اصول ـ جلسه ۰۹۱ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث ما تبیین و تفسیر معنای حرفی بود. در تفسیر معنای حرفی، بیاناتی هست که بعضی از انها گذشت و کلام منتهی شد به تفسیر و بیان حاج شیخ اصفهانی و مرحوم اقاضیاء عراقی که عرض کردیم دو تا بیان شبیه هم هستند. لبشان واحد است. اختلافشان در عبارت و تعبیر است و چون مرحوم اصفهانی مفصل تر بیان کرده است، واضح تر بیان کرده است، ما فرمایش محقق اصفهانی را انتخاب کردیم. فرمایشش در نهایه الدرایه در همان جا که صاحب کفایه بحث کرده است و فرمایشش در ان کتاب الاصول علی النهج الحدیث که بناء داشته است اصول را ترتیب دیگری بدهد. نظمش را عوض کند. ترتیب مباحثش را، کیفیت ابحاثش را عوض بکند، یک اصول علی النهج الحدیث ابداع بکند که ظاهرا عمرش وفاء نکرده است و مقداری از اصول را که نوشته است، نتوانسته است تمام بکند. حالا شاید هم منصرف شده است. دقیقا نمی دانم که عمرش وفاء نکرده است یا تصمیمش یاری نکرده است. بالاخره ناقص است. از مباحث الفاظ یک مقداری را بحث کرده است. مباحث الفاظ را به پایان نرسانده است. مهم نیست. مرحوم حاج شیخ اصفهانی فرمود که معانی حروف، ربط است، نسبت است بین معانی اسمی. حروف وضع شده اند برای دلالت. نه برای ایجاد. برای دلالت، برای فهماندن روابطی که و نسبی که بین معانی اسمیه هست. معانی اسمیه معانی مستقله اند. با هم ارتباطی ندارند. زید را تصور بکنید. ظرفیت را تصور بکنید. دار را تصور بکنید. این ها به هم ربط پیدا نمی کنند. تا کلمه فی را نیاورید زید فی الدار یا زید داخل الدار چون نسبت باز معنای حرفی هست. باید یک معنای حرفی را استخدام بکنید. به کار بگیرید. و لو ان معنای حرفی از حروف باشد، حروف اصطلاحی یا هیئات. معانی اسمیه، معانی مستقله اند. به هم ارتباطی ندارند. معانی حروف و ما یلحق بها، معانی اندکاکیه اند که عبارت اند از ربط بین معانی اسمیه و نسب بین معانی اسمیه. این نظر مرحوم حاج شیخ اصفهانی هست که می گوید معروف است معنای حرفی بین اهلش. می گویند معنای اندکاکی، معنای ربطی. تشبیه کرده بود معنای حروف را به وجود ربطی. که استقلال ندارد لا فی الوجود و لا فی الماهیه.

اشکالی که بر فرمایش مرحوم اصفهانی شده است در محاضرات، عمده اش دو اشکال است که هر دو اشکال به یک مطلب منتهی می شود. یک اشکال این بود که شما که می گویید حروف وضع شده است برای ربط، ربط ان است که وجودش غیر مستقل است کما این که ماهیتش غیر مستقل است. اشکال کرده بود در محاضرات که نه حروف، نه اسماء، نمی توانند برای وجود وضع شده باشند. چه وجود ذهنی، چه وجود خارجی. یک مساله ای ست که ایا موضوع له، چه در حروف، چه در اسماء، می توانند وجودات باشند یا نه. خود مرحوم حاج شیخ از کسانی هست که می گوید موضوع له نمی تواند وجود باشد. وجود جزء موضوع له باشد. نه وجود ذهنی نه وجود خارجی. اما وجود خارجی نمی تواند موضوع له باشد، چون وضع برای این است که موضوع له را انتقال به ذهن بدهد. خارج قابل انتقال به ذهن نیست. خارج مباین لا یقبل الانتقال الی الذهن. پس وضع برای خارج معنی ندارد. وجود ذهنی هم فرموده است که معنی ندارد. چون چیزی که باز در ذهن وجود پیدا کرده ست، بما هو موجود ذهنی، این، قابل انتقال به ذهن شنونده، ذهن بیننده نیست. اصل حرف برای حاج شیخ اصفهانی است. در محاضرات هم فرموده است که اگر بناء باشد حروف معنایش وجود ربطی باشد، این وجود ربطی نمی تواند لا خارجا و لا ذهنا نمی تواند موضوع له باشد.

اشکال دومش هم این است که ما در خیلی از امثله می بینیم که وجود ربطی محقق نیست. مجازیت هم می بینیم نیست. وجود ربطی محقق نیست. مثل این که می گوییم الوجود لله ضرروی. الوجود لشریک الباری ممتنع. نه در حق خدا وجود ربطی معقول است، نه در حق شریک الباری. در عین حال لام را شما استعمال کردید. الوجود لله ضرری. وجود ربطی در حق خدا، وجود ربطی ان جا معنی ندارد. وجود برای خدا، وجود ربطی معنی ندارد. وجود ربطی و لو ربطی ست، برای شریک الباری معنی ندارد.

این دو تا اشکالی ست که ایشان بر این مسلک کرده است. که در ذهن ما این است که هر دو اشکال وارد نیست. الان بحث خواهیم کرد مسلک ایشانرا. مسلک تضییق مسلک تحصیص. بحث خواهیم کرد. می گوییم چه طور در مسلک تضییق، الفاظ برای وجود تضییق وضع نشده اند، خودتان هم می گویید. در مسلک ربط هم الفاظ برای وجود ربط، وضع نشدند. حاج شیخ اصفهانی که اصل در ان کلام است. موسس ان کلام است، نمی خواهد بگوید الفاظ وضع شده اند برای وجود ربطی. این که وجود ربطی را در کلماتش اورده ست، سبب شده است که اشتباه بشود. سبب شده است که خیال بکنند که مرحوم محقق اصفهانی، معنای حروف را وجود می داند. منتهی وجود ربطی. در حالی که مرحوم محقق اصفهانی نظرش این است که می گوید معنای حرفی، مثل وجود. کالوجود. تشبیه به ان ها می کند که استقلال ندارند. در عدم استقلال. نمی خواهد بگوید که معنای حروف وجود است. وجود در موضوع له حروف اخذ شده است تا شما بگویید که این، ذهنی اش ممکن نیست. خارجی اش ممکن نیست. در حق باری تعالی ممکن نیست. در حق شریک الباری ممکن نیست. نه. ایشان این حرف ها را نزده است. ایشان حرفش این است که حروف وضع شده است برای واقع الربط. ربط بین معانی اسماء، یک واقعیتی است. چه طور تحصیص که شما مسلکتان هست، یک واقعیتی هست. کما سیاتی. و می گویید حروف وضع شده ست برای تحصیص لا وجود تحصیص لا ذهنا لا خارجا، این هم می گوید که وضع شده ست برای معنای ربطی. من وضع شده است برای ابتدائیه ربطی. برای ابتدائیه مندک در سیر و بصره. که این چون اندکاکی هست، شبیه وجود ربطی هست. ما حرف حاج شیخ اصفهانی را این طور معنی می کنیم. الوجود لله ضروری، ما در ذهنمان احساس می کنیم که متکلم ربط داد وجود را به خدا. ربط داد با کلمه لام. و ولو در خارج، وجود ربطی ما نداریم در حق باری تعالی. در ذهن هم وجود ذهنی ربط محقق نشده است. ولی همین که می گوید الوجود لله، دارد یک ربطی می دهد وجود را به خدا. الوجود لشریک الباری، دارد ربط می دهد این را به شریک الباری. در مقابل این که بگوید الوجود المرتبط بالله. الوجود المرتبط، با کلمه مرتبط بفهماند ربط را، این با معنای اسمی فهمانده است. اما اگر گفت الوجود لله، با معنای حرفی فهمانده است.

حاصل الکلام: فرمایش حاج شیخ اصفهانی این است که معانی حروف، معانی اندکاکیه اند. یعبر عن ان معانی اندکاکیه، بالربط و النسب. این معانی اندکاکیه، نه وجود مستقل دارند، نه ماهیت مستقل دارند. و وجود بکلا شقیه، از موضوع له حروف خارج اند. لذا نه اشکال اول مرحوم اقای خوئی وارد است و نه اشکال دوم مرحوم اقای خوئی. و این را تشبیه می کنیم. کما… این مهم است. کما این که داستان، در مسلک ایشان هم همینطور است. تحصیصی که خواهیم الان گفت. شروع خواهیم کرد، آن تحصیص هم یک واقعیت است. تضییق یک واقعیت است. ان جا هم همین اشکالی که اقای خوئی این جا کرده است، بعضی ها ان جا به اقای خوئی کردند. گفتند که تحصیصی که می گویید یا وجود ذهنی دارد یا وجود خارجی. می گوییم نه. همان طور که اشکال تحصیص که بعضی ها در مسلک اتی به ایشان کردند، بر ایشان وارد نیست، اشکال ربط هم بر حاج شیخ اصفهانی وارد نیست. و عرض کردم که منشأ این اشتباه، فقط دیدند که مرحوم حاج شیخ اصفهانی، می گوید وجود ربطی استقلال ندارد. ماهیت ندارد. وجودا و ماهیهً، غیر مستقل است. فکر کردند  که می خواهد بگوید که حروف، برای وجود ربطی وضع شده است. در حالی که ان، تشبیه است. منشأ اشتباه، این کلامی هست که از حاج شیخ اصفهانی در ضمن کلماتش امده است. هذا تمام الکلام در دفع اشکال مرحوم حاج شیخ اصفهانی.

ما عرضمان این است که سیظهر، ما ادعاءمان این است که مسلک ربط درست است. از حروف، ربط به ذهن می اید. منتهی این که همه حروف، برای ربط وضع شده باشند، که فلاسفه می گویند معنای حرفی ربطی هست، ربط دادند این بحث به ان بحث، بی جا هست. ان که فلاسفه می گویند معنای حروف ربطی هست، ان یک داستان دیگر دارد. ربطی به الفاظ و وضع و این ها ندارد. ان هم حرفشان حق است. اصطلاح خودشان هست. اصلا معنای حرفی را معنی می کنند معنای غیر مستقل. ممکن را می گویند معنایش حرفی هست. ان ها یک چیز دیگری از معنای حرفی اراده کردند. ما موضوع له را داریم صحبت می کنیم. این که همه حروف معانی اش، ربط باشد، نسبت باشد، معنای اندکاکی به این معنی باشد، ما این را نتوانستیم اعتراف بکنیم. نتوانستیم بر این، دلیل بیاوریم. ما باید موردی نگاه کنیم. بله. کثیری از حروف، معنایشان ربط است. ولی همه حروف معنایشان ربط است، نتوانستیم باور بکنیم. مثلا ان زیدا قائم می گویند ان برای تاکید است. ان را نیاوردیم ربط ایجاد کند بین زید و قائم. زید و قائم با هم ربط داشتند. جمله خبریه هست. امدیم ربط را تاکیدش کردیم. ما کان الله لیظلمهم. کان الله لیظلمهم ربط دارد. ما امدیم ربط را نفی کردیم. ربط کان را نفی کردیم. این که حروف برای ربط باشد، یا اگر گفتیم الوجود و العدم متناقضان، ما با واو عاطفه نیامدیم ربط بدهیم وجود را به عدم. ربط ندارند به هم. الوجود و العدم متناقضان. یک ربطی را بین وجود و عدم ایجاد کردیم، نتوانستیم. نه که… اجتماع این جا غلط است. اجتماع الوجود و العدم. خود اجتماع را می گوییم. اجتماع الوجود و العدم مستحیل. واو را اوردیم نه که می خواهیم بگوییم وجود و عدم با هم مجتمع اند. ان که کلمه اجتماع فهماند. این که حروف، این که ایشان امده است ادعاء کرده است همه حروف، معانی اش ربطی است و می گوید که این، عند الفلاسفه از واضحات است. ادعاء …. ان که عند الفلاسفه هست، عمومیت هم دارد، همه جایی هست، ان، ربطی به بحث ما ندارد. بحث ما بحث موضوع له است. بحث امر اعتباری هست. این امر اعتباری را باید با ارتکازات درست کرد. باید با منبهات درست کرد. با تبادر درست کرد. چه به ذهن می اید. چه معنایی به ذهن می اید. ما ادعاءمان این است که بعید نیست در کثیری از موارد، از حروف، ربط به ذهن بیاید. تحلیل ایشان درست است. اما همه جا ربط به ذهن بایید، همه جا برای ربط وضع شده است، این را ما دلیلی بر این نداریم کما سیاتی در مسلک اخیر که مسلک اخیر تفصیل خواهد بود. هذا ما یتعلق بفرمایش محقق اصفهانی.

س: اشکال اقای خوئی خلط بین این است که ربط می دهد وجود را برای خدا با این که بگوید وجود ربطی را برای خدا ثابت می کند.

ج: گفت وضع شده است برای وجود ربطی. معنایش وجود ربطی هست…. لذا امده است یک بحث را منعقد کرده است که ما اصلا وجود ربطی داریم یا نه. اول انکار کرده است. گفته است که ما اصلا وجود ربطی نداریم. بعد گفته است که سلمنا وجود ربطی داریم، نمی شود حروف وضع شده باشند برای وجود ربطی. چون در الوجود لله، وجود ربطی وجود ندارد. باید لام بگوییم مجاز است. خداوند عین الوجود است. غیر از عین وجود، دیگر وجود ربطی در حق خداوند معنی ندارد.

س: ان هایی که می گویند وجود ربطی در محمولات ؟؟؟؟

ج: این توجیه ما هست.

س: واقع الربط چه طور لحاظ می شود.

ج: در ضمن غیر لحاظ می کنیم. توضیح می دهم.

و اما مسلک چهارم یا مسلک پنجم، مسلکی ست که دیگران هم این را قبلا گفتند. تحصیص و تضییق. مثل مسلک ایجاد که بعضی ها گفته بودند، و مرحوم نائینی، ان را منقحش کرد، مبرهنش کرد. شفافش کرد. مسلک تضییق هم در کلمات دیگران هست اما ایشان امده است این مسلک را منقحش کرده است. گفته است که حق این است که معانی حروف، تضییق و تحصیص است. حروف وضع شده اند برای این که معانی اسمی را ضییق بکنند. معانی اسمی را حصه بکنند. فرموده است که معانی اسمی کلیات هست. انسان وضع شده است برای ان طبیعت. دار وضع شده است برای ان طبیعت. ما اگر خواسته باشیم تفهیم بکنیم حصه ای از انسان را، انسان خاصی را، حصه ای از انسان را خواسته باشیم تفهیم بکنیم، لا محاله بایستی از حروف کمک بگیریم. حروف برای تحصیص معانی وضع شده است. همین مثال الوجود. الوجود معنایش عام است. خواسته باشیم ضیقش بکنیم وجود را، مراد وجود خدا باشد. می گوییم الوجود لله. تضییقش کردیم. می خواهیم این وجود را حصه اش بکنیم به شریک الباری. الوجود لشریک الباری. فرموده است که شأن حروف، معانی حروف، تحصیص است. تضییق است. چون معانی اسماء، تحصیص ندارند. معانی عامه ای هستند. اطلاق دارند اسماء. حالا یا اطلاق افرادی، یا اطلاق احوالی. زید اطلاق احوالی دارد. زید در دار. زید در مسجد. زید در مدرسه. این ها حالات زید هست. اگر خواسته باشیم ان حالتی را که در دار دارد بفهمانیم، هیچ راهی نداریم بگوییم زید فی الدار. یک هیئتی… اگر خواسته باشیم زید را با حالت قیام بفهمانیم، هیچ راهی نداریم که یک معنای حرفی را به کار ببریم. زید قائم. هیئت جمله اسمیه. این ها معنایش حرفی هست. اسماء عموم دارند. افراد اند. اطلاق دارند. افراد اند. او احوال اند. او کلیهما. و حروف وضع شده است برای تضییق این معانی. حالا تضییق در افراد، الوجود لله. تضییق در فرد است. یا تضییق در احوال، زید فی الدار.

در وجهش، در تحلیلش، فرموده است: وضع، تابع حکمتش هست. حکمتی که او را اقتضاء می کند. وضع گزاف نیست. یک حکمتی ان را اقتضاء کرده است. و حکمت کما تقتضی وضع برای مطلق را، وضع برای عموم را، کذلک حکمت تقتضی وضع برای حصه را. چون همان طور که انسان ها نیاز دارند که معنای عام را بفهمانند، معنای مطلق را بفهمانند، نیاز دارند بلکه غالبا نیازشان این است که حصه را بفهمانند. غالب استعمالات شما، بیان حصه است. چون انسان ها نیاز دارند به تفهیم حصه، کما این که نیاز دارند به تفهیم مطلق، به تفهیم عام، پس حکمت وضع اقتضاء می کند که باید واضع، برای تحصیص هم یک الفاظی را وضع کرده باشد. و حیث این که ان الفاظ لیس الا الحروف، فقط از حروف ساخته است تحصیص تضییق، معانی اسماء بدون حرف ضیق نمی شود، حرف است که می اید این ها را ضیق می کند، نتیجه گرفته است که پس حروف وضع شده اند برای تحصیص. برای تضییق معانی اسمیه.

فرموده وجه قول ما، چهار امر است. چهار امر سبب شده است که ما بگوییم، دلیلش، این ها مدعی بود. دلیلش. وجه این که ما از بین این مسالک، تحصیص را قبول کردیم، مسلک تضییق را پذیرفتیم، وجهش ضم چهار امر به یکدیگر است. امر اول دیدیم که بقیه اقوال باطل اند. بحث کردیم همه اقوال را. ربط را، ایجاد را، بی معنی بودن، این ها را گفت باطل است. امر اول بطلان سائر الاقوال. امر دوم فرموده است که این تضییق همه جا یی هست. نقض ندارد. مثل ربط نیست که نقض داشته باشد. الان نقضش را خواندیم. سائر اقوال موارد نقض دارد. مسلک تضییق هیچ نقضی ندارد. هر جا شما حرفی را نگاه بکنی، تضییق است. وجه سوم فرموده است که مقتضای مسلک ما در حقیقت وضع که ما حقیقت وضع را تعهد می دانیم، گفته است که لازمه ان تفسیر، این است که بگوییم حروف، برای تضییق وضع شده است. گفته است که لازمه مسلک تعهد، این است که بگوییم همان طور که متعهد شده است واضع معانی اسمیه را با اسم بیان بکند، متعهد شده است که حصص را با حروف بیان بکند. گفته ست که مسلک تعهد لازمه اش این است که همین طور این جا بگوید. و چهارم. مهمش این است. چهارم فرموده است که این معنایی که ما می کنیم، تضییق تحصیص، موافق با ارتکاز است. مهم همین هست. ما در معنای حرف سراغ یک واقعیت نیستیم که مرحوم محقق اصفهانی، ربطش داده است به فلسفه. ربطی به فلسفه ندارد. بحث فلسفی یک داستانی دارد. بعضی هایشان هم می گویند ان المعنی الحرفی لا یعلمه الا الله. ان ها ربطی به بحث ما ندارد. ان معنای حرفی که ان ها می گویند یک حرف است. این که ما الان می گوییم، موضوع له است. کاری ست که از این ادم ها صادر شده است. از ادم های معمولی صادر شده است، چه کار کردند.

س: شما می گویید واضع خداوند است.

ج: حرف ایشان را داریم صحبت می کنم.

اقای خوئی می گوید که مهم همین است. می گوید وضع یک امر بسیطی هست. از همین ادم های معمولی. باید ببینیم که ارتکاز خودمان. وضع کاری هست که می گوید از ما هم صادر شده است. ببنیم که ارتکاز خود ما چی هست. گفته است ارتکاز خود ما که خود ما جزء واضعین هستیم، این مقدار را می فهمیم، ارتکاز ما، مهمش همین است. می گوید مساعد همین معنی ست که حروف را ما وضع کردیم، ادوات را وضع کردیم، هیئات را وضع کردیم برای، ایشان همه را واضع می داند. ما چه تعهد کرده ایم. می گوید که ما هم تعهد کرده ایم، ارتکازمان این را می گوید که ما هم متعهد شده ایم که هرگاه خواستیم تحصیص را به طرف تفهیم بکنیم، حروف را به کار ببریم. حروف وضع شده اند برای تحصیص معانی اسمیه. برای تضییق معانی اسمیه. گفته است که این چهار امر سبب شد که ما مسلک تضییق را انتخاب بکنیم. و او را بیان بکنیم. این هم فرمایشی که ایشان در محاضرات فرموده است. در تعلیقه اجود فرموده است.

و لکن این فرمایش باید در دو مرحله محل بحث واقع بشود. مرحله اولی این که اصلا این حرف درست است یا درست نیست اصلش. تضییق اصلا گفتنی هست یا نه. بعد ببینیم که خب اگر گفتنی بود، خب نوبت می رسد که ان اسبابی را که ایشان ادعاء کرده است، ببینیم که ان ها درست است یا نه. ان چهار امر را محل بحث قرار بدهیم. ما در دو مقام باید بحث بکنیم. المقام الاول در این که اصلا این مسلک تحصیص، مسلک تضییق، مسلک درستی هست. می شود قبولش کرد. می شود اعتراف بهش کرد یا نه مسلک تضییق هم، حرف نادرستی هست. عمده اشکالی که…درست و نادرست فعلا. اصلا تصورش بکنیم که این مسلک چی هست. ببینیم که یک حرفی در مقابل حرف های دیگران هست، نیست. ببنیم معنای معقولی، معنای عقلائی دارد یا ندارد.

عمده اشکالی که بر مسلک تحصیص شده است، چون فرمایش محاضرات است، بعد از محاضرات، منتقی الاصول، مرحوم اسد محمد باقر، این ها امدند مناقشه کردند در این مسلک به وجوهی. ما تطویل نمی کنیم. بناء بر تطویل در این مباحث نیست.

عمده ان وجوه، این یک وجهی هست که عرض می کنم. عمده وجوهی که بر این مسلک اشکال شده است، این است که گفتند در تحصیص، ما یک مسبب داریم. یک سبب داریم. مسبب ان حصه است. حصه شدن. به چه سببی حصه شده است؟ ان هم می شود سبب التحصیص. یک سبب التحصیص داریم. یکی هم خود تحصیص که مسبب از ان سبب است. گفتند در اشکال بر این مسلک که شما که می گویید حروف وضع شده است برای تحصیص، ایا برای سبب وضع شده ست، سبب التحصیص، یا برای مسبب وضع شده است. ان محصص. ان تحصیص شده. تضییق شده. اما سبب التحصیص اگر بگویید وضع شده است، سبب تحصیص، ما قبول داریم که اسماء به هم ارتباطی ندارند، محصص نیستند، ارتباطی با هم ندارند، ارتباط تحصیصی ندارند. مطلق اند احوالا افرادا. ولی اگر خواسته باشیم این ها تحصیص پیدا بکنند، این ها تضییق پیدا بکنند، سببش لیس الا نسبت. یک نسبتی باید در کار بیاید تا حصه بشود. نسبت ظرفیه بیاید تا زید تحصیص بخورد بشود زید فی الدار. یک سبب تحصیص نیاز داریم و ان سبب تحصیص لیس الا نسبتی که بین این مفاهیم ایجاد می کنیم. ان نسبت را وقتی ایجاد کردیم، ان می شود حصه. وقتی ظرفیت را ایجاد کردی برای زید و دار، زید می شود حصه. وقتی نسبت را ایجاد کردی بین خدا و الوجود، الوجود لله، وجود می شود حصه. فرمودند که تحصیص، محصص شدن، نیاز به سببی دارد. ان سبب لیس الا ربط خاص. الا نسبت دادن معنایی به معنایی دیگر. نسبت بدهی معنایی را به معنای دیگر، ان سبب می شود که حصه بشود. فرموده است اگر بگوییم حروف وضع شده است برای سبب. سبب التحصیص. سبب حصه شدن. سبب حصه شدن، همان ربطی ست که باید باشد. همان نسبتی ست که باید باشد. و این می شود همان حرف حاج شیخ اصفهانی که شما قبول نکردید. شما هم باید بگویید که پس حروف، وضع شده اند برای ربط ها. برای نسبت ها. که نتیجه این ربط ها و نتیجه این نسبت ها، حصه شدن است. اگر بگویید حروف برای اسباب الحصه شدن، وضع شده است، اسباب همان روابط اند و این می شود همان حرف حاج شیخ اصفهانی. پس حروف برای تحصیص وضع نشده است. حروف وضع شده ست برای ربط دادن. برای نسبت دادن. نتیجه ربط دادن، این است که حصه می شود. که این را شما نمی گویید. برای سبب نمی گویید. و اگر بگویید که حروف برای سبب وضع نشده است. برای ان مسبب وضع شده است. ان حصه شدنی که بر اثر این ربط، او، حاصل می شود. این دو تا اشکال دارد. یک اشکال این است که وقتی که ما ربط را ایجاد کردیم، نسبت را ایجاد کردیم، او دیگر حصه شد. چرا دوباره حروف را برای حصه وضع بکنیم؟ وقتی شما ربط دادی، سبب حصه امد، او حصه شد.  وضع برای مسبب، لغو است. نیازی بهش نداریم. یک جهت اشکال این است که خب ان مسبب که شما می گویید، مفهوم تحصص که نیست. مفهوم تحصص اسمی هست. ان مسببی را که شما می گویید، مفهوم نیست. وقتی مفهوم نبود، باید وجود باشد. خب وقتی وجود شد، اشکال شما بر محقق اصفهانی، بر شما وارد می شود که وجود قابلیت برای موضوع له شدن را ندارد. این که بگویید برای وجود تحصص، حروف وضع شده است، همان اشکال را دارد. وجود ذهنی. وجود خارجی. وضع محال است هم برای وجود ذهنی، خودتان گفتید، و هم برای وجود خارجی. این است که گفتند وضع برای تحصیص، محذور دارد. یا یک …این طور بهتر است بگوییم. وضع برای تحصیص یا بر می گردد به ان مسلک سابق، یا بر می گردد به ان وضع برای ربط. وضع برای نسبت. یا ان است. مسلک اخری نیست. یا اگر هم ان نیست، معقول نیست ؟؟ این است که وضع برای تحصیص، گفتند لامجال برایش. اما لعدمش و اما لعدم معقولیتش. عمده اشکالی که بر مسلک تحصیص شده است، همین اشکال است که مرحوم اسد محمد باقر هم این را تعقیب کرده است و به خاطر همین اشکال، مسلک تحصیص را نپذیرفته است. ملاحظه کنید ببینید که می شود این اشکال را جواب بدهیم یا نه، تتمه ای دارد.