بسم الله الرحمن الرحیم
تتمه بحث ما در امر اول، در ترتیب مسائل علم اصول است.
قبل از ورود در این بحث، دیروز عرض کردیم که عامه چون نیاز مبرم داشتند به استنباط، به اجتهاد، ابتداء ان ها اصول الفقه را، قواعد استنباط را، تدوین کردند. و ان چه که از شواهد تاریخی بر می اید این است که اول شخص هم شافعی بوده است که رساله الوجیز را در علم اصول تدوین کرده است. یک بینا بینی بین مذهب رای و مذهب حدیث که داستانی دارد.
بعضی ها اصرار دارند که نه. تدوین علم اصول توسط خاصه است، توسط شیعیان است. عرض کردیم که یک کمالی نیست. و این ادعاء هم مثبت ندارد.
ان که پیدا شده است، رساله ای ست از یونس بن عبد الرحمن بعد از او ابن ابی عمیر فی اختلاف الحدیث و مسائله عن ابی الحسن علیه السلام. ظاهرش روایاتی ست که راجع به اختلاف حدیث امده است. کتاب حدیثی ست. کتاب فی اختلاف الروایه و مسائله عن ابی الحسن. روایت است. قواعد نیست. کتاب علمی فنی نیست.
یا کتاب عام و خاص که ابن ابی عمیر گفتند داشته است. ان هم شبیه ناسخ و منسوخ روایات را جمع کرده است.
بعضی ها توهم کردند که کتاب هشام بن حکم که کتابی داشته است فی الالفاظ، توهم کردند که این کتاب اصول است. مباحث الفاظ اصول. و لکن این توهم هم باطل است. قطعی البطلان است. این که مباحث الفاظ الان معروف است در علم اصول، بخشی از علم اصول است، در ان زمان این اصطلاح نبود. در هیچ جایی پیدا نشده است این اصطلاح. کتاب الالفاظ که عامه هم نوشتند، شاید اولینش ابن سکین باشد در زمان متوکل، کتاب الفاظ را در لغت، مقصود کتاب الالفاظ مثل معانی الاخبار، الفاظ را معنا می کردند. لغات را معنا می کردند. در ذهن ما این است. حالا این را هم باز شما تتبع بکنید. می شود از راه تتبع، شواهدی که در کتب رجال است، شواهدی که در کتب تاریخ است، چه از عامه چه از خاصه، می شود یک شواهدی هم پیدا کرد. در ذهن ما این ست که هشام بن حکم با توجه به این که یک متکلم بوده است. کتاب هایش را هم نگاه کنید، همه اش درباره اعتقادات بوده است. رد جبر بوده است. رد معتزله بوده است. رجل شیعی کلامی بوده ست. مناظراتش هم در همین بحث کلام بوده است با مرتدین. با عامه. با منکرین. در توحید در معاد در خصوصا در امامت. کتاب هایش این سنخ مطالب را بیان می کرده است. در ذهن من این است که این کتاب الالفاظی هم که نوشته است، در همان راستا است. الفاظی را توضیح داده است که بعضی ها از ان ها در امور اعتقادیه بد فهمیدند. اگر اهل مجسمه مثلا ید الله فوق ایدیهم را مثلا همین ید عادی معنا کردند، او امده ست ان بعضی از الفاظی را که موهم بعضی از مطالب خرافی است، بعضی از مطالب اعتقادی غلط است، امده ان ها را توضیح داده است.
س:
ج لغتنامه برای دهخدا هست بعد از چهارده قرن. ان زمان ها لغتنامه چی چی بوده است. ابن سکین هست کتابش. کتاب نوشته است کتاب الالفاظ. رفته است معنا کرده است. هست. موجود است. کتاب الالفاظ و الاضداد. یکی العین اسمش را گذاشته است.
س:
ج: عقل گرا بوده است، سراغ اعتقادیات رفته است. اصول اعتباریات است. مباینت دارد با مبنای متکلم.
این است که کتاب الالفاظی را که در کتب…من نگفتم لغت است. کتاب الفاظ متعارف بوده است در لغت می نوشتند. هست. اصلا به همین عنوان. کتاب الفاظ. اسمش این است. من جمله ابن سکین که اولینش هست. واقعیت خارجیه است. ولی نظر به این که یک رجل متکلمی بوده است، به ذهن می زند که مجرد این که الفاظ را معنا کند، در این کتاب هدفش نبوده است. این کتاب الالفاظ را نوشته است در راستا همان متکلم گری اش. الفاظی را معنا کرده است که موهم عقائد خلاف بوده است. ید الله فوق ایدیهم را امده ست معنا کرده است. ان الله استوی علی عرشه را امده است معنا کرده ست. کتاب الالفاظ بالقطع و الیقین مرادش الامر ظاهر فی الوجوب نبوده ست. اصلا این مباحث به این شکل ان زمان مطرح نبوده است. الوجیز شافعی را هم نگاه بکنید یا بعد می رسد به شیخ طوسی. قبلش شیخ مفید. سید مرتضی. اصلا اصول را به عنوان مباحث الفاظ مطرح نمی کردند. متاخرین امدند اصول را دو قسم کردند. مباحث الفاظ. مباحث عقلیه.
در هر حال ان که ما می توانیم استفاده کنیم، آن که شواهد تاریخیه شهادت می دهد، این است که به خاطر این که شیعیان نیازی نداشتند به این اجتهادات، این گونه اجتهادات و این گونه قواعد، درب رحمت باز بوده ست. سوال می کردند. این ها دست به کار نشدند. نیاز نبوده است. یا یک مقداری ان امکاناتی که ان ها داشتند، این ها نداشتند. کثرتی که ان ها داشتند، این ها نداشتند. منازعات و درگیری هایی که انها داشتند، اصحاب الرای با اصحاب الحدیث با هم منازعه داشتند، شیعه ها نداشتند ببرکه اهل البیت، ان منازعات بینشان نبوده است. این نیاز نبوده است خب دست به کار نشدند. این یک شرفی، یک کمالی برای ان ها نیست. تازه خیلی ها می گویند که اصول کلش کمال نیست تا چه برسد در ان زمان. اصول یک علم الی ست. از باب این که نیاز داریم بهش. چاره ای نداریم بر استنباط. یک وسیله است برای استنباط. خودش این طور نیست که یک نورانیتی داشته باشد. یک فضیلت ان طوری داشته باشد. نه. از علوم الی ست. یک صنعت است. یک فن است. اخوند هم گفت صناعتی ست. یک فنی ست که از راه ناچاری. دست ما از اهل بیت و وحی کوتاه است. ناچاریم که استنباط بکنیم. ناچاریم که زحمت بکشیم. قواعد را منقح بکنیم.
این هم یک کلمه ای بود که از دیروز باقی مانده بود که بعضی ها دیروز می گفتند که هشام بن الحکم هم کتاب اصولی داشته است. نه. کتاب اصولی در کار نبوده است.
بحث فعلی ما در اشاره اجمالیه به مباحث علم اصول.
علم اصول را ما می توانیم در سه بخش تقسیم بکنیم. قسمی از علم اصول یک مسائل عرفیه است. ارتکازات اهل عرف را برای فهم خطابات تنقیح می کنیم. چون خطابات ملغاه به عرف هستند. عرف از این ها چه می فهمد معیار است. نه ان ادم دقیقی که فکر فلسفی دارد. فکر دقی دارد. و یک جوری تفسیر می کند روایت را که هیچ عرفی تصدیقش نمی کند. نه. خطابات ملغاه به عرف هستند. ما باید افهام عرف را در نظر بگیریم. چون ما باید خطابات را بر معانی عرفیه شان حمل بکنیم، امدیم یک قواعدی که در ارتکاز عرف است در رابطه با فهم خطابات، ان ها را علم اصول قرار دادیم. همان ها را تعقیب می کنیم. دنبال می کنیم. الامر ظاهر فی الوجوب. می گویند که از کجا می گویی ظاهر فی الوجوب. می گوید نگاه کن اذا امر المولی عبده و عصی صح عقابه پس معلوم می شود که مردم از امر وجوب را می فهمند. النهی ظاهر فی الحرمه. جمله شرطیه ظاهر فی المفهوم. کل ظاهر فی العموم. این ها همین تحلیل ارتکازات و ما ینسبق الی اذهان العرف به ضم یک منبهاتی البته. دعوی نیست. این استظهارات را ما با منبهات درست می کنیم.
یک مقداری از مسائل علم اصول مسائلی ست که به استظهارات می پردازد. که نیاز فقیه است در فقه که اسمش را می گذارند مباحث الفاظ. فعلا اسم این ها شده است مباحث الفاظ.
قسم دوم یک مباحثی ست که به عرف مربوط نمی شود. به عقل مربوط می شود. چون عقل هم حجت است طبق روایات. ان لله علی الناس حجتین. حجه ظاهره. حجه باطنه عقل.
قسم دوم علم اصول یک مباحث عقلیه است که درگیری در ان مباحث عقلیه بیشتر با اخباریین است. حالا مباحث عقلیه، عقل نظری عقل عملی یا اعم. سیره عقلاء. این ها را بحث می کنیم. اجتماع امر و نهی را بحث می کنیم یک بحث عقلی ست. امر به شیء مقتضی نهی از ضد است بحث می کنیم. برائت عقلی را بحث می کنیم. حسن و قبح عقلی را فی الجمله بحث می کنیم. این ها یک مباحث عقلی یا عقلائی. عقلائی ان که سیره برای معالمات فقه به درد می خورد. ما یقتضیه سیره العقلاء را بحث می کنیم. البته سیره عقلاء هنوز خیلی بحثش شفاف نشده ست در اصول. مفصل نشده ست. ارام ارام این هم وارد اصول می شود. بحث هایی در اطرافش خواهد شد.
یک قسم از اصول هم این است که مربوط به استظهارات نیست. امور غیر عرفیه که درگیری در غالبشان، معظمشان، همان است که اخباریون ازش فرار می کنند. می گویند که این ها را رها بکنید. برویم سراغ اخبار.
قسم سومی که اصول در ان صحبت می کند، از مجعولات شرعیه بحث می کند. شارع چه کرده ست. استظهار از ایات و روایات. استظهار می کنند از ایات و روایات استنباط می کنند از ایات و روایات مجعول شرعی را که ابزار استنباط است. خودشان هم مستبنط اند ولی ابزار استنباط هم هستند. مثل حجیت خبر واحد. مثل حجیت اجماع. مثل اصول عملیه. اصول عملیه شرعیه. مثل باب تعادل و تراجیح. این ها اصولی در طرح این ابحاث در پی پیدا کردن الحجه الشرعیه علی الحکم الشرعی ست. می خواهد حجت را پیدا کند. حجت به معنی العام. نه حجت به معنای طریق الی الواقع. اصول عملیه هم به این معنا حجج است. به عنوان پیدا کردن حجت ست.
ما در ذهنمان این ست که علم اصول را، عمده اش، معظم علم اصول از همین سه تا بحث خارج نیست.
البته یک مقدمه ای هم دارد این ابحاث. حالا بحث کردند. از مبادی تصوریه بحث کردند. تعریف علم اصول کردند. وضع را بحث کردند. وضع یعنی چه. خب این به کار می اید. در همان جا ها می خواهند بگویند. استظهار بکنند وجوب را از امر، می گویند که این دلالتش وضعی ست. خب باید وضع را بدانیم که چی هست. وضع را امدند در مقدمات بحث کردند. این که حقیقت است یا مجاز است. استظهار بکنیم معنای حقیقی را بر خلاف معنای مجازی، امدند حقیقت و مجاز را در مقدمات بحث کردند. یک مباحثی را اوردند در مقدمات که داخل این سه تا نیست. به جزء بحث مشتق که ما نتوانستیم این را درستش بکنیم، بقیه داخل این سه مطلب نیستند. مربو به استظهارات، قواعد عقلیه، حجج شرعیه، نیستند ولی چون نامشان می اید، بالمناسبه صحبتشان می شود. معنای حرفی را اوردند. خب معنای حرفی داخل این سه قسم نیست ولی در بحث واجب مشروط بحث کردند که ایا قید به هیئت می خورد یا نه. می شود وجوب مشروط. بعد ان جا گفتند که معنای حرفی است. معنای حرفی قابل تقیید نیست. معنای حرفی در یک مواردی امده است. اما این جا امدند معنای حرفی را بحث کردند که معنای حرفی چیست. حقیقت را. ربطی به استظهار ندارد. حقیقت معنای حرفی چیست. حقیقت معنای اسمی چیست. معنای فعل چیست. امدند یک بحث ها مقدمی را اوردند.
درست فرمودند بعضی که ما فرقی بین بحث مشتق و بحث عام و خاص نمی بینیم. در مشتق هم درست ست که یک مباحث عقلی را اوردند. ان ها نیازی بهش نیست. ما ان شاء الله برسیم ان ها ار حذف می کنیم، ولی بحث مشتق هم یک بحث استظهاری ست. ایا مشتق ظاهر است در خصوص من تلبس یا در اعم از من تلبس و من انقضی. این مثل بحث عام است. کل را بحث می کنند که ایا ظهور در عموم دارد یا نه. ای را. مثل ادات عموم بحث می کنند. فرقی بین بحث مشتق و ان بحث نیست. ولی رسم همین شده ست که این ها را در مقدمات می اوردند.
علم اصول را سه تا مطلب تشکیل می دهد به علاوه مقدمات.
اگر کسی خواسته باشد یک اطروحه ای داشته باشد، یک پیشنهاد جدیدی داشته باشد برای تنظیم علم اصول، این هم یک پیشنهاد ست که بیایم این ها را… ما اصول را در سه مرحله بحث بکنیم. سه بخش بحث بکنیم.
و لکن چون ان طور اهمیتی ندارد این حرف ها، ما مقلد همان سابقین شدیم.
تا ان جا که ما اطلاع داریم. تتبع کردیم، از زمان محقق که معارج الاصول را نوشته است، همین ترتیب کفایه است. معارج را نگاه بکنید ان هم یک مقدماتی دارد. حقیقت و مجاز را بحث کرده است. حالا بعضی ها را نیاورده ست. یا بعضی ها را اورده است، بعدا حذف شده ست. ان هم یک مقدماتی دارد. یک مباحث الفاظی دارد. بعدش؟ امر و نهی و همین مباحثی را که الان بحث می کنند. بعد هم یک مباحث حجتی دارد. منتهی یک کم بسیط تر است. اجماع را اورده ست. خبر واحد را اورده است. بعد هم امده تعادل و تراجیح. بعد هم اجتهاد و تقلید.
این سبکی که الان در کفایه ست، همان سبکی ست مع اضافات، همان سبکی ست که مرحوم محقق حلی..در ذهن ما این است که این مرد بزرگ، ان سبک اهل سنت که عده الاصول بیشترش را با همان وجیزه و این ها سازگاری دارد. با کتب اهل سنت سازگاری دارد، او را الغاء کرده ست، یک سبک جدیدی را طراحی کرده ست. این سبک جدید را الان نگاه کنید با اصول عامه سازگاری ندارد. و این سبک جدید همین طور باقی مانده است. مقدمات. مباحث الفاظ. منتهی در بحث الفاظ، بحث اقتضاء را هم گنجانده اند. بحث مقدمه واجب را هم گنجانده اند. ان سبک را عوض نکردند. مقدمات و مباحث الفاظ و بعد هم مباحث حجج. اجماع را بحث کرده است. خب شیخ انصاری قطع را هم داخل کرده ست در همین بحث حجج.
همان سبک را در ذهن ما این است اصولیین بعدی پذیرفتند. و ادامه دادند. چون خیلی مهم نیست. سبک مهم نیست. مهم این واقعیت است که ما یک مسائلی را یاد بگیریم. لزومی ندارد که به هم بریزیم. حالا یک تلاشی کردند چندین قرن. بر ان تلاش دارد بحث ادامه پیدا می کند. لزومی ندارد که بیاییم این را… حالا مرحوم محقق اصفهانی می خواسته یک اصول جدیدی بنویسد. الاصول علی نهج الحدیث اسمش را گذاشته است. شروع هم کرده است. این نظم را به هم زده است. همان نظمی که مرحوم مظفر در اصول فقه تبعیت کرده است. این نظم را به هم زده است. منتهی اجل فرصت نداده است. از مباحث الفاظ خارج نشده است. تمام نتوانسته بکند. هستند بعضی ها. بودند. هستند که ان سبک تقلیدی را که نگاه کنید. ان که ما دیدییم این در معارج محقق است. عده الاصول شیخ طوسی این سبک را ندارد. معارج این سبک را دارد. مقدمات. مباحث الفاظ. حجج. تعادل و تراجیح. اجتهاد و تقلید. عین همین کفایه حرکت کرده است. ما در ذهنمان این ست که نیازی نیست که ما… سبک بهتری هست ولی نیازی نداریم که این را به هم بزنیم.
خصوصا که، مهمش این است، خصوصا که ما برای بحث از این مطالب خب نیاز داریم که مراجعه کنیم به کتب. نیاز داریم که استضائه بکنیم از افکار اصولیون سابق و چون افکار ان ها، مطالب انها، طبق همان سبک است که حالا می گویید سبک تقلیدی ست. عیبی ندارد، طبق همان سبک است، تسهیلا للامر، بهتر است که ما طبق همان سبک…حالا ما بیاییم سبک مرحوم حاج شیخ اصفهانی را اخذ کنیم، برای پیدا کردن حرف اخوند، حرف نائینی، ان ها طبق سبک قدیم بحث کردند. زحمت دارد. یک واقعیتی ست. هیچ لزومی ندارد. مطالب حاج شیخ اصفهانی همان مطالب است. جاهایش را عوض کرده است. البته حالا در حقیقت حکم هم بحث کرده ست. یک اضافاتی احیانا دارد. ان به جای خود. ولی این که بیاییم سبک شاید هزار ساله تقریبا، هشتصد نهصد ساله را بیاییم عوض بکنیم خصوصا که ابتلاء ما به کلمات سبک قدیم است، هیچ نیازی به این تعویض نیست.
ما طبق همین کفایه که به قول بعضی از علماء که قران الاصول شده است، طبق کفایه که قران اصول شده است، ما بحث را شروع کردیم و بحث را ادامه می دهیم. خصوصا که کفایه الاصول هم کتاب درسی رائج حوزه است. تدریسش به نحو مطلوب یک کمال است. این هم یک اثری ست که مترتب می شود بر بیان کلام مرحوم اخوند و با متن قرار دادن کلام مرحوم اخوند.
و بهذا یتم الکلام در امر اولی که مرحوم اخوند امر اول را مقدمه اولی را منعقد کرده ست.
س:
ج: عرض کردم. تقسیمات زیاد است. اصلا ممکن است که بهتر هم باشد ولی نیازی نیست ما بیاییم عوض بکنیم. طلبه ها سردرگم می شوند. الان مراجعه اسهل است. الان همین حرف ها را…حالا ما بیاییم بحث اقتضاء را از مباحث الفاظ بیاوریم بیرون، بحث اجتماع امر و نهی را بیاوریم بیرون، بیایم مباحث الفاظ را در چند مرحله خلاصه کنیم. بعد یک مرحله ی دوم مباحث عقلیه. لزومی ندارد. تغییر سبک، تغییر واقعیت ها نیست. باید این نظم را به هم زدن، یک مبرر خیلی قوی داشته باشد. … این هم یک نظمی ست برای خودش…ان ها که می گفتند مقدمات. مباحث الفاظ. مباحث حجج. تعادل و تراجیح. اجتهاد و تقلید.
س: به خاطر این ترتیب طلبه گیج می شوند
ج: از مباحث الفاظ برود به مبحث عقلی گیج می شوند؟…وسط مبحث نیست. …ان که ان نظم را به هم می زند، او هم همین گرفتاری را دارد. نفرمایید. بفرمایید بحث بحث لفظی ست ولی گاهی هم در مباحث الفاظ، بعضی ها امدند به ادله عقلیه تمسک کردند. چه عیبی دارد. چرا گیج بشود ادم. یک مطلبی را هم با دلیل لفظی ادم ثابت بکند و هم با دلیل عقلی. بحث خارج اگر بناء باشد یک کسی به مجرد تغییر بحث گیج بشود، این هنوز وقتش نیست.
س: طبق مبنای شهید صدر بحث بکنید..
ج: کفایه حل نمی شود. شما ارادت دارید. خیلی ها هم ارادت ندارند به کتاب اقای صدر. می گویند که اصلا مطالعه نمی کنیم. اصلا بعضی ها به ما اعتراض دارند که چرا حرف های او را مطرح می کنی. حرف هایش خروج از فهم عرفی ست. اجازه بدهید که ما، ان مقداری که تا حالا رفته ایم، همین سبک تقلیدی بوده است. بگذارید همین سبک تقلیدی خودمان را ادامه بدهیم. خدای نکرده از همین هم نمانیم. ان را هم بلد نباشیم، از این هم بمانیم.
الکلام فی الامر الثانی.
مرحوم اخوند در وضع امر ثانی را منعقد کرده است.
وضع را تعریف کرده ست. فرموده الوضع نحو اختصاص اللفظ بالمعنی. گفته است وضع یک اختصاص لفظ به معنا را، یک نوع اختصاصی. اختصاص ها انواعی دارند. اختصاص ملکیت. اختصاص حق اولویت. این هم یک نوع اختصاصی ست. یک نوع اختصاص لفظ را به معنا می گویند وضع. این که این اختصاص پیدا کرد یعنی وضع شد.
این در مقابل تعریف بعضی ها که صاحب فصول، بعضی دیگر گفتند الوضع تخصیص اللفظ بالمعنی. می گوید که نه. تخصیص نگو.چون وضع تعینی را نمی گیرد.
وضع دو قسم است. وضع به اسم فاعل. اسم بچه اش را حسن می گذارد. وضع به کثره استعمال. وضع تعینی. که بس که در این استعمال می کنند، اولش با قرینه، ارام ارام دیگر این لفظ می شود اسم این اقا. گاه گاهی هست که خصوصا قدیم ها. هنوز هم هست در روستا ها. این ها. اسمی برای یک کسی می گذارند. کلاغ. بعد اول ها نمی فهمند. ارام ارام طوری می شود که اگر نگویی کلاغ نمی فهمند. اسمش را می اوری. می گویی حسن. می گوید حسن کیست. ان معنا مهجور می شود. ان لفظ مهجور می شود. اصلا ان لفظ جدید می اید. تا ان را نگویی، حالا ادم اخلاقی هست. با ادب است. نمی خواهد ان لفظ کلاغ را بگوید. ولی می بیند که طرف نمی فهمد. می گوید که همان که شما بهش می گویید کلاغ. این طور می شود. وضع تعینی پیدا می کند.
مرحوم اخوند می گوید که ما وضع را تخصیص معنا نمی کنیم تا این که قابل قسمت به دو قسم نباشد. ما وضع را اختصاص معنا می کنیم ان وقت این قابل تقسیم است. وضع اختصاص لفظ است به معنا که این اختصاص تاره به فعل فاعل است. اسمش را می گذارند وضع تعیینی. تاره به تعیین اللفظ للمعنی است و اخری به کثره استعمال است که اسمش را می گذارند وضع تعینی.
فرموده است که تعریف لفظ به نوع اختصاص درست است نه به تخصیص. چون اگر تخصیص را معنا کنیم، قابل تقسیم به دو قسم نیست.
و گفته است و لذا یقسم بالوضع التعیینی و الوضع التعینی.
این فرمایش مرحوم اخوند.
مرحوم اخوند یک هنرش این بوده است که یک الفاظی می گفته است که طرف نمی توانسته اشکال بکند. ولی نمی توانسته هم بفهمد. اجمال گویی ماهرانه. همین چندی قبل گذشت. گفت موضوع علم اصول یک کلی ست. برهان این را می گوید. کلی ست. اسمش را هم لازم نیست که بدانی. حالا می گوید که یک نحوه اختصاص است.
این در کفایه خیلی تکرار می شود که مرحوم اخوند اجمال گویی می کند که طرف هم نمی فهمد. ولی خب یک بزرگی این طور فرموده است. گفته است مرحوم اخوند مواردی را در کفایه این طور بیان کرده است.
الوضع نحو اختصاص اللفظ بالمعنی.
و لکن محققین وارد بحث تفصیلی این مساله شدند که ما همانطور که قول داده ایم، زوائد را می خواهیم حذف بکنیم.
خب یک بحثی هست که ایا دلالت الفاظ بر معانی شان دلالت ذاتی ست یا جعلی ست.
نمی دانم که چه طور شده است که بعضی ها گفتند دلالت الفاظ بر معانی شان ذاتی ست اصلا. نیاز به جعل ندارد. تناسب.. شاید منشأش این است که بعضی از الفاظ با معانی شان تناسب بیشتری دارند. ان که در معانی بیان می گوید فسم و قسم؟؟؟ معناهایشان همان اندازه ای…زیاده الحروف تدل علی زیاده المعنی. انّ بگویی مثلا انّ یک معنا دارد. ان بگویی یک معنا دارد. شدت و ضعفش موثر در معنا هست. بگویی لا تضرب. شدت دارد. این نهی است. اما بگویی لا تضربُ نه. این شل است مثلا.
این را نمی شود انکار کرد که یک مناسبت هایی فی الجمله ای بین الفاظ و معانی هست اما این که دلالت الفاظ بر معانی شان ذاتی باشد، نه. این ذاتی بودن حرف غلطی ست که بگوییم ذاتی ست. جای گفتن ندارد.
این که الفاظ دلالت می کنند بر معانیشان، منشأ دلالت الفاظ بر معانی شان، جعل و اعتبار معتبر است. در این شکی نیست. حسن بر این دلالت دارد به خاطر این که این حسن را بر این وضع کردند. اسم این را گذاشتند حسن. اسم این را گذاشتند فرش. منشأش اعتبار معتبرین است.
ان ها را ما تطویل بلاطائل است، رها می کنیم.
صحبت در این است. چون مرحوم اقای خوئی هم گاه گاهی تکرار کرده است. گفته است بر مسلک تعهد مطلب چنین است. بر این مسلک این جا، اثر بار کرده ست در اصول، در فقه.[1] این را می خواهیم بحث بکنیم که ان که صادر شده است از واضع، حالا واضع کیست، کار نداریم. ان جعلی که صادر شده ست از واضع، حقیقتش چیست. چه کار می کند واضع. همین که خودمان هم انجام می دهیم. اسم بچه مان را می گذاریم حسن. چه کار می کنیم. اسم بچه مان را می گذاریم حسن یعنی چه کار می کنیم.
می خواهیم تحلیل بکنیم یک واقعیتی را که در خارج از همگان صادر ست. وضع می کنند یعنی چه کار.
مرحوم اقای خوئی طبعا للنهاوندی یک مسلک جدیدی را تایید می کند. نهاوندی ابداع کرده است ناقصا، ایشان تایید کرده است، تشیید کرده، تکمیل کرده ست. اسمش شده ست مسلک التعهد فی الوضع. در وضع یک مسلکی شده است. در محاضرات این را تعقیب کرده ست و بعضی جاها گفته است روی مسلک ما در وضع، مشکلی نداریم ما. یک ثمراتی را در یک مواردی بر این مسلک بار کرده است.
گفته است که حقیقت وضع، تحلیل این واقعیت به این است که واضع متعهد می شود که هر گاه خواست این معنا را به شونده اش، به بیننده اش، به هر کسی که قابلیت دارد، هرگاه خواست این معنا را بلا قرینه بفهماند، به این لفظ تکلم بکند. شما اسم فرزندت را که گذاشتی حسن تحلیلش این است که متعهد شدی که هرگاه بفهمانی این شخص را این فرزند را، خواستی احضار بکنی صورتش را در ذهن مخاطبت، بگویی حسن.
حقیقت وضع گفته است تعهد است.
ملاحظه بفرمایید محاضرات را.
این مسلک مهم است. ما بیشتر روی این بحث می کنیم. بعد از بطلانش نتیجه می گیریم مسلک بعد را.
[1]. در فقه پیدا نشد.