اصول ـ جلسه ۰۳۵ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در قسم دوم از ادله جواز تقلید بود.

عرض کردیم برای جواز تقلید و اثبات جواز تقلید که مجتهد بتواند فتوا بدهد، به وجوهی استدلال شده است.

تا به حال وجه اول سیره عقلاء بود.

در ذهن ما این بود که مرحوم اخوند در سیره مناقشه می کند. ولی دیدیم که همان فطرت را که بیان کرده است، همان را هم به عنوان سیره عقلاء پذیرفته است. این که سخنی نمی گوید از سیره عقلاء، ظاهرش این است که همان را گفته است که منشأ سیره عقلاء است. منتهی شاید در ذهن مبارکش همان طور که از تقریراتش پیدا ست، اون جا سیره عقلاء چون امر فطری هست، دیگر همین فطری بودن، برای امضائش کافی ست. امضاء بکنیم از عدم ردع، این مقدمه را گفته است که در این جا نیازی نیست.

س: شاید اخوند در تقلید مقابل احتیاط نه فرمایش شما، بحث کرده است، گفته است که وقتی فطرت هست، نیازی به بحث از سیره نیست. لغو است.

ج: پس سیره را باید در این جا بحث می کرد. نیاورده این جا.

س: این ها را همه دلیل های عامی اورده است.

ج: نه. اصلا مرحوم اخوند … اجماع که دلیل عامی معنا ندارد. ایات که دلیل عامی معنا ندارد.

این فرمایش مرحوم اخوند تمام شد.

بحث منتهی شد به استدلال به ایات.

ایه اولی ایه نفر بود که عرض کردیم دلالت ایه نفر بر جواز تقلید، بر حجیت فتوای مجتهد در حق عامی، نیاز به سه مقدمه دارد. مقدمه اولی مفروغ عنه شد. مقدمه ثانیه حل مناقشه مرحوم اخوند واقع شد. که گفتیم ظاهرا مناقشه تمام نیست. مقدمه ثالثه این بود که لینذروا، این قول فقیه باشد، انذار فقیه باشد تا حجیت فتوی را ثابت کند نه اخبار منذر. اگر و لینذروا  اخبار منذر باشد، این ایه شریفه می شود دلیل حجیت خبر منذر.

اشکالی که بر مقدمه ثالثه است، که این اشکال اصلش از خود مرحوم اخوند است. در جایی در کفایه اشکال را مطرح کرده است، و ان اشکال این است که در سابق، تفقه به اخذ اخبار بوده است. می رفتند از امام یا از تلامذه امام، اخبار را اخذ می کردند. بعد هم همان اخبار را نقل می کردند. با ان اخبار، انذار می کردند. فقهاء در …فقهاء هم نمی گوییم. انها که تفقه کرده بودند در ان زمان، انها تحمل کرده بودند اخبار و روایات را. لذا و لینذروا هم می شود انذار بما تفقه. انذار بما تفقه، به همین بوده است که ان اخبار را نقل بکنند. استنباطی در کار نبوده است. اجتهادی در کار نبوده است. اضف الی ذلک، گذشته از این که طبع قضیه این بوده است، ان زمان ها، این استنباط مصطلح، که از مبادی اش، عمده مبادی اش علم اصول است، این استنباط مصطلح، فقاهت مصطلح، در ان زمان ها نبوده است. علم اصولی در کار نبوده است که این طور استنباطی را، این طور افتاء این طوری در ان زمان محقق شده باشد. این ها موید و منبه همین است که و لینذروا یعنی خبرها را نقل کنند تا انها خوف پیدا کنند. حالا داریم فرمایش اخوند را، حاج شیخ اصفهانی را داریم بیان می کنیم که انها مقدمه ثالثه را منکر شده اند.

از این اشکال در تنقیح جواب داده است. دو تا جواب:

جواب اولش این است که ظاهر ایه شریفه این است که ان ها دارند فتوی را بیان می کنند. با توجه به دو تا نکته، انها دارند فتوی را بیان می کنند. موضوع لعلهم یحذرون، سماع فتوی است نه سماع خبر. نکته اولی این است که این ها فقهاء هستند. لیتفقهوا فی الدین. و وقتی هم که رجوع می کنند، ان را که تفقه کردند، برای مردم بیان می کنند. به لحاظ این که انها فقهاء هستند، پس انها راوی نیستند. نکته دوم این این که خود ایه می فرماید که انذار بکنند. انذار کار راوی نیست. راوی نقل می کند، ربما معنایش را نفهمد. انذار نیاز به فهم دارد. نیاز به تامل دارد. نیاز به این دارد که معنی را فهمیده باشد. نیاز به این دارد که لفظ را بما له من المعنی القاء بکند. اگر خواسته باشد که لفظ را بما له من المعنی القاء بکند، خب نیاز به فقاهت دارد. فرموده و لینذروا قبلش تفقه بکند، این ها دو نکته هستند که ما را به این می رساند که مراد در این جا، فقهاء هستند که فقهشان را بیان می کنند. نه رواه هستند که خبر را نقل می کنند. روایت را نقل می کنند.

این است که فرموده است که دلالت این ایه بر حجیت فتوی، اقرب است از دلالتش بر حجیت خبر. خبر بخواهد بگوید که این خبر حجت است، می گوید که تصدیقش کن. راست می گوید. صدق العادل که انتزاعی ست از اخبار حجیت، می گوید تصدیقش کن. اما این که بیایند فقیه بشوند. بعد هم این ها بر گردند انذار بکنند، همان فقاهت، هم این انذار، مناسبتش با بیان ما استفادوا من الکلام است. ما استنبطوا من الکلام است. این است که این ایه با فتوی مناسبت دارد نه با نقل روایت.

این حالا وجه اول. این فرمایش اولی که ایشان فرموده است.

و لکن به ذهن می اید که نمی شود قبول کرد این فرمایش را. درست است که در ایه شریفه تفقه را اخذ کرده است و لکن تفقه در صدر اول به همین بوده است. ایشان تفقه را معنی می کند به این…اصلا کلمه اجتهاد را می اورد. تفقه را به اجتهاد معنی می کند. به استفراغ الوسع معنی می کند در ایه. بعد می گوید که ایه، مجتهدین را می گوید. نه. تفقه در صدر اول کما یظهر از بعض روایات، روایاتی را که امر می کند شیعه را، اصحاب امام باقر علیه السلام، اصحاب امام صادق علیه السلام، خود ان حضرات امر می کنند اصحابشان را که تفقه کنند، امر عام است. تفقه در ان جا یعنی این که مساله را یاد بگیرند. این که در ایه شریفه می فرماید لیتفقهوا فی الدین، چون انهایی که می امدند اخبار را یاد بگیرند، مجرد الفاظ را که یاد نمی گرفتند. چون اهل لسان بودند. اهل لغت بودند، ان الفاظ را بما له من المعنی یاد می گرفتند. این هم تفقه اصطلاحی نیست. لیتفقهوا درست است که به معنای تحمل نیست. بفهمند. ولی فهم ان زمان، نیاز به استفراغ وسع نداشته است. فقاهت ان زمان استفراغ الوسع نبوده است که عرض کردیم در ان روایت حضرت فرمود رحمها الله انها کانت فقیهه. فقهنی فی الدین، فقهنی یک نوع بصیرت در دین را می گفتند فقاهت. فقاهت در صدر اول، این اجتهاد نبوده است. لذا جهت اولی که جهت فقاهت است، این، دلالت بر ادعاء ایشان ندارد.

و لینذروا هم دلالت بر ادعاء ایشان ندارد.  انذار کردن شخصی که رفته است روایات را به ما له من المعنی الظاهری، یاد گرفته است، به نقل روایات هم می شود. همین که روایت را بگوید که امام صادق فرمود که ربا نخورید. امام صادق فرمود که بیع ربوی نکنید. این ها همین مسائل محل ابتلاء. خیلی ها الان انذار می کنند در منابر با نقل روایت، مجتهد هم نیستند. برای انذار به روایت، فقاهت و اجتهاد نیاز ندارد. این که ایشان این ایه را فرموده است که این برای فقهاء است نه برای روات، نه. ما این را نمی توانیم قبول بکنیم. این اولا.

س: فقه یعنی فقه عمیق. معنای حدیث را فهمیدن که معنای عمیق نیست.

ج: عمیق نه این که یعنی اجتهادی. فهم عمیق غیر از اجتهاد است. اجتهاد استفراغ الوسع است. عمیق که می گویند نه این که معاریض الکلام را…این ها مراتب دارد.

ثانیا هم فرموده است که اجتهاد در ان زمان با این زمان فرقی ندارد. ان زمان هم اجتهاد بوده است. الان هم هست. اصحاب ائمه با انهایی که نقل می کردند، انها اجتهاد می کردند. حمل مطلق بر مقید می کردند. دو تا روایت یکی عام یکی خاص، تخصیص می زدند بر فرض تلاقی. دو تا روایت متعارض می دیدند، ما وافق الکتاب را اخذ می کردند. خذ بما اشتهر. همین روایات ترجیح هم برای همین ها گفته شده است. این است که در ان زمان، نه، اجتهاد بوده است. یک خورده ان جا بسیط بوده است چون هنوز خیلی روایات با هم اضطراب پیدا نکرده بود. اختلاط پیدا نکرده بود. مسائل محل ابتلاء، ان قدر نیاز نبود. قواعد ان قدر تنقیح نشده بود. مثل اجتهاد الان با اجتهاد صدر اول زمان شیخ طوسی. ان زمان با حالا اجتهاد خیلی فرق کرده است. زمان شیخ طوسی هم با زمان اصحاب ائمه فرق کرده است. هر دو اجتهاد بوده است. هر دو فقاهت بوده است. هر دو تامل می کردند، تعمق می کردند. روایات را تطبیق می کردند بر صغریاتشان. در ان روایت اسحاق در بحث استصحاب وقتی که حضرت فرمود لا تنقض الیقین بالشک، عرض کرد هذا اصل. یک قاعده است. حضرت فرمود نعم. یا در ان روایت فرمود علینا بالقاء الاصول و علیکم بتفریع الفروع. این ها بوده است در ان زمان. یا ان روایاتی که امر می کند به افتاء. اجلس فی المسجد و افت بین الناس. یا ان روایاتی که منع می کند از فتوای به غیر علم. مفهومش این است که فتوای به علم صحیح  است. از این مجموعه ها، به اضافه این که سنخ این دین، سنخ این مسائل، سنخی ست که نیاز به تطبیق دارد. نیاز به اجتهاد دارد. گاهی حادثه ای ست که واقع شده است، قبلا نبوده است. باید این حادثه واقع شده را از روایات جواب بدهند. طبیعی اش همین است. الان کسی که اخوند یک دهی که می شود، سوالاتی که از او می پرسند، در همه سوالات که نمی تواند فتوای مجتهد را داشته باشد، گاهی یک تطبیقاتی از پیش خود می کند. یک اجتهاداتی می کند. به طور طبیعی جواب مردم را بخواهد بدهد، نمی شود با همین هایی که موجود است، جواب مردم را بدهد. باید اجتهاداتی بکند. عموم طلبه ها الان اجتهاد می کنند. نیاز و اقتضاء دارد. طبیعی اش این است که ان زمان هم اجتهاد می کردند. شواهد و قرائن هم بر این است که ان زمان ها هم اجتهاد می کردند. خذ بما وافق الکتاب هم نیاز به اجتهاد دارد. ایه قران چه می گوید، این دو تا روایت که معارض اند، مقتضی شان تمام است یا نیست. بعد بگوییم که خذ ما وافق الکتاب ان که موافق کتاب نیست، و اطرح ما خالف الکتاب. از ان چه که در روایات امده است برای فهم احکام دین، و طبع قضیه، و انچه را که انها انجام می دادند در ان زمان، انسان را به این نتیجه می رساند که در ان زمان هم اجتهاد و تفقه بوده است. وجهی ندارد که ما تفقه و انذار را منحصر بکنیم به زماننا هذا. لذا فرموده است که کلام مرحوم اخوند و بعدش حاج شیخ اصفهانی که انکار کردند این نوع تفقهی را در ان زمان، این طور اجتهادی را در ان زمان، نتیجه حمل کردند ایه قران را بر روایت رواه، نه. این حرف درستی نیست. ظاهر ایه شریفه، بحث اجتهاد است. این اجتهاد هم در ان زمان بوده است. ممکن بوده است. واقع بوده است. پس ما اخذ می کنیم به ظاهر ایه قران و می گوییم که فتوای مجتهد را می گوید نه روایت مخبر را. این هم ثانیا که در تنقیح فرموده است.

عرض ما این است که با توجه به ان چه در وجه اول ایشان گفتیم، نه. در ان زمان… ما قبول داریم که در ان زمان هم اجتهاد به یک مرتبه ای بود. در حق بعضی از روات، فقهاء اطلاق شده است. فقهاء نمی گویند که اهل روایت است و نمی فهمد. نه. ما باورمان شده است که در زمان ائمه علیهم السلام، اجتهاد بوده است و بعضی اوقات هم مجتهدین به خطا می رفته است. زراره یک خطاهایی دارد. اجتهاداتی می کرده است. خطاهایی دارد. ابان بن تغلب اجتهاداتی داشته است. خطا هایی داشته است. طبیعی اش هم همین است. ما باور کردیم فرمایش دوم تنقیح را که در زمان ائمه علیهم السلام، اجتهاد به یک مرتبه ای بوده است. فقاهت، یک مرتبه ای بوده است. یک عده ای بودند که اسمشان فقهاء، علماء، نه مجرد روات، استنباط می کردند. حرف اخباریون حرف غلطی است.

و لکن در زمان ائمه خصوصا در صدر اسلام زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم، رواتی هم بودند که به ان ها… لازم نیست که به انها می گفتند فقهاء. ولی تفقهشان به همین اخذ روایت به همان معنا… در زمان پیامبر این طور نبوده است که این ها با هم تعارض پیدا کنند و ما وافق الکتاب، نیاز به این حرف ها نبوده است. صدر اسلام از روستا بلند می شد. از شهر دوری بلند می شد می امد مدینه. فرمایشات پیامبر را استماع می کرد. می فهمید چه می گفت. مجتهد نمی شد. فقیه نمی شد. همان ها را بر می گشت انذار می کرد. عرض ما این است که فرمایش دوم تنقیح درست است. و لکن این که در فرمایش اولش، تخصیص داده است ایه را به فقهاء و فرموده حجیت خبر را نمی گیرد، نه. ما در ذهنمان این است که…فرموده لیتفقهوا فی الدین. تفقه در دین بکنید. تفقه در دین، یک قاعده کلی ست. و لینذروا. یک معنای کلی و جامع است. مصداقش در صدر اول همین بوده است که روایات را می شنیدند. بعد هم همان روایت را..طبق ان روایت، می گفتند که پیامبر این طور فرمود. این ها تفقه و استنباط نبوده است. ایه شریفه این ها را می گیرد. اواسط هم که زمان اصحاب ائمه بود که نیاز به مرتبه من الاستنباط شد، که قطعا این استنباط ان زمان ها هم بوده است، حل و فصل روایات بوده است، تعمق بوده است، باز ایه ان ها را هم می گیرد. لیتفقهوا فی الدین و لینذروا. الان را هم می گیرد. الان هم  همین هایی که استنباط می کنند استنباط عمیق و عریض می کنند، این ها را هم لیتفقهوا فی الدین میگرد. و لینذروا قومهم را می گیرد. همه این ها مصادیق تفقه هستند. لذا ان که نقل خبر می کرده است از پیامبر، تفقه و انذر به نقل خبر. نقلش حجت است. ان هم که تعمق می کرده است، حدس می زده است، نتیجه افکارش را بیان می کرده است، ان هم خبرش حجت است. در ذهن ما این است که به ایه نفر همان طور که می شود استدلال کرد بر حجیت فتوای فقیه و به جواز رجوع عامی به فقیه، چون قول فقیه در حقش حجت است، کذلک می توانیم استدلال بکنیم به این ایه بر حجیت اخبار مخبر. ان هم که نقل روایت کرده است، ان هم نقلش… به عباره اخری ایه شریفه می گوید که گوش بسپارید به این هایی که انذار میکنند. شک نکنید. این طور بی تفاوت نگذرید. حالا از این باب که صدق خبری دارند یا در فهمشان درست اند. هر دو جهت را تأمین می کند. تحذر بکنید. نگویید که از کجا معلوم که این راست می گوید. نه. از کجا معلوم که درست فهمیده است. نه. این ها را نیاورید. هر که امد انذار کرد، از هر جهت، نباید شک کنید. انذارش را بپذیرید. ایه هم دلالت دارد بر حجیت خبر واحد و هم دلالت دارد بر حجیت فتوای مجتهد چون تفقه، به ان قرینه ای که گفتیم، تفقه دو تا مصداق دارد. و ظهر که حتی اگر بگوییم که در زمان ائمه علیهم السلام این تفقه الان هم نبوده است، این که در تنقیح اصرار دارد که بگوید که تفقه در ان زمان نبوده است، نه. می گوییم که حتی در ان زمان همه شان روایت می کردند، ایه قران عام است. ایه قران می گوید که هر کسی که تفقه کرد در دین، بعد انذار کرد، انذارش حجت است. الان مصداق تفقه است. این که در زمان پیامبر، منحصر بوده است در نقل روایت، افرض که در زمان ائمه هم منحصر بوده است در نقل روایت، باز خب این یک معنای عامی ست. مصداق. سیاتی در ایه سوال. مصداق تفقه، در ان زمان ان بوده است. مصداق تفقه در زمان ما این است. بناء بر این شد که القران یجری مجری الشمس. هر مصداق جدیدی هم که پیدا بشود، شامل ان می شود. این است که ما شک نداریم که ایه نفر، قول مجتهد را حجت می کند. منتهی می گوییم علاوه بر این که قول مجتهد را حجت می کند، قول مخبر را هم حجت می کند. نه ان که مرحوم اصفهانی می گوید که مختص به خبر، نه ان که تنقیح می گوید می گوید مختص به فتوا. نه. هر دو تا را شامل می شود.

هذا تمام الکلام در ایه نفر.

س: عبارت شیخ اصفهانی: بل علی حجیه خبر الفقیه.

ج: عیب ندارد. خبر را بالاخره می گوید حجت است نه فتوایش را. ان اثری ندارد. خبر را حجت می کند. حالا ان فقیهش مهم نیست. ان خصوصی هایش دخالت در بحث ندارد. حالا اصل خبر را بگیرد، حالا خبر فقیه یا غیر فقیه، ان موثر نیست.

س: لیتفقوا فی الدین یک بار اضافه ای ندارد.

ج: چرا. بار اضافی دارد. خبر را بشوند و نفهمد، نه. ان را نمی گیرد. از ان طرف منحصر باشد که اجتهاد هم بکند، نه. یک بین بین. نه ان و نه این.

اما ایه سوال. فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون.

استدلال شده است که ایه سوال می گوید فتوای مجتهد حجت است.

این هم سه تا مقدمه دارد.

مقدمه اولی این است که، از موضوع شروع می کنیم، فاسئلوا واجب کرده است سوال از اهل ذکر را. اهل ذکر، فقهاء را هم شامل می شود. فقهاء هم اهل ذکر هستند. بحث موضوعی. موضوع ایه سوال شامل فقهاء می شود. فقهاء هم اهل ذکر هستند. وقتی بناء می شود که علماء یهود اهل ذکر باشند که سیاق ایه همین را می گوید، علماء شیعه به طریق اولی اهل ذکر هستند. اهل ذکر یعنی اهل بیان دین هستند. مقدمه اولی این است که اهل ذکر شامل فقهاء می شود. کما این که سیاق ایه این است. سیاق ایه با یهودی ها صحبت می کند. یهودی ها می گفتند که نمی شود پیامبر انسانی مثل ما بشود. بعد خداوند می فرماید که قبلا این طور شده است. بپرسید. از علماءتان بپرسید. فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون. موضوع شامل فقهاء می شود.

واجب کرده است سوال از فقهاء را. مقدمه ثانیه این است که این که می گوید سوال کنید از فقهاء، این دلالت دارد که جوابی را که ان ها می دهدند، می شود به ان عمل کرد. چون اگر جواب انها حجت نباشد، امر به سوال لغو است. سوال بکنید ولی جوابشان حجت نیست، گفتنی نیست. امر به سوال، دلالت عرفیه دارد بر حجیت جواب. از این امر به سوال، به دلالت اقتضاء که لغو نشود، کشف می کنیم حجیت جواب را.

مقدمه ثالثه این است که این که دلالت دارد جواب انها حجت است، اطلاق دارد. چه شما علم پیدا بکنی از جواب ان ها یا علم پیدا نکنی. علم پیدا کنی که بحث نداریم. این اطلاق دارد. و لو که علم هم پیدا نکنی، می گوید که جواب انها حجت است.

اگر بناء هست که جواب اهل ذکر که فقهاء شدند حجت باشد، و لو در جایی که علم پیدا نشود این لیس الا حجیه فتوی. سوال گفته بکنید، قید ندارد که اگر علم پیدا کردی، حجت است. ایه اطلاق دارد.

س:

ج: وقتی می گویند که برو از عالم سوال کن، می فهمی که به حرفش عمل کن چه علم بیاورد یا نیاورد. اگر می گوید برو از پزشک بپرس که چه باید بخوری، یعنی برو هر چه گفت عمل کن. چه علم بیاورد و چه نیاورد.

ارجاع جاهل به عالم برای عمل است نه برای علم.

این سه تا مقدمه برای استدلال به این ایه سوال.

مناقشه شده است مقدمه اولی توسط مرحوم اخوند. فرموده است که معلوم نیست که فقهاء را شامل بشود. چون سیاق ایه، اهل الذکر یعنی علماء یهود. روایاتی که در ضمن این ایه امده است را که نگاه می کنیم، اهل بیت علیهم السلام هستند. نحن اهل الذکر. و الله انما نحن اهل الذکر. در نتیجه چه بالنظر به ایه، و چه بالنظر به روایات، فقهاء را نمیگیرد. در بعضی از روایات یادم هست که انما دارد. این اشکال بر مقدمه اولی که مرحوم اخوند همین جا و هم در بحث حجیت خبر واحد اورده است.

و لکن این اشکال وارد نیست همان طور که در تنقیح هم فرموده است. اگر در سیاق ایه نبود، تطبیق بر علماء یهود نشده بود، می گفتیم که انما نحن اهل الذکر، به هیچ کسی ما تعدی نمی کردیم. ولی وقتی سیاق ایه، این قابل انکار نیست، ان وقت که اهل ذکر نبوده است، وقتی که این ایه نازل شده است، ائمه ای در کار نبوده است ان زمان. قطعا مراد از اهل ذکر در زمان نزول ایه، علماء یهود بوده است. وقتی اهل ذکر را خداوند بر علماء یهود منطبق می کند، هذه ایه این که اهل ذکر یک عنوان عامی ست. در هر زمانی قابل انطباق است بر مصداقی. علماء یهود اهل ذکر یهود بودند. خداوند بر انها منطبق کرده است. ائمه معصومین علیهم السلام اهل ذکر شیعه بودند. در روایات فرموده است که ما اهل ذکر هستیم. الان هم که ان ها نیستند، نائب هایشان، علماء، خلفاء شان، این ها مصداق اهل ذکر هستند. وجهی ندارد. یک قاعده عامه است. سیال هست. در تنقیح هم اشاره کرده است. معمولا در روایات که می فرماید مراد این است، از باب ذکر احد المصادیق است. نه که واقعا این ایه مراد خصوص این است. نه. تطبیق ایات شریفه در بعض موارد، در روایات ماثوره، از باب تطبیق کلی ست بر فرد، نه از باب تفسیر و بیان مراد. حتی بفرماید انما نحن اهل الذکر، انما یعنی در مقابل ابی حنیفه و این اهل قیاس و این ها می خواهد بگوید که اهل ذکر نیستند. حصر اضافی ست. نمی خواهد بگوید که علماء شیعه، فقهاء شیعه هم اهل ذکر نیستند. خود ائمه هم به اصحابشان ارجاع می دادند. می گفتند بروید سراغ انها. می گفت که من نمی توانم. شقتی بعیده. راه من دور است. حضرت فرمودند که برو سراغ فلانی از او مطالبت را بپرس. این فرمایش مرحوم اخوند دور از ذوق فقهی است که ما اهل ذکر را بگوییم که شامل مثل مرحوم اخوند نمی شود. نه. این گفتنی نیست. مقدمه اولی تمام است که اهل ذکر شامل فقهاء می شود.

مقدمه ثانیه فاسئلوا اهل الذکر، سوال بکنید. دلالت اقتضاء دارد. دلالت التزامی دارد. بالاتر. یعنی پس قول انها حجت است. سوال بکن از فلانی، قولش هم حجت نیست. این گفتنی نیست. مقدمه ثانیه قابل انکار نیست. امر به سوال دلیل است بر حجیت جواب.

مهم مقدمه ثالثه است که باز مرحوم اخوند منکر شده است. مرحوم اخوند فرموده است که فاسئلوا درست است که دلالت دارد که جواب را عمل کن. حجه است. مجوز عمل به جواب است ولی اطلاق ندارد که چه علم پیدا بکنی چه نکنی. از ان حیث در مقام بیان نیست. چون به لفظ که نیاورده است. اگر می فرمود سوال کن و عمل کن، می گفتیم که عمل کن، اطلاق دارد. عمل کن در لسان نیامده است. اطلاق لفظی نداریم. از باب لغویت می گوییم که دلالت بر حجیت دارد. برای خروج از لغویت همین کافی ست. سوال کنید تا عمل کنید در وقتی که علم پیدا کردید. برای خروج از لغویت، همین کافی ست. همین که مردم می گویند سوال کردن عیب نیست، ندانستن عیب است.  یعنی سوال کن که بدانی. فاسئلوا اهل الذکر. سوال کن که بدانی. قدر متیقن، چون از ان حیث عمل من، در مقام بیان نیست، چون لفظ ندارد، چون از لغویت به ان رسیدیم، برای خروج از لغویت کافی ست که سوال مبدأ علم باشد. و لو بعضی اوقات. دائما هم لازم نیست. سوال کن که علم پیدا کنی. ممکن است که علم پیدا کنی. فائده سوال این است که ممکن است که علم پیدا بکنی. همین فائده سوال است. خصوصا که ذیلش هم دارد ان کنتم لا تعلمون. اگر نمی دانی سوال کن. یعنی سوال کن که بدانی. خصوصا باز که تطبیق شده است در ایه قران در قضیه اعتقادی که علم لازم دارد. سیاق ایه برای نبوت است. در نبوت علم لازم است. تطبیقش هم کرده است خداوند فسئلوا اهل الذکر را بر موردی که تحصیل علم لازم است. این ها همه اش موید این است که فاسئلوا اهل الذکر نسبت به عمل اطلاق ندارد.

ملاحظه بفرمایید در تنقیح فرموده است که نه. اطلاق دارد. ببینیم فرمایش تنقیح تمام است یا خیر.