اصول ـ جلسه ۰۴۳ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در اخباری بود که به ان اخبار استدلال شده بود بر اعتبار اعلمیت در مفتی و مرجع تقلید.

یکی از ان اخبار مقبوله عمر بن حنظله بود که تمام شد. که مربوط به حکمین بود. هم صدرش حکمین را داشت که منازعه ای داشتند در عینی او دینی، هم ان چه را حضرت فرمود الحکم، ظاهرش قضاوت بود. و هم ادامه اش که ما یاخذه به حکم ان حکم، سحت. ادامه اش هم باز ظاهر در باب قضاوت و حکومت است.

لذا مرحوم اخوند فرمود که مربوط به باب قضاء است و باب قضاء خصوصیت دارد.

مرحوم اخوند فرمود و غیر مقبوله.

عرض کردیم مثل معتبره داود بن الحصین.

معتبره داود بن الحصین این طور است:  فی رجلین اتفقا علی عدلین جعلهما بینهما فیه خلاف فرضیا فی العدلین فاختلف العدلان بینهما علی قول ایهما یمضی الحکم قال ینظر الی افقهما و اعلمهما باحدیثنا و اورعهما فینفذ حکمه و لا یلتفت الی الاخر.

سند معتبره است. ان مشکله سند مقبوله عمر بن حنظله را ندارد.

کلام در دلالت این روایت است.

بعضی ادعاء کردند که این روایت اختصاص به باب قضاء ندارد.

فی رجلین اختلفا علی عدلین جعلهما بینهما فیه خلاف. دو نفر اختلاف کردند با هم. گفتند که برویم پیش دو تا ادم درست. دو تا عدل که ببینیم چه می گوید. به طور طبیعی این است که پیش دو نفر عدلی که عالم هستند. بلد هستند. می توانند مشکل ما را برطرف بکنند. عدلین یعنی دو تا ادم درست حسابی که اگاه به ان مساله هستند. برویم سراغ ان ها. رفتند سراغ ان ها. فاختلفا العدلان. ان ها هم باز اختلاف داشتند. یکی حرف این را تایید می کرد. یکی حرف ان را تایید می کرد. علی قول ایهما یمضی الحکم. کدام حکم ممضاه است. کدام حکم درست است. حکم نه یعنی قضاوت. حکم همانطور که به معنای قضاوت امده است، در باب قضاء حکم امده است، در غیر باب قضاء هم حکم امده است. من یحکم بغیر ما انزل الله فاولئک هم الفاسقون. یا من لم یحکم بما انزل الله. لم یحکم بما انزل الله. ایه شریفه ربطی به قضاء ندارد. اطلاق دارد.

س: مربوط به قضاء است.

ج: نه. سه ایه هست. فاسقون. کافرون. ظالمون. من لم یحکم.

س: چرا نگفت فقیهین.

ج: مهم جواب است که گفته است قول افقه را بگیر.

س: در مقبوله عمر بن حنظله گفتید که حکم ظهور در قضاوت دارد.

ج: ان قائل، مستدل به این روایت می گوید که حکم در غیر مورد قضاء امده است. می گویند حکم سلبی. حکم ایجابی. معنای لغوی حکم، حمل محمولی بر موضوعی را می گویند حکم. نسبت حکمیه می گویند. نسبت حکمیه همین است.

می گوید ینظر الی قول افقههما و اعلمهما در احادیثنا. هر کدام افقه به احادیث است. بهتر می فهمد احادیث را، حکم او نافذ است.

س: ضمیر به ان عدلین می خورد یعنی دو نفر فرد.

ج: فرض کرده است ان عدلین را فهیم. مقتضای رجوع هم همین است.

س: فهیم در قضاء.

ج: ندارد. از قضاء صحبت ندارد.

این استدلال شده است به این روایت بر این که در مقام افتاء هم اگر اختلاف شد، که بحث ما فرض اختلاف است. صورت اولی. در فرض اختلاف بایستی به افقه مراجعه کرد.

و لکن این استدلال، و لو زحمت کشیدند و این طور بیان کردند، لکن ما باورمان نشده است. نمی توانیم از این روایت اطلاق بفهمیم.

همین که مرحوم اخوند فرمود است مقبوله و غیر مقبوله، مربوط به باب قضاء است.

منتهی در مقبوله واضح است که باب قضاء است. صدرش، ذیلش، باب قضاء است.

این هم به ذهن می رسد که باب قضاء باشد.

لا اقلش اجمال دارد. فی رجلین اتفقا علی عدلین یعنی منازعه ای داشتند در یک مساله ای. حقی که در کار نباشد، قضاوتی در کار نباشد، به طور طبیعی خودشان را به درد سر نمی اندازند که برویم بپرسیم.

به ذهن انسان می زند که قاضی ست. مثل مقبوله است.

فی رجل اتفقا علی عدلین، عدلین هم موهم این است که ان ها عدالت دارند و عدالت را در حقشان جاری می کنند. قضاوتشان از روی عدالت است.

بعد دارد جعلاهما بینهما به قاضی تحکیم…

و این که فی حکم وقع بینهما فیه خلاف، فی حکم اطلاقش مشکل است. در یک حکم یعنی حکم شرعی. نه. حکم قضاوتی بیشتر به ذهن می رسد.

خصوصا در ادامه اش هم دارد فاختلف العدلان علی قول ایهما یمضی الحکم. امضاء حکم به ذهن می زند که باب قضاوت درست است.

بعد هم در اخرش دارد که و ینفذ حکمه. نفوذ حکم. درست است که حکم مطلق است ولی وقتی می گوید ینفذ حکمه، انسب است به قضاء.

لذا ما اطلاقی از این روایت نمی توانیم بهفمیم که شامل بشود هم مورد قضاء را و هم مورد غیر قضاء را.

خصوصا هم که فرموده است افقه از این دوتا نگفته است افقه کل. این هم مناسبتش با باب قضاء است و الا باب افتاء اگر بود، حضرت می فرمودند که افقه کل نه افقههما. این هم یک منبهی.

صدرا، ذیلا، این روایت هم در ذهن عرفی ما…

س:

ج: افقهیتی که ما بحث داریم، افقهیت از کل است. به اعلم علماء می گویند مراجعه کن.

این روایت گرچه سندش تمام است، ولی اطلاقش نسبت به مقام افتاء، الحق و الانصاف مشکل است.

قسم دوم از روایات: مثل روایتی ست که از نهج البلاغه نقل شده است. در عهد حضرت به مالک اشتر.

در ان عهد فرمودند: و اختر للحکم بین الناس افضل رعیتک. گفتند که ظاهرش قضاوت است. للحکم بین الناس. حکم للناس نه. بین الناس همان قضاوت است. افضل رعیت را انتخاب کن. ان وقتی در باب قضاء افضل رعیت شرط بود، باب افتاء هم که لا یقل عن باب القضاء.

عهد مالک اشتر هم دو تا بحث دارد. یک بحث سندی. یک بحث دلالی.

بحث سندی:

می دانید که ان چه در نهج البلاغه روایات مرسله است. خب حالا یک جایی متنش شهادت می دهد بر صدقش، ان ها را کار نداریم. فی حد نفسه داریم صحبت می کنیم. نمی توانند مدرک برای… برای اخلاقیات، برای موعظه این ها خیلی خوب است. برای تنبیه به امور اعتقادیه، تذکراتی که حتی راجع به امور اعتقادیه هست. چون در امور اعتقادیه که ما دنبال حجیت نیستیم. دنبال واقعیت هستیم. منبهاتی هست که خیلی کمک می کند انسان را به رسیدن به امور واقعیه. ولی نسبت به احکام شرعیه ما تابع حجت هستیم. و این ها مرسلاتی هست که نمی شود درستش کرد. نهج البلاغه این طور است.

و لکن نسبت به خصوص عهد مالک اشتر، یک جا مرحوم اقای خوئی این را فرموده است. الان ادرسش یادم نیست. می توانید پیدا بکنید در موسوعه. یک جا فرموده است. درست هم فرموده است. عهد مالک اشتر سند خاص دارد. شیخ طوسی سندش به اصبغ بن نباته، یک سند صحیحی نقل کرده است عهد مالک اشتر را.

و این که کسی بگوید، توهم کند، از کجا معلوم که ان که شیخ سندش را نقل می کند به مالک اشتر، از کجا معلوم است که همین عهدی ست که در نهج البلاغه است، شاید عهد مالک اشتر، یک چیزی دیگری بوده است. ان سندش درست است که این جمله نبوده است مثلا. از کجا معلوم که این سند برای این عهد موجود است.

این توهم باطل است. عهد مالک اشتر معروف بوده است بین الناس. این طور نبوده است که مردد باشد بین چند تا. سند شیخ طوسی برای یکی باشد. ان که در نهج البلاغه هست، برای یکی باشد. نه. وقتی شیخ طوسی می گوید که سند من به عهد مالک اشتر، فلان عن فلان عن فلان که همه ثقه هستند، این عهدی ست که الان مشهور است معروف است بین الناس که سید رضی ان را در نهج البلاغه اورده ست و دیگران هم، اهل تاریخ در کتب خودشان اوردند.

این است که ما اشکال سندی به این عهد مالک اشتر نداریم.

اقای خوئی لا اقلش در یک جا در ابحاث فقهیه اش متعرض شده است و بیان کرده است. منتهی این توهم را دیگر مطرح نکرده است. این توهم هم بی جا هست که بعضی ها این توهم را کردند بی جا ست.

خوب بود مرحوم اقای خوئی این جا هم اشاره می کرد. مقبوله عمر بن حنظله را که می گوید ضعیف السند است، خوب بود که این جا می گفت که عهد مالک اشتر، سندش تمام است. جای اشاره داشت.

سند عهد مالک الموجود فی نهج البلاغه لا باس به.

س: محتمل الحس است که نیاز به سند ندارد.

ج: سید رضی کجا. مولانا امیر المومنین کجا.

از نظر سندی تمام.

مشکل مشکل دلالی هست.

مرحوم اخوند فرموده است که مربوط به قضاوت است.

درست هم است که مربوط به قضاوت است. و ما نمی توانیم از باب قضاء به باب افتاء تعدی بکنیم.

مضافا که اصل دلالتش هم ناتمام است.

این که فرموده ست و اختر للحکم بین الناس افضل رعیتک، این افضل رعیتک نه این که اعلم. اعلم معلوم نیست. با فضیلت ترین، غیر از با علم ترین است. افضل رعیتک، با فضیلت ترین رعیت، افضل رعیت، ان که فضیلت بیشتری دارد، اخلاق بهتری دارد، در برخوردش در امور اجتماعی بهتر بلد است با متنازعین برخورد کند. قضاوت یک کیاستی نیازی دارد. ادم های ساده لوح معمولا از عهده اش بر نمی ایند. ادم های تند، از عهده اش بر نمی ایند. قضاوت یک کیاستی نیاز دارد. یک فضیلتی نیاز دارد که اشخاص ممتازی برای قضاوت موفق هستند. نه ادم های تند. نه ادم های ساده. افضل رعتیک.

در ادامه دارد شاهدش: و اختر للحکم بین الناس افضل رعتیک ان افضل رعیتی که لا تضیق به الامور. امور که بهش روی می اورد، ضیق نفس پیدا نمی کند. از گود خارج نمی شود. لا تمحکه الخصوم. خصم ها که بهش مراجعه می کنند، متنازعین که بهش مراجعه می کنند، نمی گذارد که ان ها دهن به دهن بشوند. ادامه بدهند. همین طور هم هست. باب قضاء باید ان قدر زرنگ باشد که ان متنازعین او را نخورندش. گاه گاهی متنازعین ان قدر شیاد هستند و لو یکی شان، که قاضی را بیچاره می کنند. قاضی بایستی سعه صدر داشته باشد. از صحبت های ان ها از میدان در نرود. یا فضیلتی داشته باشد. ادابی را بلد باشد که خصوم به او غلبه پیدا نکنند. با او دهن به دهن نشوند. و لا تتمادی؟ به الذله؟ خیلی اهل لغزش و این ها نباشد. اشتباه و این ها نکند. اهل دقت باشد. ربطی به داستان اعلمیت ندارد. افضل با فضیلت تر در باب قضاء غیر از افضل در باب افتاء است. مناسبت حکم و موضوع. افضل در باب قضاء یک شیء است، افضل در باب افتاء شیء اخر است. این است که این حدیث شریف ربطی به باب اعلمیت ندارد. توصیه کرده است حضرت که برو ان ها را اختیار کن. افضل رعیتت را. با فضیلت ترینش را. قضاوت را به دست هر کسی و ناکسی نسپار. قضاوت امر مهمی ست. باید انسان های با فضیلت، با درایت، با کیاست، ممتاز هستند. پیچیده است امر قضاء. یک پیچیدگی دارد. به اخلاق نیاز دارد. به صبر و حوصله نیاز دارد. این را ما بالعیان می بینیم که قضاء برای هر کسی صلاحیت نیست که منصب قضاء را…الان بعضا به محکمه مراجعه می کنند. شاکی هستند. بعضا شکایتشان نادرست است. ولی بعضا هم که وقتی سوال می کنیم که چرا. می بینیم که برخورد قاضی، خیلی نادرست است. من خودم بودم بعضا پیش قاضی. حالا قاضی اصطلاحی. وقتی امدند برادرش شکایت می کرد که برادرم سهم من را خورد، او اضافه کرد که پس تو را در چاه انداختند مثل برادر های یوسف. خب این ها…نباید یکی را تاییدش بکنی. منازع را تاییدش بکنی. حالا تو یک چیزی بلد هستی، بلد بودن را که نباید…باید خودت را نگه بداری. نه این که به طرفداری این صحبت بکنی. خیلی قضاوت امر مهمی ست. و هر کسی برای … ؟ اعلم علماء برای قضاوت صلاحیت ندارد. اعلم علماء…قضاوت خودش یک مبادی خاص خودش را دارد. یک مقدمات خاص خودش را دارد.

این روایت ناظر به این جهت است نه به جهت اعلمیت.

این است که این دسته از روایات هم دلالتی بر اعتبار اعلمیت ندارد.

س:

ج: این ها حکومتی بفرمایید. نه. ممکن است که لزومی هم باشد ولی در باب حکومت هست و تنظیم امور و تدبیر امور مردم به امور حکومت.

س:

ج: ظاهرش این است که این ها را عمل کنی. اصل در امر الزامی است. عهد مالک اشتر را از قانون بودن ساقط نکنید. این ها گفتنی نیست.

و اما دسته اخیر در اخبار که مرحوم اخوند به ان ها اشاره نکرده است و بهتر این است که ان ها را متعرض نشده است. اشاره نکرده است.

دسته ثالثه از اخبار که بعضی دیگر اوردند. مرحوم اقای خوئی اوردند.

جمله من الاخبار. زیاد هست. و بعضی از انها معتبر السند هم هستند.

روایات مستفیضه داریم. بعضی هایش معتبر هستند من حیث السند، که مضمون ان روایات این است که اگر کسی خودش را امام قرار دهد. یدعو الناس الی نفسه و در میان مردم اعلم از او کسی باشد، فهو مبتدع ضال. او مبتدع است. ضال است. اهل جهنم است. عناوین عدیده ای که بر این شخص منطبق شده است.

کسی توهم کند که معلوم می شود اعلمیت شرط است که در این روایات فرموده است با وجود اعلم، امامت، زعامت، ریاست غیر اعلم فاسد است. ناروا ست. پس اعلمیت شرط است.

لکن همانطور که در تنقیح فرموده است، همانطور که بعضی دیگر فرمودند، مدلول این روایات، ربطی به بحث ما ندارد.

مدلول این روایات، ان امامت و زعامت عامه است.

یک عده ای بودند که مورد بعضی از این روایات هم هست، که با وجود امام معصوم، ادعاء امامت می کردند. ادعاء خلافت امام قبل را می کردند. این روایات ناظر به… با این لسان شدید، مبتدع ضال، این برای کسانی هست که خودشان را به جای امام معصوم می خواستند بنشانند. این ها خلافت امام معصوم را دارند نفی می کنند. امام معصوم اعلم است. با این لسان. امام معصوم اعلم است. ان ها اعلم نیستند. اعلم نیستند یعنی لا یعلم هستند در ان روایات نگاه بکنید نه این که ان ها فقیه هستند. ان ان ها لا یعلم هستند. اعلم در این جا، الله اعلم حیث یجعل رسالته، یعنی عالم. امام علیه السلام عالم کل فی الکل است، حالا یکی دیگر امده است می خواهد به جای امام قبلی بنشیند، مورد بعضی از روایات همین است. قضیه امام جواد علیه السلام است لعمه و بعضی دیگر از روایات. ان ها حضرت فرمود که این ضلالت است. این گمراهی است. با وجود ما نوبت به دیگران نمی رسد. خلافت ان ها بر باطل است. این برای ان امامتی ست که شیعه قائل است بعد رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم. ان امامت را دارد بیان می کند. مقابله با ان امامت را دارد بیان می کند و مراد از اعلم ان جا هم به ذهن می زند که یعنی عالم کل فی الکل که خود امام علیه السلام باشد. ربطی به بحث ما ندارد.

پس ما از اخبار نتوانستیم.

حاصل الکلام:

اخباری که استدلال شده است به ان اخبار بر شرط اعلمیت، یا سندا یا دلاله، عمده اش دلاله، مبتلی به اشکال است و نمی توانیم به ان اخبار بر محل بحث استدلال بکنیم.

مرحوم اخوند وجه ثالث را بیان کرده است عقل.

اعلمیت شرط است بالاجماع و النقل و العقل. سه تا دلیل اورده است.

در این جا داشتیم صحبت می کردیم: ادله بر اعتبار اعلمیت که معاضد ان اصل اولی هست. اصل اعتبار بود. معاضد، ما در معاضد ها داشتیم صحبت می کردیم. حالا معاضد بگویید یا بگویید دلیل هستند. نوبت به اصل نمی رسد. ان علی المبنی. بعضی ها می گویند ادله معاضد اصل اولی هست که ما هم همین طور گفتیم. گفتیم که عیبی ندارد. هم اصل عملی و هم ادله امارات.

وجه ثالث حکم عقل است.

حکم عقل مرکب از دو مقدمه است. صغری و کبری.

صغرایش این است که قول اعلم اقرب است به واقع.

اعلم است. می فهمد چی به چی هست. بهتر می فهمد. اقرب است قول اعلم. جودت استنباطش بیشتر است. کسی که اجود استنباطا هست، محکم تر صحبت می کند. قولش اصوب است. اقرب الی الواقع است طبیعتا.

این یک مقدمه.

مقدمه ثانیه:

از نظر عقل، اگر دو طریق بود، یکی قریب به واقع است. یکی اقرب به واقع، باید اقرب را اخذ کرد. کبری: الاقرب مقدم علی القریب.

پس قول اعلم مقدم است بر قول عالم.

این هم دلیل سومی که مرحوم اخوند متعرضش شده است.

و لکن از این دلیل جواب داده است مرحوم اخوند.

فرموده هم صغری ممنوع ست و هم کبری.

اما صغری ممنوع است بکلیته. این طور نیست که همیشه قول اعلم اقرب به واقع است. نه. چه بسا قول عالم اقرب است به واقع.

از باب این که قول عالم مطابق مشهور است.

از باب این که عالم، مطابق با اعلم از این اعلم است که مرده است. یک اعلم دیگری. همیشه که این زنده که اعلم الاحیاء و الاموات نیست. غالبا اعلم الاحیاء مفضول بعضی از اموات هستند. در طول تاریخ، ما می توانیم یکی پیدا کنیم…حالا یکی می گوید شهید اول اعلم علماء طول تاریخ است. یکی می گوید شیخ انصاری اعلم علماء طول تاریخ است. یکی می گوید نائینی است. بالاخره در طول تاریخ پیدا می شود معمولا اعلم از این کسی که زنده است و الان اعلم الاحیاء است. خب ربما قول عالم مطابق اعلم من هذا الاعلم است. فهو اقرب الی الواقع.

پس این دلیل به کلیتش ناتمام است. نمی توانی بگویی که همه جا قول اعلم اقرب الی الواقع است.

بله. فی حد نفسه اگر بگویی، قول اعلم و عالم، فی حد نفسه با قطع نظر از خارج، با قطع نظر از موافقه با اعلم اخر، فی حد نفسه نگاه کنیم، همین عالم و اعلم را نگاه بکنیم، مرحوم اخوند فرموده است که درست که قول اعلم اقرب به واقع است. با قطع نظر از مویدات قول عالم. فی حد نفسه نگاه کنید درست که این اقرب است ولی ان کبری که می گوید هر اقربی مقدم است، ان مقید به اقرب فی نفسه نیست. ان هر اقربی را می گیرد.

پس این که بگوییم فی حد نفسه این اقرب است، درست است. ولی این کبری ندارد. این، حد وسطش تکرار نمی شود. ان حد وسط هر اقربی تعین دارد نه اقرب فی نفسه.

صغری درست است. کبری غلط است.

اگر می خواهی این داخل ان کبری بشود، باید اقرب مطلق باشد. و قول اعلم همه جا اقرب مطلق نیست. گاهی قول این اقرب است. گاهی قول او.

این راجع به صغری.

در ادامه فرموده و اما کبری هم ممنوع است.

سلمنا که اصلا قول اعلم همه جا اقرب است از قول عالم. این که می گویید که عقل اقرب را مقدم می داند معینا بر قریب، خیر. این هم دلیل ندارد. ملاکات دست ما نیست. ما چه می دانیم که ملاک حجیت چیست. اگر ملاک حجیت، ملاک تام، ملاک منحصر، قضیه قرب الی الواقع بود، خب عقل می گفت الاقرب ملاکش بیشتر است. ملاکات که دست ما نیست. ما چه می دانیم که تمام الملاک چیست. اگر تمام الملاک قرب الی الواقع بود رسیدن به واقع بود، خب این حرف درست است. ولی نمی دانیم.

شاید این مثل بصیر بودن قاضی است. قاضی بایستی بینا باشد. اعمی را نمی شود قاضی قرار داد. این ها خصوصیات قضاء است. مفتی عیب ندارد نابینا باشد. لازم نیست مقلد را ببیند. در قاضی می گوید که باید بینا باشد. بینایی شرط است. ولی بیناتری هیچ اثری ندارد. حالا دو تا قاضی هستند، یکی عینک می زند. یکی نمی زند. بگوییم که او که عینک نمی زند، بیناتر است. او متعین است. نه. بینایی شرط است. اما بیناتری هیچ اثری ندارد.

حالا قرب به واقع، ما قبول داریم که ملاک حجیت قرب الی الواقع است. ما سببیت را قبول نداریم. ما طریقیتی هستیم. اما این که اقربیت هم موجب تعین بشود، چه می دانیم. شاید اصل قرب در نظر شارع کفایت است. اقربیتش، ملاکات که دست ما نیست. شاید طریقیت، شاید قرب الی الواقع، وصول الی الواقع، اصلش دخیل در حکم است. ولی اقربیتش هیچ دخالتی در حکم نداشته باشد. ملاکات دست ما نیست.

فرموده که شاید عقل می گوید قرب الی الواقع مثل بصیر بودن قاضی است. چه طور بصیر بودن، دخیل است و اما تمام الدخل برای این باشد که کلما اقرب، ملاک اقوی باشد و حکم مثل باب تزاحم این متعین بشود، نه. ان اشدیت شاید اثری ندارد. این جا هم اقربیت شاید اثری نداشته باشد.

س:

ج: گفته است مرحوم اخوند که اگر فقط قضیه عقل باشد، دلیل عقلی باشد گفته است که می توانیم قبولش کنیم که بحث خواهیم کرد.

این فرمایشی مرحوم اخوندی که در منع صغری و منع کبری فرموده است.

س:

ج: اصلا بحث عقلاء نبود. دلیل سوم دلیل عقل است. ایا اقربیت، می توانید شما بگویید اقربیت موجب این است که حجیت را شارع برای این قرار داده است؟ چه می دانیم ما. فرض دوری نیست. ظن است. ان الظن لا یغنی من الحق شیئا. شما باید دلیل بیاورید.

در باب تزاحم همین طور است. اگر یکی اهم شد، ان فعلی می شود، دیگری از فعلیت مثلا می افتد. باب تزاحم این طوری هست. چون می گوید تمام اساس روی ملاک است. ان ملاک است که کارساز است. ملاک این اهم شد، بر او مقدم است.

اما این جا تمام اساس که قرب الی الواقع نیست. خب شما بگویید از نظر عقل، چون قرب ملاک است، پس اقربیت اشد ملاکا هست. چه می دانیم ما. ملاکات دست ما نیست. ما می دانیم که قرب دخالت دارد. اما به چه اندازه ای که اگر اقرب شد، تعین دارد. مثل باب تزاحم است. ملاکش مثل باب تزاحم است. یا نه. فی الجمله می دانیم که قرب…شاید اصل قرب دخیل در ملاک است. اقربیت هیچ دخلی در ملاک نداشته باشد. شاید. این است که شما نمی توانید. باید یقینی باشد این مسائل. باید یقین داشته باشی که شارع مقدس، ملاک منحصرش قرب است. کلما قرب، این پیشش اقوی ست در ملاک. حکم در او تعین دارد. باید این را احراز کنی. از کجا این را احراز می کنید.

س:

ج: در تعیین وتخییر کی گفتیم اقرب است. نه. یک صحبت دیگر داشتیم می کردیم ان جا. می گفتیم که عقل عامی می گوید که این اعذر است. عذریت این یقینی ست. اصلا گاه گاهی ممکن است که اعلم دقت بیشتری بکند، خیلی اوقات اینطوری هستند. بعضی از اعلم ها دقت بیشتری می کنند، ادم فکر می کند که از واقع دارد دور می شود. این طور نیست. ولی باز هم سیره عقلاء. می گوید که چه کار به واقع دارم. من باید از اعلم تقلید بکنم. اعلم هر چه می گوید.

این دلیل سوم و مناقشه مرحوم اخوند.

نسبت به صغری که مرحوم اخوند فرموده است: صغری ممنوع است. چون این طور نیست که قول اعلم همیشه اقرب الی الواقع باشد. ربما قول عالم اقرب است به ملاحظه خارج. فی حد نفسه قبول کرده است که قول اعلم اقرب است به واقع. اما به ملاحظه امور خارجیه گفته است که ربما قول عالم اقرب است.

مرحوم حاج شیخ اصفهانی اشکال کرده است.

فرموده است که همان فی نفسه مهم است. همان که شما قبول کردید. قول اعلم فی حد نفسه با قطع نظر از صاحب جهات، او اقرب الی الواقع ست.

در ارتکاز مردم هم همین طور است. که مردم می گویند عالم تر هست، بهتر می فهمد. مردم این طور می گویند. حالا درست است که بعضی از اعلم ها، یک دقت های بی خودی گاه گاهی می کنند. دور می شوند. ولی به طور طبیعی، الاعلم اجود استنباطا. کسی که مبانی اش محکم تر است. کسی که در تطبیقات جودت بیشتری دارد. کسی که فهم عرفی اش بیشتر از او هست. معنای اعلم این شد. خب به طور طبیعی، این قولش اقرب الی الواقع است.

این حرف درست است. فی حد نفسه. این را اخوند هم اعتراف کرده است. فی حد نفسه قول اعلم اقرب الی الواقع است. این را نمی شود انکارش کرد. موردی حساب نکنید. به طور طبیعی قول اعلم اقرب الی الواقع است.

مرحوم حاج شیخ اصفهانی فرموده است که ان که عذر مکلف است، ان که حجیت برای مکلف دارد، همین اقربیت قول اعلم است. همین اقربیت فی حد نفسه است. نه اقربیت مطلق. اقربیت مطلق به درد عامی نمی خورد. ملاک عمل نیست.

شاهد اورده است.

ربما مقلد ظن پیدا می کند بر خلاف ظن مجتهد. وقتی ظن پیدا می کند بر خلاف ظن مجتهد، خب قولش، این که خودش رسیده است، اقرب الی الواقع ست. ولی اعتناء نمی کند.

چه طور در باب ظن می گویید که ظن خودش قیمت ندارد. ظن خبیر موضوع حجیت است. اقربیت هم اقربیت قول خبیر ملاک است. نه اقربیت به لحاظ خارج از فتوای مجتهدش.

شما که قبول کردید اقربیت قول اعلم را فی نفسه، همین ملاک عمل است. همین ملاک تقدیم است. این که می گویید کبری برش منطبق نمی شود، نه. اتفاقا همین مورد حکم عقل است. اقربیت قول مجتهد بما این که قول مجتهد است. نه که با ذهن من سازگاری دارد. نه این که با قول یک نفر دیگر سازگاری دارد. ان ها دخالت در…لزوم عمل طبق اقرب، ان ها دخالتی ندارد.

اگر لازم است عمل به قول اقرب، از باب این که این اقرب است فی حد نفسه. نه اقرب است به لحاظ این که من هم همین طور می فهمم. این اثری ندارد. مجتهد دیگر همین طور می فهمد. گفته است که این اثری ندارد.

ملاحظه بفرمایید. هم در صغری و هم در کبری مرحوم حاج شیخ اصفهانی مناقشه کرده است.