هم رئیس المله می گوید، هم حرفش را می زند. می گوید که اجتهاد برای ان ها بوده است، ارام ارام امده است در کلمات فقهاء ما. مثل کلینی نه. ان ها مبری هستند. مثل شیخ طوسی… شیخ طوسی هم فی الجمله مثل… شیخ صدوق اصلا. ان ها را می گوید طریقه حق ان ها هستند. این طریقه باطل است. و امده است از ان جا…
ظاهرا قدیم الایام هم اصول همین کتاب های اهل سنت بوده است. خیلی هم نباید مذمتش کرد امین استرابادی را. خودش می گوید که من چهار سال، کتاب اصول عضدی را خواندم. چه قدر هم می گوید که زحمت کشیدم. بعد دیدم که همه این ها لا طائلات است.
این هم یک وجهی. وجه دوم برای تأبی اخباریین از اجتهاد.
خب ما وقتی که عوض کردیم و گفتیم که استفراغ الوسع فی تحصیل الحجه، نه. اصول هم دنبال همین است. در اول اصول می گویند که غرض از علم اصول، تحصیل الحجه علی الحکم الشرعی است.
این که اخباریین تأبی کردند از اجتهاد و می گویند که اجتهاد اولش از اهل سنت بوده است، ارام ارام امده است در میان شیعه رواج پیدا کرده است، ان اجتهادی که در میان اهل سنت هست، ان در میان شیعه رواج پیدا نکرده است.
راست می گوید. اجتهاد ان ها اولش کتاب نوشتند. ما هم قبول داریم. علم اصول را ان ها اختراع کردند. ان ها علم اصول نوشتند. ان ها امدند…چون ان ها نیاز زیاد داشتند به اجتهاد. شیعه روایات داشت. ائمه داشتند. ان طور نیازی نداشتند. نیاز نداشتند. و از ان طرف هم حکام، نمی گذاشتند که این ها رشد بکنند. ما قبول داریم ان ها، اصول را ادبیات را ان ها منظم کردند. ان ها مسطور کردند. ان ها کتاب نوشتند. ان ها اول دست به قلم شدند. ان ها مفصل تر نوشتند. در شیعه هم اگر می نوشتند، کتب مختصره ای بود. این درست است.
ولی ان که ما از انها گرفته ایم، مثل ادبیات. ادبیات را از انها گرفته ایم، آن که از انها گرفته ایم، غیر از ان است که ان ها عمل می کنند. ان ها اصولشان، خصوصا فی زماننا هذا. نگاهش بکنید. الان کتاب اصولی ان ها هم هست. کتاب اصولی ما هم هست. اختلاف اصول ما با اصول انها، اصلا اختلاف ماهوی شده است. نگاه کنید الان کتب اصولی ان ها را. ما اول علم اصول بحث کردیم. همین را ادعاء کردیم. بعضا هم مراجعه کردند و مراجعه کردیم، اصول انها همان اصول سابق است. همان بحث های سابق را دارند بحث می کنند. عمده اش از قیاس بحث می کنند. از استحسان. از مصالح مرسله. از این ها بحث می کنند. یک بحث های ادبی هم در کتاب هایشان هست. ولی اصول ما الان ربطی به اصول انها ندارد. بحث اصول ما با اصول ان ها متفاوت است. چه طور شده است امین استرابادی فقط اصول ان ها را خواسته است، اصول ان ها را تحقیق کرده است، ما نفهمیدیم. نه. در همان زمان اصول شیخ طوسی بوده است. اصول سید مرتضی الذریعه بوده است. در همان زمان اصول علامه بوده است. بحث های اصولی ما با ان ها فرق می کند. ان اصولی که ایشان می گوید خواندم، می گوید که اهل سنت را خواندم، می اورد مطالب علم اصول را در همین فوائد مدنیه اش می اورد. نگاهش بکنید. بیشتر مطالب اصول ان ها در اصول ما اصلا نیست. در اصول ما یک مقداری از ان ها موجود است که عرض خواهم کرد.
مرحوم اخوند می گوید که وقتی ما تبدیل کردیم ظن را به حجت شرعیه، وجهی برای تأبی نیست. این ها را کفایه نگفته است. ما دیگر توضیح می دهیم. اصول ما هم ما را کمک می کند بر تحصیل حجه شرعیه.
در ذهن من این است. ادم متدینی بوده است. خیلی مقدسی بوده است. خیلی اهل دعاء اهل ذکر اهل ورد، نمی دانم چه طور شده است که این جا این قدر بی انصافی کرده است. اصول ان ها را بیان می کند. می گوید در کتاب اصول ان ها این ها هست. این ها هست. همان رأی، استحسان، همه این ها را می گوید. بعد هم ان ها را قدح می کند که ان ها از اهل بیت فاصله گرفتند. ان ها اهل ضلالت اند. بعد می گوید خاصه ما هم اصولی شدند و عمل کردند به علم اصول. این ها را هم می اید به ان ها می چسباند. ملحق می کند. بعد می گوید که حق این است که این طریقه، طریقه باطلی هست. نه. این بی انصافی ست. اصول ما با اصول ان ها از قدیم الایام فرق می کرده است. اجتهاد ان ها با اجتهاد ما ها از قدیم الایام فرق می کرده است.
ما همین کلمه را از انها جدا بشویم بگوییم استفراغ الوسع فی تحصیل الظن برای شما. ما می گوییم استفراغ الوسع فی تحصیل الحجه علی الحکم الشرعی. مرحوم اخوند می گوید که دیگر وجهی برای تأبی نیست. نه به ان روایات می توانید ما را منع بکنید نه به این که ما راه اهل سنت را می رویم. نه روایات شامل ما هست. نه این که ما راه ان ها را می رویم. راه ما با راه ان ها. مبادی ما با مبادی ان ها فرق می کند. مقصد ما هم با مقصد انها فرق می کند. مقصد ما تحصیل الحجه است. راه ما هم در همین مسیر است. وجهی برای تأبی از ناحیه اخباریین مرحوم اخوند می گوید نیست.
و لکن مع ذلک این که مرحوم اخوند می خواهد با تبدیل یک کلمه صلح برقرار بکند. بگوید که اخباریین هم مجتهد اند. ما با ان ها یک مسیر را داریم می رویم، نه. ما در ذهنمان این است که … این را تا به حال می گفتیم، توضیح کلام مرحوم اخوند بود. در ذهن ما این است که با تبدیل این کلمه، نمی شود ما با اخباری ها متحد بشویم. نمی شود که نزاع ما با ان ها لفظی باشد. نه. ما می گوییم اجتهاد استفراغ الوسع است فی تحصیل الحجه علی الحکم الشرعی. اخباری می گوید که من همین را قبول ندارم. شما می گویی که اجتهاد استفراغ الوسع است فی تحصیل الحجه. می گوید که این غلط است. می گوید که اجتهادی که من قبول دارم، این است که استفراغ الوسع بکنی در روایات که حکم شرعی را از روایات به دست بیاوری. شما که می گویی حجت، اعم است. حجت هم حجت شرعی را می گیرد و هم حجت عقلی را. می گوید که من حجت عقلی را قبول ندارم. اجتهاد از نظر اصولیین مجتهدین، استفراغ الوسع است فی تحصیل الحجه. اعم از حجت شرعی و عقلی. می گوید اگر روایت است روایت، نیست، ملازمه. حجت عقلی.
س:
ج: نه. حجت را اعم قرار داده است. دیروز تاکید می کردم بر این مساله.
مجتهدون حجت را اعم قرار می دهند. اخباریین می گویند نه. اصلا ان ها از کلمه حجت خوششان نمی اید. این حرف ها می گوید که چی هست. می گوید که اجتهاد این است که شما غور بکنی در روایات. ان ها ادعاءشان این است که تمام احکام شرعیه الا خیلی نادر. تمام احکام شرعیه بالقطع و الیقین ثابت شده است. حالا یا خود حکم واقعی ثابت شده است. یا به لسان ائمه علیه الصلاه و السلام. حجت شرعیه می گوید که ما داریم. حجت قطعیه شرعیه داریم. ضروریات. بدیهیات. یا روایات. الا ما شذ. در ان ما شذ هم باز ما قطع داریم که ائمه چه فرمودند. فرمودند قف. می گوید که کجا را شما می خواهید اجتهاد بکنید.
س:
ج: استفراغ الوسع می گوید بکن. در روایات غور کن. منتهی در روایات غور کن نه دنبال حجت شرعی او عقلی. عقل یعنی چه.
استفراغ الوسع فی تحصیل الحجه می گوید که حجه اجماع را می گیرد. می گوید که ما اجماع را قبول نداریم. می گوید حجت، ملازمات عقلیه را می گیرد، می گوید که ما ان را قبول نداریم. مستقلات عقلیه را می گیرد، می گوید که ما ان را قبول نداریم. می گوید شما که جمع می کنید بین روایات با استحسانات، رفع می کنی از روایات به اجماع، زیاره الحسین علیه السلام فریضه. می گوید فریضه یعنی واجب است. شما می ایی با اجماع و تسالم می گویی یعنی مستحب موکد است. می گوید که این ها غلط است.
در ذهن ما این است که با این تبدیل ظن به کلمه حجت، مشکل حل نمی شود. اخباری می گوید که نه. من اجتهاد را قبول ندارم تحصیل الحجه علی الحکم الشرعی. فقط من این را قبول دارم تحصیل روایات ایات بر حکم شرعی.
ملاحظه بفرمایید. میخواستیم تمامش بکنیم ولی چون بحث خوبی هست، یک مقدار دیگر تتمه دارد. ان شاء الله تتمه اش فردا.