بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در اشکالاتی بود که بر مسلک مرحوم اخوند شده است.
اشکال اول اشکالی بود که خود مرحوم اخوند متعرض شده بود. فرمود اگر معنای اسماء و حروف واحد باشند، لازمه اش ترادف اسماء و حروف است. و لازمه ترادف این است که هر کدام را بتوانیم در جای دیگری، استعمال بکنیم در حالی که استعمال حروف به جای اسماء و بالعکس، نادرست است. پس معلوم می شود که این ها از نظر موضوع له، واحد نیستند. این اشکالی که مرحوم اخوند مطرح کرد.
جواب داد مرحوم اخوند از این اشکال. فرمود درست است که موضوع له حروف و اسماء، واحد است و لکن مع ذلک در علقه وضعیه با هم اختلاف دارند. علقه وضعیه در اسماء بین اسم و معنی، مشروط است به اذا لوحظ المعنی مستقلا لیستعمل الاسم فی المعنی المستقل. اما در حروف مقید است علقه وضعیه لیستعمل در معنای غیر مستقل. چون علقه وضعیه شان با هم اختلاف دارد، این است که ترادف لازم نمی اید. جواز استعمال احدهما فی مکان الاخر لازم نمی اید. این جواب مرحوم اخوند بود.
عرض کردیم که این جواب مرحوم اخوند، محل خلاف واقع شده است که مراد مرحوم اخوند چیست. و چون بناء بر تطویل نیست، ما ان که از کلام مرحوم اخوند می فهمیم، بیانش می کنیم. دیگر ان احتمالاتی را که می گویند، نگاه بکنید در کتب مطوله.
ان چه از کلام مرحوم اخوند می فهمیم این است که اخوند نمی خواهد بگوید علقه وضعیه بین لفظ و معنی برقرار شده است. در اسماء واضع شرط کرده است که لحاظ معنی را بکنی مستقلا، در حروف شرط کرده باشد که لحاظ معنی را بکنی مندکا. نه. مراد اخوند این نیست. این طور نیست که واضع یک شرطی کرده باشد مثل شروط بایع مثلا. شرط ضمنی. تا شما بگویی به چه دلیل شرط کرده است. تازه شرط هم کرده باشد، تخلف شرط که بطلان نمی اورد. نه. مقصود مرحوم اخوند، شرط در باب معاملات نیست. هیچ جا در کلامش شرط در باب معاملات را نفرموده است.
مراد مرحوم اخوند تضییق علقه وضعیه است. علقه وضعیه را که از ابتداء جعل کرده ست واضع، علقه وضعیه امر اعتباری ست، این امر اعتباری را ضیق اعتبار کرده است. مرحوم نائینی همین طور فهمیده است که ما عرض می کنیم. مرحوم نائینی هم ان شرط معامله را نفهمیده است از کلام مرحوم اخوند. تضیق علقه وضعیه را فهمیده است. ضیق علقه وضعیه یعنی علقه وضعیه در حال خاصی هست. نه این که علقه را جعل کرده ست ثم اشترط. مثل باب بیع. بیع می کند و یشترط خیاطه ثوب را. نه. از اول علقه وضعیه را ضیق جعل کرده ست.
چه طور ضیق جعل کرده است؟ این دیگر ادعاء ما هست از این جا. ما ادعاءمان این است که مرحوم اخوند بفرماید علقه وضعیه در الفاظ در اسماء و در معانی، علقه وضعیه با هم اختلاف دارند. به چه نحو اختلاف دارند؟ این را به ذهنم این است که از تقریرات مرحوم اخوند هم، این بیانی که می خواهیم بکنیم، استفاده می شود. مرحوم اخوند که علقه وضعیه را می گوید ضیق است، این را به نحو قضیه حینیه بیان می کند. مرحوم اخوند کما یظهر از بعضی از عباراتش در تقریرات، می گوید که واضع در اسماء اسم را لحاظ کرده است الابتداء. معنی را هم لحاظ کرده است مستقلا. واضع هم مثل مستعملین است. مستقل لحاظ کرده است. در ان حالی که مستقل لحاظ کرده است، گفته است که یختص هذا الفظ بهذا المعنی. نگفته است یختص هذا اللفظ بالمعنی المستقل. مستقل، قید موضوع له نیست. حال وضع است. حین وضع است. اسم را می گذارند قضیه حینیه. نه قضیه مشروطه. الابتداء را وضع کرده است برای ابتدائیتی که مستقل دیده است. ابتدائیت را مستقل دید. بعد گفت وضعت، جعلت علقه وضعیه را بین لفظ ابتداء و همین که دیدم، در حال استقلال دیدم. همین ابتدائیتی که در حال استقلال دیدم. در نتیجه علقه وضعیه، ضیق می شود. علقه وضعیه چون در ان حال است، مختص می شود به همان حال. نه قید دارد. نه این که گفته است به شرط. شرطی در کار نیست. نه شرط برای علقه وضعیه است نه قید برای موضوع له است. نه قید موضوع له است نه شرط علقه وضعیه است. حال است. حین است. چون در ان حین ان را مستقل دید، تضیق ذاتی است. علقه وضعیه، اختصاص پیدا کرد به الابتداء و معنای مستقل. در حروف که امد، معنای ابتدائیه را اندکاکی دید. وابسته به غیر دید. به نحو اجمالی. وابسته به غیر. یک غیری. حالا ان غیر، سیر باشد، ذهاب باشد، کتابت باشد، یک قیدی. در حالی که ان ابتدائیت را وابسته به غیر دید، کلی، همان حقیقت ابتدائیت است. دو جور دیدن، حقیقت را دو تا نمی کند. همان حقیقت ابتدائیتی که ان جا مستقل دید، این جا وابسته دید. در حالی که وابسته دید، گفت من را برای ابتدائیت در این حال وضع کردم. علقه وضعیه ضیق شد لا بالاشتراط کما فی باب المعاملات. لا بتقیید موضوع له تا جزئی بشود. تا بیاید استقلال و آلیه، جزء موضوع له بشود. نه. از باب حینیه. از باب حالیه. این است که مرحوم اخوند، ما این طور تفسیر می کنیم کلام مرحوم اخوند را.
حاصل الکلام: اختلاف حروف و اسماء، در علقه وضعیه است. علقه وضعیه در اسماء مختص است به جایی که معنی مستقل لحاظ شده باشد. در حروف مختص است به جایی که معنی اندکاکا لحاظ شده باشد. این که مختص است، نه از باب این که یک شرطی را واضع اورده است، اگر در کارش اورده است. نه. نه از باب این که آلیه و استقلالیه را در موضوع له اخذ کرده ست. نه. این هم غلط است. از باب این که وضع او در ان حال رویت بوده است. وضع این در این حال رویت بوده است. چون حال رویت ها ضیق بوده است، بالتبع، علقه وضعیه هم ضیق شده است. ما ادعاءمان این است که مرحوم اخوند فرق را به فرق علقه وضعیه می داند که نص کلامش هست. و بیان فرق، به قضیه حینیه است لا به اشتراط، لا به تقیید. سه چیز داریم. اشتراط. شرط می کند. قضیه مشروطه. شرط باب معاملات. تقیید. معنی را قید می زند. این هم نه. یک شق ثالثی داریم اسمش را مرحوم اقاضیاء می گذارد. این جا نه. موارد دیگر. گفته است قضیه حینیه. در قضیه حینیه، نه اشتراط است، نه تقیید است ولی تضیق هم هست. این فرمایش مرحوم اخوند، تفسیر کلام مرحوم اخوند. با عباراتش هم سازگاری دارد. و به ذهن ما این است که به همین معنی در تقریرات، باز تر بحث کرده است. در تقریرات تصریح می کند به این معنی. این فرمایش مرحوم اخوند.
اشکال این فرمایش این است که همان که مرحوم نائینی اشکال کرده است. مرحوم نائینی بعد از این که کلام اخوند را بیان می کند به تضییق علقه وضعیه، ان اشکال شرط را نمی کند. او هم تضییق را یک طوری فهمیده است، که اشکال شرط بهش وارد نشود. بعد از این که این طور فهمیده است، به اخوند اشکال کرده است. گفته است که غایه تضییق علقه وضعیه، این است که استعمال اسم به جای حرف، حرف به جای اسم، چون علقه وضعیه ندارد، علقه وضعیه شان ضیق است، غایتش این است که مجاز باشد. در حالی که ما می بینیم غلط است. حرف نائینی، اشکال نائینی بر مرحوم اخوند این است که می فرماید قبول کردیم تضییق علقه وضعیه. ولی تضییق علقه وضعیه، فوقش این می شود که من را به جای الابتداء، الابتداء را به جای من استعمال کنی، علقه وضعیه ندارد. غایتش مجاز است. در حالی که ما می بینیم غلط است. پس این که غلط است، معلوم می شود که نه. این ها اختلاف ذاتی دارند معانی این ها. نمی شود یکی را به جای دیگری استعمال کرد. معنی، اختلاف ماهوی دارند. اشکالی که مرحوم نائینی بر اخوند کرده است.
از این اشکال بعضی ها امدند جواب دادند. از مرحوم اخوند دفاع کردند. گفتند این اشکال وارد نیست بر مرحوم اخوند.
می دانید در باب استعمال مجازی دو تا حرف است. یک حرف این است که مصحح استعمال مجازی چیست. ان که مجوز استعمال مجازی چیست. خیلی از ادباء گفتند مجوز استعمال مجازی، وجود علاقه است. امدند علاقه ها را، علاقه مشابهت، علاقه اشراف و هکذا و هکذا، علاقه ها را شمردند. این یک مبنی است. می گوید اگر لفظی را می خواهی در یک معنایی مجازا استعمال کنی، باید یکی از این علاقه ها باشد. بیست و چهار تا، بیست و پنج تا علاقه ذکر کردند. این یک مبنی است. یک مبنی گفته است که این ها همه اش خرافات است. علاقه هست یعنی چه. این ذوق است. طبع است. مرحوم شیخ هادی، حالا ان شاء الله خدا مرحومش کرده است، شیخ هادی مکفر می گفته است این حرف های چی هست. علائق چی هست. اگر بناء باشد این علائق باشد، یکی از علائق، همین مشرف بودن است. انی اعصر خمرا. اشراف. گفته است که اگر یکی از علائق این است، می شود پس نان را در غائط استعمال کنیم. چون این هم به همان منتهی می شود. خبز می خوری بگویی اکلت الغائط. علاقه مشارفت دارند. نان را که می خوری، ان می شود. اخوند هم همین طور می گوید. در ادامه بحث خواهیم رسید. اخوند می گوید ذوق. مهم ذوق است. طبع بپسندد. این علائقی را که گفتند، این ها علائقی هست که اشتباه کردند. این علائق، مدخلیت ندارد. وجودشان مجوز نیست. عدمشان مانع نیست. ممکن است که یک جایی هیچ کدام از این علائق نباشد، جائز باشد استعمال. این یک بحث است که ایا مجوز استعمال مجازی وجود علاقه من العلائق الخمسه و العشرین است یا بند به علاقه نیست. طبع بپسندد. ذوق بپسندد. که اخوند این دومی را قائل است.
یک بحث دیگر هم در مجاز هست بین مشهور و سکاکی که ایا در مجاز استعمال لفظ است در غیر موضوع له. مشهور می گویند. مجاز را که تعریف کردند، گفتند استعمال لفظ است در غیر موضوع له. سکاکی گفته است که نه. مجاز استعمال لفظ در غیر موضوع له نیست. استعمال لفظ است در موضوع له. منتهی بعد از یک ادعائی. اول ادعاء می کنیم که این رجل شجاع اسد. بعد اسد را در اسد استعمال می کنیم. استعمال مجازی، استعاره، استعمال در غیر موضوع له نیست. استعمال در موضوع له است بعد از ادعاء این که این فرد، فردی از ان معنی هست.
گفتند با توجه به این دو مطلبی که در باب مجاز است، دفاع کردند از مرحوم اخوند. گفتند که خب ممکن است که ما بگوییم که استعمال حرف در جای اسم و بالعکس، غلط است. چون اگر علاقه ای هستی، این جا علاقه ها وجود ندارد. معنای اندکاکی با معنای استقلالی با هم ارتباطی ندارند. اگر علاقه ها را نگاه می کنید، لا علاقه. و اگر طبع را نگاه می کنید، طبع نمی پسندد. چون طبع نمی پسندد، استعمال من… اقای نائینی، مجرد این که موضوع له ها یکی شد، مجوز استعمال مجازی نمی شود. باید یا علائق باشد بر مسلک علائق. یا باید ذوق باشد بر مسلک ذوق. طبع باشد. خب اخوند می گوید که هیچ کدامش این جا نیست. چون هیچ کدام نیست، استعمال غلط است.
از یک زاویه دیگری نگاه کنیم، مطلب دوم را نگاهش بکنیم، می گوییم مجاز، یا استعمال لفظ است در غیر موضوع له که خب این جا منطبق نیست. این جا موضوع له است. این جا مجازا نمی توانی من را در معنای استقلالی استعمالش کنی چون موضوع له های این ها، یکی هست. و اگر که باز می گویید مسلک سکاکی حق است، این استعمال مجاز هم استعمال در موضوع له است بعد الادعاء، این جا ادعاء جا ندارد چون موضوع له ها یکی هستند.
پس این جا استعمال مجازی مصحح ندارد. از دو زاویه. با توجه به دو مطلب، مرحوم اخوند منکر می شود این استعمال مجازی را. می گوید استعمال مجازی این جا غلط است. از دو زاویه. از حیث طبع و علائق نگاه بکنی، این جا مشکل داری. از حیث ادعاء و عدم ادعاء نگاه بکنی، مشکل داری. این است که استعمال هر کدام در جای دیگری غلط است.
این دفاعی ست که از مرحوم اخوند شده است و جوابی ست که از نائینی داده شده است.
و لکن انصاف این است که این فرمایشات نمی تواند کلام اخوند را تصحیح بکند. ما می گوییم علائق حرف باطلی ست. اخوند هم علائق را قبول ندارد. ما می گوییم مسلکمان مسلک ذوق است. طبع است. طبع بپسندد. این که ادعاء بکنیم در این جا ها، ادعاء بکنیم طبع با این که معنی ها یکی هست، موضوع له ها یکی هست، با این که موضوع له ها یکی هست، طبع نمی پسندد، خب اگر موضوع له ها یکی باشد، چه طور می شود که طبع نپسندد. این کم تر از ان جایی نیست که موضوع له ها مباین هست. می گویید ان جا طبع می پسندد. این ادعاء که ادعاء بکنید این جا طبع نمی پسندد، این ادعاء، تکلف است. مکابره است.
خود مرحوم اخوند در یک جا، این مجازیت را اعتراف کرده است. مرحوم اخوند در بحث اوامر ان جا فرموده است، مثل همین جا، فرموده است در اوامر، امر وضع شده است برای طلب انشائی بداعی الجد. گفته است داعی الجد، جزء موضوع له نیست. به داعی جد، قید علقه وضعیه است. ان جا هم گفته است که هرگاه طلب انشائی از شما صادر شد و داعی ات جد بود، ان جا واضع، بین این لفظ و طلب انشائی، علقه برقرار کرده است. داعی جد مثل لحاظ استقلالی این جا هست. فرموده است در باب امر، علقه وضعیه مقید است بداعی الجد. در مقابل سائر الدواعی. داعی تحقیر. داعی تعجیز. دواعی زیادی هست در امر. ان جا فرموده است که غایه الامر این است که شما اگر امر را استعمال بکنید در طلب انشائی بدون داعی جد، این استعمال مجاز است. خود مرحوم اخوند در جایی که قید علقه وضعیه، تخلف کرده است، گفته است استعمال مجازی صحیح است. گفته است استعمال، مجاز است. ان جا ذهنش درست عمل کرده است.
انتفاء قید علقه وضعیه بدتر از انتفاء خود موضوع له نیست. چه طور ان جا می گویید انتفاء علقه وضعیه، سبب مجازیت امر می شود، خب این جا هم باید شما قبول بکنید انتفاء قید علقه وضعیه، غایتش این است که مجازیت بیاورد. این ذهن عرفی نائینی، درست عمل کرده است. خیلی بعید ست معنی یکی، باز چون ان حال نیست، چون ان قید نیست، استعمال غلط باشد. خیلی بعید است. لا یقل استعمال در موضوع له مع فقد علقه … در هر دو علقه وضعیه نیست. شما چه طور استعمال می کنید لفظ را در غیر موضوع له، علقه وضعیه نیست، خب این جا هم وقتی قید علقه وضعیه نباشد، فوقش این است که علقه وضعیه نیست. چه طور ان جا علقه وضعیه نیست، استعمال مجازی صحیح است. این جا هم فوقش این است که علقه وضعیه نباشد، استعمال مجازی صحیح باشد. در حالی که می بینیم استعمال مجازا هم غلط است. من الاغلاط است که بگوییم من البصره الی الکوفه یعنی ابتداء السیر. من را به جای ابتداء السیر بیاوری غلط است.
این اشکال اول که مرحوم اخوند اورده است.
حاصل الکلام این است که اخوند گفت لازمه وحده موضوع له ترادف است. اشکال این است. جواب داد گفت لازمه اش ترادف نیست. نائینی گفت راست می گویید. لازمه اش ترادف نیست، ولی لازمه… عوض کرد صوره اشکال را، ولی لازمه وحده موضوع له، این است که جائز باشد حد اقل، این است که لازمه اش ترادف نیست، ولی لا اقل باید جائز باشد استعمال این لفظ به جای او. و حال ان که می بینیم که استعمالش من افحش الاغلاط است. پس این کشف می کند که معانی این ها، وحدت ندارند. اشکالی ست که مرحوم نائینی کرده است و مرحوم اقای خوئی هم در تعلیقه اجود، این اشکال را پذیرفته است.
اشکال دومی که بر مرحوم اخوند شده است، اشکال تعلیقه اجود است. اوائل اجود. ان جا مضافا، یک اشکال اضافه ای تعلیقه اجود دارد. و ان اشکال ثانی این است که این که می گویید معنای حرفی، معنای آلی هست. لحاظ شده است آلی که گاهی تعبیر می کند. و گاهی می گویید معنای حرفی، حاله للغیر است. ایشان فرموده است این نقض دارد. نمی شود معنای حرفی، آلی باشد، و نمی شود معنای حرفی، حاله للغیر باشد. این آلیه و حاله للغیر را که شما می گویید قید علقه وضعیه است، این غلط است. چون نقض دارد. ما می بینیم که یک چیز هایی نظر ان ها، آلی هست ولی اسم هم هستند. حرف نیستند. یک چیز هایی داریم نظر به ان ها آلی هست. شنیدید که می گویند عناوین مرآتیه، نظر به ان ها آلی هست. ان ها به ینظر است نه فیه ینظر. اگر به شما گفتند اذا قطعت بطلوع الشمس، فصل قضائه یعنی اذا طلع الفجر. قطع، به عنوان آله، معرف طلوع شمس اخذ شده است. کلوا و اشربوا حتی یتبین، در ایه شریفه حتی یتبین یعنی حتی یطلع الفجر. ان تبین، طریق به طلوع الفجر است. نظر به تبین، نظر آلی هست. اسم هم هست. عناوین مرآتیه، کالعلم کالقطع، این ها در خطاب اخذ می شوند بما هی طریق، بما هی آله برای ذو الطریق. اسم هم هستند. و اگر می گویید ان تعبیر دوم. می گویید معنای حرف را حاله للغیر دیده است. ابتدائیتی که حالت سیر و بصره است، آلی یعنی این. حاله. حاله برای غیر دیده است. مستقل ندیده است. اگر می گویید حاله دیده است معنای حرفی را، باز این نقض دارد. این لازمه اش این است که مصادر، همه شان بشوند معانی حرفی. چون گفتند فرق بین مصدر و اسم مصدر این است که در مصدر، حاله للغیر می بینید. مسندا الی الفاعل می بینید. در اسم مصدر، ذات را می بیند. شما اگر گفتی زدن. زدن توش یک اسنادی هست. این مصدر است. زدن، زدن که؟ این اسنادی هست. المصدر الحدث المستند الی الغیر. الحدث الذی آله للغیر. حاله للغیر. در مقابل اسم مصدر. اسم مصدر، ذات مصدر را می گوید. کتک. کتک می گویند اسم مصدر است. ذات کتک، کتک چیز بدی هست. کتک اخلاق ادم را، اعصاب ادم را به هم می زند. خود ذات کتک.. می خواهد از کسی صادر بشود یا نه. فرموده لازمه این که معنای حرفی حاله للغیر باشد، لازمه اش این است که مصادر بشوند معنای حرفی چون مصادر معنایش حاله للغیر است. حاله للفاعل است و این هم که گفتنی نیست که مصادر حرف باشند. اعراب می گیرند. مبتدا قرار می گیرند. فاعل قرار می گیرند.
در یک تعلیقه دیگری فرموده است، تکمیل کرده است این مطلب را، که اصلا معنای حرفی مقصود بالاصاله هست. آلی یعنی چه؟ این حرف متینی ست. شما در هر جمله ای که حساب می کنید، ان معنای حرفی مقصود بالاصاله شما هست. نه معانی اسمی. اگر می خواهید بگویید زید فی الدار، این ظرفیه مقصود بالاصاله شما هست. زید مقصود بالاصاله نیست. دار مقصود بالاصاله نیست. کون زید فی النار مقصود بالاصاله است. اگر بگویی سرت من البصره، سیر مقصود بالاصاله نیست. با این کلام نمی خواهی سیر را بفهمانی. اصلا او شاید سیر را خبر دارد. نمی خواهید هم ابتدائیت بصره را بفهمانید. ابتدائیت بصره که مهم نیست. می خواهید بفهمانید ابتدائیت سیر را از بصره. همین طور است. شما جمله را که ترکیب می کنید، ربط بین اسماء را ایجاد می کنید، اصل غرض شما، ان ارتباطاتی ست که معانی حرفیه هستند. حرف که می زنید، همین جمله ای هم که ما می گوییم، همین طور است. ان اسناد ها هست که مقاصد ما هستند. می خواهم اسناد ضرب را به زید بیان کنم که معنای حرفی ضرب زید. نه زدن را. زدن مقصود من نیست. زید هم مقصود هم نیست. ضرب زید. اسناد ضرب به زید مقصود است. این است که ان جا در صفحه نوزده فرموده است که این که می گویند معانی حرفیه آلی هستند، حرف بی ربطی است اصلا. این حرف مرحوم اخوند که میز معنای حرفی و اسمی را به این قرار داده است، ان ها استقلای هستند، این آلی، اصلا آلی در معنای حرفی غلط است. این فرمایشی که ایشان ثانیا به مرحوم اخوند اشکال کرده است. بیشتر که من این اشکال را باز انتخاب کردم، برای توضیح همین مطلب ایشان بود.
فرمایشی که فرموده درست نیست. این آلی دو تا اصطلاح دارد. آلی به لحاظ مقصد. الی است، یعنی نظر به او آلی هست. یعنی مغفول عنه است. یعنی ما به ینظر است. در مقابل استقلال در مقصود در تفهیم. این یک معنای آلی هست. نه. حروف به این معنی، آلی نیستند. به این معنی استقلالی هستند. مد نظر هستند برای تفهمیم. اصل هستند در تفهیم. آلی نیستند. یک معنایی که مراد اخوند ان است. اخوند که می گوید معانی حرف آلی هستند، آلی نه به معنای ما به ینظر. نه به معنای مغفول عنه. نه به معنای این که مقصود نیستند. معنی کرده است آلی را. آلی یعنی در مقابل استقلالی یعنی مرتبطا بالغیر محقق می شوند. آلی یعنی این. اصطلاح مرحوم اخوند است. یک لفظی ست که مفهومش مستقلا به ذهن می اید. الابتداء. الانتهاء. الان ما یک معنایی احساس می کنیم. یک معنایی هست که مستقل به ذهن نمی اید. وقتی می گوییم مِن، یک معنایی به ذهن نمی اید. من که می گوییم، یک ارتباطی..از، از چی به چی، با طرف، به ذهن می اید. با طرف اجمالی. معنای آلی که مرحوم اخوند می گوید، همان حاله للغیر. مندکا للغیر.
این که ایشان نقض کرده است فرموده است که پس مصادر هم معنایش حرفی هستند، بله. مصادر هم معانی شان حرفی هست. مصدر دو جنبه دارد. یک ماده دارد. ضرب. ان ماده اش معنای اسمی هست. زدن است. یک معنای حرفی دارد، اسنادش به فاعل ما. این معنی حرفی هست. اندکاکی هست. چه طور شده، نتوانستیم بفهمیم چرا ایشان انکار می کند. فرموده اگر مقصود حاله للغیر باشد، مصادر می شوند معنایشان حرفی. بله. حیث مصدریت، معنایش حرفی هست. ولی حیث ان ماده اش، معنایش اسمی هست. در ذهن مبارکش امده است ضرب، پس حرف است. نه. ضرب حرف نیست. ضرب من حیث الماده، اسم است. من حیث الهیئه، حرف است. ماده اش استمی هست، هیئتش حرفی هست.
این است که این اشکال دوم هم بر مرحوم اخوند وارد نیست. همان اشکال اول که مرحوم نائینی کرده است، بر مرحوم اخوند وارد است.
تحصل که ادعاء وحدت معنای حرفی با معنای اسمی، مضافا که دلیل ندارد. اخوند دلیلی برش اقامه نکرد. مضافا که دلیل ندارد، منبه بر خلاف هم دارد. منبهش همان که مرحوم نائینی فرموده است. این که استعمال یکی به جای دیگری جائز نیست، معلوم می شود که معانی شان، با هم یکی نیستند. و لو مجازا، ملعوم می شود که معانی شان، یکی نیستند. پس معنای این ها دو تا هست.
حالا ان دو تا معنی چی هست، فردا بحث مرحوم نائینی ست. مرحوم نائینی می گوید که معانی اسماء با معانی حروف، تباین ذاتی دارند. معانی اسماء، اخطاری هست. معانی حروف ایجادی هستند. این ها از مبدعات مرحوم نائینی هست. که سابقی ها همین طور بودند. می گفتند کجا درس خواندی. از نجف امدی پیش کی درس خواندی. می گفتند شاگرد نائیین. می گفتند بگو که اخطار و ایجاد نائینی، چی هست. ارکان اربعه ای که نائینی درست کرده است در اخطار و ایجاد، ان ارکان چی هست. اگر بیان می کرد، ملعوم می شد شاگرد نائینی است. مهم است بحثش. ان که اتفاق افتاده است در یک جا.