اصول ـ جلسه ۰۷۳ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در تتمه کلام مرحوم اخوند بود پیرامون موضوع علم اصول.

اخرین اشکالی که مرحوم اخوند بر موضوع ادله اربعه وارد کرد، این بود که موضوعات مسائل علم اصول، غالبش اعم است از ادله اربعه. ادله اربعه کتاب است سنت است اجماع است عقل است. در حالی که مثلا می بینیم مباحث الفاظ، موضوعش امر است. نهی است. عام است. جمله شرطیه است. مطلق است. این ها همه موضوعات عام هستند. سواء این که در کتاب باشند ام در کتاب نباشند.

فرمود اگر ما موضوع علم اصول را ادله اربعه قرار بدهیم، لازم می اید که این همه مسائل از علم اصول خارج بشوند. چون محمولات این ها، عارض می شوند بر اعم از ادله اربعه و عروضشان بر ادله اربعه به واسطه اعم، این عرض غریب است. این عرض ذاتی نیست.

این اخرین اشکال مرحوم اخوند بود.

عرض ما این بود که طبق ان چه که در تعریف موضوع مرحوم اخوند فرمود که موضوع کل علم ما یبحث عن عوارضه الذاتیه معنا کرد ای بلاواسطه فی العروض نه عرض ذاتی که اهل منطق و فلسفه می گویند. ذاتی خودمان. برای ذات موضوع باشد. برای واسطه نباشد. طبق ان تعریفی که برای موضوع ذکر کرد، این اشکال وارد نیست.

چون که محمولات این مسائل، درست ست که موضوعاتشان اعم است اما محمولاتشان ظاهر فی الوجوب، ظاهر فی الحرمه، له المفهوم و هکذا سائر محمولات، این ها بر ادله اربعه هم حمل می شوند بالحقیقه.

کتاب که موضوع است یعنی این اجزاء کتاب. امرش. نهیش. مفهومش. عامش. مطلقش. خب ما که بحث می کنیم الامر ظاهر فی الوجوب، می توانیم ظاهر فی الوجوب را اسناد بدهیم به امر کتابی. الامر ظاهر فی الوجوب.

بله. این که مرحوم اخوند در تتمه موضوع، فرمود موضوع هر علمی اتحاد دارد با موضوعات مسائل ان علم اتحاد کلی و فرد، بله. این، تطبیق نمی کند.

موضوع مساله الامر است. امر اعم است. کتاب تطبیق نمی کند بر این امر عام. این الامر، اعم از کتاب است. وقتی اعم از کتاب شد، نمی تواند فرد کتاب باشد. اخص باشد، می تواند فرد باشد ولی اعم، صلاحیت فردیت ندارد.

درست است که ان ذیلش با همین اشکالش مناسبت دارد ولی مهم در علم، این است که محمولاتی را که بحث می کنیم، ان محمولات، حملش بر موضوع علم، حمل حقیقی باشد. همین کفایت می کند.

ما یک نتیجه دیگر می گیریم که عرض خواهیم کرد که موضوع علم چیست.

در ذهن ما این است که موضوع علم اصول، همین ادله اربعه است. درست است که مشهور فرمودند، صاحب فصول فرموده است. و این که موضوعات بعضی از مسائل، اعم یا اخص باشد، این ها مضر به موضوعیت موضوع نیست.

ما ادعاءمان این است که موضوع علم اصول فی اخر الشوط می گوییم که ادله اربعه است و محمولاتی که در علم اصول بحث می شود، این محمولات، عوارض همین موضوع است. موضوع نه به معنای فلسفی. به معنای محور بحث. می توانیم این محمولات را به این ادله اربعه، اضافه بکنیم، نسبت بدهیم.

این که موضوع علم اصول ادله اربعه است. یک. و ان ها هم مضر نیست، این دو تا ادعاء است.

اما ادعاء اول: موضوع علم اصول ادله اربعه است.

دلیلش این است که هدف ازعلم اصول این است که سیاتی ما حجت بتوانیم تحصیل بکنیم بر مسائل فقهیه. یا به تعبیر مشهور قدرت بر استنباط پیدا بکنیم در فقه. می گویند علم اصول، مبدأ تصدیقی فقه است. بیشترین چیزی که در استنباط دخالت دارد، علم اصول است. علم رجال هم دخاله ما دارد. بگو علم تفسیر هم دارد. علم لغت هم دارد. علم ادبیات هم دارد. ولی بیشترین تاثیرگذار، علم اصول است. این را گفتند یقع فی طریق الاستنباط. هدف از علم اصول، قدرت پیدا کردن بر استخراج احکام است از منابعش. ما که علم اصول را بحث می کنیم، برای این است که بتوانیم احکام شرعیه را از منابعش استخراج بکنیم. علماء اصول علماء فقه دیدند که منابعی که ما داریم، مستخرج منه ما، ان که می توانیم ازش استخراج بکنیم، همین چهار تا هست. فلا محاله محور بحث ما، با ملاحظه ان غرض، این چهار تا هست.

این که مرحوم اقای خوئی گاه گاهی فرموده است که چه کسی می گوید که منبع ما ادله اربعه است. نه ادله خمسه. یک دلیل دیگر هم داریم. لو کان لبان. او احیانی ست. او صلاحیت بحث در علم اصول را ندارد.

ان منبع استنباط، غرض…شما این ها را به هم ضمیمه بکنید، به ان تصدیق می رسید. غرض از علم اصول استنباط است. از چه استنباط بکنیم. از منابعش. و چون منبعش این چهار تا هست، پس ما باید بحث بکنیم. ما یک سلسله مباحثی را باید مطرح بکنیم تا بتوانیم از این چهار تا، احکام شرعیه را استنباط بکنیم.

اصلا واضح است این مطلب. چه طور شده است مرحوم اخوند گرفتار ان برهان شده است؟

غرض از علم اصول استخراج احکام شرعیه است، اثبات احکام شرعیه است از منابعشان. چون این منابع منحصر به این چهار تا هست، ما منبع غیر از این چهار تا نداریم، پس باید بحث بکنیم از عوارض این چهارتا. ان عوارضی را که به ما این قدرت را ببخشند. حالا بعضی از ان عوارض، صغری ان استدلال را درست می کنند. بعضی ها کبری را درست می کنند. بعضی هایشان با یک کبری، نیاز ما را تامین می کنند. بعضی ها نیاز به دو تا کبری دارند.

مهم این است که برای تامین ان غرض، ما باید… برای این که ما ابزار استبناط را پیدا بکنیم، باید به منبع استنباط مراجعه کنیم. باید از منبع استنباط بحث بکنیم. نه این که بحث بکنیم قران مجید معجزه است یا نه. دلیل است یا نه. حجت بین الله و بین ما هست. نه. این ها ربطی به استنباط ندارد. ما باید بحث بکنیم از محمولاتی که برای این منبع هست با این صفت. که ما را، علم به این محمولات برای این منابع، ما را قادر می کند بر استنباط احکام شرعیه.

گاهی از صغری. الامر ظاهر فی الوجوب. صغری ست این. و کل ظاهر حجه، مطوی ست. بحث از صغری ست. بعضی از موارد بحث از کبری ست. حجیت خبر ثقه را بحث می کنیم.

این ها همه شان عوارضی هستند که عارض می شوند بر ادله اربعه و وجه این که منحصر است…

حاصل الکلام در ادعاء اول ما این است که غرض از علم اصول، قدرت بر استنباط است. پیدا کردن ابزار استنباط است از منابعش. چون منابع منحصر است به این چهار تا، پس باید ما حول این چهار تا بحث بکنیم. باید بحث بکنیم حول این چهار تا از ابحاثی که ما را قادر می سازد بر استنباط.

شاید مرحوم اسید محمد باقر صدر هم که می گوید موضوع علم اصول، اموری هستند که ما بحث می کنیم از دلیلیتشان، مرادش همین است. یعنی بحث می کنیم از عوارضی که دلیلیت این ها را بر احکام شرعیه درست می کند نه دلیلیت اعتقادی ما را درست می کند. اثبات کتاب می کند. نه.

موضوع علم اصول، ادله اربعه است. محور بحث ما ادله اربعه است. چون غرض استنباط است. استنباط هم منبعش این ها ست. همین را باید محور قرار بدهیم. ان واضح است. باید همین را محور قرار بدهیم.

این که مرحوم اخوند گرفتار کلی شده است، ان از ان برهان الواحد لا یصدر من الواحد که ربطی به بحث ما ندارد.

این ادعاء اول.

ادعاء دوم این است که می گوییم مضر هم نیست به موضوعیت این. به محوریت این ادله اربعه که ما موضوع بعضی از مسائل را اعم قرار بدهیم یا اصلا بیاییم موضوع بعضی از مسائل را یک چیزی مغایر با این ها قرار بدهیم. ولی در نهایت محمول برای این ها بشود، کافی ست. ادعاء ما این است.

در علم از محمولاتی بحث بکنیم که به این ها مستند است، به این ها مترتب است عرفا کفایت می کند. می خواهد موضوع مساله ما فرد باشد برای علم اصول، اعم باشد از موضوع علم اصول یا نه. اصلا مباین باشد ولی ما را به ان غرض می رساند.

دو تا مثال.

ما در بحث اوامر از فرد موضوع بحث نمی کنیم. بحث می کنیم از الامر. اعم است. و لکن همانطور که صاحب فصول فرمود، در ذهن ما این است که فکرش این جا درست عمل کرده است. چون غرض اصلی از الامر ظاهر فی الوجوب، غرض اصلی اومر کتاب است، اوامر سنت است، ما از الامر ظاهر فی الوجوب، به این نتیجه می رسیم که فالامر الکتابی ظاهر فی الوجوب. همین کافی ست. عند العقلاء لازم نیست که ما مساله را طوری مطرح کنیم که موضوعش، فردی برای موضوع کلی ما باشد. نه. لزومی ندارد. شیخ انصاری در کتاب بیع، وقتی می رسد که بیع لازم است یا نه، می گوید بحث کنیم که هر عقدی لزوم دارد یا نه. اصاله اللزوم فی کل عقد. العقد را موضوع قرار می دهد.

عقلائیت دارد ما کلی را مطرح بکنیم در علمی برای رسیدن به فردی که موضوع علم است.

موضوع کلی ما امر کتابی ست، نهی کتابی ست، ولی عقلائیت دارد که حالا کلی اش را بیاییم بحث بکنیم به غرض ان که برسیم الامر الکتابی ظاهر فی الوجوب. ما را قادر بر استنباط می کند. در راستا کار ما هست.

این که مرحوم اخوند در اعمیت موضوع مسائل گیر کرده است، که طبق باز همان برهان باطل، نه. هیچ وجهی ندارد. این امر عقلائی ست. اگر موضوعی که در علم است، مندرج در موضوع مساله باشد، امر عقلائی ست که در علم بحث بکنند. هیچ استطرادی هم در کار نیست.

بلکه بالاتر. اصلا ممکن است که موضوع مساله را یک چیزی قرار بدهیم که با موضوع علم، نه فرد و کلی است و نه اعم و اخص اند نه مباین اند اصلا و لکن ما را به ان غرض می رساند. غرض چه بود. عرض محمول ان موضوع علم. ما را به ان عرض می رساند. ان محمول را برای ما اثبات می کند.

در اصول عملیه که می رسیم، در برائت می گوید موضوع الشبهه البدویه. می گوییم ما از شبهه بدویه بحث می کنیم که ایا شرع مقدس در شبهه بدویه برائت را فرموده است. ایا در شبهه بدویه، دلالتی داریم، دلیلی داریم بر صحتش یا نه. ان جا باید اصاله الاشتغالی باشیم. می اییم استدلال می کنیم به ایه قران که و ما کنا معذبین. می اییم استدلال می کنیم به حدیث. رفع ما لا یعلمون. اخرش می گوییم که فقام الدلیل، قام الکتاب و السنه علی البرائه الشرعیه. ما دنبال همین بودیم. ما دنبال این بودیم که ایا کتاب، دلیل بر برائت شرعی هست یا نه تا ابزار استنباط ما بشود. سنت، دلیل بر برائت شرعیه هست تا ابزار استنباط ما بشود. و لو موضوع را یک چیز دیگر قرار دادیم.

این ها شکل بحث است. مهم روح بحث است. روح بحث بر می گردد به همین که ایا کتاب دلیل بر برائت هست یا نه. ایا سنت دلیل بر برائت هست یا نه. در برائت عقلی بحث می کنیم که ایا عقل دلیل بر برائت هست یا نه. بحث از دلیلیت است. در همان راستا این که موضوع علم اصول ادله اربعه است. و ما بحث می کنیم که این ادله بر چه دلیل اند. تا ما قدرت پیدا بکنیم بر استنباط به ان چه که در اصول دلیلیتش را تمام کردیم.

ما دنبال اثبات دلیلیت هستیم به صور مختلفه و لا یضر بذلک مساله چه طور عنوان شده است. این ها صورت مساله است.

حاصل الکلام:

لب مساله این است که در علم اصول ما ادله اربعه را موضوع قرار دادیم چون منبع ما منحصر به این چهار تا هست. ما می خواهیم قدرت بر استنباط پیدا بکنیم از منابعش. خب باید منابع را مطرح بکنیم. منابع را بحث می کنیم از عوارضشان به معنا یعنی دلیلتشان. بر چه دلیل اند تا در فقه وقتی فهمیدیم که دلیل اند، در فقه استدلال بکنیم.

موضوع ادله اربعه است. مبحوث عنه دلیلیت ان ها هست. دلیلیت هم به انها اسناد داده می شود. ولو صوت مساله اعم از موضوع علم باشد. صورت مساله مباین از موضوع علم باشد. ولی اگر ما را در نهایت، ما قول مرجع را نمی گوییم. ما را در نهایت رساند به این مساله فالکتاب دلیل علی البرائه الشرعیه. فالسنه دلیل علی البرائه الشرعیه، همین کفایت می کند.

ما در علم اصول دنبال این هستیم که منابع ما بر چه چیز هایی، چه مقدار دلالت دارند. بر چه چیز هایی دلالت دارند. بر چه چیز هایی دلیلیت دارند تا بعد از اثبات دلیلیت، در فقه که رسیدیم، از ان استفاده بکنیم.

استصحاب هم همین طور است. عقلی که دلیل ما عقل است. شرعی. درست است که ما بحث می کنیم استصحاب. موضوع را اصلا فرض کنید که استصحاب قرار دادیم. ایا دلیلی بر اعتبارش داریم یا نه. دلیل از روایات می اوریم. نتیجه می گیریم که پس سنت، تمام است دلیلیتش بر استصحاب. وقتی که گفتیم تمام است دلیلیتش بر استصحاب، در فقه که رسیدیم راحت دیگر استصحاب می کنیم.

ما در اصول در پی اثبات دلیلیت هستیم تا در فقه دیگر نخواسته باشیم…اصل داستان علم اصول …

س:

ج: این ها از عوارض سنت است. سنت را می گوییم دلیل است بر استصحاب یا عقل را می گوییم.

نمی دانم چه طور شده است مرحوم اخوند اصول عملیه را اشکال نکرده است بر مشهور با این که خب ان اشکالی که مرحوم اخوند می کرد که موضوع با این ها جامعیت ندارد، این جا موضوع جامع نیست. خودش در تعریف متنبه شده است که دو قسم اند. دو نوع اند مسائل علم اصول. ولی این اشکال را بر انها نکرده است.

مهم نیست.

مهم این است که در ذهن ما این است که همانطور که مشهور فرمودند موضوع علم اصول ادله اربعه هست، اگر خواسته باشیم صلح هم بدهیم بین مشهور و صاحب فصول، قبلا اشاره کردیم. می شود صلح هم داد بین مشهور و صاحب فصول که گفت ذات ادله. حق ذات ادله است. ولی شاید مشهور هم که می گویند ادله اربعه، ظاهرش بما هی ادله هست، یعنی ادله ای که حجیتشان ثابت است در کلام. یعنی قران که شده است منبع. قطعا منبع ما هست. دلیل ما هست. سنت منبع ما هست. دلیل ما هست. حالا بحث می کنیم از دلیلیتشان بر فروع فقهیه. از باب این که ظهور دارد امرش در وجوب. نهیش در حرمت. جمله شرطیه اش در مفهوم و هکذا و هکذا. ان دلیلیتی که صاحب فصول در ذهنش هست، درست است. ما دنبال همان هستیم. دلیلیت در فروع فقهیه. ولی شاید قدماء هم که می گفتند ادله اربعه، این ادله غیر از ان دلیلیت است. ادله یعنی ان که مسلم در شریعت حجت است بیننا و بین الله. الکتاب حجت است. به نحو کلی در کلام ثابت شده است. اعتقادات ما هست. که همین ها منابع ما هست. منابع ما این چهار تا هست که دلیل هستند. اگر این ها را ثابت نکرده باشیم که این ها دلیل هستند، از جانب خدا هستند، ما اتاکم الرسول فخذوه، این که معنا ندارد که بیاییم بحث بکنیم امرش ظاهر در وجوب است یا نه. خب باشد ظاهر. چه فائده ای دارد. بعد از فراغ از دلیلیت به این معنا.

دلیلیت دو تا معنا دارد. ادله اربعه یک وقت می گوییم این چهار تا دلیل اند. حجت اند بیننا و بین الله. یک وقت می گوییم دلیل اند بر وجوب. دلیل اند بر احکام فقهیه. اصول این دلیلیت بر احکام فقهیه را درست می کند نه اصل دلیلیتشان را. اصل دلیلیتشان جزء اعتقادیات ما هست.

شاید قدماء هم که می گفتند ادله اربعه، آن ادله یعنی ان که دلیلیتش ثابت است. بیننا و بین الله حجت است حتی اجماع. اجماع هم لبش قول معصوم است. اجماع این مماشاه للعامه می گویند. لب اجماع قول معصوم است. ان هم حجیتش به حساب ثابت است. منتهی ما می خواهیم بحث بکنیم از این ها بعد از این که اصل دلیلیتشان ثابت شد، ایا دلیل بر وجوب هستند یا نه. ان، اصل دلیلیت است. این دلیلیت بر فروع فقهیه است. امر خاصه است. کتاب حجت است. مسلما. قبول داریم. من جانب الله. حالا این کتاب حجت بر وجوب فلان عمل هست یا نه، در اصول از این بحث می شود. از دلیلیت های جزئیه. نه ان دلیلیت کلیه. می شود که قول مشهور را هم این طور توجیه کرد. که می گویند موضوع علم اصول هی الادله بما هی ادله یعنی بعد از فراغ از این که حجت هستند. خب حالا بحث می کنیم که ایا حجت بر وجوب هستند یا نه. حجت بر مفهوم هستند یا نه. این ها جزئیات است. در علم اصول بحث از دلیلیت بر فقه است. دلیلیت بر احکام فقهیه اند. ما تلاشمان در اصول این است که دلیلت ادله اربعه را بر احکام فقهیه به نحو عام درست بکنیم که امر کتابی ظاهر در وجوب است تا در فقه که رسیدیم بگوییم امر این جا رسیده است. این هم که در اصول گفتیم ظاهر در اصول است فیجب.

این هم ما یتعلق به موضوع علم اصول.

که ما در ذهن ما فی اخر الشوط این طور شد که:

موضوع به معنای اصطلاحی را گفتیم که دلیل ندارد. ما اسمش را گذاشتیم یک محور. یا موضوع عرفی. ولی این را دلیل دارد که ما باید یک محوری داشته باشیم و باید بحث بکنیم از عوارض ان محور. این عقلائیت ندارد که محمول برای یک چیز دیگر است، ان را بیاوریم در این علم. خب باید برویم به ان علمی که ان چیز دیگر موضوع است. باید از محمولات و عوارض همین صحبت بکنیم.

و لکن این که از عوارض او باید صحبت بکنیم، این توقف ندارد که موضوع کلی ما باید با موضوعات مسائل، فرد و کلی باشد. نه. می تواند محمولات ما که در ان علم بحث می کنیم، مساله را تشکیل می دهند، می تواند ان محمولات حمل بر موضوع علم بشود با این که موضوع مساله هم فرد و کلی نیست با او. مباین است اصلا. ولی در ان مساله به این نتیجه می رسیم…این امر عقلائی ست. خیلی از عقلاء همین طور بحث می کنند. می گویند که درست ست که ما باید از بیع صحبت کنیم، ولی بهتر است که اول کلی اش را بررسی کنیم. این کلی را بررسی کردن، خیلی واضح است. اول کلی اش را بحث می کنیم بعد نتیجه می گیریم پس ان هم این طور است. مهم این است که ان که نتیجه مساله هست، محمولی باشد که…ان که اثبات می شود در نهایت، بتوانیم ان را حمل بکنیم بر موضوع علم که این در علم اصول نسبت به ادله اربعه اتفاق افتاده است.

س:

ج: حالا شهرت هم…بناء نیست که همه را بتوانیم داخل…غالبش هم داخل بشود، عیبی ندارد. این را اشاره کردیم که لازم نیست که همه محمولات مال اون باشد. این ها عقلائیت دارد. اجماع محمولش هست حالا بگوییم شهرت هم همین طور هست یا نه. شهرت را می خواهیم ملحق به اجماع بکنیم. عبیبی ندارد. این ها عقلائی ست.

مرحوم اخوند بعد وارد تعریف علم اصول شده است که ما غافل شده بودیم از این تعریفش. فکر می کردیم که تمام می شود امر اول در حالی که مرحوم اخوند بعد از بیان موضوع، این ها رسم هست که در مقدمه، رووس ثمانیه را بحث می کنند، بعد از موضوع، مرحوم اخوند وارد تعریف شده است.

تعریف مشهور را گفته است.

مشهور می گویند مجموعه قواعدی ست ممهده برای استنباط احکام شرعیه که ما معنا کردیم همه این ها را. علم اصول یک سلسله قواعدی هست که این ها را اماده کردند برای این که قدرت بر استنباط پیدا بوشد. از منابع خودش.

بعد فرموده اولی این است. چون مرحوم اخوند، این تعاریف را شرح الاسمی می داند. تعاریف حقیقی نمی داند جامع اغیار، مانع افراد. اصلا مرحوم اخوند در چند جای کفایه این ها را اشاره کرده است که تعاریف، تعاریف شرح الفظی ست. تبدیل لفظ بلفظ اوضح. اما جنسی داشته باشد. فصلی داشته باشد. جامع افراد. مانع اغیار. می گوید که این ها برای تعریف های حقیقی ست. تعاریف حقیقی را هم که ما دسترسی نداریم.

لذا می گوید که اولی این است. بهتر این است که بگوییم:

علم اصول صناعه. به جای علم تعبیر کرده است به صناعت. فن. می خواهد مثلا بگوید که آلی ست. صنعتی ست، فنی ست که انسان را متمکن می کند از استنباط احکام شرعیه. این را با مشهور یکی شده است. حالا ان الفاظ را تغییر داده است، مهم نیست. ان ها تضییع وقت است. او. مهمش این جا ست. اختلاف مهمش این جا ست. قواعدی ست که یقع فی طریق الاستنباط یا نه. در طریق استنباط واقع نمی شوند. ینتهی الیه المجتهد بعد الفحص و الیاس من الادله.

در ذهن مبارک مرحوم اخوند بوده است که ما غیر از استنباط، یک چیز دیگری هم داریم که قواعد اصول دو قسم اند. بعضی هایشان یقع فی طریق الاستنباط. بعضی هایشان لا یقع فی طریق الاستنباط. ینتهی الیه المجتهد. این ینتهی الیه المجتهد را، دیگران، خود مرحوم اخوند در تقریرات، اسمش را گفته است تطبیقات اند. استنباط نیستند. تطبیق اند.

علم اصول دو قسم است.

قسمی از علم اصول ما را قادر بر استنباط می کند.

قسمی ما را قادر بر تطبیق می کند.

فرق استنباط و تطبیق این است:

استنباط اقتضاء دوییت دارد. از این استخراج می شود. از بطن این، در می اید. خود این نیست. از این در می اید. شما در فقه می گویید که وقت داخل شد، وضوء واجب است. به چه دلیل. می گویید که چون در اصول عقل گفت ملازمه است بین وجوب ذی المقدمه و وجوب مقدمه. مساله اصولی ما ملازمه است. از ملازمه در فقه می رسیم به وجوب مقدمه. این را می گویند استنباط. ان که در فقه رسیدی وجوب وضوء است. ان که در اصول رسیدی، ملازمه است. ملازمه حقیقتش با وجوب دو تا هست. از ملازمه استنباط می کنید وجوب را. در می اورید وجوب را.

به خلاف تطبیق. تطبیق نه. بین ان که شما رسیدی با ان که در اصول بحث می شوئد، تغیر حقیقی نیست. کلی و فرد اند. تطبیق است. تطبیق می کنید. مثل مثلا اصول عملیه. اصول عملیه در طریق استنباط قرار نمی گیرد. اصول عملیه می گوید که هر چه را نمی دانی، رفع. اباحه است. این را در اصول می گوید. در فقه می گویید که هذا مما لا یعلم. فلان شیء ایا مثلا غسل جنین واجب است یا نه. جنینی که در ان روح دمیده نشده است، شک دارم. هذا مما لا یعلم. و در اصول گفتیم که هر چه را نمی دانی، فهو مرفوع. پس این جا غسلش واجب نیست. این اسمش تطبیق است.

ان را که در اصول گفتید، کلی همین است که در فقه تطبیق می کنید. تطبیق می کنید کلی را بر فرد. کل ما لا یعلم فهو مرفوع، اخوند می گوید که این اصل عملی ما هست در اصول. در فقه از این در نمی اورید عدم وجوب غسل را. از این در نمی اید. استخارج ازش نمی کنی. شما تطبیق می کنی. هست اصلا. معنای این که کل ما لا یعلم فهو مرفوع معنایش این است که وجوب غسل ما لا یعلم است فهو مرفوع. از اول توش هست. کلی متضمن افراد از اول هست. چیز جدیدی از او تولید نمی شود. مرحوم اخوند فرموده که کار مجتهد این است که بعضی از چیزاها را استنباط می کند. برخی چیز ها را تطبیق می کند. این است که  شما در اصول هم ک بحث می کنیم دو نوع قواعد دارید. قواعد استنباطیه. قواعد تطبیقیه. قواعد تطبیقیه را گفته است که استنباط نیست. فرق است بین استنباط و تطبیق . کلام تتمه ای دارد، ان شاء الله فردا.