بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در مبادی و مقدمات اجتهاد بود. اجتهاد بر چه چیز متوقف است. برای این که مجتهد بشویم، چه مقدماتی را نیاز داریم.
مرحوم اخوند فرمود مقدمه اولی که نیاز به ان داریم برای استنباط، برای اجتهاد، عبارت بود از معرفت علوم عربیه.
عرض کردیم که اساس استنباط، استظهارات از کلماتی ست که به ما رسیده است. و ان کلمات عربی ست. کتاب است عربی ست. روایات است عربی ست. اساس استنباط، استظهارات است. و ما باید به این استظهار برسیم. استظهار تقلیدی نیست. فلانی می گوید ظاهر این، این است، این فقه نیست. این اجتهاد نیست. رسیدن به استظهار، احساس استظهار کردن، نیاز دارد که ما معرفت داشته باشیم به لغت. مفردات را بتوانیم معنایش را بفهمیم چیست. نیاز داریم مقداری علم صرف بدانیم. گاهی برای شناختن معنی، به ماده اولیه باید برش گردانیم. به اصلش برش گردانیم. برای این که به این استظهار برسیم، بایستی قواعد جمله عربی را بدانیم. دستور زبان را فی الجمله بدانیم. کسی که تازه شروع به کار کرده است، دارد شرح العوامل می خواند، یا نه. بالاتر. لمعتین می خواند، بهش بگوییم که این روایت چه می گوید، عاجز است. ولی ان مجتهد با قدرتی که دارد، می گوید که مراد از این ایه شریفه این است. او هنوز معرفت ندارد. خوانده ولی بلد نیست. علم نشده است برایش. این بر اثر ممارست زیاد، برایش علم شده است. این لغت معنایش چیست، برایش علم شده است. اگر می خواهد خوب وجدان بکنید، قیاس بکنید خودتان را در ان زمانی که این قدرت را نداشتید. این معرفت را نداشتید. شنیده بودید کسائی می گوید مثلا. ولی به اون حد هنوز نرسیده بودید که معرفت صدق بکند. و حال که به حد معرفت رسیدید، این جا می توانید استظهار بکنید. ان وقت نمی توانستید استظهار بکنید. بلا اشکال معرفت، شناخت علوم عربیه فی الجمله، دخیل است در رسیدن استظهارات.
کما این که، این را اضافه می کنیم. شاید مرحوم اخوند هم با این بیان، این مطلب را می خواهد بیان بکند. مقصودش این است. علوم عربیه و محاورات عرفیه. چون مهم استظهار عرفی ست. استظهار عرفی علاوه بر اینکه این علوم عربیه را نیاز دارد، این ها دخیل هستند، محاورات عرفیه هم دخیل است. این علوم عربیه طبق محاورات عرفیه می خواستند حرکت بکنند، ولی حرکت نکردند. لغت می خواسته بگوید که معنای عرفی این است، ولی از خودش خیلی چیزهای گفته. ما معنای عرفی را از لغت نمی توانیم به دست اوریم. این که از این جمله چه استظهار می شود، چه عرف استظهار می کند، این را با ادبیات نمی شود درستش کرد. ادبیات هم باید باشد. ربما ان هم دخیل است ولی کافی نیست.
و بالجمله ان که یک مجتهد نیاز دارد، قدرت بر استظهار عرفی ست. قدرت بر استظهار عرفی وقتی پیدا می شود که به علوم عربیه، معرفت داشته باشد. به محاورات عرفیه هم معرفت داشته باشد. شاید مرحوم اخوند که می گوید علوم عربیه، علوم عربیه می خواهد بگویدکه توش محاورات عرفیه هم هست. علوم عربیه هم از عرف صحبت می کند. ما برای این که شفاف تر بشود، صاف تر بشود، می گوییم که الاجتهاد هو القدره علی الاستظهارات. قدرت بر استنباط اما استنباط یعنی همین استظهارات. این استظهارات لا یمکن الا بمعرفه علوم عربیه و قواعد محاوره عرفیه که دیروز بعضی هایش را مثال زدیم. که ان ها محاورات عرفیه بود نه علوم عربیه یا لغویه.
مقدمه دوم فرموده علم التفسیر.
این علم التفسیر در کلمات سابقین هم امده. در ابحاث سابقین هم که مقدمات اجتهاد را بیان کردند، بعضی هایشان این علم التفسیر را هم اورده اند. وجهش هم این است که خب یک مقداری از احکام شرعیه، در قران مجید امده است. ایات الاحکام. برای استنباط احکام شرعیه از این ایات الاحکام، نیازمند به علم تفسیر هستیم. باید علم التفسیر را بدانیم تا احکامی را که در این ایات امده است، از این ایات شریفه، استظهار بکنیم. اگر معرفت به تفسیر نداشته باشیم، مثلا تفسیر یک قواعد خاص خودش را دارد، مثلا می گویم اگر قواعد تفسیر را بلد نباشیم، نمی توانیم احکام را از ایات الاحکام استنباط بکنیم. اجتهاد یعنی قدرت بر استنباط احکام. یکی از مقدمات، اگر می خواهی قدرت داشته باشی، باید علم التفسیر را بدانی. اگر ندانی، قدرت بر استنباط بعضی از احکام پیدا نمی کنی. این فرمایشی که مرحوم اخوند فرموده است. مثلا روایات به لسان مردم است. خیلی بسیط است. قران کلام خدا ست. ان یک قواعد مخصوص خودش را دارد. در ذهن این ها مثلا این طور بوده است.
و لکن به ذهن می رسد که همان که دیگران، دیگران علم التفسیر را حذف کرده اند. مثل مصباح الاصول. این که توقف داشته باشد اجتهاد بر علم التفسیر، نه. معمولا فقهاء از قران، بی خبر اند. ایه قران را اشتباه می خوانند تا چه برسد به تفسیر قران. نه. هیچ نیازی اجتهاد به علم التفسیر ندارد. قدرت بر استنباط احکامی که در ایات الاحکام امده است، قدرت بر ان استنباط به همین است که ما همان علوم عربیه را بدانیم. این ها با روایات فرقی نمی کند. همان علوم عربیه را بدانیم. قران به لسان مردم نازل شده است. بر مردم نازل شده است. هیچ نیازی برای استنباط احکام به علم التفسیر نیست.
علم التفسیر که عبارت است از پیدا کردن شان نزول ایات، یک کار مفسر این است. کار دیگر این است که این ایات را کلمات را معنی می کنند. مفردات را معنی می کنند. وارد معنای لغوی می شوند. ربما معنای ادبی می شوند. فاعل و مفعول. صفت و موصوف. خصوصا تفاسیر اهل سنت. یک کارشان هم بیان مفردات بیان نکات ادبی، لغت این ها را بیان می کنند. یک کار سوم هم این است که استظهار می کنند که مراد از ایه چیست. بعضی جاها ایه خیلی صاف است. ان الله علی کل شیء قدیر. داستانی را دارد بیان می کند که … داستان پیامبری را دارد بیان می کند. ان واضح است. نیاز به تفسیر ندارد. به قول شیخ انصاری، تفسیر کشف القناع است. اصلا قناع ندارد. خب اون ها را خیلی توضیح نمی دهند. یک جاهایی که ایه شریفه اجمال دارد. اندماج دارد. گیر دارد. اون جا می ایند فکر می کنند. حالا بعضی ها به کمک روایات، بعضی ها به کمک ایات. تفسیر القران بالقران. بعضی ها به کمک عقل. قران را چند جور تفسیر می کنند. تفسیر بالروایه. تفسیر به قران. تفسیر به درایه. تفسیر عقلی که بعضی فلاسفه قران را تفسیر کردند به عقلشان. علی اختلاف مذاهبشان این کارها را می کنند. کار مفسرین این است. حالا یک عده ای هستند. پیدا شدند. بودند. گاه گاهی از روایات، یک نکاتی را هم می گویند به دست می اید. یک مثلا خصوصیاتی. اشاراتی. می گویند این ایه اشاره به این معنی کرده. اشارات. دلالت اقتضاء. و بعضا هم یک چیز هایی می چسبانند. می گویند حق است، ایه هم همین را می خواهد بیان بکند. کار تفسیر این است دیگر.
فقیه نیاز ندارد. این اجتهاد نیاز به اکثر این ها ندارد. به ان هم که نیاز دارد، همان علوم عربیه برایش کافی ست. اجتهاد نیازی به این ها ندارد. یا اگر دارد، در همان شکم علوم عربیه موجود است.اضافه نیست. شان نزول ایه شریفه. میدانید که اکثرا، شاید قل ما یتفق که شان نزول را بتوانیم ثابت کنیم. تاریخ گفته ان ها را. نمی شود ثابتش کرد شان نزول ایه چی هست. تازه ثابت بکنیم، کثیری از موارد، شان نزول، دخیل در فهم ایه نیست. حالا هر چه می خواهد باشد. ربطی به فقه ندارد. تاریخ است. معلومات است. ربطی به فقه ندارد. اگر یک جائی شان نزول، دخیل بود در فهم ایه، استظهار ایه و بتوانیم ان را ثابت بکنیم، ان می شود جزء قرائنی که مثل در روایت است، باید فقیه ان را تعقیب بکند. ان ربطی به علم تفسیر ندارد. این در حدیث هم هست. علم الحدیث هم هست. که این را در چه مقامی گفتند این روایت را. در چه جوی گفتند این روایت. از کدام امام صادر شد. این خصوصیات دخیله در خصوص ایات نیست. در حدیث هم هست. این ها جزء چیز هایی ست که لازم است برای مجتهد در مقام افتاء. تا افتاءش محکم بشود. اختصاص به علم التفسیر ندارد. باید قرائن منضمه را نگاه بکند برای استظهار. ببنید که ایا قرینه ای هست یا نیست. شان نزول می شود جز اون قرائن. این شان نزول. مساله تفسیر کردن، استظهار کردن، خب مجتهد نیاز دارد به استظهار، منتهی همان علوم عربیه کافی ست برای استظهار از ایات. استظهار ایات، یک چیز اضافه ای ندارد. استظهار از ایات برایش ان علم عربیه کافی ست به علاوه رجوع به روایات. چون در بحث ظهورات قران، بحث کردند که قران حجت است بعد از ضم روایات. بعد از مراجعه به روایات. ان میشود جزء فحص مجتهد. باید مجتهد فحص بکند از هر خطابی. از هر خطابی فحص بکند مقید دارد. مخصص دارد یا ندارد. مقید دارد. ناسخ دارد. معارض دارد. باید برود سراغ روایات. باز به علم التفسیر ربطی ندارد. این مساله در یک روایت هم همین جور است. باید برود سراغ سائر روایات. نه. باید برود سراغ قران تا ببنیم خلاف قران هست یا نه. این داخل در بحث فحص است. ربطی به علم التفسیر ندارد. ما بقی اش هم دیگر نکاتی که از ایات درست می شود، نکاتی که از ایات به ذهن می زند، اشاراتی که پیدا می شود، شاید عمده علم تفسیر به عنوان علم، همین باشد که یک نکاتی را از ایات به دست می آورند. فکر می کنند، دقت می کنند، نکته در می اورند. نکته پرداز می شوند. این مثلا یک هنر مفسر است. هنر مفسر این است که بتواند از یک ایه، معانی کثیره ای را به دست آورد. اشارات …شاید عمده هنر یک مفسر، همین دقت در ایات باشد. ایات را با ایات دیگر ملاحظه کند. ایات را با روایات ملاحظه کند و برسد به یک نتائجی که انسان در برخورد اولیه، به ان نتائج نمی رسد. با ان دقت ها، با ان تفکر ها، با ان اجتهاد ها می رسد. تفسیر یک نوع اجتهاد است باز. خب این درست است. یک واقعیتی ست. کلام خداوند نکات زیادی دارد. و لکن این نکات، اگر روایتی تاییدش بکند، خب داخل همان بحث فحص است. با روایت حلش می کنیم. اما اگر روایتی در بین نباشد، فقط استیناس است. استشعار است مثلا. به حد استظهار نرسیده است. یک چیز هایی ست که استشمام می شود. به ذهن می زند ولی عرف می گوید که از این ایه استفاده نمی شود. به عرف تنبه بدهیم می گوید که نه. حالا شما می گویید ولی من که نمی فهمم. این جور موارد هست که اشارات است. ما با بعضی ها که بحث می کردیم، همین طور می گفتیم که این ها را به قران نسبت ندهید. بگویید لعل شاید. خوب است یک نکاتی است. علم ادم را زیاد می کند. شاید این جور که فرموده، به خاطر این جهت است. اما این ها یقینی نیست. این ها استظهار نیست. این ها ذوقی ست. این ها را اگر به نحو قطعی بگوییم، تفسیر به رای است. این ها ربطی به فقه ندارد چه عرض کنم، ربطی به دین ندارد اصلا. خوب است. به عنوان شاید لعل. خداوند این را مقدم داشته است، شاید به خاطر این جهت باشد. اما بگوییم قطعا به خاطر این است، نه. این از کجا. این ها از قبیل همان مفاسد و مصالح می شود که در دست ما نیست لذا علم التفسیر که هنر مهمش این است، خطیر ترین علوم است. در معرض خطر است. من فسر القران برایه هست. که خیلی مذمت شده است از این. کاری خوبی ست اما پر خطر. رفع خطرش هم به این است که مردد بگوید. قطعی اسناد ندهد. اگر ماه رمضان است، احتیاط کند که روزه اش باطل نشود. شب ها تفسیر بگوید که مبادا روزه اش باطل شود کذب به خدا نسبت دهد. افتراء به خدا بگوید. این نکاتی که اصل علم تفسیر است، هنر یک مفسر است که نکات را پیدا کند، نکات ظنیه نه قطعیه، به درد فتوا نمی خورد. این است که اجتهاد که ملکه ای ست که با او قدرت پیدا می کنیم بر استنباط احکام شرعیه، برای حصول این قدرت نیاز نداریم بریم این اشاراتی را که مفسرین گفتند بفهمیم. برای خودشان. ما نیازی به این اشارات و استشعارات و ایمائات و نکاتی که در بطن ایات هست، نه. ان ها منشا اجتهاد نمی تواند باشد. اجتهاد، موقوف بر ان ها نیست. بهتر این بود که مرحوم اخوند علم تفسیر را ذکر نمی کرد.
سومی علم الاصول است.
س:
ج: وجه این هم که فقهاء ما می بینید به روایات مراجعه می کنند، کم اتفاق می افتد در مباحث که به ایه ای تمسک کنند، وجهش همین است که ان ها به حد ظهورات نمی رسد…. عرض کردم اگر یک ایه شریفه ای باشد. ما بالاترش را هم یک وقت ادعا کردیم. یک روایتی باشد که ان اشاره یا ان نکته یا ان تاویل را بیان بکند، بحثی نداریم. علی رووسنا. نه. این که روایتی در کار نیست، خودمان این جور فکر می کنیم. این طور چیزها، به حد استظهار نمی رسد….لا اقلش این است که علم تفسیر از مبادی اجتهاد نیست.
سومی علم الاصول است که مرحوم اخوند این جا دیگر خیلی محکم گفته است. و از ان بابی ست که خودش هم اصولی ست. اخوند الاصولی الفقیه. اصولی اش بر فقیهش مقدم است. بر خلاف سید یزدی که الفقیه الاصولی ست.
مرحوم اخوند می گوید ما من مساله در فقه الا این که نیاز داشته باشد به قاعده او قواعد من الاصول. هم از ان طرف ما من مساله هم از این طرف قاعده او قواعد من الاصول. کسی که ممارست داشته باشد با استنباط، اذعان می کند که قدرت بر استنباط، بدون معرفت علم اصول، قواعد علم اصول، امکان پذیر نیست. ساده ترین مساله فقهی این است که یک روایتی امده که مشتمل بر امر است. می خواهی استنباط کنی وجوب را. باید ظهور امر در وجوب را در علم اصول ثابتش بکنی. حالا ان سخت ترین مساله اش که از باب اجتماع امر و نهی است، چه کار باید بکنیم. ان مساله ای که با ترتب می شود حلش بکنیم، چه کارش بکنیم. ان مساله ای که اخبارش متعارض است، باید با قواعد باب تعادل و تراجیح حلش بکنیم، چه کار باید بکنیم، دیگر ان ها که واضح تر است. ما من مساله الا این که نیاز ندارد به قاعده او قواعد من علم الاصول. این است که بعضی ها ادعا داشتند که من کان اصل فهو افقه. هر که اصولی تر است، فقیه تر است. فقه بند به این اصول است. هر چه اصول محکم تر، فقه محکم تر. ما هم گفتیم که حرف درستی ست. من کان اصل هر که اصولی تر است، فهو افقه. اما اصول. اصول یعنی قواعدی که دخیل در استنباط است. برخی از تطویلات که از عقلیون اصولین صادر شده، برخی از حرف ها که حتی از مثل مرحوم اخوند صادر شده، بحث های عقلی، نه. این ها ربطی به اصول ندارد. اصول یعنی مبدا فقه. خب هر چه مبدا قوی تر باشد، منتهی قوی تر است. این که واضح است. این یک نفر اقوال علم اصول را بهتر بلد است. بیشتر اشراف دارد. حاج شیخ اصفهانی چه گفته، اقا ضیا چه گفته، همه این ها در کف دستش هست، پس فقیه تر است، نه. این جور نیست. اصول یک ما وراء این ها ست. مرحوم اقاضیا خیلی از حرف ها را دارد که ربطی به فقه ندارد. حاج شیخ اصفهانی ربطی به فقه ندارد ان ها. نه. اصولی که مثل نائینی است. از فقه امده به اصول. در فقه دیده چی بهش نیاز است، ان ها را دارد می بیند، اصول را بحث می کند. گاهی هم می گوید که اگر این طور بگوییم، در فقه قابل التزام نیست. چیزی که در کفایه اصلا نیست. مرحوم اخوند به عنوان یک علم، یک فن بحث می کند. یک چیزهایی می گوید که در فقه اصلا قابل التزام نیست. مرحوم اخوند می گوید ان شرطیه مفهوم ندارد. در فقه این ها قابل التزام نیست. مرحوم اخوند می گوید که حرمه شرط، مستلزم فساد مشروط نمی شود. این ها قابل التزام در فقه نیست. یک چیز هایی را گفته است که قابل التزام نیست. ان ها را رها کنید. ان های که مبدا است که در ذهن ما این است که نزدیک ترین اصول به فقه و ان که خیلی کار فقه را نگاه کرده است و حل کرده است و راه پیدا کرده است، مرحوم نائینی ست. این است که اصول نائینی در ذهن ما، اصیل ترین اصول است. ما هم خیلی سعی داریم فرمایشات ایشان را مطرح بکنیم، یک جهتش همین است. واقعا فقیه بوده و اصول را هم برای فقه سازماندهی کرده است. بحث کرده است. کاوش کرده است. اصولش خیلی اصول مبدأی ست. مبدا برای فقه است. اون اصول درست است. من کان اصل کان افقه.
حاصل الکلام: این که مرحوم اخوند فرموده است که یکی از مبادی، نه. عمده مبادی. اون ها فی الجمله بود. این فی الجمله نیست. هر چه بیشتر غور بکنی، فقه قوی تری. این فی الجمله ندارد. ان ها فی الجمله داشت. باید کار کرد در اصول. حالا یک زوائدی هم امده است. چاره ای نیست. یک اشکالی حاج شیخ اصفهانی کرده است. باید دفعش کرد. چاره ای نیست. ما هم نمی گوییم که این اصول به این طولانی با این تطویل، مقدمه فقه است. ولی شده است دیگر. کارش نمی کرد. شبهاتی که عقلیون از اصولیون اورده اند. کلماتی که اورده اند. یا دیگران اورده اند. خب این ها را باید جواب داد. حلش کرد. اگر ان ها نبود چنان چه در زمان سابق نبود، همان اصول مختصر هم کافی بوده است.
س:
ج: نه. اون ها اشکال نیست. بر مبدا اضافه کردند. اشکالاتی را که اضافه کردند. بحث ترتب تطویل نیست. یک اشکالاتی که شده، منشا شده که دیگران بر صدد دفاع در بیایند. به طور طبیعی طولانی شده است. ما هم اعتقاد نداریم به اصول طولانی. ولی چاره ای نداریم. البته چیز بدی هم نیست. حالا ان هایی هم که می گویند اصول متورم شده است و سراغ اصول نمی ایند، یا می روند سراغ اصول مختصری، نه. حالا ان ها جلوتر نمی افتند از ان هایی که می خوانند. واقعیتش این است. اگر عقب تر نباشند. بعضی ان ها می شینند روزنامه می خوانند. فیلم نگاه می کنند. یک واقعیتی ست. اصول را اشکال می کنند. وقت گیری هست. ولی در فیلم تلویزیون اشکال نمی کنند. در هر حال هیچ نگران نباشید از تطویل اصول. اگر انسان درس بخواند، کار بکند، این تطویلات، عمرش را ضایع نمی کند. ضیاع عمر در جای دیگر است. این اشتباه است. تطویل اصول ضیاع عمر نمی اورد. شاهد زنده اش این است که همان هایی که سراغ تطویل رفتند، به جایی رسیده اند. و ان هایی که نرفتند، خیلی هایشان ضایع شدند. ان ها عمر ادم را بر باد نمی دهد. یک جاهای دیگر را باید فکر بکنیم. فکر چیز های دیگر باشیم که ان ها هست که عمر ما را تلف کرده است. از بین برده است. ان ها را بایستی بزداییم. تطویلات در عین حال که غیر لازم است، ضرر اور نیست.
مرحوم اخوند فرموده تعریضا به اخباریون فرموده است که نیاز به علم اصول، برای همگان است. اخباری هم نیاز دارد به علم اصول. حالا اسمش را نمی اورد و خودش را می اورد. اخباری هم در بین مباحثش، وقتی می خواهد تمسک بکند که این فعل واجب است، می گوید که این روایت داریم، امر کرده، امر ظاهر در وجوب است. بعضا هم در ضمن همان بحث های فقهی، از ظهور امر در وجوب بحث می کند. فرق اصولی و اخباری در این نیست که او به اصول تمسک نمی کند. نه. او هم به اصول تمسک می کند. فرقش این نیست که او بحث نمی کند و این بحث می کند. نه. او هم بحث می کند. صاحب حدائق یکی از اخباری ها ست. یازده تا قاعده اصولی را در اول حدائق بحث کرده است. فرقش این است که اخباری در ضمن بحث می کند. هستند الان بعضی از علماء بزرگ که اصول بحث نکردند. ولی در فقه که رسیدند، ناچار شدند که در فقه هم گاه گاهی بحث اصولی مطرح کنند. تعقیب کنند. ان که فرق بین ما و اخباری، این است که ما امدیم همان قواعدی که نیاز داریم در فقه، از فقه کندیم. انتزاغ کردیم. اوردیم در بین دو دفه به نام علم اصول. گفتیم که استصحاب را هر جا برسیم، بحث نکنیم. در فقه هر جای استصحاب رسید، های نگوییم اخبار استصحاب. صحیحه زراره. نه. استصحاب را جدا کردیم از فقه. بحث کردیم حول استصحاب. بعد در فقه که رسیدیم گفتیم حکمش این است للاستصحاب که بحث کردیم در اعتبارش فی الاصول. کار اصولی این است که همان ابرازی که مورد نیاز همگان است، مورد نیاز مستنبط است بلا فرق بین الاخباری و الاصولی، همان ها را انتزاع کرده، به عنوان قواعد عامه، عناصر عامه، اورده در بین دو تا دفه ثبت کرده. اسمش را گذاشته علم اصول. مرحوم اخوند می گوید که این چه بدعتی ست که شما ما را متهم می کنید که بدعت گذار هستیم. این کجایش بدعت است. انتزاع کردن از همان هایی که شما قبول می کنید و عمل می کنید، همان ها را به عنوان یک علم اوردیم، این بدعت است؟ این همان ها هست. چه طور در ادبیات، در نحو، در صرف، سائر علوم، در قدیم مدون نبوده. واقعیتش بوده. عرب فاعل را رفع می داده. مفعول را نصب می داده است. بعد یک عده ای به مرور زمان پیدا شدند یک قواعدی از کلمات ان ها انتزاع کردند. اسم ان قواعد را گذاشتند قواعد نحو، قواعد صرف. علم لغت. چه طور ان جا ادعاء بدعت معنا ندارد، در علم اصول هم ادعاء بدعت معنی ندارد. مرحوم اخوند، اخرش بدعتی را که اخباریون ادعاء کردند، می گوید که مصداقش، همین است که ما آمدیم این ها را مدون کردیم. تدوین که نمی شود بدعت باشد. و مطلب را تمام کرده است.
قبل از وارد شدن در سائر ابحاث، عرض ما این است که نه. انصاف این است که اخباریون که می گویند علم اصول بدعت است، تدوین را نمی گویند. اخباریون مناقشه شان با اصولیون در احکام عقلیه است. کلام را هم می گویند بدعت است. هر جا که پای عقل می اید و نقل می رود، می گویند که بدعت است. می گوید که ما روایات متواتره داریم که دین الله لا یصاب بالعقول. ان چه را که عقل می گوید دین نیست. نتیجه می گیرد این مسائل عقلیه را که اصولیون می گویند، بدعت است. امر ظاهر در وجوب است را شما بیایی یک جا بنویسی که این ها بدعت نمی دانند. انصاف این است که ان را که ان ها بدعت می دانند، مصداقش به این تدوین ختم نمی شود. ان را که ان ها بدعت می دانند، افتاء مستندا بر افکار عقلیه، بر مقتضیات عقل، به ادله عقلیه، ان ها را بدعت می دانند و می گویند… حتی به قطع عمل کردن را اگر روایت نباشد، می گویند بدعت است. این ست که باید به اخباریون، این طور باید بحث بکنیم که نه. این ها بدعت نیست. این ها یک واقعیاتی ست که قابل انکار نیست. وحید بهبهانی، شیخ انصاری، این جور با ان ها بحث کرده است. مجرد تدوین مشکل اخباریون نیست. این که می گوید اصولیون بدعت گذار اند، نه چون امدند علم اصول را تشکیل دادند. نه. این بی انصافی ست. ان ها بدعت را یک جهت دیگر می دانند. ان جهت دیگر را باید در ابحاث تفصیلیه با ان ها بحث کرد.
هذا تمام الکلام در فرمایش مرحوم اخوند. اگر کسی می خواهد قدرت بر استنباط پیدا کند، باید علوم عربیه را بداند. باید تفسیر را بداند. باید اصول را که عمده است، بداند.
بعضی ها در مصباح الاصول اضافه کردند. علم تفسیر را حذف کرده. اضافه کرده است یک سوم دیگری. گفته باید علم رجال بداند. علم رجال و قواعد علم رجال. چه طور شده مرحوم اخوند از علم رجال و از قواعد ان، غفلت کرده است. علم رجال عمده اش شرح حال اشخاص است. فلان ثقه. فلان ضعیف است. عمده اش این ها هست. ولی یک قواعدی هم دارد که مرحوم اقای خوئی در جلد اول معجم، ان قواعد را اورده است. با ان قواعد بعضی از اسناد تصحیح می شود. این که گاهی می گویند صحیحه زراره، گاهی می گویند مصححه زراره، ان صحیحه زراره، رجالش ثقه نقه است. ان نیاز به قاعده ندارد. اما وقتی می گویند مصححه زارره، یعنی توش یک کسی هست که ثقه در حقش نیامده، صالح در حقش نیامده است. ولی با یک قاعده ای می شود درستش کرد ان سند را. می شود مصححه. یک قسمی که در رجال از قواعد بحث می کنند. که ان قواعد ربما سبب تصحیح ان اسناد می شود. ان اسناد را مصححه می کند.
مرحوم اقای خوئی فرموده اگر مجتهد خواسته باشد قدرت بر استنباط پیدا کند، باید علم رجال و قواعدش را بداند. بدون علم رجال و قواعد علم رجال، اجتهاد امکان ندارد. قدرت بر استنباط ندارد.
و لکن مرحوم اخوند این علم را ذکر نکرده است.
در ذهن ما این است که حق با مرحوم اخوند است. اجتهاد توقف بر علم رجال و قواعد علم رجال ندارد.
ما خیلی ها را توصیه می کنیم می گوییم دنبال علم رجال و رجال نروید. چون یا مجتهد می شوید، بعد خودش حل است یا نمی شوید که به درد نمی خورد. علم به جزئیات چه فائده ای دارد. لزومی ندارد.
ما در ذهنمان این است که علم رجال برای افتاء است. اگر می خواهی که جواز تقلید داشته باشی، اگر می خواهد حجت باشد فتوایت، باید علم رجال را بدانی. اما برای اجتهاد، علم رجال نیاز نداریم. اجتهاد استنباط است. شما می خواهی قدرت بر استنباط پیدا کنی، دو خبر، سندش را چه کار داری، می توانی استنباط کنی حکم را از این دو خبر یا نه. اما این که این حکم حق است، حجت برش تمام است، ان نیاز به رجال دارد. ان مهم نیست هیچ مهم نیست. قدرت بر استنباط ربطی به علم رجال ندارد. تتمه کلام فردا.