بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در شرط اعلمیت بود.
قبل از بحث از ادله طرفین، باید بحث موضوعی را تمام بکنیم که ما هو المراد من الاعلم.
مراد از اعلم، معنای لغوی اش نیست. اعلم، داناتر، دانایی اش بیشتر، معلوماتش بیشتر است، اکثر معلوما هست. نه. این مراد نیست. چه بسا بعضی، خوش حافظه و پر کار هستند، معلومات زیادی دارند. فروع زیادی در ذهن دارند. تاریخ این فروع را خوب بلد هستند. مدارک این فروع را بلدند. تا فرعی مطرح می شود، روایتی می خوانند. اسناد روایات را خیلی حفظ اند. در ذهنشان هست. علامه دهر هستند. ولی وقتی که بهشان می گوییم استنباط بکن، خب از این روایات چه به دست می اید، لنگ اند. در استظهارات نکات عرفی در ذهنش نیست. نمی تواند ان ها را خوب برسد. نسبت به قواعد، نمی تواند خوب تطبیق بکند. این از موارد ترتب هست یا خیر. این از موارد امر به شیء مقتضی نهی از ضد هست. این ها را نمی تواند تطبیق کند. در مقام تطبیق، در مقام استنباط، در مقام جمع بین روایات، تطبیق قواعد علم اصول، می بینیم که این ضعف دارد. او اعلم است اکثر معلوما هست خیلی چیزها یاد دارد. ولی استنباط را خوب یاد ندارد. بلد نیست خوب استنباط کند. این مراد نیست. کدام عامی می گوید که بیا از این تقلید کن که اعلم است. به چه درد من می خورد که این همه معلومات داشته باشد. مهم این است که مشکلی را بهتر رفع بکند. استنباطی که اجود استنباطات است. مراد از اعلم این نیست، پر واضح است.
و کذلک، این را مرحوم سید یزدی نیاورده است ولی مراد هست، و کذلک مراد از اعلم این نیست که فقط قواعد را بهتر بلد است، ابزار را بهتر بلد است. اصولی بسیار قوی هست. قواعد فقهی را خیلی کار کرده است. منقح کرده است. قواعد فقهی، قواعد اصولی، این ها را خوب منقح کرده است. استاد است در علم اصول. لغت را خوب بلد است. ادبیات را خوب بلد است مثلا. مبادی اجتهاد را خوب بلد است. ولی وقتی به پای عمل می رسد می خواهد استنباط بکند، می بینیم که ان نکات عرفی را که خیلی دخیل در استنباط هست، می بینیم که غافل است.
شاید یکی از نمونه های بارزش، مرحوم اقاضیاء عراقی بوده است. که در اصول خیلی کار کرده است ولی فقاهتش، نه. نمی شود بگوییم اعلم است.
شاید بگوییم که مرحوم اخوند هم در مقابل سید یزدی، همین طور است. ما هم اگر بودیم، حساب می کنیم که اگر در زمان این دو بزرگوار بودیم، مقلد سید یزدی می شدیم. درست است که مرحوم اخوند در اصول یک فحلی است. مبدع است اصلا. خیلی قوی هست. ولی وقتی به مقام استنباط می رسد، می بینیم که ان جودت استنباط را احساس نمی کنیم. دقتی که برای استنباط، در مقام تطبیق، فهم عرفی، نکات عرفی، ان ها را می بینیم که نه. مثل سید یزدی ندارد. ممکن است که سید یزدی ان طور دقیق و کار نکرده باشد در قواعد اصول، ولی ان ابزاری که لازم است، دارد.
این حرف من الاغلاط است که من کان اصل فهو افقه. هر کسی که اصولی تر است، فقیه تر است. خیر. رب اصولی که فقاهتش خیلی ضعیف است. اصول از ابزار فقه هست، ولی تمام العله نیست. موثر هست ولی تمام العله نیست.
مراد از اعلم معنای ثالثی ست.
س:
ج: نه. ما می گوییم که منقح کرده باشد. نه ان طور. بارها عرض کردیم که باید مستنبط دقت داشته باشد. قواعد اصول، قواعد غالبی ست. خصوصیت مورد را نگاه کند. چه بسا همان اصول ادم را به خطا بیاندازد. باید خصوصیت مورد را نگاه کرد. مثل ادبیات، مثل غیر ادبیات، باید…
معنای ثالث این است که، تنقیح هم فرموده منتهی ما یک خورده ای اضافه می کنیم، مراد از اعلم، بحث می کنیم ایا واجب است تقلیدش، واجب است ترجیحش بر عالم، بر مفضول، واجب است ام لا، مراد ان است که مبادی استنباط را طی کرده است. اصول بلد است. قواعد فقه را بلد است. ادبیات به … همان مبادی که قبلا گذشت، به مقدار ضرورت، این ها را بلد است و لو خیلی غور نکرده است ولی به مقدار ابزاری این ها را بلد است. مضافا که این ها را بلد است، این است که در مقام تطبیق، ذکاوت تطبیقش هم خوب است. این را ما خودمان دیدیم. احساس کردیم بالوجدان این ها را تجربه کردیم. چه بسا از یک فقیهی یک سوالی می شود، فورا می گوید که این قاعده برش منطبق است و حل و فصل می کند. اما از کسی دیگر که همان سوال را می پرسیم، می بینیم که نه. قاعده را خوانده اما نمی تواند تطبیق کند. مثل این که ادبیات را خوانده است ولی نمی تواند تطبیق بکند بر عبارت. تطبیق خیلی مهم است. ذوق تطبیقی، خیلی مهم است. باید در مقام تطبیق، دقت بکند، دریابد که ایا این مصداق این قاعده است. ان قاعده است. باز دوباره با ان قاعده اکتفاء نکند. خصوصیت مورد را نگاه کند.
این که سوال کردند از اقاضیاء که منازعه است در یک مزارعه ای، یکی می گوید یک سال شمسی، یکی می گوید یک سال قمری. فورا رفت به اصول. گفت دوران امر است بین اقل و اکثر. اقلش قمری ست. عقد مزارعه منعقد شده است. در اکثرش شک داریم. اصل، عدم توسعه عقد است نسبت به ان ده روز. اصل عدم انعقاد عقد است در ان ده روز. خب قاعده اصول همین را می گوید. اقل و اکثر است. اما همین را دادند به مرحوم اسد ابو الحسن اصفهانی، فرموده که نه. مزارعه کردند، همان سال شمسی. چون زراعت را با خورشید حساب می کنند. مردم به ماه چه کار دارند. کشاورز به خورشید نگاه می کند که کی تابستان امد، کی زمستان امد، کی پاییز امد، کشت پاییزه کی هست، کشت بهاره کی هست. این نکته هست.
یک نکاتی که در مقام تطبیق لازم است. نکات عرفیه ای که دخیل است در درست تطبیق کردن. نکات عرفیه ای که لازم است در درست استظهار کردن. استظهار کردن که اسمش را می گذارند شم الفقاهه.
ان مثال را زدیم که در وصیت نامه نوشته بود فلانی را نامحروم نکنید. الان هم مردم می گویند نامحرومش نکنید. به ان ادیب گفتند. گفت نامحروم نفی است. نکنید هم نفی است. نفی در نفی اثبات است. یعنی محرومش کنید. از فقیه پرسیدند گفت که نامحروم نکنید یعنی چیزی بهش بدهید. چرا. نکات عرفیه هست این ها. نکات عرفیه می گوید اگر می خواست که بگوید محرومش بکنید، که نیاز به وصیت نداشت. این جا نمی نوشت. فلانی را محروم بکنید. خب محروم هست. غریبه است. محروم است. پس از این که می نویسند، می خواهد بگوید که یک چیزی بهش بدهید.
نکات عرفیه در فهم… الان کسی…بعضی از شما ها لا اقلش قطعا نگاه کردید که مناسک محشی، عده ای حاشیه زدند. می بینید که بعضی از انها با هم اختلاف دارند یک موادی. ان اختلاف ها بعضی هاش بر می گردد به فهم سوال. او سوال را یک طور فهمیده است و یک طور جواب داده است. دیگری یک طور دیگر فهمیده است و طور دیگر جواب داده است.
استظهار از کلمات عرف. صیغ وقفی که بحث کردند در کتاب الوقف که مقصود چیست. استظهار از لسان روایات. لسان راوی یک طور است. لسان امام یک طور است. نکاتی که دخیل است در استظهار، این ها را خوب بلد باشد. عرفی فکر بکند. دقی فکر نکند. این ها در جودت استنباط دخیل است. اگر مبنایش مبنای این است که رجال لازم داریم، فقه مشهوری نیست. می گوید مثل مرحوم اقای خوئی، باید ببنییم ثقه ثقه. باید در این موضوع، تخصص داشته باشد. این که یک رجالی می گوید ثقه، فورا، بسیط نباشد…خب هر کسی طلبه ای باشد کتاب را نگاه می کند که فلانی ثقه. نه. به این ها اکتفاء نکند. ثقه که این گفته است، ببنییم که چه طور است. کی دارد می گوید ثقه. به چه کسی دارد می گوید ثقه. روایاتش را نگاه کند. یا اگر توثیق ندارد، لحنش را نگاه بکند. اگر می گوید کذاب، وجهش را پیدا بکند. چه بسا این راوی را می گوید کذاب ولی فقیه، مجتهد که دقت می کند، می فهمد که این کذاب ضرری نمی زند. این به حسب اعتقادش بوده است. خودش ادم راستگویی بوده است. از لابه لای کلمات، از لابه لای روایات، نکات رجالیه را خوب بلد باشد. خوب تطبیق بکند. این ها موثر است در جودت استنباط. در تطبیق خوب باشد.
در نکات عرفیه خوب باشد. نکات رجالیه خوب باشد. نسبت به کلمات علماء، فهم کلمات علماء، می بینید که شیخ انصاری، کلمات علماء را که بیان می کند، در کتاب بیع است، می رود در کتاب صلاه یک نکته ای پیدا می کند. کلمات علماء را خیلی زحمت کشیده است شیخ انصاری در مکاسب، کلمات علماء را اورده است. این ها با نکته است. با دقت است. در فهم کلمات علماء، فهم صدر اول.
حاصل الکلام، سیظهر این که می گویند تقلید اعلم لازم است، یعنی تقلید ان کسی که بهتر مشکل من را رفع می کند. من یک مشکله دارم راجع به شریعت. هر کسی که بهتر این مشکله را رفع می کند. ما عرضمان این است، اضافه مان این است که و لو همه این ها را دارد، قواعد را خوب بلد است، تطبیقاتش خوب بلد است، نکات را بهتر از همه بلد است، ولی حال ندارد. خیلی متخصصین همین طوری هستند. دکتر های متخصص و فوق تخصص، بعضی هایشان این طوری هستند. اعتماد به ان تخصصشان می کنند، تند تند می نویستند. ان دقت لازم را نمی کنند. ما اضافه می کنیم که همه این ها را دارد و اعمال هم می کند. ما به جای اعلم می گوییم اجود استنباطا. استنباطش از بقیه بهتر است به همین ملاحظات. اعلم یعنی اجود استنباطا. سیره عقلاء بر این است، اگر دلیلش تمام باشد، سیره عقلاء بر این است که اگر اختلافی شد بین متخصصین، می روند سراغ کسی که دقت بیشتری می کند. حتی ممکن است یکی اعلم قواعد را بهتر میداند، اما این عالم، خیلی وقت می گذارد خیلی دقت می کند، اون تند تند هنوز حرفش را نگفته است، نسخه اش را نوشته است. دقت نمی کند. اعمال نمی کند ان تخصصی را که دارد. نه. به درد نمی خورد. ما در ذهنمان این است که اگر دلیل تمام باشد بر لزوم تقلید اعلم، مقتضای ان دلیل این است که باید رجوع کرد به ان کسی که بهتر تخصصش را اعمال می کند. اجود استنباطا هست. اجودیت علاوه بر این ها که گفتیم، یکی اش هم این ست که دقت بکند در مقام استنباط. وقت بگذارد. بیشتر دقت بکند و خوب استنباط بکند. الاعلم یعنی هو الاجود استنباطا.
این بحث موضوعی که ما هو المراد من الاعلم.
در ذهنم هست که بعضی ها همین طور معنی کردند که اعلم را گفتند من هو اجود استنباطا. اگر سریع الافتاء هست، تند فتوی می دهد، و لو اعلم به ان معنا هست، مبانی را بهتر می داند، تطبیقاتش بهتر است، ولی هیچ ملاحظه نمی کند، مراعات نمی کند، نه. سیره بر این نیست که به این ها مراجعه بکنند. خیلی ادم خوبی هست. مثل استادی که خیلی استاد خوبی ست، خیلی ملا هست ولی وقت نمی گذارد. همین طور دراز می کشد و فکر می کند و می اید یک چیزی می گوید. چه فائده ای دارد. علمش برای خودش هست. نه. ان که مشکله را بهتر رفع می کند. ان کسی که…این که من تخصص ندارم، یک مشکلی دارم، نمی توانم، او به جای من این مشکله را بهتر رفع می کند. ببالی که بعضی ها همین طور گفتند که مراد من الاعلم من هو اجود استنباطا که توش همه این ها خوابیده است که عرض کردم.
س:
ج: مرحوم نائینی جامع الجهات بوده است. اصولش ان طور. مبدع است. فقهش اهل عرف است. نکات عرفیه دارد. اهل سند است. سند خبر را ملاحظه می کند. نسخه ها را تطبیق می کرده است. می توانیم بگوییم یکی از ان ها فی ازمنه متاخره که اجود استنباطا بوده است، مرحوم نائینی بوده است. منتهی حالا این که عقب افتاده است، دلیل نمی شود که استنباطش مشکلی داشته است. نه. خیلی او را، نه خیلی ها، عمده افاضل و اعلام، او را اعلم می دانستند. ولی حالا مهم نیست. یک نفر دیگر را، خدا را شکر باید می کرد، شاید هم همین طور بوده است، یک نفر دیگر مسئولیت را به عهده گرفته است و بار را او می کشد، ما راحت هستیم.
س: اکثر تتبعا می شود همان اورع.
ج: نه. یک معنای اورعیت هم به همین معنی بر می گردد. می رسیم. ان را در شرائط بعدی بیان می کنیم.
اجود استنباطا هو الاعلم.
ایا تقلید اعلم لازم هست یا نه، عرض کردیم بحث ما در جایی ست که ما علم به اختلاف داریم. مرحوم اخوند فرموده است که اذا علم اختلاف را، در علم به اختلاف فرموده است تقلید اعلم واجب است. استدلال کرده است بر این، به دو قسم از ادله. یک قسم مربوط به عامی ست. یک قسم مربوط به مجتهد. مثل همان جواز تقلید. این جا هم عامی این مشکل را دارد. این که تقلید اعلم لازم است، به چه دلیل. اگر بگویی که به دلیل این که مجتهد می گوید، می گوییم این اول کلام است. اعلم می گوید تقلید اعلم لازم است. خب اول کلام است که قولش حجت است. می گوییم که خودش می گوید طبق ایات و روایات. خب ان هم خودش اول کلام است. ما هنوز قبولش نداریم به عنوان مرجع. باید عامی عقلش برسد. همان طور که عقلش برسد به اصل جواز تقلید، باید عقلش برسد از اعلم باید تقلید کرد. ما همین طور الان که سوال می کنند، برای مردم عوام الناس سوال می کنند، همین طور می گوییم. می گوییم دو تا متخصص است، شما مرضی داری، یک اعلم یکی غیر اعلم. ان ارتکازشان را تحلیل می کنیم. چه کار می کنی. می گوید به اعلم مراجعه می کنیم. به ان که متخصص تر است.
مرحوم اخوند فرموده است، درست هم فرموده است، که اعلمیت باید به عقل خود عامی باشد. مثل اصل تقلید. حالا عقل عامی به چه دلیلی می گوید اعلم، مرحوم اخوند از باب دوران امر بین تعیین و تخییر فرموده است که عقل عامی می گوید اعلم.
س:
ج: همین حرکت اولیه می گوید برود سراغ اعلم.
مرحوم اخوند می گوید که عقل عامی این طور می گوید. دلیل بر لزوم تقلید در نظر عامی، به اعلم در نظر عامی این است. عامی می گوید که من یک سلسله تکالیفی دارم. باید از این ها فراغ پیدا کنم. اگر سراغ اعلم بروم، قطعا فراغ پیدا کنم. اما اگر سراغ عالم بروم، یقین پیدا ندارم که فراغ پیدا می کنم. عقلش می گوید که من باید سراغ اعلم بروم تا یقین به فراغ ذمه پیدا بکنم. حالا این را در اصول می گویند دوران امر بین تعیین و تخییر. این ها تحلیل های ما هست. عمل او را ما تحلیل می کنیم. یعنی عامی، شک دارد مخیر است بین عالم و اعلم یا معین است اعلم. عامی می گوید معین است اعلم. در دوران امر بین تعیین و تخییر، عقل عامی حکم می کند به تعیین. ارتکاز عامی حکم می کند به تعیین به همین بیان. چرا من باید سراغ تقلید. سراغ عالم. اصل هدف، فراغ ذمه است از ان تکالیف و این فراغ در رجوع به اعلم قطعی ست. این است که عقلش می گوید برو سراغ اعلم.
مرحوم اخوند فرموده است که اگر عقلش به این رسید که مساوی هستند در این بحث جواز یا رفت سراغ اعلم و اعلم گفت که من طبق شریعت فهمیدم که عالم هم فتوایش حجت است، این جا رجوع می کند به عالم. یا من جهه حکم عقله و اما من جهه حکم المرجع الاعلم.
اما اگر این را درک نکرد. نرفت سراغ اعلم. نه هم عقلش قد داد که می توانی از این تقلید بکنی. می توانی از ان. که همین طور هم هست. لااقلش عوام شک دارند. به این نتیجه نمی رسند که فرقی بین عالم و اعلم نیست. شک دارند. همین شک کافی ست که عقلش حکم بکند که برو سراغ اعلم. لا اقلش شبهه پیدا می شود. شبهه خفیف الموونه هست. ل اقل همین که مردم می گویند که یک اختلافی هست بین علماء. بعضی ها که گفتند اعلم، بی خود نگفتند. همین که اختلاف علماء را شنیده است که بعضی ها می گویند اعلم. بعضی ها نمی گویند. همین ها سبب می شود که متشرعه، متدینین، صحبت از اعلم و تعین اعلم می شود، به طور طبیعی عوام الناس شک می کنند. در اقل از این مسائل شک می کنند. شک می کنند که چه طوری ست. خودشان می گویند که ما نمی دانیم که چه کار بکنیم. وقتی شک کردند، عقلش می گوید که به متیقن عمل کن. عقل عامی می گوید به اعلم. حرکت اول را می خواهی انجام بدهی، همان حرکت اولت، برو سراغ اعلم. ببین اعلم چه می گوید. اگر اعلم گفت که از عالم هم می شود، برو سراغ عالم. عیبی ندارد. ولی حرکت اولت باید به سمت اعلم باشد. عقل عامی این را می گوید.
این جا دیگر مرحوم اخوند فطرت و بدیهی و جبلی را نیاورده است. در اصل تقلید، جبلی و فطری و بدیهی گفت، ولی در این جا به عقلش بند کرده است. امر عقلی می داند نه فطری.
که بعضی ها این امر عقلی را مثل مرحوم اقای خوئی و حاج شیخ اصفهانی، این ها به دلیل انسداد تعبیر کردند.
س:
ج: یک حرکت است به سمت اعلم.
عقل عامی حالا از این باب که گفتیم، بسیط. اشتغال یقینی یستلزم فراغ یقینی را. یا یک خورده باز تر. بازتر، انسداد. من علم دارم به تکالیفی. نسبت به ان تکالیف اهمال ندارم. احتیاط در ان ها واجب نیست. این که احتیاط در ان ها واجب نیست، این واضح است. این که مرحوم اخوند گیر داده بود که از کجا می فهمد که احتیاط واجب نیست، خیر. این از واضحات شریعت است. عامی هر چه عامی هم باشد، مسلمان شنیده است که دین محمدی صلی الله علیه و اله وسلم، دین سهله و سمحه است. احتیاط در ان نیست. بنایش بر احتیاط تام نیست. همه می دانند. نیاز به استدلال ندارد. علم دارم به تکالیفی. باید امتثال بشود. احتیاط جا ندارد. پس یا اجتهاد. یا تقلید. اجتهاد هم که امکان ندارد. ما عاجز هستیم از اجتهاد. پس تقلید بکنیم. حالا تقلید بکنیم باز دو تا راه است. تقلید بکنیم اعلم را یا غیر اعلم را. این همان داستانی ست که یکی از مقدمات انسداد این بود که ظن مقدم است بر وهم، چون اقرب الی الواقع. ان اقربیت این جا در ان اعلم می اید. قول اعلم در مجموع مثلا اقرب الی الواقع است. اعلم راهش مطمئن تر است. عقلش می گوید برو راه مطمئن تر.
حالا می خواهی بسیط و سربسته تقریب بکنی، کلام مرحوم اخوند. می خواهی بازش بکنی، بگویی این ها در ارتکازش هست ولی خودش هم نمی گوید این ها را، نمی تواند تحلیل بکند، ولی تحلیل حکم عقل عامی به رجوع به اعلم، تحلیلش به مقدمات انسداد است. این هم یک بیان است که مرحوم اقای خوئی، این بیان را در ان بحث قبول کرد. این جا هم همان بیان را تکرار کرده است.
ما گیر عمده مان از این بیان این بود که عامی نمی تواند از این بیان، کشف بکند که شارع اعلم را گفته است. گفتیم که نیازی هم به این نیست. گفتیم همین که عقلش می گوید برو سراغ اعلم و لو کشف نکند حکم شارع را، برای ما کفایت می کند. ما گیر عمده مان در کشف ادعاء شده بود. که گفتیم این کشف نیست. عمده گیر این بود.
یک گیرمان هم داشتیم که این ها حتی در ارتکاز عامی این طور مقدماتی وجود ندارد به نحوی که اگر این ها را به عامی بگوییم، می گوید که من چه کار به این کار ها دارد. عقل من می گوید که این راه مطمئن تر است. برو سراغ اعلم.
این دلیل اول از قسم ادله عامی بر این که لازم است من به اعلم مراجعه کنم. دلیل اول، دلیل عامی، اصاله الاشتغال، مقتضای اصاله الاشتغال یا بفرما مقتضای مقدمات انسداد. حالا ان تقریب یا این تقریب، تقریب ها قریب به هم هستند. خیلی با هم فرق ندارد.
علی ای حال این دلیل تمام است. عقل عامی حکم می کند. عقل عامی مستقل است که باید،… دین مهم است. احکام شریعت است. دنیای من، اخرت من، بند به این دین است. دین امر مهمی است. ممکن است که در امور غیر مهمه، حالا بخاری اش خراب شده است، به اعلم مراجعه نکند، مهم نیست ان ها. ممکن هست در امور غیر مهمه، عقل عامی بگوید لازم نیست که حتی متخصص باشد تا چه برسد به اعلم. ولی این عامی اگر یک امر مهمی برخورد کرد. مساله سرطان است. مساله شبهه سرطان است. مساله معده است. زخم معده است. یک امر مهمی ست. و از ان طرف هم مشکلی ندارد. گاهی پول. امکانات. دسترسی نداشتن. ان ها مزاحم است. ان ها را بگذارید کنار. هیچ مبرری، هیچ مزامحی در بین نیست. اصلا دو تا دکتر در این شهر هستند، یکی معروف است. خیلی وارد است. و متخصص تر است نسبت به دیگری. این عامی عقلش چه می گوید. اگر خدای ناخواسته پیش عالم رفت و خطا در امد، ایا خودش را مستحق مذمت می داند یا نمی داند. اگر سراغ اعلم رفت، متخصص تر، خودش را معذور می بیند. خوب نشد، مرد. خودش را معذور می داند. می گوید که ما به وظیفه مان عمل کردیم. مردم هم سرزنش نمی کنند. خب چرا ندارد. خب رفته است سراغ متخصص ترین. اما همین شخص اگر رفت سراغ یک متخصصی دون او، و دوا این کارساز نشد و این هم بدتر شد، مردم چه می گویند. می گویند عقلت کجا بود. می گویند قضیه قضیه سرطان بود. مهم بود. پول هم که داشتی. مشکل نداشتی. چرا نرفتی سراغ ان که فوق تخصص است. تو باید… این باید الزامی هست در ارتکاز عامی. این باید، بایدی ست که مستتبع…الان همین را مذمتش بکنند که بگویند احمق بن احمق، تو که پول هم داشتی، مشکل هم نداشتی، چه طور شد که ان دکتر به ان نازنینی را ول کردی و رفتی سراغ او.
درست است. دین همه جاش مهم نیست. احکام دین مختلف است. بعضی هایش را شریعت اهمیت بهش داده است، بعضی هایش را نداده است. ولی مجموعه دین، مجموعه احکام دین، لا اقلش حیاه ابدی و اخروی من بند به این قضیه هست. عقل عامی به این حکم می کند که باید بروم ان را که حجت احساس می کنم، ان را که مستمسکش احساس می کند، قول اعلم است.
این است که دلیل عامی بر لزوم رجوع به اعلم در امور مهمه ای مثل مجموعه دین، در ذهن ما واضح است. و تقلید اعلم واجب است، در جایی که علم به اختلاف دارد.
یک وقت علم به اختلاف ندارد، رفته است سراغ عالم، می گویند که چرا رفتی سراغ عالم، می گوید که شاید ان هم همین را می گفت. نه. فرض این است که ان دکتر فوق تخصص، خلاف این را می گوید و این هم می داند که نظر او خلاف این است. برای این که خوب واضح بشود. اصلا یک عامی دو تا نسخه رفته است. دارو او را هم می داند. دارو این را هم می داند. با هم اختلاف دارند. این عامی امد قول شاگرد را عمل کرد. قول عالم را عمل کرد، گفت نسخه همین را عمل می کنیم. نسخه اعلم را کنار گذاشت. بعدا هم مرد. بدتر شد. چه می گویند مردم. قطعا مستحق مذمت هست. مستحق عقوبت هست. معذورش نمی بینند. مذمتش می کنند.
این دلیل اول برای لزوم رجوع عامی به اعلم العلماء.
و اما قسم دوم که ادله مجتهد.
مرحوم اخوند فرموده است که دلیل مجتهد اصل است.
س:
ج: این ها اضافات ما هست. این ها منبهاتی ست که در ارتکازش این است. عقلاء که این طور می گویند، این ها منبه ان جهت است که در ارتکازش ان جهت است.
ادله مجتهد، مرحوم اخوند باز گفته است که ادله مجتهد، همان اصل است. اصل به ضم این که دلیل بر خلاف نداریم.
اصل دوران امر است بین تعیین و تخییر. دیگر این جا واضح است. ایا حجیت تخییره جعل شده است برای اعلم و عالم. اذن فتخیر. یا نه. برای خصوص اعلم حجیت جعل شده ست. دوران امر است بین تعیین و تخییر و در علم اصول بحث کردند که در دوران امر بین تعیین و تخییر در حجیت، مرجع ان محتمل التعیین است. چون یقین داریم که ان حجت است. قول اعلم یقینا حجت است یا تخییرا یا تعیینا. قول عالم را شک داریم. شک در حجیت یساوق القطع به عدم حجیت. انسان باید در ارتکازش یقین داشته باشد این حجت است تا بتواند استناد بکند. چیزی که نمی دانی حجت است یا نه، چه طور می شود استناد کرد. باید مستند قطعی باشد. این است که می گویند حجت یا باید قطعی باشد یا به قطعی، منتهی شود. قول عالم مشکوک الحجیه است. مشکوک الحجیه لیس بحجه. مرحوم اخوند فرموده است که اصل دلیل ما هست. خلاف این اصل دلیلی نداریم مگر ادله مجوزین. ان ادله مجوزین هم گفته است نادرست است. شروع کرده است در ادله مجوزین. دلیل اولش اطلاقات. ملاحظه بفرمایید.