بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در اثار اجتهاد تمام شد طبق انچه که در کفایه بود.
اثری که باقی مانده است، مساله وجوب الافتاء علی المجتهد است. ایا بر مجتهد واجب است فتوی بدهد یا نه مجتهد می تواند از فتوی دادن، اباء بکند.
مجتهد تاره در مساله ای که می خواهد استنباط بکند به مشکل برخورد می کند. تعارض روایات است نمی تواند حلش بکند. اعراض مشهور است نمی تواند به نتیجه برسد. در نفسش اشکال در مساله است. در این فرض که منتهی به اشکال در مساله شده است، فیه اشکال می گوید، خب فتوی دادن برش واجب نیست بلااشکال. کسی هم توهم نمی کند که در این جا فتوی دادن واجب باشد. اما نسبت به حکم شرع که حجت ندارد. فتوایش حرام است. فتوی به غیر علم است. نسبت به وظیفه عقلیه هم وجهی ندارد، دلیلی ندارد که بر مجتهد لازم است که وظیفه عقلیه را بگوید. نه. ایکال می کند به عقل خود مقلد. اگر عقلش کشید عقلش قد داد، خوب بما یقتضیه عقله عمل می کند. قد نداد، برود از یک عاقل دیگری بپرسد. باب، باب مجتهد و مقلد نیست. این جا واضح است. در جایی که مساله برای مجتهد روشن نیست، یا فتوی دادن حرام است یا لا اقلش وجوب ندارد.
و اما در جائی که مساله روشن است. این ها مثال های واقعی دارد. مساله روشن است برایش که در بکر، اذن ولی لازم نیست. روایاتش متعارض است. به این نتیجه رسیده است که اذن ولی لازم نیست. بکر بدون اذن ولی لها ان تتزوج. در ان جایی که واقع برای مجتهد روشن است، تاره در ابراز این، می بیند که مفسده است. ابراز این فتوی صلاح نیست. اگر فتوی نمی دهد، به خاطر یک مصلحتی در بین است که فتوی نمی دهد. و اخری می بیند که هیچ مصلحتی هم نیست. می خواهد فتوی ندهد فقط.
اگر مصلحتی در بین باشد که پیش بعضی ها همین طور بود. برایشان روشن بود که اذن ولی لازم نیست، ولی می گفتند که ادم نباید هرچی به دهانش بیاید، بگوید. فتوی بدهد. نه. مصالح شریعت را هم باید ملاحظه بکند. نگاه کند. در این جور موارد، فتوی دادن واجب نیست. چه بسا ان مصلحت، ان قدر قوی ست که این افتاء را حرام می کند. از بعضی از روایات هم استفاده می شود که حضرت فرمود علیکم بالسوال بر شما سوال واجب است، ولی بر ما جواب واجب نیست. باب، باب تقیه است. ابرازش مصلحت ندارد. ابراز نمی کند فتوایش را. این جا هم بحثی نداریم. ابراز فتوی، افتاء مجتهد در این جا واجب نیست که خارجا هم اتفاق افتاده مواردی که می گویند مصلحت نیست، فتوی نمی دهند.
س:
ج: این ها اهم و مهم باید ملاحظه شود. بر ابراز این مصلحت بار می شود. بر ترک ابراز، مصالح بیشتری. مصالح شرعی. مربوط به شرع است.
مهم این اخیر است. و اما قسم ثالث. قسم ثالث را بگوییم دلیل ندارد، این قسم قبل هم واضح است که دلیل ندارد. قسم ثالث این است که نه. مجتهد به یک فتوایی رسیده. ابرازش هم هیچ مشکلی ندارد. من تقیه و غیرها هیچ مشکلی ندارد. ایا در این جا ابراز فتوی، رساله نویسی، واجب هست یا نیست.
در این جا تاره شخصی محل ابتلائش شده این مساله، سوال می کند از این مجتهد. سائل سوال می کند از فتوای مجتهد. ایا می تواند این مجتهد جواب سائل را ندهد. می گوید نه. من مساله را می دانم چی هست، اما جواب نمی دهم. همین که جواب نداد، ان وقت طبق این که این شبهه، قبل الفحص است، طبق این که عامی علم اجمالی به تکالیف دارد، باید احتیاط کند. این جواب ندادن این طور نیست که برود از یک مجتهد دیگری در بین هست، از او سوال بکند، او جواب می دهد حل است. این جا که این هم واضح است که جواب واجب نیست. نه. فرض کلام ان جایی ست که سائل سوال کرده، مجتهد اگر جواب ندهد، این دیگر باید احتیاط کند. ایا واجب است بر مجتهد که این جا جواب بدهد. می گوییم نه. این جا هم وجهی برای وجوب نیست.
این که در ایه شریفه فرموده فاسئلوا اهل الذکر، امر به سوال کرده است، این دلالت ندارد که جواب واجب است. بر تو واجب است سوال کردن. این بالالتزام دلالت کند که پس بر مسئول عنه هم واجب است جواب. نه. غایتش این است که جواب او حجت است اما واجب است، دلالت ندارد. این است که مجرد سوال، افتاء را واجب بکند، این هم دلیل ندارد. و اما اگر سوالی در بین نیست. مجتهد به یک سلسله احکامی دست پیدا کرده است. حجت پیدا کرده است. ایا ابراز این احکام بر او واجب است یا واجب نیست. رساله نوشتن واجب است یا واجب نیست. این جا بعضی ها فرمودند که بله واجب است. اگر وجوب در این جا ثابت شد، در ان سوال هم واجب می شود. به طریق اولی. گفتند واجب است رساله نوشتن، واجب است ابراز فتوی به خاطر قول خداوند متعال که فرمود لیتفقهوا فی الدین بعد در اخر فرمود لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم. انذار را واجب کرده است. بر فقهاء انذار را واجب کرده است. انذار به بیان فتوی هست. این که فقیهی بیاید درس بخواند، یک مدتی درس بخواند. بعد برگردد به وطنش. بعد همه اش بگوید که احتیاط بکنید. این جای احتیاط است. یشکل. احتیاط. خلاف متفاهم عرفی از ایه قران است. می گویند پس برای چه رفتی. لولا نفر طائفه می گوید که یاد بگیر و ان ها را بیا به مردم بگو. نه این که احتیاط را بگو. درست است که با احتیاط هم انذار محقق می شود ولی ظاهر ایه شریفه که می فرماید طائفه ای کوچ بکنند لیتفقهوا فی الدین. این ها تفقه در دین بکنند. بعد و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم یعنی و لینذروا به ان هایی که یاد گرفتند. نه با احتیاطات. احتیاطات که تفقه در دین نیست. این خلاف متفاهم عرفی ست. ایه شریفه گفته اند دلالت دارد بر این که افتاء بر مجتهد لازم است. افتاء لازم است نه این که هر کسی مجتهد شد افتاء. به نحو واجب کفائی. همان طور که نفر، برای طائفه ای واجب است. کفائی ست. تفقه برای طائفه ای واجب است. کفائی ست. انذار هم، ابراز فتوی هم بر عده ای لازم است. من به الکفایه قیام کردند، از دیگران ساقط است. خیلی زود هوس نکنید که رساله بنویسیم چون ایه قران فرموده فقیه شدی، انذار کن. نه. کثره رساله از این ایه به دست نمی اید. غایه الامر وجوب رساله نویسی علی طائفه که من به الکفایه باشند. بعضی ها فرمودند که از این ایه شریفه وجوب افتاء بر مجتهد استفاده می شود. لا یقال کسی نگوید که این ایه شریفه و لینذروا را معلق کرده است و لینذروا قومهم اذا رجعوا اگر رجوع کردند. خب حالا یک کسی می خواهد رجوع نکند اصلا به قومش. پس انذار، افتاء واجب نیست. غایه الامر اگر رجوع کرد، مردم سوال کردند حالا باز رجوع هم خصوصیت ندارد. مردم سوال کردند، وجب. ولی اگر سائلی در بین نیست. این اقا هم نرفته است. هنوز در حوزه، اشتغالات علمیه دارد. و لینذروا در حقش صادق نیست. لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم. و الا نه. انذار واجب نیست. غایتش همین است. سوال را بگوییم. وقتی که رفت را بگوییم. اما مادامی که اشتغالات دارد، نه. انذار واجب نیست. بیان فقه لازم نیست. بیان احکام شرعیه واجب نیست. لا یقال فانه یقال که نه. این خلاف فهم عرفی ست. ظاهر ایه شریفه این است. درست است که جمود بر لفظ همین را می گوید. می گوید و لینذروا قومهم اذا رجعوا. ولی اهنگ ایه این است که ایها الناس عده بیایید فقه را یاد بگیرید و ان فقه را منتشر بکنید. اذا رجعوا الیهم نمی خواهد بگوید که یعنی اگر رفتی، واجب است. نه. مستظهر از این ایه شریفه این است که… این ها عرفی نیست. یک عده ای را واجب بکند که بیایید یاد بگیرید. فقیه بشوید. اگر یک وقتی رفتی در شهرت، فتوایت را بگویی. اینها عرفی نیست. متفاهم عرفی از این ایه شریفه همین است که ابراز لازم است.
لذا دلالت این ایه بر وجوب افتاء در ذهن ما این است که تمام است. و لکن این که فرموده است و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم. انذار بکند. باید در تمام موارد، انذار بکند به بیان فتوی، نه. این را ما نمی توانیم استظهار بکنیم. ما از این ایه شریفه فی الجمله استظهار می کنیم. این که یک مجتهد، همش احتیاط احتیاط بکند، می گوییم پس برای چه رفتی درس خواندی. خلاف ایه شریفه است. اما این که یک مجتهدی بیاید معظم آراءش را، معظم احکام شرعیه را بیان بکند، بعضی از جاها میلش نباشد بگوید که این جا من فتوی نمی دهم. فالاحوط. به این ایه شریفه عمل کرده است. لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم درست است که در همه موارد بگویید احوط، نمی شود. این ایه می گوید باید بگویی ان چه را که یاد گرفتی. این که باید همه را باید بگویی، نه. این مقدار دلالت ندارد. معظم را بیان بکند، معظم احکام شرعیه را بیان بکند، احیانا هم در یک جاهایی الاحوط بگوید، در یک جاهایی فیه اشکال بگوید، با این که نظرش در ان جا صاف است، هیچ مصلحتی هم در بین نیست برای ترک فتوی، این ایه شریفه شاملش می شود.
این است که اگر کسی احیانا، مبنای مرحوم اقای خوئی، کسی احیانا فتوی نداد، در بعضی از مسائل از فتوی دادن اباء کرد و گفت فتوی دادن که واجب نیست، درست است. فی الجمله اش واجب است. بالجمله اش واجب نیست. این است که با این که می داند مساله را، با این که استنباط کرده است و ظفر به حکم مساله، احیانا بیان نکند مساله را، این ایه شریفه مخالفت نشده است.
و کسی نگوید. این ها را گفتند دیگر. کسی نگوید از باب ارشاد جاهل واجب است. جاهل اند مردم به این مساله. از باب ارشاد جاهل واجب است فتوایش را ابراز بکند. کسی این را نگوید فانه یقال ارشاد جاهل هم واجب است، دلیلش اجماع است و همین ایه شریفه. ان هم یک ایه خاصی ندارد. یک روایت مخصوصه ای ندارد. ان که اجماع داریم، ان که می توانیم از این ایه شریفه استظهار بکنیم، معظم احکام است که مردم نگویند که تو پس چه رفتی یاد گرفتی. همه اش به ما می گویی احتیاط احتیاط. نگویند این را. همین که نگویند، به این ایه عمل شده است. لازم نیست مجتهد به کل ما وصل الیه فتوی بدهد. وصل الیه فرقی نمی کند. لا فرق در این ما وصل الیه بین این که به الزام رسیده باشد یا به رخصت. ما دلیلی بر وجوب افتاء به نحو مطلق نداریم.
لا یقال کسی نگوید در روایاتی هست که خداوند دوست دارد به رخصت هایش عمل شود چنان چه دوست دارد به الزامیاتش عمل شود. پس اگر مجتهد به رخصت رسید، حتما باید ابراز کند چون خدا دوست دارد. لا یقال که روایاتی که درباره رُخَص الله رسیده است، از ان ها می توانیم استفاده بکنیم وجوب فتوی را. می گوییم که نه. این هم درست نیست. از ان روایات هم، وجوب افتاء به دست نمی اید. خداوند دوست دارد. بله. دوست دارد. خوب است که به رخصش هم عمل شود. خیلی اهل احتیاط نباش. نه. رخص خداوند هم مثل الزامیات است. ان هم دین است. اما بر شما واجب است که رخصت را اعلام کنی، نه. این دلالتی ندارد. خوب است. ان دوست داشتنی ست. دوست دارد خداوند به مباحات هم عمل شود. این دلالت ندارد که واجب هم کرده است که شما ابراز بکنی اباحه را. نه. خداوند دوست دارد مستحبات را دوست دارد. ترک مکروهات را دوست دارد. اما این ها دلالت ندارد که واجب است بر ما ابراز کردن چیزی که دوست دارد. غایه الامر خوب است. خوب است که برای این که خدا دوست دارد به رخصش عمل شود، دوست هم دارد که شما این رخصت را ابراز بکنی. اما دوست دارد، وجوب را نمی رساند.
حاصل الکلام این است که بر مجتهد واجب است کفایه. بعضی ها خیال می کنند عینا هست، نه. واجب است بر مجتهد کفایه ابراز فتوی نسبت به معظم دین.
یک موید هم دارد. و یویده که اگر ابراز نکنند همه معظم دین را، اندراس دین لازم می اید. لئلا یلزم اندراس الدین للزم انذار المومنین. برای این که انذار مومنین حاصل بشود. برای این که اندراس دین لازم نیاید، کما یجب بر مومنین کفایه تحصیل الاجتهاد، یجب علیهم الافتاء به معظم دین. بیش از معظم دین را ما نتوانستیم دلیل پیدا بکنیم که افتاءش واجب است.
هذا تمام الکلام در اثار الاجتهاد.
اثار اجتهاد چهار تا شد. یجوز ان یعمل طبق ما اجتهد. یجوز تقلید الغیر. یجوز حکمه و ینفذ قضائه. و ولایتش هم علی المبنی. یجوز له القضاء و ینفذ امره و نهیه بناء علی ثبوت الولایه الفقیه و اخرش هم لا یجب علیه الافتاء.
از این فصل که بگذریم اول کلام است
س:
ج: این ها دیگر یک مسائل دیگری ست. ما که نگفتیم که واجب است. گفتیم که اصلا بر این واجب نیست چون یکی ابراز کرد. شما یک سوال دیگر می کنید که به چه مبرری این ابراز می کند. خب تاره ان اقا اعلمیت را شرط نمی داند. می گویند بعضی مجتهدین در اولی که فتوی می دهند، چون هنوز اعلم وجود دارد، می گویند که یتخیر المکلف بین الاعلم و العالم. نه ان ها مبرر دارد. یکی این که خب ان اقا احتیاطاتی دارد. برای این که ان احتیاط به اعلم بعد رجوع بکنند، فتوایش را ابراز می کند که ان ها، برای این که ان ها بتوانند رجوع بکنند…. گذشته این که مردم مختلف اند. سلائق مختلفی دارند. راه های خدا را منحصر نکنید. یک اقایی امده که اون اعلم را قبول ندارد . عدالتش را قبول ندارد. زبونش را قبول ندارد. مشکل دارد. خب باید یک کسی دیگر باشد که از او تقلید بکنند. تسهیلا لامر المومنین، عیبی ندارد که با وجود اعلم، با این که این اعتراف دارد. گاهی خودش می گوید که من اعلم هستم اصلا. شما می فرمایید این اقا اعلم نیست. خودش را اعلم میداند. علی فرض این که خودش را عالم می داند. او را می گوید سیدنا الاستاذ شیخنا المشایخ شیخنا المحقق او را هنوز اعلم می داند، باز هم رساله می نویسد. می گوید که بله تنوع. مضافا به این که ممکن است اقا فردا فوت کنند. نباید زمین خالی از حجت باشد. نمی شود که وقتی که او فوت کرد، این اقا رساله را چاپ بکند. باید یک رساله ای موجود باشد. نوبتی. او یکی رفت، نوبت این یکی.
فصلی را که مرحوم اخوند مطرح کرده است فی مبادی الاجتهاد. اثار اجتهاد را بحث کرد. مبادی الاجتهاد. مقدمات الاجتهاد. کسی که می خواهد مجتهد باشد، چه مقدماتی را باید طی بکند. چه اموری را باید تحصیل بکند. مرحوم اخوند فرموده که اجتهاد مقدماتی دارد.
منها معرفه العلوم العربیه.
مدارک ما، مستنبط منه ما، ابزار کار ما، عربی ست. قران است. روایات است. کلمات علماء ست. این ها همه عربی هست. فهم این ها نیاز دارد به فهم قواعد علم عربی. کسی که قواعد علم عربی را نمی داند، کسی که از لغت اطلاعی ندارد، خب نمی تواند استبناط بکند. امر واضحی ست. اولین مقدمه ای که برای اجتهاد هست، الان هم همین طور شده، از جامع المقدمات از صرف ساده شروع می کنند. قواعد علم عربیت. شناخت معانی کلمات. معانی جمل. قواعدی که مربوط به مفردات کلمه می شود، علم صرف. قواعدی که مربوط به جمله کلمه می شود، علم نحو. این ها. خود لغت هم هست. لغت هم جزء این هاست. بایستی که معرفت داشته باشد به این علوم. صرف. نحو. لغت.
منتهی این که می گوید معرفت داشته باشد، نه معرفت به خصوصیات و دقائقی که انها در علم عربیت اورده اند که ما اسمش را مزخرفات غالبش را گذاشتیم. نمی دانم اشتقاق صغیر. اشتقاق کبیر. اعلال علی القاعده. قواعد اعلال ان طوری با ان بسطی که داده اند. در نحو که می رسیدند، فروقی که بین عطف بیان و عطف بدل است. ضمیر فصل چه محلی از اعراب دارد. از این جور چیز هایی که بحث می کنند. در تنازع بحث می کنند چرا نمی تواند دو تا عامل بر یک معمول وارد شود. چرا و علت این را می ایند بحث می کنند. و مباحثی از این دست، این ها نه، ربطی به استنباط ندارد.
ان که مربوط به استنباط می شود، مقدمه استنباط می شود، این است که به مقداری، نه در نحو سیبویه باشد، در لغت اصمعی باشد، در صرف شیخ رضی باشد، نه. این ها لزومی ندارد. به مقداری که بتواند مدالیل این الفاظ را بشناسد لاعن تقلید. به مقداری که بتواند تشخیص بدهد مدلول این کلام چیست در نظر عرب. بتواند بفهمد. نه چون در لغت این طور گفته اند. نه. قول لغوی حجت نیست. کمک ما می کند قول لغوی در استظهارات. ما باید یک ارتکاز عربی پیدا بکنیم. یک فهمی بما این که عرب شده ایم. لفظ های فارسی هم ربما کمک می کنند. ولی ما باید به لسان عرب اطلاع پیدا بکنیم. با خواندن صرف، با خواندن نحو، با ملاحظه لغت و امثال ذلک، یک اشنایی پیدا می کنیم به کلمات عرب که این منشا می شود، مهمش این است، که این ها منشا می شود برای استظهار از ایات و روایات. اساس کار، ان استظهار هست. ان استظهار نیاز به این ها دارد. ما قبول داریم فی الجمله کسی که نحو بلد نیست، قواعد نحو را نمی داند، قواعد صرف را نمی داند، لغت را نمی شناسد، شما فرض بکنید یک کسی ابتدائی. یک مقدار هم دارد نحو می خواند. می گوییم بیا استظهار کن از این ایه. نمی تواند استظهار بکند. بر اثر ممارست، یک ارتکاز عربی پیدا می کند که چه بسا از یک فقیه عرب هم بهتر استظهار می کند.
این که بعضی ها تو ذهنشان امده که فلان فقیه عرب است، می گوید مستفاد از این روایت این است. عجم این طور می گوید. العرب اولی من العجم. نه. این ها حرف های نادرستی ست. رب عجمی که یک ارتکاز عربی پیدا کرده است. یک خصوصیاتی در روایات را، نکاتی را که دخیل در استظهار اند، می یابند که …گاهی با پیدا کردن مرادف فارسی اش، معنایی را می فهمد که عرب خلاف این را استظهار کرده است.
بلا شک شناختن قواعد عربیه فی الجمله، قواعدی که دخیل اند در استظهارات، شناختشان لازم است نه تقلیدا، شناختشان اجتهادا. باید مجتهد باشد در این استظهار. این که می گوید ظاهر این ایه این است، باید ثابتش بکند. ظاهر این ایه این است چون در لغت چنین گفته اند. چون ادباء این طور گفته اند. برای خودشان گفته اند. ان ها به درد نمی خورد. باید استظهار را اثبات بکند مجتهد.
اصلا ظرائف نحوی، هیچ ربطی به استظهارات عرفی ندارد. استظهار بکند، استظهار عرفی. به ادبی کار ندارد. علم ادب ان ها چه می گویند، برای خودشان می گویند. مهم استظهار است ان هم از قسم عرفی اش نه علمی اش. ان منازعه ادیب و فقیه همین بود. در وصیت نامه نوشتند که فلانی را از مالم نامحروم نکنید. پیش ادیب بردند. گفتند که چی می گوید این اقا. گفت یعنی محرومش بکنید. چون نامحروم نفی است. نکنید نفی است. نفی در نفی اثبات است. پس یعنی محرومش بکنید. این استظهار ادبی هست. نفی در نفی اثبات است. به فقیه ارائه دادند، گفت یک چیزی بهش بدهید. چرا اقا. این گفته نامحروم نکنید. گفته است که اگر می خواسته بگوید که محروم بکنید که وصیت نیاز نداشت. این وصیت کردن دلیل بر این است که می خواهد بگوید که یک چیزی به فلانی بدهید. و گرنه، وصیت نیاز نداشت. این را می گویند استظهار عرفی. این فرعی که بین مرحوم اسد ابوالحسن اصفهانی و بعضی از اقرانش رخ داده بود. معروف است که منازعه ای را اوردند. ان منازعه در مزارعه بود. مزارعه گفته بود یک ساله. اختلاف شده بود که این یک سال قمری ست که ده روز کم داشته باشد یا این یک سال شمسی ست که ده روز بیشتر داشته باشد. ان اقا طبق قواعد گفته بود که دوران امر است بین اقل و اکثر، مقتضای قاعده همان اقل است. شک داریم ان ده روز عقد منعقد شده یا نه، اصل عدمش هست. وقتی رسید به مرحوم اسد ابو الحسن، فرمود همان شمسی درست است. فرمود مزارعه یک سال شمسی ست. اگر نوشت یک سال بهت مزارعه دادم یعنی یک سال شمسی. چون زراعت با خورشید کار دارد نه با ماه. این هم یک نکته ای ست. استظهارات عرفی. استظهار توقف ندارد بر معنای لغوی، ادبی. جمود بر ان قواعد نمی کنیم. ما چه بسا همه ان قواعد را کنار می گذاریم. می گوییم که ان ها گفتند، برای خودشان گفتند. ظاهر عرفی این روایت این است.
این است که یکی از مبادی اجتهاد، معرفت علوم عربیه و قواعد این علوم به ان مقداری که دخیل در استظهارات عرفیه است. به این مقدار بایستی مجتهد عالم باشد. عارف به این ها باشد. ان دقائق ربطی به این استظهارات عرفی ندارد. بعضی هایش مضر به این استظهارات عرفیه است. ان ها اصلا مبدا اجتهاد نیست. ان ها ربطی به مجتهد ندارد. اصلا ممکن است که یک مجتهدی عبارات را اشتباه بخواند ولی استظهارش خوب است. می شود. ما دیدیم اصلا. اصلا هیچ وقت فقه را به ادبیات نبرید. ادباء چه گفتند. از ان چه ان ها گفتند استفاده می کنیم ولی بند به گفته ان ها نیست. ان چه لغوی گفتند، ما استفاده می کنیم. ما به لغت مراجعه می کنیم. می گوییم حجت نیست. ولی چند تا معنا را می گوید بعد خودمان حساب می کنیم می بینیم که معنای عرفی اش این است. ذهن عربی ما این را می گوید. به ان ها مراجعه می کنیم. باید بتوانیم به انها مراجعه کنیم. باید ان ها را هم فهمیده باشیم فی الجمله. اما به این مقدار من مبادی الاجتهاد، معرفه العلوم العربیه بمقدار یتوقف علیها الاستظهارات العرفیه. این مقدمه اولی که مرحوم اخوند فرموده. بعد فرموده و ثانیا علم تفسیر.