بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در فرمایش کسانی بود که در هر سه صورت، از تقلید عالم با وجود اعلم، منع کرده بودند.
کلام در وجه این منع بود که به چه وجه منع بکنیم رجوع به عالم را با علم به موافقتش به اعلم مثلا.
عرض کردیم که وجهی را حاج شیخ اصفهانی ذکر کرده است که اگر تمام باشد، این فتوا درست است.
ایشان فرموده است که با وجود اعلم، رجوع به عالم و به مفضول، به عالم هم نگوییم، به مفضول، این رجوع جاهل به جاهل است و این جائز نیست. فرموده است که مراد از اعلم که این جا گفته می شود، مراد داناتر نیست. قبلا عرض کردیم که مراد از اعلم یعنی ان کسی که اجود استنباطا است. نه عالم تر است. عالم تری در حجیت اثری ندارد. عالم تری برای اعتقادات، حق الیقین عین الیقین، فضیلت است. اما در فروع، عالم تری اثری ندارد. ان که اثر دارد و مورد سیره عقلاء هست، مورد ادله رجوع به تقلید اعلم است، اعلم به معنای اجود استنباطا، اتقن استنباطا. از این باب که یک خصوصیاتی را می داند که ان مفضول نمی داند. منشا اجودیت این است. منشا بهتری این است که یک چیز هایی را می داند که او نمی داند. بهتر بلد است. خصوصیات قواعد علم اصول را بهتر بلد است. بلد است که ان بلد نیست. مثلا خصوصیات فهم عرفی را این بلد است. یک نکات ظریفی را این بلد است که ان بلد نیست.
دو تا مقدمه:
مراد از اعلم یعنی اجود و اتقن استنباطا.
و اجودیت هم نمی شود الا به دانستن یک خصوصیات بیشتری که ان مفضول نمی داند.
نتیجه: پس رجوع به مفضول با وجود اعلم، رجوع به جاهل است. جاهل به خصوصیات.
این ست که فرموده فرقی نمی کند که فاضل و مفضول، دیگر اعلم و عالم نمی گوییم. لعل بعضی ها هم تعبیر کردند مثل سید، سید تعبیر می کند به مفضول. سید هم از کسانی ست که عام است. در همه جامی گوید نمی شود مراجعه کرد به مفضول. و لو با علم به موافقت. رجوع عامی به مفضول، رجوع جاهل است به جاهل است. و این رجوع که حجیت ندارد. معذریت ندارد.
این فرمایش مرحوم حاج شیخ اصفهانی در وجه اطلاق این فتوا فرموده است.
و لکن این فرمایش همانطور که دیگران هم فرمودند، در تنقیح گفتند، درست نیست. گفتنی نیست که مفضول جزء جهال است.
نمی دانم چه طور شده که این ادعاء را فرموده است.
این گفتنی نیست.
درست است که اعلم یک خصوصیاتی اگاه است که این بلد نیست. علم او بیشتر است. یک جایی علم او دارد که این ندارد. اما این معنایش این نیست که فتوا این، فتوای عن جهل است. این هم از روی حجت فتوا می دهد. این هم از روی علم فتوا می دهد. منتها اون یک خصوصیات بیشتری را بلد است که اجود و اتقن و اقرب الی الواقع می کند استنباط اون را. نه این که اون را از جلگه علماء خارج می کند.
این همه مردم به پزشک عمومی، به متخصص دون مراجعه میکنند با فوق تخصص. نمی گویند که رجوع به جاهل دارد می کند.
نه. این ها هم عالم اند.
و لذا تقلید این شخص الان جائز نیست. این را وجدان بکنید که اتفاق می افتد. ربما یک کسی را شما قبول دارید که اعلم است. قطعا او از شما اعلم است. ولی در یک مساله ای او را بر خطا می بینید. شما رسیدید و او را نارسیده می بینید. او را در ان مساله جاهل می بینید. هر دوتا از علماء هستید. ولی شما اون را بر خطا می بینید. خودتان را عالم می بینید. مردم هم همین طوری هست. می گویند که این هم رسیده است.
این نکته هم درست است که چه طور این اعلم اگر بمیرد، می گویید به همان حی که عالم است، رجوع کند. یا همان حی، شرائط تقلید را از دست می دهد. مردم می روند از یک عالم تقلید می کند. اگر جاهل بود، چه طور می تواند از او تقلید بکنند.
این است که این را…در همان مسائلی که با ان اختلاف داشت، یک عالم و یک اعلم، شما می گویید تقلید از عالم تقلید از جاهل است. حالا اگر اعلم شرائط تقلید را از دست داد، یا مرد، شما می توانی در همان مساله که با ان اختلاف داشت، به ان رجوع کنی. پس این رجوع به جاهل نیست.
نکته ظریفش این است که جهل به خصوصیات و دقائق و منابع استنباط، او درست است. ما اصل جهل را قبول داریم. یک چیز هایی را نمی داند. ولی ان نمی داندهاش، سبب نمی شود. چون کم است، چون اون ها قوت استنباط می اورد، چون انها در اصل استنباط دخالت ندارد. استنباط را اجود می کند، چون این طوری هست، لذا استنباط این را جهل نمی دانیم. استنباط این را مردم باز هم علم می دانند. این هم قوه دارد. ولی او اقوی هست. کسی هم که قوه دارد استنباط می کند، عالم است. نتیجه استنباطش این است. حالا بر خلافش یک اعلمی هم گفته است. عیبی ندارد. هر دو عالم هستند و منتهی اون اعلم از این است.
تمام نکته این ست که مردم مجتهدونی که دون اعلم هستند، همه را جهال می دانند؟ این ها گفتنی نیست. این ها علمائی هستند که اون طوری استنباط کردند. شاید استنباط این ها درست باشد. یقین که نداریم ولی به نظر می رسد که ان اعلم، بهتر است استنباطش. در همان موضوع خاص، همانطور که شما خودتان را عالم مبینید در مقابل اعلم، مردم هم می گوید شاید یک غفلتی این جا اعلم کرده است. نه. این شاید درست است. ولی اون عذریتش قطعی ست.
تحصل الی هنا تقلید اعلم واجب است یا نه، مبانی را، صور مساله را عرض کردیم، مبانی را تمام کردیم و به این نتیجه رسیدیم که هم عقل عامی و هم عقل مجتهد به این جا می رسد که تقلید اعلم لازم است.
مرحوم اخوند فرموده است که باید از اعلم تقلید کرد. یک استثنائی زده است. مگر این که خود اعلم اذن بدهد، فتوا بدهد به جواز تقلید عالم. گفته است که این جا عامی، عیبی ندارد.
عقل عامی گفت که برویم سراغ اعلم. اعلم گفت که اعلمیت شرط نیست. میتواند این عامی مستندا به فتوای اعلم، از عالم تقلید بکند یا خیر؟
اگر به عالم رجوع می کرد و عالم می گفت که اعلمیت شرط نیست، قطعا به درد نمی خورد. رفته است سراغ اعلم. اعلم می گوید که شما می توانی از مجتهد دیگر هم تقلید بکنی.
ایا می تواند مجتهد چنین فتوا بدهد. و عقل عامی می تواند این حرف مجتهد را بپذیرد یا نه. عقل عامی، تخطئه می کند این مجتهد را. عامی می گوید که بی خود می گوید اقای اعلم. من باید از خودش تقلید بکنم.
اشکالی را مرحوم سید یزدی، اشکال کرده است. فرموده است که در جایی هم که افضل فتوا بدهد به تقلید مفضول، باز تقلید مفضول اشکال دارد.
در مصباح الاصول فرموده است که وجهی برای این اشکال نیست.
مثلش، مثل ان است که در کفایه مرحوم اخوند فرمود. فرمود ادله حجیت خبر ثقه، تواتر اجمالی دارد. ما رجوع می کنیم به خبری که همه این شرائطی را که در اخبار امده است، داشته باشد. یک خبر می گفت خبر ثقه حجت ست. یک خبر می گفت خبر عادل حجت است. یکی می گفت که ان که مسن است، حجت است. هر خبری یک خصوصیتی را اخذ کرده بود. ما دونه دونه این ها را که نمی توانستیم تمسک بکنیم. چون داریم بحث می کنیم که خبر حجت است یا نه. اخوند گفت که میبنیم که در این خبر هایی که برای حجت خبر ثقه امده است، اگر یک خبری بود که همه شرائط را داشت. راوی هاش عادل است. راوی هاش مسن است. راوی هاش شیعه هستند. همین طور. همه شرائطی که اخبار دیگر می گویند، اگر در یک دانه از این خبر ها موجود بود، و مفاد این خبر این بود که هر خبر ثقه ای حجت است، راحت می شدیم. می گوید که در تواتر اجمالی باید قدر متیقن را بگیریم. قدر متیقن، این خبری ست که الان راوی هایش عادل اند، مسن اند، ثقه اند، امامی هستند، خب این همه ان شرائط را دارد. اخذ می کنیم به سند این به حکم تواتر اجمالی. بعد می گوییم که مفادش چیست. مفادش این است که خبر ثقه حجه است. بعد عمل می کنیم به خبر هر ثقه ای.
س:
ج: تواتر اجمالی داشتیم. معنای تواتر اجمالی، یقینا یکی از این ها صادر شده است. یا خبر مسن حجت است یا خبر عادل یا خبر ثقه یا خبر موثوق الصدور. همه این خصوصیات در یکی از این خبر ها جمع است. حرف اخوند در کفایه. پس یقین پیدا می کنیم که این شرائط حجیت، حجیت این قطعا صادر شده است. جعل حجیت برای این صادر شده است. چون بناء شد که جعل حجیت برای یکی صادر شده باشد. اگر ان یکی عادل ها بوده است، خب این سندش عادل است. اگر ثقه بوده است، این هم سند ثقه است. اگر مسن بوده، این هم مسن است. اگر امامی بوده، این هم امامی ست. داریم یک خبری را پیدا می کنیم، مجمع همه ان عناوینی که در ان اخبار کثیره اخذ شده است. بعد به مدلولش نگاه می کنیم. اگر مدلولش این بود که هر خبر ثقه ای حجت است، حکم می کنیم که هر خبر ثقه ای حجت است. حکم کردیم هر خبر ثقه ای حجت است، نه با خبر واحد، به خبر واحد مراجعه کردیم، ولی به خبر واحد این را ثابت نکردیم. با تواتر اجمالی این را ثابت کردیم. بعد مدلولش، مطلق خبر ثقه است. می گوییم که مطلق خبر ثقه، حجت است.
کاری ست که مرحوم اخوند در کفایه کرده است در دلیل اخبار بر حجیت خبر ثقه.
حالا این جا هم این طور است. این اقا که نمی توانست به عالم مراجعه کند ابتداء. این مثل خبر واحد است. رجوع کرد به اعلم. عقلش گفت برو از اعلم فتوا را اخذ کن. رفت سراغ اعلم. اعلم که حجت است قولش. مثل ان مجمع العناوین. گفت اقای اعلم چه می فرمایید. گفت که می توانی از من تقلید بکنی، می توانی از اعلم. گفت خداحافظ. مجتهد شهر ما در دسترس هست. باهاش قوم و خویش هم هستیم. ما با اجازه شما از ایشان تقلید می کنیم.
این فرمایشی که در تنقیح تقریب کرده است و بیان کرده است.(تنقیح.ص368.ذیل مساله46عروه الوثقی)
در مقابل فرمایش حاج شیخ اصفهانی است. ان را مطرح نکرده است. جوابش را مطرح کرده است در مساله 46. این در مسائل اتیه است. در مساله 46 عروه بحث کرده است.
وجهی که حاج شیخ اصفهانی فرموده است، می تواند وجه اشکال سید یزدی باشد.
فرموده است که عامی نمی تواند این مجتهد را در این فتوا، تصدیق بکند. در ذهن عامی تناقض پیدا می شود. خلف پیدا می شود. عامی میگوید که برو سراغ اعلم. عقلش مستقل بود. وقتی عقلش می گوید برو سراغ اعلم، رفتن سراغ عالم خطا هست. وقتی رفتیم سراغ اعلم، اگر اعلم گفت که می توانی بروی سراغ عالم، عقل عامی این را نمی پذیرد. عالم به درد نمی خورد فتوایش. قابل تصدیق نیست.
از اون طرف عقلش می گوید برو سراغ اعلم. دوباره عقلش می گوید که حرف اعلم را گوش بکن. سراغ عالم برو. این تناقض در ذهنش هست. نمی تواند عقل عامی دوباره…فرض کردیم اول گفتیم مستقل است. برو سراغ اعلم. هر چه او می گوید. حالا دوباره اعلم می گوید که برو سراغ عالم. عامی می گوید که نمی شود. قابل تصدیق نیست.
این اشکالی که مرحوم محقق اصفهانی و لعل در ذهن سید یزدی، همین اشکال بوده است.
بعد جواب داده است. جوابی که در تنقیح هم هست در ذیل مساله 46.
جواب داده است که این که عقل عامی می گوید برو سراغ اعلم، دو نوع است.
تاره از این باب است که عقلش کما یستقل، کما ینادی، کما یامره به تقلید اعلم، یستقل به این که فتوای عالم بی خود است. جهل است مثلا. تاره عقل عامی که می گوید به اعلم مراجعه کن، این را قبول کردیم، داریم این را بحث می کنیم، عقلش دو تا حرف می زند. فتوای اعلم حجت است. فتوای عالم بی خود است و قیمتی ندارد.
خب اگر عقل این چنین حکمی دارد، نمی تواند تصدیق کند اعلم را. اعلم دوباره بگوید که می توانی بروی سراغ عالم. عقلش می گوید که نمی شود.
این یک نحوه است.
و اخری نه. این که عقل عامی مستقل است به رجوع به اعلم، از باب احتیاط است. از باب عدم الدلیل است بر حجیت قول عالم. چون دلیل بر حجیت ان ندارد، این قدر متیقن است اعلم. می گوید به اعلم مراجعه کن. رجوع به اعلم از باب قدر متیقن است و الا عامی چه می فهمد که این باید است و ان نباید است. می گوید که من نمی فهمم. ظلمت است برای من. قدر متیقنش، این قدر عقل من قد می دهد، از این بیشتر نمی گوید. از باب این که قدر متیقن است، حتمی هست، اون حتمی را بگیر. جهل ادم را به این می کشاند که ادم راه یقینی را بگیرد. استقلال عقل عامی به رجوع به قول اعلم، از باب لا حجه است. نمی دانم هست. قدر متیقن است. خب وقتی رجوع کرد به اعلم، اعلم براش روشن کرد، گفت نه. قول عالم هم حجت است. عقل عامی این جا اباء ندارد. ندانمش مبدل به دانستن شد. گیرش حل شد. مشکلش حل شد. عقلش نسبت به عالم، می پذیرد که دیگر… پس ما نمی فهمیدیم، شک داشتیم، حالا اعلم گفت، شک ما مرتفع شد. چیزی که شک دارد که مقاومت با حجت نمی کند. اعلم قولش حجت است می گوید به عالم مراجعه می توان کرد.
این طور حل کرده است مساله را. گفته است که اشکالی در رجوع به عالم مستندا به فتوای اعلم نیست. لا وجه برای اشکال سید که گفته است و یشکل رجوع به عالم حتی بعد فتوی الاعلم.
و لکن در ذهن ما این است که نه. حتی اگر عقل عامی بگوید که فتوای عالم هیچ است. اصل فتوای اعلم است، باز هم اگر اعلم گفت که می توانی مراجعه کنی به عالم، اون را تصدیقش می کند.ما ادعاءمان این است. عقل عامی مستقل است. می گوید بی خود می گوید اون. برویم سراغ اعلم. وقتی رفتیم سراغ اعلم، اعلم گفت که نه. اون هم درس خوانده است، می توانید به ان هم مراجعه کنید. حرف ما این است که عامی و لو قبل از رجوعش به اعلم، عقلش مستقل بود، می گفت قول مجتهد غیر اعلم پوچ است، ولی وقتی سراغ عالم رفت، دست برمیدارد از حرفش. می گوید ما اشتباه کردیم. وقتی می رود سراغ اعلم، دوران امر است که روی اعتقاد جاهلانه اش پافشاری بکند، بگوید که بی خود می گوید اعلم. باطل است. یا نه. حالا که اعلم گفت، ما بیخود فکر می کردیم. از ان حکم عقلی اش رفع ید بکند.
این است که ما، ولو قبول بکنیم که عقد عامی مستقل است به بطلان تقلید عالم، ولی این استقلال مادامی هست که هنوز رجوع به اعلم نکرده است، اما اگر رجوع کرد به اعلم، اعلم اجازه داد، کجا دیگر عقلش، ان عقلی که مستقل بود، محکوم فتوای اعلم می شود و عقل خودش را تخطئه می کند بقاء.
لبش این است که، این ها منبه است، لبش این است که وقتی می رود سراغ عالم، این در حقیقت مقلد اعلم است هنوز. یعنی این که الان تقلید می کند به قول عالم، چون اعلم اجازه داده است. خودش را تابع ان می بیند. درست است که از این تقلید می کند، ولی باز هم فتوای اون را فی حد نفسه پوچ می داند. می گوید چون او می گوید. چون پشتوانه تقلید جاهل از عالم، ان فتوای اعلم است. این هنوز در حقیقت به قول اعلم عمل می کند.
این است که اگر خواسته باشیم لفظ بهتری بیاوریم، این است که عامی عقلش مستقل است به تقلید اعلم. و این منافات ندارد که باز تقلید بکند از عالم مستندا به قول اعلم. چون این هم باز تقلید اعلم است حقیقتا. الان که من می روم رساله ان را می خرم، چون تو اجازه دادی. لذا اگر این مرد، دوباره گیر است. از سر نو دوباره.
س:
ج: خیلی جاهل ها هستند که عقلشان یک چیزی می گوید، وقتی به عالم می رسند، حکم عقلشان عوض می شود. می گوید عقلم قاصر است. من این را می فهمم. می گوید عقل قاصر من میفهمد که عالم باید برود در پارکینگ. رساله هایش را باید جمع کنند. می رود سراغ اعلم، اعلم می گوید که عیبی ندارد. تو می توانی. رفع ید می کند از ان حکم عقلی.
لذا ما این طور عرض کردیم، ما بالاتر از این را عرض کردیم. ما عرض کردیم که ان حرکت اولیه باید به عقل عامی باشد. حرکت اولیه را معنا ندارد به فتوای عالم باشد. حرکت اولیه باید بما استقل به عقل العامی باشد. بعد که مراجعه کرد،
س: و لو جهل مرکب باشد؟
ج: ما ثابت کردیم که اعلم فتوایش حجت است.
س:
ج: نه. می گوید چون تو گفتی. باز هم فی حد نفسه به درد نمی خورد.
ما عرض مان این شد که قدم اول برای این که دور تسلسل لازم نیاید، قدم اول را عقل عامی، عامی به عقل خودش باید بردارد. باید برود سراغ اعلم. عقل این را می گوید. وقتی این رفت سراغ اعلم، ببیند که اعلم چه می گوید. ما گفتیم که اصلا ممکن است که اعلم بگوید که تقلید نکن. حرام است. اصلا بالاتر. همان تقلیدی را که عامی فهمیده بود، همان که عقلش مستقل است، می گوید برویم سراغ اعلم ببنیم که چه می گوید. رفتن سراغ اعلم را عقلش می فهمد. تمام زور ما این است که استدلال منتهی به تناقض نمی شود. این عقلش مستقل است. همه می گویند. همه کسانی که شرط می دانند اعلمیت را، می گویند که عقلش مستقل است که برویم سراغ اعلم. وقتی رفت سراغ اعلم، اعلم ممکن است که بگوید که تقلید چیز باطلی هست. احتیاط کن. احوط القولین را باید بگیری. می گوید چشم. چه طور این جا تنافی ندارد با ان حکم عقلش، حالا اگر اون هم گفت که میتوانی از عالم تقلید کنی. درب تقلید را ببندد، منافات با ان حکم عقل ندارد. تقلید را توسعه دهد، منافات ندارد. کجا عامی، کجا تنافی دارد می گوید که اگر من مراجعه کنم به یک مجتهد اعلم، اعلم بگوید که باب، باب انسداد است، احوط را باید عمل بکنی. کدام عامی می گوید که بی خود می گوید اقا. می گوید که ما کار خود را کردیم، هر چه شما می گویی. این است که این منبه خوبی ست. با این که عقل مستقل است در رجوع که خود حاج شیخ هم قبول دارد. خود اقای خوئی هم قبول دارد، باز تناقض در ذهنش ایجاد نمی شود اگر او بگوید که تقلید نکن. همان که عقلش میگفت، همان را می گوید نه.
لمش این است که فقط همان حرکت اولیه را عقل عامی می گوید. بقیه را خودش را می سپارد به اعلم.
این است که این شبهه سید، نا تمام است. مجالی برای اشکال سید نیست. جه بگوییم که لزوم رجوع به اعلم، از باب احتیاط است که ان پر واضح است. هم حاج شیخ اصفهانی قبول دارد و هم مرحوم اقای خوئی، چه بگوییم که نه. از باب استقلالش هست. فرقی بین…
بله. شاید در چی هم گفته است مرحوم اقای خوئی.
یک وقت یک عامی هست که یک خورده امده است بالا. خواص من العوام، خاصه شده ولی هنوز از عوام است. به اجتهاد نرسیده است. ولی به این نتیجه رسد که اصلا تقلید از عالم، خطا هست. هر کی می خواهد بگوید. اگر به این نتیجه رسید که تقلید از عامی خطا هست، هر کی می خواهد بگوید، اون وقت نمی تواند تصدیق کند قول اعلم را. این در این مساله خودش مجتهد است. این خارج از بحث ما هست. بحث ما در عامی هست که فقط اون هست و عقلش. از پشت کوه، از پی دره، از هر کجا امده، این محل بحث ما ست. عامی محل بحث ما هست. نه یکی مجتهد شده است در این مساله، یا یقین پیدا کرده است. اخوند هم گفت. اون طرف را مرحوم اخوند گفت. گفت که اگر یک عامی به این مرحله رسید که عقلش مستقل شد که لا فرق بین العالم و الاعلم، عیبی ندارد.
هذا تمام الکلام در بحث عالم و اعلم.
بقی الکلام در غیر عالم و اعلم، در فروعی که مرحوم اخوند مطرح نکرده است. چون بحث علمی دارد و خالی از فائده نیست، آنها را ما تکمیلا اضافه می کنیم. و ان این است که خب اگر اعلم و عالمی در بین نبود. متساویین بودند. دو تا مجتهد متساوی.
س: شک در اعلمیت.
ج: حالا اون هم جایش همین قبل است. در ذهنم بود که یک چیز دیگر باید بحث می کردیم.
بقی فروعی.
فرع اول این است که تاره ما گفتیم تقلید اعلم لازم است.
تاره اعلم معین است، شخص معینی ست. اون اعلم است. خب یجب تقلید اون طبق حرف های گذشته.
اما اگر اعلم معین نبود. شک داشتیم.تاره علم داریم که یک اعلمی در بین است و اخری علم نداریم. شک داریم که ایا اعلمی در بین هست یا نیست. کبری را می دانیم. صغری. تاره می دانیم که یکی از این مجتهد ها اعلم است. اخری شک داریم که ایا اعلم است یا نه.
ایا فحص لازم است یا خیر. فحص از اعلم مع العلم بوجوده او مع الشک بوجوده، ایا لازم هست یا نه.
برگردیم به ادله سابقه. بله فحص لازم است. باید فحص کنید از اعلم.
چرا.
یکی از ادله ما دروان امر بین تعیین و تخییر بود. برگردیم به ان ادله. در دوران امر بین تعیین و تخییر گفتیم که از باب شک در حجیت، چون شک در حجیت داریم، عقل می گوید که باید علم به حجیت داشته باشی. خب این جا ما به فتوای هر کدام که اخذ کنیم، شک داریم که حجت است یا نه. شاید این عالم باشد. اخذ به فتوای هر کدام در فرض تردید، شک در حجیت است.
واجب است فحص، نه این که یکی از واجبات شرعی ست. یعنی اگر می خواهی به یک فتوای خلاف احتیاط، عمل بکنی، باید فحص بکنی.
می خواهی احوط القولین را بگیری، فحص لازم نیست. احوط القولین را اگر گرفتی، یا اون اعلم است یا عالم است که قولش احوط است.
نه.
میخواهی به اقتصار کنی به فتوای خلاف احتیاط.
الان نمی دانی این فتوای خلاف احتیاط، مفتی اش اعلم است یا قولی که مطابق احتیاط فتوا داده ست، اعلم است.
می گوید شما نمی توانی به این فتوای خلاف احتیاط که مفتی اش، معلوم نیست اعلم هست یا نه، نمی توانی اقتصار کنی. چون شاید ان یکی اعلم است. پس شک در حجیت این دارم، و شک در حجیت هم بحث کردیم که الشک فی الحجیه تساوق بالقول بعدم الحجیه.
این اگر دلیل ما اصل بود.
اگر دلیل ما اطلاقات بود.
س: اگر در شک وجود اعلم شک داریم، اصاله التعیین چه طور می اید.
ج: صحبت می کنیم.
اما اطلاقات، دلیل دوم که اطلاقات باشد، ما گفتیم به اطلاقات، این بحثش سیاتی که اگر متساویین باشند، می شود به اطلاقات تمسک بکنیم یا نه، محل بحث است. حالا ما فرض بکنیم که اگر در متساویین می توانیم ما به اطلاقات عمل بکنیم، ولی گفتیم که در جایی که یکی از انها اعلم است و دیگری عالم است، ما نمی توانیم به اطلاقات تمسک بکنیم. حالا دو تا مبنا بود. یکی در عالم و اعلم هم اطلاقات هر دو ساقط اند. اگر در هر دو ساقط اند، پس نمی تواند به قول هیچ یک عمل بکند. یک حرف هم این بود که اطلاقات، قول اعلم را حجت قرار داد هست. قول عالم را شامل نمی شود. این جا نمی توانم نسبت به فتوای یکی از این ها تمسک به اطلاق بکنم. شاید این عالم باشد که اطلاقات نگرفته اند. شبهه مصداقیه اطلاقات اند. نمی توانم به اطلاقات تمسک بکنم و مع الشک فی انه اعلم، به قولش اقتصار بکنم. قول خلاف احتیاط، شک دارم اعلم است یا اعلم نیست.
یک دلیل هم سیره عقلاء بود. که سیره عقلاء ممکن است که کسی در سیره عقلاء، تفصیل بدهد. بگوید در سیره عقلاء، اگر یقین داری که یکی از این ها اعلم است و یکی عالم، نمی توانی به مشکوک عمل بکنی. باید فحص بکنی. حجیت ندارد قول مشکوک الاعلمیه با علم به این که این اعلم است. یکی عالم است. اما نمی دانی که ان اعلم است یا این عالم است. علم داشته باشی، جای سیره عقلاء نیست. اما اگر شک داشته باشی، بعید نیست که کسی بگوید عند الشک مثل شک در مخالفت، این جا یقین به مخالفت است، ولی شاید این قول خلاف احتیاط قول اعلم باشد، عقلاء این جا دقتی ندارند، عقلاء در این موارد خیلی سخت نمی گیرند. شک در اعلم، مثلش شک در مخالفت است. چه طور در شک در مخالفت، عقلاء هم رجوع می کردند به اعلم، هم رجوع می کردند به عالم، در فرضی هم که شک دارید شما که این جا اعلمی هست یا نه، عقلاء رجوع به اعلم را شرط نمی دانند.
این مقتضای ان ادله ای ست که ما ان جا بحث کردیم. کجا فحص را واجب می کند. کجا بحث را واجب نمی کند. یک بحث دوباره ای هست، ظن به اعلمیت ممکن است پیدا بکنیم، احتمال اعلمیت بدهیم در یکی، ایا مرجح است یا نه، بحثش ادامه دارد.