اصول ـ جلسه ۰۸۶ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در اقسام وضع بود به لحاظ ملحوظ عند الوضع و موضوع له.

وضع و موضوع له را تقسیم کردند به چهار قسم. وضع عام یعنی ملحوظ عند الوضع عام باشد موضوع له هم عام. مثل اسماء اجناس. وضع خاص موضوع له خاص یعنی ملحوظ عند الوضع خاص است. همان هم موضوع له هست کالاعلام الشخصیه. این دو قسم محل بحث نیست. نه امکانشان، نه وقوعشان. قسم سوم وضع عام موضوع له خاص، ملحوظ عند الوضع عام باشد و لکن موضوع له خاص باشد. از زاویه عام، خصوصات را لحاظ بکند و لفظ را برای خصوصات وضع بکند. این محل بحث است که ایا ممکن است و یا محال است. قسم چهارم عکس قسم سوم. وضع خاص باشد ملحوظ عند الوضع خاص باشد. از زاویه خاص، عام را لحاظ بکنیم و لفظ را برای عام وضع بکنیم. بشود وضع خاص موضوع له عام. این هم محل کلام است که ایا ممکن است یا محال.

عرض کرده بودیم سابق چون بناء ست یک خورده خلاصه بحث بکنیم، فرمایش مرحوم اخوند را با بعضی از تعلیقه ها بیان بکنیم،  لذا دیگر طولش نمی دهیم.

در قسم ثالث وضع عام موضوع له خاص دو تا تصویر داشتیم که ایا ممکن است ام لا، به دو نحو امکانش را تصویر کردند که گذشت.

در قسم چهارم بعضی ها می خواستند بگویند که این هم ممکن ست. قسم چهارم که وضع خاص باشد موضوع له عام باشد این هم ممکن است. دو تا بیان برای امکان قسم چهارم ذکر شده ست. یک بیان بیان مرحوم میرزا حبیب الله رشتی ست. صاحب بدائع. همان شاگرد معروف شیخ انصاری. و یکی هم مرحوم حاج شیخ عبد الکریم حائری. دو تا بیان با دو صیاغت از این دو بزرگوار به ما رسیده است که می خواهند بگویند و ادعاء بکنند که قسم چهارم هم ممکن است. که ان بیان اول از میرزا حبیب الله رشتی را مرحوم اخوند هم متعرض شده است.

بیان میرزا حبیب الله رشتی این است که وضع خاص یعنی ملحوظ عند الوضع خاص باشد و موضوع له عام باشد، این ممکن است. این مدعاءش. بیانش این است که همان طور که ما در قسم ثالث می توانستیم از زاویه عام، خاص را ببینیم و وضع بکنیم برای خاص، هکذا در قسم چهارم هم ما می توانیم خاص را تصور بکنیم و چون خاص مشتمل بر ان جهه عامه هست، از زاویه خاص، ان عام را لحاظ بکنیم و لفظ را برای ان عام وضع بکنیم. مثلا یک دارویی، یک دوایی، دوای خاصی را شما در ذهن بیاورید به عنوان این که این مسهل است و هاضمه را تحریک می کند. این دوای خاص را شما لحاظ می کنید. وضع خاص است. یک دارویی که مسهل است، تصورش می کنید. چون این دارو مشتمل بر طبیعی مسهل هم هست، شما می توانید از زاویه این خاص، چون مشتمل بر طبیعی مسهل هم هست، طبیعی مسهل را تصور بکنید و لفظی را که میخواهید وضع بکنید، برای ان طبیعی وضع بکنید. وضع خاص است، موضوع له عام است. می شود یک شیئی را،  زید را به ذهن می اورد. ان زیدی که روحانی است به ذهن می اورد. خب وقتی زیدی که روحانی هست به ذهن اورد، طبیعی روحانی هم در ضمنش هست. خاص مشتمل بر عام هم هست. بعد ان لفظی را که می خواهد اختراع بکند، وضع بکند، برای ان طبیعی وضع می کند. وضع خاص، موضوع له عام. این طور تصویر کرده است.

و لکن این فرمایشش درست نیست. باطل هست. کما این که اخوند جوابش را داده است در کفایه. مرحوم اخوند جواب داده است. فرموده است فرق است بین عام نسبت به خصوصات با خاص نسبت به عام. قسم ثالث که عام بود نسبت به خصوصات، چون عام وجه خصوصات است، می شود از زاویه عام، خصوصات را ببینیم. انسان را تصور بکنیم، از زاویه انسان، از دریچه معنای انسان، افراد را ببینیم. انسان وجه ان افراد هست. زید انسان. عمرو انسان. بکر انسان. همه انسان هستند. این عنوان را دارند. می شود از زاویه عنوان، معنونات را اجمالا لحاظ بکنیم. و لکن بر عکسش، که قسم چهارم است، از زاویه خاص ما نمی توانیم عام را نگاه بکنیم. لحاظ بکنیم. خاص وجه عام نیست. خاص، عنوان عام نیست تا بگوییم عنوان معنونش را ارائه می دهد. زید را که لحاظ می کنی، زید انسان کلی را نشان نمی دهد. خلط کرده است مرحوم محقق رشتی، خلط کرده است بین این که شیئی را ما لحاظ کنیم بوجهه که در قسم ثالث است. افراد را ما بوجهه لحاظ می کنیم. بعنوانه. و بین این که لحاظ بکنیم شیء را بنفسه بسبب خصوصیته. خلط کرده است بین این دو تا. مرحوم اخوند فرموده است که در ان مثال مسهل، حق با شما هست. شما ان داروی مسهل را که تصور می کنید. ان زید روحانی را که تصور می کنید، به سبب این خاص، منتقل می شوید به ان جامع المسهل. به ان جامع روحانی. بعد لفظ را برای ان جامع وضع می کنید. این درست است. ولی این وضع عام موضوع له خاص نیست. این وضع عام است، موضوع له هم عام است. منتهی این که وضع عام است، ملحوظ عام است، این منشأشش اول یک خاصی بوده است. اول یک مسهلی را تصور کردی، یک روحانی را تصور کردی، بعد از ان منتقل شدی به عام. این تصور عام بوجهه نیست. این تصور عام بنفسه هست منتهی بعد تصور خاص. شما نتوانستی این را از هم جدا بکنی. خلط کردی تصور بنفسه را که به سبب تصور خاص، ان را تصور کرده ای، با تصور شیء بوجهه. ما مسهل را بوجهه تصور نکردیم چون خاص وجه عام نمی شود. ما جامع مسهل را بنفسه تصور کردیم لا بوجهه، منتهی بعد تصور الخاص، بسبب تصور الخاص. او ارائه دهنده این نیست. ان، علت تصور این است. این ها را نتوانست جدا بکند. عام ارائه دهنده خاص است فی الجمله. خاص ارائه دهنده نیست ولی گاهی خاص، سبب می شود که عام را هم ادم تصور بکند، از خصوصیات مجردش بکند، لفظ را برای عام وضع بکند. لذا این فرمایش  مرحوم میرزا حبیب الله، حقیقتش وضع عام است موضوع له عام. منتهی وضع عام، مقدمه ای دارد، لحاظ خاص. خلط کرده ست مرحوم میراز حبیب الله بین این دو مطلب. این بیان اول از میرزا حبیب الله که مرحوم اخوند جواب داده است.

بیان دوم بعد از اخوند است که این کلمات اخوند را دیده است و می خواهد قسم چهارم را ممکنش بکند به یک بیان دیگری. بیان مرحوم حاج شیخ عبد الکریم. و ان بیان این است که ایشان فرموده است… می خواهد همان اشکال های مرحوم اخوند را دفع بکند. خودش را از ان اشکالات، فارغ بکند. فرموده است که گاهی ما خاص را تصور می کنیم و به سبب تصور خاص به عام نمی رسیم که اخوند می گفت. نه. عام را هم نمی دانیم چی هست. خاص را تصور می کنیم. از تصور خاص به تصور عام نمی رسیم چون عام را هم نمی دانیم چی هست. بعد ما همان عامی را که نمی دانیم تفصیلا چی هست، با این خاص بهش اشاره می کنیم اشاره اجمالیه. و لفظ را برای ان عامی که نمی دانیم تفصیلا، فقط با خاص بهش اشاره می کنیم اجمالا، وضع می کنیم. مثلا. تشبیه کردند مقام را به شبهی که از دور می بینیم. فرموده یک چیزی از ان دور می اید. چون فاصله زیاد است اولش، در ذهن شما یک شبه می اید. یک سیاهی می اید. نمی دانی ان سیاهی حیوان است، نمی دانی انسان است. حیوان هست، حیوان درنده است. حیوان چرنده است. نمی دانی که ان حیوان هم چی هست. شبه را تصور کردی. شبه خاص است. یک صوره اجمالیه ای که در ذهنتان امده است. یک صوره است. یک شبه خاصی هست. این سبب نشده ست که شما عام را هم تصور کنی. حرف اخوند.  عام را هم نمی دانی که  چی هست. نمی دانی که ان عام شما، حیوان است. انسان است. حیوان چه نوع حیوانی. نمی دانی. نه. از تصور شبه، از تصور این صوره مبهم، به عام منتقل نمی شوی. عام را هم نمی دانی چی هست. ولی مع ذلک همین شبه را مرآه قرار می دهی برای همان که هست. لفظ را برای همان که هست، وضع می کنی. وضع خاص است. شبه خاص است. موضوع له عام است. همان کلی که هست. ان کلی را هم الان شما نمی دانید ان کلی انسان است. حیوان است. ان ها را هم نمی دانی. این ها می خواهد فرار بکند از اشکال اخوند. از شبه، به عام، شما نرسیدی. عام را هم نمی دانی چی هست. ولی لفظ را وضع می کنی برای همان کلی که این شبه، یک مصداقی برای ان کلی هست. فرموده وضع خاص موضوع له عام، به این شکل ممکن است. ملحوظ خاص است. از خاص شما منتقل به عام نمی شوی. ولی این خاص را مرآه ان عام قرار می دهی. همان کلی که این شبه، مصداق ان است. فرموده است می شود قسم چهارم را تصویر کرد به این بیان. ملحوظ خاص است. از این خاص به یک عام منتقل نشدی. بلکه این خاص را مرآه یک عام اجمالی قرار دادی. چه طور در قسم ثالث افراد، اجمالی بودند، این جا هم ان عام، اجمالی هست. همان کلی که این شبه من، مصداق ان کلی هست. من برای ان مثلا لفظ کلاغ را وضع کردم. فرموده این طور قسم چهارم ممکن است.

و لکن این فرمایش هم فرمایش ناتمامی ست. درست است که این اشکال فرمایش میرزا حبیب الله که مرحوم اخوند گفت، این جا نمی اید. و لکن اول کلام است که این شبه، مرآه کلی باشد. نه. درست است که می گوید همان که هست. اشاره کنی. همین شبه، شبه، خبر از یک واقعیت می داند. ان واقعیت را الان شما نمی دانی جماد است نبات است انسان است حیوان است. این درست است. می توانی با این شبه، اشاره بکنی به همان که هست. همان که هست که الان شبهش در ذهن هم هست. واقعیتش در ذهن من نیست. این درست است. شبه را ما می توانیم مرآه قرار بدهیم مثل حرف میرزا حبیب الله باطل نیست. می توانیم شبه را صوره اجمالیه را، صوره مبهمه را مرآه قرار بدهیم برای ان واقعش. الان از زاویه همین شبه، همین سیاهی که در ذهن ما امده است یک صوره سیاهی، می گوییم همین را مرآه قرار می دهیم می گوییم همان که این با ان اتحاد دارد. تا این جا درست است و لکن نه استقلالا عام را تصور کرده ایم و هم مرآتیه دارد. تا این جا درست است. اما این مرآتیه برای عام داشته باشد، نه. این اول کلام است. شبه فقط می تواند ان واقعی را که هست که در خارج موجود هست و شخصی هست و جزئی هست، نشان بدهد. از زاویه این شبه، شما ارتباط برقرار می کنید بین ذهنتان و ان واقع. ان واقع جزئی حقیقی هست. ان کلی نیست. اگر دوباره خواسته باشید بگویید جزئی حقیقی، از ان جزئی حقیقی دوباره بروید سراغ کلی در ضمنش، می شود همان حرف میراز حبیب الله رشتی دوباره. نه. نمی خواهیم برویم به کلی. می خواهیم همان کلی را، مشار الیه اجمالی قرار بدهیم. می خواهیم متصور بوجهه قرار بدهیم. حاصل الکلام ان که مرحوم حاج شیخ عبد الکریم حائری فرمود هست در ذهن ما این است که حقیقتش، وضع خاص است موضوع له هم خاص. منتهی این موضوع له خاص، با موارد دیگر فرق می کند. در اعلام شخصیه وضع خاص است. همان هم موضوع له است. ان ملحوظ بالاستقلال است. ولی این جا وضع خاص است، موضوع له هم خاص است ولی ان موضوع له را، موضوع له خاص را با مرآه دیده ایم. با عنوان دیده ایم. با صوره اجمالی دیده ایم. نه این که روشن دیده باشیم. منشأ خلط حاج شیخ همین جا هست. این جا هم وضع خاص موضوع له خاص است. منتهی این موضوع له خاص ما، خلط این جا هست، موضوع له خاص ما، به مرآه اجمالی نظر شده است. ایشان خلط فرموده است. فرموده چون این به توسط عنوان اجمالی دیده شده است، پس عام است. بزنگاهش همین جا هست. ان را که این شبه نشان می دهد، ان که این شبه مرآه به ان هست، عام است یا خاص هست. ما می گوییم خاصی هست که به عنوان اجمالی اش دیده شده است. ایشان فرموده است که ان، عام است. این شما و ارتکاز شما. این هم داخل در وضع خاص موضوع له خاص است.

قسم رابع امکانش نیست. قسم ثالث امکانش بود به دو بیان. هذا تمام الکلام در امکان دو قسم. حالا کلامی که در مقام ثانی هست، در وقوع قسم ثالث است. قسم رابع را گذاشتیم کنار. قسم اول و دوم را هم گذاشتیم کنار. ایا قسم ثالث که وضع عام موضوع له خاص، گفتیم ممکن است، ایا واقع شده است یا نه. المقام الثانی فی وقوع القسم الثالث.

س: اشکال این که جزئی مشیرش کلی باشد چیست.

ج: صلاحیت…واجد ان نیست. به کلی انسان اشاره دارد یا به انسان در ضمنش. بحث بر سر همین است. به چه عنوان که زید مباین با عمومیت هست، خصوصیت، عمومیت را نشان بدهد؟ به چه بیانی؟…ان واجد است. متضمن است.

اما وقوعش. ایا واقع شده است قسم ثالث ام لا. از این جا وارد بحث معنای حرفی می شویم در حقیقت. معنای حرفی هم از مطالبی ست که در اصول محل بحث واقع شده است. و یک مواردی هم اثر دارد. مثلا مرحوم اخوند یک مواردی می گوید که این قید، قید هیئت نمی تواند باشد علی المشهور. چون هیئت معنایش حرفی ست. معنای حرفی جزئی هست. جزئی قابل تقیید نیست. در رجوع قید به هیئت فرموده است. در تقیید جمله شرطیه فرموده است. اما فرموده روی مبنای ما، نه. چون وضع عام است در حروف موضوع له عام است، قابل تقیید هست. یک بحثی هست ثمر دارد. درست است تطویلش نادرست است و لکن اصلش بحث ثمرداری ست. در فقه در اصول این بحث یک مبنی هست. ایا معنای حرفی معنای عامی ست یا معنای خاصی ست. لذا ما در این مقام ثانی در حقیقت وارد معانی حرفیه می شویم.

معنای حرفی هم که می گوییم، نه یعنی حروف. معنای حرفی در اصول غیر از معنای حرفی در ادبیات است. در ادبیات سه چیز درست می کنند. فعل و اسم و حرف. در اصول دو چیز درست می کنند. معنای حرفی معنای اسمی. معنای اسمی یعنی مستقل. فعل دیگر این جا در کار نیست. فعل به هیئات برمی گردد. معنای حرفی یعنی غیر مستقل. حالا غیر مستقل مثل من و الی و این ها باشد. یا هیئت جمله اسمیه باشد. هیئت جمله انشائیه باشد. این ها را می گویند معانی حرفیه. معانی غیر مستقل. ان هایی که حاله للغیر اند. مندک فی الغیر اند. زید قائم این هیئت جمله اسمیه معنایش حرفی هست. معنایش حکم به هوهویت است مثلا. این هوهویت، مندک در طرفین است. سرت من البصره، من، معنایش حرفی هست. معنای ابتدائیت است. این ابتدائیت، الان در ضمن سیر و بصره دیده شده است. مندک دیده شده است. به خلاف این که بگوید ابتداء سیری البصره. ابتداء سیری خود ابتدائیت را مستقل دیدی. همین جا باید حلش بکنیم معنای حرفی را تا به تحلیلش برسیم. معنای حرفی را می گویند معنای آلی هست. می گویند معنای اندکاکی هست. می گویند حاله للغیر است. در مقابل معنای اسمی که می گویند مستقل است. همین را هضمش بکنید. ابتداء سیری البصره. با این ابتداء، شما ارتباط برقرار می کنید بین ذهنتان و همان نقطه ای که شروع کردید. ان را مستقل دیدید. ابتداء دیدید ان را. اما اگر گفتید سرت من البصره از بصره سیر کردم، این را مستقل ندیدی. در ضمن سیر و بصره دیدی. مندک دیدی. آلی دیدی. معنای اسم استقلالی هست. اصلا معیار اسم و حرف همین است. اسم یعنی معنایش مستقل. حرف یعنی معنایش غیر مستقل. معانی اسمی. معانی حرفی. بعد تا برسیم به افعال. افعال یک معنای اسمی دارند یک معنای حرفی دارند که سیاتی.

مقام ثانی در این است که ایا قسم ثالث که وضع عام است موضوع له خاص است، ایا واقع شده ست ام لا. مشهور گفته اند که بله وضع عام موضوع له خاص واقع شده است. مثالش المعانی الحرفیه. معانی حرفیه گفتند همه اش وضعشان عام است موضوع له شان خاص است. در مقابل مشهور مرحوم اخوند فرموده است که نه. معانی حرفیه هم وضعشان عام است. موضوع له شان عام است. از این جهت فرقی بین معانی اسمیه و معانی حرفیه نیست. در قوانین ظاهرا نسبت داده است این قول را به بعضی از قدماء کابن حیان. او هم گفته است که وضع در معانی حرفیه عام است موضوع له هم کالوضع عام است. دو تا نظر. نظر مشهور و نظر مرحوم اخوند. که البته یک نظر سومی هم هست در معانی حرفیه. ادعاء کردند که اصلا معانی حرفیه ما نداریم. انکار کردند. گفتند که اصلان این ها وضعی ندارند. معانی حرفیه، حروف بعرضه العریض این ها علامات اند. مثل حرکات. رفع فاعل چه طور از علامات است، نصب مفعول از علامات است، این ها برای چیزی وضع نشده اند. گفتند حروف هم برای معنایی وضع نشده اند. سه تا نظر در این مقام هست.

نظر سوم که واضح البطلان است. این که حروف معنایی نداشته باشند، این که گفتنی نیست. حروف برای چیزی وضع نشده باشند، نه. ما به برکت حروف یک معانی جدیدی احساس می کنیم. اگر بگوید زید دار. ما هیچ چیزی نمی فهمیم. ولی گفت زید فی الدار ما از همین فی، خیلی از مطالب را می فهمیم. چه طور می گویید معنی ندارد. این همه اهل لغت، ادباء، غیر ادباء، برای حروف معانی بیان کردند، این منبه همین است. ان ها اهل عرف بودند. معلوم می شود که معنی دارد. ان که منکر است می گوید که اصلا معنایی ندارد حروف، علامت هست. اصلا علامت یعنی چه؟ همان رفع، همان نصب، همان جر، ان ها وضع دارند اصلا. ان ها هم یک قراردادی هست. گفتند رفع وضع کردیم. علامات هم وضع و قرارداد دارند. گفتند ما رفع را وضع کردیم برای این که بفهماند گوینده که این فاعل است. اگر گفت ضرب زید این واضع رفع را وضع کرده ست برای فاعلیت. ضرب زید عمروا نصب را وضع کرده است برای تفهیم مفعولیت. همان ها هم وضع دارند اصلا. وضع ندارد یعنی چه؟ این حرف جزء اباطیل هست که بگوییم که این ها وضع ندارد. هم علامات وضع دارند، هم حروف وضع دارند. این ها را واضع امده است برای تفهیم معانی خاصه ای، برای معانی خاصه ای این ها را وضع کرده ست. بحث در این نداریم. این باطل ها را می گذاریم کنار.

مهم این دو نظر است که ثمر دارد. نظر مشهور می گویند وضع عام موضوع له خاص.

سر حرف مشهور: در ذهن مبارک مشهور این بوده است که در معانی حروف چون معانی حروف اندکاکی هست، حاله للغیر است، فی ضمن الغیر است، می گفتند که ان ها را نمی شود تصور کرد بنفسه. فلا محاله یک معنای اسمی را، معنای عامی را تصور می کنیم. الابتداء. الابتداء معنای اسمی هست. تصور می کنیم. این را مرآه قرار می دهیم. می گوییم الابتداء الآلی. الابتداء الاندکاکی. این را مرآه قرار می دهیم برای معانی من که مندک در طرفین است، بعد من را وضع می کنیم برای ان مصادیق. حرف مشهور این است که ما در حروف، یک معنای عام اسمی را تصور می کنیم، وضع عام است، ملحوظ عند الوضع عام است، این معنای اسمی عام را مرآه قرار میدهیم برای ان معانی اندکاکی چون اندکاکی هستند، خاص هستند، به طرفین نیاز دارند. بعد من را وضع می کنیم برای ان معانی اندکاکی خاص. این نظر مشهور.

مرحوم اخوند می گوید نه. وضع در حروف، وضع عام است موضوع له عام است. اشکال کرده است بر مشهور. یک اشکال حلی یک اشکال نقضی. ابتداء فرموده است این که می گویید معانی حروف خاص هستند، معانی حروف جزئی هستند، از دو حال خارج نیست. یا جزئی خارجی مرادتان هست یا جزئی ذهنی. جزئی بودن شیء به احد الامرین است یا جزئی خارجی است. در خارج جزئی است. یک فرد خاصی هست. یا در ذهن شما جزئی هست. فرموده است که معانی حروف نمی تواند جزئی خارجی باشد نمی تواند جزئی ذهنی باشد، نتیجه گرفته است که پس معنای حروف کلی هست. عام هست. اما جزئی خارجی نمی تواند باشد فرموده است که چون در کثیری از موارد، ما حروف را در معنای کلی استعمال می کنیم. سر من البصره الی الکوفه. امر. سر من البصره کلی ست. سیر کن از ابتداء بصره. ابتداء بصره این جا هست. ان جا هست. قابل انطباق بر کثیرین است. ابتداء بصره یک نقطه خاصی که نیست. شما از ابتداء بصره، از این جا هم که شروع کنی، ابتداء بصره هست. به نحو عرضی پنجاه سانتی متر ان طرف هم یک متر ان طرف هم بروی، باز ابتداء بصره هست. دو متر ان طرف بروی باز ابتداء بصره هست. در اخبار چون واقع شده است، جزئی ست. ولی در امر، کلی هست. سر من البصره. از ابتداء بصره سیر کن. کلی هست. قابل انطباق بر کثیرین هست. کثیرا ما ما حروف را در معنای کلی استعمال می کنیم. و احساس مجازیتی هم نمی کنیم. عنایتی در این جا باشد، احساس نمی کنیم و حال ان که اگر حروف برای معانی جزئی وضع شده بودند، باید این جا ما احساس مجازیت بکنیم. این که احساس مجازیت نمی کنیم، سرت من البصره الی الکوفه حقیقت است. سر من البصره الی الکوفه، این هم می بینیم که حقیقت است. پس معلوم می شود که معنای حروف جزئی نیستند. معنای حروف کلی هست. در کلی استعمال می کنی، حقیقت. در جزئی هم چون استعمال لفظ موضوع برای کلی در جزئی، ان هم حقیقت است. فرموده است احساس عنایتی، تجوزی نمی کنیم. دلیل بر این است که حروف برای معنای جزئی وضع نشده است. مضافا این خلاف حکمت وضع هم هست. وقتی که انسان ها نیاز دارند هم معانی جزئیه را برسانند. معانی جزئیه حرفیه. و هم معانی کلیه حرفیه را برسانند، وجهی ندارد که واضع بیاید لفظ را برای خصوص جزئی ها وضع بکند. این است که فرموده است جزئی خارجی نمی شود. و اما جزئی ذهنی نمی شود، کلامش این جا پیچ دارد که نمی شود برای جزئی ذهنی.