بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در تجزی در اجتهاد بود.
مراد از تجزی در اجتهاد، تجزی در مقام عمل نیست. اجتهاد قبلا گذشت تاره عنوان عمل است. استفراغ الوسع. و اخری عنوان صفت است. ملکه. محل بحث در تجزی، اجتهاد به معنی الملکه است. و اما به معنی العمل، به معنی استفراغ الوسع، جای بحث ندارد. مجتهد مطلق هم ممکن است که بعضی را استنباط بکند و بعضی را استنباط نکند. تجزی در مقام استفراغ و در مقام استنباط، جای بحث ندارد. بحث و شبهه، در تجزی اجتهاد به معنی الملکه است که ایا اجتهاد به معنی الملکه، تجزی بردار هست ام لا.
عرض کردیم که سه نظر در مقام هست. یک نظر این است که تجزی در اجتهاد ضروری ست. بایدی هست. که مرحوم اخوند در لابه لای کلماتش فرمود. یک نظر دوم هم علی طرفی النقیض می گوید که تجزی در اجتهاد، محال است. نظر سوم می گوید که نه. نه بایدی هست و نه ممتنع، ممکن است.
اما وجه ضروت که باید است، فرمایش مرحوم اخوند این بود که فرمود چون طفره محال است، پس همیشه باید تجزی باشد. باید از مرحله دانیه برویم به مرحله عالیه. عرض کردیم مرحوم اخوند که فرموده است محال است اجتهاد مطلق بدون تجزی، مرادش استحاله عرفی ست. جای اشکال بر اخوند نیست. خودش تصریح کرده. گفته یستحیل اجتهاد مطلق عرفا بدون تجزی در اجتهاد. نتیجه این است که وقتی هم که می گوید لاستحاله الطفره، ان استحاله عقلی مرادش نیست. یعنی عرفا هم نمی شود که از پله اول به پله پنجم یک مرتبه پرید. لاستحاله الطفره. این را هم ما معنی می کنیم که عرفا هم محال است از باب تطابق علت با معلول. ادعای مرحوم اخوند این است که اجتهاد مطلق بدون تجزی، عرفا ممکن نیست. مگر خداوند لطف بکند، عنایت بکند. این لطف بکند، عنایت بفرماید، در تقریرات فرموده. در کفایه نیست. عنایت بفرماید و یک بار اجتهاد مطلق را به شخصی عطاء بفرماید.
و لکن در ذهن ما این است که نه. استحاله عرفی هم ندارد اجتهاد مطلق بدون تجزی. ممکن است. نه یک شبه، بلکه تدریجا. ممکن است که یک.. غالب اصلا همین طور است. چون مبادی اجتهاد را در همه ابواب با هم می خوانند، هم در معاملات دارد درس میخواند هم در عبادات دارد درس می خواند. هم ان جا دارد کار می کند و هم این جا، ارام ارام می بیند که ملکه اجتهاد در همه مسائل برایش پیدا شد. منتهی این، منافات ندارد که بعضی از مسائلش صعب است باید خیلی زحمت بکشد. ان در مجتهد مطلق هم هست. مجتهد مطلق هم باید برخی از مسائل را زحمت بکشد. ملکه، بنابر این شد، ملکه قدرت می آورد قوه می اورد بر استنباط احکام. وجدانی اش همین طوری ست. از بعضی ها بپرسید. برخی از افراد هستند که در همه مباحث در عرض هم کار می کنند. از ان ها بپرسید، می گویند که ما مجتهد مطلق شدیم. تمام مسائل را، تمام عرفی، قبلا گذشت. مطلق هم در تمام مسائل نمی تواند اجتهاد بکند. در تمام مسائل تمام عرفی، می گوید که ما دیگر تمام ابواب را ما می توانیم اجتهاد بکنیم و ان قدرت را پیدا کردیم. این که مرحوم اخوند فرموده محال است عرفا، نکته اش همین است که از نظر مبادی، این ها قریب الافق اند. عربیت است که خب یاد گرفته، برای همه ابواب خوب است. علم اصول هست، برای همه هست. یاد گرفته است. هم در قواعد فقه هم زمان کار کرده. دو تا درس می رفته، یک درس عبادات و یک درس معاملات. مثل بعضی ها نیست که فقط معاملات رفته و از عبادات هیچ خبر ندارد. می گوید که من هیچ کار نکردم. فعلا از ان ها تقلید می کنم. ولی در معاملات من خیلی کار کردم. ربما این طوری ست. ملکه استنباطش یک بعدی ست. ما ان را انکار نداریم. ربما ملکه اجتهاد یک بعدی هست. در ابوابی هست دون ابوابی. در عبادات فقط مجتهد است. در معاملات کار نکرده. تازه باید برود و ان ملکه معاملات را پیدا بکند. مثل کسی که در فلسفه کار کرده، در فقه کار نکرده. این طور است که هر دو، ممکن است. یک شبه نیاز ندارد. ملکه کل را تدریجا پیدا می کند. بحث مرحوم اخوند این است که می گوید ملکه باید ارام ارام پیدا شود. می گوییم نه. ملکه. قدرتش. نه این که استنباط فعلی اش. قدرتی که پیدا کرده است چون … فقه همین است. معاملات بالمعنی الاعم و عبادات. چون در عرض هم در هر دو کار کرده است، ملکه ای که پیدا شده، ملکه استنباط، در همه ابواب است. همه عرفی. این که مرحوم اخوند فرموده محال است که تصریح کرده محال عرفی و فقط باید خداوند این اجتهاد مطلق را بدهد یک دفعه، می گوییم نه. هر دو محقق است. هم اجتهاد مطلق و هم تجزی. ربما یک شخصی هم بر اثر این که کار می کند در همه…مبادی همه ابواب را دارد کار می کند، مجتهد می شود در همه ابواب. این قول اول.
س:
ج: هم سنخ هستند. معاملات بالمعنی الاعم اساسش در بیع است که مرحوم اخوند اورده است. خب این نظر اول که ضرورت باشد و لو عرفا. این، ناتمام است.
اما نظر دوم نظر مقابل. نظر دوم این است که می گوید تجزی در اجتهاد محال است. اجتهاد ملکه است. ملکه لا تتبعض. مثل عدالت. عدالت تبعض بردار نیست. منکرین تجزی در اجتهاد، کسانی که قائل هستند تجزی در اجتهاد ممکن نیست، به دو وجه استدلال کردند. عمده همان است که مرحوم اخوند بیان کرده است. الاجتهاد ملکه و الملکه امر بسیط و الامر البسیط لا یتبعض.
مرحوم اخوند جواب داده و درست هم جواب داده است. فرموده که امر بسیط تبعض پیدا نمی کند و لکن تعدد بردار هست بالنسبه به متعلق ان ملکه. متعلق به معنی زمینه ای که ان ملکه می خواهد اعمال بشود. ان قدرتی که پیدا می شود، ممکن است ملکه ای که پیدا شده، بالنسبه به این ابواب، ملکه پیدا شده باشد و بالنسبه به ان ابواب، ملکه پیدا نشده باشد. این تبعض نیست. تعدد است به لحاظ مورد اعمال ملکه. مقدماتی که برای عبادات است، خوانده است، کار کرده است ملکه پیدا کرده است بالنسبه. یک ملکه ای ست بالنسبه. عبارت مرحوم اخوند: ملکه پیدا کرده است بالنسبه به عبادات. اما نسبت به معاملات، کار نکرده است، ملکه بالنسبه به او پیدا نشده است. این، تبعض نیست. این تعدد است. ملکه بالنسبه به او پیدا شده است. بالنسبه این پیدا نشده است. تجزی در اجتهاد مستلزم تبعض در ملکه نیست تا شما بگویی ملکه امر بسیطی ست. قابل تبعض نیست. تبعض در ملکه نیست. این تعدد در ملکه است بالنسبه به مجرای اعمال ان ملکه. ممکن است، این امر واضحی هم هست، مبادی را که برای تخصص چشم است، یاد گرفته است، ملکه عمل، ان قدرتی که عمل بکند چشم را، ان ملکه را پیدا کرده است، ولی مقدمات عمل گوش را یاد نگرفته است. یک مطالبی ان جا بلد هست ولی مجتهد نشده است. بالنسبه به گوش می گوید که من تخصص ندارم. بالنسبه به چشم می گوید که تخصص دارم. ابواب فقه هم همین طور است. نسبی هست. ممکن است که در عبادات کار کرده است، بالنسبه به مسائل عبادی، ملکه پیدا کرده است. ملکه یقتدر بها علی استنباط العبادات. اما نسبت به معاملات، ملکه پیدا نکرده است. تعدد ملکات بالنسبه به ان که می خواهد اعمال بکند، شیء. تبعض یک ملکه، شیء اخر. این که قیاس کرد این اقا، این را مرحوم اخوند در تقریراتش دارد. این که این قائل قیاس کرد ملکه اجتهاد را به ملکه عدالت، این قیاس مع الفارق است. ملکه عدالت، بالنسبه نیست. نسبت بردار نیست. ملکه عدالت، ملکه ای ست که نفس را حفظ می کند از ارتکاب همه محرمات. نفس را ترغیب می کند به انجام همه واجبات. عدالت نسبت بردار نیست. الاستقامه فی جاده الشریعه. یا استقامت دارد یا ندارد. ان تعدد بردار نیست. امر نسبی نیست. به خلاف ملکه اجتهاد. ملکه اجتهاد مثل ملکه طبابت است. امر نسبی ست. یکی ملکه طبابت دارد نسبت به چشم. نسبت به سمع ندارد. یکی بالعکس است. ملکه اجتهاد کملکه الطبابه. ملکه طبابت بالنسبه تعدد بردار است. ملکه اجتهاد تعدد بردار است. پس این که گفتند تجزی محال است لان التجزی یستلزم التبعض و التبعض فی الامر البسیط مستحیل، این وجه، وجه غلطی ست.
س:
ج: کی گفتم ربطی به عمل ندارد. گفتم به معنای عمل نیست این جا. ارتباط تنگاتنگ دارد. ولی قدرت بر چی. یک مبدا دارد و یک منتهی دارد ملکه. مبادی اش بحث می کنیم که بحث بعدی ست. منتهای ان، احکام شرعیه است. ملکه یقتدر بها علی الاستنباط الاحکام الشرعیه. ربط دارد. چه طور ربط ندارد. نسبیت بردار هست ملکه اجتهاد، نسبیت بردار هست. بالنسبه هست.
البته یک چیز هست که این هم ظاهرا مرحوم اخوند قبول دارد. ملکه اجتهاد علاوه از این که نسبیت بردار هست، شدت و ضعف بردار هم هست. یکی ممکن است که ملکه اش، اقوی از دیگری باشد. اعلم می گویند که این طوری ست. هر دو مجتهد مطلق اند. او اعلم از این است، او ملکه قوی تری دارد. قوت و ضعف دارد. در این جهت، عدالت هم همین طور است. ملکه عدالت قوه و ضعف بردارد است. اما از جهت بالنسبه تعدد پیدا بکند، با هم فرق می کنند. ملکه اجتهاد بالنسبه، تعدد بردار هست. ملکه عدالت بالنسبه تعدد بردار نیست.
س:
ج: اعدل غیر از نسبت است. نسبت، دار و ندار است. ان اعدل و عدالت، شدید و قوی هست. شدت و قوت در عدالت معنی ندارد. در ملکه اجتهاد معنی دارد. اما نسبت معنی ندارد. بالنسبه به او عادل هست، بالنسبه به این عادل نیست، معنی ندارد.
این فرمایش مرحوم اخوند وجه اول استحاله تجزی.
وجه ثانی که خیلی مهم نیست. شاید در ذهن شما هم باشد. قدیما هم در ذهن ما بود. این است که تجزی در اجتهاد ممکن نیست، عرفا ممکن نیست لا اقلش، از جهت این که مبادی اجتهاد مطلق با تجزی در اجتهاد، یکسان است. مبادی اجتهاد مطلق چیست؟ میرسیم. علوم عربیه را بداند. خب مجتهد متجزی هم رفته و ان هارا یاد گرفته است. علم اصول را بداند. خب مجتهد متجزی هم رفته علم اصول را یاد گرفته. علم رجال را بداند بنابر این که رجال، جزء مبادی باشد. خب مجتهد متجزی هم برای همان یک قسمت، باید برود کل علم رجال را بداند. علم تفسیر اگر از مبادی باشد، برای همان مقدار تجزی می کند، باید علم تفسیر را بداند. مبادی که برای اجتهاد مطلق هست، ان مبادی را متجزی هم باید طی کند. کما این که شرائط اجتهاد را هم این باید طی کند. شرط استنباط، فحص است. همانطور که او فحص کرده، این هم باید فحص کند. فرقی نمی کند. چون مبادی اجتهاد مطلق، تمامش باید توسط تجزی هم تحصیل شود، پس لا محاله به طور ناخود آگاه، این، از همان اول، مجتهد مطلق می شود. این مبادی اجتهاد مطلق، سبب می شود که این هم بشود مجتهد مطلق. وجه ثانی این است که مبادی چون واحد است، چه در اجتهاد مطلق و چه در اجتهاد متجزی، پس نتیجه هم همیشه واحد است. این وجه ثانی که شاید در ذهن بعضی از شما هم باشد.
و لکن این حرف درست نیست. این بیان ثانی و این وجه ثانی هم نادرست است. چون این که می گویید مبادی واحد است، در همه مسائل مبادی واحد است، می گوییم نه. مبادی اش متعدد است. مقدماتش متعدد است. بعضی از مسائل فقه، مبادی اش، ظهورات است. حجیت خبر ثقه است. به بحث ترتب برخورد نمی کند. به تعارض برخورد نمی کند. به مسائل عقلی ارتباط پیدا نمی کند. خب ممکن است که این اقا فقط این مسائل صاف اصول را، این مبادی را طی کرده است. ظواهر را خوانده است. حجیت خبر ثقه را. همین ها که پیچ کم دارد. پیچ ندارد. همین ها را خوانده است. ملکه اجتهاد پیدا کرده است در ان مسائلی که به همین ها ارتباط دارد. مساله تا می رود سراغ ترتب، می بیند که بحث ترتب را فقهاء مطرح کردند. بحث تعارض را مطرح کردند، می گوید که دیگر نمی توانیم. باید دوباره برویم این ها را تحقیق بکنیم. ببینیم که بحث ترتب چه طوری هست. بحث اجتماع امر و نهی چه طوری هست. این بحث های دقی را هنوز بررسی نکرده است بنده خدا. در این ها جاهل است. در این ها ملکه اجتهاد ندارد. در ان ها ملکه اجتهاد دارد. ممکن است که یک شخصی، درست است که علم اصول مبدا است، عمده مبدا اجتهاد هم علم اصول است کما سیاتی. ولی همین مبدا را ممکن است که یک کسی همه اش را حل نکرده. همه اش را صاف نکرده است. نتیجه ملکه اجتهاد، برای همه مسائل فقه پیدا نکرده است. اصلا بعضی از مبادی، بعضی از مقدمات می دانید علم فقه، نیاز دارد به علم اصول، به علاوه یک قواعد دیگری هم. علم اصول مقدمه هست ولی کافی نیست. کسانی که ممارست با فقه دارند، می بینند که گاه گاهی در بحث های فقهی، در مباحث استدلالی فقه، می بینند که یک بحث هایی می شود که در علم اصول نیست. این طور نیست که همه مبادی فقه، در اصول باشد. نه. می بینیم که بحث هایی می کنند در علم فقه که در اصول ان ها را بحث نکردند. چون بحث های عام البلوی نبوده است، عمومیت نداشته است، می بینیم که در اصول نیاوردند. یک مبادی هست که در فقه است ممکن است که این اقای متجزی، اون مبادی که در فقه است، هنوز بهش برخورد نکرده، تحقیق نکرده. لذا یک مسائلی از فقه را ملکه اش را ندارد. اما این اقای مجتهد مطلق، چرا. همه قواعد اصول و قواعد فقه را تحقیق کرده و در این ها مجتهد شده است.
حاصل الکلام: این که می گویید مبادی واحد است، بعضی از مبادی واحد است. علوم عربیه بله. هم مطلقی خوانده و هم متجزی. علم رجال را هم بگو همین طور است. ولی قواعد اصول و قواعد فقه که این ها مبادی مهم استنباط اند، نه. این ها ممکن است که بعضی از این ها را مجتهد ما، صاحب ملکه ما، هنوز تحقیق نکرده است. هنوز مجتهد نشده است. در برخی از این ها، مجتهد شده است. این است که ملکه اجتهاد، پیدا کرده است بالنسبه به ان مسائلی از فقه که مبادی اش این هایی باشد که تحقیق کرده است. اما بالنسبه به مسائلی که مبادی اش، مطالبی ست که هنوز تحقیق نکرده است، این را شما هم وجدان کردید، ان موارد، نه. ملکه اجتهاد ندارد. شما خودتان هم این احساس را دارید که بعضی از مسائل فقه نیاز دارد یک خبر ثقه ای باشد و یک ظاهری داشته باشد، شما هم خبر را می بینید که ثقه هست. اطمینان دارید. به رجال مراجعه کردید. جلیل عن جلیل روایت نقل کرده است. خبر ثقه هم حجت است، این هم واضح است یا برایتان واضح شده است لا اقلش. ظهور هم دارد، استظهار هم امر عرفی ست، اون را هم تنبه پیدا کردید. ظاهر هم حجت است، اون هم که مشکل ندارد. فحص هم کردید معارض ندارد. این مقدار قدرت بر فحص دارید. دیگر می گویید که ما در این مساله مجتهد ایم. اما همین شما به یک مساله پیچ دار که میرسد، می بینید که اصولتان لنگ است. می بینید که در اصول هنوز حلش نکردید. تعبدا قبول می کنید. تنقیح چنین گفته است. مستمسک چنین گفته است. ولی در مغزتان صاف نیست. اجتهاد نیست. وجدان می کنید در ان اجتهاد ندارید. برای تان روشن نیست. ان ملکه ای را که نیاز هست، آن قدرت و توانی که نیاز هست، این را حلش بکنید، می بینید که ندارید. در ذهنتان می اید. به خطورتان می اید که مثلا این مساله را باید برویم صافش بکنیم. باید حلش بکنیم. تمامش بکنیم تا این مساله صاف بشود.
این است که صحیح نظر سوم است. نظر سوم این است که تجزی در اجتهاد ممکن است. نه لازم و نه محال، ممکن است. با توجه به دو مطلب. که گفتیم. مرحوم اخوند هم در نظر اولش که گفته امکان، این دو مطلب را متعرض شده است. ظهر انقدح مما ذکرنا که تجزی در اجتهاد ممکن است با التفات به دو جهت. یک جهت مبادی. یک جهت منتهی. مبادی اجتهاد مختلف است. برخی مبادی دقت نیاز دارد. کار نیاز دارد. برخی نه. مبادی اجتهاد مختلف اند از جهت این که شما کار کردی یا نکردی. ذاتا مختلف اند. از جهت کار شما هم مختلف اند. شما مباحث الفاظ را خوب کار کردید. استظهارات، بحث ندارید. اجتماع امر و نهی را هم بحث کردید. ان ها را هم صاف کردید. جلد اول را دوبار سه بار درس خارج خواندید، ان مسائلی که مبدأش این ها هست، قدرت بر استنباطش پیدا کردید. اما اگر مساله ای پیش امد. گفتند این جا دلیل ما استصحاب است. گیر دارید چون هنوز صاف نکردید. مبادی مختلف اند از جهت صعوبت و سهولت. از جهت این که شما، کار کردی یا کار نکردی. مجتهد شدی در ان ها، مجتهد نشدی. منتهی هم که مجرای این ملکه هست، این هم باز مختلف است. این ها مختلف اند از جهت سهولت و صعوبت. برخی از این ها آسان هستند. مبادی کمی نیاز دارند. خب شما به همان مقدار که درس خواندید، می توانید اجتهاد بکنید. بعضی از این ها مقدمات بیشتری نیاز دارند که ان مقدمات را ربما شما تهیه نکرده اید. مشکل مساله است که مقدماتی نیاز دارد که شما ان ها را تحقیق نکرده اید. چون هم با توجه به این که هم مبادی مختلف اند و هم مسائل، می گوییم منتهی، مختلف اند، امکان تجزی از واضحات است. چون در این دو نقطه اختلاف است، این طور نیست که این ها همه به یک نحو باشند که شما یا همه اش را داری، یا هیچ کدامش را نداری. نه. این ها چون مختلف اند، ممکن است که شما بعضی از این مبادی را داشته باشید و برخی از ان مبادی را نداشته باشید. ممکن است که ان مساله، صاف باشد، اسان باشد. شما قدرتش را داشته باشی. ممکن است که سخت باشد، قدرتش را نداشته باشی. هم به لحاظ منتهی، هم به لحاظ مبادی، تجزی در اجتهاد، ممکن است. از یک متجزی که سوال بکنیم بگوییم شما چرا نمی توانید در برخی از مسائل اجتهاد کنید، در ان مسائل می توانی اجتهاد بکنی، همین جواب را می دهد. می گوید که در ان مسائل نمی توانم، مقدماتش را فراهم نکردم. ان مساله نیاز دارد به بحث اجتماع امر و نهی. من بحث اجتماع امر و نهی را حل نکردم. غالبش همین طور است. یا می گوید نه. این مساله، مساله سختی هست. من نمی توانم روایاتش را جمع و جور بکنم. اقوال در این مساله مختلف است. روایاتش مختلف است. من نمی توانم. این قدرت را ندارم که این ها را جمع و جور بکنم. به یک نتیجه ای برسم. تاره بحث را بند می کند به مساله. مساله سخت است. من قدرت حلش را ندارم. الاحوط هو الرجوع الی الغیر. یک وقت هم می گوید که ما هنوز مقدمات ان بحث را نداریم. ممکن است که ان مساله ساده باشد ولی یک مقدماتی را دارد که اگر ان مقدماتش را می داشت، زود حلش می کرد. می گوید که مقدمات را تهیه نکردم. به لحاظ مبادی با التفات به مبادی که مختلف اند و به مسائل که مختلف اند من حیث المدرک، من حیث السهوله من حیث الصعوبه، تجزی در اجتهاد بمکان من الامکان. همین قول که مجتهد متجزی ممکن است. اضف الی ذلک که ادل دلیل علی امکان شیء وقوعش. بالوجدان ما دیدیم که برخی ها مجتهد متجزی هستند. خیلی از شما هم قطعا و لو به زبان نیارید، بگویید که برخی از مساله ها صاف است، معارض ندارد. احساس کردید که در این مساله مجتهد شده اید. در فقه که بحث میکنید، به این باور در برخی از مسائل رسیده اید. و قطع هم دارید که در برخی مسائل، اون قدرت را هنوز ندارید. ادل دلیل علی امکان الشیء وقوعه.
این مبحث اول اخوند.
بعد مرحوم اخوند وارد مبحث دوم شده است. خب تجزی در اجتهاد ممکن شد. اکثر شما ها هم دلتان همین است که ما در برخی از مسائل مجتهد هستیم. مبحث ثانی این است که ایا متجزی می تواند به رایش عمل بکند یا نه. مرحوم اخوند اول گفته است که اشکال است که مثلا می تواند. چون مثلا این عالم به احکام نیست. عرف الاحکام نیست. بعد گفته که نه. این وجهی ندارد. شاید اگر کسی، ما ندیدیم، اگر کسی بگوید مجتهد متجزی نمی تواند بما وصل الیه عمل بکند، بما ظفر الیه عمل بکند، شاید اگر کسی ادعاء بکند، وجهش این است که فحصش ناقص است. چه خبر دارد که متجزی مثلا در سائر ابواب چه خبر دارد. ندیده ان ها را. شاید در ذهنش این است. که مرحوم اخوند به این هم اشاره کرده در بحث قبل. و لکن این هیچ وجهی ندارد. ادله حجیت عام است. من جاءه منا خبر، اطلاق دارد فهو حجه حتی عامی را هم می گیرد تا چه برسد مجتهد متجزی را. ادله حجیت خبر، ادله حجیت استصحاب، ادله برائت، همه این ها عام است. کما این که شامل می شود مجتهد مطلق را، شامل می شود مجتهد متجزی را. خب خبر ثقه وقتی که برای این حجت شده است، این هم که احراز کرده است خبر ثقه است، ظهور را هم که احراز کرده است که ان هم حجت است، وجهی ندارد که جائز نباشد عمل بکند به رایش. نه. رای هرکسی محترم است برای خودش. عند العقلاء هم همین طور است. نه. این ها همه بعد از فرض فحص تام است. فحص تام کرده. ملکه ابواب دیگر را ندارد، ولی فحص می تواند بکند. روایات را، باب های مناسب را نگاه کند. این است که مجتهد متجزی یجوز له ان یعمل برایه جای بحث ندارد.
بحث سوم این است که ایا دیگران می توانند از این تقلید بکنند یا نه. بگویند که این همشهری ما، مرتبه ای از اجتهاد را رسیده است مرتبه. دیدید در این هایی که تصدیق اجتهاد می نویسند، دقت دارند. اون هایی که مثلا ادم های قوی هستند، می گویند الحمد لله این شاگرد ما، بلغ مرتبه الاجتهاد. ان، اجتهاد مطلق است. بعضی ها می گویند بلغ مرتبه من الاجتهاد. یک مرتبه ای. حالا مرتبه ای از اجتهاد را رسیده، رساله بنویسد، بگوید ما این مقدار که تحقیق کردیم. ما در معاملات خیلی کار کردیم. گاهی ادعاء اعلمیت هم می کنند که ما اعلم هستیم از فلانی در معاملات فقط. می توانند رساله بنویسند. ایا جائز است تقلید این ها یا نه. این جا هم مرحوم اخوند گفته است که مشکل است. همان بیانی که قبلا اورده بود که موضوع جواز تقلید، عرف احکامنا است. این مجتهد متجزی که عرف احکامنا نیست. دو تا سه تا. عده من احکامنا. مقداری از احکام ما را بلد است. گفته است که اطلاق ندارد ادله. ما دو نوع دلیل داریم بر تقلید. یکی ادله لفظی و یکی ادله لبیه. ادله لفظیه می گوید که موضوعش عرف احکامنا ست. منصب فتوی را به این دادند که عرف احکامنا. منصب است. شوخی نیست که هر که چند تا مساله را اجتهاد کرد، بگوید من مرجع تقلید. اطلاق می گوید که ندارد. ادله لفظیه اطلاق ندارند. ادله لبیه ما هم سیره عقلاء است. رجوع به خبره. ان هم معلوم نیست که مثلا ان کسی که خبره است، کسی که ملکه ناقصی دارد، معلوم نیست که سیره عقلاء، عقلاء به چنین شخصی سیره شان، احراز نشده است که سیره عقلاء است. بهش مراجعه بکنند.
س:
ج: گوش با دین فرق می کند. گوش یک موضوع مستقلی هست. با هم ارتباط ندارند. دین مجموعش به هم ارتباط دارد.
وجه اشکال قصور ادله جواز التقلید. همین که ادله قاصر بود، اصل عدم جواز است. اصل عدم حجیت است. وجه اشکال این است. ان طرف هم وجه اخر که عرف احکامنا، برخی اوقات مصداق دارد. وجه مقابلش را مرحوم اخوند ذکر کرده است.