بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در تعریف تقلید بود.
عرض کردیم عمده در تعریف تقلید همین سه تا تعریف است. تقلید هو الاخذ بقول الغیر که مرحوم اخوند فرمود یا عمل مستند که در تنقیح انتخاب کرده است و یا التزام به عمل که مرحوم شیخ انصاری و سید یزدی انتخاب کرده اند.
در تنقیح فرمود تفسیر تقلید به عمل مستند اوفق است به معنای لغوی. کسی که عملش را انجام می دهد مستندا به قول الغیر، این قلاده را به گردن غیر می اندازد. تقلید هم معنای لغوی اش جعل القلاده است علی العنق. فرمود این مناسب معنای لغوی ست.
که ما عرض کردیم همه این معانی با معنای لغوی مناسبت دارد. این است که شیخ انصاری هم مختار خود یعنی التزام را انسب به معنای لغوی دانسته است.
مرحوم اقاضیاء فرموده تقلید به معنای التزام، انسب است به معنای لغوی به بیان اخری. فرموده است که تقلید جعل القلاده است. کسی که ملتزم می شود که عمل کند به انظار غیر، ان انظار را به گردن خودش می اندازد. جعل القلاده علی عنق نفسه. مرحوم اقاضیاء را انسبیه التزام را این طور بیان کرده است: شما که ملتزم می شوی که به فتوای فلان عمل کنی، گویا انظار ان را قلاده عنقت می کنی. این است که معنای التزام فرموده که اقرب به معنای لغوی ست.
و لکن به ذهن می اید که این فرمایش درست نیست. درست است که گاهی می گویند تقلد السیف یعنی شمشیر را به گردنش اویخته است. اما بحث ما در قلد است. قلد ظاهرش این است که تقلید می کند غیر را. غیر مفعول است نه خودش. تقلید می کند مجتهد را. مجتهد مفعول است. همان طور که در روایت ام خالد خواندیم، قلدتک دینی. دو مفعولی است قلدت. دین همان احکام است به منزله قلاده. محلش، امام علیه السلام. در مجتهدین هم همین طور است. ما تقلید می کنیم مجتهدین را در احکام. ظاهرش این است که ما قلاده را به گردن مجتهد می اندازیم. این که ایشان فرموده قلاده را به گردن خودش می اویزد، این، تقلد است نه قلد. قلده، قلد مجتهد را. محل قلاده، گردن مجتهد است کما یساعده معنای عرف ذهن عرف و یویده ان که در روایت امده است که خواهیم خواند. در روایت ربیعه هم می گوید که مسئولیت را در عنق ان مجیب می گذارد. عنق او را مد نظر قرار می دهد نه عنق خودش. ادم تقلید می کند، تقلید می کند او را، قلاده را به گردن او می اندازد. این فرمایش ایشان، غیر عرفی ست.
س:
ج: اقاضیاء می گوید تقلید به معنای التزام. ملتزم می شود که به احکام او عمل بکند. می گوید که این اقرب به معنای لغوی ست چون وقتی ملتزم شد، قلاده را به گردن خودش انداخته است.
س:
ج: در تقلید، مفعولش او را، مجتهد را تقلید می کنیم. محل قلاده مجتهد است. نه این که خودمان خودمان را متقلد می شویم، این نیست. تقلید مصدر باب تفعیل است. مفعول اولش شخص است. قلاده هم احکام است. که خواندیم قلدتک دینی. قلدت المجتهد احکام. احکام شریعت را.
این هم یک نکته ای که مرحوم اقاضیاء فرموده، نکته غیر عرفیه.
حاصل الکلام این که بگوییم این معنی اقرب به معنای لغوی ست دون ان معنی، ما نتوانستیم باور کنیم. نه. در همه این معانی، معنای لغوی مستبطن است. چه ان که می گوید تقلید عمل است مستندا به قول الغیر. به گردن او می اندازد به استنادش. چه ان که می گوید ملتزم شدم که به قول او بدون دلیل عمل کنم، این هم مستبطن این است که به گردن او می اندازم. یا اخذ می کنم که عمل بکنم، چون در همه اش عمل است، در همه به گردن انداختن هست.
این است که ما، مرحله اولی که در تنقیح گفته است، نتوانستیم بپذیریم.
س:
ج: ملتزم شدم که عملش را بر طبق او انجام بدهم، به مسئولیت او انجام بدهم. طبق او. نه همین الان می خواهم انجام بدهم. اعمالی که او می گوید یعنی چون او می گوید است…. عامی که مسئولیت را به گردن او می اندازد، خودش را ازاد می کند. .. در انتخاب مرجع که من مسئولم. اعمالم را او مسئول است.
مرحله دوم در تنقیح فرموده است که مقتضای روایات هم همین است که تقلید هو العمل مستندا به قول غیر. تمسک کرده است در تنقیح به روایات ضمان مفتی. روایاتی که علی عنق المفتی ست. روایت ربیعه الرای. که سوال کرد از او سوالی را. بعد گفت به گردن می گیری. او جواب نداد. بار دوم تکرار کرد. بعد حضرت فرمود قال او لم یقل به گردنش هست. حکمی را که مفتی صادر می کند، به گردن مفتی هست. فرموده این که فرموده به گردن مفتی ست، پس معلوم می شود که تقلید عمل مستند است. چون در عمل مستند است که به گردن او می گذاریم. فرموده است که این روایات، دلالت دارد که مسئولیت به عهده مفتی ست. درست است. المفتی ضامن. مسئولیت به عهده او هست. کسی که جواب می دهد برای عمل. نه. دارد بحث علمی می کند، مسئولیت را نمی پذیرد. رساله می نویسد. استفتاء جواب می دهد. ابراز می کند نظرش را برای عمل، مسئولیت ان علم به گردن او هست. مسئولیت به گردن او هست، نه که از همان که سوال می کند، همه گناه ها به گردن ان بیچاره است. معنایش که مسئولیت به گردن او هست یعنی این که اگر او مع الحجه گفته باشد، فبها. خب مسئولیت را به انجام رسانده است. و اگر بدون علم گفته، بدون حجت گفته، و او به خلاف افتاده، گناهش به گردن او هست. لذا در روایات من افتی بغیر علم کان علیه وزر من عمل، در من افتی بغیر علم می گوید. وزر برای وقتی ست که او، بدون حجه فتوی بدهد و الا اگر مع الحجه فتوی بدهد… مثل این که مدیری می گوید مسئولیتش به گردن من. یعنی من جوابگو هستم. اگر حجت دارد که تمام است. او ضامن است، مسئولیت به گردنش هست، معنایش این است که پاسخگو من هستم. ان جایی که حجت دارد، خب حجت دارد و پاسخش تمام است. بحثی نداریم. اما اگر از روی هوا، هوس، سیاست، ریاست و امثال ذلک فتوی داده است و او سبب شده است که ان ها به خلاف واقع بیافتد، علیه وزر من عمل به. این معنای مسئولیت به گردن او هست. نه این که معنای مسئولیت به گردن او هست این باشد که همه این ها اگر به خلاف افتادند، باید جواب بدهد. نه. مسئولیت به گردن او هست، یعنی اگر حجت دارد، هیچی. مسئولیتش عن حجه هست. پاسخ داده است. و اگر حجت ندارد، نه. باید پاسخ بدهد. فرموده این روایاتی که مسئولیت را به گردن مجتهد می گذارد، به دو بیان، فی عنقه، ضامن، هر دو یعنی مسئولیت به گردن او هست. از ان ها هم استفاده می شود که معنی تقلید، یعنی عمل مع الاستناد. چون در عمل مع الاستناد است که به گردن او گذاشتم. این طور استشهاد کرده است به روایات.
و لکن از ما سبق استفاده شد که این استشهاد هم درست نیست. همان طور که این روایات با عمل مستند سازگار دارد. شما اگر مستند کردی، به گردن او هست. به مسئولیت او هست. ملتزم هم که شدی که عمل بکنی، او هم به گردن او هست. با هم سازگاری دارد. این محمول که به گردن او هست، فرقی نمی کند. در همه این معانی، یک عملی هست. اخذ می کند برای عمل. ملتزم می شود برای عمل یا عمل می کند مستندا. از اول مستقیم عمل است. در همه این ها صحیح است که مولی بگوید که حالا که تو ملتزم شدی عمل بکنی به فتوای این اقا، به گفته من، او هم فتوایش را ابراز کرد، او ابراز کرد، شما هم ملتزم شدی که عمل بکنی، اگر عمل کردی، به گردن او هست. با التزام هم سازگاری دارد. با اخذ هم سازگاری دارد. رساله را اخذ می کند، از همان اول می گوید که پس به گردن شما. هنوز عملی نیست، فتوی را اخذ کرده است، می گوید به گردن شما. می گوید باشد به گردن من. هنوز هیچ عملی هم نیست. یعنی ان عملی که خواهد کرد، همین که اخذ می کند، کافی ست که بگوید پس مسئولیت به گردن شما. این مسئولیت… ما اصلا این فرمایش ایشان را نمی توانیم بفهمیم که چه در ذهن مبارک ایشان بوده است. این که مسئولیت به عهده او هست، نتیجه گرفته است که پس تقلید عمل مستند است. چه ربطی به هم دارند؟ می گوید چون به گردن مجتهد انداخته است، پس تقلید عمل مستند است. چه ربطی به هم دارد؟ نه تقلید التزام است. تقلید اخذ است. شارع مقدس می گوید اگر ملتزم شدی، به گردن این اقا. مولی می گوید. ربطی به لغت ندارد. مولی می گوید که هر چه هست، به گردن این. پس معلوم میشود تقلید یعنی عمل مستند؟ چه ربطی به هم دارد. محمول است. غلط است که این بگوید اگر شما ملتزم هم شدی که عمل بکنی، مسئولیت به گردن او باشد. عمل را به گردن او گذاشتن، ارتباطی ندارد که پس تقلید عمل مستند است. نه. اگر تقلید التزام هم باشد، صحیح است که بگوید به گردن او. شارع می گوید اگر ملتزم شدی….او ابراز کرده است. او ابراز کرد، شما ملتزم شدی عمل کنی، مسئولیت به گردن او هست. چنان چه می گوید ابراز بکنی، عمل بکنی، مسئولیت به گردن او هست، حالا یک چیز اضافه دارد. ملتزم هم شدی که عمل کنی. یا اخذ کردی که عمل کنی. این که ضرری به مساله نمی زند.
این است که از روایات ایشان می خواسته استفاده بکند پس تقلید هو العمل، روایات محمول حکم را بیان می کنند. ربطی به موضوع ندارد. موضوعش چیست، هیچ از ان استفاده نمی شود که موضوع، عمل مستند است یا التزام به قول غیر است یا اخذ. هر چه باشد، اگر این عمل در خارج اتفاق بیافتد، به گردن ان مولی هست. اما موضوع چیست، در مقام بیان موضوع نیست.
این هم مرحله دوم.
مرحله سوم فرموده است که این که تقلید عمل باشد، این مطابق فهم عرفی فعلی ست. الان قلدتک را بگویند، قلدتک الزیاره یعنی این زیارت را به گردن تو گذاشتم. قلدتک الدعاء یعنی این دعاء را به گردن تو گذاشتم که برای من این کار را انجام دهی. دعا کنی. معنای بالفعل تقلید هم همین به گردن گذاشتن است. چون معنای بالفعل تقلید همین به گردن گذاشتن است، خب استصحاب عدم نقل هم می گوید که در همان زمان هم، تقلید به گردن گذاشتن است. به گردن گذاشتن به این است که عمل را مستند به او بکنی. این به گردن او گذاشتی. نتیجه می گیرد التقلید هو العمل مستندا به قول الغیر. این هم فهم عرفی را که ایشان اورده است. این اخرین مرحله بحث است.
و لکن در ذهن ما این است که فهم عرفی، خلاف ان ست که ایشان بیان می کند. فهم عرفی این نیست که تقلید عمل باشد. این نکته را هم مرحوم اقاضیاء دارد. فهم عرفی این است که تقلید به مجرد اخذ، به مجرد التزام محقق می شود. ولو هنوز عملی نباشد. در عرف مجاز نیست کسی که الان بناء دارد که از فلانی تقلید بکند، کسی که عدول کرد، فهمیده است که ان مجتهد مثلا فاسق است، عدول کرد از ان مجتهد، گفت از امروز ما به فتوای این اقا عمل کنیم، مردم می گویند که الان شد مقلدش. هنوز هیچ عملی هم صورت نگرفته است. تقلید قوامش به عمل نیست. ان مثال هایی که زده است، درست است. ان ها را ما بحثی نداریم. قلدتک الزیاره همان معنای تقلید لغوی. بحث نداریم. و لکن ادعاء این است که نسبت به کسی که می خواهد به قول دیگری عمل کند، تبعیت بکند، مجرد این که بین خودش و او ارتباط برقرار کرد، رساله را گرفت که عمل بکند، مردم می گویند که تو شدی مقلد او. به ذهن می رسد که تقلید مجتهد در احکام، فللعوام ان یقلدوا، به ذهن می زند که همان بناء بر عمل باشد. تقلید یک امر بنائی ست. بناء بگذارد که ما دیگر تابع او باشیم. هر چه که او می گوید، عمل بکنیم، این می شود تقلید. تقلید التزام است. تقلید یک نوع بناء است. اخذ را هم که رساله را اخذ می کند می گوید شد مقلدش، چون اخذ رساله، اماره این است که بناء گذاشته که به حرف های او عمل بکند. تقلید یک نوع بناء گذاری ست. تقلید یک نوع التزام قبلی ست. شاهدش همین است که هیچ عملی هم… می گوید مقلد فلانی شدیم. از بد شانسی ما این شد که هنوز هیچ نکرده بودیم، مرد. مقلد هم شدیم. مجاز هم احساس نمی کنیم. در ذهن ما این است که تقلید در احکام… تقلید در محسوسات همان طوری هست. همان است که قلاده را به گردن بیاندازد. ان محسوسات است. تقلید در معنویات هم یک چیزی شبیه همین است. شبیهش، همان به گردن انداختن احکام است چه عمل بکند یا نکند. ما از این باب ادعاء می کنیم، حرف شیخ انصاری، یک نوع اقربیت به معنای لغوی. ان جا قلاده را می گذاریم به گردنش. این جا در بناء خود، در قلب خود، معنوی ست این قلاده، این احکام را می گوییم که به گردن این باشد. که هر چه ایشان گفت، عمل می کنیم. احکام را به گردن او گذاشتن. این گذاشتن، بنائی و التزامی ست. خارجی نیست. عمل بکنیم یا عمل نکنیم. اگر هم شما می بینید که عمل مستند را می گویند تقلید، ان هم باز به خاطر ان استناد است. خود عمل تقلید نیست. این را بعضی از موارد مرحوم اقای خوئی همین طور گفته است. فرموده تقلید استناد است. ارتکازش درست عمل کرده است. عمل تقلید نیست. ان استناد، تقلید است حقیقتش. ان استناد چون توش خوابیده چون او گفته است یعنی به گردن او. چون او گفته است یعنی پس به گردن او. در عمل مستند هم به لحاظ ان استناد است که استناد یک امر قلبی ست. یک بناء قلبی ست.
در ذهن ما این است که تقلید، معنای لغوی اش همان طور که دیگران قبول دارند، جعل القلاده است علی عنق الغیر. و در امور معنویه که محل بحث ما هست، بحث دین است، بحث احکام است، جعل احکام است، امر جعلی ست، جعل احکام است علی عنق الغیر که ظاهر ان روایت همین است. می گوید قلدتک دینی. قلدتک اول است. هنوز عملی صحبت نیست. می خواهد چه کار بکنم. می گوید بخورم یا نه. چرا نخوردی، می گوید قلدتک دینی. دینم را به عهده تو گذاشتم. هر چه تو بگویی، ان وقت انجام می دهم. تقلید، همانطور که ارتکاز مرحوم اخوند هم بوده، تقلید قبل از عمل است. عمل عن تقلید است. عمل بعد از مقلد شدن است. اشکال اخوند وارد نیست. می شود عمل هم خودش تقلید باشد. اشکالش وارد نیست ولی ارتکازش درست است. التقلید هو البناء. التقلید هو الالتزام. که امر اعتباری معنی می شود. امر جعلی معنی می شود تقلید. و مناسبت شدیدی هم دارد با معنای لغوی اش. و امر عرفی ست به همین بیان که هیچ عملی هم که نباشد، می گوید که این اقا شد مقلد.
این مرحله سوم که مرحوم اقای خوئی فرموده معنای عرفی اش هم همین است، می گوییم که نه. متفاهم عرفی خلاف این است. متفاهم عرفی این است که التقلید هو التزام هو البناء علی ان یعمل بقول الغیر بمسئولیته. حالا بمسئولیت را برای قید توضیحی اضافه می کنیم و الا همراهش هست که به مسئولیت او عمل می کند. این اخر ان چه که در ذهن ما هست برای معنای تقلید اصطلاحی.
و لکن …
س:
ج: گفتیم حالا در اون جاهایی که مسئولیت وجود ندارد، عیب ندارد. نه. اصلا می گوید که منسلخ شده است. در لغت هم، یک معنای تقلید هم به معنای اتبع است. منتهی اتبع دو مفعولی نیست. اتبع فلانی را فی صوته. اتبع فی مشیه. این دو مفعولی نیست. این جعل قلاده نیست. حالا مجاز است یا یک معنای جدیدی ست یا از اول اصلا دو معنا داشته است. تقلید دو مفعولی، جعل القلاده ست. قلدتک دینی. تقلید یک مفعولی که با فاء استعمال می شود، به معنای اتبع باشد. عیبی ندارد.
س: چرا یک مفعولی را نگوییم برای تقلید.
ج: گفت قلدتک دینی. در روایت دو مفعولی ست. قلدتک دینی. در عرف هم می گوید قلدت احکام مجتهد را. عصر ما را می گوید به اصاله عدم نقل درست می کنیم.
این ما یرجع الی معنی التقلید.
اما ثمره این بحث چیست؟
این بحث ثمره ای ندارد.
چون ما یک روایت معتبره ای نداریم که در ان تقلید را اخذ کرده باشد، بعد بیاییم برای تفسیر، شرح و توضیح این روایت بگوییم تقلید یعنی چه. فقط در یک روایت است در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام. روایت مفصلی ست. کسی متنش را نگاه کند، می بیند که متنش با کلمات علماء سازگاری دارد. با لسان ائمه تناسب ندارد که فقهاء را بیاید تقسیم کند. بعضی فسقه است. بعضی هایشان هم عادل است. فسقه هایشان هم زیاد است. این ها نمونه ندارد از ائمه ما که راجع به فقهاء ما بیاید تقسیم بکنند که بعضی شان فسقه است. بعد بفرماید و اما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدینه مخالفا لهواه مطیعا لامر مولاه فللعوام… این کلمه عوام هم برای فقهاء است که میاید می گوید للعوام ان یقلدوه. متنش نگاه کنید، بوی این می دهد که این ها مجعول یکی از علماء ست نه فرمایش امام حسن عسکری علیه السلام. مضافا به این که سند ندارد. تفسیر سند ندارد. مرحوم طبرسی هم از همین تفسیر امام حسن عسکری نقل کرده است این روایت را که اقای خوئی فرموده است فی الاحتجاج این روایت امده است. جلوترش تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام این روایت امده است. سند ندارد. روی این حساب وجهی ندارد که ما این قدر تلاش کنیم که معنای تقلید چیست. تحقیق کنیم معنای تقلید چیست. اثری ندارد.
بلکه بعضی گفتند که حتی این روایت هم سند هم داشته باشد، باز بحث از مفهوم تقلید اثری ندارد. چون فللعوام ان یقلدوه، نمی خواهد بگوید تقلید بکن. می توانی تقلید بکنی. لام است. فللعوام. این، ارشاد به این است که قول مجتهد حجت است. فللعوام ان یقلدوه، ارشاد به این است که فمن کان من الفقهاء صائنا لنفسه، می خواهد بگوید قولش حجت است. عمود کلام حجیت قول ان فقیه است. ان را می خواهد بگوید حجت است. مثل صدق العادل که می خواهد بگوید خبر عادل حجت است. حالا تصدیق العادل معنایش چیست، مهم نیست. فللعوام ان یقلدوه معنایش چیست، مهم نیست. مهم این است که قول مجتهد را می خواهد حجت بکند. این است که حتی این روایت، روایت صحیحه السند هم بود، باز بحث از مفهوم تقلید، اثری ندارد. هر چه می خواهد باشد مفهوم تقلید. این روایت می گوید که قول فقیه حجت است. و لو هیچ نفهمیم که تقلید یعنی چه. اثری ندارد.
و لکن به ذهن ما این است که انصاف این است که اگر این روایت معتبره بود، بحث از مفهوم تقلید اثر داشت. درست است که فللعوام ان یقلدوه، ارشاد به حجیت قول او هست، ولی از ان طرف هم، به این عوام هم اجازه تقلید داده است. فقط حجیت قول او نیست. علاوه از این که قول او را حجت می کند، به این اجازه می دهد تقلید بکند. به این اجازه میدهد اجتهاد و احتیاط نکند و فقط تقلید بکند. ظاهر این روایت تجویز تقلید برای عامی ست. حالا که اجازه داده است تقلید را، تقلید را عذر قرار داده است، تقلید چیست. ثمر پیدا می کند. لذا این فرمایش که مرحوم اقاضیا فرموده است که مهم نیست تقلید هم در روایت هم امده، مهم نیست، چون روایت ارشاد به حجیت است، نه. اگر روایت تمام بود، بحث از مفهوم تقلید مهم بود. و لکن چون روایت ناتمام است، بحث از مفهوم تقلید بلاثمر است.
لا یقال که بحث از مفهوم تقلید ثمر دارد. در باب بقاء بر تقلید میت، بعضی ها گفتند می توانی باقی بمانی در تمام مسائل. بعضی گفتند در خصوص ما عملت می توانی باقی بمانی. برخی گفتند در خصوص ما علمت. چند نظر است. توهم شده است که این ها منشاش اختلاف در تقلید است. اگر تقلید التزام باشد، بقاء جائز است چون التزام به همه بوده ست. اگر تقلید تعلم است، بقاء فی ما تعلم جائز است. اگر تقلید عمل است، بقاء جائز است فیما عمل. لا یقال قائل کسی توهم بکند که بحث تقلید اثر دارد. از اثارش ان است که در بحث بقاء بر تقلید گفته اند.
لایقال فانه یقال که نه. ان بحث بقاء بر تقلید میت، ایا فی جمیع المسائل است یا بعض مسائل. بعضش علم است یا عمل است، ان ربطی به بحث تقلید ندارد. این سیاتی داستانش. فقط همین مقدار کافی ست که مرحوم اقای خوئی تقلید را می گوید عمل، ولی در انجا می گوید که بقاء جائز است فیما علم عمل او لم یعمل. بحث بقاء یک مدرک خاصی دارد. باید روایتش را ببینیم، دلیلش را ببینیم، ان وقت ببینیم که موضوعش چیست. ایا موضوعش عمل است. التزم است. علم است. یا غیر از این ها هست. ان روایت ان جا توش کلمه تقلید نیافتاده است تا بگوییم که این ها که اختلاف دارند، چون اختلافشان در کلمه تقلید است. تقلید در بحث بقاء در موضوع حکم اخذ نشده است. تا این اختلاف، منشأش اختلاف در ان عنوان باشد. نه. ان جا مدارک دیگری در بین است که ان مدارک، در هیچ کدامش، عنوان تقلید اخذ نشده است. ان اختلاف و استظهار از ان مدارک هم که بعضی ها می گویند بقاء جائز است فی کل مسائل بعضی ها می گویند فی خصوص ما علمت، بعضی ها می گویند فی خصوص ما عملت، ان ربطی، آن اختلاف، منشأش، منشا اختلاف در ان جا اختلاف در استظهار از ادله است. نه اختلاف در معنای تقلید چون کلمه تقلید ان جا اخذ نشده است. اختلاف ان جا منشأش اختلاف در استظهارات است نه اختلاف در معنای تقلید چون عنوان تقلید ان جا اخذ نشده است.
همچنین از عدول از حی به حی، جائز است یا نه، بعضی جائز می دانند، بعضی جائز نمی دانند، ان هم ربطی به این قضیه ندارد کما سیظهر.
این است که یک باب جدیدی را باید باز بکنیم.
س: تنها دلیل برای این که مجتهد مقبل به دنیا نباشد، تفسیر امام عسکری علیه السلام است.
ج: حالا ما قبول کردیم باید مقبل به دنیا نباشد. حالا سلمنا. اما دلیلش این روایت.. مذاق شرع…شریعت نمی اید دینش را به کسی بدهد که دنبال پول و زن این طور چیز ها هست. مجلسش از پول و زن و این طور چیز ها هست. ایشان مرجع تقلید است، می شینی از دلار صحبت می کند چند است. از ساختمان صحبت می کند. از زمین صحبت می کند. شریعت نمی اید زمام دین را به همچین ادمی بسپارد. این مذاق شریعت است. ما هم همین طور می گوییم. می گویم کسی که اقبال به دنیا دارد، این صلاحیت مرجعیت ندارد. رئیس دین است، زعیم دین، باید از دین همه اش صحبت کند نه این که همه اش… اصلا نه این که حالا مرجع دینی، کلا روحانی چون شانش تبلیغ دین است، ارشاد مومنین است، چیز بدی ست که در مجالس که می نشیند، هم زبان افرادی می شود که از اینترنت صحبت می کنند و از فلان خانم صحبت می کنند و از فلان هنرپیشه صحبت می کنند و از فلان اپارتمان صحبت می کنند. این خودش کار زشتی هست. روحانی اگر در یک مجلسی می نشیند، شانش این است که یک روایتی از پیامبر اکرم بخواند. از ائمه علیهم السلام بخواند. حکمتی را برای مردم بیان کند. مانع بشود که انها وارد این… لا اقلش این چند لحظه ای که با ما هستید…مومن باید این طور باشد که ادم نگاهش می کند، به یاد خدا بیافتد. حالا ان را بگذاریم کنار. ولی روحانی لا اقلش باید این طور باشد. واقعا جای تاسف است که مجالس خیلی از ما ها، این طور شده است. قدیمی ها هنوز اخوند های قدیم را که ما می بینیم، می نشینند در یک مجلسی، اجازه نمی دهند. با تدبیری که دارند، اجازه نمی دهند. شروع می کنند یک فرعی را بیان می کنند. حکمی را بیان می کنند. روایتی را ذکر می کنند. متعرض می شوند. متاسفانه فی زماننا هذا، این سنت های خوب، سنت های ائمه بوده است، این ها متصل به زمان ائمه همین طور بوده است. خیلی کم شده است و جای واقعا تاسف دارد. روحانی که می نشیند در یک مجلسی، با یک گروه دیگری، ان ها را باید به یاد خدا بیاندازد. نه این که با ان ها هم زبان بشود. با ان ها همراه بشود. نه. از ان چند لحظه استفاده بکند. احیاء قلوب بکند. ان احادیثنا تحی القلوب. قضیه تاریخی، پندآوری را بیان بکند که سبب بشود که دین، تشیید پیدا بکند. دین، تقویت پیدا بکند. نه این که خودش هم از دنیا صحبت بکند. بعد بگوید که فرق این اقا با ما چی هست. حالا او دستش نمی رسد، ما دستمان میرسد. فرقی نداریم. نه. این طور نباید باشد. حالا ما در روحانی اش می گوییم اخلاق، خوب، مثلا مستحب موکد، مطلوب شدید. ولی در ان مرجع تقلیدش می گوییم لازم است. زعامت دینی را قطعا خداوند راضی نیست، امام زمان علیه السلام راضی نیستند که به ادمی بدهند که خدای نکرده، جزء قسم اول همین روایت تفسیر باشد. دنبال دنیا باشد. اقبال بر دنیا داشته باشد. صائن نفسش نباشد. مردم دینشان بند به همین مراجع است. خدا نکند. اذا فسد العالم فسد العالم. خدا نکند که این ها نسلشان بر بیافتد و نداشته باشیم از این ها. البته این طور نیست. می ماند. زمین خالی از حجت خدا نمی شود. حجت لازم نیست حجت ذاتی، حجت مع الواسطه هم هست. هست ولی متاسفانه کم شده است.