اصول ـ جلسه ۰۰۴ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث دوم مرحوم اخوند، در تقسیم اجتهاد است به مطلق و تجزی.

اجتهاد را تقسیم کرده اند به دو قسم. اجتهاد مطلق. اجتهاد تجزی.

اجتهاد مطلق، عبارت است از ان ملکه ای که، این جا دیگر ملکه است، ملکه قضیه ای که قدرت دارد به سبب ان ملکه، استنباط بکند جمیع احکام شرعیه را فی جمیع الابواب. تعلم کرده است، تدریس کرده است، کار کرده است و ملکه این طوری پیدا کرده است. ملکه ای که احاطه دارد بر جمیع ابواب فقه. یقتدر بر استنباط احکام فعلیه فی جمیع الابواب. در مقابل تجزی.

تجزی در اجتهاد این است که نه. ان ملکه ای را که پیدا کرده است، در خصوص بعضی از ابواب است. ادمی هست اهل تعقل، اهل تأمل. لا اهل تتبع. در مکاسب خیلی کار کرده ست. کلمات دیگران را دیده است. فکر کرده است. تدریس کرده است. ولی در عبادات، نه. هنوز شروع نکرده است عبادات را بحث بکند. استادی که چند سال پیشش بوده است، همه اش در معاملات با او بحث می کرده است. بگو مگو می کرده است. الان اگر از عبادات، مطلبی، مساله ای از او سوال بکنند، نه. باید برود دوباره ان جا مبادی را تهیه بکند. طول می کشد تا در انها مجتهد بشود. مجتهد متجزی است. اجتهادش در بعضی از ابواب است.

اجتهاد را منقسم کرده اند به دو قسم. مطلق و تجزی.

اما اجتهاد مطلق.

در اجتهاد مطلق مرحوم اخوند فرموده است که قدرت دارد بر استنباط همه احکام فعلیه از اماره ای استنباط بکند. من اماره معتبره یا من اصل نقلی یا من اصل عقلی. بعد فرموده است که اجتهاد مطلق، ممکن است. در تجزی بعضی گفتند محال است ولی اجتهاد مطلق ممکن است. دلیل بر امکانش هم که لبعض الاعلام هم که واقع است. و وقع لبعض الاعلام. این دیگر وقوع ادل دلیل علی امکان الشیء.

بعد اشاره می کند به یک شبهه ای که ممکن است که در ذهن بعضی بیاید که نه. اجتهاد مطلق هم امکان ندارد. چون رب مساله ای که مجتهد به حکم فعلی نمی رسد. لذا می گوید فیه اشکال. لذا می گوید الاحوط. ربما مساله ای که هر چی هم مجتهد تلاش می کند، فحص می کند، فکر می کند، هر چه بیشتر فکر می کند، بیشتر برایش ابهام ایجاد می شود و اشکال پیدا می شود. نمی تواند ان مساله را حلش بکند. پس اجتهاد مطلق هم امکان ندارد. اصلا مطلق یعنی چی. چه کسی می تواند مجتهد مطلق باشد در همه مسائل مجتهد باشد. ملکه ای داشته باشد که در همه مسائل قدرت داشته باشد. اقتدار داشته باشد بر استنباط. نه. این هم امکان ندارد.

جواب داده است از این شبهه. فرموده است که نه. فرموده است که ما گفتیم که اجتهاد مطلق، قدرت بر استنباط احکام فعلیه است. این شخصی که الان در مساله گیر کرده است، اشکال دارد، این نسبت به حکم واقعی، مشکل دارد. نمی تواند استنباطش بکند. حکم واقعی را نمی تواند استنباط بکند. و ان هم این که نمی تواند استنباط بکند نه چون قدرتش کم است، مورد قابلت ندارد. این، مضر به قدرت مطلقه اش نیست. مثل این که می گویند ان الله علی کل شیء قدیر ولی خب این قابلیت ندارد که کوه را با فرضی که کوه باشد، کوچک نشود، ان را از ته سوزن خارج بکند با فرض این که ته سوزن همان مقدار باقی بماند. این مورد قابلیت ندارد. به قدرت مطلقه خدا، ضرری وارد نمی کند. ان الله علی کل شیء قدیر به قدره مطلقه. مجتهد هم نه. قدرتمند است. قصور در قابل است. خب این جا یا نصی از ائمه نرسیده است. یا بر اثر بعضی از جهات، نص معارض از ائمه رسیده است. یا بعضی ها امدند نصوص را ضایع کردند. دشمنان، اعداء خدا، اعداء پیامبر، اعداء شیعه، ان ها سبب شدند که ان اب زلال به ما نرسد. ان مساله واقعی به ما نرسد. این، مشکل مورد است. ربطی به قدرت مجتهد ندارد. مجتهد، قدرتش مطلقه است. یقتدر علی استنباط همه احکام شرعیه. منتهی خب در فرض قابلیت قابل.

این را فرموده است اولا.

فرموده این که در این موارد، اشکال دارد، نمی تواند برسد، این اولا نسبت به حکم واقعی هست و ان هم باز مضر به قدرت واقعیه اش نیست.

اما نسبت به حکم فعلی، نه. مشکل ندارد مجتهد. این جا هم یقتدر بر استنباط حکم فعلی. حکم فعلی یعنی وظیفه فعلیه و لو ظاهریه. وجوب احتیاط. برائت. بالاخره یک چیزی می گوید. به یک چیزی می رسد این جا. غایتش وجوب احتیاط است. خب وجوب احتیاط می شود وظیفه فعلیه. در ان که تردید ندارد.

پس این اشکال در بعضی از مسائل، مضر به اجتهاد مطلق نیست از دو زاویه. حکم واقعی را نگاه کنید، تردید هست. ولی مضر به اقتدار نیست. حکم فعلی را نگاه کنید اصلا تردید نیست. ان را مجتهد می گوید یجب الاحتیاط مثلا.

این طور مساله را تمام کرده است و بعد وارد اثار این اجتهاد مطلق شده است که اجتهاد مطلق چه اثاری دارد.

خب این فرمایش مرحوم اخوند، بحث مهمی ندارد. فقط دو تا نکته است که بهش اشاره می کنیم.

یک نکته اش این است که مرحوم اخوند در ابتداء کفایه اول علم اصول، دو عدلی شد. فرمود که علم اصول بحث می کند از قواعدی که در طریق استنباط قرار می گیرد او ینتهی. اصول عملی را برد در ان ینتهی. این جا که رسید، یک کاسه اش کرده است. گفته است که همه این ها داخل استنباط است. ان جا دو عدلی شد که همان جا مرحوم اقای خوئی و بعضی دیگر، می گویند که نه. نیازی به دو عدل نداریم. ما می توانیم استنباط را توسعه بدهیم در اصول عملیه هم بگوییم استنباط است. اخوند خودش این جا ان کار را کرده است. امده استنباط را قید زده است. گفته است استنباط الحکم الفعلی. وظیفه ظاهری. بعد گفته است که این را از اماره می خواهی به دست بیاوری یا از اصل نقلی یا اصل عقلی. همه این ها را داخل استنباط کرده است با یک کلمه الفعلیه. استنباط حکم فعلی. فعلی ان وظیفه ظاهری هست. مرحوم اخوند در این جا متفطن شده است و از دو عدلی بودن خارج شده است. استنباط را توسعه داده است. گفته است که استنباط چه از اماره باشد، از اصل نقلی، همه این ها را گفته است که استنباط است منتهی استنباط نه حکم واقعی. ما از اصل عملی که به حکم واقعی نمی رسیم. از اماره هم به نظر اخوند ما به حکم واقعی نمی رسیم. مرحوم اخوند در اماره، جعل منجزیت و معذریت است. می رسیم. شاید همین امروز. ولی به حکم فعلی، به وظیفه ظاهریه، می رسیم. اجتهاد استنباط وظیفه ظاهریه است.

البته این که مرحوم اخوند منحصرش کرده است به وظیفه ظاهریه به حکم فعلیه، بعد گفته است من اماره او اصل نقلی او عقلی، نه. خودش قبلا گفت که اجتهاد گاهی به علم هم می رسد. منحصر نیست به من اماره معتبره او اصل عقلی او نقلی. نه. گاه گاهی مقدمات علم اور است. اماره نیست. قطع است اصلا. این که تضییق می کند استنباط می کند حکم فعلی را من اماره معتبره او اصل عقلی او نقلی، نه. اوسع از این است. خودش چند خط قبل گفت اجتهاد گاهی علم می اورد. این تضییقش خوب نیست.

ولی خب این که گفته است استنباط حکم فعلی به معنای ظاهری برای این که از ان دو عدلی خارج بشود، خوب است. و یک بدی را هم دارد که موارد علم را نمی گیرد.

این یک نکته ای که در کلام مرحوم اخوند است.

نکته دوم هم این است که مرحوم اخوند در جواب ان شبهه فرموده است که ما نسبت به حکم فعلی، تردد نداریم. حکم ظاهری تردد نداریم. درست است که مشکل است. حکم واقعی. الان این جا در مقابل اورده است. حکم فعلی را با حکم واقعی. کلا اصطلاح مرحوم اخوند این است. حکم فعلی می گوید یعنی…چون ایشان فعلیت را به وصول می داند، یعنی همان حکم ظاهری. حکم ظاهری گفته است که ما تردد نداریم. اگر ترددی هست، در حکم واقعی هست. در حکم ظاهری ما تردد نداریم.

ظاهر کلام مرحوم اخوند این است که نسبت به وظیفه فعلیه، نسبت به حکم ظاهری، این اقا اجتهاد دارد الان. ظاهرش این است. همان مساله ای که فیه اشکال هست. همان مساله ای که قابلیت ندارد ما به حکم واقعی برسیم، روشن نیست، ظاهر عبارتش این ست که باز هم اجتهاد این جا محقق است به این که گفته است وجب الاحتیاط. برائت جاری بکند، خب اجتهاد هست، عیبی ندارد. اما اگر گفت فیه اشکال، اخرش خودش رسید به وجوب احتیاط. گفت این جا جای احتیاط است. یجب الاحتیاط. ظاهر کلام مرحوم اخوند این است که این هم اجتهاد است. در حالی که نه. این احتیاط، مقابل اجتهاد است. یا مجتهد است یا مقلد است یا محتاط است. الان این شخصی که می خواست استنباط بکند حکم ظاهری را، به استنباط حکم ظاهری نائل نیامد. وجوب احتیاط، حکم ظاهری نیست. حکم عقلی است. عقلی محض است. حکم ظاهری نیست.

این است که نکته دوم که در کلام مرحوم اخوند است، جواب مرحوم اخوند را نمی توانیم قبول بکنیم که می گوید و اما نسبت به حکم فعلی، فلا تردد. تردد نیست یعنی پس استنباط نسبت به او هست. ان جا اجتهاد، ان جا را هم گرفته است. نه. این را ما نمی توانیم قبول بکنیم. نه. این اقا این جا اجتهادی ندارد. می گوید که ما این جا اجتهادی نداریم. به فتوایی نرسیده ایم. همان احتیاط، حکم عقل را می گوییم. لیس لنا اجتهادی در این باب.

پس ما چه طور حلش بکنیم.

ما فرمایش اول مرحوم اخوند را قبول داریم. می گوییم اجتهاد مطلق، ممکن است. اجتهاد مطلق یعنی ملکه ای دارد، اقتداری دارد، در تمام ابواب فقه، این قدرت را دارد که حکم شرعی را، بر این قواعدی که در دستش دارد، استنباط بکند. منتهی گاهی قابلیت ندارد، از ان باب نمی تواند. ان ربطی به قدرت او ندارد. همین مقدار کافی ست. ان تتمه اش لازم نیست. اجتهاد مطلق کافی ست. یا این را بگوییم. یا بگوییم که او ببیان اخر. بگوییم اجتهاد مطلق معنایش یعنی در مقابل تجزی. تجزی در بابی ست دون بابی. ولی اجتهاد مطلق، در همه ابواب است. نه به این معنی که در همه مسائل ان ابواب هم هست. نه. ممکن است که در بعضی از مسائلش نتواند اجتهاد بکند. ولی در همه ابواب هست. این که می گوید اجتهاد مطلق را معنی می کنیم قدرت دارد در تمام ابواب، تمام عرفی نه عقلی. تمام عرفی. یا می گوییم تمام عقلی به بیان مرحوم اخوند. اگر ان را هم قبول نکنید، مثل این که می گویند عام همه علماء را اکرام کن، یعنی همه عرفی. نه این که همه عقلی. عام را چه طور معنی می کنید عام عرفی. مطلق هم یعنی مطلق عرفی. مضر نیست که حالا در بعضی از مسائل در بعضی از ابواب، نتواند این اقا اجتهاد بکند. ان، مضر به مساله نیست. اجتهاد مطلق کسی که ملکه دارد در همه ابواب. همه عرفی. در همه ابواب می تواند استنباط کند. نیازی هم به ان فعلیه مرحوم اخوند نداریم. می تواند استنباط بکند احکام شرعیه را از ادله شان.

یک کلمه فقط ما اضافه می کنیم. این هم در اول علم اصول، این مطلب موجود است. این مطلبی که اضافه می کنیم این است: اجتهاد مطلق ان است که قدرت دارد استنباط بکند در تمام ابواب فقه. منتهی استنباط بکند یعنی چی. این استنباط را معنی می کنیم. مرحوم اقای خوئی هم معنی کرده است. در ذهنم این است که حاج شیخ اصفهانی هم ان جا همین طور معنی کرده است. استنباط بکنیم حکم را نه این که حتما به حکم برسیم. استنباط حکم معنایش رسیدن به حکم نیست تا شما بگویی که اصول عملیه که انسان را به حکم نمی رساند. ان جا معنی کردند استنباط را. استنباط اعم است استنباط بکنی به حکم برسی یا به حالت حکم برسی. حالت حکم این جا منجز است. برائت نداری یا حالت حکم این جا تنجز ندارد، برائت داری. موارد اصول عملیه، استصحاب مثبت حکم، یقع فی طریق استنباط. با استصحاب استنباط می کنی اما نه حکم را بلکه حالت حکم را. استنباط اخراج خصوص حکم نیست. اعم است از حکم واقعی مثل ان جایی که علم پیدا می کنی. مثل ان جا که اماره است بنابر این که امارات علم تعبدی باشند. یا استخراج می کنی حالت حکم را. با اصول عملیه ما استخراج می کنیم حالت حکم را. مجتهدی هم که برائت عقلی جاری می کند، او هم استنباط دارد می کند. منتهی نه استخراج کند حکم را. استخراج می کند حالت حکم را. می گوید که چون برائت عقلی داری، پس حکم در این جا منجز نیست.

حاصل الکلام:

تحصل دو تا راه است برای این که ما اصول عملیه را داخل اجتهاد بکنیم. یک راه راه مرحوم اخوند است در این جا که کلمه فعلیه را اورده است. گفته است که اجتهاد، استنباط حکم فعلی است. وظیفه ظاهریه. برائت عقلی هم وظیفه ظاهریه است. این یک راه. یک راه این است که بگوییم اجتهاد، ملکه ای ست که قدرت داری بر ان ملکه که استنباط بکنی حکم واقعی را. منتهی اعم از این که خودش را یا وصفش را. در موارد اصول عملیه، ما به حکم واقعی نمی رسیم. ما حمک واقعی را استنباط نمی کنیم ولی حالتش را می رسیم. استخراج می کنیم. می گوییم استصحاب این جا هست، استصحاب مثبت تکلیف، پس حکم در این جا منجز است. می رسیم به تنجز حکم واقعی. برائت شرعی جاری می کنیم، می گوییم که به حکم واقعی نمی رسیم. شک داریم. ولی می گوییم که این جا حکم واقعی منجز نیست. در مورد برائت عقلی، حکم واقعی منجز نیست.

الاجتهاد استنباط الاحکام الشرعیه، واقعیه. فعلیه، کار اخوند است. دیگران واقعیه می گویند. اجتهاد مطلق، استنباط احکام شرعیه واقعیه است عن ادلتها التفصیلیه که این حکم واقعی را تاره با علم بهش می رسیم اخری با اماره و اخری به اصل عملی چه نقلی چه عقلی. همه این ها مصادیق استنباط اند منتهی با توسعه استنباط. به معنی استخراج الحکم او حاله الحکم. یک مبنی ست. مبنی مرحوم اخوند هم یک مبنی ست که الاجتهاد المطلق استنباط الاحکام الفعلیه. ظاهریه بگوییم. ان وقت این ظاهریه، حکم ظاهری را استنباط بکنیم من اماره شرعیه او اصل عملی. عقلی او نقلی.

هذا تمام الکلام در تعریف اجتهاد مطلق که دو تا تعریف کردیم برای اجتهاد مطلق.

البته هنوز طول و تفصیل دارد ولی این ها چون مهم نیست، رهایش می کنیم.

و اما اثار اجتهاد مطلق.

س:

ج: حکم ظاهری نه یعنی حکم مماثل. حجت هم از احکام ظاهریه است. می رسیم در ادامه. شارع حجت قرار داده است در امارات. کجا حکم عقل است. گفته است که خبر ثقه حجت. شارع گفته است. … احتیاط را شارع نفرموده است. حکم ظاهری نیست. مجرد ادراک عقل است. اصلا حکم نیست. ادراک عقل است بر استحقاق العقوبه لو خالفت.

این فرمایش مرحوم اخوند و دیگران.

س:

ج: در متجزی خواهیم گفت. متجزی امر نسبی هست. … معتنی به است…اطلاع ندارد از موضوع. ولی اگر موضوع را پیدا بکند، استنباط می کند.

س:

ج: هر دو تعریف را قبول دارد. می گوید …در ان حاجی هم قبول دارد که استفراغ الوسع است عن ملکه. باز ملکه باید باشد. تکرار کردم. ملکه را همه قبول دارند. منتهی یکی ملکه را اورده است در تعریف. یکی نیاورده است. اخوند می گوید که مهم نیست. هر دو هست. مهم نیست.

و ما اثار اجتهاد مطلق:

سه اثر را مرحوم اخوند برای اجتهاد مطلق بیان کرده است.

قبل از این که وارد این سه اثر بشویم، این نکته باید مورد نظر قرار بگیرد. و ان نکته این است که مرحوم اخوند ان عناوینی را که در روایات امده است و این اثار را بار کرده است، که سیاتی، آن عناوین را معنی می کند به مجتهد. اجتهاد را معنی کرد که ان ملکه ای که قدرت بر استنباط دارد یا استفراغ الوسع. گفت که خیلی مهم نیست. بعد گفته است که همان عناوینی که در روایات امده است، اثار را اورده است، ان عناوین هم مرادشان همین است که ما می گوییم. ان عناوین می گوید الفقیه. فقیه یعنی همین. یعنی ملکه کذائی داشته باشد. عارف باحکامنا یعنی همین. من نظر الی حلالنا و حرامنا. این دیگر خیلی واضح تر است. من نظر، این نگاهش نگاه چشم که نیست. نگاه کند به احکام مگر می تواند قضاوت کند. نظر نگفته است به احکام نگاه کند. فی. من نظر فی حلالنا و حرامنا می گوید یعنی همین اجتهاد. مرحوم اخوند عناوینی را که در روایات برای اثار اورده اند و اثار را بر ان عناوین مترتب کرده است، آن عناوین را معنی کرده است به مجتهد. لذا این جا امده است گفته است که مجتهد اثاری دارد.

مرحوم اقای خوئی امده است فرموده که مجتهد که موضوع اثار نیست. موضوع اثار، الفقیه است. العارف باحکامنا است. یعلم شیئا من قضایانا هست. نظر فی حلالنا و حرامنا است. پس ولش کنیم. اجتهاد هر چه می خواهد باشد. ولش کنیم ان را. مرحوم اقای خوئی این عنوان را گذاشته کنار، گفته است می خواهی اثار را بحث کنی، به ان عناوین روایات نگاه کن.

اخوند می گوید که همان عناوین هم همین را می گوید.

این اختلافی ست. مرحوم اقای خوئی هم ان عناوین را در نهایه بر مجتهد حمل می کند. نظر فی حلالنا و حرامنا می گوید که مقلد را نمی گیرد. العارف باحکامنا مقلد را شامل نمی شود. ولی می گوید که موضوع اثار، عنوان مجتهد نیست. این عناوین عدیده است.

اخوند می گوید که همان عناوین عدیده هم، همین مجتهدی ست که ما تعریف کردیم.

این یک اختلافی ست در مشرب. مرحوم اقای خوئی به این جا که می رسد، می گوید که اجتهاد را بگذاریم کنار عنوان اجتهاد را. موضوع اثار نیست که. ولی اخوند نه. اجتهاد را تعریف می کند. اجتهاد مطلق. اثار را می اورد روی اجتهاد مطلق.

این که مرحوم اخوند اثار را می اورد روی اجتهاد، با این که ان عناوین ما، عنوان مجتهد نیست، لمش این است. نکته اش این است که اخوند می گوید که ان ها هم، همین واقعیت مجتهد را می گویند. منتهی نه به عنوان الاجتهاد بلکه به عناوین اخری. نظر فی حلالنا و حرامنا. می گوید همین استنبط است. استنبط با دو تا عنوان. ما می گوییم استنبط الاحکام. او می گوید نظر فی حلالنا و حرامنا.

این را بحث خواهیم کرد در ادامه. از نظر عملی مرحوم اقای خوئی با مرحوم اخوند یکی هستند. مرحوم اقای خوئی هم می گوید که این ها مجتهد اند. منتهی می گوید که عنوان مجتهد را اخذ نکرده است. یک عنوان دیگر اخذ کرده است. حالا نگاه کنیم که ان عنوان دیگر معنایش چیست. از نظر ثمر عملی، بین این دو بزرگوار اختلافی نیست. در بیان مطلب اختلاف است. ولی اگر ما گفتیم که بحث خواهیم کرد. گفتیم نه. بعضی از اثار مختص به مجتهد نیست. ظاهر ان اخبار، این نیست که باید مجتهد باشد، مستنبط باشد، اگر این را گفتیم، راه عوض می شود و ثمر پیدا می کند. این را بحث خواهیم کرد که واقعا این اثار، همه این اثار، برای مجتهد است یا باید تفصیل داد. فعلا مرحوم اخوند همه این اثار را برای مجتهد قرار داده است.

فرموده است سه تا اثر.

اثر اول:

فرموده است که مجتهد مطلق لا اشکال دراین که می تواند یجوز، می تواند بما استنبطه عمل کند. نسبت به عمل نفسش اشکالی نداریم. این مجتهد مطلق اگر استنباط کرد، می تواند بما استنبطه عمل کند. چرا. چون واضح است. لا اشکال. به خاطر این است که یک متخصصی هست، یک خبره ای هست. اعمال خبرویت کرده است، حجت پیدا کرده است. وقتی حجت پیدا کرده است، طبق ان حجت می تواند عمل بکند. لا اشکال فی جواز عمل مجتهد مطلق به اجتهادش. این را فرموده است و تمام کرده است نسبت به این اثر.

و لکن نسبت به این اثر، دو تا بحث دیگر هم هست. تفصیلا واردش نمی شویم ولی خب اجمالا.

یک بحث دیگر این است که این کسی که مجتهد مطلق است، می تواند اجتهاد نکند. و تقلید بکند. یا نه. حرام است بر او تقلید کردن. کسی که ملکه اجتهاد را دارد، اجتهاد مطلق، یحرم علیه تقلید الاخرین. اخوند فقط گفت یجوز. وارد بحثش نشد. ایا تقلیدش هم جائز است یا نه.

مرحوم شیخ انصاری ادعاء کرده است که ما اجماع داریم کسی که بلغ به مرتبه اجتهاد، یحرم علیه التقلید. نمی تواند تقلید بکند. تقلیدش از دیگران حرام است. مجتهد است. ملکه استنباط دارد. ولی استنباط نکرده است. می تواند تقلید بکند یا نه. شخصی هست مدت ها درس خوانده است. می گوید استنباط سخت است. حالش را ندارم. همین استاد ما که همین حرف ها را گفته است، ما ازش تقلید بکنیم. می تواند یا نه. ان وقت…

س:

ج: همه این ها بحث های فقهی ست.

می تواند تقلید بکند یا حرام است بر او تقلید. اگر حرام باشد بر او تقلید، یک مشکلی پیدا می شود برای بعضی که اهل قدس اند. که پیدا هم شده است برای بعضی ها. مقدس اند و خیلی اهل تقوی هستند. شک می کنند که ایا مجتهد شده اند یا نه. که اگر مجتهد شده اند که حرام است تقلیدشان. بودند بعضی ها که شک داشتند مجتهد شده اند یا نه، نتوانستند اصاله العدم جاری بکنند. این ها مقدس هستند. شاید هم مجتهد باشیم خب. حرام باشد تقلید ما. می رفتند خودشان را عرضه می داشتند بر اساتیدشان، با ان هایی که قدر متیقن اند. می گفتند که ما می خواهیم یک امتحانی بدهیم. ما را امتحان بکنید. که ایا …یک عده که می رفتند دنبال تصدیق اجتهاد، غرضشان این بوده است نه خدای نکرده که می خواهند دکان و دستگاه و کاغذ بگیرند و بگویند که ما مجتهد شده ایم. نه. ممکن است که حالا بعضی این طور بوده اند. ولی خیلی ها این طوری بودند. از قداستشان. از بزرگی شان، می رفتند خودشان را در معرض امتحان قرار می دادند. می گفتند یک مساله ای را از ما سوال بکنید. کار بکنیم یا فی المجلس. شما قضاوت بکنید که ما مجتهد هستیم که دیگر از امروز تقلید نکنیم یا مجتهد نیستیم. شبهه حرمت داشتند.

س:

ج: حالا این در متجزی هم می اید. فرقی نمی کند. … اصلا متعارفش همین است. … قدرت نه استنباط فعلی لازم نیست. اگر این، استنباط کرده است، به حجت رسیده است که معنی ندارد که برود تقلید از او بکند. او را بر خطا می بیند. کسی که فقط ملکه دارد. حال استفراغ الوسع ندارد. حوصله اش ندارد. وقتش ندارد یا می گوید که مشاکلی دارد ما استنباط بکنیم. مرید پیدا می شود بعد مشکلات پیدا می شود. الان می گوییم که ما رساله نداریم. ما فتوی نداریم. راحت. یا خودمان هم از فلانی تقلید می کنیم.

ایا جائز است یا جائز نیست، مرحوم شیخ انصاری ادعاء کرده است من بلغ مرتبه الاجتهاد یحرم علیه التقلید. یا باید احتیاط بکند یا اجتهاد. تقلید نمی تواند بکند.

س:

ج: حالا در بحث اعلم خواهیم گفت که اعلم و عالم، برای تقلید است. نه برای خود اجتهاد. شما هم همین طوری هستید. اگر در یک مساله ای نظرتان خلاف اعلم شد، ان را جاهل می دانید….. اعلم و عالم برای تقلید است. مجتهد، عالم… اعلم است ولی می گوید که من خودم ملکه اجتهاد دارم. خیلی جاها او را بر خطا می بینم.

دلیل شیخ انصاری اجماع است. ما دلیل دیگری نداریم.

و لکن این اجماع اساسی ندارد. نگاهش بکنید. این در کلمات خیلی از فقهاء سابق مطرح نشده است. ادعاء اجماع کردند، این اجماع ها حدسی ست. گفتند که چون این مجتهد است. او را فی الجمله بر خطا می داند. او را فی الجمله جاهل می داند و همه علماء تقلید عالم را از جاهل باطل می دانند، فیحرم التقلید اجماعا. این اجماع ها را نمی شود بهش اعتناء کرد. مهم ادله ای ست که در مقام ببینیم هست یا نیست.

ربما یتوهم که مقتضای دلیل همین است که من بلغ مرتبه الاجتهاد لا یجوز برایش تقلید مجتهد اخر. چون اساس تقلید، رجوع جاهل است به عالم. می رسیم. روایت هم داریم. از بعض ایات هم افرض که استفاده می کنیم. و لکن مهمش همین است. مهمش سیره عقلاء ست. یا بفرما حکم عقل است که جاهل، غیر خبیر، باید در چیزی که نیاز به خبرویت دارد، به خبیر مراجعه کند. کسی توهم کند که این دلیل نمی اید این جا. این دلیل قاصر است. این شخصی که ملکه اجتهاد دارد، خودش خبیر است، باز هم سیره عقلاء این است که اعمال خبرویت نکند، به قول خبیر دیگری عمل بکند. در حالی که می داند که ان خبیر دیگر، خیلی جا ها اختلاف دارند با هم. اشتباه دارد می کند. طبیعی مطلب است. منحصر به لباس ما نیست. که هر کدام دیگری را قبول نداریم. نه. همه تخصص ها این طوری نیست. ما خودمان را دیدیم. هر دکتری هم که بروی، بگویید که دکتر دیگر این دارو را داده است، ان را تخطئه می کند. اگر خیلی بی دین باشد، اگر او به حق باشد، دارو به حق او را هم نمی نویسد. بغضا برای او که بگوید که او نفهیمده است. تا این حدش می روند ان ها. ان ها که دین ندارند. تقوی ندارند. ما هم خودمان مراوده داشتیم با هر متخصصی، هر متخصصی، امده است ان متخصص اخر را، تخطئه می کند. بعضا هم که امتحانش کردند، خودش قبلا امده است این کار را کرده است، بهش گفته می شود که یک کسی امده، می گوید نه. خراب کرده است. این کار را کرده است. ان کار را کرده است. بعد که بهش می گویی که ان شخص، خودت بودی. می گوید می بینم که بعضی از جاهاش یک دقت هایی دارد. یک کوک استادی دارد. مقصود این است که یک امر طبیعی ست که منحصر به ما نیست که ما را قدح بکنند که شما ها، هم دیگر را قبول ندارید. همه عالم همین طوری هست. هر متخصصی، متخصص دیگر، هر خبیری، خبیر دیگر را قبول ندارد. فکیف یقلده.