بسم الله الرحمن الرحیم
مسالکی که در معنای حرفی بود، تمام شد. یک تتمه ای از مسلک تضییق باقی مانده بود.
مرحوم اقای خوئی فرموده بود که چهار امر باعث شده است که ما مسلک تضییق را قائل بشویم. حروف وضع شده اند برای تضییق معانی اسمیه.
سبب اول این است که سائر اقوال دیدیم باطل است. نادرست است. مشکل دارد. این سبب شد که ما قول به تضییق را قائل بشویم. خب این فرمایش، نادرست است. این که سائر اقوال باطل است، این نتیجه نمی دهد که مسلک تضییق حق است. نه. ممکن است که یک مسلک دیگری باشد. حصر معنای حرفی در این مسالک، عقلی نیست. که معنای حرفی یا باید ان باشد عقلا یا این یا این. ان دو تا که منتفی شد، این متعین است. این حصرش که عقلی نیست. یک واقعیتی را امدند تحلیل کردند. مرحوم نائینی یک طور تحلیل کرده است. حاج شیخ اصفهانی یک طور تحلیل کرده است. خب شما هم یک طور تحلیل کردید. این که سائر اقوال باطل بوده است، این سبب نمی شود که ما مسلک تضییق را بپذیریم. دلیل بر حقانیت این مسلک نمی شود. این است که سبب اول ناتمام است.
سبب دوم فرمود که این که ما این مسلک را پذیرفتیم، چون این مسلک، نقض ندارد. همه جایی هست. مثل مسلک ربط مثلا نقض داشت. در همان الوجود لله ضروری نقض داشت. ما می گفتیم وجود رابط این جا وجود ندارد. اما مسلک ما که تضییق مفهوم است، کاری به وجود نداریم. مفهوم را تضییق کردن. می خواهد وجود خارجی داشته باشد یا نداشته باشد. وجود ذهنی داشته باشد یا نداشته باشد. عالم، عالم مفاهیم است. خب الوجود یک مفهومی ست. قابل تضییق است. الوجود لله ضروری. فرموده است که این مسلک تضییق که مربوط می شود به عالم مفاهیم، این نقض ندارد. همه اسماء، مفهوم دارند. همه شان قابل تضییق اند. حالا می خواهد وجود داشته باشد یا نداشته باشد. خب این فرمایش سبب دوم، این در حقیقت در همان شکم سبب اول است که بطلان سائر الاقوال است. یک سبب دومی نیست. مضافا که گذشت که نه. این نقض ها درست نیست. این فرمایش درست نیست. و این که درکلام حاج شیخ اصفهانی ایشان نقض کرد، ان نقض درست نیست. ربطی را که حاج شیخ اصفهانی می گفت، ان ربط، معنایش وجود نبود. ربط هم در همه موارد اگر همه موارد تضییق بردار هست، همه موارد هم ربط بردار است. مفاهیم را ربط بدهیم. در مسلک نائینی هم که نقض نکرد ایشان. همه معانی در کلام قابل ربط اند. نقض فقط در کلام اصفهانی بود که ان هم ناتمام بود.
سبب سوم که دیگر این خیلی عجیب است. دیدم که مرحوم اسد محمد باقر هم صدایش در امده است. گفته است که نمی شود این. سبب سوم فرموده است که تضیق به ان مسلک ما در حقیقت وضع، جور در می اید. ما حقیقت وضع را تعهد می دانیم. گذشت. ایشان می گفت حقیقت وضع این است که مستعملین، واضعین، متعهد می شوند هرگاه تلفظ کردند به این لفظ، این معنی را اراده بکنند. یا هرگاه خواستند که این معنی را بفهمانند، به این لفظ تلفظ بکنند. گفته است که این، مناسب ان مسلک همین است که بگوییم که معنای حروف، تضییق است. این را دیگر ما نتوانستیم بفهمیم. چه ربطی هست که حقیقت وضع تعهد است، پس معنای حروف هم تضییق است؟ ربطی به هم ندارند. شما هر چه را می خواهی در حقیقت وضع بگویید. هر جور وضع را تفسیر بکنید، این معانی حروف با ان تفاسیر سازگاری دارد. حاج شیخ اصفهانی هم که می گفت حقیقت وضع، جعل علامه است، این جا امده است گفته است که این جعل علامه که می کنید، برای ایجاد ربط است. شما می توانید بگویید این جعل علامه که می کنید، برای تضییق مفهوم است. این را نتوانستیم. شما فکر بکنید که چه ربطی هست بین این که … مرحوم حاج شیخ اصفهانی هم بر مسلک تعهد بیان می کند. می گوید چون بیان ربط ها، محل حاجت مستعملین است، مستعملین متعهد شدند که همان طور که معانی الفاظ را ابراز بکنند، معانی اسماء را، مستقل را، به اسماء ابراز بکنند، متعهد شدند که ربط ها را هم با حروف ابراز بکنند. مسلک تعهد با مسلک ربط هم سازگاری دارد. چه ارتباطی دارد مسلک تضییق با مسلک تعهد، ما این را نتوانستیم بفهمیم. که مرحوم اسد محمد باقر هم گفته است که این ها به هم ربطی ندارند.
مهمش سبب چهارم است که ایشان ادعاء کرد همین تضییق، این مطابق ارتکاز است. ایشان فرمود که در وجدان، در احساس، در ارتکاز ما، می یابیم که حروف را وقتی استعمال می کنیم، با این حروف داریم تضییق می کنیم مفاهیم را. الصلاه فی المسجد مستحب مثلا. با فی داریم معنای مسجد را تضییق می کنیم. فرمود تضییق مفاهیم، تضییق مفاهیم اسمیه، این، مطابق وجدان است. حروف را ما در تضییقات استعمال می کنیم. که ما عرض کردیم که نه. ارتکاز نیست. که حالا باز بیشتر صحبت می کنیم. این که حروف را به غرض تضییق بیاوریم، همه جا این درست نیست. کما قلنا و سیظهر.
هذا تمام الکلام در مسالکی که در تفسیر معنای حرفی گفته شد.
مسلک آلیه و استقلالیه در لحاظ، مسلک اخوند بود. می گفت معنی واحد است. من همان ابتدائیتی را می رساند که الابتداء می رساند. منتهی در مقام لحاظ، معنای الابتداء را مستقل لحاظ کرده اید، معنای من را مندکا لحاظ کرده اید. معنی واحد است ذاتا. حقیقه. انما الاختلاف فی اللحاظ. که عرض کردیم بعد از مرحوم اخوند، کسی قبول نکرده است این حرف را. گفتند ارتکاز یکذب این معنی را. بالوجدان ما از کلمه ابتداء، معنایی را می فهمیم خلاف ان معنایی را که از من می فهمیم. ابتداء سیری بصره، یک معنی را می فهمیم. سرت من البصره از من، همان از را می فهمیم. ان ها بقیه اش نیست. سیظهر این معنی. یک معنایی که تنها من باشد، ازش نمی فهمیم. معنای اندکاکی. ان معنای اندکاکی، همان از. در. بر. برای. و امثال ذلک. بلااشکال در وجدان ما معنایی را که از اسماء می فهمیم، با معنایی که از حروف می فهمیم، این ها دو تا معنای مباین اند. ربطی به هم ندارند. علاوه از ان، آلی بودن و استقلالی بودن. آلی بودن حروف را همه قبول دارند. استقلالی بودن اسماء را همه قبول دارند. ولی علاوه از این که آلی هست، معناهایشان هم فرق می کند. از کلمه از، از کلمه من که مرادفش در فارسی از است، یک معنایی می فهمیم خلاف ان معنایی که از الابتداء می فهمیم. درست است که گاه گاهی این منطبق می شود، سیاتی این را بیان خواهیم کرد، در الابتداء. ولی ان ابتدائیه و انتهائیه، ان ها مناسبات حکم و موضوع و دوال اخر است. و الا من معنایش همان از است که به نحو مستقل این را الان توضیح خواهیم داد.
س: از بصره با ابتداء بصره فرق دارد.
ج: بله. در ان می گوید از بصره. یک معنی به ذهن می اید. معنای از، ازش ابتداء به ذهن نمی اید. مصحح این که می گوید از بصره، بله. ابتدائیت است. ولی ابتداء به ذهن نمی اید از بصره. منتهی از. کلمه از. مرحوم حاج شیخ اصفهانی می خواسته است این را بیان کند، گفته است اقتطاع. از. از او هست. از او جدا می شود. ما نمی توانیم اصلا….منتهی این فرق می کند. گاه گاهی مثلا می گوید گرفتم از پول ها. این منطبق است. این مصداق است. از، منطبق است بر گرفتن بعضی از پول ها هست. گاهی می گوید که از مسجد حرکتم را شروع کردم، منطبق علیه اش، ابتداء مسجد است. و الا معنای…این ها حرف هایی ست که اشتباهات ادباء و لغویین است که این ها را این طور معنی کردند. ابتدائیت به این بزرگی، معنای من به این کوچکی نیست. معنای من همان از. معنای فی در. منتهی این ها منطبق می شود که جداگانه نمی توانیم تصورش بکنیم. همیشه در ضمن…حالا عرض می کنم.
این فرمایش مرحوم اخوند که فرموده است یک معنی از این ها به ذهن می اید، این غلط است. بلکه دو معنی به ذهن می اید. حالا ان دو معنی چیست. همه اشکال کردند بر مرحوم اخوند. اولا کلام مرحوم اخوند خلاف ارتکاز است. ثانیا اگر یک معنی باشد باید استعمال هر کدام در جای دیگری و لو مجازا، صحیح باشد. این دو تا عمده اشکال بر مرحوم اخوند. داریم تلخیص می کنیم.
بعد از مرحوم اخوند اصولیین دیگر که امدند، گفتند که معنی ها، دو تا هستند. ذاتا با هم فرق دارند.
مرحوم نائینی ان دو تا معنی که ذاتا با هم فرق دارند، تغایر ذاتی دارند، به اخطار و ایجاد دانست. گفت اسماء وضع شده اند برای اخطار معانی در اذهان ولی حروف وضع شده اند برای ایجاد نسب کلامیه. کلام را با هم التیام بدهد. کلام را، کلام بکند. الفاظ مفرده را به هم پیوند بدهد. مرحوم نائینی این طور فرمود. مسلک ایجاد و اخطار را ابداع کرد یا مثلا شفافش کرد و تایید و تشییدش کرد. اشکال بر مسلک ایجاد و اخطار هم همین بود که این ها خلاف ارتکاز است. این نکته را غفلت کرده بودیم. این نکته ای که مرحوم اقای خوئی در رد نائینی فرموده است، نکته خوبی هست. فرموده است این که می بینیم در کلام، تغیر حاصل می شود. یک وقت ان طور کلام را تشکیل می دهند. می گویند مثلا زید قائم. یک وقت هم می گویند القائم زید. این منشأش اول اختلاف معنی هست. اقای نائینی حروف باید اول معنی را تغییر داده باشند تا در لفظ، متکلم الفاظ را…الفاظ را که متکلم چینش می کند، می چیند، اول معنی را به ذهن اورده است، ان تغییر در معنی، سبب می شود، ان تصور معنی سبب می شود که چه طور کلام را، نسبتش را درست بکند. کدام مبتدا خبر بیاورد. انّ بیاورد. ما بیاورد. لا بیاورد. این ها فرع بر ان معنی هست. نمی شود اقای نائینی بگوییم که حرف، هیچ معنایی ندارد، فقط نسبت کلامیه درست می کند. نه. اول باید یک معنایی باشد، تا نسبت کلامیه، فرع ان معنی هست. نکته خوبی فرموده است که ما غفلت کردیم. فرمایش نائینی حرف درستی نیست. حرف بیاید ایجاد بکند، این ها ما گفتیم خلاف ارتکاز است. حرف از قسم الفاظ است. اصلا شأن لفظ، این است که ابراز داشته باشد معنی را و ما گفتیم که این الفاظ، حتی حروف، این ها خبر می دهند. انباء می کنند از ان معنایی را که در ذهن، متکلم، احضار کرده است. و ما همانطور که مرحوم نائینی گفت که ما این روایت را قبول داریم که و الحرف ما اوجد معنی فی غیره، این مرجح دارد. مرجحش، مطابقت للواقع است. ما عکسش را می گوییم. می گوییم نه. همان که دارد. و الحرف ما دل علی معنی فی غیره، ان مرجح دارد. ان مطابق با واقع است. مقابله به مثل می کنیم. همه شان دل است. منتهی ان، دل علی معنای خودش، این دل علی معنی فی غیره. این هم فرمایش مرحوم نائینی.
مسلک بعد مسلک مرحوم حاج شیخ اصفهانی بود که در تفسیر این مسلک اختلاف شد. مرحوم اقای خوئی این مسلک را تفسیر کرد به این که مرحوم حاج شیخ اصفهانی ادعاء کرده است حروف واقع شدند برای وجود ربطی. بعد امد گفت که وجود ربطی نقض دارد. وجود ربطی، موضوع له نمی تواند باشد. و حرف هایی که گذشت. ما گفتیم نه. گفتیم وجود ربطی را مرحوم حاج شیخ اصفهانی نمی گوید. تنظیر می کند. می گوید معنای حرفی، ربط است. ربط غیر مستقل است کالوجود الربطی. که مرحوم اسد محمد باقر هم همین اصرار را دارد. بعضی دیگر هم این ادعاء را دارند که معنی ندارد که حاج شیخ اصفهانی که می گوید موضوع له نمی تواند وجود باشد، نه وجود ذهنی، نه وجود خارجی. سیاتی. باید این جا بگوید موضوع له حروف، وجود است. نه. وجود را نمی گوید. ربط. نسبت. نسبت بین ان اشیاء را می گویند کالوجود الربطی. نسبتی که مندک است. این هم فرمایش مرحوم حاج شیخ اصفهانی که در تفسیرش اختلاف شده بود. عمده اشکال بر این فرمایش، دو اشکال مرحوم اقای خوئی عرض کردیم وارد نیست چون بد تفسیر کرده ست، عمده اشکال بر این فرمایش، نقض بود. همان که اقای خوئی نقض می کرد، ما هم نقض می کردیم به یک مواردی که سیظهر. ما یک مواردی داریم که اصلا داستان ربط ان جا وجود ندارد و حرف وجود دارد.
مسلک سوم در مسالکی که می گویند تغیر ذاتی دارد، مسلک تضییق بود که مبدعش یا مویدش، مشیدش، مرحوم اقای خوئی بود. ایشان می گفت معانی حروف، معانی اسماء به هم ربطی ندارند. ان ها وضع شدند برای ذوات. برای حقائق. برای معانی شان. این وضع شده است برای تضییق ان ها. ربطی به هم ندارند. که عرض کردیم تضییق، خلاف ارتکاز است. تضییق مفاهیم، نقض دارد.
و اخرین مسلک را هم دیروز اشاره کردیم. فرمایش مرحوم اسد محمد باقر. که تفصیل داده بود. بعضی از حروف گفت وضع شده اند برای نسبت. برای نسبت ذهنیه. ربط ذهنی. و بعضی ها هم برای نسبت تحلیلیه. که ما گفتیم نسبت تحلیلیه را نمی توانیم بفهمیم. وقتی می گوید زید فی الدار، ارتکاز ما، همان طور که از زید، یک واقعیتی را می فهمیم، از دار یک واقعیتی را می فهمیم، از فی هم یک واقعیتی را می فهمیم. تحلیل در کار نیست.
پس چی هست؟
ما اخر الامر ان که ما در ذهنمان هست در معنای حرفی بعد از این نقل اقوال و ادله ان ها، ان که در ذهن ما هست در معنای حرفی این است که ما می گوییم معنای اسمی با معنای حرفی، این ها تغایر ذاتی دارند. تغایر ماهوی دارند. که مرحوم اخوند می فرماید فقط در لحاظ. نه. این خلاف ارتکاز است. اما فرقشان به چیست؟ عرض ما این است که اسماء وضع شده اند برای معانی مستقله. حروف وضع شده اند برای معانی اندکاکیه. فرقشان همین است. معنای حرف، معنای اندکاکیه است. فی حد نفسه از حرف، معنی به ذهن نمی اید. از فارسی حرف است. از، معنایی به ذهن نمی اید. وقتی امد در ضمن، یک معنایی پیدا می کند. سیر کردم از بصره، معنای به ذهن می اید، یک معنای اندکاکی. که ما اشاره می کنیم به ان معنای اندکاکی، می گوییم مثلا ابتدائیه بصره. من برای ابتداء وضع نشده است. ما این را قبول نداریم. من مثل از فارسی هست. از کلمه از، ابتدائیه به ذهن نمی اید. این که در ادبیات برای من چند معنی نقل کردند، این ها اشتباه مصادیق به مفاهیم است. من یک معنی بیشتر ندارد. همان از که از او. از ان شیء. منتهی از او، گاهی منطبق می شود، منطبَق خارجی اش، به دوال اخر، به مناسبات حکم و موضوع، منطبق می شود بر ابتدائیت. گاهی منطبق می شود بر تبعیض. گاهی منطبق می شود بر غیر این معانی که ان ها ذکر کردند. ان ها معانی من نیست. فی یعنی همان فارسی در. در، یک معنای غیر مستقلی دارد. منتهی این در را وقتی می گویند زید در خانه هست، این ان در را شما انتزاع می کنید از ان ظرفیت. نه این که معنای فی ظرفیت است. معنای فی ظرفیت نیست. معنای فی را ما نمی توانیم به شما بیان بکنیم. معنای فی همان معنای اندکاکی هست که…
س:
ج: از کلمه در، داخل نمی فهمند. داخل که اسم است.
این است که ما ادعاءمان این است که معانی حرفیه، قوام معنای حرفی به این است که یک معنای اندکاکی هست. فرق بین معنای اسم…معنای اسم چیست، معنای اسم مختلف است. رجل یک معنی دارد. او یک معنی دارد. جامعش را داریم صحبت می کنیم. معانی اسمیه، معانی مستقله اند. رجل یک معنی دارد. فرش یک معنی دارد. هر چی یک معنی دارد. ولی به همه ان معانی معانی مستقله اند. حالا در، یک معنی دارد. از، یک معنی دارد. برای، یک معنی دارد. قوام این معنی، به همین است که غیر مستقل است. در، معناش معنای غیر مستقل است. ما نمی توانیم ان را با خود کلمه در، بیان بکنیم. می گوییم وقتی می گوید سیر کردم از بصره، گرفتم از دارهم، ببنید شما. این ها نکاتش هست. گرفتم از دراهم، سیر کردم از بصره، شما از از، در هر دو، یک معنی می فهمید. نه این که از را در ان یکی در بعض استعمال کرده است، ان یکی در ابتداء. هر دو را در همان معنای از. منتهی از من البصره، منطبق می شود بر ابتدائیت بصره. از از دراهم، منطبق می شود بر گرفتن بعضی از دراهم. ان ابتدائیه، ان تبعیض، ان فوقیت، ان استعلاء، آن ها مصادیق این معنی هستند نه خود این معنی. ان هایی که گفتند برای ظرفیت، اشتباه گرفته اند مصداق را به مفهوم. وجه مشترک حروف، همان است که معنای آلی هستند. از را، مصحح استعمال از، گاهی ابتدائیت است مصحح است بگویی از. گاهی از بودن است که می توانی بگویی از. گاهی بیانیت است که می توانی بگویی از. گاهی نشویت است که می توانی بگویی از. این ها مصححات استعمال اند و منطبق علیه این از هستند. نه این که نشویه، یک معنایی داشته باشد. از شما این حرف را گرفتیم، از او متولد شده است، نه این که من استعمال شده است که نشئ منه. نه. به این دو تا کلمه دو کوچک، این همه معانی نمی اید. این یک معنای مندکی دارد که ما ان معنای مندک را احساس می کنیم. مستقل نه. وقتی می گوید از فلان جا امدم، یک معنایی می فهمیم. از فلان جا. این از یک معنایی دارد به خلاف ان جا که می گوید در فلان جا بودن. اما ان معنی را ما نمی توانیم بیانش بکنیم، الا به بیان مصداقش.
عرض ما این است که این که بعضی ها گفتند حروف معنی ندارد، این منشأش همین شده است. دیدند که نمی شود ان ها معنایش باشد. امدند انکار کردند. ما می گوییم نه. یک معنایی دارد. یک معنایی به ذهن می اید. از از یک معنی به ذهن می اید. معنای ازی. از هم یک معنایی دارد برای خودش. از فی هم یک معنایی می اید. معنای دری. ان هم یک معنی برای خودش دارد. منتهی در از، کجاها می توانی استعمال بکنی، مصحح این استعمال کجا هست، او یک مواردی برای خودش دارد. او یک مواردی برای خودش دارد. این معانی غیر مستقله، این معانی اندکاکیه، لازمه اش نه همه جا، بعضی اوقات، سبب ربط می شود. بعضی جاها، سبب تضییق مفاهیم می شود. بعضی اوقات نه ربطی هست، نه تضییق مفاهیمی هست، واو را می اورد. حرف را می اورد. نه ربطی ایجاد می کند. ربط کلامی ایجاد می کند. ربط در معنی ایجاد نمی کند. مثل مثالی که دیروز زدم. این ها ان وقت موارد نقض مسلک ربط و تضییق است. دارد صحبت می کند. می گوید خب حالا ولش کن. و الان. واو می اورد. و الان می خواهم این بحث را شروع بکنم. این واو مفهومی را ضیق نمی کند. ربط می دهد. این کلام را به قبلش ربط می دهد. ربط کلامی. حرف نائینی این جا درست است. ربط کلامی می دهد. اصلا می گوید الان می خواهد یک بحث دیگری بکنم. ربط نمی دهد این معنی را به معنی سابق یا تضییق نمی کند مفهوم را. کلام را به کلام دیگر ربط می دهد. یا این که در یک مواردی، نسبت وجود داشت. زید قائم. نسبت وجود دارد. ما می خواهیم این نسبت را تاکیدش بکنیم. اصلا معنای حرفی وارد بر معنای حرفی می شود. نه این که تضییق معنای اسمی. معنای اسمی مضیق بود زید قائم. این را تاکیدش می کند. می گوید انّ زیدا قائم. تاکید وارد می شود. باز تاکید این ها غرض است. ان کیفیت اداء، ان که ما…انّ را برای…ما کی می گوییم به تحقیق. همانا. قطعا. این ها با معنای اسمی هست. از انّ هم، همان معنی را ما بهش می رسیم. این جا انّ برای ربط نیست. انّ برای تضییق معانی اسمی نیست. برای این است که نسبت که معنای حرفی بود، ان را تاکید بکند. یا در قضیه معدوله. لاانسان، لاناطق. لاانسان، نیامده است که ربط ایجاد بکند. لاانسان، ربطی را ایجاد نمی کند. لاانسان، ربطی را برای ما ایجاد نمی کند ولی می گوییم لاانسان، لاناطق. ربط برای ان دو تا موضوع و محمول است. در موضوع ربطی وجود پیدا نمی کند. یا در ان مواردی که می خواهند بعضی ها…درست هم هست، تازه عرب شدند، می خواهند عربی استعمال بکنند، ال را می اوردند. می گویند ال تزیین. ال تزیین، این ها از حروف است. زینت بخش کلام است که ان هایی که می گویم ناشی هستند، خیلی به کار می برند. ولی اصلش در عربیت هست که ال را برای زینت بخشی کلام بیاورند. صحبت تضییق مفاهیم نیست. صحبت ربط ایجاد کردن نیست. صحبت نسبت کلامیه نیست اصلا. می خواهد با این، زینت را ایجاد بکند.
س: از دوال محسوب نمی شود.
ج: دوال ما می خواهیم چه کار بکنیم.
می خواهیم یک زینتی را بیاوریم که قائم به اطراف است. خودش نیست. شبیه تضییق است. می گفت تضییق می اورند، ما می گوییم تزیین را می اورند. که مرحوم اخوند در کفایه، ادعاء می کند ال برای تزیین است. ما گفتیم همه جا این را نمی شود گفت ولی فی الجمله الحسن و الحسین امامان قائما او قعدا. کلام یک زینتی دارد تا بگوییم حسن و حسین امامان. ادم احساس می کند. ال برای تزیین یک واقعیتی هست. انسان این را احساس می کند.
این است که ما ادعاءمان این است حروف یک معانی دارد. لامعنی نیستند که یک مسلکی بود لامعنی. نه. یک معانی دارند. ان معانی را ما در ضمن غیر احساس می کنیم. یک معانی اندکاکیه. اما ان معانی، عبارت باشد از این هایی که این ها گفتند در ادبیات در لغت، ان ها اشتباه مصداق به مفهوم است. این که گفتند ان معانی، ایجاد ربط است. ایجاد نسبت کلامیه است. ایجاد تضییق است. بگوییم نه. ان ها… حروف برای این ها وضع نشده است. معانی اش این ها نیست. گرچه گاهی هم بر اثر اوردن حرف، این ها وجود پیدا می کنند. احیانا یا غالبا بگو ان ها وجود پیدا می کنند ولی حروف برای ان ها وضع نشده است. حرف را گفته است واضع هرگاه خواستی معنایی را به نحو مستقل برسانی، با اسماء صحبت کن. حتی همان هایی که حرف ما می رسانند، می توانیم با اسماء بگوییم، منتهی طولانی می شود. ابتداء سیری من البصره و انتهاءه الی الکوفه، طولانی می شود. گفته است هرگاه خواستی به نحو آلی به مقصدت برسی، این حروف را به کار ببر. این حروف یک معنای اندکاکی دارند. معنای من، معنای لفظ از است در فارسی. از از، ما ابتدائیت نمی فهمیم. در ضمن کلام می اید، از خود از، ابتدائیه را نمی فهمیم. ان ابتدائیت، به یک نکته دیگری هست. به یک دال اخری هست. فقط گفته است از. به او وصلش کرده ست. گفته است سیر از بصره. وصلش کرده است.
طرفین هم لازم نیست. این را هم گفتیم. اندکاک ممکن است که در طرفین باشد. زید فی الدار. سرت من البصره. ممکن است که اندکاک در یک طرف باشد اصلا. ال را اوردی برای این که عهد ذهنی این معنی را بفهمانی. یک طوری با این ال اشاره می کنی معرفه بودن را، عموم مدخولش را، جنس بودن مدخولش را و امثال ذلک.
این حروف یک معانی غیر استقلالی دارند که منطبق می شوند بر ان معانی که اهل ادب ان ها را گفتند. ان معانی اهل ادب، نه ظرفیتش، نه نسبت ظرفیت که مرحوم نائینی می گفت، این ها معنی فی نیستند. فی معنایش چیست؟ در. در یعنی چه؟ در یک چیزی هست. این ان که ما در ذهنمان هست.
س:
ج: ال حرف است. برای تزیین امده است. یک تزیین مندک است…. تزیین کدام معنی بود، موضوع له بود؟ ربط بود….تزیین دو جور است. تزیین ایجاد می کند عیب ندارد. من هم گفتم. اصلا گفتم گاهی با ایجاد منطبق است. عیب ندارد. من الان گفتم ربط کلام است. ربط کلامی باهاش ایجاد می شود. …گفتم حروف برای ایجاد این ها وضع نشده اند و لکن با این ها حاصل می شود احیانا. با این ها تزیین مندک در اطراف نه به نحو مستقل. ال را که می اوری.
این که ما در ذهنمان هست. ایه و روایتی نیامده است که نه. حروف بایستی یک معنای ان طوری داشته باشد.
این که فرموده است الحرف ما دل علی معنی فی غیره. همه حروف. میز حرف و اسم این است که یک معنایی را در غیر ایجاد می کند. شما باید ببینید که کلمه از، چه معنایی را در غیر ایجاد می کند. غیر ازبودن، ما می گوییم چیزی نیست. ان را نمی توانیم تصور بکنیم. چون غیر مستقل است. ازیّت سیر نسبت به بصره. ازیّت، خودش یک معنایی هست. معنای غیر مستقلی هست. حروف وضع شده است برای همین معانی غیر مستقله.
هذا تمام الکلام. دیگر رهایش می کنیم بحث معنای حرفی را. که بعضی ها می گویند شش ماه باید بحث بکنیم، نه. همین مقدار کفایت می کند. بعد وارد می شویم در معانی هیئات. ان هم یک بحث فنی و دقیقی دارد.