بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در تفصیل صاحب فصول بود بین کشف خلاف در متعلقات و نفس احکام. در متعلقات قائل شده بود به اجزاء. در احکام به عدم اجزاء.
دلیل اولش که می گفت و می فرمود در متعلقات لا تتحمل اجتهادین، در احکام تتحمل، گفتیم که این حرف بی اساسی ست. خود مرحوم اخوند هم گفته است اخرش. این که ادعاء می کند در متعلقات لا تتحمل اجتهادین، در احکام تتحمل، تکرار می کند اخوند. می گوید که این نه بین است نه مبین در کلامش هست. وجهی ندارد. حرف بی اساس است.
وجه دوم قضیه عسر و حرج بود. مرحوم صاحب فصول فرموده است که اگر در متعلقات و موضوعات، موضوعاتی که نیاز به تقلید دارد. مستنبطه بهش می گویند. اگر قائل به عدم اجزاء بشویم، لازم می اید عسر و حرج.
مرحوم اخوند جواب داد. این جواب را یک کلمه اش را ما درست نگفتیم. جواب داد اولا عسر و حرج لازم نمی اید الا احیانا. این درست تر است. حتی عسر و حرج نوعی هم لازم نمی اید. احیانا عسر و حرج لازم می اید. خیلی کم، نادر است. این فرمایش مرحوم اخوند که عسر و حرج لازم نمی اید الا احیانا، کلام متینی ست. نه حرج شخصی لازم می اید نه حرج نوعی. احیانا حرج شخصی لازم می اید. چون عمده ان که مورد ابتلاء است قضیه نماز است. قضیه روزه است. قضیه حج است. این ها ست که اگر تدارک خواسته باشد بکند، ممکن است که عسر و حرج لازم بیاید. خب خیلی از این ها با قاعده لا تعاد تصحیح شده است. با روایات خاصه تصحیح شده است. نیازی به اعاده، نیازی به قضاء ندارد. کم است که در این ها اتفاق بیافتد که تدارکشان لازم است. این کم باز عدول و اضمحلال و این ها هم خودش کم است. عدول به مخالف. کم است که مکلف که عدول می کند در این موارد، علم به مخالفت پیدا بکند. کم است که خود مجتهد عدول بکند. خلافش را بگوید. و باز کم هم هست که مقلد علم به مخالفت پیدا بکند. مردم مشغول به کار خودشان هست. کی علم پیدا می کند که این فتوا خلاف ان فتوا است. که تازه فتوای قبلی تدارک خواسته باشد. تازه علم پیدا می کند. اولی فتوای الزامی ست. دومی فتوای ترخیصی ست. تدارک نمی خواهد. نه. این که اون بیاید. الزامی، اون ترخیصی بوده است، اون جا خلاف انجام داده است، حالا بیاید الزامی باشد، این هم کم است. اصل عدول کم است. در این موارد کم است. علم به مخالفت پیدا کردن کم است. خود مجتهد را هم حساب بکنید، عدولاتش کم است. باز اون کم هم در اون جا هایی که تدارک لازم باشد، کم است. امکان تدارک خواسته باشد، کم است. می گفته است که با استیل عیبی ندارد. بعد عدول کرده است. گوشت ها را خورده است و تمام شده است. جای تدارک ندارد.
این است که کم در کم در کم، این ها را حساب بکنید، بناء باشد که قائل باشیم به عدم اجزاء، عسر و حرجش احیانی ست. چون اون کم در کم در کم، باز بعضی اوقات هست که همون، عسر و حرج ندارد. تازه مقلد شده است. یا اگر مدتی ست که مقلد شده است، یکی دو سالی هست، گفته است که نماز قصر خواندی باطل است. نماز قصر هایش کم است. مثلا چهل سال مسافرت رفته قصر هایی که خوانده باطل است. کم است نماز های قصر. عسر و حرج لازم نمی اید. همان کم در کم در کم، که تدارکش لازم است، باز اون هم عسر و حرج نیست.
این است که مرحوم اخوند فرموده است که عدم اجزاء موجوب عسر و حرج نمی شود الا احیانا و چون عسر و حرج شخصی ست، این کلمه را هم باز بیشتر توضیح بدهیم. عسر و حرج می گویند از عناوین رافعه تکلیف است. ما جعل علیکم فی الدین من حرج. این رفع حکم می کند. بحث است که ایا این حرج شخصی ست یا نوعی. شاید مشهور همین باشد که می گویند حرج، حرج شخصی ست. ظاهر هر خطابی، شخصی ست. اقیموا الصلاه یعنی کل شخص شخص یجب علیه الصلاه. فاغسلوا وجوهکم یعنی کل شخص شخص. ما جعل علیکم من حرج، یعنی کل شخص شخص که حرج دارد، جعل در حقش نیست. این کلمه را اضافه می کنیم که اگر هم شک کردید که ما جعل علیکم فی الدین من حرج، ایا حرج شخصی ست یا حرج نوعی، قدر متیقنش حرج شخصی ست. چون حرج نوعی اوسع است. حرج شخصی قطعا هست. اما حرج نوعی مشکوک است. ما جعل علیکم فی الدین من حرج، مخصص ست. مقید اطلاقات است. چون مجمل است، باید به قدر متیقن اخذ بکنیم. قدر متیقنش حرج شخصی ست. در غیر حرج شخصی و لو حرج نوعی ست، در غیر حرج شخصی، اطلاقات مرجع است. ان که می گوید نماز واجب است، اطلاق دارد. ولو می گوید حرج نوعی باشد. در حق شما حرج نباشد، اقیموا می گیرد. کتب علیکم الصیام می گیرد. چون اونهایی هم که می گویند حرج نوعی، اون حرج شخصی را باز قبول دارند در حق یک کسی. فقط می گویند که حرج نوعی، کافی ست. و الا انها هم در شخص حرج باشد، می گویند که حکم نیست.
س:
ج: اصلا نوعی ها ثمره اش همین جا ظاهر می شود. این اقا بیکار است. کبوتر حرم است. همه اش نماز قضاء بخواند، حرجی نیست. نسبت به این حرج نوعی ها می گویند که حرج نوعی امد، حکم مرتفع است حتی در حق کسی که حرج شخصی ندارد. حرج شخصی ها می گویند که این دائر مدار شخص است. این ها اضیق اند. در همین جا اگر شک کردید که ایا حرج نوعی ست که این را شامل بشود. حکمی نداشته باشد. یا مراد حرج شخصی است که شامل این نشود و حکم داشته باشد، اطلاقات می گوید که حکم برای این ثابت است. مقتضی الاطلاقات هو الحرج الشخصی.
اولا ما استظهار می کنیم از ما جعل علیکم …این قاعده سیاله ای ست. اولا ما استظهار می کنیم از خطابات، شخصیت را. در همه جا. نوع نیاز به قرینه دارد. خطابات به عدد افراد منحل می شود و به هر کسی متوجه به خود اون می شود. نوع نیاز به دلیل دارد. اولا ظاهر خطابات شخصیت است. ثانیا شک هم بکنیم که ایا حرج شخصی رافع است یا حرج نوعی، قدر متیقن این است که حرج شخصی رافع است. ما اخذ می کنیم به قدر متیقن. مخصص ما مردد است بین اقل و اکثر. شخصی را اخذ می کنیم که اقل است. در اکثر رجوع می کنیم به اطلاقات.
مرحوم اخوند فرموده است و اما عسر و حرج این اولا احیانی ست. درست می گوید. گاهی حرج لازم می اید. تازه اون احیانی اش هم حکم دائر مدار همان احیان است. یعنی باید از اولش شروع کند که حرجی نیست. بعد به حد حرج رسید رها کند. بعد دوباره ادامه بدهد. این مقتضای قاعده لاحرج است. فرموده است که اولا این احیانی ست. دائمی نیست. نمی توانی نتیجه بگیری فیجزی دائما. باید نتیجه بگیری فیجزی در حال حرج شخصی. قبلش هم نه. بعدش هم نه. خیلی ضیق است. قاعده لا حرج، اجزاء را ثابت می کند. حکم را رفع میکند در حالی که بر شخص حرج باشد در حال حرج هم. نه قبلش نه بعدش. خیلی ضیق شد. اولا. ثانیا اگر حرج هست، خب در حکم هم حرج است. فرقی نمی کند. حکم با متعلق چه فرقی می کند. این است که این تفصیل صاحب فصول نا تمام است.
عرض کردیم بعضی ها به همین حرج استدلال کردند بر اجزاء مطلقا. که ما انجا نیاوردیم. در ذهنم بود. گفتم این جا اشاره می کنیم. ظهر از رد صاحب فصول که ان دلیل حرج که برای اطلاق اوردند، برای اجزاء مطلق اوردند، ان هم درست نیست. این دلیل دوم.
اما وجه ثالث که هرج و مرج است. گفته است که اگر در متعلقات مجزی نباشد، هرج و مرج لازم می اید. این مجتهد مرد، خب اون قبلی ها خانه اش را فروخته است با بیع فارسی. این مجتهد می گوید که با بیع فارسی باطل است. این بائع می رود سراغ مشتری می گوید که خانه ام را بده. منازعه می شود. ان که زنش را مثلا به یک وجهی طلاق داده است که الانی می گوید باطل است. زنش رفته است زن دیگری شده است. الان ان مجتهد مرده است. این سر بر می دارد. می اید سراغ ان مرد و زن و می گوید که ان طلاق باطل بوده است و این هنوز زن من هست. و هکذا و هکذا. منازعه لازم می اید. هرج و مرج. جامعه به هم می خورد. نظام زندگی به هم می خورد. گفتند که اگر بناء باشد اجزاء را قائل نباشیم، عمل به فتوای مجتهد، مجزی نباشد، لازم می اید هرج و مرج، لازم می اید اختلال نظام. ظهر از ما سبق که این حرف هم درست نیست. نه. هرج و مرج لازم نمی اید. یک نکته ای هست. این جا دوباره باز موارد مشکله را دوباره باز کمش می کند. این که مجتهدی بگوید عقد فارسی صحیح است. نکاح فارسی صحیح است. بعد عدول کرده است از رایش گفته است باید عربی باشد، این مشکلی ایجاد نمی کند. غالبا مشکل ایجاد نمی کند. چون درست است که گفته است فارسی صحیح است. ولی مردم می روند عقد نکاح را غالبا عربی احداث می کنند. این طور نیست که اگر مجتهد رایش برگشت، یا رای مجتهد برگشت، اعمال سابقی خراب بشود. نه. چه بسا اعمال سابقی مطابق احتیاط بوده است. این اقا می گفته است که فارسی کافی ست. ولی عموم مردم نکاح را عربی می خوانند. مجتهد قبلی گفت که غسل مستحبی، کفایت می کند برای طواف. نماز. کافی از وضوء است. بعدی گفته است که کافی نیست. باز مشکل غالبا ایجاد نمی شود. چون کثیری از مردم غسل مستحبی باهاش نماز نمی خوانند. خصوصا طواف. حج است. طواف نمی کنند. باز یک وضوء یی هم همراهش می گیرند. این طور نیست که عدول کرد، عدولش همراه باشد با خراب شدن اعمال. نه. مجتهد میگوید یمین و یسار شرط نیست. مجتهد اول. بعد گفت که شرط است. ولی کثیری از مردم وقتی غسل می کنند، یمین و یسار را ملاحظه می کنند. حالا طبق احتیاط، طبق همان که پدر و مادر هایشان یادشان دادند. طبق همان مجتهدین سابقین. این طور نیست که اگر مجتهدی عدول کرد، این طور نیست که همیشه عمل مردم هم خراب بشود. نه. کثیرا ما باز عمل مردم خراب نمی شود. عدم اجزاء مشکل ساز نیست چون مردم غالبا اعمالشان مطابق احتیاط است. در این امور عبادی که خیلی سخت هم نیست، مردم احتیاط می کنند. اول یمین را میشورند. مجرد عدول، مجرد انخرام فتوای سابق، اضمحلال رای سابق، این طور نیست که سبب بشود که کار های مردم، ان هایی را که سابق به فتوای این اقا عمل کردند، یک مشکلی ایجاد بشود. حالا بیع را گفته است فارسی. شما فارسی هم فروختی. خب بعد چه بسا اون مشتری راضی هست. خب بیع باطل است، اون راضی ست. مشکلی ایجاد نمی شود. کثیری از موارد، غالب مواردی که مجتهدین عدول می کنند، مقلدین به فتوای مخالف عدول می کنند، ان فتوای مخالف مشکل ساز نیست. هر کدام از یک راهی. یکی یک جا حدیث لاتعاد درست می شود. یکی برای امور مالیه است با رضایت درست می شود. یکی با جانب احتیاط را گرفتن درست می شود. یکی جهل و علم. این مجتهد قبلی می گفت تمام است، ما هم تمام خواندیم نماز را. حالا عدول کرده است گفته است قصر. خب تمام در موضع قصر مجزی ست. در کثیری از موارد، به جهات عدیده ای که در بین هست، ان اعمال سابقه خراب نمی شود. ان مواردی هم که خراب می شود، مردم التفات ندارند. این است که بنابر قول به عدم اجزاء، همین مرحوم اقای خوئی، قائل به عدم اجزاء بود. وجدان می کنیم. احساس می کنیم که مقلد دیگران که عدول کردند به اقای خوئی، اقای خوئی هم خیلی مخالفت مشهور داشت. شاه فرد مخالفت است. مقلد مرحوم اسد ابوالحسن، اقای بروجردی، اقای حکیم، بعد عدول کردند به اقای خویئ. دیگر اقای خوئی بیشترین مخالفت ها را با قبلی اش داشته است. ولی ما هیچ جا احساس نکردیم که مشکلی داشته باشد. خودش هم می گفت که مجزی نیست. مشکلی ایجاد نمی شود. لمش همین ها ست که جهات عدیده ای برای تصحیح این ها هست. اون جایی هم که جهتی برای تصحیح پیدا نمی شود، مردم التفات ندارند. این است که مرحوم صاحب فصول که فرموده است که هرج و مرج لازم می اید، نه. اصلا هرج و مرج لازم نمی اید. مرحوم اخوند فرموده است که افرض منازعه هم لازم امد، اصلا منازعه ای لازم نمی اید. افرض که منازعه لازم امد، حاکم پا در میانی میکند، مانع از وقوع هرج و مرج می شود. حاکم می گوید که نه. حق ندارند کسانی که فروختند، معاملاتشان را به هم بزنند. باید راضی باشند به ..املاکی را که رد و بدل کرده است، باید راضی باشند. می تواند حاکم، پا در میانی می کند و جلوی هرج و مرج را می گیرد. یا مراجعه می کنند. نزاع است. مراجعه می کنند به حاکم، حاکم حکم می کند. ربما ان حاکم که حکم می کند، طبق ان فتوای سابق حکم می کند. تمام میشود مساله. طبق فتوای جدید هم حکم بکند حاکم، حکم حاکم نافذ است و لو بر خلاف مجتهد این است. در حاکم اعلمیت شرط نیست. نکته اش را دریابید. حاکم حکمش نافذ است و لو بر خلاف مجتهد مدعی یا مجتهد منکر است. این که الان رسم است که مدعی می اید استفتاء می گیرد. منکر می اید استفتاء می گیرد که بدهند به قاضی و رای قاضی را عوض کنند، این ها از این باب است که ان قاضی ها مجتهد نیستند. اگر مجتهد باشند، هیچ قیمتی برای رای مرجع تقلید متداعیین نیست. مجتهد که بود، می گویند…نه. ما نگفتیم که لازم است. می گویم این که الان می برند فتوا را ارائه میدهند که تا به نفع این ها حکم بکنند، این فنی نیست. وجهش همین است. و گرنه اگر حاکم مجتهد باشد، اصلا نگاه نمی کند که ان ها از کی تقلید می کنند. حاکم به رای خودش حکم می کند و لو اعلم هم نباشد، حکمش نافذ است. این است که مجتهدها با هم اختلاف دارند، منازعه می شود، نوبت به حاکم می رسد. حاکم یک طرفه می کند. هرج و مرج لازم نمی اید. نمی اید اصلا. هرج و مرج فرض بر منازعه است. او می گوید مال من است. او می گوید مال من است. خب باید برود سراغ حاکم شرع.
س:
ج: همیشه که این طور نیست. گه گاهی ست.
این است که هرج و مرج اولا لازم نمی اید. اگر هم احیانا لازم امد، فرق عسر و حرج با هرج و مرج، اونجا احیانا لازم امد، شد اجزاء. این جا اگر احیانا لازم امد، اجزاء معنا ندارد. چون ما دلیل نداریم که حکم را برطرف کند. اگر احیانا هرج و مرج لازم امد، باید منازعه را باید رفع بکنند به حاکم شرع، حاکم شرع رفع منازعه کند تا هرج و مرج لازم نیاید.
این تفصیل اول که تفصیل صاحب فصول است بین المتعلقات و احکام هیچ وجهی ندارد.
س:
ج: می خواستم این را هم بگویم.
در حج گاهی وقتی این قضیه اتفاق می افتد. این هم مشکل ساز نیست. چون طبق نظر مجتهد یک حجی انجام دادند که اون وقت صحیح بوده است. بعد مجتهد عدول کرده است می گوید که ان حج باطل است. اگر استطاعتش باقی بود، خب حج ثانیا. چون اون استطاعت سال قبل را که از بین برد، عن عذر بود. حج را مستقر نکرد. وقتی حج را برش مستقر نکرد، مشکل ندارد دیگر.
س:
ج: باطل می شود احرامش.
س:
ج: حج می گویند که به خروج زمان تدارک، حج باطل می شود، احرام هم باطل می شود. حالا عیبی ندارد. مشهور و هستند بعضی ها که می گویند احرامش به حال خودش باقی ست. اون اقا گفت که حج صحیح است. از احرام خارج شده است. حالا این دومی می گوید که حجش باطل است و احرامش هم باقی ست. خب حالا اگر التفات پیدا کرد که احرامش باقی ست، یک نائب می گیرد اون نائب…
س:
ج: نائب گرفتن که حرجی نیست. نائب می گیرد یک کسی که برایش طواف انجام بدهد. سعی انجام بدهد. این هم در مکان خودش تقصیر می کند. الان ما همین کار ها را انجام میدهیم. بعضی خانم ها عمره مفرده شان خراب شده است. به احرامشان باقی ماندند. می خواهند شوهر بگیرند، می خواهند با شوهرشان مقاربت کنند. چه کار بکنیم. می گوییم که یک تلفون بزنند. نائب بگیرند براشون طواف و سعی انجام دهند. این جا هم خودشان تقصیر کنند. از احرام خارج بشوند.
س:
ج: می گویم دیگر. اگر. ما که قبول کردیم. اگر یک جایی…
حالا به برکت فرمایش ایشان، درست است. ما این را هم احساس کردیم. برای بعضی ها هم حق با ایشان است. حرج لازم می اید. محروم اخوند هم قبول کرد. گفت احیانی ست. و همان احیانی را.
این را اضافه می کنیم:
ثالثا اگر هم در یک جایی حرج لازم امد، حرج شخصی لازم امد، لازمه حرج اجزاء نیست. الان بر این زن، رفتن به مکه، دوباره طواف را انجام دادن، دوباره سعی را انجام دادن، براش حرجی ست. نائب هم وجود ندارد. خواسته باشد همین طور در حال احرام بماند، براش حرجی ست. می گوییم که حرج، اجزاء را ثابت نمی کند. خوب بود مرحوم اخوند این را هم می اورد. حرج رافع است. می گوید که الان برای تو حرجی ست، فرض بفرمایید که محرمات احرام را ترک بکنی، حرجی ست. تو مرد هستی، زیر سایه راه نری، حرجی ست. یا مثلا غذای این چنین را نخوری، حرجی ست. محرمات فوقش محرمات احرام، امتثالش برای تو حرجی ست، خب به هر مقدار که حرجی ست، حرمت محرمات از بین می رود. باز اون طوافش صحیح است. باز اون عمره اش صحیح است، نتیجه نمی دهد. بله. هر مقداری به مقدار حرج. به مقدار ضروره مقاربه حلال است. یختلف باختلاف موارد و اشخاص.
پس اشکال سوم، حرج عسر هرج و مرج، این ها غایتش رفع حکم است نه اثبات اجزاء است. این است که فرمایش مرحوم صاحب فصول، به وجوه عدیده ای، فرمایش باطلی ست.
س:
ج: بله. لازم نیست. حکم وضعی به خاطر تکلیفی ست. وقتی تکلیفی اش را بر می دارد، می گویید محرم هستیم ما. باش محرم. وقتی محرمات را بر می دارد، مهم نیست دیگر. اون هم ساقط است دیگر. عن عذر است. اصلا حجش را می گویید باطل. خب باطل است که مشکل ندارد. چون حجش برایش مستقر نشده است. بطلان او، استقرار حج را نمی اورد. چون استطاعت را از روی مجوز از بین برده است. بعد ان استطاع. اگر مستطیع شد، دوباره حج انجام می دهد. خب چه بهتر از این دیگر. در احرام باقی هست، مشکلش محرمات است. محرمات احرام را دلیل نفی عسر و حرج برداشت. این شخص محرم است ولی یجوز برایش مجامعت.
س:
ج: احساس نه دیگر. این ها..دیگر عوام الناسی می شود. وقتی خود صاحب مساله می گوید که محرمی می توانی مقاربت کنی.
و اما تفصیل دوم.
از مرحوم سید یزدی است در عروه. در مساله 53 این تفصیل را در خصوص مقلد گفته است ولی فرقی بین مقلد و مجتهد نیست. تفصیل داده است بین ان جایی که از معاملات باشد. معاملات بالمعنی الاخص. بیعی کرده. طلاقی داده. نکاحی کرده و امثال ذلک. عقود و ایقاعات. گفته است که عمل به فتوای مجتهد در عقود و ایقاعات عیبی ندارد و مجزی ست. عمل کردنش مجزی ست در عقود و ایقاعات. و هکذا در عبادات. در عبادات هم جلسه استراحت را ترک کرده است مستندا به فتوی المجتهد. گفته ست که این هم عیبی ندارد. تفصیل داده ست بین این ها و سائر مواردی که موضوعش باقی نیست. مثلا مجتهد می گفت که هدیه خمس ندارد. این هم هدیه را یک سال گذشت، خمسش را نداد. بعد هم مصرف کرد. موضوع الان رجوع کرده است به یک مجتهدی، می گوید که هدیه خمس دارد ولی موضوعش منتفی شده است در حق این اقا. گفته است که در این گونه موارد اجزاء است. فقط یک جا عدم اجزاء است. ان جایی که موضوع عمل به فتوا از عبادات نیست. از معاملات نیست. از غیر عبادات و معاملات است ولی موضوع عمل به فتوا هنوز باقی ست. مثل همین مثالی که گفتم. هدیه را مجتهد قبل گفت که خمس ندارد. این هم دستش نگه داشته و سر سال خمس نداد. گفت گفته است که خمس ندارد. مجتهد مرد ولی هنوز هدیه باقی ست. مجتهد بعدی گفت که نه. هدیه خمس دارد. سید گفته است که باید خمس این هدیه را بدهد. خمس باقی ست. مجتهد گفت که ذبح با استیل مذکی ست. این هم با استیل گوسفندی را ذبح کرد. هنوز نخورده، مجتهد از رایش عدول کرد. گفت که نه من اشتباه کردم. دوباره تحقیق کردم. نصف گوشت ها را خورده فرض کن، نصفش را نخورده است. گفت که نه. باید با حدید باشد. استیل کافی نیست. انی را که تو کشتی میته است. گفته است که باید بقیه را نخوری و این بقیه هم نجس است. بله. لباسی دارد متنجس به بول بوده است. اون اولی می گفته است که یک بار کافی ست. شست. ولی لباس الان موجود است. دومی می گوید دوبار. موضوع موجود است دوبار باید بشویی. فرموده است در غیر عبادات، در غیر معاملات بالمعنی الاخص، اگر موضوع باقی باشد، جای تدارک باشد، فرموده بایستی به فتوای جدید عمل کند. ان فتوای قدیم در این جا اعتبار ندارد. این تفصیل ست که مرحوم سید داده است. بعضی ها اشکال کردند. گفتند که این چه تفصیلی ست. شما می گویید که در ان قسمی که موضوع باقی ست مثل مذبوح به استیل مثلا، مغسول به اب مره، می گویید موضوع باقی ست، باید تدارک کند. باید طبق فتوای ثانی عمل کند. خب عقود هم موضوعشان باقی ست. چه فرق می کند. عقد نکاح کرده فارسی. خب موضوعش باقی ست. زن و مرد هنوز زنده اند. چه فرق می کند عقد فارسی که قبلا صحیح بوده است. الان می گویید که باطل است با عقد این مراه با ذبح ان شاه. چه فرق می کند. ذبح شاه است می گویید که موضوع باقی ست. تدارک کند. لایجزی. عقد مراه را می گویی که یجزی. چه فرق می کند.
س:
ج: صحبت عسر و حرج نیست و الا می گفت اگر. عسر و حرج را باید مقیدش بکنند.
اشکال کردند بر مرحوم سید که فرقی بین این ها نیست. اونجا هم موضوع باقی ست در عقود و ایقاعات. یک وقت زن مرده است، خب موضوع باقی نیست دیگر. ارث برده است. تمام شده است رفته. اما اگر نه موضوع باقی ست. این زن و مرد هنوز زنده اند، عقد فارسی هم خواندند. شما می گویید که باطل است. خب موضوع باقی ست. باید عقد را تکرار بکنند.
و لکن به ذهن ما این است که مرحوم سید که این استثناء را زده است، مشکلش در اجماع بوده است. شیخ انصاری و دیگران ادعاء کردند که عمل به قول مفتی مجزی ست اجماعا. قدر متیقن این اجماع همین عبادات و معاملات بالمعنی الاخص است. چون معاملات محل ابتلاء مردم اند. قدر متیقن سیره متشرعه که بعضی ها هم سیره متشرعه را هم ادعاء کردند، عبادات و معاملات است. این است که انجا قائل به اجزاء شدند. غیر از انها را علی القاعده گفته است. گفته است که اگر موضوع منتفی ست، خب اجزاء و عدم اجزاء معنا ندارد. منتفی ست. خورده گوشت را. و اگر موضوع باقی ست، مقتضی القاعده عدم الاجزاء. ما هم در ذهنمان همین است. اگر ان امر به اتباع را رهایش بکنیم، فرمایش مرحوم سید همینطور است. عبادات معاملات، قدر متیقن ان اجماع است. اگر ان اجماع را بپذیریم اشکال نکنیم، قدر متیقن است. غیر ان ها را باید همین طور بگوییم. موضوع منتفی ست. هیچ است. منتفی نیست، بایستی تدارک بکنند. این هم تفصیلی که مرحوم سید داده است.
تفصیل سوم را مطرح بکنیم، مطالعه بکنید.
تفصیل مرحوم حاج شیخ اصفهانی. یک اصولی دارد الاصول علی النهج الحدیث. ایشان میخواسته است که یک اصول دیگری را، یک طرح دیگری را ریخته است و اصول را می خواسته است بر نهج حدیث طراحی بکند، منظم بکند، مباحث جا به جا بکند. یک مقداری اش را هم موفق شده است در الاصول علی النهج الحدیث. یک مقدارش را هم موفق شده است و نوشته است. بقیه اش را موفق نشده است. ناقص است این الاصول علی النهج الحدیث. تفصیلی که حاج شیخ اصفهانی داده است، تفصیلش به لحاظ مستند مجتهد است در رای دوم. تفصیل اخوند به لحاظ مستند مجتهد بود در رای اول. می گفت که رای اولش بالقطع است. بالاماره است. بالاصل است. ایشان گفته است که باید مستند رای دوم را نگاه کنیم. اگر مستندش اماره است، گفته است که این جا اجزاء. اگر مستندش غیر اماره است، اماره یا اصل عملی. ان هم لاباس به. و اما اگر مستندش قطع بوده است، قطع پیدا کرده است، گفته است که نه. این جا در رای دوم اگر قطع پیدا کرده است، اون رای اولش مجزی نیست. حالا اون رای اول بالقطع بوده است. اون بالاماره بوده است. فرقی نمی کند. مهم این است که مستند در رای ثانی چیست. اماره است، قائل به اجزاء شده است. بناء بر طریقیت. غیر اماره است، قائل به عدم اجزاء شده است. ملاحظه بفرمایید کلامی در مقام دارد.