بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در مسلک مختار مرحوم اقای خوئی بود در معنای حرفی. ایشان فرمود که حروف وضع شده اند برای تضییق معانی اسمیه. فرمایش ایشان را بیان کردیم.
عمده اشکالی که بر فرمایش ایشان شده بود، این بود که تضیق، تحصص، یک مسبب است. و سببی دارد. فرموده بودند که ان سببش لیس الا ربط. الا نسبت. باید ربطی حاصل بشود. نسبتی بین معانی حاصل بشود تا تضیق پیدا بشود. و گفته بودند که اگر می گویید حروف وضع شده است برای سبب، سبب همان ربط است. همان نسبت است. که همان مسلک محقق اصفهانی است. و اگر می گویید که برای مسبب وضع شده است، می گوییم خب برای سبب ایا دالی داریم یا نداریم. اگر برای سبب دالی نداریم، پس ما به سببش نمی رسیم. چه طور به مسبب برسیم؟ و اگر می گویید دالی داریم. یک لفظ هم برای او وضع شده است، خب همان کافی هست برای رسیدن به مسبب. این که حروف را برای مسبب وضع بکند که تحصص است، تضیق است، مجالی برایش نمی ماند. این یک مسلک اخر نیست. یا حروف برای سبب وضع شده اند، همان مسلک سابق است. و اگر برای مسبب وضع شده است، معقول نیست. عمده اشکالی که در منتقی الاصول است، در بحوث است، این است.
و لکن در ذهن ما این است که این اشکال وارد نیست. این که ما درست بکنیم سببی داریم، مسببی داریم. مسبب ما، تضیق، تحصص. سبب ما ربط. ما در ذهنمان این است که این حرف باطل است. فرمایش مرحوم اقای خوئی این است که حروف وضع شده اند برای ایجاد تضییق در عالم مفاهیم. مرحوم نائینی می گفت وضع شده اند برای ایجاد نسبت در مرحله الفاظ. نسب کلامیه. ایشان می گوید نه. وضع شده است الفاظ برای ایجاد تضییق در عالم مفاهیم. هیچ نیازی به وجود نداریم. ممکن باشد وجودش. محال باشد. ضروری. همه این موارد، مفاهیم، یک عالم وسیعی هست. کار به وجود ندارد. فرموده است که مفاهیم اسماء، مفاهیم عامی هستند. مفاهیم مطلقی هستند. اطلاق دارند. احوالی. افرادی. و غرض کثیراما تعلق می گیرد که ما، حصه را بفهمانیم. واضع برای رسیدن مستعملین به این غرض، برای این که تفهیم بکنند ان حصه را، آمده است حروف را وضع کرده است که با این حروف، شما، ان معانی اسمیه را تضییق بکنید. به خود همین تضییق، ربط حاصل می شود.
صلاه فی المسجد، این فی وضع شده است برای این که مفهوم نماز را شما ضیقش بکنید. مفهوم صلاه را. صلاه یک معنی عامی دارد. صلاه فی المسجد با این فی معنای صلاه را ضیق کردید. با این ضیق کردن، یک ارتباطی بین نماز و مسجد پیدا شد.
این که ما ادعاء بکنیم تضییق در طول ربط است، نه. به تضییق، ربط حاصل می شود. ببنید که ارتکازتان تصدیق می کند یا نه. نیازی نیست که ما ابتداء بین مسجد و نماز، ربط برقرار بکنیم تا شما بگویید همین ربط، تضییق اورد. نه. ما بدون این که، در ذهنمان همین طور است، ما بدون این که ربطی بین مسجد و نماز ایجاد بکنیم، می اییم معنای مسجد را تصور می کنیم. این معنی را تضییق می کنیم به…معنای نماز را تصور می کنیم، این معنای نماز را می بینیم وسیع است. می خواهیم حصه را بفهمانیم، تضییقش بکنیم به فی المسجد. نماز در مسجد، ربط هم بینشان حاصل شد. لزومی ندارد اول ربط را ایجاد بکنیم تا شما بگوید یا همان مبنای سابق است، یا غیر معقول است. نه. ما از ابتداء با حروف، تضییق را ایجاد می کنیم. لفظ را… مفهوم را تضییق می کنیم. در ذهنمان… اصلا ایشان این طور می گوید. می گوید با فی، با این معنای فی، فی برای ظرفیت اندکاکیه است. این ظرفیت اندکاکیه را که ضمیمه می کنیم به نماز، تضییق می شود نماز. ربط پیدا می شود بین نماز و مسجد ربط ظرف و مظروف. ایشان فرموده است که حروف وضع شده اند برای ایجاد تضییق به معانی خاصه. شما تضییقش می کنید صلاه را به ظرفیت آلی. تضییق می کنید سرت را به ابتدائیه آلی. این ها قبول دارند که معانی حروف اندکاکی هست. آلی هستند. ولی می گوید که فلسفه وضع برای این معانی، این نیست که این معانی را مستقل بفهمانیم. فلسفه اش این است که این معانی را، مضیق قرار بدهی برای معانی اسمی. هم من و هم الابتداء، معنی دارد. الابتداء را وضع کرده است برای معنای مستقل. کلمه من را وضع کرده است برای ابتدائیه آلی به غرض این که تضییق بکنی معنای اسمی را. فرموده است که عالم، عالم مفاهیم است. ربطی به خارج، به وجود ذهنی ندارد. که اشکالات بعضی از مسالک بود. عالم، عالم مفاهیم است نه عالم الفاظ که فرمایش مرحوم نائینی بود. فرموده است که این مسلک ما، هیچ یک از ان اشکالات را ندارد.
این فرمایشی که ایشان فرموده است.
و لکن در ذهن ما این است که این فرمایش درست نیست. هم خلاف ارتکاز است. و هم همه جایی نیست.
حالا ابتداء می گوییم همه جایی نیست. این که ما حروف را برای تضییق معانی به کار می بریم، این، همه جایی نیست. این که ایشان فرمود یکی از اسبابی که ما این مسلک را اختیار کردیم، این است که این، همه جا را می گیرد، نه. این همه جا را نمی گیرد. در خیلی از موارد، شما حرف را که می اورید، با این حرف، معنای اسمی را تضییق نمی کنید. تحصیص نمی کنید.
مثلا واوی که گه گاهی شما صحبت دارید می کنید، بعد می گویید خب و الان یک مطلب دیگر می گویم. و الان یک مطلب دیگر می گویم. این واو، از حروف است. واو استیناف است. معنایی را تضییق نکرد. مفهومی را، اول تصور کرده باشد، بعد این واو را اورده است که ان مفهوم را تضییق بکند، نه. تضییق نکردیم.
یا موارد اضراب. در موارد اضراب می گوید جائنی زید بعد اشتباه کرد گفت بل عمرو. بل عمرو، مفهومی را اشتباه کرده است، دارد ان را تصحیح می کند. مفهومی را تضییق نمی کند. جائنی زید. اشتباه کرد. ببخشید. بل عمرو. بل اضرابیه می اورد، مفهومی را تضییق نمی کند.
بالاتر، حتی در مثل زید فی الدار، وقتی می گوید زید فی الدار، ما از این زید فی الدار، تضییق زید را نمی فهمیم. درست است که الان زید حالتش مضیق شده است، ولی به خاطر فی نیست. وقتی می گوید زید فی الدار، می خواهد ظرفیت را به ما برساند. منتهی لازمه این که این، ظرف او باشد، حالتش ضیق می شود. اما ما از فی بفهمیم یا مستعمل…این ها را در ارتکازتان دریابید. مستعمل فی را که این جا استخدام کرد، می خواست حالت زید را تضییق بکند. غرضش تضییق حالت زید بود، اصلا به ذهن کسی نمی اید. تخصیص نمی اید. زید فی الدار می خواهد ظرفیت را بفهماند. ظرفیت دار را برای زید بفهماند. نه این که زید را در ذهن تصور کرد معنای اسمی، بعد برای این که می خواست حصه را بفهماند، این مفهوم را، حرف ایشان را اول بفهمیم، مفهوم زید را که اطلاق احوالی دارد، زید در حالی که در دار است، در حالی که در بیت الخلاء است. اطلاق احوالی دارد. زید را، مفهومش را تصور کرد. اطلاق احوالی اش را تصور کرد. بعد برای این که حالش را تضییق کند، فی را به کار برد. این خلاف ارتکاز است. زید فی الدار که اورده است، می خواهد ظرفیت…یک امر واقعی را به ما بفهماند. یک امر واقعی را. فی را که استعمال کرده است، برای این است که یک امر واقعی را به ما بفهماند که ظرفیت دار است برای زید. که البته وقتی ظرفیت را فهماند، تضیق قهری پیدا می شود. اما فی برای تضییق نیست. سرت من البصره، من را که ما استعمال می کنیم، برای این است که یک واقعیتی را بفهمانیم. یک خصوصیتی را بفهمانیم. ابتداء سیر را بفهمانیم. ابتدائیت سیر را از بصره بفهمانیم. من را که ما به کار بردیم، برای تفهیم ان واقعیت است. نه برای این که سیر را تصور کردیم، بعد دیدیم که سیر، یک مفهوم عامی هست، بعد با من، مفهوم را تضییقش کردیم. نه. این ها خلاف ارتکاز است. این که حروف را برای تضییق به کار برده ایم، تضییق در ذهن کسی نیست.
بله. در مثل مثال ایشان، صلاه فی المسجد، درست است انجا. صلاه فی المسجد که می گوییم، تقیید داریم می زنیم. صلاه فی المسجد. اما چون ناقصه است، تقیید معنی دارد. اما وقتی که می گوییم زید فی الدار، زید را اول مقید به فی الدار نکردیم. گفتیم زید فی الدار.
ان جا که نسبت ناقصه است، صفت و موصوف است. مضاف و مضاف الیه است، بله. تقیید است. اما در جایی که حمل است که تقیید نیست. می گوییم زید قائم. این چه تقییدی کردیم مفهوم زید را؟ زید را گفتیم اتحاد دارد با قائم وجودا. مفهوم را ما تضییق نکردیم. این که با این هیئت جمله خبریه، خواسته باشیم تضییق بکنیم مفهوم را، خلاف ارتکاز است.
این ها را به هم مقایسه کنید. درست ست که اگر بگوییم زید در خانه خوش اخلاق است، تضییق است. اما اگر بگوییم زید در خانه هست، کجا تضییق احساس می کنید؟ این بیان ظرفیت است تقیید. کدام شخص می گوید که زید را مقید کرده است به فی الدار؟ گفت زید فی الدار نه این که مقید کرد. زید برای خودش یک موضوع است. فی الدار محمول است. گفتید زید فی الدار.
این است که این که ایشان فرموده است، حالا در مثل ادات عموم، کل، الف و لام، ال را اورده ایم، ال استغراق، ال استغراق را اورده ایم تا مدخولش را تضییق بکنیم. نه. مدخول الانسان، انسان است. طبیعت انسان است. ال را ان جا اوردیم تا توسعه بدهیم. سریان بدهیم این را. تضییقی در کار نیست. معنای انسان، طبیعت الانسان است. ال می اید این طبیعت را سریان می دهد در جمیع الافراد. این تسریه است. توسعه است. تضییق معنای اسم نیست.
این که ایشان فرموده است معانی حروف تضییقات اند، در کثیری از موارد، ما تضییق را احساس نمی کنیم.
مهم اشکال حلی است.
اشکال حلی اش این است که شما می گویید حروف وضع شده است برای تضییق، تحصیص به خصوصات خاصه. نه برای مطلق التحصیص. فرق است بین من و الی. من وضع شده است برای تحصیص مفهوم، به ابتدائیه آلیه. الی وضع شده است برای تحصیص کوفه به انتهائیه آلیه. ایشان ادعاءش این است که حروف وضع شده است برای تحصیص. وضع شده است برای تضییق به معانی خاصه. و فرموده است، همه فرموده اند، فرموده است و ان معانی خاصه، معانی آلیه هستند. معانی اندکاکی هستند. معانی که شما اگر به فرمایش ایشان بگویید که دار، ظرف زید است، باز هم این تحصیص است، ولی با معنای اسمی این تحصیص را اوردید. فرموده در معانی حروف، تحصیص به خصوصیاتی هست که ان خصوصیات، معانی حرفی هستند. معانی اندکاکیه اند. معانی هستند که مندک حالا در طرفین یا در طرف واحد اند.
عرض ما این است که اگر بناء باشد که حروف وضع شده باشند برای تحصیص به خصوصیات، تخصیص به خصوصیات، تحصیص به خصوصیات، می گوییم که خب شما وقتی ان خصوصیات را اخذ می کنید، چه نیازی به این تضییق دارید. از ابتداء بگویید که حروف وضع شده اند برای خود ان خصوصیات. شما خصوصیات را که می اورید جزء موضوع له. چرا تخصیص را، اضافه می کنید؟ بگویید وضع شده است من، برای ابتداء آلی. منتهی ابتداء آلی چون که آلی هست، چون که اندکاکی هست، لامحاله تحصیص می اورد. این تحصیص، همراه با آلیه هست. هم می گویید تحصیص، هم می گویید آلیه. حرف ما این است که با وجود آلی بودن ان خصوصیات، با فرض این که ان خصوصیات، همیشه تکیه به غیر دارد، پس همیشه او را تحصیص می اورد. وقتی تحصیص می اورد، چه ضرورتی دارد که واضع، وضع کرده باشد حروف را برای تحصیص به خصوصیات. نه. کفایت می کند برای رسیدن به این غرض، برای این که ما حصه را بفهمانیم به شنونده، به بیننده، کفایت می کند برای رسیدن به این غرض که حروف را برای خصوص خصوصیات آلیه وضع بکند. همین، ما را کافی هست. من را وضع کردم برای ابتداء آلی. الابتداء را وضع کردم برای ابتداء استقلالی. خب شما هر وقت من را می خواهید در ابتداء آلی می خواهید استعمال کردید، تحصیص حاصل می شود.
حاصل الکلام: این که ایشان بر معانی آلیه که همان خصوصیات هست، تحصیص را اضافه کرده است، مضافا که این تحصیص همه جایی نیست، مضافا به این که همه جایی نیست، این تحصیص مستغن عنها هست. بهش ما، نیاز نداریم. حتی الصلاه فی المسجد وقتی فی را وضع کرد برای ظرفیت آلی، شما می گویید الصلاه فی المسجد تحصیص حاصل می شود. نیازی به این اخذ واضع تحصیص را، تضییق را در معانی حرفی، نیست. این یک اشتباه است. اشتباه مصداق به مفهوم. همان که مرحوم اخوند در اول اوامر فرموده است. تضییق اگر حق است، تحصیص اگر به جا هست، این حرف، مصداق ان تحصیص است. تحصیص را می اورد. نه این که معنای حرف، تحصیص باشد. اشتباه مصداق به مفهوم است. زید فی الدار قبول کردیم. الصلاه فی المسجد درست است. این مصداق تحصیص است. مصداق تضییق است. اما نه معنای حرف تحصیص است. نه. حرف چون ظرفیت آلی را اورد، این نتیجه ظرفیت آلی، این است که الصلاه، ضیق شد. ضیق شدن در مفهوم حروف، نیامده است. تضیق در معنای حروف نیامده است. این است که ما نمی توانیم فرمایش ایشان را هم قبول بکنیم.
و بعد ذلک مسلک اخیری که در مقام است، مسلکی ست که مرحوم اسد محمد باقر صدر فرموده است.
ایشان فرموده است که نسب سه قسم است. ما یک نسبت واقعیه داریم. یک نسبت ذهنیه داریم. یک نسبت تحلیلیه داریم.
نسبت خارجیه الان زید در دار است، با زید در خیابان است، فرق می کند. هیئتش فرق می کند. عرضش فرق می کند. نسبتی که زید با این دار دارد، در خانه باشد، یک نسبت است. خارج باشد یک نسبت است. نسب واقعیه. همان که در خارج واقع است که الفاظ را برای فهماندن ان خارج می اوریم. نسب، ظرفیت، این است. مکان است. زمان، متی هست. این ها جزء اعراض هستند. جزء واقعیات عالم اند. اسمش را می گذاریم نسب واقعیه. نسب خارجیه.
فرموده است که وضع حروف برای نسب خارجیه، این باطل است. چون خارج صلاحیت موضوع له بودن را ندارد. موضوع له باید یک چیزی باشد که قابل انتقال به ذهن باشد. خارج را که شما نمی توانی منتقل کنی به ذهن. مفروغ عنه شده است که می گویند المباین، لا یقبل المباین. خارج مقابل ذهن است. قبول نمی کند ذهنی بشود. یک فرمایشی ست از مرحوم حاج شیخ اصفهانی که وضع برای خارج، محال است. چون وضع برای احضار موضوع له است در ذهن. و احضار خارج در ذهن، محال است. ایشان هم قبول کرده است. مرحوم اقای خوئی هم قبول کرده است. خیلی ها قبول کردند که وضع برای خارج، معقول نیست.
فرموده است که قسم دوم نسبت، نسبت ذهنیه است. نسبتی که شما در ذهن، ایجادش می کنی. خارجیتش به ذهنیتش است. واقعیتش به ذهنیت است.
گفته است که بعضی از حروف، وضع شده اند برای تبیین نسب ذهنیه. در ذهن اول شما یک نسبتی را ایجاد می کنی. عملیه ذهنی. لفظ را می گویی برای ان که در ذهنت هست، بفهمانی. نه خارج را. ذهن را بفهمانی. مثلا ایشان می گوید که در اضراب، در استثناء، این طور است. جاء زید بل عمرو. این در خارج هیچ واقعیتی ندارد. در ذهنتان واقعیت دارد. گفتید جاء زید بعد یک عملیه ذهنیه فوری درست شد. اشتباه گفتم زید. بل عمرو. اعراض از ان قبل به بعد. نسبت اضرابیه. گفته است که یک نسبتی را شما در ذهن، ایجاد می کنید. نسبت اضرابیه. گفته است که بعضی از حروف، وضع شده اند برای نسب ذهنیه.
و لکن قسم ثالث که عمده است، فرموده است که نسب تحلیلیه. نسب تحلیلیه به نحو مندمج، به نحو بسته، در ذهنت می اید. ولی نمی شود بگوییم در خارج است. نمی شود بگوییم در ذهن است. مبهم است. تحلیلش که می کنیم، می شود نسبت. قبل از تحلیل بسته است. نسبت تحلیلیه. این در کجا هست؟ گفته است که این در نسبی هست که از خارج انتزاع می کنید. در خارج یک نسبتی داریم نسبت واقعیه. او که به ذهن نمی اید. ظرفیه مکانیه، زید فی الدار، این در خارج است. این که در ذهن نمی اید. ولی شما در وقتی که زید فی الدار، یک نسبتی را بین زید و بین فی الدار، نسبت ظرفیه به نحو مندمج، به نحو مبهم، شاید هم ان که در ذهن مرحوم نائینی بود مغفولا عنها، می اید. بعد در مقام تحلیل می گویید که ما یک زید داریم. یک دار داریم. یک نسبت ظرفیه داریم. این نسبت ظرفیه ای را که معنای فی هست، این نسبت تحلیلیه است. این طور نیست که فی را وضع کرده باشم برای نسبت ظرفیه. نسبت ظرفیه ای که در ذهن شما هست. اصلا در ذهن شما، وقتی می گویید زید فی الدار، ان نسبت ظرفیه در ذهنتان نیست. به نحو باز نیست. می توانید تحلیلش بکنید. مثل وقتی که می گویید انسان، انسان واقعیه به ذهنتان می اید. ولی تحلیلش می کنید انسان را به حیوان و ناطق. ولی از انسان، حیوان و ناطق به ذهن نمی اید. این ها تحلیلات عقل است. این ها تحلیلات فکر است. حروف وضع شدند برای همان معانی که وقتی تحلیلش می کنید، می شود نسبت. فی در زید فی الدار، وضع شده است برای نسبت ظرفیت. نه که نسبت ظرفیت تفصیلی. یعنی برای یک معنایی که عند التحلیل، می شود نسبت ظرفیه.
فرموده است عمده حروف…تفصیل داده است ایشان. بعضی از حروف، وضع شده اند برای نسب ذهنیه. عمده حروف وضع شده اند برای یک معانی اندکاکی. معانی ضمنی. که وقتی تحلیلش می کنیم می شود نسب. تحلیلش می کنی می شود نسبت. وقتی می گوید زید فی الدار، فرق زید فی الدار با الدار ظرف للزید، فرقش چی هست. الدار ظرف للزید، ان نسبت ظرفیه به ذهن می اید. باز …می گوید نسبت دار به زید، نسبت ظرف و مظروف است. واضح تر است. نسبت دار به زید، نسبت ظرف و مظروف است. این نسبت با معنای اسمی به ذهنتان امد. باز است. نسبت در ذهنتان امد. ولی وقتی می گویید زید فی الدار، به ذهنتان نسبت ظرفیه نمی اید. زید به ذهن می اید. دار به ذهن می اید. یک معنای سومی هم به ذهن می اید که در ضمن زید و دار است. ولی او می گوید بالتحلیل نسبت ظرفیه است نه این که نسبت ظرفیه خودش به ذهن بیاید.
این فرمایشی که ایشان فرموده است. تفصیل داده است در حروف. فرموده است که حروف، وضع شده اند برای نسب. اما نسبت تحلیله. حرف حاج شیخ اصفهانی، قبول کرده است نسب را فی الجمله، منتهی می گوید نسب تحلیله. تحلیلش بکنی، نسبت است. و اگر نه، مندک است. زید فی الدار، تحلیلش بکنید، فی برای نسبت ظرفیه است. اما معنای فی، نسبت ظرفیه نیست. معنای فی، همان معنایی هست که، همان معنای اندکاکی. همان معنای ضمنی در زید و دار که انتزاعش کردید از ان نسبت واقعیه ای که از خارج هست. از نسبت واقعیه انتزاع کردید یک معنای مبهمی را. مجملی را. بسته ای را. که وقتی تحلیلش می کنید، می شود نسبت ظرفیه.
این هم فرمایشی که ایشان در اخر الکلام فرموده است.
و لکن در ذهن ما این است که این هم خلاف ارتکاز است. ارتکاز ما این است که فرقی بین معنای زید و دار با فی نیست. الا همان که مرحوم اخوند فرمود. الا در استقلالیه و آلیه. زید را می شنویم، حالا زید برای چه وضع شده است، ما می گوییم برای خارج وضع شده است. حالا مهم نیست. زید را که ما می شنویم، از زاویه این معنای زید، ارتباط برقرار می کنیم به ان هیکل. دار را می شنویم، ارتباط برقرار می کنیم به ان چهار دیواری. زید وضع شده است برای همان معنای خودش. دار وضع شده است برای معنای خودش. فی را که می شنویم، ما با فی هم مرتبط می شویم به همان که اسمش را می گذارند نسبت واقعیه. درست است که این من، درست است که این معنای من، اندکاکی هست. در ضمن غیر است. با غیر در ذهن ما امد. ولی ان که در ذهن ما می اید، همان هست که انتزاعش کردیم از نسبت واقعیه.
این که ایشان می فرماید، ببنید که ارتکاز کدام یکی را می گوید. این که ایشان می گوید معنای فی این جا به تحلیل نسبت است نه به تصور. از فی شما به نسبت نمی روید. نسبت را از فی نمی فهمی. او، عند التحلیل است که می گویید. می گوییم نه. این خلاف ارتکاز است. ما از فی، نسبت را می فهمیم. هیچ فرقی بین کلمه فی، حالا چی به این معنایش اندکاکی هست، این اثری ندارد. از کلمه زید، معنایش را می فهمیم که منطبق بر خارج است. از دار، معنایش را می فهمیم که منطبق بر خارج است. از فی هم همان نسبت ظرفیه را می فهمیم که منطبق بر خارج است. ما نتوانستیم بفهمیم چه بیانی، به چه برهانی، به چه ارتکازی، می گوید فی ازش نسبت ظرفیه به ذهن نمی اید. از من، نسبت ابتدائیه به ذهن نمی اید. ایشان ادعاءش این است که این ها به ذهن نمی اید. این ها تحلیل عقل اند. می گوییم نه. این ها هم به ذهن می ایند به نحو اندکاکی. به نحو بسته ای در طرفین. این است که…درست است که ایشان می گوید نسبت سه قسم است. واقعیه، ذهنیه، تحلیلیه. اما این که حروف وضع شده باشند برای نسب تحلیله، لا نسب واقعیه، لا نسب ذهنیه، می گوییم نه. حروف هم مثل اسماء، وضع شده اند. هیچ فرقی بین این که بگوییم، ببینید که همین طور هست یا نه. بگوید ابتداء سیری البصره و بین این که بگوید سرت من البصره. این سرت من البصره همان معنایی را می فهماند که ابتداء سیری فهماند. درست است که ان شفاف تر است. این قبول. ولی از سرت من البصره، بفهمیم من برای ابتدائیت است، این به ذهن ما می اید که ابتداء سیرش را می خواهد بگوید از بصره. همان که ابتداء از ان انتزاع شده است، می فهماند، همان معنی را، من می فهماند. این که فرق بگذاریم بین ابتداء سیری البصره بگوییم ان جا نسبت ابتدائیه را به ذهن فهمیدیم لا بالتحلیل، در سرت من البصره بالتحلیل فهمیدیم لاابتداء، نه. ما از سرت من البصره، سه تا معنی می فهمیم ابتداء. سیر را می فهمیم. بصره را می فهمیم. ابتدائیت را می فهمیم. اگر نگوییم ان ابتدائیت را شفاف تر می فهمیم. چون غرض اصلی او هست. اگر نگوییم ان را شفاف تر می فهمیم، لااقلش او را مثل ان ها می فهمیم. همان نسبت را، همان نسبت واقعیه را از سرت من البصره، همان ارتباطی که با زید، ذهن ما برقرار کرده است. با دار برقرار کرده است، این کلام بین ذهن ما و ظرفیت واقعیه هم ارتباط برقرار کرده است. شما تامل بکنید. شما صدر و ذیل کلامش را نگاه بکنید، چی در ذهنش هست که معانی حروف، نسب تحلیلیه است؟ تحلیلیه را از کجا اورده است؟ نگاهش بکنید.