اصول ـ جلسه ۰۶۵ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در این صورت بود که مجتهد میت می گوید یجوز البقاء و مجتهد حی می گوید یجب البقاء.

ایا می توانیم به فتوای مجتهد حی که می گوید یجب البقاء، باقی بمانیم بر فتوای میت که می گوید یجوز البقاء.

ان یجب البقاء، این مساله را هم شامل می شود تا بعد بتوانیم دوباره از مجتهد میت عدول بکنیم به این مجتهد حی. چون اون گفته یجوز البقاء یعنی یجوز العدول. یا این که فتوای مجتهد حی شامل این فرع و این مساله نمی شود.

مشکل شمول فتوای حی این مساله را، اجتماع حجیت تعیینه و تخییریه بود.

گفتند که این یجب معنایش این است که فتاوی مجتهد میت حجت تعیینه هست در حق تو. معینا. باید عمل بکنی به فتاوی او. اگر بناء باشد که این فتوا شامل جواز البقاء هم بشود، معنایش دوباره این است که فتاوی ان مجتهد در حق تو حجیت تخییریه دارد. لازمه اش این است که هم فتاوی میت، هم برای حجت تعیینه باشد به مقتضای یجب البقاء، و هم حجت باشد تخییرا به مقتضای یجوز البقاء میت.

و این محال است. ممکن نیست.

لذا گفتند که این یجب البقاء، همه مسائل ان میت را می گیرد. همه یعنی علی المبنا. همه ما تعلم یا همه ما عمل یا همه ما التزم. هر چه هست فتوای زنده. اون علی المبنی. و اما این مساله یجوز البقاء را نمی گیرد. نمی تواند مجتهد بگوید که واجب است بر شما بقاء حتی در مساله یجوز البقاء. این اجتماع متنافیین است.

در تنقیح جواب داده است که این هم اجتماع متنافیین نیست. دو تا حیثیت دارد.

از حیث این که مجتهد زنده می گوید، به ملاحظه فتوای مجتهد زنده، این فتاوی مرده حجیت تعیینه دارد. چون می گوید یجب البقاء. اما به لحاظ فتوای خود ان میت که زنده شد به فتوای حی، به ملاحظه فتوای خود ان میت، حجیت تخییریه داشته باشد. تنافی ندارد. به دو جهت. به یک جهت حجیت تعیینه داشته باشد فتاوی ان مجتهد مرده. چون این گفته است یجب البقاء. به لحاظ فتوای حی. همان فتاوی، حجیت تخییریه داشته باشد به ملاحظه فتوای خود میت.

فرموده در تنقیح که عیبی ندارد.

مشابه هم دارد.

مثل اعلم و عالم حیین.

عالم با انصاف است. نوشته است که یشترط تقلید اعلم. اعلم نوشته است که نه. اعلمیت شرط نیست. می توانی از عالم تقلید بکنی. ما الان اگر تقلید عالم را فی نفسه نگاه بکنیم، جائز نیست. فتوای عالم فی نفسه در حق ما حجت نیست. ولی می توانیم رجوع بکنیم به اعلم. اعلم می گوید که تو می توانی از عالم هم تقلید بکنی. بعد می اییم سراغ عالم. فتوای عالم بنفسه حتی پیش خودش حجیت ندارد. ولی به لحاظ فتوای اعلم، حجیت دارد. عیبی ندارد. اجتماع حجت و لا حجت به دو حیث. به دو جهت. فتوای عالم من حیث نفسه لیس بحجه. من حیث اذن اعلم فهو حجه.

این جا هم همینطور بگوییم.

بگوییم فتاوی مجتهد مرده من حیث فتوای حی، حجیت تعیینه دارد. گفت یجب البقاء. ولی من حیث فتوای خودش، حجیت تخییریه داشته باشد.

فرموده است که این جمع بین متنافیین نیست.

لذا در تنقیح فرموده است که فتوای حی که می گوید یجب البقاء، شامل میشود فتوای میت را که می گوید یجوز البقاء مطلقا. چه این ها در مساله بقاء مساوی باشند. هر دو می گویند ما تعلم. هر دو می گویند مطلق. و چه حی فتوایش اوسع باشد و چه فتوای میت اوسع باشد. در تمام این ها هیچ مشکلی ندارد. می تواند یجب البقاء شامل فتوای مجتهد میت که گفته است یجوز البقاء، بشود فی جمیع الصور.

دیروز ما یک صورت را درست کردیم. به برکت این فرمایش ایشان دیگر در هر سه صورت ما مشکلی نداریم.

این فرمایشی که در تنقیح فرموده است.

و لکن به ذهن ما این است که این قابل قبول نیست.

این که ایشان فرموده در مساله اعلم و عالم یک چیز لاحجه است بنفسه، حجه است به فتوای اعلم، این حرف متینی ست. درست است.

یک مثال دیگر هم زده است. خبر واحد در شبهات موضوعیه.

میت می گوید که خبر واحد در شبهات موضوعیه حجت است. حی می گوید خبر واحد در موضوعات حجه نیست. مجتهد حی می گوید بقاء جائز است یا واجب است. فرق نمی کند. یکی از فتاوی ان میت، حجیت خبر واحد در موضوعات است. این حجیت خبر واحد در موضوعات، حجت نیست به نظر حی. اما حجت است به نظر میت به لحاظ مساله بقاء.

این که فرموده می شود یک چیزی حجت نباشد به ملاحظه ای و حجت باشد به ملاحظه ای، می گوییم که حرف متینی ست. درست است. عیب ندارد.

ما در اعلم هم همین را گفتیم که می رود سراغ اعلم. اعلم می گوید و یجوز تقلید العالم. بعد می رود از همان عالم شهرشان تقلید می کند و می گوید که اعلم اذن داده ست. قول عالم را که حجت نیست با قول اعلم، حجتش می کنیم. این عیبی ندارد.

و اما در محل کلام این طور نیست.

در محل کلام حجیت فتاوی میت به ملاحظه فتوای خودش که می گوید یجوز البقاء، حجیت تخییریه دارد. یعنی میت می گوید مخیری که به فتوای من عمل کنی یا عدول کنی. یجوز البقاء یعنی حجیت تخییریه برای فتاوی اش به نظر خودش. فتوای حی این است که ان ها حجیت تعیینه دارد. می گوید که او اعلم است. ما می خواهیم با فتوای حی که می گوید ان ها وجوب تعیینه دارد، الان حی گفت یجب البقاء، همه ان مسائل، وجوب تعیینی دارد. باید تقلیدش بکنی. توسعه داد گفت حتی این جواز بقاء ش. حتی حرف خودش که می گفت حجت تخییریه دارد. اگر بناء باشد که فتوای این حی، همانطور که شامل سائر فتاوا بشود و مقتضایش حجیت تعیینه سائر مسائل است، اگر بناء باشد توسعه پیدا بکند این مساله بقاء را هم بگیرد، این تناقض است. هم شامل شده است سائر مسائل را می گوید حجیت تعیینه دارد. و هم دوباره شامل شده است یک مساله ای را که نتیجه ان مساله، حجیت تخییریه هست. این تنافی ست.

فرق محل کلام با شاهد ایشان:

ان جا یک فتوایی حجت نیست. به یک حجت دیگری می خواهیم حجتش کنیم. این جا با یک فتوای می خواهیم هم حجیت تعیینه درست بکنیم و هم تخییریه. یک فتوای حی می گوید که واجب است بقاء. این واجب است بقاء، فتوای ان میت را هم حجت تعیینه اش می کند. هم به لحاظ این که شامل ان مساله بقاء شد، تخییریه اش می کند.

نمی تواند یک فتوا، هم ان مسائل را حجیت تعیینه اش بکند. این جا اجتماع دو تا حجیتین است.

ان مجتهد می گوید که باید باقی بمانی در وجوب قصری که مجتهد میت گفته است یجب القصر. باید در این باقی بمانی. بعد می گوید که در ان جواز البقاء هم واجب است باقی بمانی. متعین است. یعنی باز مخیر هستی. این زنده کردن ان مساله فتوای میت، به همین فتوای حی است.

این فتوای حی، خواسته باشد هم زنده بکند سائر مسائل را و هم زنده بکند مساله بقاء را، می گوییم که نمی تواند هر دو را زنده بکند.

بر خلاف ان جا. ان جا فتوای عالم قیمتی نداشت. اعلم می امد فتوای عالم را زنده می کرد. مشکلی نداشتیم ما. اما این جا فتوای حی، هر دو را شامل می شود. هم می گوید واجب است بقاء معینا. حجیت تعیینه دارد مسائلی را که ان مجتهد گفته است. حتی این مساله یجوز البقاءش. یعنی باز حجیت تخییریه دارد.

شمول فتوای حی، مساله جواز البقاء را، منافات دارد با شمولش لسائر المسائل. شمولش لسائر المسائل، نتیجه اش حجیت تعیینه فتاوی مجتهد مرده است. شمولش لهذه المساله نتیجه اش حجیت تخییریه ان هست.

نمی شود که مجتهد بگوید هم ان فتاوی مرده، هم باید بگیری. به من می گوید باید بگیری. و هم می توانی بگیری. می توانی نگیری.

تخییر با تعیین با هم تنافی دارد.

این است که راه این مساله همان تفصیل است. چیزی که عرض کردیم دیروز. خود ایشان هم قبول کرده است این مقدار را.

هر گاه فتوای میت اوسع بود در بقاء از حی، این عیبی ندارد. حی می گوید واجب است باقی بمانی. این وجب البقاء شامل می شود حتی مساله جواز بقاء او را. منتهی مساله جواز او را در ان سعه شامل می شود.

او گفته است بقاء جائز است در همه مسائل. این می گوید که واجب است بقاء در خصوص ما تعلمت. می گوییم که شما می گویید واجب است بقاء در خصوص ما تعلمت. یکی از ان هایی که تعلم کردیم، یجوز البقاء فی جمیع المسائل است. شما می گویید که در این واجب است باقی بمانی. می رویم اخذ می کنیم به این فتوا، فتوایش این است که در همه میتوانی باقی بمانی. ان جایی که زنده حرف ندارد، ان جا که تعلم کرده اند. و الا حرفی ندارد ان جا. نمی گوید حرام است.

واجب است بقاء، دیگه گفتند این را، این که می گوید بقاء در ان ها را تخصیص می زند بما تعلم، از باب قصور خطاب است نه دلیلی بر خلاف داریم ان جا حرام است. و الا این طور می گوید که واجب است بقاء، این اصلا از محل بحث خارج است اگر بگوید واجب است بقاء در ما تعلمت و حرام است بقاء در غیر ما تعلمت. در حرام است نمی تواند دوباره فتوای او را بگیرد. نه. اون مقداری که می گوید من دلیل دارم. دلیل قاصر است. مثل مرحوم اقای خوئی. اون جا از باب عدم دلیل است. چون دلیلی بر بقاء نداریم، ما می گوییم که واجب است بقاء در خصوص ما تعلمت.

من مجتهد حی می ایم فتوای مجتهد مرده را زنده می کنم، در عامی دلیل پیدا می کنم. دلیل عامی در بقاء در ان مسائلی که تعلم نکرده است، می شود فتوای مجتهد میت.

س:

ج: لا حجه را می شود با یک حجتی زنده اش کرد. اما می خواهیم یک چیزی را بر خلاف گفته خودمان حجت قرار بدهیم، این امکان ندارد.

این است که ما فرمایش تنقیح را در ان جایی که فتوای میت اوسع باشد از فتوای حی، میت می گوید یجوز البقاء فی جمیع المسائل، حی می گوید واجب است بقاء فی خصوص ما تعلم، فقط می گوید یجب البقاء، نمی گوید و یحرم. ان از محل بحث خارج است. از باب این که قصور دارد ادله، می گوید که فقط همین مقدار دلالت دارد ادله. اون از باب لا حجه است. فقط در جایی که فتوای میت اوسع است، در ان مقدار سعه اش می تواند این مقلد عمل بکند به فتوای میت که می گوید یجوز البقاء. یجب البقاء مجتهد زنده شامل مساله بقاء می شود در ان مقداری که خود این ساکت است. در ان سعه اش عیبی ندارد. لذا اگر مجتهد مرده اعمی بود، اوسعی بود می گفت در جمیع مسائل بقاء جائز است. مجتهد زنده ما ضیق است. می گوید در خصوص ما تعلمت. بهش می گوییم که ما یک مساله ای که تعلم کردیم از مجتهد میت، همین بود که می گفت یجوز البقاء فی جمیع المسائل. در این مساله هم که شما اجازه دادید. ما تعلمت است. ما هم می رویم در ان هایی که تعلم نکردیم باقی می مانیم مستندا به فتوای مجتهد میت. او اجازه داده است. می تواند هم عدول بکند.

س:

ج: اجازه نداده است نه که حرام کرده است. فرض کلام ان جا ست که می گوید قصور خطاب است. این را در تنقیح هم التفات داشته است.

و اما صوره اخیره. عکس این صورتی ست که بیان کردیم.

مجتهد میت می گوید وجب البقاء. حی می گوید یجوز البقاء. حی می گوید می توانی باقی بمانی. حجیت تخییریه. می توانی هم به ما عدول بکنی. مختار. میت می گوید اگر مجتهد میت اعلم است، وجب البقاء. و فرض هم این است که الان مجتهد میت اعلم است و مجتهد حی عالم است.

که دیروز گفتیم که چه طور می شود. بیان کردیم. می شود یک مجتهد بگوید یجب البقاء. یک مجتهد بگوید یجوز البقاء.

این جا ایا این یجوز البقاء شامل می شود ان فتوایی را که می گوید یجب البقاء که ما از یجوز به یجب برسیم. یا نه، این یجوز شامل ان یجب البقاء نمی شود. شامل ان مساله بقاء نمی شود.

که در السنه هست که مساله بقاء بر میت که فتوای حی است، شامل مساله بقاء میت نمی شود. به نحو کلی بعضی این ادعاء را کردند.

ایا این جا شامل میشود یا نه.

یک کلمه را قبلا گفته بودیم. حالا برای توضیح بیشتر:

در صوره سابقه ما همین طور گفتیم. هم در صوره اولی و هم در صوره ثانیه ما گفتیم که اگر فتوای میت اوسع باشد، نسبت به ان سعه ما مشکلی نداریم. نسبت به ان ما زاد، فتوای حی شامل فتوای بقاء میت نمی شود. منتها در صوره اولی گفتیم نمیشود چون لغو است. دیگر تقلید کرده است. تمام شده است. در صوره ثانیه یک محذور دیگری هم داشت که اجتماع حجیت تعیینه و تخییریه بود. اولی لغویت بود داستانش. در ان جایی که مساوی هستند یا حی اوسع هستند. دومی در مساوی و حی اوسع، مشکل اجتماع حجیت تعیینه و تخییریه داشتیم. ولی در ان جایی که میت فتواش اوسع است، نه در صوره اولی لغویت نبود و در صوره ثانیه هم اجتماع تعیین و تخییر نبود. فرق بین صوره اولی و صوره ثانیه.

و اما صوره ثالثه:

در تنقیح فرموده است که این صوره مشکلی ندارد. ان مشکلی که در صوره سابق بود که اجتماع حجیت تعیینه و تخییریه بود، ان مشکله در این جا نیست. ما بر اثر فتوای مجتهد حی که گفته است یجوز البقاء، ما منتهی به حجیت تعیینه ای که منافات با این حجیت تخییریه داشته باشد، نمی شویم. ادعاءش این است.

ان جا منتهی می شویم منتها می گفت که عیبی ندارد.

این جا اصلا گفته است. ادعاء کرده است که اگر این فتوای حی، شامل مساله بقاء میت بشود، که ان می گفت یجب البقاء، این می گوید یجوز، بگوییم یجوز حتی در مساله یجب البقاء، گفته است که مشکلی در این جا پیدا نمی شود. از شمولش لازم نمی اید که اجتماع پیدا بکند حجت تعیینیه و تخییریه. اصلا به این منجر نمی شود. مشکل ندارد. با قبلی فرق دارد.

بیانش این است که فرموده است. این ها در تنقیح فرموده است. فرموده این که مجتهد حی می گوید یجوز البقاء که معنایش حجیت تخییریه هست یعنی هم فتوای مجتهد میت حجت است برای تو و هم فتوای من تخییرا. می توانی باقی بمانی و می توانی عدول بکنی به فتوای من عمل بکنی. معنای جواز البقاء هست.

فرموده است که این حجیت تخییریه ای را که الان مجتهد زنده می گوید، دو تا معنا درش متصور است. یک معنا معنای معروف. هر کدام را که اخذ بکنی، ان دیگر برای تو حجه می شود الی الابد.

حجیت تخییریه لبش حجیت تعیینه بعد الاخذ است.

تا اخذ نکردی، هیچ کدام حجت نیست هر کدام را اخذ کردی، همان الی الابد حجت می شود.

این یک معنای حجیت تخییریه است.

اگر این معنا باشد، عیبی ندارد. مجتهد حی گفته است که می توانی به قول مجتهدت اخذ بکنی، بعد الاخذ می شود حجیت تعیینه. خب من می روم اخذ می کنم به قول مجتهدم که گفت یجب البقاء. خب یجب البقاء یعنی حجیت تعیینه. هم مجتهد می گفت حجیت تعیینه هست. هم الان این اقای زنده می گوید حجیت تعیینه هست. = با هم تنافی ندارند.

قبل الاخذ که حجیتی در کار نیست. بعد الاخذ هم، همانی را که اخذ کردم، همان یجب البقاء، شد حجیت تعیینه. سائر فتاوی اش که را که اخذ کردم، شد حجیت تعیینه.

خب این حجیت تعیینه را، حی هم قبول دارد. حی هم همین را گفت. منتها اون می گفت اخذ بکنی یا نکنی حجیت تعیینه است ولی این می گوید عند الاخذ حجت تعیینه می شود. با هم تنافی ندارند. او می گوید مطلقا حجیت تعیینه. است. حی می گوید که من اون را قبول ندارم. من می گویم بعد الاخذ. خب بعد الاخذ، حجیتی که این اقا می گوید، بعد الاخذ می اید. ان که بعد الاخذ می اید، هر دو قبول دارند. تنافی با هم ندارند.

این در وقتی ست که ما حجیت تخییریه را معنا کنیم به مجرد اخذ، دیگر شد در حق تو حجت الی الابد که اسمش را می گذارند تخییر بدوی. تخییر شما بدوی ست. دیگر بعد نمی توانید انتخاب بکنید.

دو تا تصویر دارد:

یا در حجیت تخییریه شما تخییرتان بدوی ست. هیچ تنافی با هم ندارید.

و یا این که حجیت تخییریه شما استمراری ست.

گفته است بنا بر این که استمراری هم باشد مشکلی نداریم.

چون معنای یجوز بنابر این که شما مختار هستی حدوثا و بقاء یعنی این که هر وقت گرفتی، همان برات حجت تعیینه می شود. می توان یک زمان بگیری، در حقت حجیت تعیینه می شود. می توانی رهایش کنی، دوباره باز ان یکی را بگیری. ان می شود حجیت تعیینه.

فرموده این که مجتهد حی بگوید شما مختاری، یجوز البقاء، یجوز العدول، مختاری حدوثا بقاء، که اخذ بکنی، گفته همین هم صحیح است. که اخذ بکنی به قول او، به قول من، گفته است که این تنافی با فتوای میت ندارد. من نیامدم که فتوای میت را بگویم. فتوای میتی که می گوید یجب، من نیامدم که ان یجب را متعینش بکنم تا بگویی که این جواز با یجب نمی سازد. نه. من هم امدم که ان را مخیر بکنم. همیشه شما مخیر هستی. می توانی یجب البقاء را بگیری. می توانی هم یجب البقاء را رهایش بکنی، حرف ما را بگیری.

س:

ج: فرض کلام این است. شما مخیر هستی. هر زمان مخیری که شما یجب البقاء میت را بگیری. او گفته است یجب البقاء، او را بگیر و باقی بمان. می توانی هم رهایش کنی و فتوای ما را بگیری. تخییر استمراری ست.

اگر معنای تخییر هم این باشد، باز با هم تنافی ندارند. مجتهد می گوید که شما مخیر هستی. در هر زمان مخیر هستی که فتوای مجتهدت را بگیری حتی این یجب البقاء را. همین یجب البقاء را بگیری.

این جا گرفتن ملاک است.

هر زمان می توانی این را بگیری و وقتی گرفتی، این برایت حجت است.

من به نحو مطلق که نمی گویم حجت است بلکه مشروط به اخذ است. شما الان مخیر هستی. هز زمان یجب البقاء را بگیری، ان در حقت حجت است. هر وقت هم مجازی که اون را رهایش بکنی، بیای فتوای ما را بگیری.

مجتهدی که فتوا می دهد به تخییر، بین الزام و غیر الزام که قیدی ندارد. مخیر هستی که حکم الزامی او را بگیری، یجب البقاء. می توانی هم یجب البقاء را رها بکنی بیایی، او می گفت وجب القصر. وجب البقاء می گفت که قصر بخوان. ما می گوییم یجب التمام، بیا تمام را بخوان.

فرموده تنافی بین این جوازی که شما می گویی…

فرقش با مساله قبلی این بود:

مساله قبلی وجوب بود. وجوب ان را حجیت تعیینه می کرد. می گفتیم که این وجوب که این را حجیت تعیینه کرد، با حجیت تخییریه که مفادش هست، سازگاری ندارد.

این جا فرموده جواز ان را حجیت تخییریه که نمی کند. ان جا همان طور حجیت تخییریه را به نحو حجیت تخییریه می گوید. می توانی به یجب البقاء. چون که از اول گفته است. می توانی به یجب البقاء مجتهد زنده ات عمل بکنی. یجب البقاء را عمل بکنی. طبقش عمل بکنی، همه مسائل را عمل بکنی. چون گفته است یجب البقاء. می توانی هم یجب البقاء را رهاش کنی. بیایی حرف های ما را عمل بکنی.

س:

ج: تمام حجیت یجب به ان یجوز است. با ان یجوز می خواهیم حجتش بکنیم. می گوییم که ان یجوز چه طور حجتش می کند. اگر ان یجوز این طور حجتش کرد. گفت که من می گویم که ان حجت است، یعنی هر زمان که اخذ بکنی، حجت است. اخذش نکنی، حجت نیست. خب من هم می ایم به یجب…مثل این که دو تا خبر هست. یک خبر می گوید یجب فلان شیء. یکی می گوید یجوز. یک دلیل دیگر امده است که شما مخیر هستی. می توانی ان خبری که یجب امده است را عمل بکنی، می توانی اخذ بکنی به ان خبری که می گوید واجب نیست.

این است که ما دامی که اخذ کردی، واجب است. مادام است. تخییر استمراری ست. این مادام است. فرموده است که یجوز که حجیت تخییریه هست حدوثا و بقاء، این ادامه دارد این تخییر و منتهی به حجیت تعیینه نمی شود. این است که تنافی بین حجیت تعیینه و تخییریه پیدا نمی شود. فرموده در این جا و یجوز البقاء شامل می شود حتی مساله میت را که گفته است یجب البقاء. شمول یجوز البقاء لوجوب البقاء فرموده مشکلی ندارد.

تامل بفرمایید. ببینید که می شود این حرف را قبول کرد یا نه. فردا بحث عدول را هم مطرح می کنیم و تمامش می کنیم ان شاء الله.