اصول ـ جلسه ۰۰۵ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در آثار اجتهاد بود. اثاری که مترتب بر اجتهاد شده است.

عرض کردیم و لو در اخبار، آثار را بر فقیه بار کرده است یا عارف یا نظر فی حلالنا و حرامنا، ولی مرحوم اخوند ادعا دارد که همان ها مراد مجتهد است. حالا چه در اخبار، چه در سیره، مرحوم اخوند موضوع ان اثار را اجتهاد می داند. سه تا اثر بیان کرده است.

اثر اول این است که مجتهد یجوز ان یعمل برایه. فرموده لا اشکال در این.

این که مرحوم اخوند فرموده لا اشکال در عمل مجتهد بما ادی الیه رایه، این از همان بابی ست که فرمود بین ما و اخباری ها، اختلافی نیست. خب اون ها هم عمل به حجت را مجزی می دانند. لا اشکال به عمل به حجت.

و لکن به بیانی که عرض کردیم و عرض کردیم اجتهاد اصولی را اخباری قبول ندارد، این جا هم که رسیده، فرموده و لا یجوز ان یعمل المجتهد برایه. نمی تواند به رایش عمل کند. ان جا که رایش ظنی باشد نمی تواند عمل بکند، ان الظن لا یغنی من الحق شیئا. ان جا هم که قطعی ست ولی من غیر طریق الصادقین است، حجت عقلیه، موارد حجت عقلیه را هم اخباری می گوید که مجتهد معذور نیست.

این است که مرحوم اخوند که فرموده است لا اشکال، ما می گوییم لا ینبغی الاشکال نه این که لا اشکال. سزاوار نیست کسی اشکال بکند در این که مجتهد یجوز ان یعمل برایه. چون رایی را که بهش رسیده است، عن حجه است. حالا یا ظواهر کتاب است. ما مثل اهل سنت، ظن را حجت نمی دانیم. یا ظواهر کتاب است. جمع بین ادله است. یا دیگر غایتش، قطعی ست که ناشی از مقدمات عقلیه است. قطع هم حجت است. لا ینبغی الاشکال در جواز عمل مجتهد برایش.

البته باز ما یک استثناء می زنیم. خود مرحوم اخوند هم این استثناء را قبول دارد. الا در ان رأی قطعی که در مقدماتش کوتاهی کرده است. خود مرحوم اخوند، قطعی که در مقدماتش کوتاهی شده است. تقصیر در مقدمات کرده است. قطع را از راه رمل و جفر و این ها به دست اورده است. از راه خواب به دست اورده است که عند العقلاء معذر نیست. نه. ان جا…این هم اجتهاد است. سه شب غسل کرده است که خواب ببیند. این هم یک نوع استفراغ الوسع است که ببیند که…استنباط از رمل و استرلاب؟ هم استنباط می کنند. زحمت می کشند. تلاش می کنند. این است که استفراغ الوسع می کنند. این است که مرحوم اخوند که فرموده است لا اشکال، می گوییم لا ینبغی الاشکال در این که مجتهد، می تواند به رأیش عمل کند، معذور است الا…این الا را همه قبول ندارند. مثل مرحوم اقای خوئی می گوید که حجیت قطع، ذاتی ست. حتی از راه رمل و جفر هم به دست اورد، این معذور است. منتهی چوبش می زنند به ان تقصیرش. ولی  قطعش حجت است. این علی المبنی که ایا می تواند مجتهد به رأیش در انجا که این رأی را به مقدمات عقلیه به دست اورده است، می تواند عمل بکند، لا ینبغی الاشکال در این که می تواند الا ان جا که در مقدمات دلیل عقلی و دلیل قطعی، تقصیر کرده باشد که او علی المبنی. مثل سید یزدی می گفت که معذور نیست. مثل مرحوم اخوند. یک جا از قلمش سر زده است گفته است اگر مقصر باشد، معذور نیست. جاهای دیگر می گوید که حجیت قطع، ذاتی ست. قابل تخصیص نیست. ولی یک جا این کلمه را گفته است. گفته است الا اذا کان عن تقصیر.

لا اشکال مرحوم اخوند را بگذریم.

عرض کردیم در این جا دو مطلب دیگر هم هست که مرحوم اخوند به این دو مطلب اشاره نکرده است.

مطلب اول این که جائز است به اجتهاد خودش عمل کند، استنباط کند. بحثی نداریم. ایا می تواند این مجتهد، اجتهاد نکند. حال بگوید ندارم. زحمت دارد. سخت است. رفاه طلب است. عافیت طلب است. بگوید که همین که فلانی اجتهاد کرده است، همین را هم با بهش عمل بکنیم. ملکه اجتهاد را دارد و لکن می خواهد عمل بکند به فتوای مجتهد اخر. هل یجوز برای مجتهد، من له ملکه استنباط، ان یقلد غیره ام لا.

مرحوم شیخ انصاری فرموده که جائز نیست. به دو وجه استدلال کرده ست.

وجه اول که عمده پیش شیخ است. رساله ای دارد در اجتهاد و تقلید، وجه عمده اش اجماع است. گفته است که اجماع داریم که لا یجوز للمجتهد ان یقلد غیره. اجماع داریم. سیره فقهاء این است که مجتهدین از غیر خودشان تقلید نمی کنند. ادعاء اجماع کرده است.

خب این اجماع اون مقداری که ما تتبع کردیم، این است که مثل مرحوم شیخ طوسی در عده می گوید که لا یجوز مجتهد تقلید بکند از غیر خودش. کأن مثلا واضح می داند. مرحوم محقق در معارج. مرحوم علامه در مبادی الاصول و بعضی دیگر که ما کلماتشان را نگاه کردیم، به خلافی اشاره نکردند. و لکن این که ما اقوال همه علماء را به دست اورده باشیم، نه. این مطرح نشده است. در کلمات همه علماء، مطرح نشده است. این است که اصل انعقاد اجماع، این که احراز بکنیم همه فرمودند لا یجوز، همان طور که مرحوم اقای خوئی هم اشکال کرده است، این، میسر نیست.

ثانیا اگر هم احراز بکنیم. افرض که نه. بگوییم این ها ارسال مسلمات کردند. معلوم می شود که مثلا همه علماء این طور گفتند، شبهه مدرکیتش هست که وجه ثانی است. احتمالش این ست که این ها به همین حکم عقل گفتند  که سیاتی وجه ثانی. بعید است که از معصومین علیهم السلام به دست اون ها رسیده باشد. اون زمان ها مجتهد و مقلد مطرح نبوده که معصومین فرموده باشند که لا یجوز للمجتهد ان یقلد مجتهدا اخر. این اجماع تعبدی، بعید است.

عمده وجه دوم است. خلافا لشیخ انصاری. ایشان می گوید که عمده وجه اول است.

وجه دوم قصور ادله تقلید. این که مجتهد خواسته باشد به رای مجتهد اخر، عمل بکند، این نیاز به دلیل دارد. اصل عدم حجیت است. شک داریم قول ان مجتهد در حق این مجتهد بلا استنباط، حجت است یا نه، اصل عدم حجیت است. هم اصل عدم حجیت است و هم مجتهد هم مثل مقلد، علم اجمالی دارد به این که یک تکالیفی به او متوجه شده است. اشتغال یقینی. اشتغال یقینی، یستلزم فراغ یقینی را. اشتغال یقینی می گوید که احکام بر تو منجز شده است. باید از عهده احکام منجزه خارج بشوی. مثل در مقلد هم همین طور است. او هم علم اجمالی دارد. منتهی او را می گوییم که یا به تقلید یا به احتیاط چون ادله تقلید او را می گیرد ولی در حق مجتهد، ادعاء این است ادله تقلید قاصر است. ان علم اجمالی کار خودش را می کند. می گوید الاشتغال الیقینی یستلزم فراغ یقینی را. ما باشیم و اون ادله نباشد، اگر ادله تقلید این جا نباشد، اگر تقلید قاصر باشد، این نمی تواند تقلید بکند، باید احتیاط بکند یا اجتهاد بکند.

اما وجه قصور ادله تقلید. چرا ادله تقلید شامل مجتهد نمی شود.

می گویند عمده دلیل تقلید کما سیاتی، عمده اش سیره عقلاء است. سیره عقلاء بر این است که جاهل به عالم مراجعه می کند و معذور ست. غیر متخصص به متخصص. غیر خبیر به خبیر. این سیره عقلاء است. از این سیره ردع هم نشده بلکه امضاء هم شده. ائمه ما ارجاع می دادند جهال را به فضلاء، به علماء، به یونس بن عبد الرحمن، به محمد بن مسلم، به زراره. این سیره عقلاء مضاف بر این که ردع نشده است، امضاء هم شده است. عمده دلیل ما سیره عقلاء است. سیره دلیل لبی ست. لفظ ندارد که به اطلاقش تمسک بکنیم. اون ادله ارجاعیه هم اطلاق ندارد. قضایا شخصیه است. یک شخصی امده است. خب بلد نیست. جاهل است. ارجاعش دادند به یونس بن عبد الرحمن. ان ادله امضائیه، اطلاق ندارد. سیره دلیل لبی ست. لفظ ندارد که اطلاق داشته باشد. این است که قدر متیقن را باید اخذ بکنیم. قدر متیقن این است که باید جاهل باشد تا سیره شاملش بشود. و مجتهد جاهل نیست. مجتهد، عمری زحمت کشیده، شده مجتهد. مجتهد، عالم است. موضوع اون سیره، قدر متیقنش، اون جاهلی ست که هیج قدرت بر استنباط ندارد. اما این مجتهدی که یصدق علیه العالم، قادر بر استنباط هست، این نه. سیره … بعضی ها هم شاید ادعاء بکنند که قطعا سیره او را نمی گیرد. می گویند قطعا سیره نمی گیردش. شیخ انصاری همین طور ادعاء می کند. می گوید که مجتهد نمی رود از مجتهد تقلید بکند. دکتر نمی رود سراغ دکتر دیگر. ان ها را جاهل می دانند. ان ها را مثلا بر خطأ می دانند. یک منازعه ای ست بین علماء. قبول ندارند همدیگر را. دیدید که بعضی اوقات چه الفاظی از بعضی نسبت به بعضی، صادر می شود که می گوید اگر کسی یک مقدار عقل داشت، این را می فهمید. این طور حرفی نمی زند. این ها، الفاظ تندی که از بعضی نسبت به بعضی دیگر صادر می شود. حالا یا سیره وجود ندارد قطعا که چه بهتر. یا لا اقلش شک داریم سیره ایا موجود است. منعقد است بر رجوع مجتهد، خبیر، به خبیر اخر. خصوصا اگر ان خبیر اخر نسبت به این، مفضول باشد. شاگرد این حساب می شود. ان جا دیگر مثلا واضح تر است که خبیر، به خبیر مفضول، مراجعه نمی کند. احد الامرین است. یا این است که خودش نظریه می دهد. فکر می کند. اعمال خبرویت می کند یا احتیاط می کند. خودش. دیگران را ممکن است که ارجاع بدهد، بگوید که من حالش را ندارم. بروید از او تقلید بکنید. ولی خودش …این ها از هم جدا بکنید. مجتهد، خبیر، به قول خبیر اخر، عمل نمی کند. یا لا اقل شک است. پس سیره که دلیل عمده تقلید است، شامل مجتهدون صاحب ملکه بدون استنباط، نمی شود. تا شامل نشد، دیگر اصل عدم حجیت است. اصل عدم حجیت فتوای این مجتهد برای مجتهد دیگر است. علم اجمالی این مجتهد، می گوید که تکلیف منجز شده است. فراغ ذمه قطعی لازم است.

این دیگر ان که در کلمات امده است و گفتند که یحرم. یحرم معلوم باشد یحرم تکلیفی نیست. یعنی معذور نیست. این ها وضعی ست. حرام است بر مجتهد که تقلید کند از مجتهد اخر، یعنی فتوای ان مجتهد، حجت در حق این، نیست. این معذور نیست. این حکم به صحت عملش نمی شود. یحرم یعنی این.

و لکن به ذهن می اید که نه. مساله به این تندی و شدت نیست. ادعاء ما این است که باید تفصیل داد. این که بگوییم سیره، در تمام مجتهدین، متخصصین، منتفی ست و رجوع نمی کنند به متخصص اخر، می گوییم نه. باید تفصیل داد.

اگر متخصصی، متخصص اخر را در مبانی، نزدیک خودش ببیند. قریب المبانی با هم هستند. این طور نیست که این خبر ثقه را حجت می داند. او اصلا خبر واحد را هیچ حجت نمی داند. نه. نزدیک هستند در مبانی. پیش یک استاد درس خواندند. مبانی شان نزدیک به هم هست. هر دو مثلا مسلک فقه استدلالی را دارند. هر دو مسلک فقه مشهوری را دارند. در خیلی از مبانی، با هم توافق دارند. در ان مواردی که متخصص ها در مبانی، با هم توافق دارند، غالب اراء یک دیگر را قبول دارند، بعید نیست که بگوییم که سیره در ان جا بر این هست که می تواند و این کار می شود. دکتری الان مریض بشود، و لو خودش هم بتواند معالجه بکند، ولی الان حالش را ندارد، می گوید که من را ببرید پیش فلان دکتر، او هم فهمیده است. این طور می گوید. او هم می فهمد یک چیزی. سرش می شود. متعارف همین است. خصوصا اگر اون را از خودش اعلم هم بداند. مرض دیگری نداشته باشد. همین عاقل باشد. به روش عقلاء حرکت کند. نه. ما در ذهنمان این است که مجتهدی که به مرتبه اجتهاد رسیده است و لکن حوصله استنباط ندارد، سخت است یک خورده برایش استنباط کردن، مثل بعضی از طلبه ها که نزدیک اجتهاد یا به مرتبه من الاجتهاد می رسند، ان هایی که به مرتبه من الاجتهاد رسیده اند، این را ما عملا دیده ایم، باز در مقام تقلید، یک واقعه ای رخ می دهد، می گوید که ببینیم ان اقا، همان اقایی که قبول دارد، چه می گوید. اگر بگویی فلان اقا، که خیلی مبانی اش با این جور در نمی اید، می گوید که او چه می فهمد اصلا. همین طور است. خیلی اوقات ان مراحل اخیره، این طوری ست. استنباط را به اخر نرسانده است هنوز. ان طور حال و حوصله ای نداشته است. مستنبط شده است. قدرت بر استنباط دارد، ولی در مقام عمل، ان اقایی را که قبول دارد، می گوید که نگاه کن بیا ببینیم که اقا چه گفته است. طبق همان عمل می کند. اصلا یک مشرب است الان. به یک مرتبه ای از اجتهاد رسیده است، یا نه. مجتهد شده است. به خاطر قداستش، به خاطر بی حالی اش، به خاطر هر جهتی که پیش امده، اجتهاد نکرده است، مساله را نمی داند، این را ما دیده ایم، وجدان کرده ایم، اجتهاد نکرده، می گوید ببینیم فلانی را که قبول دارد، چه می گوید. عمل میکنند طبقش. در ذهن ما این است که خبیر در جایی که استنباط نکرده است، متخصص، در جایی که استنباط نکرده است، در نظر عقلاء، در سیره عقلاء، رجوع می کند به متخصص اخری که او را قبول دارد. اختلاف فاحش با او ندارد. لذا می گوییم یجوز به همین دلیل سیره عقلاء.

این که شما بگویید موضوع سیره عقلاء، الجاهل ست، می گوییم کجا نوشته است الجاهل. سیره عقلاء که لفظ ندارد. باید ببینیم که چه مواردی عمل می کنند. عقلاء، همانطور که در جهال این سیره هست، مذمت نمی کنند جاهل را اگر رجوع کند به عالم، مذمت نمی کنند خبیر را اگر رجوع کند به خبیر اخری که از نظر مبانی، اختلاف فاحش ندارد. اگر این دکتر رفت سراغ دکتر اخری و خلاف درآمد، عقلاء، مذمتش نمی کنند که چرا خودت استنباط نکردی. می گوید که ان هم مثل ما هست. مثل ما درس خوانده بود. فکر نمی کردم که او اشتباه بکند. ما هم ممکن است که اشتباه می کردیم.

ما در ذهنمان این است که لا یبعد که جائز باشد مجتهدی که استنباط نکرده است، تقلید بکند از کسی که استنباط کرده است در ان مواردی که مبانی و مبادی اجتهاد ان ها با هم قریب الافق باشند. دور از هم باشند، او یک طور مشرب دارد، این یک طور، نه. معذور نمی بینند. چون این، او را بر خطا می بیند. اختلاف فاحش در مبانی نداشته باشند، سیره عقلاء هست. گرچه باز به خاطر ادعاء اجماعی که شده است، احوط همین است. اگر کسی احراز کرد، شک دارد مجتهد هست یا نه، احتیاط نیست. شک دارد مجتهد شده است یا نه، به این فکر ها نیافتید که ما کارمان خلاف احتیاط است. نه. شک دارد مجتهد است یا نه، اصل عدم اجتهاد است. او راحت است. عمل می کند. اما اگر در نفسش احساس کرد مجتهد شده است، ان ملکه برایش پیدا شده است، او هم فکر می کند می بیند که صاحب جواهر هم گفته است. شیخ انصاری هم گفته است. گاه گاهی نکاتی به ذهنش می رسد که می بیند نه. در کلمات ان ها هم نیست. خودش احساس می کند که به یک مراتبی رسیده است. شده رجل. اگر احراز کرد مجتهد است، احوط این است که یا احتیاط بکند یا استنباط بکند. گرچه بعید نیست که بتواند تقلید بکند از کسی که او را در مبانی و در مبادی اجتهاد، قریب الافق خودش می داند.

هذا تمام الکلام در مطلب اول که مرحوم اخوند بیان نکرده بود. هل یحرم علی المجتهد ان یقلد ام لا.

س:

ج: جاهل بالفعل عیبی ندارد. مجتهد، قوه اش را دارد بفهمد. اما در ایه و روایت این کلمه نیامده است. ما باید سیره را ببینیم که این را معذور می بینند یا نمی بینند. ما هم قبول داریم که بالفعل به این مساله جاهل است. واضح است. این مجتهدی که جزء علما ست ولی بالفعل به این مساله جاهل ست، ایا عند السیره، مجاز است تقلید بکند از مجتهد اخر یا مجاز نیست. این سیره را باید نگاه کنیم. الفاظ ندارد سیره. عمل را باید نگاه کنیم که عمل چه طوری هست.

س:

ج: می گویند چرا بی حالی. ولی اگر امد و عمل کرد، ایا مجاز می بینند او را یا نه. بحث در این است. این که قدحش می کنند. می گویند که این قدر زحمت کشیدی، چرا برای خودت لا اقل…نه این که رساله نمی نویسی. چرا لا اقل برای خودت اجتهاد نمی کنی. این همه زحمت کشیدی. او می گوید که من حوصله اش را ندارم. دیگر ما ادم بی حالی هستیم. حالا فلانی که استاد ما هست، اعلم هم هست، به قول همان عمل می کنیم. مردم این را قدح نمی کنند. عملش را به فتوای او، قدح نمی کنند.

و اما مطلب دوم. این را اول باید می گفتیم. اجتهاد ایا واجب التحصیل هست یا نیست. باید انسان مجتهد بشود یا نه. یک بحثی ست که تحصیل اجتهاد لازم است یا نه.

از نظر عقلی، تحصیل اجتهاد لازم نیست. همه محتاط باشند. چه عیبی دارد. عقل الزامی ندارد که باید یک عده ای مجتهد بشوند.

و لکن از نظر دلیل شرعی فرمودند که اجتهاد واجب است. اما کفایه. کفایه واجب است که مجتهد بشوند به دو بیان. یکی ایه نفر. لیتفقهوا فی الدین. به تفقه در دین امر کرده است برای طائفه ای. می شود واجب کفائی. مجتهد شدن، تحصیل اجتهاد، واجب است شرعا به وجوب کفائی به نص ایه شریفه. باید عده ای طبق این ایه شریفه، مجتهد بشوند. این یک بیان. یک بیان دومی هم هست که مرحوم اقای خوئی در اخر کتاب البیع ان جا که شیخ انصاری بحث طلب علم را می کند، اداب و سنن را بیان می کند، ان جا فرموده است که اجتهاد کفایه واجب است تا دین مندرس نشود. این دیگر مذاق شارع است. از مذاق شارع این طور فهمیدیم که دینش همیشه باید تازه بماند. مباحثش واضح باشد. عن ادلتها التفصیلیه باشد. این که بناء باشد همه احتیاط بکنند، سراغ دین نروند، سراغ دین اجتهادی، سراغ دین تفصیلی نروند، ارام ارام دین مندرس میشود. و از مذاق شارع فهمیدیم که اندراس دین، مغضوب شارع است. ائمه ما علیهم السلام امر می کردند شاگردانشان را بنویسند این ها را برای اینده گان لازم است. اصحابشان را تشویق می کردند. لولا هولاء السته اندرست الدین. راجع به زراره و چند نفری که بودند، حضرت فرمود که… این ها کسانی بودند که دین را عن تفصیل یاد می گرفتند و ارائه می دادند.  حضرت فرمود که اگر این ها نباشند، دین مندرس می شود. همین طور است. اگر بناء باشد که کسی نباشد تحقیق بکند، عن تحقیق دین را بیان بکند، ارام ارام دین مندرس می شود، کهنه می شود، مسائلش مطرح نشد، کهنه می شود. کهنگی همراه با زوال است. بحث های تفصیلی نباشد، ارام ارام ان وقت به دست عوام می اید. حالا این هم یک بیانی ست. دیگر این ذوقی ست. اگر شما باورتان شد، این هم یک دلیل است بر این که تحصیل اجتهاد کفایه، این که می گوییم کفایه، چون همان یک عده ای اگر باشند، جلوی اندراس گرفته می شود. کفایه را از این جا اوردیم. کفایه واجب است.

البته ممکن هم است که یک موردی، تحصیل اجتهاد، واجب عینی باشد. مثل اصلا درس خواندن، ممکن است که واجب عینی باشد. این هم در کلمات هست. فرض بفرمایید در یک مناطقی و لو فی منطقه، افرادی نیستند که اقدام بکنند. من به الکفایه نیست. کسی نیست که اقدام بکند. و از ان طرف هم یک کسی پیدا شده است خیلی استعداد وافری دارد. اهل تلاش است. اهل زحمت است. مقدمات برایش فراهم است. من به الکفایه هم قیام نکرده است. در این جا باید در این منطقه یک مجتهدی باشد، واجب است عینا بر این، که برود مجتهد بشود. بر این شخص….دیگران استعداد ندارند. حال ندارند. مقدمات فراهم نیست. فرض بفرمایید در ان سر دنیا هست. در افریقا هست. یک منطقه ای هست ان جا. نیاز به یک مجتهدی دارد. از جای دیگر هم نمی روند. از خودشان باید باشد تا تشیید دین بشود. تا این که مردم مسائلشان را یاد بگیرند.

البته این ها اتفاق نمی افتد. این که بعضی ها می گویند بر شما واجب عینی ست درس خواندن، نه. این ها یک خورده به شعار نزدیک تر است. بالفعل واجب عینی….الحمد لله ان قدر هستند من به الکفایه. فوق من به الکفایه هستند الحمد لله. این که بگویند این اقا استعدادش خوب است، حافظه اش خیلی خوب است، فراگیری اش خیلی عالی است، پس بر او واجب عینی ست که درس بخواند، نه. به این طور چیز ها نمی شود واجب عینی اش کرد. تحصیل را فی زماننا هذا، نمی شود واجب عینی اش کرد. دیگر شما بالعیان می بینید که اگر بناء باشد که به خاطر بعضی از اغراضی که بعضی ها می گویند، واجب عینی باشد، ما همه مان عاصی هستیم. ان اغراض را تحصیل نمی کنیم. نه. همین به طور متعارف، واجب کفائی هست. درس خواندن دون الاجتهاد هم واجب کفائی هست. چون باز با همین ها تبلیغ می کنند. ارشاد می کنند. دین به مجتهد تنها اقامه نمی شود. نه. باید باز طلبه ها بیایند. محصلین بیایند. بعد بروند تبلیغ. بروند ارشاد. واجب کفائی ست هم اجتهاد و هم اصل تحصیل هم واجب کفائی ست بر افراد. وجهی برای وجوب عینی اش بالفعل نه بالنسبه به مجتهدش و نه نسبت به دون مرتبه الاجتهادش نیست.

این هم مطلب دومی که خوب است.

س:

ج: تقلید همین طور است. چون بحث و فحص نمی شود.

س:

ج: حال کار خوبی ست. به حساب نمک خورده نمک دان نباید بشکند. کار خوبی نیست ولی فنیا، خب ما طلبه شدیم، برای طلبه شدن به ما شهریه دادند. ان وقت هم همین سیاهی لشکر بودیم، ان وقت هم یک تبلیغ می کردیم، از امروز می خواهیم شهریه نگیریم و لباس را بگذاریم کنار و برویم کاسبی کنیم، حرمت ندارد ولی خب کار خوبی هم نیست.

این فرمایش مرحوم اخوند در اثر اول که فرمود یجوز ان یعمل برأیه.

اما اثر دوم: جواز رجوع الغیر. ایا جائز است غیر، به مجتهد مطلق رجوع بکند. تقلید مجتهد مطلق جائز است یا نه. این مناسبش باب تقلید بود. اما مرحوم اخوند از باب اثار اجتهاد، این جا ذکر کرده است. هل یجوز رجوع الغیر الی المجتهد المطلق ام لا.

مرحوم اخوند تفصیل داده است بین این که این مجتهد مطلق، انفتاحی باشد یا انسدادی مثل میرزا قمی. فرموده اگر انفتاحی باشد، عیبی ندارد. مجتهد انفتاحی عالم است. موضوع ادله تقلید، عالم است. العالم یجوز ان یقلده العامی. و اما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه…فللعوام ان یقلدوه. فقیه است. انفتاحی، فقیه است. عالم است. عارف باحکام است. ابتداء فرموده است که مجتهد انفتاحی، ادله جواز تقلید، می گیردش. موضوع ادله جواز تقلید، می گیردش.

و اما انسدادی. در انسداد دو مسلک است. مسلک حکومت. مسلک کشف. مسلک حکومت می گوید درب علم بسته. درب علمی بسته. احتیاط غیر ممکن یا غیر جائز یا غیر واجب. تقلید باطل. نتیجه می گیرد پس عقل حکم می کند که امتثال ظنی کافی ست از اون معلوم بالاجمال. یک علم اجمالی داری به تکالیفی. باید امتثال بکنی. می گوید امتثال علمی، ممکن نیست. عقل تنزل می کند. می گوید فیجزی امتثال ظنی. این ها را می گویند حکومتی ها. انسدادی علی الحکومه. عقل حکم می کند بالاجتزاء بالامتثال الظنی در مقام امتثال. مقام اشتغال دربش بسته است. حکم چیست، ما چه می دانیم.

مرحوم اخوند فرموده است انسدادی علی نحو الحکومه، تقلیدش فی غایه الاشکال است. در ذهنم این است که در کفایه باید باشد بل منع. در ان تقریراتش مرحوم اخوند این بل منع را هم اضافه کرده است. به نظرم این بل منع هم بوده است این جا. می گوید تقلید انسدادی علی الحکومه فی غایه الاشکال. دوباره می گوید و اما علی الکشف ففی غایه الاشکال. ایضا هم نمی اورد. معلوم می شود که این اولی، غیر از غایه الاشکال، منع هم دارد. کشفی، فقط غایه الاشکال است. ما در ذهنمان این طور امده که این عبارت اخوند، یک افتاده گی دارد. تقلید مجتهد انسدادی بناء علی الحکومه فی غایه الاشکال بل ممنوع. چرا. چون انسدادی جاهل است. خودش می گوید باب علم بسته است. خب این جاهل می شود. وقتی جاهل شد، ان روایات، اما من کان من الفقهاء، شاملش نمی شود. العارف باحکامنا شاملش نمی شود. مجتهد انسدادی…خیلی ادعاء بزرگی هست. مثلا میرزا قمی را بگوییم جاهل بالاحکام الشرعیه. گفته است که جاهل است. ادله تقلید، شاملش نمی شود. فلایجوز تقلیده. ملاحظه بفرمایید تتمه دارد.