اصول ـ جلسه ۰۳۴ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در ادله رجوع عامی به مجتهد تمام شد.

همه قائل اند که عامی در مساله تقلید، حالا فعلا اصل تقلید، نمی تواند تقلید بکند. باید خودش به نتیجه برسد. حالا تعبیر این که باید خودش مجتهد باشد، نه. چون مساله فطری ست. واضح است، استفراغ وسع ندارد، اجتهاد هم تعبیرش درست نیست. پس باید تقلید نباشد. برایش روشن باشد. باید قطع داشته باشد که این رجوعش مجاز است ازنظر عقل.

نسبت به این که این باید در حق عامی محقق بشود، کلامی نیست.

و لکن ان که فرمودند مثل محقق اصفهانی، مثل مرحوم اقای خوئی، فرمودند که عامی با این دو دلیلی که دارد، کشف می کند که شارع فتوای مجتهد را در حقش حجت قرار داده است.

حاصل بحث ما این شد که این ادعاء را نمی توانیم بپذیریم. ما کشف را نتوانستیم بهفهمیم که عامی از فطرتش، به فطرتش یا به انسداد یا به قاعده اشتغال، به همین تقاریبی که بود، کشف بکند که شارع فتوای مجتهد را حجت در حقش قرار داده است، گفتیم که این کشف نیست و نیازی هم به این نیست. ما برای این که از مشکله دور، مصادره، از این که معنا ندارد مقلد در اصل تقلید تقلید بکند، برای این که از این ها خلاص بشویم، همان حکم عقلش کافی هست. نه می توانیم کشف بکنیم و نه نیازی به این کشف داریم. همان بیاناتی که بود. مهمش فطرت، جبلت، عقل، هر چه میخوای بگو، خلاصه که عامی در رجوعش به مجتهد، به متخصص، به حکم عقلش، به حکم فطرتش، درنگ ندارد. شک ندارد. همین کافی ست برای ما.

س:

ج: این دیگر از واضحاتی ست که گوش می دهد. چون بحث استحقاق عقوبت است. اگر یک عامی گوش نداد به حکم عقلش، راه بسته است. خداوند فطرتش را یک طور قرار داده است که به سمت ان کشش دارد. شارع حکم دارد لکن عامی به ان حکم دسترسی ندارد. دسترسی اش از طریق اقای مجتهد است. مجتهد می گوید بیا از من تقلید کن. شریعت می گوید بیا از من تقلید کن. می گوید از کجا بفهمم که حرف تو حجت است. گیر دارد. این گیر را باید حل کرد.

س:

ج: ما عرض کردیم فرمایشی که اقایون می گویند، درست است که بحث، فطرت است. عقل است. تقلید عامی به تقلید نیست. این امر واضحی ست. ان را که عامی را تحریک می کند، امر به تقلید نیست. فطرت او هست. تا این جا قبول کردیم. اما فطرتش کشف بکند که شارع، فتوای مجتهد را حجت قرار داده است، در کلمات این بود. در کلام اخوند نبود. در کلام محقق اصفهانی، مرحوم اقای خوئی، نتوانستیم تصدیق بکنیم. ان را که تصدیق کردیم این است که عقل عامی فطرت عامی می گوید، برو. فقط اصل رجوع را بیان می کند. می گوید. برو. این برو خودش تقلید است، اما تقلید بکن در احکام شرعیه، نه. فقط اصل رجوع را بیان می کند. رجوع بکن به متخصص ببین متخصص چه می گوید. ممکن است که متخصص بگوید که طبق تخصص که دارم، از روایات و ایات فهمیدم که شارع گفته است که از من تقلید کن. ممکن است هم که بگوید که تقلید بدعت است. همین روایاتی را که من می گویم، هر چه که تو می فهمی از ظاهرش، عمل کن. تقلید نکن. برای حل ان مشکله همین مقدار کافی ست که ما بگوییم که عامی باید به حکم عقلش، نه به حکم مجتهدش، به حکم عقلش، به حکم فطرتش باید برود درب خانه مجتهد که چه کنم. هر چه او می گوید، انجام دهم. از او تقلید بکنم به همین معنا. اما اونی را که او می گوید چیست، دیگر عامی می گوید که هر چه او گفت. ما چه می دانیم چیست.

س: اخوند برای تقلیدی که مقابل اجتهاد و احتیاط هست، برای ان دلیل اورده است.

ج: نه. اصلا مرحوم اخوند این ها را تقسیم نکرده است. صاف نکرده است. حالا اگر ظاهرش این است، ان مقداری که در ذهن ما هست، این است.

مرحله دوم این است که قضیه جواز تقلید به حسب ان که در شریعت رسیده است که می خواهد مدرک فتوای مجتهد بشود. مجتهد می خواهد بنویسد که باید عامی تقلید بکند. حجت مجتهد بر فتوای جواز تقلید چیست. شرع مقدس موضعش در باب تقلید چیست.

فرمودند که مقتضای ادله این است که شارع اجازه داده است تقلید را. ان ادله عبارت است به ترتیب مرحوم اخوند:

اجماع.

اجماع داریم بر جواز تقلید عامی از مجتهد. اجماعی هست این. درست است که اخباری ها تقلید را منع می کنند، ولی ان ها هم لامحاله یک مواردی انها هم یک جاهایی تقلید را قبول دارند. خودشان بین مطلق و مقید جمع می کنند. نتیجه را بیان می کنند. خودشان بین متعارضین…مرحوم کلینی یکی را اختیار می کند. مردم را می گوید که همین که من اختیار کردم، عمل کنید. همین را قبول کنید. مرحوم شیخ صدوق هم این روایات را انتخاب کرده است. می گوید صحیح است. به همین روایات عمل کنید. این تقلید است. حالا ظاهر روایت را استنباط نمی کند. ولی باز در سندش، در انتخاب احد المتعارضین، کدام یک از این متعارض ها موافق با کتاب است که اخذ بکنیم، این ها را اجتهاد کرده است مرحوم صدوق، مرحوم کلینی که از اخباریین دسته اول اند. قدماء اخباریین هستند، مردم را گفتند که عمل کنید. من لا یحضره الفقیه یعنی به این روایاتی را که من می گویم صحیح است، خودش گفته است که افتی بما هو صحیح  بینی و بین الله. فتوی دارد می دهد. می گوید که این ها صحیح است. در این که این ها صحیح است، به مردم دارد می گوید که تقلید کنید. حالا ظاهر خبر را دست نمی زند. می گوید که هر چه تو می فهمی. من دخل و تصرف نمی کنم. عیبی ندارد. ولی در سند خبر، در این که این خبر مطابق با قران است، در این که این خبر حجت است، در این ها اجتهاد می کند.

اجماع داریم بر جواز تقلید.

مرحوم اخوند جواب داده است، همان حرف های همیشگی. المحصل منه غیر حاصل و المنقول منه غیر مقبول. اجماع محصل، اصطلاح است. اجماع محصل به اقوالی می گویند که خود شخص تحصیل کرده است که در ان اقوال یا امام در ان ها هست. اجماع دخولی. یا ملازمه دارد با قول امام. کاشف از قول امام است. این را می گویند اجماع محصل. اجماع محصل، اقوال علمائی هست که کاشف است، متضمن است قول معصوم را. مرحوم اخوند گفته است که این غیر حاصل. نمی توانی شما بگویی این اقوالی را که به دست اورده ام، این ها کاشف اند از قول معصوم. یکی از این ها قول معصوم است. نه. نمی توانی به این کشف برسی. شاید قدماء طبق فطرتشان همین حرف ها را زده اند. هیچ کاشفیتی از قول معصوم ندارد. علماء به فطرتشان گفته اند و امام هم هیچ همراهی نکرده باشد. شاید. اجماع محصل را می گوید غیر حاصل.

س:

ج: مرحوم اخوند که اصل…منکر است. می گوید اجماع کاشفیت ندارد.

س: اصل اجماع را قبول ندارد.

ج: بله.

منقولش هم غیر مقبول چون احتمال مدرکی. همان نکته باز، در منقولش هست.

خب دلیل اجماع همین طور است. ما نمی توانیم به این اجماع اعتماد بکنیم. اگر قبول کنیم اجماع را که لا یبعد، می گوییم که اخباری ها مخالف نیستند در اصل جواز تقلید فی الجمله. ممکن است در خصوصیاتش، ولی اصلش را قبول دارند، اگر قبول بکنیم اصل انعقاد اجماع را که اتفق الاتفاق، قول معصوم را نمی توانیم کشف بکنیم. این دلیل اجماع.

فرموده بناء عقلاء، ضرورت دین، این ها دیگر چیزی ندارد، سیره متشرعه، گفته است انها را همه را به یک چوب رانده است. گفته است که سیره عقلاء را هم این جا نمی توانی بگویی، چون شاید این فطرتشان هست. سیرها ان ها نیست. ضروری دین را گفته است که معلوم نیست که ضروری دین باشد. شاید ضروری فطرت این ها هست. درست است واضح است. اشتباه کردند دیدند واضح است، گفتند که ضروری دین است در حالی که که ضروری فطرت است نه ضروری دین. سیره متدینین هم گفته است که این هم قابل احراز نیست. چون سیره متدینین، سیره متشرعه هم بما هم متشرعه حجت است. سیره متشرعه بما هم متشرعه اگر احراز شد، کشف می کند که از رئیسشان گرفتند. از شارعشان گرفته اند. و سیره متشرعه این جا احراز نمی شود. چون شاید این ها سیره فطریون باشد نه سیره متشرعه.

در ذهنم این است که مرحوم اخوند همه ادله لبیه غیر از فطرت را منکر است. چه سیره عقلاء چه ضرروی دین و چه سیره متشرعه. این فرمایش مرحوم اخوند.

س: مرحوم اخوند سیره عقلاء را ندارد.

لکن به ذهن می رسد که سیره عقلاء را نمی شود منکر شد. ما فطرت را قبول داریم. اشکال بر اخوند این است که چرا نیاورده است. حالا اگر اورده، این طور که ما می گوییم که در ذهنم این بود که ایشان اورده است این ها را، می گوییم که سیره عقلاء قابل انکار نیست. نیاورده است، می گوییم که چرا نیاوردی. سیره عقلاء قابل انکار نیست. درست است که امر، امر فطری ست. خب همین امر فطری سبب می شود که عقلاء سیره شان بر همین قرار بگیرد. فطرت سبب می شود که عمل عقلاء بر این منعقد بشود. انعقدت السیره. این قابل انکار نیست. همان طور که اقای خوئی این را اولین دلیل می اورند، حرف درستی ست. انعقدت السیره العقلائیه بر رجوع غیر متخصص به متخصص.

س: چرا بناء بگذارند. از قبل هست.

ج: مهم این است که این عمل در مرای و مسمع امام واقع شده باشد و امام ردع نکند. حالا منشانش فطرت باشد که سبب شده است که این عمل را انجام بدهند یا به قول حاج شیخ اصفهانی حفظ نظام منشا شده باشد برای این کار.

بالاخره سیره، عمل عقلاء در مرای و مسمع امام که رجوع می کردند جاهلین به عالمین، غیر متخصص ها به متخصص ها حتی در امور دین، در امور دین هم این توسعه پیدا کرد. طبیعی ست که سیره ای که در غیر امور دین باشد، وقتی که دین هم می اید، همان هم توسعه پیدا می کند. همان طور حرکت می کنند در مسائل دینی که در مسائل غیر دینی حرکت می کردند. سیره عقلاء در رجوع غیر متخصص به متخصص، قابل انکار نیست. این سیره به لحاظ این که ردع نشده است. اگر ردع شده بود، لوصل. امر مهمی بود. لوصل. واصل نشده است، پس معلوم می شود که ردعی صورت نگرفته است. رادعیتی نداریم الا ما یتوهم من الایات. که مرحوم اخوند، به نظرم ان جا سیره را مطرح کرده باشد. در ذهنم این است که اخوند سیره را می گوید. الا ما یتوهم که بعض ایات بعض روایات از این سیره ردع کردند. که سیاتی که ان ایات ان روایات صلاحیت ردع ندارند. سیره هست. ردعی نیست. پس معلوم می شود که شارع امضاء کرده است رجوع جاهل به عالم را. این که جهال فتوای مجتهد را اخذ بکنند و عمل بکنند، پیش شارع ممضاه است. کشف می کنیم به عباره اخری حجیت فتوای مجتهد را در حق عامی. این دلیل لبی.

و اما ادله لفظیه.

فرموده است که ادله لفظیه عبارت است از ایات و روایات.

ایات دو ایه است که استدلال شده است به ان دو ایه بر جواز عمل به فتوای مجتهد یا بفرمایید حجیت قول مجتهد در حق عامی.

ایه اولی ایه نفر است. ذیل ایه نفر فرمود و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون.

با دو مقدمه گفتند که این ایه شریفه دلالت دارد بر حجیت فتوای مجتهد در این که مقلد می تواند عمل بکند به فتوای مجتهد چون فتوای مجتهد در حقش حجت است. حالا فعلا جواز را تمام بکنیم بعد بحث می کنیم که وجوب هم ازش استفاده می شود یا نه.

به دو مقدمه. می دانید به ایه نفر هم استدلال شده است به حجیت خبر واحد و هم استدلال شده است به ان برای حجیت  فتوی. هم حس و هم حدس.

دو تا مقدمه اش این است که :

اولا: لعلهم یحذرون مراد حذر عملی ست نه حذر نفسانی. مردم را انذار بکنند تا ان ها حذر پیدا کنند. حذر عملی ست نه که فقط در دلشان بترسند. ترسیدن که غایت شریعت نیست. اگر پیامبر هم منذر است از باب مقدمه عمل است. تحذر عملی. لعلهم یحذرون حذر عملی. در مقام عمل تحذر می کنند. تحذر در مقام عمل این است که ان هایی که انها می گویند واجب است، انجام می دهند. انهایی که انذار می کنند حرام است، ترک می کنند. این حذر کرده است. حذر عملی کرده است. قطعا مراد از لعلهم یحذرون این نیست که غرض مولی این است که اشخاص بیایند زحمت بکشند، فقه یاد بگیرند. بعد به مردم انذار بکنند. تا دل مردم فقط تکان بخورد. نه. اگر هم یحذرون شما بگویید بترسند، اگر هم لعلهم یحذرون یعنی این که دلشان تکان بخورد و حذر بکنند، برای این که مقدمه عمل بشود باز. یا حذر عنوان عمل است. تحذر عملی که مرحوم اقای خوئی ادعاء کرده است. می گوید که تحذر فلان فی الطریق تحذر کرده است یعنی وسائلی را که برای دفاع لازم بوده است، برداشته است. تحذر عملی. تحفظ کرده ست از این که صدمه ای به او برسد. عقابی به او برسد.

س: یحذرون یعنی یعلمون

ج: حذر عملی محققش این است. معنایش این نیست.

حذر عنوان عمل است. یا بگو که در هیچ لغتی نیامده است که حذر عنوان عمل، حذر یعنی دلش تکان بخورد. این انذار بکند و او هم بترسد. می گوییم باشد. معنایش خوف نفسانی. ولی این که می گوید بترسد از باب این که مقدمه عمل بشود. غایت ان عمل است. قطعا شریعت نمی خواهد که مردم فقط بترسند. هیچ کاری نکنند. شراب را بخورند اما بترسند. گفتنی نیست. بترسند که منجرشود که واجبات را بیاورند و حرام ها را ترک کنند. غایت، عمل به قول منذر است. در این نباید شک کرد. لعلهم یحذرون غایت، عمل به قول منذر است. این مقدمه اولی به یکی از این دو تا بیان.

مقدمه ثانیه این که ایه عمل به قول منذر را مترتب کرده است بر انذار مطلقا، چه انذار علم بیاورد و چه علم نیاورد. انذار کرد، انها باید عمل بکنند یا امید عملشان هست. بروید انذار بکنید. امید عمل هست که عمل بکنند. چه علم بیاورد و چه نیاورد.

اگر اطلاق نداشت، می گوییم گفته است انذار بکند، اطلاق ندارد که امید عمل هست چه علم بیاورد و چه نیاورد. از این جهت در مقام بیان نیست. ابهام دارد. قدر متیقن ان جایی ست که علم بیاورد. خب این از بحث ما خارج میشود. قول مفتی علم نمی اورد. و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون، این عمل بکنند بر طبق قول منذر، اطلاق دارد. چه علم بیاورد و چه نیاورد.

حالا یک کلمه را هم اضافه کنیم. و چون.. یک مقدمه سوم هم خوب است اضافه شود. نیاوردند. اخوند اورده است. چند مقدمه اورده در بحث حجیه خبر. یک مقدمه سوم هم اضافه کنیم که این منذری هم فقیه است. لیتفقهوا. فقیه شده است.

خب فقیهی که منذر است، منذری که فقیه است، عمل به قولش جائز است. پس معلوم می شود که قولش حجت است. منذری که فقیه است، علم به قولش و لو علم نیاورد، جائز است. پس این کشف می کند که قول فقیه، حجت است. قول فقیه لیس الا فتوی الفقیه. تقریب استدلال به این ایه شریفه با سه تا مقدمه.

مرحوم اخوند جواب داده است از این استدلال. مقدمه ثانیه را انکار کرده است. اخوند قبول کرده است که غایت انذار عمل است. این را قبول کرده است. ظاهر هم همین است. قابل انکار نیست. ولی فرموده است که اطلاق ندارد این ایه شریفه. لعلهم یحذرون، ذیل ایه، اطلاق ندارد. امید تحذر انها هست. چه علم بیاورد و چه نیاورد، اطلاق ندارد. لذا مرحوم اخوند هم منکر دلالت این ایه است بر حجیت خبر واحد و هم منکر دلالت این ایه شریفه است بر حجیت فتوی. می گوید که بر هیچ کدام دلالت ندارد چون اطلاق ندارد. چرا اطلاق ندارد. می دانید مرحوم اخوند در اطلاق گیری کلا سخت است. خیلی جاها می گوید که این خطاب در مقام اصل تشریع است. اطلاق ندارد. بر خلاف نائینی که همه اش می گوید اطلاق دارد. او می گوید ندارد. اصلا دأب مرحوم اخوند همین است. انکار اطلاق. دیر باورش می شود که این اطلاق دارد. ادم ها دقی، همین طوری هستند. به اطلاق، دیر باورشان می شود. اخوند می گوید که اطلاق ندارد. چون شرط اطلاق این است که متکلم در مقام بیان باشد. و این جا متکلم در مقام بیان نیست. نسبت به تحذر در مقام بیان نیست. ان که در مقام  بیان است، نفر این ها ست. باید نفر بکنند. بگو اطلاق دارد. مثلا چه مجتهد بشوند یا نشوند. بعد هم که برگشتند باید انذار بکنند. چه انذارشان علم بیاورد یا نیاورد. ان هم اطلاق دارد. از این حیث در مقام بیان هست. نفر را واجب کرده است. تفقه را واجب کرده ست. انذار را واجب کرده است. این ها همه در مقام بیان است اطلاق دارد. اما لعلهم یحذرون، از این حیث در مقام بیان نیست. این لعلهم یحذرون می خواهد یک فائده ای دارد این کار شما. اشاره کند به یک فائده ما. شما ناامید نباش، انذار بکن، به وظیفه ات عمل بکن، امید هست که این ها، حکمتش این است، فائده اش این است. شما این دوا را مثلا این درس را بخوان. امیدش هست که یک مطالبی پیدا بکنی. اما این مطالب را پیدا بکنی، در صدد نیستیم که با چه خصوصیاتی، با چه شرائطی. در مقام بیان اثر نیستیم. اصل اثر را می خواهیم بیان کنیم. خصوصیاتش را کار نداریم. لعلهم یحذرون در مقام بیان اثر انذار است. اثر ما. اما این اثر با چه خصوصیاتی بار می شود، در مقام بیان ان نیست. اصلش را می خواهد بگوید که انذار بکن فائده دارد. و لو وقتی که انها علم پیدا کنند. فائده دارد دیگر. فرموده لعلهم یحذرون در مقام بیان از این جهت نیست. می خواهد اشاره ای بکند که این کار شما فائده ای دارد. فائده اش هم تحذر انها ست. اما به چه شرائطی با چه خصوصیاتی، چه کسانی، نه. این ها اثاری را که خداوند بر اشیاء، اثاری را که خداوند بر اشیاء بار کرده است، کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون. بله. امید این است که شما متقی بشوید. امید هست. اما با چه شرائطی، از ان حیث در مقام بیان نیست.

س:صدر ایه یک امر تکلیفی ذیلش یک امر اخلاقی.

ج: اخلاقی نه. یک امر واقعی می خواهد اشاره بکند. می خواهد بگوید که نترسید. نا امید نباشید. انذار بکنید. فائده دارد این انذار شما. لعلهم یحذرون.

این اشکال مرحوم اخوند است. اطلاق ندارد. در مقام بیان نیست. قدر متیقنش ان جایی ست که علم بیاورد. پس بنابراین حجیت تعبدیه درست نمی شود. این فرمایش مرحوم اخوند هم در بحث حجیت خبر واحد ان جا مفصل، این جا هم اشاره کرده است. گفته است که اطلاق ندارد.

و لکن به ذهن می اید که لعلهم یحذرون غایت کار است. مقصود اصلی ان است. این که شما نفر بکنید. احکام را یاد بگیرید. فقیه شوید. بعد برگردید. مردم را انذار کنید. احکام را برای انها بیان کنید. فارسی اش این است که برای این که انها عمل بکنند. لعلهم یحذرون. اصلا غایه القصوی، عمل ان مردم است. تمام غرض از نفر، همان است. لعلهم یحذرون در مقام ابهام صحبت نیست. هدف این است که اتمام حجت بر ان ها بشود. انها تحذر پیدا بکنند. نه این که به عنوان یک خاصیتی بیان می کند و به خصوصیاتش کار ندارد. نه. لعلهم یحذرون از این حیث هم در مقام بیان هست. می خواهد بگوید که… نکته ظریفش. این که خداوند از ذیل این ایه، اراده کرده باشد که تحذر انها در وقتی که علم پیدا بکنند، این را می گوییم که عرفیت ندارد. می گوید که تو برو به مردم بگو که انها عمل کنند. می گوییم معنایش این است که یعنی وقتی علم پیدا کردند، عمل بکنند. یعنی انها عالم به حکم، شدند. خب عالم به حکم که می شود تفقه. خودش می شود فقاهت. ظاهر لینذروا قومهم، موعظه کن مردم را تا مردم عمل کنند، یعنی به قول تو عمل کنند. نه به علمشان. نه علم پیدا بکنند بعد عمل بکنند. این ها عرفی نیست. به واعظ می گویند وعظ کن که مردم متنبه بشوند یعنی به قول تو نه این که قول تو سبب شود که انها علم پیدا کنند از علمشان…نه. منذر، حیث منذر را می اورد نه حیث عادل را. یک خصوصیتی را که در کلام اخذ کرده است، مناسبت ندارد با علم اوردن. این ها همه منبهات است. اصلا ما این ها را از اصول و فن و اصطلاحات امدیم بیرون. و لینذروا قومهم… ما می گوییم که بالقطع و بالیقین مراد خداوند این هم است. و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم همان عامی هم که از قول او علم پیدا نمی کند، مطلوب خدا هست که تحذر پیدا بکنند.

حاصل الکلام این که مرحوم اخوند ادعاء می کند که این لعلهم یحذرون، نمی گیرد ان جایی را که عامی علم پیدا نکرده، به مردم می گوید حذر کنید، ان جایی که علم پیدا می کنید، علم مردم را چه کار دارد خداوند. به منذر می گوید که تو انذار کن که از قول تو حذر برایشان پیدا بشود. این که بگوییم لعلهم یحذرون، خصوص ناسی ست که علم پیدا می کنند، این خلاف ظاهر ایه است. این ایه کاری به علم پیدا کردن مردم ندارد. تمام موضوع برای تحذر، انذار منذر است. این ها منبهات است.

پس مقدمه ثانیه تمام است که اطلاق دارد.

بحث در مقدمه ثالثه شده است بین مرحوم محقق اصفهانی و دیگران. دلالت این ایه بر اصل حجیت تمام است. مقدمه ثالثه این است که ایا این حجیت را برای قول فقیه درست می کند یا برای قول مخبر. مقدمه ثالثه ما ادعاء کردیم که حجیت را برای قول منذر، برای قول فقیه درست می کند. مرحوم حاج شیخ اصفهانی می فرماید که ایه اطلاق دارد. حرف اخوند درست نیست. فرضی را هم که علم پیدا نکند، ان را هم می گیرد. کار شریعت به علم کاری ندارد. اعتقادیات که نیست. گفته است اطلاق دارد ولی این حجیت را برای قول مخبر ثابت می کند نه فقیه. این ایه مفید است  برای اثبات حجیت خبر نه برای اثبات حجیت فتوی. مقدمه ثالثه را منکر شده است که موضوع ما فقیه است. المنذر ای الفقیه. گفته است که موضوع حجیت، المخبر است. فرموده است که فقاهت در ان زمان، همین طور بوده است، فقاهت، به این بوده است که سخن را از امام بشنوند یا از مرتبطین به امام بشنوند. همین فقاهت بوده است. ربما حامل فقه الی من هو افقه، فقه یعنی همان خبر. فقه یعنی خبر. حامل فقه الی من هو افقه. حامل فقه است یعنی حامل خبر. فرموده است که تفقه به سماع خبر بوده است. حالا از خود امام یا مرتبطینش. خود این فقاهت بوده است. کسی می رفته است خبر را از امام دریافت می کرده است یا از مرتبطین به امام دریافت می کرده است، بهش می گفتند فقیه. در ان روایت هم داشت که خانم حلبی نرفته بود که اجتهاد، این مبادی اجتهاد را بخواند. ان هم فقط شنیده بود از زراره و امثال زراره، از شوهرش حلبی شنیده بود، مع الواسطه از امام شنیده است که اگر تقصیر نکند، مقاربت بکند، کفاره دارد. تقصیر هم به این محقق می شود و لو به اخذ شعره. ان وقت که شوهرش به سمتش رفت، فورا موهایش را با دندانش قطع کرد. فرمود رحمها الله انها کانت فقیهه. فقه ان زمان اخذ روایت بوده است. لیتفقهوا یعنی بروند خبرها را بگیرند. خب دنبالش هم وقتی می گوید و لینذروا یعنی ان خبرها را بروند برای مردم نقل کنند. و لینذروا همان که یاد گرفتند. خبر را یاد گرفتی، و لینذروا. همان هایی که یاد گرفتی، انذار کن. یاد گرفته من، اخبار است. انذار هم به همان بیان اخبار است. و لینذروا قومهم یعنی به نقل اخبار. اخبارش حجت است. این دلیل بر حجیت خبر است. اضافه کرده است فرموده اصلا در صدر اول فتوی دادن هم به نقل خبر بوده است. در صدر اول که می گفتند، تا همین پایین تر ها، همین زمان ائمه، اصحاب ائمه هم که فتوی می دادند، فتوایشان به همین نقل خبر بوده است. خبر نقل می کردند برای مردم. لینذروا یعنی لینقلوا اخبار را برای مردم. لذا فرموده است که دلالت این ایه بر حجیت خبر، اقرب است از دلالتش بر حجیت فتوی. ملاحظه بفرمایید مرحوم اقای خوئی مناقشه کرده است این کلام را.