اصول ـ جلسه ۰۸۱ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در حقیقت وضع بود.

عرض کردیم هر چند که این مساله در طریق استنباط قرار نمی گیرد. اثر فقهی ندارد. و لکن چه بسا در اثناء مباحث اصولیه یا فقهیه، این قضیه مطرح است. می گویند در ضمن بعض از مباحث اصولیه و فقهیه می گویند که بر فرضی که وضع این طور باشد، این می شود. ان باشد، این می شود. لذا بحث از حقیقت وضع، بحث عقلائی خواهد شد.

و عرض کردیم که مسلکی که الان محل بحث شده است تعقیب شده است در باب وضع مسلک تعهد است. که مرحوم اقای خوئی این مسلک را در محاضرات انتخاب کرده است و استدلال کرده است و دفاع کرده است. قبلش هم در کلمات مرحوم نهاوندی. خیلی هم مهم نیست که ایا مثل هم هستند یا نه. فعلا ان که ایشان در محاضرات فرموده است، بعد از ایشان همین مسلک را تعقیب کردند و مناقشه کردند.

ما هم طبق محاضرات این مسلک را بیان کردیم. مسلک تعهد چیست. ادله اش. شواهدش. دفع اشکالاتش. تقریبا تمام شد ان چه که ایشان در محاضرات فرموده بود.

و لکن قبول این مسلک موقوف است بر اموری:

امر اول:

ما سائر مسالکی را که در حقیقت وضع گفته شده است ان ها را ابطال بکنیم. ان ها درست نباشد. اگر راهی غیر از این راه نبود، می گوییم که ارتکاز عقلاء همین است. دیگر تردید نداریم. اما اگر سائر مسالک و لو بعضی از ان ها تمام بود، یا نوبت به این مسلک نمی رسد یا تعینش دلیل نیاز دارد. از کجا معلوم. اگر ان ها هم درست باشد، ارتکاز عقلاء با ان ها هم قابل تحلیل است. لذا خود ایشان، اول سائر مسالک را ابطال کرده است.

قول به این مسلک حالا یا معینا یا غیر معین، توقف دارد که سائر مسالک باطل باشد.

لذا ما باید سائر مسالک را هم بررسی بکنیم.

مسالکی که در حقیقت وضع گفته شده است غیر از مسلک تعهد سه مسلک است. مسالک معروف:

مسلک اول: مسلک الملازمه.

گفتند حقیقت وضع عبارت است از اعتبار ملازمه بین لفظ و معنی.

یک چیزهایی هست که بینشان تلازم هست بدون وضع واضع. تکوینا یک ملازمه ای هست. در واقع ملازمه هست. بدون این که جعلی باشد، اعتباری باشد. حالا اسمش را می گذارند ملازمه طبعی مثلا. مثل این که دود ملازمه دارد با این که آتشی در بین است. این نیاز به جعل جاعل ندارد.

و لکن بین این لفظ و معنایش ملازمه باشد، این نیاز به جعل جاعل دارد.

قبلا گفتیم که ذاتی بودن این ها از خرافات است. از اوهام است. نیاز به جعل جاعل دارد. بعضی ها استشهاد خوبی کردند. گفتند شاهد بر این که ذاتی نیست، این است که یک لفظ هایی اول یک معنا دارد. بعد منقول. بعد وضع می شود برای یک معنای دیگری. ذاتی اصلا از واضحات است که هیچ احتمال نیست که خود لفظ بذاته مثل دود باشد که دلالت بر معنایش بکند.

گفتند که حقیقت وضع اعتبار ملازمه است بین لفظ و معنی. چه طور در تکوین یک ملازماتی هست، نیازی به جعل جاعل ندارد. کذلک همان ملازمه را در وعاء اعتبار واضع اعتبار می کند.

بارها عرض کرده ایم اعتباریات یک صورتی هستند از واقعیات. ملکیت یک واقعیتی ست. سلطه بر شیء تکوینا. امدند برای مال هم، ملکیت اعتباریه اعتبار کردند. گفتند تو هم مالک این هستی. و لو دستش نیست. سلطه خارجیه هم ندارد. زوجیت یک واقعیت تکوینیه ست. امدند اعتبار کردند زوجیت را برای زن و شوهر مثلا.

مثل این که مرحوم حاج شیخ اصفهانی یک جا ادعاء کرده ست، گفته است تمام اعتباریات اول یک سنخ تکوینی دارند. از او منتقل شدند به سنخ اعتباری اش. ما ان وقت ها که دنبال می کردیم، نقض پیدا نکردیم. یک جایی اعتباری پیدا بکنیم تکوینی نباشد. عکسش هست. ولی نه. همه اعتباریات به یک نوعی منشأ تکوینیه داشته است. خارجیه واقعیه داشته است. بعد امدند مثل همان را یک جا اعتبار کردند.

حالا وضع هم همین طور است. یک تلازم واقعی و خارجی داریم. امدند…واضع ملازمه را اعتبار کرده است بین لفظ و معنی. شده است ملازمه اعتباریه.

وقتی ملازمه اعتباریه شد، از شنیدن لفظ که ملزوم است، منتقل می شوید به لازمه اش. حالا مهم نیست که این لازم و ملزوم…بلاخره از هر کدامشان، منتقل به دیگری می شوید.

این یک مسلک است. مسلک جعل ملازمه.

در محاضرات اشکال کرده ست بر این جعل ملازمه.

فرموده است که این ملازمه ای را که می گویید اعتبار کرده است، این ملازمه اعتباریه، ایا بین لفظ و معنی ست خارجا او ذهنا.

اما خارجا، خارجا اعتبار کند در خارج بین این ها ملازمه، فائده ندارد. لغو است. باید ملازمه بین وجود ذهنی لفظ باشد با وجود ذهنی معنی تا غرض واضع که تفهیم است محقق بشود. در خارج ملازمه هست. خب باشد. چه اثری دارد. جعل ملازمه بین لفظ خارجی و معنی خارجی که تفهیم و تفهم حاصل نمی شود.

جعل ملازمه بین وجود ذهنی این ها، بگوید که بین وجود ذهنی لفظ با وجود ذهنی من ملازمه قرار دادم. گفته است که این هم معنا ندارد. چون این ملازمه ای را که قرار می دهد، یا هم برای عالم و جاهل است مطلقا. چه عالم به وضع، چه جاهل به وضع. خب برای جاهل به وضع که باز لغو است. جاهل به وضع حالا اثری ندارد که ملازمه را برای او هم جعل کرده است. جاهل وضع را گفته است که من بین این لفظ…فرض بفرمایید لفظ انگلیسی برای کسی که جاهل به انگلیسی ست. می گوید که من بین این لفظ که در ذهنت امد با ان معنا که تو جاهل هستی، ملازمه برقرار کردم. این لغو است. فرض بفرمایید یک لفظ ترکی مثلا چخ ممنون می گوید که من بین این و ان معنایی که الان در ذهن بعضی از شما هست و این اقا نمی داند، بگوید که بین این که در ذهنت امد و ان معنایش ملازمه قرار دادم. من هم جاهل به وضعم. لغو است این. فرموده و اگر برای عالم به وضع جعل کرده است، خب این باز هم لغو است چون کسی که عالم به وضع است، از این لفظ به ان معنی منتقل می شود، دوباره بیاید برایش جعل ملازمه بکند، لغو است.

مطلق نمی شود. مقید هم نمی شود. جعل ملازمه خارجیه هم که معنا ندارد. لغو است. این است که فرموده است تفسیر وضع به جعل ملازمه غلط است.

این فرمایشی که ایشان فرموده است.

و لکن در ذهن ما این است که…نمی دانم که چه طور شده است که این فرمایشات را فرموده است. مثل این که مسلک تعهد پیشش خیلی واضح بوده است، بناء داشته است که همه این ها را مناقشه بکند.

نه جعل ملازمه بین لفظ و معنی، لغو نیست.

اصلا واضعین در ذهنشان نمی اید ملازمه بین لفظی که در ذهنشان امده است و ان معنی. لفظ در ذهن، در ذهن واضع نمی اید. ما همه واضعین هستیم. وقتی وضع می کنیم حسن را برای فرزندمان، اصلا در ذهن ما حسن معلوم فی الذهن، متصور فی الذهن نمی اید. حسن. ان هم قیافه اش. ان هم جسمی که از زاویه صورت دارم می بینمش.

ادعاء ما این است که نه. جعل ملازمه بین لفظ و معنی ست.

این که ایشان فرموده این جعل ملازمه بین لفظ و معنی خاصیت ندارد. به تفهیم نمی رسیم. چون تفهیم وقتی ست که صورت در ذهن، ملازمه داشته باشد با صوره معنی، می گوییم که نه. وقتی جعل کرد ملازمه را بین لفظ و معنی، شخص عالم شد به این ملازمه، نتیجه اش این می شود که هر وقت لفظ به ذهنش می اید، معنی هم می اید.

ما قبول داریم که غرض از وضع تفهیم معنی ست. این جای بحث نداریم. منتهی به همین قضیه، به همین جعل ملازمه، واضع به غرضش می رسد. اصلا غرض واضع در فرض علم است. می خواهد تفهیم کند معنی را برای کسانی که…غرض ان است. برای این که به ان غرضش برسد، جعل می کند ملازمه را بین لفظ و معنی، کی ینتقل من یسمع اللفظ الی المعنی بعد علمه بهذه الملازمه.

نظیرش در شرعیات. شارع مقدس واجب می کند شیئی را بر مکلف، برای این که اذا علم یتحرک. اذا علم ینبعث او ینزجر. غرضش انبعاث و انزجار در فرض علم است. ولی در وجوب علم را نمی اورد. ان ها جزء غرض است. می گوید شرب خمر حرام است. در معرض وصول قرار می دهد. بعد من علم غرضش، غرضش من علم، یتنجز حرمه.

این هم همین طور است. غرضش تفهیم و تفهم است. ملازمه را جعل می کند، به مردم اعلام می کند، در معرض وصول، به مردم عالم می کند که اسم بنده زاده را حسن گذاشتم. مردم عالم به ملامه می شوند، وقتی عالم به ملازمه شدند، از تصور حسن، منتقل می شوند به تصور همان معنای حسن.

نتوانستیم بفهمیم فرمایش ایشان را چرا پیچش داده است.

و لعل در ذهن مبارک اقاضیاء هم همین حرف ها بوده است.

مرحوم اقاضیاء ملازمه را واقعیه می داند. منتهی نه این که ملازمه واقعیه جعل می شود. نه. مرحوم اقاضیاء وضع را… عباراتش مختلف است ولی می شود توجیه کرد. مرحوم اقاضیاء را وضع را همین جعل ملازمه می داند. ملازمه اعتباریه. ولی این ملازمه اعتباریه منتهی به یک ملازمه واقعیه می شود. وقتی که او علم پیدا کرد، وقتی تصور کرد لفظ را، ملازمه واقعیه پیدا می شود بین تصور لفظ و تصور معنی. ان ملازمه واقعیه است.

اقاضیاء نمی خواهد بگوید که وضع جعل ملازمه واقعیه است. ملازمه واقعیه که با اعتبار محقق نمی شود. نه. او هم…

نگاه کنید ببینید که قابل هست کلامش برای این توجیه یا نه.

اقاضیاء می گوید که وضع جعل ملازمه اعتباریه است ولی این ملازمه اعتباریه منتهی می شود به ملازمه واقعیه.

این که مرحوم اقای خوئی فرموده است که ملازمه واقعیه بین لفظ و معنی ما را به غرض نمی رساند، می گوییم که ملازمه ای که ما می گوییم، ملازمه اعتباریه است بین لفظ و معنی هست. ما را به یک ملازمه واقعیه می رساند. ان ملازمه واقعیه که می رسیم، غرض واضع تامین می شود.

هیچ عیبی ندارد که امر اعتباری منشأ امر تکوینی بشود. در تکالیف همین طور است. وجوب، حرمت، این ها امر اعتباری هستند. شما علم که پیدا می کنید، منشأ حرکت تکوینی می شود.

این هم همین طور است. ملازمه ای را که واضع اعتبار می کند، اعتباری هست. ولی این منشأ یک ملازمه تکوینی می شود. اقاضیاء هم که می گوید وضع…بعض عباراتش، که می گوید ملازمه حقیقیه است، یعنی منتهی می شود به ملازمه حقیقیه.

مسلک اول که جعل ملازمه باشد، اشکال ایشان وارد نیست.

مسلک دوم:

مسلک دوم این است که گفتند حقیقت وضع این ست که اعتبار بکند لفظ را معنا. هوهویه.

تقسیم کردند وجودات را به چهار قسم. وجود ذهنی. وجود خارجی. وجود لفظی. وجود کتبی. حالا این طور. بگوید که من اعتبار می کنم زید را، من این لفظ را اعتبار می کنم خود ان معنی که دارم می بینیمش. من به جای این که معنی را بیایم به شما نشان بدهم، این بچه را بیایم نشان بدهم بگویم ابنی، می گویم حسن ابنی. این حسن را نازل کردم به منزله همان معنی. تنزیل اللفظ منزله المعنی. وجود لفظی بخشیدن به معنی. به معنی وجود لفظی اعطاء کردیم. این مسلک تنزیل است. مسلک هوهویه است. این همان است. از این به بعد به جای این که خود او را بیاوریم این را می اوریم.

در محاضرات فرموده است که این مسلک هم باطل است.

اولا:

فرموده است که این یک معنای دقیقی هست. هوهویه. مثلا تنزیل. این ها مردم کی این ها را می فهمند. این ها معانی دقیقه ای هستند در حالی که وضع یک امر عرفی و عام و از همه شخص صادر است. کی هست که مثلا بیاید لفظ حسن را تنزیل بکند به منزله معنی. بگوید که کانه هو. که هر گاه خواست… کلمه زید را که گفتم، مثل این که خودش را اوردم. این ها معانی دقیقی هست. این ها از ذهن عرف دور است. حقیقت وضع نیست.

خب حالا عیبی ندارد. ما قبول می کنیم. این ها معانی دقیقی هستند.

ثانیا:

عمده اشکال دوم است.

فرموده است که جعل هوهویه واضع را به غرضش نمی رساند. غرض واضع تفهیم و تفهم است. تفهیم و تفهم اقتضاء اثنینیه می کند. باید یک دالی داشته باشیم. یک مدلولی داشته باشیم. با دال تفهیم بکنیم مدلول را. تفهیم باید به دوال باشد که با مدالیلشان دوئیت دارند. اما هوهویه، تنزیل، عینیه، این با تفهیم سازگاری ندارد. گفته است که این، محصل ان غرض نیست. قابلیت ندارد که واضع را به ان غرضش برساند. ما برای تفهیم و تفهم نیاز به دال و مدلول داریم. یک چیزی باشد که از او به او منتقل بشود. این جا عین او شده است اعتبارا. انتقال معنی ندارد. ولی واضع اعتبار وحدت می کند، اعتبار وحدت با دلالت، می گوید که تنافی دارد اصلا. دلالت با وحدت، دو تا هستند. از وحدت به دلالت نمی رسد. اگر فرض بفرمایید یک شیئی را ما اعتبار کردیم، زید را اعتبار کردیم عمرو. تنزیلش کردیم به منزله عمرو مثلا. دلالت بر عمرو ندارد. همان خود عمرو است اعتبارا. دلالت دیگر معنی ندارد. فرموده است که مسلک هوهویه به غرض واضع منتهی نمی شود. تحصیل غرض واضع را که تفهیم و تفهم است نمی کند.

لکن به ذهن ما اید که این ها هم فرمایشات مقبولی نیست.

حالا عیب ندارد که بگویید که او دقت دارد مثلا هوهویه این ها را مردم نمی فهمند. ارتکازشان را هم تحلیل بکنیم، بگوییم که تو این را اعتبار کردی او، می گوید که ما اصلا این ها را نمی فهمم. شما چی می گویید.

ولی این که ایشان فرموده به غرضش نمی رساند، این را نمی توانیم بفهمیم. اگر بناء باشد این را اعتبار کرده است او، خب این بهتر است برای دلالت. همان است دیگر. پس وقتی که این را می گوییم، به او منتقل می شویم. اصلا همان است اعتبارا. این برای دلالت و تفهیم، بهتر است از ان ملازمه و تعهد و این ها هست. نه که به غرضش نمی رسد، ما می گوییم که بهتر به غرضش می رسد. وقتی شما اعتبار می کنید این را فرض بفرمایید حمار، خب وقتی که می گویم حمار، خب وقتی می گویم حمار، دیگر به همین منتقل می شوید. چون اعتبار کردید این را حمار. نفهمیدیم که چرا اگر شیئی را اعتبار کنند شیء اخر، ان وقت از این به ان نمی رسیم. اصلا اعتبار کرده است این را ان، برای این که شما دیگر وقتی که این را می گویند، به همان برسید. این ان است. وقتی این، ان است، پس شما از این، به ان می رسید. چون این، ان است. نفهمیدیم اشکال دوم ایشان را بر مسلک هوهویه.

مسلک سوم:

مسلک سوم مسلک حاج شیخ اصفهانی است.

عرض کردم ایشان ادعاءش این است که تمام اعتباریات، یک واقعیتی هم در خارج دارند. یک وجود تکوینی هم دارند. شما مماثل او را اعتبار می کنید.

ایشان فرموده است که وضع اعتباری مثل وضع تکوینی ست. شما اگر وضع تکوینی را بفهمید، وضع اعتباری را هم می فهمید. وضع تکوینی چیست. این را وضع کرد یعنی قرار داد. شما در دوال تکوینی، ان ها وضع دارند. تابلویی که مثلا راس الفرسخ را می رساند. یا پرچمی که عزاء را می رساند. پرچمی که خون را می رساند. پرچمی که صلح را، سفید است، می رساند. یک جا نصبش می کنید. پشت ان می ایستید، وضع کردید. وضعت این پرچم را علی الارض. وضع کردی یعنی چه. یعنی این را ان جا گذاشتی به غرض این که ان بیننده برسد به ان که می خواستید بفهمانید. صلح را می خواستید بفهمانید. پرچم را نصب کرد روی مثلا چی برای این که بفهمانی ما مثلا تسلیم هستیم. پرچم سفید را وضع کرده است. این وضعت الرایه. قرار دادم رایه را برای این که بفهمد ان را که شما منظور نظرت هست.

حالا گفته است که اسم را هم وضع کردی یعنی اسم را روی او گذاشتی. در فارسی هم می گویند که چی اسم رویش گذاشتی. اسم رویش گذاشتن، همین است. منتهی ان جا تکوینی ست. در ذهنتان می اید که یک چوبی را که سر تیزی دارد فرو کردی روی زمین، ایستاد. این جا هم مثل این که یک چیزی را روی این قرار دادی. اسمش شد حسن. حک کردی برش حسن را.

گفته است وضع جعل علامه است علی الشیء. جعل اللفظ است علی الشیء کوضع الدوال التکوینیه علی الارض.

این دیگر با کلمه وضع هم اقرب است. از ان ملازمه نزدیک تر است به کلمه وضع. شما دنبال حقیقت وضع هستید. وضع یک امر اعتباری هست. فرض این است. می گوید که اول ببین که وضع تکوینی اش چه طور است. اعتباری اش هم از تکوینی اش بفهم. تکوینی اش جعل الشیء علی الشیء للدلاله علی ما هو المراد. می گوید که وضع تکوینی دوال به این است که یک چیزی را نصب می کنی. این هم همین طوری ست. حسن را روی بچه ات می گذاری. وضع کردی یعنی رویش گذاشتی. جعل الشیء علی الشیء.

این طور فرموده است و فرموده است که ان وقت نتیجه این وضع، روی قرار دادن، نتیجه اش اختصاص است. وضع اختصاص نیست. شاید اخوند هم همین طور می خواهد بگوید که فرمود الوضع نحو اختصاص، یعنی نتیجه اش اختصاص است. این روی ان گذاشتی، وقتی روی ان گذاشتی، به ان اختصاص پیدا می کند. مثل این که یک چیزی را تقسیم می کنی. یکی را می دهی به این. یکی را می دهی به ان. چه طور اختصاص پیدا می شود. این هم همین طور. اسم روی این می گذاری. اسم روی ان می گذاری. اختصاص پیدا می کند.

اختصاص نتیجه الوضع است نه خود وضع.

الوضع جعل العلامه علی الشیء. جعل الاسم علی الشیء. یا همین که در فارسی معنی می کنید. اسم رویش گذاشتن. اسم رویش گذاشتن می شود وضع.

این فرمایشی ست که مرحوم حاج شیخ اصفهانی فرموده است.

در محاضرات فرموده است که این معنی دور از ذهن است. همان اشکال را این جا تکرار کرده است که دیگر ما این جا ان اشکال اول را ما این جا نمی توانیم بپذیریم. این که ایشان فرموده است که این هم دور از ذهن مردم است، نه. اسم رویش گذاشتن… این کلمه وضع و علی، این را با الفاظ اصطلاحی می گویید، یک خورده پیچ پیدا می کند. به فارسی بگویید اسم رویش گذاشتن. وضع الشیء علی الشیء. نه. دور از ذهن نیست.

این که ایشان فرموده است این معنی دور از ذهن عرف است، در این جا نمی توانیم این را بپذیریم. دور نیست. لعل اقرب معانی وضع، اقرب به اذهان عرف، همین معنا باشد کما سیاتی.

ثانیا اشکال کرده است که قیاس این جا به وضع دوال تکوینی قیاس مع الفارق است. ان ها یک چیز هستند. این ها یک چیز هستند. حاج شیخ می خواهد این را با ان ها حل کند، می گوید که نه. اصلا ان ها یک چیز هستند. این یک چیز است. فرموده است که در دوال تکوینی ما سه چیز داریم. یک موضوع داریم. پرچم. همان که در ذهنتان هست. یک موضوع علیه داریم. ان زمین. ان جا که نصب می کنید. یک موضوع له داریم. ان معنی. صلح موضوع له است. ان جا سه چیز موجود است. موضوع موضوع علیه موضوع له. در وضعی که ما بحث می کنیم، با او فرق می کند. این جا ما سه چیز نداریم که با ان جا قیاس کردید. می خواهید معنای این اعتباری را از ان تکوینی بفهمید. ما این جا سه چیز نداریم. این جا یک موضوع داریم لفظ. یک معنی هم دیگر بیشتر نداریم. این هم می شود موضوع علیه. بر ان وضع کردیم. سه چیز ما این جا نداریم که با ان جا قیاس می کنید. فرموده است که این که این معنی را می گویند موضوع له، این من الاغلاط است. معنی موضوع علیه است. موضوع له در این جا وجود ندارد. ان جا سه چیز بود. پرچم. زمین. صلح. وضع شد علی الارض برای دلالت بر صلح.

س:

ج: دست بگیرد هم بالاخره یک هیئتی هست. ان ها فرق نمی کند. به دستش گرفته است، وضع علی یده. فرق نمی کند.

الان لفظ را بر چی وضع می کند. بر بچه اش. دیگر لام ندارد.

فرموده که این جا قیاسش به انجا قیاس مع الفارق است. ما ان معنای وضع ان جا را نمی توانیم تسریه بدهیم به این وضع اعتباری. چون این یک واقعیت است. ان ها یک واقعیت دیگری هست. این که از تکوین می ایید به اعتبار، این نه. این جا جا ندارد.

ما حالا اضافه می کنیم فعلا. می گوییم که مضاف بر این که ایشان فرموده است قیاسش مع الفارق است، ان جا هم یک امر اعتباری اتفاق افتاده است که باید ان را هم حلش بکنیم. و ان این است که همان سفیدی دلالت می کند بر صلح. ان هم یک قراردادی هست. ان را هم باید حلش بکنید. قیاس این جا با ان جا مع الفارق است، یکی از این جهت که ایشان می گوید. یکی هم از این جهت که ان جا هم یک قراری باید غیر از این، برای دلالت باید یک قرار اخری باشد. ان که وضع می کند علی الارض، منتقل می شود طرف به صلح، از باب این است که ان سفیدی وضع شده است برای ان صلح. یک قرار قبلی ست. این جا که قرار قبلی نیست. این جا ما با همین قرار می خواهیم منتقلش بکنیم. می خواهیم با همین اسم گذاری منتقلش بکنیم به ان معنی.

این است که فرمایش حاج شیخ اصفهانی که فرموده است که وضعی که ما بحث می کنیم، مثل وضع تکوینی ست. در وضع تکوینی چه طور نهادن است. اصلا فرمایش حاج شیخ، تصویرش مشکل است. ان جا نهادن علی الارض است. بر مدلول نهادن نیست. بر ارض نهادن است. یا علی الید قرار دادن است. این جا اسم را بر مدلول می گذاریم. این ها را با هم مقایسه بکنید. خیلی با هم فاصله دارند. ان جا وضع تکوینی ما وضع علی است. ان وضع علی، آن علی، مدلول نیست. ارض مدلول نیست. صلح مدلول است. این جا لفظ را که قرار می دهیم روی این شخص، همین شخص مدلول است.

این است که از ان وضع دوال امدن، …ما حرفمان این است: ان وضع دوال تکوینا در ان یک مغالطه است. ان وضع دوال تکوینا ان وضعش تکوینی نیست. ان که تکوینی ست، ان وضع ما نیست. وضع علی الارض. ان ربطی به بحث ما ندارد. ان که تکوینی ست، ربطی به ما ندارد. ان که با ما ارتباط دارد که دلالت است، آن جا هم مفروض است.

این که ایشان امده است وضع این جا را تشبیه کرده است به وضع دوال تکوینی، تشبیه ربطی به هم ندارد. ان جا وضع علی شیء است که مدلول نیست. مدلول شیء اخر است. ان هم قراردادی هست مثل محل کلام. همان جا هم بایستی بحث بکنیم که پرچم سفید چه طور شد که دلالت دارد بر صلح. همین مشکل این جا را هم دارد. ان که این جا هست، وضع علی المعنی ست. خب علی المعنی گیر داریم الان که این، معنایش چیست. وضع علی المعنی چیست.

س:

ج: سر فرسخ، ان نوشته ان تو می گوید که سر فرسخ است. نه وضع ما.

همین نکته ظریفش این است. ما به وضع ان جا نمی رسیم به ان مدلول. لذا شما اگر یک چیز دیگری را ان جا نصب کنند، چرا یک چیز دیگر، به قول ایشان نیزه ای فرو کنند، دلالت ندارد. پس یک قراردادی باید باشد. ان قرارداد سابق ما را می رساند نه وضع. پس ان یک قرارداد مسبقی دارد که دلالت دارد.

این فرمایش حاج شیخ اصفهانی که تشبیه کرده است، تنظیر کرده است وضع در محل کلام را به وضع دوال، وضع تکویینی برای دوال، این قیایش و تنظیرش ربطی به هم ندارد.

ولی اصل ادعاء اش در ذهن ما عرفیت دارد. می گوید که اسم رویش بگذار، این عرفیت دارد. اسم رویش بگذار.

ما ان تنظیر را رها کردیم.

این که مرحوم اقای خوئی می فرماید این جا ما موضوع له نداریم. موضوع علیه داریم. نه. خلاف وجدان است. مردم این همه می گویند موضوع له. نمی شود واقعا این ها غلط باشد که این ها می گویند موضوع له. ما می گوییم نه. اطلاق موضوع له بر این، غلط نیست. چه عیبی دارد. موضوع علیه است به یک اعتبار که ان را هم خیلی مردم به زبان نمی اورند از جهت موضوع علیه بودنش. ولی چون غرض دلالت بر معنی اش هست، بهش می گویند موضوع له. یعنی وضع شده است برای این که ما را به این برساند. الان در ذهن ما هم همین است. موضوع له، نه این که می خواهد…موضوع له ان جهت اختصاص را نمی رساند. این را وضع کردند یعنی اسم گذاشتند روی این. ما از این نمی توانیم بگذریم. وضع اسم گذاری روی شیء است. برای چی این کار را کردند. برای این که مردم به این برسند وقتی ان را می شوند. پس این موضوع له است. یعنی وضع به خاطر این است. موضوع له است. یک چیز است، دو حیث واقعی دارد. از این باب که روی این گذاشتن، می گویند موضوع علیه که بهش التفات ندارند. ولی چون غرض من این بود که مردم به این برسند، از شنیدن لفظ به این برسند، بهش می گوییم موضوع له.

ایشان حتی روی مبنای تعهد هم می گوید که غلط است بگوییم موضوع له.

این که بگوییم صدق موضوع له بر معنی من الاغلاط، این خیلی سنگین است. نه. این غلط نیست. این در وجدان ما غلط حساب نمی شود. لفظ را وضع کرده است برای رسیدن به این معنی. اسم این را می گذارند موضوع له برای این که غرض ما هست. به خاطر او هست و لو واقعا هم باز موضوع علیه است. رویش گذاشتن است.

نگاهش بکنید. ببینید که می شود این فرمایش حاج شیخ اصفهانی را تصحیح بکنیم تا نوبت به تعهد نرسد.