اصول ـ جلسه ۰۵۵ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث پیرامون اعلمیت، فروض دوران، فروض شک، تمام شد. یک کلمه ای که دیروز غفلت شد، اشتباه بیان شد، تصحیحش می کنیم و وارد بحث جدید می شویم.

و ان کلمه این است که ما عرض کردیم که مرحوم اقای خوئی، در عالم و اعلم ادله را متعارض می داند و احکام تعارض را بار می کند خلافا للاخرین که می گویند اعلم قدر متیقن است و احکام اشتباه حجه بلاحجه را بار می کند.

این که عرض کردیم در شبهات حکمیه درست است. و ایشان این طور فرموده است که بیان کردیم.

اما در شبهات موضوعیه، بعد از این که ثابت شد تقلید اعلم لازم است، بعد از اثبات این مطلب، در شبهات موضوعیه که مساله 38 عروه بود، اذا علم باعلمیه احدهما، مرحوم سید فرمود احتیاط ان امکن. این شبهه موضوعیه است. در شبهات موضوعیه، ایشان از باب اشتباه حجه بلاحجه می داند. این نسبت نادرست بود که باز هم ایشان داخل باب تعارض کرده است.

البته این که در ادامه در مساله 38، در ادامه فرموده است احتیاط ان امکن، و الا مظنون الاعلمیه ان کان ظنی، و الا تخییر، درست است که این، با اشتباه حجه بلاحجه سازگاری ندارد، اشتباه حجه بلاحجه مقتضایش ان بود که دیروز عرض کردیم، اگر هر دو الزامی بود، احتیاط. اگر یکی الزامی بود یکی ترخیصی در یک مساله برائت، در دو مساله متعاکس باز احتیاط، درست است که مقتضای اشتباه حجه بلاحجه ان است که دیروز عرض کردیم، و لکن… ان که ما را به اشتباه انداخت، همین جا است.و لکن ان را که دیروز عرض کردیم که باید تفصیل داد در اشتباه حجه بلاحجه، این روی مبنای انحلال علم اجمالی ست. شبهه هم شبهه بعد الفحص است. مقلد فحص کرده است. نتوانسته اعلم را پیدا کند. امکان نداشته است برایش. روی ان مبنا ست که در برخی از فروض برائت و در برخی احتیاط. اما بر مبنای ایشان که از اول اجتهاد و تقلید، این مبنا را اتخاذ کرد و روی این مبنا صحبت کرد، که علم اجمالی داریم و علم اجمالی اقتضاء می کند احتیاط را یا علم اجمالی هم نباشد، شبهه قبل الفحص اقتضاء می کند  احتیاط را. روی این مبنا مشی کرده است و از جمله هم این جا. این جا هم روی همین مبنا مشی کرده ست. باز گفته است که این جا احتیاط لازم است بین القولین ان امکن. اگر امکان نداشت، مراتب امتثال. امتثال ظنی ان کان ظن و گرنه تخییر. ان را که ایشان در این جا فرموده است احتیاط اولا مظنون الاعلمیه ثانیا تخییر ثالاثا، روی مبنای خودش درست است و با اشتباه حجه بلاحجه هم سازگاری دارد.

لذا این که ما در شبهات موضوعیه به ایشان نسبت دادیم که احکام تعارض را بار کرده است، خیر. روی مبنای خودش احکام اشتباه حجه بلاحجه را بار کرده است.

فتحصل ایشان قبل از اثبات این که اعلمیت شرط است، می گوید اخبار متعارض است در قول اعلم و عالم. بعد از اثبات در شبهات موضوعیه می گوید اشتباه حجه بلاحجه است. ما همان قسمت اول را قبول نداریم. قسمت دوم فرمایشش روی مبنای خودش درست است و اشکالی که دیروز کردیم، نادرست است.

مساله دومی که در اصول مطرح است، مهم است. در اجتهاد و تقلید علم اصول، اهم مسائل را مطرح کردند. همه مسائل اجتهاد و تقلید را مطرح نکردند. مثلا عدالت، ذکوریه، شرط است یا خیر، این ها را بحث نکردند. ان مسائلی که جای حرف و بحث دارد، از جمله اعلمیت بود و از جمله حیاه المجتهد است. ایا در مرجع تقلید، شرط است حیاه یا تقلید از میت هم جائز است. بحث مهمی ست. برخی رساله نوشتند در این باب.

از نظر اقوال تحصیل اجماع ممکن نیست. و لو ادعاء اجماع کردند که تقلید میت جائز نیست. ولی الحق و الانصاف تحصیل اجماع، نظر علماء امکان ندارد. چون این بحث را کسانی که تتبع کردند، میگویند از قبل از علامه مطرح نبوده است. از زمان علامه شروع شده است. مهم اقوال متقدمین است که در دسترس ما نیست. از زمان علامه هم که شروع شده است، مشهور علماء قبول کردند. ولی بعضی ها هم قبول نکردند. میرزا قمی فرموده است که تقلید میت جائز است. و همچنین اخباریون گفتند تقلید میت جائز است. این است که اصل این که اراء علماء را به دست بیاوریم، امکان ندارد. نسبت به قدماء متعرض نشدند. نسبت به متاخرین اختلاف نظر است. مضافا که به دست هم بیاوریم، این اجماع ها، محتمل المدرک است. ممکن است استدلال کرده باشند به یکی از ادله اتیه.

این ست که مهم در مساله، نظر به ادله طرفین است.

مرحوم اخوند در دو مقام بحث کرده است.

مقام اول، تقلید ابتدائی مجتهد. ابتداء برویم الان از شیخ طوسی از شیخ انصاری تقلید بکنیم.

مقام دوم، تقلید استمراری بقاء بر تقلید میت.

مقام اول:

داب مرحوم اخوند این است. در بحث قبل هم همین کار را کرد. اول رفته است سراغ اصل. مقتضای اصل، عدم جواز تقلید است. فتوای میت حجت نباشد. چون شک داریم که حجت باشد یا نه. الشک فی الحجیه، وقتی مشهور می گویند جائز نیست، شک می کنیم. بالوجدان شک داریم که ایا فتوای میت حجت است یا خیر. الشک فی الحجیه یساوق القطع بعدم الحجیه. همان ادله ای که سابق بود، این جا هم می اید.

باید ببنیم که خلاف این اصل، ما دلیلی داریم تا از این اصل رفع ید بکنیم یا خلاف این اصل، دلیلی نداریم.

ادعاء مرحوم اخوند این است که خلاف این اصل، دلیلی نداریم. اعتمادا بر همین اصل فتوا می دهد که تقلید از میت جائز نیست ابتداء.

این جا مرحوم اخوند بحث را تغییر داده است. به شکل اعلمیت بحث نکرده است. از اول رفته است سراغ استصحاب که بعضی تمسک کردند به استصحاب حجیه قول میت و گفتند خلاف اصل است. به خلاف مساله قبل که از اول رفت سراغ ادله اجتهادیه. این است که ما طبق قواعد،  اول باید برویم سراغ ادله اجتهادیه. ایا دلیل اجتهادی بر خلاف این اصل داریم یا نداریم.

ادله اجتهادیه ما همان ادله جواز تقلید است. ببنیم که ایا اطلاق دارد که میت را بگیرد یا خیر.

خوب بود که مرحوم اخوند به اطلاق ادله اولیه این جا هم اشاره می کرد. ایا ما دلیلی داریم که اطلاق داشته باشد، همانطور که قول حی را حجت می کند، قول میت را هم حجت بکند یا نه. باید برگریدم و دوباره ادله جواز تقلید را ملاحظه بکنیم.

اولش ایات بود. ایات میت ابتدائی را نمی گیرد. ایه نفر، کسی که زنده بود می امد انذار می کرد. ایه نفر می گفت قولش حجت است. ایه سوال بود. فاسئلوا اهل الذکر سوال از اهل ذکر بود. سوال از اهل ذکر، میت را نمی گیرد.

س:

ج: طائفه و لینذروا اذا رجعوا الیهم نمی گوید وقتی ماتوا. کتاب منذر نیست. انذار برای اشخاص است.

س:

ج: اطلاق ندارد. کی میفهمد از و لینذروا را مرده را؟ مرده انذار کرده است و رفته است. دلیل حجیت لعلهم بود. ان هایی که انذار شدند به قولش. به خلاف دلیل حجیت پیامبر. پیامبر که انذار کرده است، برای همه حجت است. حجیت را ایه شریفه برای لعلهم یحذرون اورده است.

ایه شریفه ان مقدار که دلالت دارد، این است که انذار منذر بر منذر حجت است. اطلاق ندارد. مرده را شامل نمی شود که ما را انذار نکرده ست. فاسئلوا اهل الذکر، سوال از اهل ذکر، سوال از زنده است. مرده را شامل نمی شود. قابل سوال نیست.

روایات هم اطلاق نداشت. روایات می فرمود که ارجاع می داد ما را به رواه یا به رواه، به فقهاء می فرمود بنشینید در مسجد و فتوا بدهید. این غایتش این بود که فتوای او را برای کسی که مراجعه می کند، حجت کرده است. اما برای دیگران… افیونس بن عبد الرحمن ثقه اخذ عنه معالم دینی، یونس زنده بود، شما اخذت، حجت است. اما مرد، اطلاق ندارد. بله. اخذ بکند از او حجت است و لو بعد بمیرد، این می شود مقام دوم. از کتابش اخذ کرده است نه از خودش. ما را ارجاع داده به شخص یونس بن عبد الرحمن. این ها واضح است. کسی اصلا توهم نکرده است که ادله لفظیه اطلاق داشته باشد.

این است که ادله لفظیه ما، چه ایات چه روایات، این ها اطلاق ندارند.

عمده دلیل لبی ما ست که سیره باشد.

س:

ج: اگر روایت نقل می کرد که ما بحثی نداریم. فتوا می دهد. حالا در یک روایتی مشابه همین حرف می اید.

این است که روایات عامه دلالتی بر این مطلب ندارد. بعضی ها فرمودند که ما یک روایت خاصه ای داریم که از این روایت استفاده می شود که تقلید میت، ابتداء جائز است. روایتی که در باب جواز تقلید نیاوردیم این روایت را.

روایت از تفسیر منسوب به امام حسن عسکری ست که حاجی نوری در مستدرک این روایت را نقل کرده است. روایت در صدد فرق بین عالم و عابد است. به عابد گفته می شود نعم الرجل. تو ادم خوبی بودی. خودت را نجات دادی. به عالم گفته می شود که تو ایتام ال محمد صلی الله علیه و اله و سلم را نجات دادی. بعد به این عالم گفته میشود که این جا بنشین و شفاعت بکن فئات فئات را، گروه گروه ها را شفاعت کن. ان گروه هایی را که اخذوا، از تو گرفته اند حکم شرعی را. و همچنین کسانی که اخذ کردند از کسانی که از تو اخذ کردند و همچنین کسانی را که اخذ کردند از کسانی که اخذ کردند از کسانی که از تو اخذ کردند الی یوم القیامه. این سلسله ادامه دارد تا روز قیامت. تو یک حرف زدی، این حرف را هر که اخذ کرد، تو شفیع ان بشو و او را وارد بهشت بکنی.

فرمودند این که در این روایت، ملاک را اخذ قرار داده است، اخذ همان اخذ فتوا است. فتوا را از این اخذ کردند. این مجتهد بوده است. فتوا را از او اخذ کردند. در این روایت فرموده ست که ان بعدی ها هم که اخذ می کنند، ان ها هم کارشان درست است. تو شفیع ان ها بشو. خب بعدی ها که می ایند، این شخص مرده است. این که…واسطه است. نه..اون مستقل این را نمی گوید. ان بعدی می گوید که این قبلی گفت این قبول می کند. بعدی باز می گوید که این قبلی گفت که این قبلی گفت…دوباره همه، سلسله باید منتهی بشود به این مجتهد تا ارتباط برقرار بشود بین این و اون فئات. اون گروه هایی که زیاد اند الی یوم القیامه. اون ها همین طور معنعنه است. عن فلان عن فلان، اخرش می رسانند به این شخص. و این شخص شفاعت می کند همه این گروه هایی را که الی یوم القیامه از او اخذ می کنند. این است که گفتند اصلا این روایت، دلیل است بر این که تقلید میت، مانعی ندارد. اخذ با اخذ فتوا می سازد. یا لا اقل اطلاق دارد.

س:

ج: قولش پس حجت است که ثواب میدهند. اگر قولش حجت نباشد، ان بعدی ها که می ایند اخذ می کنند که معذور نیستند. معنا ندارد که بیاید بگوید از انها شفاعت کن. ان ها بدون حجت بودند. این که می گوید تو گفتی او عمل کرد، بعد او گفت، اون عمل کرد الی یوم القیامه، همه این ها را شفاعت کن، معلوم می شود که قول این، الی یوم القیامه حجت است. می شود تقلید میت ابتداء.

گفتند که این روایت دلالت دارد بر جواز تقلید میت ابتداء.

و لکن به ذهن می اید که نه.

اولا سند ندارد. نمی توانیم اثبات کنیم که این تفسیر از امام حسن عسکری علیه السلام است.

ثانیا دلالت هم ندارد. ما از این روایت فتوا نمی فهمیم. درست است که موضوع را فقیه قرار داده است. فقیه یعنی ان که مساله را یاد می دهد به مردم. فقیه در اصطلاح، فرد شائعش، غالبش، این بوده است. این روایت همین امر متعارف را بیان می کند. تو به کسی چیزی یاد می دهی اجر داری. اجر خودت را که داری، ان هم به یک کسی دیگر یاد میدهد نه این که باز اون از تو نقل می کند. این روایت می گوید که تو یک چیزی را به یک کسی یاد دادی، یک سنه حسنه است. ثواب دارد. ان هم که به بعدی یاد میدهد، باز تو اجر می بری. صحبت این نیست که… این روایت دلالت داشته باشد که تو فتوا می دهی و فتوای تو را بقیه نقل می کنند، نه. این روایت می گوید تا یاد می دهی. یاد می دهی، اجر می بری. دوباره او یاد می دهد. صحبت تقلید نیست. دومی از این یاد میگیرد نه که فتوای تو را برای او نقل می کند.

این روایت یک امر متعارف تعلیم را دارد بیان می کند. می گوید که تو که تعلیم کردی. مفروغ عنه است که اون علم است. فتوا نیست. فتوا علم نیست. فتوا رفع مشکل است. متعارف هم این نیست که کسی بیاید که فتوای یک کسی را بگوید…الان کجا اتفاق افتاده است در تاریخ که یکی فتوا داده است. دوباره دومی امده است فتوا را به سومی نقل کرده است. خارجا هم این نیست که روز قیامت هم اتفاق بیافتد. ان که هست این است که یک روایتی را نقل می کنند، یک چیزی. که ما ان را هم نمی گویم. نه. یک مطلبی را یاد می گیرد. علم پیدا می کند. این روایت متعارف را می گوید. یک چیزی را نمی گوید که وجود خارجی ندارد. الان وجود خارجی ندارد که متسلسل بیایند فتوای سابقین را نقل بکنند. نه. ان که متعارف است، این است که یک نفر یاد می گیرد، بعد به دومی یاد می دهد. باز دومی یاد می گیرد، به سومی یاد می دهد. این روایت یاد می دهد نه تقلید. تعلیم است نه تقلید. این مورد این روایت…

س:

ج: این عوام را می گوید. مجتهدین را نمی گوید. مجتهد خودش جزء شفاعت کننده ها ست. عوان الناس را دارد بیان می کند. ایتام را دارد بیان می کند. عوام را دارد بیان می کند که یک عالمی، دست این ها را گرفته است. در این روایت می فرماید  که ان عالمی که دست اولی را گرفت، دومی دست سومی را گرفت. سومی دست چهارمی را گرفت، این سلسله که ادامه پیدا می کند، چون بر می گردد اصلش به ان عالم. اوست که تعلیم داده است، او می تواند همه این ها را شفاعت بکند. باب، باب تعلیم است که متعارف است. باب باب یاد دادن است. باب باب تقلید نیست. بیان حدس نیست. بیان واقع است. این روایت هیچ ربطی به باب تقلید ندارد و جای تمسک نیست. بگذریم این ضعیف السند هم هست.

روایات ما قاصر اند. تقلید میت را ابتداء شامل نمی شود. این ها را می خواستم اصلا رها کنم.

عمده سیره عقلاء است. دلیل عمده ما هم در بحث سابق، سیره عقلاء بود.

کسی ادعاء کند که در سیره عقلاء فرقی بین حی و میت نیست. اطلاق دارد سیره عقلاء. عقلاء همین طور که مراجعه می کنند به احیاء، مراجعه می کنند به کتب اموات. هنوز هم به اراء بوعلی سینا، یک عده ای، ان ها هم از عقلاء هستند، مراجعه می کنند. اراء حکیم خوارزمی. به حکماء سابق هنوز هم مراجعه می کنند و عمل می کنند به انها. عوام مردم الان به متخصصین اموات هم رجوع می کنند. عمده این است که کسی بگوید که سیره عقلاء اطلاق دارد. سعه دارد. هم شامل می شود تقلید حی و هم میت را. حی بودن را دخیل در حجیت رایش نمی دانند. حجیت رای، منشاش قوت ان عالم است. بمیرد یا بماند. این ست که کسی ادعاء بکند عمده دلیل جواز تقلید، سیره عقلاء است. سیره عقلاء هم سعه دارد. شامل تقلید میت ابتداء می شود. از این سیره ردعی نشده است. پس این سیره حجت است.

این بهترین دلیل است. و استدلال کرده اند قائلین به جواز تقلید میت به این دلیل.

و لکن این دلیل هم نا تمام است.

مرحوم اقای خوئی دلیل سیره را قبول دارد. اصل سیره را قبول دارد. می گوید بله. عقلاء فرقی بین حی و میت نمی گذارند. مهم ان قوت رایش هست، قوت علمش هست که بمیرد هم ان رای قوی است.

و لکن یک ادعاء دارد که در زمینه این سیره عقلاء، ما ادله امضائیه داریم. این ادله امضائیه در حصه ای از ان امده است. که عبارت است از رجوع به احیاء. ایشان می گوید متقضای ادله لفظیه ما، چه ایات و چه روایات، مقتضایش امضاء سیره است در خصوص احیاء. ان ها اطلاق ندارد. منحصر است به احیاء. این یک ادعاء که ادله امضائیه وارد شده است در قسمی از ان سیره عقلاء.

مقدمه ثانیه این است که فرموده اگر شارع مقدس، حصه ای از سیره عقلاء را امضاء کرد، ما نمی توانیم کشف بکنیم از عدم ردعش، که ان حصه دیگر را هم قبول دارد.

اگر یک حصه را امضاء کرد، گفت این عیبی ندارد. بروید از زنده ها تقلید بکنید. تا این را امضاء کرد، دیگر شما نمی توانید کشف بکنید که در ان قسم دیگر که اموات است، ان را هم قبول دارد. اگر قبول داشت، خب ان را هم می گفت.

این است که خصوص احیاء را می گوید، برای این ادم شک پیدا می شود.

داستان عدم ردع، دلیل بر امضاء است، داستانش این است. می گویند اگر سیره در مرای و مسمع امام جریان پیدا کرد و امام هیچ ردعی نکرد، معلوم می شود همه ان سیره را قبول دارد. اما با امضاء حصه ای از ان، دیگر از عدم ردع مقدار دیگر، گفته است که ما کشف امضاء کل نمی کنیم. از عدم ردع مطلق، هیچ چی نمی گوید، معلوم میشود که همه را قبول دارد. گفته است که درست است. ولی اگر بعضی را گفت قبول دارم، نمی توانیم بگویی که ان بعض دیگر را هم قبول دارد. احراز امضاء برای بعض دیگر نمی توان کرد. شاید ان را قبول ندارد، بسنده کرده ست به امضاء این حصه.

گفته است هر جا امضاء شد حصه ای از سیره عقلاء، دیگر نمی توانیم کشف امضاء بکنیم در حصه اخر. وقتی نتوانستیم که کشف امضاء بکنیم، پس دلیل بر حجیت سیره در ان قسم اخر، نداریم. اصل هم عدم حجیت است.

این یک جوابی ست که مرحوم اقای خوئی و من تبعه از این اشکال داده اند.

لکن به ذهن می اید که این فرمایش را نمی توانیم باور بکنیم. یک فکری ست. یک نظریه است. زحمت کشیده است یک جوابی پیدا کرده است. سخت است جواب سیره را دادن. ولی نمی توانیم باور بکنیم.

ادله امضائیه، مقدای اش سوالات است. افیونس بن عبد الرحمن ثقه اخذ … خب از زنده سوال کرده ست، حضرت هم جواب دادند عیبی ندارد. نمی شود بگوییم که چون حضرت جواب زنده را گفته است، دیگر مرده ها را امضاء نکرده است. خیر. چون سوال از ان بوده است. امضاء حصه، با جواب دادن، این مشکل ایجاد نمی کند. ان اطمینان ما را نمی تواند از بین ببرد. ان کشف امضاء را نمی تواند از بین ببرد. یک مقداری از ادله ما در مقام سوال بود.

یک مقدار از ادله هم کلی بود. مثل ایات. ان جا هم متعارف بیان شده ست که بروید از زنده ها. الان هم از ما سوال بکنند بروید پیش دکتر دیگر. زنده را پیشنهاد می دهیم. این که فرموده اند بروید زنده ها، این پس معلوم میشود که قبول مرده ها را، نه. این ها، چون یک امر متعارفی ست، نمی توانیم شک کنیم. نمی توانیم بگوییم امضائش مرده ها را… اگر از امام بپرسیم که چرا امر کردید بروید سراغ زنده ها، خب جواب می دهد به طور طبیعی خب همین الان در دسترس است. متعاف این است که ادم از زنده حرفش را بگیرد. ممکن است که یک سوالی داشته باشد، بتواند از این سوال بکند. خصوصیات را که از مرده این ها امکان ندارد.

این که ائمه ما به زنده ها ارجاع دادند یا قول زنده ها را حجت قرار دادند ابتداء، پس ما نمی توانیم امضاء ان حصه دیگر را کشف بکنیم، خیر. این ها مضر به ان امضاء نیست.

این هست. در معاملات هم ست. در معاملات هم گاه گاهی امدند از بعضی از افراد معامله سوال کردند، حضرت جواب دادند. ان دلیل نیست که سیره عقلاء را در بقیه افراد ان معامله قبول ندارند. این ها در ذهن ما این است که از راه ناچاری ست که ایشان فرموده است .دیده است که غیر از این راهی ندارد. این ها را موارد دیگر نمی گوید ایشان.

این که حصه ای را امضاء بکند، دیگر نتوانیم کشف امضاء حصه دیگر را بکنیم، این خیلی بعید است.

س:

ج: ایشان ادعاء ردع نمی کند. امضائیه که ردع ان نیست. می گوید وقتی این را امضاء کرد، شما گیر می کنید. شک می کنید که ایا ان ها را هم قبول دارد یا نه. چون درباره این ها حرف زده است، شبهه دارد. شاید پس انها را قبول ندارد.

بحث عدم ردع دلیل بر امضاء است، این ها ادله لبیه است. اطمینان است. این که در مرای و مسمع امام هست، و هیچ چیزی نمی فرمایند، پس.. پس یعنی یقینا. اطمینانا پس قبول دارد. این ها به حد یقین باید برسد. ایشان می گوید اگر امد و یک حصه ای را امضاء کرد، نمی توانید بگویید پس همه را قبول دارد. همین. شما اگر به این پس رسیدی، پس نمی توانیم کشف بکنیم، خب جواب ایشان تمام است. ولی گفتیم که ربطی ندارد این ها با هم. حالا حصه ای را امضاء کرده است، ربطی ندارد که ان ها را قبول دارد. نه. نسبت به ان ها سکوت کرده است. همانطور که سکوت کل، دلیل امضاء کل است، سکوت بعض هم دلیل امضاء بعض است.

چندین بار ما این مطلب را بر افراد خالی الذهن و سالم الذهن القاء کردیم و گفتند که این حرف اقای خوئی، چه حرفی ست. نه. حالا اون طور واضح البطلان نیست. ولی ان طور هم نیست که ما بتوانیم بپذیریم.

لذا ما از این راه نمی رویم.

عمده این است. عمده جواب از سیره ملاحظه بفرمایید. تتمه دارد.