بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در ادله جواز تقلید بود.
مرحوم اخوند فرمود که اولین دلیل و عمده دلیل فطرت است. فطرت هر انسان جاهلی بر این است که به عالم در موردی که نیاز دارد، مراجعه کند. احکام شرعیه هم مورد نیاز است. کسی که دینی را انتخاب کرد، اختیار کرد، علم پیدا می کند به وجود احکامی. عقلش می گوید که فراغ ذمه حاصل کن. یا به اجتهاد که کار هر کسی نیست. یا به احتیاط که عسرو حرج است و مشکل است. نتیجه نیاز است که برویم به سراغ متخصص. جاهل که نیاز دارد به علم عالم، فطرتش و جبلتش او را تحریک و دعوت می کند که به عالم رجوع بکند و هر چه او می گوید، عمل کند. این تقریب فرمایش مرحوم اخوند.
عرض کردیم این که فطرت جاهل او را وادار می کند که سراغ عالم برود، در تقلید احکام نیست. در حقیقت فطرت جاهل می گوید که برو ببین عالم چه می گوید. اصل رجوع را فطرت می گوید. راجع به این احکام چه می گوید عالم. ممکن است که این به یک عالم رجوع بکند و ان عالمی را که این تشخیص داده است، اخباری است و بگوید که به روایات مراجعه کن و تقلید غلط است. خب عقلم گفت به شما رجوع کنم و هر چه شما گفتید. و ممکن است که بگوید تقلید کن، حسب ان چه که از شریعت من فهمیدم، شما تقلید بکن.
تقلید احکام، ان که در ذهن محقق اصفهانی بوده است که تقلید احکام، تعبد به احکام، فطرت جاهلین نیست. فطرت جاهلین بر این است که جهلشان را برطرف کنند. علم کمال است. فطرت انسان ها به این است که تحصیل کمال بکنند. تعبد به قول غیر که کمال نیست. این که مرحوم حاج شیخ اصفهانی انکار کرده است دلیل فطرت را و فرموده که تقلید یعنی تعبد به قول غیر، فطری نیست. فطری تحصیل علم است، فتوای مجتهد که علم نمی اورد، می خواهی شما تقلید بکنی، تعبد بکنی به قولش، در ذهن ما این است که اشکال وارد نیست.
ان که فطرت جاهل است، تقلید اصطلاحی نیست. تعبد به احکام نیست. ان که فطرت است، اصل رجوع جاهل است به عالم در جایی که نیاز است. من نیازمندم. من چون جاهل هستیم، نمی دانم که چه باید بکنم، برای رفع حاجت، پس برای این که چه کار باید بکنم، به عالم مراجعه می کنم. انسان جاهلی که نیاز دارد، نیاز را مفروغ عنه می گیریم. نه. نیاز نداشته باشد، احساس نیاز نکند، هیچ چی. انسانی که جاهل است، احساس نیاز می کند، فطرتش، جبلتش، او را وادار می کند که برود سراغ عالم. همان که جهل دارد، برود سراغ کسی که جهل ندارد. اما این که چه کند، ان بعد است. ببیند که او چه می گوید. ممکن است که او بگوید که تقلید حرام است. روایات را عمل کن، میگوییم چشم. ممکن است که بگوید که من از روایات و ایات فهمیدم که شما می توانی تقلید بکنی، باز می گویم چشم. تقلید اصطلاحی، تعبد به احکام، فطرت نیست. اصل رجوع، همین تبعیت. تبعیت راجع به این که من نیاز دارم، چه طور این نیازم را برطرف کنم، فطرت انسان، جبلت انسان، همین است که برای رفع مشکل، برای رفع نیاز، به ان که می تواند این مشکل را رفع کند، رجوع کند. جبلی انسان است. کسی که محتاج به یک چیزی هست، فطرتش می گوید که رجوع کند به کسی که می تواند حاجت او را رفع کند.
س: چون ازش دلیل نمی خواهد، همین می شود تقلید.
ج: اصل این رجوع فطری ست. دلیل ندارد که. اصل رجوع فطری ست. بعد که رفت سراغ او، او چه می گوید، هر چه گفت، می پذیرد. ممکن است بگوید که در احکام تقلید کن. اصلا ممکن است که بگوید احتیاط کن. ان که فطرت می گوید، اصل رجوع جاهل است به عالم برای رفع مشکله. حالا این که رفع می کند مشکل را، به هر نحوی که رفع می کند مشکله را درست است. برای رفع مشکله می گوید که به او مراجعه کن. بعد هر طور که رفع کرد مشکله من را، در این تبعیت می کنم اون را. البته مردم هم این را تقلید نمی گذارند. ما اسمش را می گذاریم تبعیت. مثل این که از خبره می پرسند که قیمت این خانه چه قدر است. ما اسمش را تبعیت می گذاریم. ما می گوییم رجوع می کند جاهل به عالم برای این که او چه می گوید. ان چه که او می گوید، از باب این که یک امر فطری هست، یک امر جبلی هست، به ان چه که او می گوید، عمل می کند.
این است که اصل این که تقلید است، التزام به قول غیر است، امثال این ها، این حرف ها که نیست. مردم این را تقلید نمی گویند. رجوع غیر متخصص به متخصص، یک امر فطری ست. قابل انکار نیست. این که ایشان انکار کرده است، خلط کرده است با تعبد به احکامی که او می گوید. نه. هنوز به ان جا نرسیدیم. ان تعبد به احکام را بعدا می گوید مقتضای ادله این است. اصل رجوع، حرکت اولی مطابق با فطرت است اولا.
ثانیا این که ایشان فرموده است رجوع عالم به جاهل فطری نیست چون ان که فطرت است، رفع جهل است. ان که فطرت است، کمال علم است. می گوییم سلمنا. ان که فطرت است، رفع جهل است. ان که فطرت است، تحصیل علم است ولی مردم این را علم می دانند. این که بروند سراغ متخصص، این را از طرق علمیه می دانند. مردم ان که را متخصص می گوید، چه طور اخبار عن حس را علم می دانند، اخبار عن حدس متخصص را علم می دانند. لذا تعبیر صحیح است که نمی دانی، مراجعه کن به مجتهد که بدانی. قول مجهتد را علم می دانند مردم. این که ایشان فرموده است که فطری ان است که جاهل برای رفع جهلش به عالم مراجعه کند، این قضیه در محل کلام ما منطبق است. سلمنا جاهل نه برای رفع حاجتش، برای رفع جهلش می رود سراغ عالم. تحصیل کمال می کند. این را فطرت می گوید. خب این بر محل کلام ما منطبق است. مردم می گویند که این مساله دان است. میداند مساله را. چون رفته از مجتهد پرسیده است. رساله را خوانده است. رجوع عامی به مجتهد، رجوع جاهل است به عالم، با این رجوع، این هم علم پیدا می کند. علم عرفی پیدا می کند به احکام. مجرد تعبد نیست. قول متخصص یک نوع علم می اورد برای عرف و لو ان علم عقلی نباشد.
این است که فرمایش مرحوم اخوند که فرموده است رجوع عامی، جائز است عامی رجوع بکند به عالم، این فرمایش متین ست. از باب فطرت. از باب جبلت. حالا اما لقضاء حاجته او لتحصیل العلم. لرفع الجهل. هر دو در این جا هست. اشکال ایشان از دو ناحیه به ذهن ما ناتمام است. این وجه اولی که مرحوم اخوند فرموده است.
س:
ج: قانع می شود. الا این که شبهات باشد. خطا متخصص در ذهنش نمی اید. قول متخصص از طرق علمیه است عند العرف.
س: علم اجمالی دارد که یک سری احکامی دارد. می رود ازش تکلیف را بپرسد.
ج: تکلیف من نسبت به انها چیست، همین قدم اول است. نه برای این که تقلید بکنند در ان احکام. در این مساله مقلد است. عامی عقلش نمی گوید که در ان احکام تقلید بکنی، همین تقلید مقابل احتیاط و اجتهاد، برو سراغ عالم. نه. معلوم نیست که وظیفه من تقلید در احکام باشد. نسبت به این که چه می گوید این مجتهد، تقلید است بنابر این که قبول بکنیم. عیبی ندارد. این مجتهد چه می گوید، ممکن است که بگوید تقلید نکن. این خودش یک نوع تقلید است. حرفش را قبول می کند. این را عقل عامی می گوید. اما ان تقلیدی که باید انسان یا مقلد باشد یا محتاط یا مجتهد، ان تقلید را، عامی ان را نمی گوید. می گوید که فعلا نسبت به احکام شریعت باید تقلید بکنم یا نه، بذار ببینم که عالم چه می گوید. ممکن است که عالم بگوید که تقلید نکن. چشم. قبول می کند. چه می گوید. قدم اول. حرکت اول. چه می گوید نسبت به ان احکام، من باید برای روشن شدن تکلیفم که نسبت به ان احکام چه کنم، باید به عالم مراجعه کنم. حالا اما لرفع الحاجه او للعلم بالوظیفه.
حاج شیخ اصفهانی که این وجه را نپذیرفته، وجه دومی اورده است. این وجه دوم را در تنقیح تقریب فرموده است به دلیل انسداد.
فرموده که در حق عامی دلیل انسداد تمام است. عامی علم اجمالی دارد به این که احکامی در شریعت هست. یکی از مقدمات انسداد بود. و علم دارد که نسبت به ان احکام، مطلق العنان نیست. اهمال ان احکام جائز نیست. نمی شود دین احکام داشته باشد و ما هم ان دین را داشته باشیم و امتثالش لازم نباشد. این لغو است. همان طور که علم اجمالی دارد به ثبوت احکام، این ها مقدمات انسداد است، علم هم دارد که لایجوز اهمال تلک الاحکام. مقدمه ثالثه هم این است که اجتهاد که نمی توانیم بکنیم. قدرت بر اجتهاد ندارد کل احد احد. مرحوم اخوند می گوید که اجتهاد لایحصل الا للاوحدی من الناس. احتیاط هم که عسر و حرج است. کیفیتش باز نیاز به اجتهاد دارد. شاید عموم مردم عالم باشند که شریعت با احتیاط امتثال نمی شود. مردم شنیدند که شریعت سهله و سمحه است. احتیاط در شریعت نیست. وقتی این مقدمات تمام شد که تمام است، عقل عامی کشف می کند که پس شارع مقدس، فتوای مجتهد را در حق من حجت قرار داده است. دلیل انسداد در بحث قول لغوی، شیخ انصاری می گفت که گاهی انسداد صغیر اتفاق می افتد. حالا این هم انسداد صغیر از باب این که در حق خصوص عامی است. در مجتهد مقدمات انسداد تمام نبود ولی در مقلد مقدمات انسداد تمام است. مجتهد نمی توانست بگوید انسداد چون امارات داشت. اصول عملیه داشت. ادله حجج به ما رسیده بود. نمی توانست بگوید که راه علمی بسته است. ولی عامی می تواند بگوید که راه علمی بسته است چون راه علمی اجتهاد است و من نمی توانم اجتهاد کنم. راه علم و علمی بر عامی بسته است ولی بر مجتهد بسته نبود. مقدمات حکمت مقدمات انسداد در حق مجتهد ناتمام بود ولی در حق مقلد تمام است. ان وقت کشف می کند عامی که شارع مقدس فتوای مجتهد را در حق من حجت قرار داده است. این دلیل ثانی که در تنقیح تقریب کرده است.
و لکن این تقریب را ما نتوانستیم بفهمیم. اگر مقدمات انسداد تمام باشد، ایشان فرموده است که عقل عامی کشف می کند که شارع مقدس فتوای مجتهد را حجت قرار داده است. ما این جا را نمی فهمیم. گیر ما این جا هست. چه طور کشف می کند. می گویند مقدمات انسداد اگر هم تمام باشد، غایتش حکومت است. کشف، نیاز به مؤونه زائده دارد. غایه الامر اگر مقدمات انسداد تمام شد، عقل حکم می کند که عمل به فتوای مجتهد را شارع مقدس عذر قرار داده است. اما فتوایش را حجت شرعیه در حق ما قرار داده، کشف. نه. از مقدمات انسداد بلافرق بین این که انسداد صغیر باشد یا کبیر، کشف امکان پذیر نیست. ما نمی توانیم کشف بکنیم. این که در تنقیح تقریب فرموده است که مقدمات انسداد در حق عامی تمام است و عامی کشف می کند حجیت فتوای مجتهد را در حق خودش، نه. کشف نمی کند. غایتش این است که مقلد به این نتیجه برسد که امتثال ظنی به نحوی که مجتهد می گوید، کفایت می کند. تقریب را ما اشکال می کنیم. غایتش این است که امتثال ظنی طبق فتوای مجتهد، کفایت می کند.
مرحوم اقاضیاء فرموده است که همین را هم ثابت نمی گوید. چون مقدمات انسداد نتیجه اش حجیت ظن این شخص بود. شخصی که انسد. ما الان ظن مجتهد را می خواهیم حجت کنیم. مقدمات انسداد ظن این را حجت می کند. ظن این عامی را. اگر یک جایی مجتهد یک چیزی می گوید، گاه گاهی همین طور است. بعضی احکام همین طور است. بعضی از احکامی را که مجتهد می گوید، مقلد نمی پذیرد که چه می گوید اقا مثلا. بعضی مسائل را عوام الناس نمی توانند بپذیرند. بعضا در ذهنشان علم به خلاف دارند. بعضا ظن به خلاف دارند. می گویند که این چه حرف هایی ست که اخوند ها مثلا یک چیزهایی…حق زن فقط همین است که بخور و نمیر را بدهی. قوت یقیم صلبه دو تا لباس هم بدهی که سرما نخورد. یک کارتون هم بهش بدهی که توش بخوابد. این چه شریعتی ست. ما باور نمی کنیم که شریعت این است. ظن بر خلاف پیدا می کند. اقاضیاء فرموده است که دلیل انسداد، فوقش تمام باشد، جایی ست که ظن بر خلاف ندارد عامی، ظن مجتهد حجت است. اما اگر ظن بر خلاف دارد، نمی توانیم بگوییم که دلیل انسداد می گوید که ظن مجتهد که برخلاف ظن تو هست، عمل کن. هیچ وقت عقل این حرف را نمی زند. غایت امر این است که عقل بگوید که ظن مجتهد که تو ظن بر خلافش نداری، تو جاهلی، عذر است. اما اگر ظن بر خلاف داشتی، باز هم ان حجت است، این را نمی گوید. فرموده است که این دلیل انسداد، قاصر است. همه جا را حل نمی کند.
این اشکال را جواب دادیم. گفتیم نه. اگر مقدمات انسداد تمام باشد، مقتضایش این است که ظن مجتهد در حق من عامی حجت است و لو من ظن بر خلاف داشته باشد. مقتضای مقدمات انسداد، حجیت ظن مجتهد است در حق عامی. عرض کردیم ایه و روایتی نداریم که مقدمات انسداد، نتیجه اش حجیت ظن است فی حق من انسد علیه الباب. ما این طور ایه و روایتی نداریم. ما باید مقتضای مقدمات را ببینیم. اگر من انسد، مجتهد است، خب مقتضای مقدمات این است که ظن مجتهد برای خودش حجت است. بر او انسد، او تفحص کرده، او ادله را نگاه کرده، عقل می گوید که ظن تو برای تو حجت است. و اما اگر مقدمات انسداد را در حق عامی جاری کردیم، می گوییم که مقتضای مقدمات انسداد در حق شما عامی این ست که ظن مجتهد در حق تو حجت است. چرا؟ گفتیم برگردیم به مقدمات انسداد. چون در مقدمات انسداد این طور گفته شد: حالا که انسد علیه باب علم و علمی، حالا که باید امتثال کند، حالا که احتیاط ممکن نیست، در عامی اضافه کردیم حالا که اجتهاد میسر نیست، دوران امر است به چه چیز عمل بکنیم. به ظن مجتهد، به وهم مجتهد، به ظن خودش، به وهم خودش، به چه باید عمل کند؟ می گوییم که چون حکم عقل به اجتزاء، به ملاک اقربیت الی الواقع است و ظن مجتهد اقرب الی الواقع است از همه این ها، از وهمش، از ظن این اقا، بلکه بعضی ها از علم این اقا، علم عامی هم قیمتی ندارد، چون ظن او اقرب الی الواقع است، عقل انسان همان طور که می گوید به خبیر مراجعه کن، ظن خودت قیمتی ندارد، همین عقل می گوید که ظن خبیر، اقرب به واقع است. او را عمل کن. ظن تو قیمتی ندارد. لذا اگر مقدمات انسداد تمام شد در حق عامی و نتیجه اش این شد که عمل به ظن مجتهد در مقام امتثال عذر است به حکم عقل، حکومت اسمش را می گذارند. نتیجه مقدمات انسداد این است که ظن مجتهد در حق من، در مقام امتثال، عذر است. نمی توانم کشف حجیتش را از جانب شارع بکنم. عذر است فقط. اگر این را قبول کردیم و این نتیجه را بار کردیم، اشکال مرحوم اقاضیاء وارد نیست.
خب دلیل انسداد نه به ان بیانی که در تنقیح امده است که کشف کند، غرض ما را تامین نمی کند. عرض ما را تامین نمی کند که ما داریم بحث می کنیم از حجیت قول مجتهد در حق عامی، ولی ممکن است که شما بگویید که چه کار داریم حالا. ما می خواهیم نسبت به احکام واقعیه، معذوریت درست بکنیم حالا حجیت هم درست نشود، حجت شرعیه درست نشد، ما با دلیل انسداد ثابت می کنیم که اکتفاء به عمل مطابق فتوای مجتهد در مقام امتثال به حکم عقل کفایت می کند. کسی بگوید که دلیل انسداد با این نتیجه، نه نتیجه تنقیح، حرف درستی ست. مبتلی به اشکال مرحوم اقاضیاء نیست.
و لکن عمده مشکل این است که ما بحث مان در دلیلی است که عامی به دردش می خورد. هنوز به ادله مجتهد نرسیدیم. دلیلی عامی می تواند به ان دلیل استناد بکند، دلیلی که منشا عمل عامی باشد. عمده اشکال این است که این انسداد به این تقریبی که شما می گویید، نیاز به اجتهاد دارد خودش. عامی کی می تواند این را تشخیص دهد. خصوصا با ان ضمیمه ای که گفتید که ظن او اقرب است. همان که مرحوم اقاضیاء به اشتباه افتاده است، ان وقت عامی می تواند تشخیص بدهد؟ علم به احکام داریم. راه علم به احکام بسته است. اجتهاد ناممکن است. احتیاط غیر میسر است. در مقام ترجیح، ظن مجتهد ارجح است. عقل من عامی حکم می کند که تو می توانی اکتفاء بکنی در مقام امتثال به ظن مجتهد. یک دلیلی باشد برای عامی. ما در ادله عامی هستیم. تنقیح هم همین کار را کرده است. دو مقام بحث کرده است. ادله ای که عامی دارد. ادله ای که مجتهد دارد. این فوقش این است که مجتهد می تواند از این طریق…جزء ادله قسم ثانی می تواند باشد ولی جزء ادله قسم اول، در ذهن ما این است که مشکل است.
بله. الحق و الانصاف به تقریب خود اصفهانی، این دلیل اصلش برای حاج شیخ اصفهانی ست. حاج شیخ اصفهانی که دلیل فطرت را نپذیرفته است، رفته است سراغ دلیل عقلی. دلیل عقلی عامی. گفته است که عقل عامی حکم می کند که باید به مجتهد رجوع بکند. عقلش حکم می کند. فطرت نیست. صحبت تحصیل علم نیست. تحصیل کمال نیست که فطرت باشد. ولی عقلش می گوید که باید من مراجعه کنم به مجتهد. نه به این مقدمات انسداد. عقل عامی این ها را نمی فهمد. عقل عامی می گوید که یک دینی را پذیرفته ایم احکامی دارد. عقل می گوید که اشتغال یقینی یستلزم الفراغ الیقینی. قاعده اشتغال نه مقدمات انسداد. این از واضحات است عقل هر عاقلی می گوید که اشتغال یقینی یستلزم فراغ یقینی را. فراغ یقینی به چی هست؟ عقل هر انسانی می گوید که اجتهاد یقینی فراغ یقینی را. فراغ یقینی می گوید می توانی با اجتهاد. اگر می توانی برو احتیاط کن. اگر هم نمی توانی احتیاط بکنی یا اجتهاد بکنی، از باب این که او متخصص است، می توانی اکتفاء بکنی به قول متخصص. ان حجت است. این عقل انسان می گوید که برای فراغ از احکام یقینی، عقل می گوید باید فارغ شوی. برای فراغ عقل می گوید دو تا راه داری. احتیاط و اجتهاد یک طرف یا این که به متخصص مراجعه کنی. همان که رجوع می کنند عقلاء به متخصص، همین عقلشان این را می گوید. عقل به این استقلال دارد. نیازی به ان مقدمات انسداد پیچ نداریم.
حرف درستی ست فرمایش حاج شیخ اصفهانی که ما می توانیم… لبش در حقیقت به این بر می گردد. رجوع غیر متخصص به متخصص برای فراغ. دارد حاجت را درست می کند. ما نیاز داریم به رجوع متخصص. همان حرف هایی که ما در فطرت می گفتیم، این ها را اورده است عقلی کرده است. میگوید این عقلی ست. ما نیاز داریم به متخصص رجوع کنیم. باید رجوع کنیم به متخصص چون که ما اشتغال یقینی داریم. اشتغال یقینی یستلزم فراغ یقینی را. و فراغ یقینی هم نمی شود الا به اجتهاد یا احتیاط یا تقلید. این است که عقل عامی، مستقل است. نیاز به شریعت ندارد. هر عامی همین طور عقلش درک می کند.
س:
ج: نسبت به همان فراغ کلی من باید چه کار کنم.
س: این که تقلید نیست.
ج: حالا این ها که الفاظ است. ما اصلا در قدم اول داریم بحث می کنیم. اسمش تقلید هست یا نه. شما می گوییم که برو تقلید کن. نمی شود به عامی بگوییم که برو تقلید کن. می گوید چرا بروم. می خواهیم یک کاری بکنیم که عامی چرا نداشته باشد. عامی خود عقلش داعویت داشته باشد. تمام تلاش برای این است، ادله عامی که عامی با ادله وجوب تقلید نرود سراغ تقلید که شما بگویید معقول نیست. اول کلام است. این مصادره به مطلوب است. می خواهیم یک دلیلی درست کنیم برای عامی. بگوییم عوام الناس هم تقلیدشان، برای این که باید سراغ مجتهد بروند، عقلشان می گوید که برو. حالا اخوند می گفت که فطرتشان می گوید برو. ایشان امده است می گوید که عقلشان می گوید برو از باب اشتغال یقینی یستلزم فراغ یقینی.
این تقریب فرمایش مرحوم حاج شیخ اصفهانی به ظاهر یک وجه اخری ست ولی لبش باز به همان فطرت بر می گردد.
در علم اصول در بحث برائت، اشتغال یقینی یستلزم فراغ یقینی را می گفتند که دلیلش وجوب دفع ضرر محتمل است. چرا اشتغال یقینی می گوید فراغ یقینی پیدا کن. چون اگر فراغ پیدا نکنیم، احتمال عقوبت می دهیم و دفع عقوبت واجب است. خب این دفع عقوبت واجب است، همان جبلی ست دوباره. درست است که به ظاهر، برهان عقلی ست. ولی بخواهیم بشکافیم، لبش را در بیاوریم، بر می گردد به وجوب دفع ضرر محتمل. وجوب دفع عقاب محتمل که ان را هم در جای خودش گفتند که وجوب دفع عقاب محتمل هم، ان امر فطری ست. سیاقت ها فرق می کند. فطرت بر این است که جاهل به عالم رجوع کند از باب این که نیازش را مرتفع کند. عقل می گوید باید به مجتهد مراجعه کنی تا عقوبت را دفع کنی. سیاقت ها مختلف است. این لب این ها در ذهن ما این است که همه اش بر می گردد به داستان فطرت، به داستان جبلت.
این که مرحوم اخوند فرموده است که عمده دلیل در باب تقلید، فطری بودن ان هست، حالا ما می گوییم که عمده دلیل در مرحله اولی، یعنی دلیل عامی، عامی چه باعثی برای عامی هست که باید رجوع کنی. نمی توانیم بگوییم که مجتهد می گوید باید. اول کلام است. دور است. کی بهش میگوید باید، می گوییم فطرتش می گوید باید. حالا شما بگو عقلش می گوید باید. این ها اختلاف در سیاقت است. لبش یک واقعیت است.
بهذا یتم الکلام در مرحله اولی که دلیل عامی باشد.
مرحله ثانیه ادله مجتهد است. این مجتهد که می خواهد در رساله اش بنویسد که قول من حجت است، می توانی از من تقلید کنی، به چه بیانی. اخباری می گوید که نمی تواند بنویسد. ادله مجتهد را از فردا بحث خواهیم کرد که مرحوم اخوند غالب ان ها را مناقشه کرده است.