اصول ـ جلسه ۰۸۳ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در شواهد و مویداتی که برای مسلک تعهد اورده شده بود، تمام شد.

یک کلمه ای که در عبارات محاضرات است، که لعل می خواهد به این کلمه هم استشهاد بکند بر صحت مسلک تعهد. استدراک می کنیم یک شاهد اضافه ای که باقی مانده است از مرحله ادله و شواهد.

در محاضرات فرموده است که عقلاء احتجاج می کنند به ظاهر کلمات یا خود مولی به ظاهر کلماتش علیه عبد احتجاج می کند. فرموده این که عقلاء به ظواهر کلمات، ظواهر سخنان دیگران احتجاج می کنند، این شاهد بر این است که ان شخص گوینده متعهد شده است که این معانی را با این الفاظ تفهیم بکند. ان تعهد است که موجب می شود دیگران علیه او احتجاج بکنند. اگر تعهدی نکرده بود که من از مثلا اکرم العلماء وجوب اکرام علماء را اراده کردم بفهمانم، اگر چنین تعهدی نباشد، احتجاج معنی ندارد. صحت احتجاج کاشف از تعهد گوینده و مستعمل است.

و لکن این شاهد هم نادرست است. وضع را هر چه معنی بکنیم، بالاخره برای کلام یک ظهوری منعقد می شود. ما اگر وضع را هم معنی بکنیم به جعل اللفظ علامه علی المعنی، جعل اللفظ للمعنی، باز ظاهر حال، این جا ظاهر حال، ظاهر حال متکلم این است که اگر لفظی را اورد و قبلا وضعی شده است، خودش وضع کرده است یا جامعه اش وضع کرده است، ظاهر حالش این ست که همان معنای متعارف، همان معنای غالبی، که غالبا همان موضوع له است، همان را اراده کرده است. این که عقلاء احتجاج می کنند، چنان چه با مسلک تعهد سازگاری دارد، با سائر مسالک هم سازگاری دارد چون ظاهر حال هر متکلمی، احتجاج به ظاهر حال است، ظاهر حال هر متکلمی این است که لفظی را که بلا قرینه می اورد، قصد کرده است تفهیم بکند همان معنای موضوع له را. احتجاج دلیل بر تعهد نیست. احتجاج، اعم است از این که دلالت تفهیمی، وضعیه باشد یا دلالت تفهیمیه، ظاهر حال باشد. فرقی این احتجاج…علی ای حال درست است. لذا این شاهدی را که در محاضرات فرموده است بر مسلک تعهد، این شاهد هم نادرست است. احتجاج اعم است و العام لا یثبت الخاص.

و اما مرحله اخیره:

عرض کردیم که مسلک تعهد در وقتی درست است که ما دلیلی، منبهی، شاهدی، بر خلافش نداشته باشیم.

مرحوم اسد محمد باقر فرموده است که ما دلیل داریم بر خلاف مسلک تعهد. مسلک تعهد به این بیانی که ما می کنیم، فرموده است که نادرست است.

بیان ایشان این است با اضافاتی:

ایشان فرموده است که این قضیه متعهد بها، یک قضیه ای که یک نسبتی شخص متعهد تعهد کرده ست. بر مسلک تعهد. این قضیه متعهد بها از سه حال خارج نیست:

یا قضیه ای را که تعهد کرده ست این است که کلما اردت تفهیم المعنی تکلمت بهذا اللفظ.

حسن را وضع کردم برای این ولدم، معنایش این است که هر وقت خواستم این معنی را بفهمانم، به این لفظ تکلم می کنم. متعهد بها، تکلم به این لفظ است تفهیم این معنی.

که ما در ذهنمان این است که مرحوم اقای خوئی، همین احتمال را گفته است. درست است که گاهی احتمال دوم هم در کلماتش اورده است ولی وقت هایی که توضیح داده است، بیان کرده است، رفته تشبیه کرده است به اشارات. مراد مرحوم اقای خوئی همین احتمال است.

فرموده است که اگر قضیه متعهد بها این باشد، این وافی به ان مقصد واضع نیست. این وافی به ان غرض شما نیست.

غرض شما این است که تکلم به لفظ مسلتزم باشد تفهیم معنی را. تکلم به لفظ برساند که شما معنی را تفهیم کرده اید. این جا عکس است. تفهیم معنی مستلزم شده ست که این تکلم به لفظ بکند. فرموده است که ان که شما دنبالش هستید که تکلم به لفظ دلالت داشته باشد، مفهم باشد، مسلتزم باشد تفهیم معنی را، ان هدف بر این معنی، بر این تعهد، مترتب نمی شود.

این تعهد استلزامش بر عکس است. می گوید که هر وقت خواستم این معنی را بفهمانم، به این لفظ تکلم می کنم. این عکس است مثلا.

لذا این احتمال را فرموده است غلط است.

احتمال دوم این که عکسش بکنیم. قضیه متعهد بها: هر وقت من به این لفظ تکلم کردم، اراده کردم تفهیم این معنی را.

این جا درست است که مسلتزم است تکلم به لفظ، تفهیم به معنی را. خودش گفت. خودش ملازمه را قرار داد. گفت هر وقت که من تکلم کردم به این لفظ، اراده دارم تفهیم معنی را. تکلم به لفظ را مستلزم تفهیم معنی قرار داد. بله. این غرض شما را تامین می کند.

و لکن فرموده ست که دو اشکال دارد.

یک اشکال این که عقلائی نیست. این عقلائی نیست که کسی متعهد بشود که هر وقت که تکلم کردم به لفظ، اراده کنم معنایش را. این امر عقلائی نیست. عقلائی اش از ان طرف است. چون وضع به این غرض است. عقلائی اش عکس است. بگوید که هر وقت خواستم معنی را بفهمانم، این لفظ را بگویم. این عقلائی ست چون اصل تفهیم معنی ست. اما این که بگویم هر وقت لفظ را گفتم، معنی را اراده کردم به شما بفهمانم، این امر عقلائی نیست. تکلم به لفظ از اراده معنی بر می خیزد. از اراده تفهیم.

نکته اش را درست فرموده است.

تکلم به لفظ، بر می خیزد، ناشی می شود از اراده تفهیم. اول شما اراده می کنی تفهیم معنی را، بعد تکلم به لفظ می کنی. ان اولی عقلائی بود. کلما اردت تفهیم المعنی تکلمت باللفظ. اما این عقلائی نیست که هر وقت من لفظ را گفتم، اراده کرده ام تفهیم معنی را. گفته است که این عقلائی نیست.

اولا.

حالا این ها اضافات ما هست.

ثانیا: این واقعیت هم ندارد. این جور تعهدی واقعیت ندارد. قطعا این طور تعهدی در خارج نیست چون خیلی جاها متکلم لفظ را تکلم می کند، اراده تفهیم ندارد. می خواهد حفظش بکند لفظ را. می خواهد به دیگران بگوید که من اسم بچه ام را این گذاشتم مثلا. یک لفظ را می اورد بدون اراده معنی. زیاد است. ما کثیرا ما. چه لفظ قشنگی ست می گوید این لفظ. این را از کتاب لغت پیدا کردم مثلا. اراده تفهیم معنی ندارد. این خلاف… چنین تعهدی واضعین ندارند که هر وقت لفظ را گفتند، معنی را اراده کنند. نه. خیلی اوقات لفظ را می گوید، معنی را اراده نمی کند. یا مجاز اراده می کند. یا هیچ معنایی را اراده نمی کند، یا یک معنای دیگر را اراده می کند.

این تعهد واقعیت ندارد. غلط است که کسی ادعاء بکند که واضعین متعهد شدند که هر وقت نطق بکنند به لفظ، اراده کنند تفهیم معنی را.

احتمال سوم قضیه سلبیه.

تا به حال عقد ایجابی مطرح کردیم. به نحو ایجابی. کلما اردت. حالا قضیه سلبیه مطرحش کرده است.

احتمال سوم این است که بگوید: انا لا اتکلم بهذا اللفظ من به این لفظ تکلم نمی کنم الا عند اراده المعنی. الا ان ارید معناه.

فرموده است که این هم درست نیست. من تکلم نمی کنم به این لفظ الا عند اراده المعنی، این هم غلط است. چون این هم خلاف واقع است. همان حرف ها این جا هم می اید. این هم خلاف واقع است که من متعهد می شوم که تکلم نکنم الا عند اراده المعنی. خیلی اوقات تکلم می کنی، معنی را اراده نمی کنی. مجاز استعمال میکنی. گفته است که این تعهد، متضمن این است که من مجاز استعمال نمی کنم. خب این غلط است. نه. چه بسا ادم مجاز استعمال می کند.

بعد تکمیلش کرده است.

ان قلت که ما یک قیدی می زنیم تا این مشکل حل بشود. می گوییم لا اتکلم بهذا الفظ بلاقرینه الا این که اراده کنم معنایش را. یک بلاقرینه اضافه می کنیم تا با استعمالات مجازی تنافی نداشته باشد. تا استعمالات مجازی، خلاف این تعهد من نباشد. من گفتم که تلفظ نمی کنم به این لفظ بلاقرینه مگر این که اراده کنم تفهیم معنایش را. یک کلمه بلاقرینه می اوریم.

گفته است که این بلاقرینه هم مشکل را حل نمی کند. چون باز هم بعضی اوقات بدون قرینه، مصلحت اقتضاء می کند که بدون قرینه، در مقام ابهام، در مقام اجمال، ما لفظ را در غیر ان معنایش استعمال بکنیم. گاهی هم مقام این طور اقتضاء می کند. اجمال گویی می خواهیم بکنیم. می خواهیم لفظ را استعمال بکنیم در غیر معنایش بلا قرینه. پس باز با کلمه بلاقرینه مشکل حل نمی شود. اگر بگوید لا اتکلم بهذا اللفظ بلاقرینه الا اذا اردت تفهیم معناه، گفته است که این هم متضمن این است که پس من بدون قرینه، متضمن این است که من بدون قرینه در غیر معنایش استعمال نمی کنم. در حالی که خلاف واقع است. گاهی هم بدون قرینه در خلاف ان معنایش استعمال می کنی.

این طور مطلب را تمام کرده ست. فرموده است سه تا احتمال در مسلک تعهد است. یک احتمالش درست است، مفید نیست. دو احتمالش مفید هست، ولی نادرست است. این است که مسلک تعهد را فرموده است غلط است.

این بیانی که ایشان در رد مسلک تعهد اورده است.

و لکن در ذهن ما این ست که ما دو تا حرف داریم. راجع به فرمایش ایشان دو تا تعلیقه داریم:

تعلیقه اول:

این است که مراد مسلک تعهد، همان احتمال اول است.

در محاضرات همان را تشریح می کند. تبیین می کند. تشبیهش می کند به اشارات. می گوید در اشارات تفهیم می کنیم معنی را بالاشاره. متعهد هستی در اشارات که تفهیم کنی معنی را بالاشاره. این جا متعهد هستی تفهیم کنی معنی را باللفظ. قطعا همین طور است. قضیه متعهد بها را همان اولی قرار داده است. واضع متعهد شده است که هر وقت این معنی را اراده کند، عقلائی اش هم همین است. لفظ برای اراده معنی هست. تکلم به لفظ از اراده معنی ناشی می شود نه عکسش. هر وقت خواستم این معنی را بفهمانم. تا الان می گفتیم که این بچه ما هست، خودش را می اوردیم. از این به بعد می خواهیم بگوییم حسن بچه ما هست. از این به بعد می خواهیم تفهیم بکنیم معنی را، متعهد شده ایم به جای این که خودش را بیاوریم، به جای این که اشاره کنیم، متعهد شدیم که هر وقت خواستیم این معنی را بفهمانیم، عقلائی اش همین است. عبارات ایشان هم همین است.

یک جا فقط ان دومی را اورده است. خب ان مقرر است. ان ها را به حساب مقرر بگذارید. فکر می کرده است که فرقی نمی کند. چه ان طور بگوید، چه این طور. در حالی که خیلی فرق می کند. نه. مقصود ایشان همان احتمال اول است. واضع متعهد می شود، اصل این است، که هرگاه خواستم این معنی را به شما بفهمانم، فهماندن معنی که اصل است، منشأ می شود که تکلم بکنم به این لفظ به جای اشاره. به جای احضار خودش. این تعهد را من دارم.

و اما این که ایشان فرموده است که این احتمال اول غرض را تامین نمی کند، ملازمه بین لفظ و معنی ایجاد نمی کند. انتقال از لفظ به معنی را که غرض واضع است، تامین نمی کند، چرا. تامین می کند. همین که متعهد شد، ببینید که همین طور هست ارتکاز شما یا نه، متعهد شد که هر وقت خواستم این معنی را بفهمانم، من این لفظ را می اورم. همین منشأ می شود که پس وقتی لفظ را اورد، خودش تعهد کرده بود. تعهدش از این طرف باشد، واضح تر است. ما این را قبول داریم. ولی از ان طرف هم اگر متعهد شد، گفت که هر وقت می خواستم این معنی را به شما بفهمانم، قانون است. هر وقت خواستم این معنی را به شما بفهمانم، این لفظ را می گویم. درست است که ان طرف ملازمه است، و لکن چون یک تعهد این طوری دارد، می گوید که هر وقت،…فرق می کند با ان دومی. درست است که با دومی فرق می کند. نمی گوید که هر وقت لفظ را گفتم، معنی را اراده کردم. این با او خیلی واضح است. هر وقت لفظ را گفتم معنی را اراده کردم، شما از شنیدن لفظ، منتقل می شوی به معنی چون خودش گفت که هر وقت لفظ را گفتم، معنی را اراده کردم. خیلی واضح است. اما هر وقت معنی را خواستم بفهمانم، لفظ را می گویم، انتقال از لفظ به معنی، به ان واضحی نیست. ولی انتقال هست. همین طور هم ملتزم بشود بگوید هرگاه خواستم این معنی را بفهمانم، من متعهد هستم خواستم این معنی را بفهمانم، به این لفظ تکلم می کنم. مثل کشف انی. اگر تکلم کرد، می گویند می خواسته است که بفهماند. خودش گفت که هر وقت خواستم این معنی را بفهمانم، این لفظ را می اورم. تا لفظ را اورد، مردم می گویند پس می خواهد معنی را بفهماند.

این که ایشان فرموده است در احتمال اول که احتمال عقلائی هست، تکلم به لفظ مستلزم تفهیم معنی، احضار معنی، در ذهن او نمی شود بر خلاف احتمال دوم، می گوییم که درست است که احتمال دوم واضح تر است. ولی در این جا هم سبب انتقال می شود. برای انتقال ان قانون منطقی لازم نیست. انتقال سهل الموونه است.

س:

ج: غرض از وضع این است که شنونده از لفظ به معنی برسد. …باید ببینیم که چه طور تعهد کرده است. با نقطه مقابلش مقایسه کنید. متعهد نشده بودم که هر وقت لفظ را گفتم، معنی را اراده کرده باشم. اگر این طور متعهد شده باشم، شما می گویید که به تعهدش عمل کرده است پس دیگر اراده کرده است. اما من نگفتم که هر وقت لفظ را گفتم که معنی را اراده کردم. من گفتم هرگاه معنی را خواستم بفهمانم، لفظ را تکلم می کنم. عکسش را گفتم. اما هر وقت لفظ را گفتم این معنی را هم اراده کردم، نه. این طور تعهدی ندادم.

ولی انصافش این است که فرقی نمی کند. به ان واضحی این نیست ولی در باب دلالت، انتقال… مجرد انس موجب انتقال است. تداعی معانی موجب انتقال است. وقتی این دید که تعهد انتقال نمی اورد، در ذهن ما این است که بی انصافی ست. این ها منبهات است. تداعی انتقال می اورد. انس انتقال می اورد. ان وقت این طور تعهدی انتقال نیاورد، نه. همین قدر بگوید که وقتی خواستم این معنی را بهت بفهمانم، بهش می گویم حسن. بعد گفتی حسن، می گوید می فهمیم. ان تعهد موجب می شود که از این لفظ به ان معنی شخص منتقل بشود. این دقت ها در عرف نیست. بگویند که این طور نگفت که هر وقت که لفظ را گفتم. اگر از ان طرف می گفت هر وقت لفظ را گفتم، معنی را اراده کردم، خب الان یکی از مواردی ست که لفظ را گفته است پس معنی را اراده کرده است. این طور که نگفت. گفت هر وقت خواستم معنی را اراده کنم، لفظ را می گویم. می گوییم همین ملازمه ان طرفی هم، برای انتقال از لفظ به معنی کفایت می کند.

این تعلیق اول.

تعلیقه دوم این است که ما یک احتمال چهارمی هم اصلا داریم. درست است احتمال دوم غلط است. احتمال سوم غلط است. چرا سه تا احتمال. ما می گوییم چهار احتمال است. ما قضیه را سلبیه قرار می دهیم. می گوییم که لا اتلفظ باللفظ تلفظ به لفظ بلاقرینه در مقام بیان، حالا از کجا بفهمیم در مقام بیان هستیم، اصل عقلائی هست. من تکلم نمی کنم به لفظ بلاقرینه ان جا که در مقام بیان هستم، در مقام اجمال گویی و ابهام نیستم، تکلم نمی کنم به لفظ مگر در مقام بیان، تفهیم باشم. تکلم نمی کنم به لفظ الا که معنی را اراده کرده باشم. شک داریم در مقام بیان هست یا نه، می گوییم که اصل عقلائی ست که هر کسی که صحبت می کند، اصل این است که می خواهد بیان بکند. ان اصل عقلائی مفروغ عنه است.

عقد سلبی که در کلمات تشریح الاصول این عقد سلبی امده است. در کلمات اقای خوئی، عقد ایجابی هست.

می گوید که من به این لفظ تکلم نمی کنم. در مقام بیان تفهیم تکلم نمی کنم بدون قرینه الا این که اراده کرده باشم این معنی را.

این است که اشکال ایشان وارد نیست. اگر مجازا استعمال بکند، اگر بلاقرینه مجمل استعمال بکند، خلاف تعهدم نیست. چون تعهد اول من این بود که تکلم نکنم به لفظ بلاقرینه در مقام تفهیم مگر که قصدم احضار معنی باشد. نه استعمال مجازی خلاف این تعهد است، چون در استعمال مجازی مع القرینه است، نه ابهام گویی خلاف این تعهد است. قضیه متعهد بها را دو تا قید می زنیم.

چه طور شده است که ایشان غفلت کرده است. ایشان اشکال استعمال مجازی را با قید مع القرینه حل کرده است. دوباره امده است در استعمال ابهامی گیر کرده است. خب ان را هم با یک قید دیگری حلش بکنید. حرف ما این است. چه طور شما ان استعمال مجازی را با اضافه کردن کلمه مع القرینه حلش کردید، ما تتمه اشکال را که فرض ابهام باشد، فرض اجمال باشد، با این کلمه حل می کنیم.

لذا ممکن است مسلک تعهد چنین بگوید که من متعهد شده ام، عقد سلبی، تکلم نکنم به این لفظ بدون قرینه در مقام تفهیم مگر این که اراده کرده باشم احضار معنی را. هر وقت شما این لفظ را بلا قرینه دیدید و با اصل یا فهمیدید که در مقام بیان است، منتقل می شوید به ان معنای موضوع له. به ان معنایی را که متعهد شده بود احضار بکند. لذا اشکال ایشان را ما نتوانستیم بر مسلک تعهد بپذیریم.

و لکن مع ذلک کله ادعاء ما این است که مسلک تعهد خلاف ارتکاز عقلاء است. خلاف ارتکاز واضعین است.

ما دلیل بر بطلانش نداریم. مرحوم اسد محمد باقر فرمود ما دلیل بر بطلانش داریم. نه. ما دلیل بر بطلانش نداریم.

نه دلیل بر بطلان داریم. نه دلیل بر اثبات داریم. فقط تحلیل که می کنیم، شواهدی را که می اوریم، شواهد، بر مسلک جعل العلامه، اللفظ علی المعنی، که دیروز شواهد را اقامه کردیم، شواهد بر او داریم. مسلک محقق اصفهانی. و مسلک تعهد، شواهد که نداریم بماند که یک مبعداتی هم داریم.

تحلیل عمل عرفی، تحیل عمل عقلائی نیاز به منبهات دارد.

ما بر مسلک محقق اصفهانی منبه داریم. بر مسلک تعهد مبعد داریم.

این که ایشان فرموده است که حقیقت وضع یک امر واضحی است. امری ست که از همه صادر می شود. این ادعاء درست است. اما این که فرموده است ان امر واضح عبارت است از تعهد، التزام، ما ان حرف اسد محمد باقر را نمی گوییم که یک بیان منطقی هست. بیان منطقی برای عرف غلط است. عرف این طور بیانات منطقی را ندارد. نه. باز این را هم بی انصافی می دانیم. چه عیبی دارد. نیاز سبب شده است به یک واقعیت منطقی. این الفاظ را عرف نمی فهمد. التزم، تعهدت. این ها را نمی فهمد. ولی تحلیلش بکنی، ابائی ندارد. ما ان که.. ایشان تند شده ست. می گوید که این بیان منطقی ست. از تساوی غرض برسیم به این قضیه منطقیه دقیقه، گفته است که این، امر دقی ست.

می گوییم که نه. حالا ان امر دقی ان طوری هم نیست. در ارتکاز کسی بگوید این طوری ست. ارتکاز را بیاید تحلیل کند، تحلیلش همراه با دقت است. ولی خود واقعیتش ان قدر هم دقیق نیست.

ولی بین ان مسلک اسم رویش بگذاریم که خیلی بسیط است، روی بچه اسم بگذاریم، اسمش این باشد، ان اسهل است و ان به ذهن عرف، اقرب است تا این. این یک مقدار دقتی باز دارد. ملتزم بشود، متعهد بشود که لا اتکلم بهذا اللفظ عند مقام التفهیم الا اردت هذ المعنی، باز هم ان اقرب به ذهن است چون که معنای بسیط تری هست. این یک مقدار دقت دارد.

ما منبهی که عرض می کنیم، می گوییم ان مسلک مرحوم اصفهانی منبهات دارد. این مبعدات دارد. یکی اش همین مقداری از ذهن دور است. و یکی این که ما بالوجدان می بینیم که در وقت وضع، تعهدی در کار نیست. تعهد بکند، اصلا بعضی ها این را مثال زدیم. گفتیم نوه پنجمش که هنوز به دنیا نیامده است. بیست سال دیگر به دنیا می اید، این هم قطعا رفتنی ست، می میرد. می اید برای ان ها اسم تعیین می کند. به بچه اش می گوید که بچه اولت اسمش این باشد پسر بود. دختر بود. اسم برایش قرار می دهد و وضع می کند. و وقتی هم که به دنیا می اید، می گوید که پدر مرحومم زمانی که زنده بود، اسم این را قرار داده بود. اصلا می داند که ان وقت زنده نیست. اصلا مبتلی بهش نیست تفهیم این معنی. هیچ وقت نوبت نمی رسد که این معنی را تفهیم بکند به او یا لال است. یا کر است یا زبان ندارد. قبلا زبان داشته است. حرف می زده است. این طور فرض بکنید. الان از زبان افتاده است. بچه اش به دنیا امده است. مجروح شده است در تصادفی نمی تواند صحبت بکند. می گوید که اسم برای این بچه بگذار. می نویسد. اشاره می کند. هیچ اراده تفهیم ندارد. بگو نمی تواند بنویسد که با نوشتن هم اراده تفهیم اراده تفهیم ازش صادر نمی شود.

س:

ج: تعهد کردند به این لفظ، اصلا این تکلم نمی کند. برایش اتفاق نمی افتد که تکلم بکند به این لفظ. مرحوم اقای خوئی می گوید که اولی ابداع می کند این تعهد را ایجاد می کند، دیگران امضاء می کنند. تعهدی اصلا از ان اقا، اصلا او قدرت بر تکلم ندارد که بگوید کل ما اردت هذا المعنی تکلمت. اصلا تکلمی وجود ندارد ولی وضع هست. این ها کاشف از این است که تعهد نیست.

و یکی از منبهات این است که بر مسلک تعهد، دلالت لفظ بر معنی، دلالت تصدیقیه است و دلالت وضعیه اش تصدیقیه است دائما. یعنی از لفظ به ذهن می اید نه معنی، از لفظ به ذهن می اید اراده تفهیم معنی. معنای مراد. ارتکاز این است که می گوید انسانی که در مقام تفهیم است. می گوید جئنی بولد یا همین اقایی که در مقام تفهیم نیست، در خواب است. می گوید جئنی بولد. این که بگوییم معنایی که از جئنی بولد ذهنی به ذهن می اید، وضعی است. ان که از جئنی بولد خواب به ذهن می اید، ان انسی ست. وضع نیست، خلاف ارتکاز است. ارتکاز از ولد در خواب با ولد در بیداری، یک معنی را بیشتر احساس نمی کند. ان هم که می گوید جئنی بولد در خواب است، به ذهن می اید که همان معنای لفظ به ذهنش می اید. نه که این لفظ این جا معنی ندارد. ایشان می گوید که لفظ این جا معنی ندارد. چون این جا تعهد نیست. ارتکاز به این است که وقتی خواب می گوید جئنی بولد با بیدار می گوید جئنی بولد، از ولد، همان معنای خودش به ذهن می اید. این که بگوییم از جئنی بولد که متکلم گفته است ان جا معنایی که به ذهن می اید، موضوع له ان است، ان که در خواب است، موضوع له ان نیست، این ها خلاف ارتکاز است. یا نه. خود همان را شما حساب بکنید. خود بیدار. جئنی بولد اگر می خواهد تفهیم بکند قصد تفهیم دارد، این جا معنایی که به ذهن می اید، معنای موضوع له است. اما اگر قصد تفهیم ندارد. همین طور جئنی بولد را با خودش ضمضمه می کند. نمی خواهد به کسی بفهماند ولی ما میشنویم. بگوییم این جا معنایی که به ذهن می اید، معنای موضوع له نیست، این ها خلاف ارتکاز است.

س: از خوردن سنگ به سنگ

ج: اون هم همین است.

این که بگوییم جئنی بولد که در مقام تفهیم است، این جا معنایی که به ذهن می اید، معنای موضوع له است، ان که در مقام تفهیم نیست، معنای موضوع له نیست، این ها خلاف ارتکاز است. به ذهن می اید که هر دو معنی، معنای موضوع له باشد.

این است که ما نتوانستیم مسلک تعهد را وجدان بکنیم. ارتکاز ما به مسلک تعهد، کشش پیدا نکرده است. منبهی ندارد. مبعدات دارد.

فی اخر الشوط ما مسلک مرحوم حاج شیخ اصفهانی را قبول کردیم.

بهذا یتم الکلام در حقیقه الوضع.

فقط یک چیز باقی مانده است، دیگر چون مرحوم اسد محمد باقر گفته است، بیانش می کنیم. ایشان امده است یک مسلک جدیدی ابداع کرده است. گفته است که الوضع هو الاقران. الاقران الاکید بین اللفظ و المعنی. فردا ان را مطرح می کنیم بعد وارد من الواضع می شویم.