اصول ـ جلسه ۰۸۹ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در مسلک مرحوم نائینی بود در معنای حرفی.

مرحوم نائینی فرموده است که معنای اسمی و معنای حرفی تباین دارند. اختلاف ماهوی دارند. و فرمایش مرحوم اخوند که معنی را واحد دانست، اختلاف را به لحاظ قرار داد، فرموده است که این درست نیست به همان بیانی که دیروز تمام شد.

اما بیان خود ایشان: فرموده است که معانی اسماء معانی اخطاریه اند. معانی حروف معانی ایجادیه اند.

این مساله ایجاد، در کلمات بعضی از سابقین هم بوده است. منتهی ایشان دیگر این را پرورش داده است. تبیین کرد. مقدماتی برایش قرار داده است. ارکانی قرار داده است. جدید جدید نیست ولی بیان، بیان جدیدی هست.

فرموده است که در اسماء معانی اخطاریه هست. اسماء، الفاظی هستند که معانی دارند. ان معانی در وعاء نفس، در ذهن، موجود می شود. موجود هست. ان معانی برای ان الفاظ، موجود هست. الفاظ ان معانی را به ذهن منتقل می کنند. اخطار می کنند. الابتداء یک معنایی دارد که لفظ الابتداء، ان معنی را به ذهن شنونده، تصور کننده، اخطارش می کند. معانی این ها معانی اخطاریه هست. با قطع نظر از استعمال، این معانی بر ان الفاظ، ثابت است و الفاظ نقششان، ابراز ان معانی ست. اخطار ان معانی هست.

و اما معانی حروف با قطع نظر از استعمال، ان ها معنی برای حرف نیستند. حروف با قطع نظر از استعمال، معنایی ندارند. حروف به استعمال، معنی را ایجاد می کنند. حروف علل وجود معنی هستند. که ان معنی را فرموده است، حالا تفصیل دارد در هیئات چیست در حروف چیست سیاتی، فرموده ان معنی در حروف عبارت است از نسب کلامیه.

زید معنای اخطاری دارد. دار معنای اخطاری دارد. النسبه بینهما معنای اخطاری دارد. ولی وقتی می گویید زید فی الدار این فی ان نسبت، همین النسبه، واقع ان نسبت را بین زید و دار ایجاد می کند. حروف ایجاد می کنند نسب کلامیه را. کلام بدون حروف، با هم ارتباط پیدا نمی کنند. و لو ان معنایی را که شما در نظر دارید، با اسم تکلم هم بکنید. النسبه الحرفیه. بگو زید. النسبه الظرفیه. دار. ارتباط برقرار نمی شود. با معانی اخطاری، ربط محقق نمی شود. این حروف است که ربط را بین مفاهویم ایجاد می کند. الحروف وضعت لایجاد الربط بین المعانی الاسمیه. بین المعانی الاخطاریه. نه این که حروف بی معنی هستند. نه. ان حرف باطلی بود که می گفتند. حروف وضع دارند. معنی دارند. ولی این طور معنایی. حروف وضع شده اند لایجاد الربط الکلامی. وضع دارند. منتهی وضع شدند لا لاخطار معنایشان بل لایجاد معانی شان. که ان معنایشان عبارت است از نسب کلامیه. از ربط های بین معانی اسمیه. که این ربط با اسماء محقق نمی شود. با اخطار محقق نمی شود. با حروف محقق می شود.

این است که ایشان فرمود ان هایی که گفتند فی للظرفیه، به مقداری از واقعیت رسیده اند. نگفتند فی معناه الظرفیه. گفتند فی للظرفیه. و لو این هم ناقص است. باید بگویند فی للنسبه الظرفیه. یعنی لایجاد النسبه الظرفیه. و لو کامل نگفتند ولی ارتکازشان، مقداری صحیح عمل کرده است. خود الظرفیه را معنی می کنند. معنای اخطاریه دارد. الظرفیه یعنی کون الشیء مظروفا للشیء الاخر. مثلا ظرفیت را ازش انتزاع می کنیم. ظرفیه، معنای انتزاعی از این هیئت است. می شود معنای اسمی. فرموده من را، فی را، حروف را، نگفتند معناه کذلک چنان چه در اسماء گفتند. بلکه گفتند ل. من للابتداء یعنی لایجاد الابتداء. منتهی کلمه ابتداءش ناقص است. یعنی لایجاد النسبه الابتدائیه. شما اگر بگویید سیر. ابتداء البصره. بصره. این ها با هم ارتباط برقرار نمی شود بینشان. ربط حاصل نمی شود. اما بگویی سرت من البصره، من، ان نسبت ابتدائیه را ایجاد کرد بین سیر و بصره و ارتباط، اربتاط کلامی. حروف وضع شدند برای ایجاد نسب خاصه بین مفاهیم اسمیه. بین مفاهیم اخطاریه. که ان هایی که حروف را این طور معنی کردند، مساعد این است.

کما این که ان روایتی هم که عامه نقل کردند در تعریف اسم و فعل و حرف، آن هم همین را می گوید. الاسم ما انبأ عن المسمی. انبأ یعنی اخبر. الفعل ما انبأ عن حرکه المسمی. حرکه همان حدث است. و الحرف ما اوجد معنی فی غیره. گفته است که این روایت دو تا نقل دارد. در کتب ما نیست. این روایت عامی هست. دو تا نقل دارد. یکی و الحرف ما اوجد معنی فی غیره. یکی هم یک نقل دیگر هم دارد الحرف ما دل علی معنی فی غیره. فرموده است همان نقل ما اوجد درست است. چون گفته است قوه مضمون، دلیل بر صدق کلام است. ان ما اوجد مضمونش قوی است. مطابق با واقع است. قوه مضمون دلیل است بر این که ان صادق است. ان که گفته است ما دل علی معنی فی غیره، مضمونش مضمون باطلی ست. معلوم میشود که او صادر نشده است. یکی از چیزهایی که…مشهور چه می فهمند. این ها را نائینی دارد صحبت می کند. این است که ما انبأ…روایت عامی است. دو نحو نقل دارد. می گوید دو نحو نقل دارد. یکی از مرجحات نقل، قوه مضمون است. ان قوه مضمون دارد پس ان صادق است.

این است که فرموده است معنی اسماء یا صاحب الکفایه این ها اختلاف ماهوی دارند معانی. ربطی به هم ندارند. معانی اسماء اخطاری هست. معانی حروف ایجادی هست.

بعد در نهایت کلامش برای فرق بین معانی اسماء و معانی حروف، چهار رکن قرار داده است. ارکان اربعه نائینی در فرق بین حروف و اسماء.

فرموده یک فرق این است که معانی اسماء اخطاری هست. معانی حروف، ایجادی هست. چون همان بیانی که گفت. اگر بناء باشد معانی حروف هم اخطار باشد، این ها با هم ربط پیدا نمی کند. اسماء با هم ربط پیدا نمی کنند. باید یک چیزی باشد که شما اسماء را به هم ربط بدهی. ایجاد بکنی ربط را. فرموده معانی حروف، ایجادی هستند. معانی اسماء اخطاری هستند. این یک رکن.

رکن دوم این است که معانی اسماء ما بحذاء دارد. تقرر در وعاء ذهن دارد. تقرر در عالم مفهوم دارد. می توانی بگویی الابتداء معنایش چیست. اما در حروف چون ایجادی هستند، نمی توانی بگویی معنایش چیست. ما بحذاء ندارد. تقرر در عالم مفهومیت ندارد. فقط می توانی بگویی من برای ایجاد ابتدائیت هست. اما یک معنایی داشته باشد در عالم مفاهیم، گفته است که این طور معنایی در عالم مفاهیم ندارد.

رکن سوم فرموده فرق بین حروف و انشائیات را بیان کرده است. فرموده همانطور که حروف حدوثا ما بحذاء ندارند، بقاء هم بحذاء ندارد. بقاء هم یک مفهومی برایشان محقق باشد در وعائی، نه. ربط ایجاد کرد، تمام شد رفت. به خلاف انشاء. به خلاف مثل بیع و شراء. با بیع و شراء هم شما ایجاد می کنید. با بعت بیع را ایجاد می کنید. از این جهت مثل حروف است. ولی در انشائیات، بعد از این که ایجاد کردی مثل حروف، له البقاء. می گویند بیع باقی هست. فسخش نکرده است. صلح باقی هست. نکاح باقی هست. طلاق نداده است. ولی در حروف چیزی هم باقی نمی ماند. شما ربط کلامی را بین سیر و بصره ایجاد کردی. سرت من البصره الی الکوفه. در هیچ وعائی دیگر این ربط، محقق نیست. ربط را ایجاد کردی و فناء پیدا کرد. با گفتن وجد. و بعد فناء پیدا کرد. دیگر ربط، …در ذهن شما غیر از ان ربطی هست که من اورده است. در ذهن شما این است که ان کلام را گفت. با ان من ربط را بین ان کلامی که گفت، کلام متصرم الوجود است. یجد و یفنی. ربط را در کلام ایجاد کرد. کلامش تصرم، ان هم تصرم. در بعت در وعاء اعتبار می گویند ملکیت باقی هست. بیع باقی هست. اما ربط باقی نیست. ربط کلامی معنای ندارد که باقی باشد. بیع می گویند باقی هست. می گویند بیع را فسخ کنیم. بیع را برایش در وعاء اعتبار، باقی می ماند. اما ربط کلامی تمام شد. ربط کلامی، ان چه در ذهن شما هست، ربط خارجی است نه ربط کلامی. فرموده این هم رکن ثالث.

رکن رابع هم این است که که گفته است رکن رکین معنای حرفی، همین چهارمی هست. رکن رکینش این است که معنای حرفی مغفول عنه است. مثل خود لفظ که مغفول عنه است، معنای حرفی هم مغفول عنه است. فرموده معانی اسمی مغفول عنه نیستند. می گویید زید را معنایش را تصور کردید. التفات بهش دارید. می گویید الدار. دار را تصور کردید. مورد غفلت شما نیست. ولی این فی را که اوردید، نسبت را ایجاد کردید، ربطی را که ایجاد کردید، فرموده است که این، مغفول عنه است چون اگر بناء بود که این، اگر بناء بود که این مغفول عنه نباشد، پس باید اخطاری باشد تا مغفول عنه نباشد. باید بتوانی اخطار بکنی. اصلا ادعاء ما، اساس حرف ما این است که معنی حرف، اخطاری نیست. پس چون اخطاری نیست، باید نظر به او، آلی باشد. باید مغفول عنه باشد.

این ارکان اربعه ای که مرحوم نائینی برای افتراق معانی اسمیه از معانی حرفیه ذکر کرده است و این مسلک را صافش کرد. مسلک الاخطار و الایجاد. معانی اسمیه اخطاریه اند. معانی حرفیه، ایجادیه اند.

می گوید، این دیگر ادعاء بزرگی هست. ایشان می گوید که هر چهار رکن هم در ان روایت امده است. ما اوجد معنی فی غیره، می گوید که هر چهار رکن هم امده است. دیگر این خیلی زور می طلبد. حالا ایجادش امده است، یک چیزی. ایجادی هست، یک چیزی. امده است در ان روایت. اما هر چهار رکن در این روایت، مذکور شده است، دیگر این را نتوانستیم بیانش بکنیم. الحرف ما اوجد معنی فی غیره، ایجادی هست، رکن اول. ما بحذاء ندارد، مثلا ایشان می گوید لازمه ایجادی این است. پس در این روایت می گوید ما بحذاء ندارد. ایجاد کرده است معنی را فی غیره. یعنی خودش هم مغفول عنه است مثلا. در غیرش ایجاد کرده است. خودش مغفول عنه است. اینطور ادعائی هم کرده است که هر چهار رکنی را که ما در فرق بین  اسم و حرف گفتیم، در این روایت، ان چهار رکن، موجود است.

این فرمایشی ست که مرحوم نائینی فرموده است. از کسانی که این فرمایش را تعقیب کرده است و تحسین کرده است، البته منحصر نه، نگفته است منحصر به این است، مرحوم اشیخ حسین حلی ست که یکی از شاگردان قوی مرحوم نائینی بوده است. مرحوم اشیخ حین حلی فرموده است که نه. این هم حرف درستی است. البته گفته است که حرف اخوند هم درست است. دوران بین این دو تا هست. ولی این حرف را فیما نعلم مرحو اشیخ حسین حلی در یک کتابی که اخیرا چاپ شده است، کتابی را برای ما اوردند، نگاهش کردم. چون ایشان خیلی اعتقاد داشته است به مرحوم نائینی. خیلی می خواسته است که اشکالات کلام نائینی را دفع بکند، کتابی را اخیرا چاپ کرده است و این را تایید کرده است. این فرمایش مرحوم نائینی.

س:

ج: درست است که حرف های اهل ادب غابش مزخرفات است ولی نه به این. فعل است. فاعل است. مفعول است. ادبیات را ان مقداری که متعارف هست و اهل عرف بسیط ان ها را عمل می کنند، ان ها را انکار نکنید.

ان که در مقابل مرحوم نائینی گفته شده است، این است که مرحوم نائینی که می فرماید معنای حرفی، معنایی از خود حرف به ذهن نمی اید. منشأ شاید اختیارش، مسلکش، همین مطلب بوده است. از اسماء یک معنایی به ذهن می اید. گفته است این ها اخطاریه اند. ولی از من، معنایی به ذهن نمی اید، گفته است پس ایجادی هستند.

این فرمایش مرحوم نائینی نادرست است. این که از من معنایی به دست نمی اید، همانطور که دیگران فرمودند، این لازمه اش ایجادیت نیست. نه. با این هم می سازد که معنای حرف، اخطاری باشد، منتهی چون معنایش به قول مرحوم اخوند اندکاکی هست، از مجرد کلمه من، چیزی به ذهن نمی زند. چون اندکاکی هست، از مجرد این کلمات، معنی به ذهن نمی اید. مسمی به ذهن نمی اید. این که مرحوم نائینی ادعاء کرده است که حروف معانی شان ایجادی اند، منشأش این است. که این منشأیت ندارد. این می سازد که معنای حروف اخطاری باشد، منتهی چون مندک هست، همیشه ان معنی وقتی به ذهن می اید که طرفین را هم به ذهن اورده باشی. به تنهایی نمی اید چون معنایش اندکاکی است.

فرمایش مرحوم نائینی دلیل ندارد بلکه ارتکاز بر خلاف این فرمایش مرحوم نائینی هست. این که الفاظ وضع شده باشند برای ایجاد نسب و ربط در کلام، و معنی را به ما نرساند، ما از الفاظ به معنی به منتقل نشویم، این خلاف ارتکاز است. این عرائض ما بعضی اش در تعلیقه اجود هم هست منتهی نه به این شفافی و واضحی. این که الفاظ، ایجاد بکنند ربط بین اسماء را، حروف شأنشان ایجاد ربط باشد و ما را به معانی شان منتقل نکند، این خلاف ارتکاز است. ما بلا اشکال از سرت من البصره الی الکوفه، به برکت من، ما به یک معنایی می رسیم که با الی نمی رسیم. سرت من البصره، به یک معنی منتقل می شویم. الی الکوفه، به یک معنای دیگر منتقل می شویم. و سبب این انتقال ها همین من و الی هست. این ارتکاز ما می گویند که این ها هم برای یک معنایی وضع شده اند. این ها هم سبب انتقال به یک معنایی هستند. مجرد ربط کلامی را ایجاد کردن، این خلاف ارتکاز است.

مرحوم نائینی، متوجه این مشکله بوده است. نائینی در ضمن کلماتش فرموده است که درست است که شما از سرت من البصره به برکت من، منتقل می شوی به یک واقعیتی. ان واقعیت که سیر از ابتداء بصره بوده است. به یک واقعیتی منتقل می شوی. این قابل انکار نیست. فرموده است درست است که شما از حروف منتقل می شوید به یک واقعیتی. و لکن این لازمه اش نیست که حروف برای ان واقعیت وضع شده باشد. این لازمه اش این نیست که این معنای حرفی شما، منطبق علیه اش،، آن واقعیت باشد. این جا را دیگر خیلی زور زده است. فرموده از این که انتقال پیدا می کنید، این که ما یک نسبت کلامیه داریم. یک نسبت واقعیه داریم. تاره نسبه کلامیه مطابق با واقعی است. و اخری مطابق نیست. فرموده رابطه نسبت کلامیه با ان واقع، این نسبت کلی و فرد نیست. نسبت مفهوم و ذی المفهوم نیست. مصداق نیست. این نسبت الظل و ذی الظل است. فرموده از این که ان نسبت واقعیه در خارج هست، ان ذی الظل است. یک ظلی پیدا می کرده است، نسبت کلامیه. حرف این نسبت کلامیه را ایجاد کرده است. نسبت کلامیه سایه ان خارج است. رابطه مفهوم و مصداق نیست. رابطه کلی و فرد نیست. رابطه سایه و ذی الظل است. ادمی سایه دارد، سایه اش یک مشابهتی با خودش دارد. رابطه الظل و ذی الظل این مشابهت است. این نسبت کلامیه، رابطه اش با ان واقعیه که دیگران می گویند همان واقع معنای حرف است، معنای حرف بر ان واقع منطبق است، گفته است نه. ان ها معنای حرف نیست. نسبت کلامیه، الظل است. شمه ای از ان است. از این که در خارج زید در خانه است… این یک واقعیتی هست. ظرفیت یک واقعیتی هست. این ها را نائینی قبول دارد. می گوید از این که زید در خانه هست، واقعا یک حقیقتی هست، شما می توانی یک مشابهش را در کلام بیاوری. بگویی زید فی الدار. زید فی الدار، مشابه ان واقعیت است. نه این که نشان دهنده ان واقعیت است. نه این که مرآه ان واقعیت است. از الظل به ذی الظل می رسیدید. اما نه از باب این که این ها مفهوم و مصداق هستند. سایه را ادم نگاه کند، می فهمد که… از باب مشابهت نه از باب این که او مفهوم است، این مصداق است.

مرحوم نائینی التفات به این قضیه ای که در ذیل اجود، اشکال کرده است… این باید این جا را حلش می کرد ذیل اجود التقریرات. به این توجه دارد. می گوید راست می گویید شما. ما هم یک نسب واقعیه ای داریم. ظرفیت یک امر واقعی است. ابتدائیت یک امر واقعی هست. منتهی معنای حرفی، آن ها نیستند. معنای حرفی نسبت کلامیه است. نسبت کلامیه ظل نسبت واقعیه است. شما از نسبت کلامیه می رسید به نسبت واقعیه، اما از باب مشابهت. از باب این که هر ظلی، آدم را به ذی الظل می رساند. نه از باب این که مفهوم را…

فرقش با اسماء. در اسماء شما از لفظ به معنی منتقل می شوید. معنی خودش یک تقرر ماهوی دارد. بعد از ان با به رسیدن معنی، ارتباط پیدا می کنید با واقعش. این طور است. زید که شنیدید، صوره زید به ذهنتان امد. از ان صوره زید، ارتباط برقرار می شود بین ذهن شما و ان واقع. زید قائم. فرموده در اسماء معنی به ذهن می اید. از معنی منتقل می شوید به واقع. ارتباط پیدا می کنید به واقع. اما در حروف معنی ندارد که به ذهن بیاید. حروف ربط را ایجاد می کند بین کلام. چون ربط بین کلام پیدا می شود، از ربط بین کلام، شما منتقل می شوید به ان ارتباط واقعی. انتقال شما به ان ارتباط واقعیه، به ان ظرفیه واقعیه، به ان ابتداء واقعی، به ان انتهاء واقعی، انتقالتان نه از جهت این است که مفهوم ان ها به ذهن شما امد، از مفهوم به ان جا رسیدید. نه. ظل ان ها به ذهن شما امد.

تمام بزنگاه همین جا است که ایا ارتکاز ان است که ایشان می گوید یا ان که دیگران می گویند. ایشان می گوید که ارتباط انسان ها از معانی حرفی، به واقعشان، این ارتباط، از باب ارتباط الظل است به ذی الظل. دیگران می گویند که نه. این سرت من البصره، یک معنایی را به ذهن اورد. نه که ایجاد کرد در کلام فقط. نه. یک معنایی را در ذهن اورد. شما از ان معنی منتقل به ان واقع شدید.

ما در ذهنمان این ست. این ها دیگر ادعاء است این جاش. ما ارتکازمان این است که فرقی بین حروف و اسماء نیست. همان طور که اسماء معانی را در ذهن می اورند و از زاویه ان معانی، شنونده، بیننده، ارتباط پیدا می کند با واقع الاشیاء. این را قبول دارد ایشان. کذلک ارتکاز ما این است که با حروف هم یک معانی به ذهن می اید. ما از زاویه ان معانی، ارتباط برقرار می شود بین ما و ان خارج. منتهی ان معنی اندکاکی است. عیب ندارد. ولی یک معنایی… تمام بحث همین جا هست که ایا حروف، فقط ایجاد می کنند ربط را بین اسماء. انتقال شما از ذی الظل است به ظل. یا نه. حروف احضار می کنند معنی را به ذهن شما و انتقال شما از معانی به واقع شان. نه از سایه معانی، نه از مشابه معانی. مشابه خلاف ارتکاز است. جرأت داشته باشیم می گوییم منسوجات خیال است که این طور بگوییم که این، سایه ان است. نسبت کلامیه که به حرف ایجاد شد، این، ظل، شمه ای از ان نسبت واقعیه است. نسبت واقعیه است… این فرمایشی ست که مرحوم نائینی فرموده است. اخرین حرف ما این است، دو تا حرف داریم. فرمایش مرحوم نائینی دلیل ندارد. منبه ندارد. ثانیا ارتکاز ما، خلاف این فرمایش است. این است که مسلک بعد، بیشتر به ذهن، اقرب به ذهن است. مسلک مرحوم اقاضیاء، مسلک محقق اصفهانی، شبیه هم هستند. ما ان ها را یک کاسه می کنیم. ان ها می گویند حروف وضع شده اند برای واقع ربط نه ربط کلامی. ربط یک واقعیتی هست. ربط بین اشیاء، یک واقعیتی هست. حروف وضع شدند برای وجود رابطی. وجود رابطی چی هست، خیلی این جا محاضرات بحث کرده است، ما ان ها را کار نداریم. عرفی صحبت می کنیم فرمایش ایشان را. از اصطلاحات فلسفی جدایش می کنیم. عرفی صحبت می کنیم. همان که در ارتکاز ما هست. در ارتکاز شما هست. ان را اورده است با یک قالب های فلسفی. وجود رابطی. ماهیتش این لا ماهیه لا وجود. ملاحظه بفرمایید.