اصول ـ جلسه ۰۵۸ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در دلیل قائلین به جواز تقلید میت بود که استدلال کرده بودند به استصحاب. استصحاب بقاء حجیت.

مرحوم اخوند جواب داد از این استصحاب به عدم بقاء موضوع و بحث پیرامون این جواب گذشت.

جوابی دومی دادند از این استصحاب که مهم این جواب است.

و ان جواب این است که:

رکن رکین استصحاب، یقین سابق است و یقین سابق در این جا منتفی ست.

ما یقین نداریم به حجیت فتوای مجتهد میت در حق این عامی.

به دو بیان:

بیان اول:

این است که ما دو قسم حجیت داریم: حجیه انشائیه و حجیه فعلیه. متیقن شما یا باید حجیت انشائیه باشد. حجیت شانیه به تعبیرات مرحوم اخوند. یا حجیت فعلیه که موضوعش فعلی شده است و حجیت به فعلیت موضوعش فعلی شده باشد.

هر کدام باشد، متیقن سابق نداریم.

اما حجیت انشائیه چون انشاء مردد است از اول بین اقل و اکثر. بین وسیع و ضیق. از اول نمی دانیم این که انشاء شده است، قول مجتهد برایش حجیت جعل شده است، برای عامی جواز تقلید جعل شده است، این ها همه یک معنا ست، ایا، جواز تقلید، حجیت، برای قول مجتهد مطلق جعل شد و لو مات یا در خصوص زمانی که حیات دارد. شک داریم. شک در مقدار جعل است. یقینا این جعل صورت گرفته است. متقین از این جعل، ما دام المجتهد حیا، است. در زمانی که حی است، این جعل صورت گرفته است به ادله ای که گذشت. اما بعد از الموتش این جعل ادامه دارد، سعه دارد ام لا، شک داریم. این جا مرجع ما عدم جعل حجیت است در مقدار مشکوک. ما جعل حجیت را برای این عامی که مجتهد را درک نکرده است، برای فتوای مجتهدی که مرده است، اصل جعل را شک داریم. استصحاب می گوید که این جعل، صورت نگرفته است. ما یقین نداریم به جعل، شک داریم، مقتضای استصحاب، عکس است. این است که جعل نشده است. شبیه ان چه در استصحاب شرائع سابقه بود، ان جا هم همین اشکال، مطرح بود.

س:

ج: حالا شما فرض کنید که شک در مقتضی هم حجت است. ولی باز شک در مقدار جعل است که ایا جعل وسیع است یا ضیق است.

س: این اشکال اقای خوئی در شبهات حکمیه نیست.

ج: نه. اشکال اقای خوئی معارضه بود. ما که قبول داریم …ما نگفتیم…ما معارضه را انکار داشتیم و الا اگر یک جایی شک در مقدار جعل بود، که شبهه ای نیست که…

این نسبت به جعل.

و اما نسبت به مجعول، ما یقین به مجعول نداریم. یقین به حجیت فعلیه نداریم. حجیت فعلیه قول مجتهد به این است که عامی او را درک بکند. اگر عامی او را درک بکند، در معرض این باشد که از این مجتهد تقلید بکند، به فتوایش عمل بکند، اون وقت حجیت در حقش فعلی می شود. حالا واقعه اتفاق بیافتد یا نه، اون محل بحث است. نه. بعید نیست در معرض اتفاق هم باشد، فتوای مجتهد، حجیت فعلیه پیدا می کند برای مقلد. وقتی می تواند بگوید که این فتوا برای من حجت است، بالفعل حجت است، که شرائط در عامی هم باشد. در ان زمان باشد. محل ابتلاء یا در معرض ابتلاء، واقعه باشد تا بگوید که این فتوای مجتهد در حق من حجت است. حتی اگر مرد است، مسائل حیض را که مجتهد گفته است، در حقش حجیت ندارد. در معرض ابتلاءش نیست. حجیت فعلیه به این است که این مقلد، بشود بهش خطاب بکنیم. موضوع محقق بشود که اعمل طبق فتوای مجتهدت. وقتی هنوز ان وقت زنده نیست، هنوز ان وقت در معرض ابتلاء قرار نگرفته است، حجیت در حقش فعلی نیست. پس این عامی که الان به دنیا امده است و مبتلی شده است به این مسائل، این عامی شک دارد در اصل ان حجیت فعلیه در حقش. یقین ندارد که این اقوال مجتهد، در حقش یک زمانی فعلی ست.

بله. اگر این مقلد در یک زمانی، درک کرد مجتهد را، و لو نرفت سراغتش، ولی ان حجیت در حقش فعلی شده ست. الان اقوال این مجتهد، در حق این عامی که درک کرده است، و لو تقلید نکرده است، این در حقش فعلی ست. می خواهد برود سراغ مجتهد یا نرود. الان این موضوع جاهل است و ان هم مجتهد اعلم است فرض بکنید. فتاوی مجتهد اعلم جعلت حجه برای جاهل، جاهلی که…الان جاهل هم وجود دارد.

س:

ج: مکلف باشد. حالا صبی را نمی گوییم. ان هم همین طور است. حالا تعدی می کنیم.

این که درک بکند ان مجتهد را و لو تقلید نکند، می گوییم که بله. این، ارکان استصحاب در حقش تمام است. این است که ما تفصیل می دهیم در جریان این استصحاب، بین کسی که ادرک مجتهد را و لو صبی ممیز باشد، ادرک مجتهد را، استصحاب در حقش جاری ست و بین من لم یدرک. کسی که ادرک، ارکان استصحاب در حقش تمام است. یقین دارد در زمانی که ان مجتهد زنده بود، فتاوی اش برایش حجت بود. حالا  به هر معنایی از حجیت که در صبی ممیز هم بگوییم معنا دارد. الان که مرد، شک دارد در حجیتش، استصحاب بکند بقاء حجیت را. نسبت به حجیت فعلیه، نمی توانیم بگوییم که همه جا یقین دارد. یقین ندارد الا این جا.

لذا در دوره قبل هم همین تفصیل را گفتیم لا باس به. بعد هم دیدیم که بعضی ها به این تفصیل هم فتوا دادند.

فرق است بین ان که درک کند ان مجتهد را، استصحاب در حق او جاری ست. و درک نکند، استصحاب در حق او جاری نیست.

لایقال کسی نگوید در حق این هم استصحاب عدم جعل جاری ست، تعارض می کند با استصحاب عدم مجعول.

فانه یقال که در باب استصحاب، ما گفتیم که استصحاب عدم جعل، جاری ست. مشکل ندارد. ولی نمی تواند معارضه بکند با استصحاب بقاء مجعول. عرفا در این گونه موارد، عرف مجعول را مصداق لا تنقص می داند و این را مثل ناسخ استصحاب عدم جعل می بیند. تمام الکلام موکول الی محله.

حاصل الکلام این است که در بیان اول می گوییم که یقین نداریم به انشاء بلکه سعه انشاء مشکوک است، اصل عدم است. یقین نداریم به حجیت فعلیه، بلکه حجیت فعلیه، مسبوق به عدم است. استصحاب می گوید که حجیت فعلیه محقق نبوده است، الان هم محقق نیست الا ان کسی که ادراک کرده باشد ان مجتهد را. ان کسی که ادراک کرده باشد مجتهد سواء کان بالغا او ممیزا، ارکان استصحاب در حقش تمام است.

باز لا یقال، کسی اشکال نکند  که به عدم قول به فصل، همه را بگویید. ان که ادراک کرده است، با استصحاب، ان هم که هیچ ادراک نکرده است مجتهد را، به عدم قول به فصل.

فانه یقال اولا قضیه عدم قول به فصل، قیمتی ندارد. نا تمام است از اساس. چون می شود یک اجماعی. اجماع مرکبی و اجماع اعتباری ندارد. ثانیا قد مر که این عدم قول به فصل، در جایی ست که ان یک طرف، با اماره ثابت شده باشد. درمواردی که طرف اول با اصل عملی ثابت شده باشد، حکم ظاهری باشد، ان جا جای تمسک به عدم قول به فصل نیست. اشاره کردیم. این را حاج شیخ اصفهانی در بحث برائت، ان جا که اخوند می گوید عدم قول به فصل در کل شیئ لک حلال هست. در کل شیئ مطلق نیست. ان جا مفصل بحث کرده است. دیگر وارد ان بحثش نمی شویم.

این تقریب اول برای این که ما یقین نداریم به حجیت فتوای میت در حق عامی که الان موجود است.

اما تقریب ثانی این ست که ما یقین نداریم به حجیت سابقه به بیان اخری.

و ان بیان اخر ان است که در بحث اصل گذشت.

الان چه عامی و چه مجتهد، چون اختلاف بین علماء است، بلکه ادعاء اجماع شده است که فتوای میت حجیت ندارد، این ها منشا می شود که مجتهد یقین پیدا نکند به حجیت زمان حیات. چه عامی چه مجتهد، به این ملاحظه که اختلافی ست، نقل اجماع شده است بر عدم حجیت، به این ملاحظه یقین پیدا نمی کند که در ان زمانی که حیات بود، فتوایش حجت بود برای همه حتی برای ایندگان. یقین پیدا نمی کند.

تقریب دوم، تقریب واضح تری است. نیاز به ان تطویل ندارد. شرط استصحاب یقین به حالت سابقه است و شک لاحق. ما یقین به حالت سابقه نداریم. کی یقین داریم با این همه اختلافات، کی یقین پیدا می شود به حجیت قول حی علی النحو الاطلاق. نه. این یقین به حجیت قول مجتهد علی نحو الاطلاق،…اطلاق از اول نداریم تا بگوییم حالا وقتی مرد، ما یقین نداریم که شارع مقدس فرموده است این فتوای مجتهد حجه لکل مکلف. نه یقین به این نداریم. چون از اول… این همه اختلافات است. شاید از اول فرموده است که فتوای مجتهد، حجه لکل مکلف که درک بکند این مجتهد را. به زنده بودن این برسد. از اول ضیق است. نیاز به ان تطویلات نداریم. حتی این که ادراک کرده است، فرق این جواب، حتی این که ادراک کرده است ان مجتهد را ولی ازش تقلید نکرده است، تقلید استمراری را نمی خواهیم بگوییم، تقلید نکرده است، این مجتهد مرد. بعد که مرد، خبر دار شد و متنبه شد که ما باید تقلید می کردیم. می گوییم در حق این هم استصحاب جاری نیست. یقین ندارد که …این هم یقین ندارد که ان زمانی که زنده بود و درک کرده بود این قول مجتهد را، فتوای این مجتهد در حقش حجت بود. این هم یقین ندارد. حتی این هم یقین ندارد. می گوید شاید حجیت قول ان مجتهد، همین طور هم هست. خصوصا بنابر این که حجیت را معذریه معنا بکنیم در این جا، شاید معذریتش برای ان هایی هست که ملتزم شدند که از اون تقلید بکنند. یقین ندارد نه ان که درک کرده است و نه ان که درک نکرده است، هیچ کدام از این ها، یقین ندارند به حجیت قول مجتهد میت به نحو قضیه کلیه که شامل بشود این ها را هم. از اول به ان قضیه کلیه، یقین نداریم.

این است که استصحاب بقاء حجیت قول مجتهد از باب این که رکن رکینش که یقین است، منتفی هست و نیاز به تطویلاتی که مرحوم اخوند رفته است سراغ رای، نیازی به ان تطویلات نیست. نه. یقین منتفی ست و استصحاب مجال ندارد.

هذا تمام الکلام در ادله قائلین به  جواز تقلید میت ابتداء.

س:

ج: نه. یقین به عدم هم نداریم.

س:

ج: نه. قضیه کلیه. می گوید از اول ما یقین به این نداریم. چون که از اول شاید ان مقدار جعل، ضیق باشد. از اول یقین بهش نداریم.

این فرمایش کسانی که قائل شده بودند به جواز تقلید ابتدائی.

در مقابل منکرین هم به ادله ای استدلال کردند.

وجه اول بعضی از روایات.

ادعاء کردند که ما بعضی از روایات داریم که ظاهرش این است که باید از حی تقلید کرد. تقلید از میت مثلا روا نیست. که در کلمات مرحوم اقای خوئی امده است. فرموده همان روایاتی که، ادله لفظیه ای که امده است گفته است از حی تقلید کن، همان می گوید که اون حرف را می رساند. می گوید از میت تقلید مکن.

نه. این ها گفتنی نیست. مراد ایشان هم نیست. قبلا ما فرمایش ایشان را بیان کردیم. یک جایی ایشان مطلبشان را همانطور که ما بیان کردیم که ادله لفظیه، حصه ای را امضاء کرده است. امکان کشف امضاء نیست. نمی شود از خود ادله لفظیه، دلالت دارند که تقلید میت باطل است. نه. و لو ظاهر کلام بعض عباراتش این است، نه.

ان ادله لفظیه ای که برای جواز تقلید گفتیم، انها دلالت بر حصر ندارد. ما به انها استدلال نمی کنیم. همانطور که استدلال مخالفین را قبول نداشتیم، قابل استدلال برای موافقین هم نیست. ما دستمان از ادله لفظیه عامه کوتاه است.

لکن گفتند یک روایتی هست که ان روایت، ظاهرش این است که تقلید از میت جائز نیست.

روایتی ست از شیخ صدوق در علل الشرائع. معتبره است. روایت این است که یعقوب السراج می گوید قال قلت لابی عبد الله علیه السلام و الصلاه تبقی الارض بلا عالم حی ظاهر. تبقی الارض بلا امام حی ظاهر یفزع الیه الناس فی حلالهم و حرامهم. مسائل شرعیه. مرجع. می شود که مردم، مرجع تقلید نداشته باشند. تبقی الارض. می شود که باقی بماند زمین بدون امام زنده ظاهری که یفزع الیه الناس. بروند مردم حلال و حرامشان را ازش بپرسند. می شود بدون مرجع تقلید بود. فقال اذا لا یعبد الله. اگر بناء باشد که مرجع تقلید نباشد، چه طور مردم بندگی خدا بکنند. یا ابا یوسف. این روایت، سوال این است که می شود امام حی ظاهر، نباشد که مردم بروند حلال و حرامشان را از او بپرسند. می شود. حضرت فرمودند اذا لا یعبد الله. اگر این طور باشد، مردم دیگر نمی توانند بندگی خدا را بکنند.

س: عالم دارد.

ج: مثل این که دو تا روایت است. دو تا نسخه است. یکی اش عالم است. یکی اش امام است. بصائر الدرجات نقل کرده است. علل الشرائع هم نقل کرده است. در بصائر الدرجات امام است. در یک نسخه امام است. حالا مهم نیست. عالم باشد بهتر. به دو نحو نقل شده است. امام هم باشد، عیبی ندارد. امام در خیلی از روایات، امام امده است بر غیر…امام اطلاق شده است بر غیر معصوم. در ان داستان حج هم حضرت فرمود الامام لا یقف…امیر الحاج..حضرت خسته شدند ایستادند. اون هم به احترام ایستاد. حضرت فرمودند الامام لا یقف. نه. تو برو. امام لا یقف. امام یک معنای کلی ست.

گفتند که بعید نیست که این روایت، دلالت داشته باشد بر این که باید سراغ زنده رفت. سراغ زنده نروی، لا یعبد الله. اگر عالم در میان مردم نباشد، حلال و حرام را عالم به مردم نگوید، چه طور مردم بندگی کنند. بندگی خدا ممکن نیست. از این روایت استفاده کردند که مردم باید به عالم حی مراجعه بکنند و تقلید از میت، در حلال و حرام جائز نیست.

این تقریب استدلال به این روایت.

لا یقال که در این روایت به نقل بصائر الدرجات دارد عالم منکم. این ظاهرش این است که یعنی از ائمه معصومین. در حقیقت سوال می کند که میشود زمین خالی از حجت باشد. این ربطی به مرجع تقلید ندارد. خب ظاهر را چه کار می کنید. می گویند ظاهر یعنی مثلا ظاهر البرهان نه که ظاهر یعنی ظاهر الجسم. ظاهر البرهان. برهانش ظاهر است. غلبه دارد بر دیگران. یا نه. این ظاهر اشتباه است. طاهر صحیحش بوده است. طاهر یعنی معصوم. عالم طاهر منکم. این مربوط به امام زمان است. سوال می کند می شود زمین خالی از حجت باشد حضرت فرمود که اگر خالی از حجت باشد، لا یعبد الله. بندگی انسان ها به واسطه حجت حق است. اگر حجت حق نباشد، بندگی معنا ندارد. این طور اشکال شده است.

و لکن درست نیست.

اولا ان که در بصائر الدرجات هست، ثابت نیست. کلا بصائر الدرجات، درش زیاداتی شده است و اعتبارش ثابت نیست.

گذشته که عالم منکم، منکم نه این که از ائمه. منکم میشود ان که راه شما را رفته است. سلمان منا اهل البیت. کسی که راه شما را می رود. این که منکم یعنی این که راه شما را می رود.

س: بصائر الدرجات از کتب مشهوره نبوده است.

ج: نه. مشهورده نبوده است.

این منکم اولا ثابت نیست. نسخه علل منکم ندارد. بصائر الدرجات ثابت نیست. داشته باشد هم منکم به این معنا هم سازگاری دارد. خصوصا در مقابل ظاهر که می گوید ظاهر. ؟ این زمان امام ظاهری وجود ندارد.

این که کسی ادعاء بکند ظاهر یعنی طاهر، این خلاف نسخی ست که در هیچ نسخه ای، نسخه بدلی نیامده است. طاهر بدل ظاهر نیامده است. این است که این ادعاء هم نا تمام است.

این ها همه ؟ می کند.

و این که کسی بگوید ظاهر یعنی ظاهر البرهان، برهانش ظاهر است. برهانش غالب است، این ها خلاف ظاهر است. بعد از حی می اورد این را. سوال می کند عالم حی ظاهر. اون را می دانسته است که یک امام غائبی هست. سوال می کند یک امام زنده ظاهری هم هست یا نیست. حضرت فرموده است که حتما در هر زمانی، یک عالم حی ظاهری وجود دارد که مردم از او باید مساله را بپرسند و گرنه راه بندگی خدا مسدود می شود.

این روایت دلالت دارد که مرجع باید حی باشد. و میت نمی تواند مرجع باشد.

این دیگر غایت ان چه می شود از این استدلال دفاع کرد.

و لکن به ذهن می اید که ما نمی توانیم از این روایت، بفهمیم که مرجع تقلید باید حی باشد. درست است. این روایت می فهماند در هر زمانی باید عالم حی ظاهری باشد که یفزع الیه الناس فی حلالهم و حرامهم. این درست است.

و لکن این ملازمه ندارد که این شخص باید مرجع تقلید هم باشد. الان هم در بلاد این طوری هست. بلادی که یک عالم متقی و پرهیزگاری دارد، مردم می روند مسائلشان را از او می پرسند، راه بندگی هم باز می شود، و لو این که ان اقا، فتاوی خودش را نگوید. فتوای مرجع تقلید را بگوید. برای این که مردم به بئدگی خدا برسند، این وجدانی هست. لازم نیست که بروند از مرجع تقلید سوال بکنند. از هر عالمی که حجت را برای او بیان بکند. خب اگر بناء شد تقلید میت جائز باشد، بناء شد اعلم اموات هم واجب التقلید باشد، خب یک شخصی در یک شهری، عالم حی ظاهر یفزع الیه الناس فی حلالهم و حرامهم، او هم فتوای همان میت اعلم را بیان می کند و مردم هم بندگی خدا را می کنند. این که به حی باید رجوع کنند، دلالت دارد. عالم حی منشا بندگی خدا ست، دلالت دارد. اما این که باید فتوایش را بگوید، مرجع تقلید باشد، از کجای روایت. شاهدش همین خارج است که اکثر مردم، جل مردم، بندگی شان به این است که رجوع می کنند به عالم شهرشان، او بیان می کند، و لو مرجع تقلید نیست، احکام مرجع تقلید را بیان می کند، همین هم کافی ست که مردم، به بندگی خدا برسند.

نتوانستیم از این روایت بفهمیم که باید این حی، مرجع تقلید باشد.

خصوصا که بندگی خدا…درست است که حلال و حرام، یکی از…یفزع الیه الناس فی حلالهم و حرامهم، ولی حلال و حرام در این روایت، مقصود این حلال و حرام اصطلاحی نیست. یعنی ان که حسن است شرعا؟ اخلاقیات را می ایند از او یاد می گیرند. کمال پیدا می کنند. اداب را یاد می گیرند. همه اش که مردم که…بندگی خدا، همه اش که به این احکام فقهیه که نیست.

این است که مرجع تقلید از این روایت به دست نمی اید. نمی توانیم از این روایت استفاده بکنیم که باید ان عالم حی ظاهر، مرجع تقلید هم باشد. همین یک کلمه. راه بندگی خدا منحصر نیست که انسان عمل بکند به قول مجتهد حی. راه بندگی این است که عمل بکند طبق الحجه. منتها حجت را چون عموم مردم نمی فهمند، باید بروند از حی بگیرند. و لو این حی، فتوای میت را بگوید. مهم این است که ان حجت را بگوید برای مردم نه این که مرجع تقلید باشد.

این استدلال به این روایت را گرچه سندش تمام است، ولی از نظر دلالی نتوانستیم قبول بکنیم.

س: خیلی ها تقلید نمی کنند ولی اجمالا متشرع هستند.

ج: لا یعبد الله عقلی را نگویید. الان هر شهر و روستایی را می بینیم که با یک عالمی ارتباط دارند، یک عالم درست و حسابی هست، بندگی خدا ان جا بیشتر است. ان جا که هیچ ارتباطی ندارند، در کوه هستند، بندگی خدا اصلا وجود ندارد یا خیلی ضعیف وجود دارد. این هایی که رفتند روستا های دور، خبری از نماز نیست، از بندگی خدا نیست. یک چیز هایی از خودشان در اوردند.

وجه ثانی سیره عقلاء ست.

سیره عقلاء بر این است که تقلید میت جائز نیست. بر عکس ان که        ما تقریب کردیم. سیره عقلاء بر این است که تقلید میت جائز نیست. عملا همین طور است. عقلاء الان به ان متخصصین میت دور، الان برای مداوای مرضشان، به کتاب بوعلی سینا مراجعه نمی کنند. گاهی مطالعه می کنند. بعضی از جهله اون ها را هم نشر می دهند. مردم را بیچاره می کنند. نه. عموم مردم، در ذهنشان این است که علم پیشرفت کرده است. یا دکترای جدید قدیمی. می گویند که این ها درست است که در زمان خودشان یک فحلی بودند. بزرگی بودند. از نوابغ بودند. ولی الان علم رشد کرده است. ترقی کرده است. این جدیدی ها ممکن است که از ؟ او کمتر داشته باشند. قطعا اصلا. و لکن هم حرف های او را دیدند. هم حرف های دیگران را دیدند. پیشرفت های علمی را دیدند. این ها قولشان اقرب به واقع است. شما الان فتاوی شیخ طوسی در نهایه را بگذارید با فتاوی فعلی ها. از نظر قوت خیلی فرق می کند. الان خیلی از فتاوی که در شرح لمعه بیان کردند، ان وقت که ادم درس می گوید، بعضی از طلبه ها، مناقشات خوبی می کنند. علماء، فقهائی که امدند، مناقشات قوی کردند و منع های قوی نسبت به انها دارند. این که فقه، تطور پیدا کرده است. اصول تکامل پیدا کرده است، و بر اثر این تکامل زیاد، مطلب واضح تر شده است. جهل ها کمتر شده است. زاویه های بیشتری روشن شده است، ولی نباید شک کرد. این است که سیره عقلاء این نیست که به متخصصین قدیم…می گویند علم جدید پیشرفت کرده است. ببینید که جدیدی ها چی می گویند. این را عند التعارض، ما که اصلا می گوییم فتاوی مثل بوعلی سینا که اصلا متروک شده است. اون ها کار جهله است که دنبالش می روند. حالا نه. الان بوعلی سینا یک چیزی گفته است. دکتر متخصص فعلی که؟ یک چیزی گفته است. کدام یک از عقلاء می روند دارو او را مقدم می دارند بر دارو این جدید که انها را هم دیده است. مناقشه دیگران را دیده است. دقت کرده است. مجتهد است. فرض این است. این است که سیره عقلاء هم این است که از اموات عند المخالفه، مهمش این است. عن الاموات در جایی که مخالف با هم باشند، خصوصا در امر پزشکی که پر واضح است. باز در فقه و اصول، یک مقدار گیر دارد. اون جا به خاطر ازمایشاتی که امده است. مطلب را حسی اش کرده است. در خیلی از موارد، مطلب را حسی کرده اند در خیلی از موارد، ان قدر واضح شده است بطلان ان ها، کان محسوس است. این است که و لو این فهمش از انها کمتر است، و لکن این را اقرب…ما دنبال کلمه اعلم نبودیم. این را اقرب الی الواقع عرف می بیند. این است که سیره عقلاء بر تقلید اموات، ممنوع است.

و لکن خب این در جایی ست که این نکته باشد. فاصله زمانی زیاد باشد. تطور عظیمی رخ داده باشد. سیره همین طور است. ولی اگر نه. دیروز مجتهد مرده است، امروز این تصمیم گرفته است که تقلید بکند. نه. این جا ها سیره بر خلافش هست. اگر اون اعلم است که باید اصلا. ما دلیل دوم را که سیره عقلاء است، قبول داریم. منتهی اخص از مدعی ست. همه جا نمی توانیم سیره عقلاء را بپذیریم. فاصله زمانی زیاد باشد. تطور علم زیاد باشد. سیره عند المخالفه به حی است. اما کم باشد، نمی توانیم این را بپذیریم.

س: بحث ما نکته اعلمیت است. از حیث بحث خارج شدید.

ج: این کلی ست. کلیت دارد. گفتیم ما کلمه اعلم را کار نداریم. ما اعلم به ان معنا که نابغه ای بوده است و خیلی خوب استنباط می کرده است، عیبی ندارد. ولی الان یک نکات جدید تری پیدا شده است که این …اون مهم نیست. اجود استنباطا این هست. چون یک نکات جدید تری را پیدا کرده است. شیخ طوسی اعلم از این ایت الله ما هست. شیخ انصاری اعلم است. اعلم به ان معنایی که می گویند، اعلم است. ولی الان چون یک نکات بیشتری را رسیده است، قول این، اقرب الی الواقع است. سیره عقلاء دائر مدار اقربیت است و در قول میت با فاصله زمانی، قرب منتفی ست.

دلیل سوم را نگاه بکنید. دیگران هم دارند. اقای خوئی بیشتر از انها، امده است قضیه امام سیزدهم را مطرح کرده است.