اصول ـ جلسه ۰۶۸ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در فرمایش مرحوم اخوند بود که در امر اول فرمود که موضوع کل علم و هو ما یبحث عن عوارضه الذاتیه متحد مع موضوعات مسائله.

عرض کردیم ظاهر کلام مرحوم اخوند این ست که اصل وجود موضوع امر مفروغ عنه است که باید علم موضوع داشته باشد. لذا مرحوم اخوند به توضیح ان پرداخته است. به خصوصیت ان پرداخته است. فرموده موضوع هر علمی با موضوعات مسائلش اتحاد دارد.

و این که فرموده است موضوع لازم است. موضوع هم متحد است با موضوعات مسائلش، در این جا فرموده است.

در ادامه کلامش هم باز تاکید کرده است بر این مساله و در موضوع علم اصول که رسیده است و این قاعده را تطبیق کرده است، ان جا هم فرموده است که موضوع علم اصول، یک جامعی ست و لو ان جامع را نمی دانیم. یک جامعی ست که متحد است با موضوعات مسائلش. ان جا همین قاعده را تطبیق کرده است.

و چون می گوید که موضوع هر علم متحد است با موضوعات مسائل ان علم، پس معنایش این است که هر علمی باید موضوع واحدی داشته باشد. متحد است با او. با ذات مسائل می شود یکی.

این که بعضی ها دیروز سوال می کردند که مرحوم اخوند که نفرمود علم باید موضوع واحدی داشته باشد، عرض ما این است که فرموده است. وقتی که فرموده موضوع هر علمی متحد است با موضوعات مسائلش، می شود یک موضوع. مسائلی دارد. موضوعاتی دارد. موضوع علم این ست که متحد با…یعنی با همه موضوعات مسائل، نه که دو تا موضوع فرض بکنیم، یک موضوع با موضوعات بعضی از مسائل، نه. می گوید موضوع هر علمی، متحد است با موضوعات همه ان مسائل. ان وقت موضوع می شود امر وحدانی. این همین طور است. نیاز به اثبات ندارد.

مرحوم اخوند طبق همان معروف و مشهور مشی کرده است که هر علمی باید موضوع وحدانی داشته باشد که ان موضوع وحدانی را توضیح می دهد که متحد است با موضوعات مسائلش.

و در وسط هم تعریف می کند که موضوع، ما یبحث عن عوارضه الذاتیه.

نتیجه سه تا مطلب را مرحوم اخوند در این عبارتش بیان کرده است.

مطلب اول این است که هر علمی باید موضوعی داشته باشد.

عرض کردیم که برای این ادعاء ادله ای اقامه شده است.

عمده اش دو تا دلیل است که بیان می کنیم.

یک دلیل دیگری هم بعضی اوردند در خصوص علوم حقیقیه. حکمت متعالیه. ریاضیات. در تعلیقه اسفار، جلد اول، ان جا مرحوم ملاهادی صحبت دارد. مرحوم اقای طباطبایی صحبت دارند.

دیگر این ها تطویل است. ما رهایش می کنیم. همین دو وجه را بیان می کنیم. ان وجه سوم را خودتان ملاحظه کنید. ان هم ناتمام است. ما در ان نوشته، دلیل ان تفصیل را هم اوردیم از اسفار، از تعلیقه اسفار و جواب دادیم. دیگر ان ها را متعرض نمیشویم.

ان که متعرض می شویم همین دو وجهی است که قیل.

وجه اول قاعده سنخیت.

می گویند غرض از علم واحد است و الواحد لا یصدر الا من الواحد. و ان واحدی که تصور می شود که مصدر باشد لیس الا الموضوع. پس باید موضوع واحدی داشته باشیم.

الواحد یعنی غرض. مصداقش غرض است. لا یصدر الا من الواحد. ان واحدی که این جا می تواند مصدر باشد، همان موضوع است. پس باید ما موضوع واحدی داشته باشیم.

از الغرض الواحد که معلول است، کشف می کنیم وحدت علتش را که موضوع است.

و لکن این استدلال ناتمام است بوجوه.

منها این که این قاعده الواحد این جا موضوع ندارد. صغری ندارد.

الواحد لا یصدر الا من الواحد این را کسانی که می گویند و قبول دارند، در واحد شخصی ست نه واحد عنوانی، واحد نوعی.

و در محل کلام که غرض، غرض واحدی ست، در علوم که غرض، غرض واحدی است، این غرض واحد، واحد شخصی نیست. واحد نوعی ست. واحد عنوانی ست. عنوانش واحد است. حقیقتش متعدد است.

هر علمی را که نگاه کنید، غرضش را که ملاحظه کنید، می بینید که ان غرض، واحد شخصی نیست. یک فرد واحد متشخص نیست.

مثلا می گویند غرض از علم نحو، حفظ اللسان عن الخطا فی المقال. حفظ اللسان یک حفظ شخصی مراد نیست. حفظ اللسان عن الخطا فی المقال، عنوانش واحد است. حقیقتش متعدد است. خارجش متعدد است. الفاعل مفروع، یک حفظ لسان می اورد نسبت به فاعل ها. المفعول منصوب، یک حفظ می اورد. نسبت به مفعول ها. المضاف الیه مجرور یک حفظ می اورد. حفظ لسان در مواضع مختلفه، حفظ ها، از رفع… خطا در رفع حفظ می کند که به جای رفع نصب ندهد. حفظ می کند از خطا در نصب که به جای نصب، رفع ندهد. و هکذا. عنوانش واحد است که حفظ اللسان عن الخطا فی المقال و گرنه واقع این ها متعدد است.

در علم اصول می گویند که غرض از علم اصول، تمکن از استنباط است. تمکن از استنباط مسائل شرعیه عن ادلتها التفصیلیه. این یک واحد شخصی نیست. این حقائق عدیده است. خارجش متعدد است. افراد عدیده ای دارد. مباین هم. ان قدرتی که بر استنباط پیدا می شود از اجماع، دیگر ملموس است. ان ها یی که فقه مشهوری را قبول دارند، ان قدرتی که از اجماع پیدا می شود بر استنباط، از اجماع علماء می رسند به حکم شرعی، او، مباینت کلیه دارد با قدرتی که پیدا می شود از بحث ترتب. ان هایی که اصولی بحت اند. ان قدرتی که ان می اورد، با قدرت این، ربطی به هم ندارد. این اقتدار بر استنباط که غرض علم اصول است، عنوانش واحد است. حقائقشان متعدد است.

این است که الواحد لا یصدر الا من الواحد، باید سنخیت باشد بین علت و معلول، عیبی ندارد. در واحد شخصی همین طور هست.

حرارت در اتش می خواهد سر بزند، یک حرارت. یک واحد شخصی لا یصدر الا از یک واحد شخصی که علتش باشد. عیبی ندارد.

سلمنا قاعده سنخیت را در جای خودش، ولی ربطی به بحث ما ندارد.

این یک اشکال که الواحد در این جا صغری ندارد از جهت موضوعی.

اشکال دوم این است که از نظر محمولی هم این جا مورد ندارد.

الواحد لا یصدر الا من الواحد، این در جایی ست که صحبت صادر و مصدر باشد. این می خواهد از ان متشرح بشود. خب شما بگو از یکی، دو تا متشرح نمی شود. یکی اگر مشترح شد، دلیل این است که متشرح منه هم یکی هست. یکی نمی شود از دو تا تشرح بکند. خلف است. محال است. سلمنا. الواحد لا یصدر الا من الواحد.

اما در محل کلام ما، در علوم، در فنون، داستان داستان صادر و مصدر نیست.

این طور نیست که غرض از علوم که غرض واحد فرض کردیم، این، صادر بشود از موضوع واحد. مصدرش موضوع باشد. این طور نیست.

اگر موضوع مصدر بود، پس بگویید که غرض واحد است، لا یصدر الا من الواحد پس مصدر هم واحد است.

موضوع مصدر غرض نیست.

از کلمه و کلام حفظ لسان عن الخطا ترشح نمی کند. صادر نمی شود.

اگر حفظ لسان عن الخطا فی المقال می خواهد محقق بشود، وجود خارجی پیدا کند این معلول، علتش علم به مسائل نحو است.

علم. ان هم به مسائل نه فقط موضوعش.

اگر علم پیدا کردی به مسائل علم نحو، تمکن پیدا می کنی عن حفظ اللسان عن الخطا فی المقال.

تمکن.

تازه باز می خواهی به فعلیت برسد، دوباره باید مراعات کنی. دقت بکنی تا به فعلیت برسد.

غرض تمکن است.

تمکن از استنباط غرض از علم اصول است.

تمکن از استنباط، صادر می شود از علم به این مسائل. و الا این مسائل را در چاپ خانه هم کسی که چاپی می کند، خیلی این ها را چاپ می کند. مسلط است بر چاپ این ها. ولی کی تمکن پیدا می کند.

این که مرحوم اقاضیاء فرموده است که غرض، یک قدم امده جلوتر، غرض مترتب بر نفس مسائل است. نه. این هم درست نیست. گفته است غرض مترتب بر موضوع نیست. اون دیگر خیلی حرف بی ربطی است. گفته است مترتب بر مسائل است.

گفتیم نه. بر مسائل هم مترتب نمی شود. غرض مترتب بر علم به مسائل است.

و اگر هم گفتیم که بر مسائل، باز بر جامع بین ان مسائل، مترتب می شود و جامع بین مسائل باز غیر از موضوع مسائل است.

چه بگوییم غرض مترتب بر مسائل است به حکم این قاعده می گوییم بر جامع بین مسائل. جامع بین موضوعات و محمولات و نسب. مسائل این است. یک مجموعه ای ست از این سه تا. بر جامع این ها مترتب می شود به حکم این قاعده. نه بر خصوص جامع موضوع. باز جامع موضوع معنا ندارد.

یا بگویم که نه. غرض مترتب بر علم به این مسائل است که اگر خواسته باشیم قاعده را درست کنیم، که صغری ندارد، غایتش این است که غرض که تمکن از استنباط است، این، واحدی ست که لا یصدر الا من الواحد. ان واحدش می شود علم به مسائل نه موضوع ان مسائل.

این است که این وجه، وجه بعیدی ست. وجه بی ربطی ست. ربطی به مباحث علمی، به فنون، به علوم ندارد.

اگر درست باشد، در واحد شخصی ست. اگر درست باشد، در علل تکوینیه است.

در مثل علوم، این قاعده مصداق ندارد.

خصوصا اگر این را هم اضافه کنید. یک جهت دیگر که باز مصداق ندارد. بحث کردند. گفتند قاعده الواحد لا یصدر الا من الواحد، این برای علل تکوینیه ای ست که اراده فاعل، واسطه نمی شود. مثلا اتش حرارت. اما در افعال اختیاریه که اختیار مکلف، واسطه می شود، عیبی ندارد که دو چیز، علت اختیار یک چیز باشند.

در بحث قصد قربت هم می گویند که گاه گاهی این هم مستقل در تاثیر است. ان هم مستقل در تاثیر است. شما عمل را می اوری به دو تا داعی مستقل.

عیبی ندارد. چند چیز جمع بشود در ذهن شما، علت متعدده، ازش یک معلول صادر بشود. این استحاله ای ندارد.

در افعال اختیاریه این قاعده مورد ندارد.

لذا استدلال به این قاعده در مقام، نا تمام است جدا.

اما وجه ثانی که از این اضعف است. فقط اشاره می کنیم.

وجه ثانی که گفتند باید موضوع وحدانی داشته باشیم، باید به دلیل این که علوم باید تمایز داشته  باشند. معلوم باشد که این علم فقه است. ان علم اصول است. ان علم نحو است. لا بد است که علوم تمایز داشته باشد. امر عقلائی اش این است که علوم مختلف اند. تمایز داشته باشند.

گفتند که تمایز علوم هم به تمایز موضوعات است.

پس هر علمی برای این که تمایز پیدا کند از علم دیگر، باید یک موضوعی داشته باشد.

لابد هستیم من التمایز و التمایز بتمایز الموضوع فلابد هستیم من الموضوع.

این وجه هم که اضعف از ان وجه است.

مرحوم اخوند در ادامه کلامش فرموده است که ما دلیلی نداریم که تمایز علوم به تمایز موضوعاتش هست. نه. ممکن است که دو تا علم باشد، موضوعاتشان هم یکی باشد، اما تمایز داشته باشند به محمولاتشان. تمایز داشته باشند به اغراضشان.

بعضی ها در علم اصول همین را گفتند. گفتند که علم اصول که تمایز دارد از سائر علوم، میزش به غرض است. غرض از علم اصول، تمکن من الاستنباط است.

مسائلش همانطور که از نظر محمولی اختلاف دارند، از نظر موضوعی هم اختلاف دارند.

خصوصا اصولی که قدیمی ها نوشتند. در اصولی که قدیمی ها نوشتند، بعضی از مسائل، مربوط به ادبیات است. مثلا اقسام فاء را بحث کردند. واو عاطفه را بحث کردند. ادبیات است. موضوعش این طور کلماتی هست که مربوط به ادبیات می شود. مربوط به لغت می شود. بعضی از مسائلش موضوعش کتاب است. سنت است. به تفسیر مربوط می شود. بعضی از موضوعاتش به علم الحدیث مربوط می شود. اصولی قدیمی ها را نگاه بکنید، حدیث را اوردند بحث کردند. چهار قسم داریم. اقسام حدیث را بیان کردند. موضوعات متشتته.

گفتند که هر مساله ای که در جای دیگر بحث نشده است و تمکن از استنباط می اورد، ان علم اصول است. هر مساله ای. می خواهد مساله عقلی باشد. لغوی باشد. مستقلات عقلیه. نقلی باشد. هر مساله ای که برای ما این غرض را تامین بکند. تمکن از استنباط برای ما بیاورد. ممیزش از سائر اصول و موحدش للعلم، همین غرض است. هر چه غرض ما را تامین می کند، یک کلمه را اضافه کردند، و در علم دیگر بحث نکردند، ان می شود جزء علم اصول.

این که بگوییم که تمایز به موضوعات است، هیچ وجهی ندارد.

بلکه بیشتر به ارتکاز، مناسب ارتکاز، اقرب به ذهن، این است که تمایز را اغراض می اورد. نه موضوعات. نه محمولات و نه مرکب از موضوعات و محمولات. کما سیاتی. این را بحث می کنیم در ادامه.

این دلیل هم دلیل ناتمامی ست بر وحدت موضوع.

نتیجه این است که ما دلیل نداریم که هر علمی باید موضوع واحدی داشته باشد. ممکن است که علم از چند موضوع بحث بکند.

علم نحو از دو موضوع بحث می کند. از کلمه و کلام. احکام کلمه با احکام کلام فرق می کند. دو بخش است علم نحو. دو تا موضوع دارد. دو نوع محمولات دارد. از کلمه صحبت میکند رفع است جر است. از کلام صحبت می کند که کلام خبر است. انشاء است. جمله اسمیه است. جمله فعلیه است. ناقص است. تام است. از این ها بحث می کند.

منطق دیگر واضح تر است. اصلا منطق دو بخش شده است. المعرف و الحجه. یکی از مفردات بحث می کند. می شود معرف. یکی از مرکبات بحث می کند. می شود حجت.

این که باید هر عملی موضوع وحدانی داشته باشد، ما هیچ دلیلی نداریم.

نه دلیل عقلی نه دلیل عقلائی.

نه عقل می گوید به قاعده الواحد.

نه عقلاء می گویند به وحدت غرض.

بلکه در خارج خلافش اتفاق افتاده است. واقع خلاف این مطلب اتفاق افتاده است. که بحث می کنند در علم اصول هم که دیگر گفتند موضوع علم اصول، ادله اربعه است.

هیچ کسی هم احساس نمی کند که روش غلطی ست. حتما به یک جامعی باید برگردد.

بله. یک مطلب عقلائی است.

و ان این که بالاخره هر علمی، هر فنی، هر کتابی، هر مقاله ای، هر رساله ای، قانون عقلائی اش این است که بحث بکند حول یک موضوعی به معنی یک محوری در بین باشد.

این که رساله اش یک محوری نداشته باشد، همین طور بحث بکند کشکول مانند، این یک فن؟ نیست. کتاب نیست. یک سخنرانی ان هایی که ناشی اند این طوری اند. می گوید که این خیلی ناشی هست. از موضوعات عدیده ای بحث کرد. یک سخنرانی فنی ان است که یک محوری را قرار بدهد، حول ان محور بحث بکند.

این لازم است.

نه موضوع به معنای اصطلاحی که جامع بین موضوعات مسائل.

نه.

ان که عند العقلاء عقلائیت دارد. یک روش عقلائی ست، عقلاء ان طور حرکت می کنند، این است که علمی را که تدوین می کنند، کتابی را که تصنیف می کنند، تالیف می کنند، عقلائی اش این است که حول یک محوری بحث کنند. متشتته نباشد. یک محوری داشته باشد. اما محور معنایش این نیست که موضوع واحد جامع بین موضوعات مسائلش. نه. این لازم نیست. یک محوری باید داشته باشد. یک امر واحد، واحد باز نه به ان معنا. یک چیز مشخصی باید در بین باشد که حول ان بحث بکنند. حالا بگو حول کتب اربعه بحث می کنیم، عیبی ندارد. محور معینی ست. اصلا هیچ اتحادی ممکن است که با موضوعات مسائلش نداشته باشد. می گوید من بحثم امروز راجع به راه های پول در اوردن است. محور است. از چه راه هایی پول در بیاوریم. ممکن است که موضوع یک مساله اش این است که خودت را ذلیل بکنی. ممکن است که موضوع یک مساله اش این باشد که راه پول در اوردن این ست که خودت را ذلیل بکنی. ممکن است که موضوع یک مساله اش هم این باشد که با روساء حکومت…موضوعش این است که خودت را عزیز بکنی. اگر خودت را عزیز کردی، پول در میاوری. محور دارد. عقلائی اش این ست که باید یک محوری باشد. حول ان محور ما بحث بکنیم. عرف البته می گویند که راجع به چه موضوعی اقا صحبت می کند. این کتاب برای چه موضوعی نوشته شده است. عرف همین را می گوید. ولی مقصودش از موضوع، این که علماء می گویند نیست. موضوع یعنی یک محوری که حول ان بحث می کنیم. برای این که متشتته نشود بحث. پراکنده نشود. می گوید که محور بحث ما امروز ادله اثبات خدا ست. محور بحث ما اثبات توحید است. می بینیم که موضوع یک بحثش انفس است. می گوید انفس را نگاه کن، انفس موضوع است. محمولات را بار می کند. یکی دیگرش افاق است. یکی اش شتر است مثلا. هم شتر را بحث می کند موضوع باشد هم مورچه را. هیچ ربطی به هم ندارد. ولی این ها همه شان حول همان محور است که خداشناسی. توحید.

ان که عقلائیت دارد. لا بد لکل علم من موضوع، ما قبول داریم، لا بد لکل علم من موضوع را می گوییم که حرف درستی ست. اما موضوع نه به معنایی که قوم می گویند. موضوع یعنی یک محوری در بین باشد. یک چیز جامعی که همه محمولات، به او مرتبط اند. نه متحد با موضوعات مسائل. نه. مرتبط است. موضوع به معنای محور، لازم است. هر علمی باید یک محوری داشته باشد. یک جامعی باشد. و لو جامع انتزاعی. همین که مثال زدیم، جامع انتزاعی ست. ان چیزی که پول از ان در می اید. این جامع انتزاعی ست. ان وقت بیان می کند راه های عدیده ای را که به این موضوع مرتبط می شوند.

لا بد لکل علم من موضوع به معنا محور خاص. لزوم عقلائی دارد. اما به معنا موضوع واحد. ان ها می گویند واحد. متحد لموضوعات مسائل علم، نه. این دلیلی ندارد. ضرورتی ندارد. ممکن است که محور بحث ما چند چیز باشد. و ممکن است که ان چند چیز اتحادی با موضوعات مسائل نداشته باشد. فقط مسائل به ان ارتباط داشته باشد.

پس این دو نکته. باید یک محوری باشد. اما واحد، نه. ممکن است متعدد. ان هم که واحد است یا متعدد است، متحد باشد با موضوعات مسائل، نه. مرتبط باشد، کفایت است. برای این که عقلائیت داشته باشد.

لا بد لکل علم من موضوع یعنی من محور مرتبط بمسائل ذلک العلم.

این امر اول.

س:

ج: صحبت خواهیم کرد. بعضی اوقات ان محور را که ان جا می گذارند، چرا حول این محور بحث می کنند، اساسشان ان غرض است. ان غرض است که سبب شده است که ما این را محور قرار بدهیم. چون غرض مترتب می شود از حول این محور صحبت کردن. اگر شما حول کتاب و سنت و اجماع و عقل صحبت بکنید، غرض حاصل می شود.

این مطلب اول.

مطلب دوم که باز بدتر از این مطلب است، ان است که در تعریف موضوع گفته اند.

اول گفتند که هر علمی باید موضوع داشته باشد. بعد گفتند موضوع یعنی ما یبحث عن عوارضه الذاتیه. اخوند گفت موضوع کل علم و هو الذی یبحث عن عوارضه الذاتیه.

بعد وارد یک بحث مفصلی شدند اقسام عرض. عرض قریب و عرض غریب. گفتند عرض ذاتی. هفت قسم کردند اعراض را. بعضی هایش قطعا عرض ذاتی است. بعضی هاش قطعا عرض غریب است. بعضی هاش محل اختلاف است.

تطویلات بلا طائل.

و گفتند که باید محمولات مسائل علم، عرض ذاتی موضوع باشد. موضوع ما یبحث عن عوارضه الذاتیه. عوارض همان محمولات است. گفتند که ان محمولات باید عرض ذاتی این موضوع باشد. موضوع کل علم، ما یبحث عن عوارضه الذاتیه.

بعد اشکال شده است که این که شما می گویید موضوع کل علم ما یبحث عن عوارضه الذاتیه، ما علوم را که نگاه می کنیم، می بینیم که محمولات، عوارض ذاتی موضوع علم نیستند. موضوع نحو کلمه و کلام است. ما یبحث عن عوارضه الذاتیه. عوارض کدام اند. مرفوع مجرور منصوب. عوارض ذاتیه. اشکال کردند. گفتند مرفوع که عرض ذاتی کلمه و کلام نیست. الکلمه مرفوع بواسطه فاعلیه. به واسطه مبتدا بودن. به واسطه خبر بودن. این ها مع الواسطه است. عرض ذاتی نیست. واسطه اخص. فاعل، اخص از کلمه است.

عوارض مسائل که همان محمولات است، ان ها عرض ذاتی موضوع علم نیستند. عرض ذاتی به ان می گویند که واسطه نداشته باشد اصلا. الانسان ضاحک بالقوه. واسطه ندارد. یا اگر واسطه دارد، می گویند که واسطه مساوی. الانسان ضاحک بالفعل به واسطه تعجب. کل انسان متعجب. عرض ذاتی ان است که یا بلا واسطه حمل بشود. یا به واسطه امر مساوی. مرفوع که حمل می شود به کلمه، به خاطر فاعلیت است. فاعلیه واسطه اخص است.

یا در علم اصول. الامر ظاهر فی الوجوب. ظاهر فی الوجوب عارض می شود بر الکتاب. الکتاب، یعنی اوامرش. یک مقداری از ان. ظاهر فی الوجوب به واسطه ان امر. ان امر، واسطه اعم است. چون در اصول که بحث می کنند الامر ظاهر فی الوجوب، امر چه در کتاب باشد، چه غیر کتاب. اصلا شاهد به غیر کتاب می اورند. الان ظاهر فی الوجوب را که حمل می کنیم بر کتاب، بر سنه، این به واسطه امر است. به واسطه نهی است. امر و نهی هم واسطه اعم است. عرض ذاتی نیستند.

موضوع کل علم ما یبحث عن عوارضه الذاتی، این با خارج، با ان که در میدان هست، منطبق نیست. غالب مسائلی را که در علوم بحث می کنند، محمولاتشان برای موضوع علم، عرض ذاتی نیست.

این است که مرحوم ملا هادی سبزواری در تعلقه اسفار، امده است این مشکل را حل کرده است. گفته است این که می گوییم موضوع کل علم، ما یبحث عن عوارضه الذاتیه، مقصود از عرض ذاتی که این جا می گوییم، ان عرض ذاتی که در منطق و فلسفه بحث می کنند، نیست. این یک اصطلاح دیگری هست. موضوع کل علم ما یبحث عن عوارضه الذاتیه، مقصود ان عرض ذاتی منطق در مقابل عرض غریب، مراد ان نیست.

بیان خوبی دارد و در ذهن ما این است که کلام مرحوم اخوند متخذ از کلام ملاهادی هست. چون ایشان تلمذ هم کرده است در سبزوار پیش ملاهادی. حالا تلمذ هم نمی کرد، دیده است این حرف ها را. اشاره دارد به همان حرف ملاهادی. شاید هم تطابق فکرین بوده است.

حل این مشکل این است که ما ذاتی را یک معنای دیگری بکنیم.

ذاتی در مقابل عرضی ست. نه در مقابل غریب. ان هم عرض ذاتی را در مقابل عرض غریب می اورند. نه. ذاتی در مقابل عرضی.

یک محمولاتی ست که حملشان بر موضوعشان، حقیقی ست. مجاز نیست. عنایت نیست.

مثل الانسان ماش. این حقیقت است. مجاز نیست. و لو ماش عرض غریب است ولی الان این عرض غریب را بالحقیقه حمل کردیم. الانسان متحرک.

برخی از محمولات هست که حملشان بالعرض است.

مثل این که می گوید من فردا پرواز می کنم. می خواهد با هواپیما برود جایی. می گوید پرواز می کنم. این پرواز می کنم، من پرواز کننده ام، انا طائر. انا متحرک همین الان، می گوید من حرکت می کند غدا، این بالعرض و المجاز است. هواپیما حرکت می کند. اسناد حرکت متحرک به جالس ساکن، اسناد الی غیر ما هو له است. اسناد مجازی ست.

محمولی را که نسبت می دهند به موضوع تاره نسبت به ما هو له است. نسبت حقیقی هست. این را می گویند عرض ذاتی. و اخری نسبت الی غیر ما هو له است. بواسطه فی العروض است. به ان واسطه ای که در بین است، به ان واسطه، حرکت را به این اسناد دادند. این را می گویند غیر ذاتی.

مرحوم اخوند اصلاح کرده است. موضوع کل علم ما یبحث عن عوارضه الذاتیه یعنی ان هایی که برای این موضوع هستند. بلاواسطه فی العروض.

عروض یعنی حمل.

شخص را می گویند پرواز کرد. شخص را می گویند حرکت کرد. این متحرک را که نسبت می دهند به این انسان، این واسطه در حمل دارد. هواپیما حرکت کرد، این واسطه می شود. فانت متحرک. ان حرکت هواپیما، واسطه در حمل شما هست. واسطه در عروض است.

مراد از عرض ذاتی یعنی حملش واسطه نداشته باشد. یعنی حملش الی ما هو له باشد. یعنی حملش حقیقی باشد.

خب این درست است. حرف خیلی عقلائی می شود.

موضوع علم، حالا موضوع را هر چی میخواهید معنا بکنید، موضوع علم به معنای محور ما می گفتیم یا ان المتحد بموضوعات مسائله، موضوع علم، یعنی ان که از محمولات او بحث می کنند. محمولات برای او هست. واسطه در عروض ندارد. حرف درستی ست. محور بحث به ان می گویند که شما از عوارض ان بحث بکنید. اگر بحث کنید از یک چیز هایی که برای او نیست، مجاز است، عقلائیت ندارد. محور بحث، موضوع بحث، یعنی ان که پیرامونش بحث می کنید. بحث می کنید از ان چیز هایی که بر او حمل می شود حقیقه. مال اون هست. نه این که یک چیزی را بحث می کنید که موضوعش یک چیز دیگری هست. خب باید بروی در ان علم دیگر از ان بحث بکنید. موضوع هر علمی ان است که پیرامونش بحث بشود. پیرامونش بحث بشود یعنی از محمولات خودش بحث بکنید. اما بیایید از یک محمولات دیگری بحث کنید که اسنادش به این مجاز است، این عرفیت ندارد. عقلائیت ندارد.

به این معنایی که کرده است مرحوم اخوند، از ان اشکال نجات پیدا کرده است. اشکال این بود که عوارض محمولات هر علمی، عرض ذاتی ان نیستند. اخوند جواب میدهد که ما که می گوییم عرض ذاتی، یعنی مال او باشد. مال واسطه نباشد. خب این جا هم برای او هست. الکلمه مرفوع. راست است. حقیقت است. الکلام اسمیه و فعلیه. درست است دیگر. حل کرده ان مشکلات را با این تفسیری که قبل از ایشان ملاهادی سبزواری این تفسیر را بیان کرده است.