بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در تتمه مساله بقاء بر میت بود.
عرض کردیم و فرمودند نسبت به اصل مساله بایستی عامی به حی مراجعه بکند. و به فتوای حی عمل بکند.
و وقتی که به حی مراجعه کرد، اعلم الاحیاء، اورع الاحیاء علی المبنی،
تاره حی می گوید که بقاء حرام است. جائز نیست. مثل شیخ انصاری مرحوم اخوند. خب بحثی نداریم. دیگر حجت بر فتاوی مجتهد میت، تمام نمی شود و ان ها دیگر از حجیت می افتد.
و اخری مجتهد حی تجویز می کند بقاء را.
در این صورت که مجتهد حی، تجویز بکند بقاء را یا به نحو جواز یا به نحو وجوب:
تاره باز فتوای میت حرمه بقاء است. میت مثل اخوند است. خب این جا هم بحث نداریم. فتوای حی نمی تواند این فتوای میت را زنده بکند. تناقض است. اگر بگوییم که حجت است فتوای حی نسبت به این فتوا هم، تناقض است. هم جائز است بقاء و هم حرام است. جمع بین متناقضین است.
این را هم مرحوم سید در مساله 26 مطرح کرده است، بحث نداریم.
بحث همانا در فروض و صوری ست که هیچ کدام از این ها قائل به حرمت نیستند.
حالا یا هر دو جوازی یا وجوبی هستند. متفقین اند. یا مختلفین هستند. مختلفین هم، مجتهد قائل به جواز است. حی قائل به وجوب است. یا بالعکس.
این صور، محل کلام است که ایا این فتوای حی که می گوید جائز است بقاء، ایا شامل این فتوای میت در بقاء هم می شود یا نمی شود. شامل سائر مسائل که می شود. بحثی ندارد. حی می گوید جائز ست بقاء. در سائر مسائل مشکل نداریم.
ایا این فتوای حی که می گوید جائز است بقاء، واجب است بقاء، ایا این فتوای حی که فتاوی میت را حجت می کند، به حجیتش استمرار می بخشد، ایا شامل این مساله بقاء هم می شود یا نه. که اگر بشود ربما یترتب علیه بعض الاثار کما سیاتی. بحث در این است. این که مجتهد حی می گوید جائز است بقاء حتی در مساله بقاء ای که میت هم گفته است یجوز یا یجوب. یحرم نه. یحرم را از طرف حی و از طرف میت، خارج از بحث کردیم. محط بحث ان جا ست که هیچ کدام یحرم ندارند. حالا یا جوازی هستند هر دو یا وجوبی یا یکی جوازی و یکی وجوبی.
ایا فتوای مجتهد حی به جواز بقاء همانطور که شامل سائر مسائل ان میت می شود فی الجمله، ایا می تواند شامل این مساله هم بشود یا نه.
بعضی ها در ذهنشان این است که مساله بقاء از گردونه حجیت خارج شده است. میت که مرد، این فتوایش دیگر حجیت ندارد. چه طور حجیت نداشت ابتداء، با فتوای حی هم حجیت ندارد.
بعضی ها در ذهنشان این طور امده ست که فتوای میت به جواز البقاء یا وجوب البقاء، این از حجیت افتاد به مردنش و قابل حجیت نیست به فتوای حی.
این است که این بحث را در تنقیح منقح کرده است و مفصل بحث کرده است. فروض ثلاثه ای را در این جا مطرح کرده است. در بعضی از فروض، این مساله تمام است که بقاء، مساله بقاء، این فتوای حی نیست در برخی از مسائل نا تمام است.
این است که ما وارد تفصیل در این مساله شدیم.
فرضی را که ابتداء مطرح کردیم این بود که هر دو جوازی هستند. ایا این فتوای حی که می گوید جائز است بقاء، شامل ان فتوای میت که می گوید جائز است بقاء می شود یا نه.
عرض کردیم که بعضی ها توهم کردند که نمی شود. در همه جا نمی شود من جمله این جا. گفتند که شمول این فتوای حی، این فتوای میت را اثر ندارد. لغو است. وقتی که عامی مراجعه کرد به مجتهد حی. مجتهد حی گفت که می توانی باقی بمانی. مقلد شد. وقتی که مقلد شد، باز دوباره تقلید بکند از میت که یجوز البقاء. تقلید تمام شد. لغو است دوباره اون هم حجت باشد چون قبل از ان تقلید محقق شده است. به حی که باید مراجعه کند. بحث کردیم. باید به فتوای حی مراجعه کند. خب اذا رجع به فتوای حی. حی گفت یجوز البقاء. تقلید کرد از حی که یجوز البقاء. بعد از تقلید بیاییم دوباره از میت هم تقلید بکنیم در این مساله که یجوز البقاء. تقلید دوم، حجیت دوم، جواز عمل به دومی، این لغو است. به رجوع اول تقلید محقق شد. این شد صاحب الحجه. شد مقلد. دومی هم دیگر لغو است. زیادی بر این ندارد.
بعضی توهم کردند که در فرضی که هر دو بگویند جائز است یا واجب. مساوی باشند. چون باید به حی اول مراجعه کند، به رجوعش به حی تقلید محقق شد. مقلد شد. دیگر مقلد معنا ندارد که دوباره بگوییم که تقلید بکن.
این است که فتوای میت را نمی تواند بگیرد.
لکن این فرمایش در تمام موارد جائز نیست.
در مساله بقاء، اختلاف اقوال است. گذشت. بعضی ها می گویند در تمام مسائل بقاء جائز است یا واجب. بعضی ها می گویند خصوص ما تعلم. بعضی ها می گویند خصوص ما علم. این لغویت در جایی ست که…
مساله ما در همین هر دو جوازی اند، هر دو وجوبی اند، بالنسبه به این خصوصیات، تعلم، عمل، سه فرض پیدا می کند:
تاره این ها مساوی هستند. شاگرد و استاد بودند. هم مباحثه بودند. او می گوید یجوز البقاء فی جمیع المسائل. این هم همین را می گوید.
خب این جا لغو است. تقلید محقق شده است.
شاید ان هایی که انکار کردند، همین تساوی به ذهنشان رسیده است.
و اخری صوره ثانیه این ست که مجتهد میت، اضیق است فتوایش نسبت به حی. میت می گوید یجوز البقاء یا یجب البقاء فی خصوص ما تعلم. و حی می گوید یجوز فی جمیع المسائل.
خب وقتی که ما به حی مراجعه کردیم و شدیم مقلد، شدیم حجت دار در تمام مسائل، باز بگوییم که دوباره هم شارع حجت کرده است فتوای میت را در بعضی از مسائل، این لغو است. ما در همه مسائل حجت پیدا کردیم. شدیم مقلد.
این جا هم لغویت هست.
و اما صوره ثالثه. اثر پیدا می کند. صوره ثالثه به عکس صوره ثانیه. مجتهد میت جواز البقاء هست فی جمیع المسائل. حی می گوید خصوص ما تعلم. این اضیق است. عامی مراجعه می کند به این حی. می گوید در خصوص ان هایی که یاد گرفتی، می توانی باقی بمانی. بقیه را از من تقلید کن. عامی می گوید ما که یکی از مسائلی که از میت یاد گرفتیم، جواز البقاء فی جمیع المسائل بود. شما می گویید هر چه را تعلم کردید حجت است. یکی از انهایی که تعلم کرد، این است که یجوز البقاء فی جمیع المسائل. ما که باقی می مانیم، به فتوای میت است که تو گفتی. دیگر حجت است. حالا تو خودت اون ها را حجت نمی دانی، به مقلد هایت بگو. ربطی به ما ندارد
در ذهنتان نیاید این شبهه که این حی می گوید که در غیر ما تعلم، بقاء جائز نیست. خب نباشد. ما که نمی خواهیم به فتوای حی عمل کنیم در ان هایی که تعلم نکرده ایم. ما در ان هایی که تعلم نکرده ایم، به فتوای میت عمل می کنیم. فتوای میت این بود که یجوز البقاء فی جمیع المسائل. این هم که حجت شد به فتوای شما.
شبیه همان که سوره واجب است یا واجب نیست. مجتهد ما می گوید که اعلم است، می گوید سوره واجب است. ولی همین اعلم می گوید که می توانی از عالم تقلید بکنی. ما اعلم هستیم. ولی می توانی از عالم تقلید بکنی. می گوید پس اجازه بدهیم که ما رساله ان شخص را بگیریم. رساله ان عالم نوشته است که سوره واجب نیست. عیب ندارد. ولو اعلم نوشته است که سوره واجب است. خودت اجازه دادی برویم سراغ عالم. عالم را خودت گفتی فتوایش حجت است. پس من الان عمل می کنم سوره را ترک می کنم به قول عالمی که تو حجت می دانی.
این جا هم همین طوری ست. الان من عامی در تمام مسائل باقی می مانم به فتوای همان میتم حتی مسائلی که تعلم نکرده ام. و تو اجازه نمی دهی ابتداء. بقاء را اجازه نمی دهی. حتی در ان ها باقی می مانم مستندا به فتوای مجتهد خودم که گفته است یجوز البقاء فی جمیع المسائل. یجب البقاء فی جمیع المسائل چون تو این فتوا را حجت کردی. تو عمل به این را اجازه دادی.
این است که مساله میت در موضوع بقاء از حجیت می افتد چون لغو است، نه. این جا لغو نیست. این جا ثمر دارد.
س:
ج: می توانی ترک کنی سوره را مستندا. اون اقا می گوید سوره را اگر از من تقلید می کنی، باید بخوانی. ولی اگر مستند به فتوای مجتهد خودت هست…اگر اول تعلم کرده بود همین داستان سوره را. مجتهد حی می گوید که در هر چه تعلم کردی، می توانی باقی بمانی. یکی همین سوره واجب نیست. همه جا این اشکال هست. در تمام مواردی که حی فتوا به بقاء می دهد و با مجتهد زنده مخالف هست، این اشکال هست. منتهی در ان مواردی که با هم هم مسلک اند، ان جا واسطه دیگر نمی خواهد. او گفته است سوره واجب نیست. ما تعلم کردیم. زنده هم می گوید در ما تعلم، بقاء جائز است. یکی اش این است.در مواردی که با هم اختلاف دارند مثل این مثال، اوسع است. میت اوسع است، اون جا با یک واسطه عمل می کنیم. با یک پیچی. می گوییم شما اجازه دادی بقاء را حتی در این مساله و این مساله می گوید که بقاء در تمام مسائل جائز است لذا من در تمام مسائل باقی می مانم مستندا به فتوای شما.
این است که فرض اول هر دو متفق اند. حی و میت هر دو جوازی اند. هر دو وجوبی اند. یک جایی لغو نیست. می توانیم ما فتوای میت را در مساله بقاء به فتوای حی حجت کنیم من دون ان تلزم لغویه.
اما فرض دوم این است که این ها با هم اختلاف دارند. مجتهد میت می گوید که جائز است بقاء. مجتهد حی می گوید واجب است بقاء.
چه طور می شود که حی و میت اختلاف بکنند. یکی بگوید جائز است بقاء و یکی بگوید واجب است بقاء.
تصویرش این ست که مجتهد میت مثلا اعلم است. مجتهد حی عالم است. حی مثل مرحوم اقای خوئی می گوید العلماء باقون. میت را باید مثل حی حسابش کرد. اصلا مردن هیچ اثری ندارد. اگر این مجتهد میت اعلم را مثل حی حساب بکنیم، می شود یجب تقلیده. ایشان فرموده اگر میت اعلم از حی باشد، واجب است بقاء همانطور که اگر زنده بود، یجب تقلیده. فرموده المیت کالحی. این مبنایش هست. این ها می گویند که اگر مجتهد میت اعلم بود، یجب البقاء. مساوی بود، علی المبنی. حالا تخییر یک مبنا بود. احوط القولین یک مبنا بود. و اگر زنده اعلم بود، یجب العدول. این ها حرفشان این است که المیت یفرض حیا. العلماء باقون. این فرمایشی که این ها دارند.
روی این حساب، این مجتهد حی می گوید که واجب است بقاء بر اعلم. میت ما می گوید که درست است که اگر این مجتهد زنده بود، این اعلم است. واجب بود تقلیدش. ولی الان که مرده است، یک افتی پیدا کرده است. افت در میدان تقلید. نه افت در میدان حیاه. افتش این است که در زمان حیات، ما یک دوران امر بین تعیین و تخییر بیشتر نداشتیم. دوران امر بود بین این که فتوای اعلم حجت باشد یا تخییر بین اعلم و عالم. در دوران امر بین تعیین و تخییر، عقل می گوید جانب تخییر. در زمان زنده بودن، یک دوران بیشتر نیست. بین تعیین و تخییر. عقل هم حکم به تعیین می کند. لذا می گوییم که یشترط الاعلمیه. و اما اگر مرد، دو تا دوران است. همانطور که دوران امر است بین این اعلم. شاید اعلم معین باشد. شاید هم مخیر باشیم بین اعلم و عالم. یک دوران دیگر هم هست. در جانب حی. می گوییم که دوران امر است که فقط حی حجت باشد. میت حجت نباشد. حرف شیخ و اخوند درست باشد. از جهت حیات، تعین در ناحیه حی است. حی عالم. حی عالم از جهت حیات تعین در ناحیه ان است. و یا این که نه. باز هم ما مخیر هستیم بین حی و میت. و به عباره اخری در مجتهد زنده و مرده، همانطور که در مرده که اعلم است، یک امتیاز است. ان امتیاز سبب می شود که عقل عامی، عقل مجتهد بگوید یتعین تقلیدش. در ناحیه حی هم یک امتیاز هست . همانطور که اعلمیت را خیلی شرط می دانند، حیاه را هم خیلی ها شرط می دانند. تازه اجماع است. این طرفش مقداری ترجیح دارد. حیات مهم تر از اعلمیت باشد. روی این حساب تساوی ست. یجوز تقلید الاعلم المیت. اگر زنده بود می گفتند یجب. بحث نداریم. ولی الان که مرد، مرجحیت اعلمیت با مرجحیت حیاه، با هم تزاحم می کنند. هیچ کدام بر دیگری مرجحی ندارد. ان قائل می گوید. ان که می گوید مرجح است، می گوید که سیره، اطلاقات، بین زنده و مرده فرقی نمی گذارد. ان که می گوید اعلم واجب است، مرجح دارد، می گوید ادله لفظیه، سیره، فرقی بین حی و میت نمی گذارند. ان که می گوید معلوم نیست این جا اعلمیت مرجح باشد، می گوید که اجماع امده است جلوی ان سیره را گرفته است. اجماع امده است جلوی ان ادله لفظیه را گرفته است. ما مشکل داریم. نمی دانیم الان.
این ست که بعضی ها با این که می گویند تقلید اعلم واجب است یا می گویند احتیاط واجب است، می گویند همین که اعلم مرد، یجوز البقاء علی تقلید الاعلم. واجب نمی دانند.
پس می شود بین نظر حی و میت، اختلاف باشد. حی می گوید یجب البقاء. میت می گوید یجوز البقاء.
حالا که می شود، ببینیم که این جا ایا فتوای حی شامل این فتوای میت در بقاء می شود یا نمی شود که اثر مهمی دارد.
الان محل ابتلاء است.
رجوع می کنند به حی. مجتهدش مرده است. اعلم هم بوده است. حی می گوید واجب است بقاء بر میت اذا کان اعلم. می گوید که پس برویم سراغ میت. بعد او نوشته است در رساله اش که بقاء جائز است. دوباره استناد می کنیم. می گوییم که شما بقاء را جائز می دانید، حالا به عکس قبلی، ما بر می گردیم دوباره به همان زنده.
این محل ابتلاء است الان. مشکلی ست که می خواهیم با همین حلش بکنیم. این مساله مهم است.
مجتهد میت اعلم است. فتاوی اش مشکل پیدا کرده است. ولی این اعلمی که فتاوی اش مشکل پیدا کرده است برای این اقا، این می گوید یجوز البقاء در اعلم. زنده می گوید واجب است بقاء. ما رجوع می کنیم به زنده. باقی می مانیم بر میت. بعد می بینیم که یکی از مسائلی که شما می گویید واجب است بقاء، فرض بکنید، مثلا زنده می گوید که واجب است بقاء در همه مسائل، خب یکی اش هم این است. یا می گوید واجب است بقاء در خصوص ما تعلمت. شما هم این را تعلم کردی. فرض این است. از این جهت هایش مشکل نداریم.
ایا می توانیم رجوع بکنیم به این حی. بگوییم که شما واجب می دانی بقاء را. ناخذ بهذا الفتوا. بعد برویم سراغ میت. میت می گوید یجوز البقاء و یجوز الرجوع. بعد با فتوای میت، دوباره رجوع می کنیم به حی. حی مشکلات ما را می تواند حل بکند. فتاوی اش برای ما مشکل ساز نیست مثلا. ایا این طریقه، این راه، درست است یا درست نیست.
بعضی ها فرمودند که، همان که عرض کردم، که در بقاء همه جا می افتد، همان هایی که می گویند در بقاء، همه جا فتوایش می افتد، باز این جا گفتند که نمی شود با فتوای حی، فتوای میت را در جواز البقاء حجت کرد و زنده کرد. نمی شود.
گفتند کسی که می گوید واجب است بقاء، یعنی ان فتاوی اعلم در حق تو حجیت تعیینه دارد. واجب است بقاء. فقط ان ها حجت هستند در حقت. قول من، فتوای من عالم حجت نیست. یجب البقاء علی تقلید المیت الاعلم فقط ان ها حجت است. مجتهد میت که می گوید یجوز البقاء و یجوز الرجوع، معنایش این است که تو مخیری. حجیت اقوال من، حجیت تخییریه دارد. هم این حجت است. هم فتوای حی.
اگر بناء باشد فتوای حی در وجوب البقاء، شامل بشود فتوای میت را در جواز البقاء، لازمه اش این ست که این فتوای میت، هم حجیت تعیینه داشته باشد و هم حجیت تخیرییه. و اجتماع حجیت تعیینه و حجیت تخییریه، محال است. نگاه بکن به خود حی، می گوید که حجیت تعیینه دارد. ادله گفت که این فتوای حی حجت است. پس ان ها در حقت حجیت تعیینه دارد. نگاه می کنی به فتوای خود میت، می گوید که فتاوی من حجیت تخیریه دارد. فرض این است که دوباره حجت شد. پس لازمه اش این است که فتاوی ان مجتهد هم حجیت تعیینه داشته باشد و هم حجیت تخیریه.
و معنا ندارد که یک فتوا، دو تا حجیت برایش جعل شده باشد. هم معینا باید بگیری و هم معینا باید بگیری، هم می توانی بگیری می توانی… جمع متنافیین است.
این است که فرمودند با فتوای حی که می گوید یجب البقاء، نمی توانیم ما حجت بکنیم فتوای میت را که یجوز البقاء. این یجب همه فتاوی میت را گرفت الا این فتوا را. چون از شمولش لازم می اید جمع بین متنافیین.
این اشکال ادامه همان اشکال است که می گفت تمام فتاوی مجتهد حجت می شود الا فتاوی اش در مساله بقاء. منتهی در ان صورت به یک بیان. به بیان لغویت. در این صورت به بیان جمع بین متنافیین.
س: در تبعیض..
ج: ان جا هم می اید. درست ست. مشابهش را مرحوم اقای خوئی دارد. عرض می کنیم.
این فرمایش درست است یا درست نیست، دوباره باید برگردیم به ان سه فرضی که در صورت قبل داشتیم.
تاره این دو مجتهد حی و میت که اختلاف دارند یکی می گوید یجب و یکی می گوید یجوز، تاره هر دو در ان مقدار بقاء، متساویین هستند. او می گوید در همه مسائل یا خصوص ما تعلم. در مقدار با هم یکی هستند. بله. این جا مثلا لازم می اید اجتماع حجیت تخییریه و تعیینه. این یک فرض.
س:
ج: در همه مسائل حجیت تعیینه است به ملاحظه یجب البقاء. حجت تخیرییه است به لحاظ یجوز البقاء.
س:
ج: من نگفتم که محال هستند. الان هم شد حجیت تعیینه و هم شد حجیت تخیریه. اون مرحله بعد است. اون قائل می گوید که نمی شود. اون جواب دوم است.
و کذلک باز مشکل پیدا می شود در فرض دوم. میت اضیق است و حی اوسع است. حی می گوید که می توانی باقی بمانی در جمیع المسائل. میت می گوید فی خصوص ما تعلم. باز همین مشکل در خصوص ما تعلم پیدا می شود. در خصوص ما تعلم او می گوید حجیت تخیریه. حی می گوید تعیینه. اگر که قول حی فتوای حی اوسع باشد در همان مقدار فتوای میت دوباره لازم می اید اجتماع حجیت تعیینه و تخییریه.
اما صوره ثالثه این مشکل را ندارد. عکس فرض دوم. میت اوسع است فتوایش. میت می گوید جائز است بقاء در همه مسائل. حی می گوید در خصوص ما تعلمت. ما رجوع می کنیم به حی. فرض هم این است که مساله بقاء را از ان مجتهد میت در زمان حیاتش یاد گرفتیم. میگوییم در خصوص ما تعلمت یجب البقاء. یکی از انها یجوز البقاء فی جمیع المسائل است. در ان مسائلی که تعلمت، ان جا شما می گویید باید. در ان مسائل حرف شما فقط. حجیت تعیینه. واجب است بقاء. اما در ان هایی که لم تتعلم، ان جا که دیگری حرفی نداری. حجیت تعیینه ندارد. ان جا میت قولش حجیت تخییریه پیدا می کند. مشکل حل است.
س:
ج: می گویم در جایی که تعلم کرده است، فتوای شما ان جا را نمی گیرد. عیب ندارد. محال است که فتوای شما را نسبت به ما تعلمت بگیرد چون لازم می اید اجتماع تعیینی و تخییری. محال است. اما یک قسمت دیگرش را که مشکل ندارد. من به فتوای شما رجوع می کنم به فتوای میت و به فتوای میت عمل می کنم در ان مسائلی که تعلم نکردم. چون در ان ها که تعلم نکردم، فتوای میت که مشکل ندارد. شما با فتوای میت که درگیری ندارید که.
این است که ما می توانیم رجوع بکنیم به فتوای حی که می گوید یجب. بعد رجوع بکنیم به فتوای میتی که می گوید یجوز. و عمل بکنیم به فتوای میتی که می گوید یجوز در ان مسائلی که او بقاء را واجب نمی داند. در ان مسائلی که او حرف ندارد. در ان مسائلی که حرف او لا اقتضاء است. اون وقت در ان مسائل فقط من حجیت تخییریه دارم. اجتماع حجیت تخیریه با تعیینه لازم نمی اید.
ملاحظه بفرمایید ببینید که می شود این حرف ها را قبول کرد یا نه. تتمه کلام فردا.