بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در معنای حرفی را تمام کردیم.
و ان که در ذهن ما هست و در ذهن ما بود، نه این که شک داشته باشیم، لا یبعد باشد، نه. ان را که دیروز عرض کردیم، در ذهن ما یک معنای واضح و تمامی هست. هیچ شکی درش نداریم.
عرض ما این است که حروف فرقشان با اسماء این است که در اسماء یک معنای استقلالی هست. ان معنی را تصور می کند واضع. و لفظ را برای ان معنی وضع می کند. اما در حروف معنی، معنای اندکاکی ست. معنی در ضمن غیر است. مستقلا قابل لحاظ نیست.
ادعاء ما این است که ان معانی که اهل لغت، اهل ادب در کتبشان بیان کردند، ان ها معانی حروف نیستند. شاید ان ها هم از باب ضیق خناق بوده است که ان معانی را بیان کردند. شاید ان ها می خواهند اشاره کنند با ان معانی، به ان معنای واقعی حرف.
مثلا در کلمه من که مرادفش در فارسی از است، از برای ابتدائیه وضع نشده است. برای بیان وضع نشده است. برای نشویه وضع نشده است. ما از کلمه من در تمام این موارد استعمال، یک معنی را می فهمیم. اگر بگوید سیر کردیم از بصره، از کلمه از همان را می فهمیم که می گوید گرفتم از دراهم، که می گوید ان چه گفتم از مطالب، این از در از مطالب، از در از دراهم، از در از بصره، همه یک معنی ست. از. که مرحوم حاج شیخ اصفهانی یک عنوانی خواسته است اشاره کند به این از. از ان یعنی ان کنده شده است. اقتطاع. یک تکه ای از او. از او جدا شده. ممکن است که نتوانیم به ان واقعیت اشاره کنیم یعنی نتوانیم ان واقعیت را به تفصیل تصور بکنیم ولی ما وجدان می کنیم از کلمه از، در همه این موارد، یک معنی به ذهن می اید. منتهی چون می گوید سیر کردم از بصره، دوال اخر، چون سیر است و ابتداء دارد و این ها، می گویند این جا من برای ابتدائیه است. وقتی می گوید گرفتم از دراهم، به خاطر این که دراهم کل است ،این مقداری اش هست، می گویند تبعیض. ان که گفت ان چه را گفتم از مطالب، چون ان چه، مبهم است، من را می گویند من بیانیه. این ها به دوال اخر و قرائن اخر است. نه این که واقعا کلمه من، کلمه از، پنج تا ده تا معنی داشته باشد. نه. از یک معنی بیشتر ندارد. اگر گاهی منطبق می شود بر ابتدائیه، گاهی منطبق می شود بر بیانیت، گاهی منطبق می شود بر تبعیض، گاهی منطبق می شود بر نشو، می گوید از مادرم از پدرم متولد شدم. از پدرم. این باز همان از است منتهی چون مورد مورد ولادت است، می گویند من نشویه. من نشویه را نمی رساند. من همان، از کلمه از، همان ازیت را. من همین است. من مرادفش هست.
من تکثیر امثله بکنم، شاید شما ایمان بیاورید.
این است که می گویند باء چهارده تا معنی دارد، این ها از اغلاط است. باء چهارده تا معنی ندارد. باء برای این است که این را به ان متصل بکند. ب. یک اتصالی ازش استفاده می شود. منتهی اگر می گویند به داء این یک نحوه اتصالش، چسبیدن معنوی ست، گفتند که باء این جا برای الصاق معنوی هست. اما اگر گفتند مررت بزید، مرور کردم به زید، چون ان جا الصاق حقیقی معنی ندارد، گفتند که چسبیدن حقیقی ست. اگر گفتند باسم الله یعنی به استعانت خدا. اگر گفتند بالقلم یعنی به استعانت قلم. و هکذا و هکذا. این ها همه اشتباه محض است. در همه این ها باء همان باء وصل است. وصل است. اتصال. به نام خدا. می گوییم به نام خدا، به او درد هست، به او اتکال کردم، به او سوء ظن پیدا کردم، همه این ها باء یک معنی بیشتر به ذهن نمی اید. منتهی وقتی می گویم بسم الله، چون اسم الله از ان چیز هایی ست که در مقام کمک است، یا قلم در مقام کمک اند، ان مقام هست، مورد است که استعانت را می رساند. باء استعانت را نمی رساند. باء همان اتصال قبل را، یک نوع اتصالی را ما احراز می کنیم. اتصال به او. که در فارسی و عربی این جا شبیه به هم شدند.
یا در فی که ما نگاه می کنیم، فی را که ملاحظه می کنیم موارد استعمالش را، در همه موارد استعمال یک معنی به ذهن می اید. حالا بگوید زید در خانه است، از فی همان دریت، در. همان فارسی اش، در. از در همان معنی به ذهن می اید که وقتی می گوید لقمه را در دهانش گذاشت. این که ان جا قرار گرفته است، این که ادباء می گویند فی برای ظرفیه، این ها یا ضیق خناق است یا غلط است. ما وقتی که می گوییم زید فی الدار، نمی خواهیم ظرفیت دار را بفهمانیم. خنده می کنند بگوییم الدار ظرف لزید. همان دریت را می خواهیم بفهمانیم. اگر گفتیم تفکر می کنم در حقیقت خدا، ظرفیت معقول نیست. ولی باز مجاز احساس نمی کنیم. تفکر می کنم در حقیقت خدا، باز همان معنی را می فهمیم که زید در دار است. همان معنی را می فهمیم که لقمه در دهان است. همان معنی را می فهمیم که فلانش در فلان جا هست. کسی بگوید ان جا ظرف این است. ظرف خنده اور است در این جا ها کسی بگوید.
این ها را از مرادف هایش بفهمید. کثیراما ما معنای الفاظ عرب را با مرادفش حساب می کنیم تا او روشن بشود.
این که می گویند فی برای ظرفیت، این حرف غلطی ست یا ضیق خناق است. فی همان مرادفش در فارسی، در است. از در ما یک چیزی می فهمیم. این که اب در کوزه است. اب در جوب است. این در جوب بودن یک واقعیت است در کوزه بودن یک واقعیت است. ولی این در هایش یک معنی هست. ان جا که می گوییم اب در کوزه است، نمی خواهیم بگوییم کوزه ظرف است. ظرفیت در ذهن نمی اید. درست است ظرفیت هست، ولی ظرفیت به ذهن نمی اید. ان دریت است. دریت اب را در ان، نه ظرفیت اب را برای ان. ظرف احاطه محیط بر محاط. ظرفیت را نمی خواهیم بفهمانیم. ان دریت را که یک معنایی است که ان را احساس می کنیم و نمی توانیم ان را مستقل درکش بکنیم. همیشه او را در ضمن غیر احساسش می کنیم، حروف معانی شان ان ها هستند.
حروف معانی دارند. ان معانی مرتبط به غیر اند. به ان معانی مرتبط، با یک عناوینی اشاره می کنیم.
حاج شیخ اصفهانی با اقتطاع به ان معنای من اشاره کرده است.
شما بیا به معنای الی که می رسی، به معنای الی که می رسی، به معنای این که مثلا ان پایان پیدا می کند. با او به ان معنی، ان معنی را اشاره می کنیم. ان که پایان. تا. الی به معنای تا هست. تا یعنی ان پایان پیدا کردن را می خواهیم بفهمانیم، کلمه تا را استعمال می کنیم. تا یک معنایی ست که نمی توانیم درک بکنیم. اگر می توانستیم درک بکنیم… ماهیه غیر مستقل است. ماهیت مستقلی هم ندارد که در ذهن ما بیاید.
این است که معانی الحروف قابل تصور نیست الا در ضمن. قابل اشاره هست با عناوین اخری. با معانی اسمیه.
این که مرحوم اخوند فرمود این ها یک معنی دارند، این خلاف وجدان است. ما از کلمه از، یک معنی می فهمیم. از کلمه ابتداء یک معنی می فهمیم. این را وجدان می کنیم با هم مباین اند. باء پانزده تا معنی ندارد. باء همان اتصال قبل… یک نوع اتصالی ست که در وقتی که باء را استعمال می کنند، ان اتصال به ذهن ما می اید. ان را به کلمه اتصال می توانیم بیان بکنیم. ان را با کلمه اقتطاع می توانیم بیان بکنیم. دریت را فکر بکنید ممکن است که یک جاهایی نتوانیم کاملا یک معنایی مشیر به تمام خصوصیات. همان ظرفیت، ظرفیت، یک مقداری ان را نشان می دهد. ظرفیت نه به معنای حقیقی ظرفیت. که می گوییم کوزه ظرف است. برای این معنی وضع نشده است. ولی ان جایی که ظرفیت هست، جای معنای فی هست. فی برای یک معنایی وضع شده است. این در ان جا. از در، کلمه ظرفیت به ذهن نمی اید. در یک معنایی دارد در ضمن غیر که اشاره می کنیم به ان معنی به عنوان ظرفیت. این است که ما معانی حروف را می گوییم ذاتا…
حاصل الکلام:
ان که اختیار ما هست این است که معنای حروف ذاتا با معانی اسماء متغایر اند. حرف مرحوم اخوند را ما نمی توانیم بپذیریم. خلاف ارتکاز است. خلاف وجدان است.
اما ان معنای حرف چیست، ایجاد نسبت کلامیه، ایجاد ربط، ایجاد تضییق، این ها را ما نتوانستیم بپذیریم. می گوییم حروف هم مثل الفاظ، این ها هم برای یک چیزی وضع شده اند از قسم مدالیل نه از قسم وجودات. از قسم مدالیل غیر مستقله که ان مدالیل غیر مستقله را نمی توانیم تصور بکنیم الا در ضمن. فقط می توانیم به ان ها با مدالیل اسمیه اشاره بکنیم. ظرفیت یک معنایی ست که همان فی را فی الجمله به ما نشان می دهد. اما وقتی می گویند زید فی الدار، ظرفیت به ذهن نمی اید. یک چیزی شبیه ظرفیت هست. ولی نمی خواهد بگوید که دار، ظرف است برای زید. ظرفیت به ذهن نمی اید. ولی می فهمیم که زید فی الدار، یعنی در ان جا هست. توی ان جا هست را می فهمیم، این معنای در است. اما ظرف است. دار ظرف است، این یک معنای غیر عرفی ست. اگر بگوییم زید فی الدار، یک معنی می فهمیم. اما اگر بگوییم خانه ظرف زید است، اصلا یک معنای دیگر. اگر بگوید خانه ظرف است برای دار، یک معنی می فهمید. اما زید فی الدار یک معنای دیگری می فهمید.
س:
ج: داخل رحمت الهی شدن، یک معنی ست. در رحمت الهی هست، یک معنی هست. ..غرض اصلی یک مساله است. مفهوم را دارم صحبت می کنم. معنای اسمی با معنای حرفی گاهی اوقات ان مقصد واقعی می رساند. ذهن سامع را به ان واقعیت ارتباط می دهد. بگوید داخل است یا بگوید در. ولی مفهوم را داریم صحبت می کنیم. وقتی می گوید زید در رحمت الهی ست، یک معنی می فهمیم. وقتی می گوید زید داخل رحمت الهی ست، یک معنای دیگری می فهمیم. دو تا مفهوم اند، مصداق واحدی دارند.
این است که ان چه را ما در معنای حرفی گفتیم، همین است. معنای حرفی معنای اخطاری ست. معنای ایجادی نیست. معنای اخطاری هست. از حرف مثل اسم معنی خطور می کند. معنی الحرفی کالمعنی الاسمی معنی اخطاری لا ایجادی به هر معنایی. ان معنی اخطاری فرقش با اسم همین است. اسم معنایی ازش خطور می کند مستقل. حرف معنایی ازش خطور می کند غیر مستقل. حالا شما اختلاف دارید ان معنای مستقل را شما می گویید معنای غیر مستقل در حرف چهارده تا هست. ما می گوییم این از اغلاط است. ان، یکی هست. اشتباه است. ان را ما خیلی بحث نداریم. از من یک معنای … فرق من با الابتداء همین است. الابتداء یک معنای مستقلی در وعاء مفاهیم، در عالم مفاهیم یک مفهوم مستقلی به ذهن می اید. ولی از من، مفهوم مستقل به ذهن نمی اید. حالا ان معنی چیست، خب ان معنای غیر مستقل من چیست، ادباء گفتند پنج تا معنی هست. ما می گوییم نه. ان معنای غیر مستقل، یک معنای وحدانی هست. ان پنج تا را از قرائن و دوال اخر فهمیده می شود. اشتباه مفهوم به مصداق است. مصادیقش از ان ها هست. ولی مفهوم ها.. ما ادعاءمان این است. شاهدمان این است که ما من را در این پنج مورد که استعمال می کنیم، از کلمه من، یک معنی به ذهن می اید. باء را در چهارده معنی استعمال می کنیم، از کلمه باء، یک معنی به ذهن می اید. دلیل معنای وحدانی دلیل ما، تبادر است. این رأیی که ما اختیار کردیم در اخر الامر این رای است.
س: باء تعدیه که معنای فعل را عوض می کند.
ج: ان جا هم من به معنای از است. ذهب به. ذهب رفت به او، مصداقش بردن ان است. این ها ربطی به بحث ما ندارد. شما اصلا بگو باء … ما پانزده معنی را انکار می کنیم. شما بگو یک جایی باء را می اورد، هیچ معنایی ازش اراده نکرده است از ان باء. در لفظ این را به ان متصل کرده است. ذهب به. به ان متصل کرده است ولی مرادش این است که اذهبه. برده است او را. می گویم وصل کرده است ذهب را می گوید رفت..در لفظ گفته است ب. اما به غرض این که تفهیم کند او را. در لفظ همان ب را اورده است. ما در لفظ از را می اوریم. و لکن مدلول …
س:
ج: بتفصیله گفتم. گفتم اشاره می کند. حالا به اجماله، اگر مجمل نبود که نمی شد، می توانستیم بیانش بکنیم. گفتم بعضی ها مثل…ما واضع را خدا می دانیم، دیگر مشکل ندارد. مرحوم مثلا حاج شیخ اصفهانی، بعضی از موارد را پیدا کرده است. گفته است که معنای من، اقتطاع است. با کلمه اقتطاع، معنای اسمیه، اشاره کرده است به ان معنای حرفی. اقتطاع اسمی، اشاره کرده ست به معنای حرفی. ممکن است… ظرفیت هم همین طور است منتهی ناقص است. این عناوینی را که ادباء بعضا اوردند، ما به عنوان مشیر به ان معنی قبول داریم اما می گوییم ان ها معنای حروف نیستند. معنای حرف یک چیز دیگر است. ضیق خناق، می گوییم فی برای ظرفیت. فی معنایش ظرفیت نیست. با کلمه فی ما ظرفیت متعلق را نمی فهمانیم. فرق است بگوییم دار ظرف لزید یک مفهوم است. یا بگوییم زید فی الدار. ان یک مفهوم اخری هست. این ها دو تا مفهوم مباین است. منتهی مراد جدی یکی هست. عیبی ندارد.
س:
ج: لغوی که مرادف فارسی را نمی اورد. کتاب های لغت فارسی حسن عمید را نگاه کنید که من را مرادفش بگوید از است. ما می گوییم من می خواهیم بفهمیم معنایش چیست، مرادفش را در فارسی پیدا کردیم. از. بفهمیم معنای از چیست، ان وقت می فهمیم معنای من چیست. مرحوم شیخ انصاری گفته است که بعضی از الفاظ عربی هستند که ما مرادفش را … مرحوم اخوند فرموده است حرف لغوی حجیت ندارد. اگر لغتنامه هایی مثل دهخدا فرهنگ عمید اگر ان ها من را از معنی نکرده بودند، جای سوال دارد که چرا من را از معنی نکردند. بعد جای جواب دارد که بیخود معنی نکردند. نه. معنای من از است. …اصلا این ربطی به بحث ما ندارد. بحث دقیق ما بر سر این است که ما می گوییم درست نمی توانیم…چون ارتکاز عربی نداریم، کامل نداریم، ما نمی توانیم من را احساس کنیم که چی هست. بیاییم اول مرادفش را ببینیم که در فارسی چیست. همین کاری که دیگران می کنند. بعد از مرادف حکم کنیم که ان هم معنایش همین است.
س: ما زائده را چی معنی می کنید.
ج: ما می گوییم که این ها معنی ندارند. همه می گویند زائده معنی ندارد. اگر معنی داشت که زائده نمی بود. ما می گوییم ان ها که معنی دارد، معنایش چیست. شما می گویید باء زائده معنایش چیست.
س: در مقام استعمال می گوییم زائده هست. در مقام وضع زائده معنی ندارد.
ج: ان که می گوید باء زائده است، در مقام وضع معنی دارد در مقام استعمال معنی ندارد، این واضع به چه غرضی این را وضع کرده است.
س: شما گفتید وضعا یک معنی بیشتر ندارد
ج: ان ها که معنی دارد، گفتم یک معنی بیشتر ندارد. ما اصل زائده را هم قبول نداریم. این ها تنزلی هست. ما می گوییم ان ها که چند معنی برای از معنی کردند، ان ها غلط است. از یک معنی بیشتر ندارد به حکم تبادر. به حکم ارتکاز. ان معانی را که بیان کردند، ان ها از دوال اخر استفاده می شود.
اصل بحث در این بود که کشانده شدیم به معنای حرفی، اصل بحث در این بود که وضع در حروف، موضوع له در حروف، ایا مثل وضعشان عام است که مرحوم اخوند ادعاء کرده بود یا نه حروف همه شان موضوع له شان خاص است کما نسب الی المشهور. اصل بحث ما این بود. در مقام ثانی بحث می کردیم. ایا وضع عام، موضوع له خاص، واقع شده است یا نشده است. بعضی گفتند که بله واقع شده است حروف. بعد گفتیم که ببنیم معنای حروف چیست. به این مناسبت وارد معنای حرفی شدیم و تمام شد. خب حالا بعد از تمام کردن، به اصل مساله برگردیم.
ایا در حروف کما این که وضع عام است، ایا موضوع له هم عام است ام لا.
اشکالی که بر عموم موضوع له شده است در حروف خلافا للاخوند، چند تا اشکال است. عمده اش این است که عرض می کنم. گفتند در حروف، توجیه کلام مشهور در حقیقت، گفتند که در حروف موضوع له عام معنی ندارد. می شود وضع عام باشد، یک معنای اسمی را عام لحاظ بکنیم، همین ظرفیت را، معنای اسمی هست، عام لحاظ بکنیم. از زاویه ظرفیت، معنای فی را در زید فی الدار، عمرو فی المسجد و هکذا و هکذا و هکذا، اجمالا، ان ها لانهایه اند. بی نهایه اند. اجمالا ان ها را ببینی بعد گویی که فی را وضع کردم برای ان ظرفیت هایی که در ضمن زید فی الدار دیدم. زید فی الدار. الصلاه فی المسجد و هکذا و هکذا. عمده اشکال این است که نمی توانی بگویی من، فی را برای ظرفیت جامعه وضع کردم. چون حقیقت معنای حرفی، اندکاکی ست. این را از روز اول گفتیم همه قبول دارند. قوام معنای حرفی به اندکاکیه است. صحبت سر این بود که ایا اخطاری هست. ایجادی هست. این طور چیز ها را صحبت می کردیم. ولی همه می گویند معنای حرفی معنای اندکاکی ست. اشکال این است که اگر خواسته باشد موضوع له عام باشد، باید جامع بین این معانی اندکاکی را ببیند تا بشود موضوع له عام. اگر خواست جامع را ببیند، اندکاکیه از بین می رود. هم جامع داشته باشیم، هم اندکاکی، این ها متنافیین اند. لازمه اندکاک یعنی متصل است به این و ان هست حقیقتش. پس جامعی ندارد. مشکل موضوع له عام این است که موضوع له عام یعنی لفظ را برای جامع گذاشته است. جامع در معنای حروف، معقول نیست. چون تا گفتی جامع یعنی خصوصیات را الغاء کردی. تا خصوصیات را الغاء کردی، از اندکاکیه خارج شد. حقیقت از بین رفت.
س:
ج: وضع با معنای اسمی ست. ان مشکل ندارد. ظرفیت یک معنای اسمی را می بیند تصور می کند. از زاویه ان، ان مصادیق را که ظرفیت های اندکاکی هست، می بیند. بناء شد عام مرآه خاص باشد.
می گوید نمی شود از زاویه الظرفیه که معنای اسمی هست، عنوان است، ان موضوع له ما نیست. نمی شود از زاویه این، جامع بین ظرفیت های اندکاکی را ببینیم. چون تا گفتی جامع را ببینیم، یعنی خصوصیات را باید الغاء کنیم تا بشود جامع. تا خصوصیات را الغاء کردیم، معنای حرف زوال پیدا کرد. قوام معنای حرف، به اتصال به طرفین است. به خصوصیه است. حالا به طرفین یا طرف. اگر می خواهی جامع را ببینی، می گویند که در تصویر جامع، ما افراد را می بینیم، بعد معری می کنیم ان را از خصوصیات، جامع را در ضمن می بینیم. الجامع هو المعراه من الخصوصیات. در حرف معنی ندارد المعراه عن الخصوصیات، چون تا معراه شد، از اندکاکی بودن می افتد. از حرف بودن، خارج می شود.
این است که عمده اشکال در این که مشهور امدند گفتند موضوع له ها، خصوصات اند نه جامع، موضوع له خاص است نه عام، عمده اشکال این است که دیدند نمی شود عامی را در حروف تصویر کرد. عام تصویر کردن، منافات دارد با معنای حرفی. این است که گفتند وضع عام، نه. از یک دریچه وسیعی داریم می بینیم. اما داریم می بینیم خصوصات را اجمالا. بعد فی را وضع می کنیم برای ان خصوصیات اجمالا. اگر خواسته باشیم خصوصات را بیاندازیم، ذات معنای حرفی می رود. جامع معنی ندارد. این عمده اشکال وضع عام موضوع له عام است.
و لکن از این اشکال اهل دقت، اهل نظر جواب دادند. هم مرحوم نائینی می خواهد بگوید. الفاظش قاصر است و هم مرحوم اقاضیاءعراقی، می گویند نه. منافاتی ندارد که هم اندکاکی باشد و هم جامع را بتوانی ببینی. جامع این جا می گوید با جامع در اسماء فرق می کند. بله. ان جا تعریه اش می کنی. از زیدیت، از بکریت، از خالدیت، می شود انسان جامع. ان جا درست است. اما در معنای حرفی تعریه در کار نیست. راست می گویند که تعریه اش از خصوصیات، مساوق با فناءش هست. این راست است. ولی در عین حال ما می توانیم باز هم در حالی که هستند ان خصوصیات… ما هم سابق این را ادعاء کردیم در یک جای دیگر گفتیم. در حالی که خصوصیات هستند، اقاضیاء می گوید نگاه کن دار و زید، مسجد و صلاه، و و و، همه خصوصیات را اجمالی می بینی. ان معنای اندکاکی را می بینی در ضمن این خصوصیات. ولی می گوید بالوجدان در همین حال که اندکاک دارد، می توانی ببینی ان جامع بین همین معانی اندکاکیه را. هم اندکاکی است… برای دیدن جامع لازم نیست تعریه تا شما بگویی که با حقیقت حرفیت منافات دارد. نه. ان ها هم باشند. اصلا زید هست. عمرو هست. بکر هست. ان ان افراد هست. شما بین این افراد، جامعش را در حالی که هست، می بینی. گفته است در معنی… حرف خوبی گفته است. فکر کرده است. نائینی هم همین حرف را گفته است. جهت مشترکه. نسبت مشترکه. منتهی بازش نکرده است. ایشان بازش کرده است. گفته است اندکاکیه، منافات با وجود الجامع ندارد. می توانی در میان معانی اندکاکی، جامع بین ان معانی را ببینی. ظرفیت بین همه ان مصادیق در حالی که هستند، در حالی که مندک اند، ان جامع را ببینی. فی را برای ظرفیت که جامع است، ظرفیت اندکاکی که جامع است، می توانی ببینی.
س:
ج: ابهام ندارد. اصلا ضد ابهام گفتیم. می گوییم اصلا ان افراد موجود اند در ذهن. اصلا می گوییم افراد اجمالا موجود اند…هستند ولی وضع برای او نیست. وضع برای ان جامع است. الان ان خصوصیات را که در ذهن ردیف کردی، مسجد زید حسن علی کتاب چی چی چی، این طرف ردیف کن. بالاخره یک دید اجمالی بکن که همین خطی که امتداد پیدا می کند تا انتهاء. افراد را به نحو اجمالی ببین. این طرف کتاب را هم خانه صندوق کیف این ها را هم یک دید اجمالی داشته باش. اقاضیاء می گوید که در حالی که این دو تا را می بینی، یک ظرفیتی هم در بین همه این ها می بینی، فی را وضع می کنی برای ان ظرفیتی که در میان همه این ها می بینی.
این است که اندکاکیه، عقل این قدرت را دارد که در عین حالی که اندکاکی هست، در عین حالی که اطراف را اجمالا می بینی، جامع بین ان ها را هم… در موضوع له همین مقدار دید کافی ست. بعد بگو من فی را وضع کردم برای همان ظرفیت اندکاکیه که در میان همه این ها هست. اگر کسی همین را بگوید.
س:
ج: این ها از باب مثال است. شما بگو من را وضع کردم برای اقتطاعی که در میان همه این ها هست.
س:
ج: گفتم که بعضی هایش را می توانیم برایش عنوان مساوی بیاوریم. … ظرفیه هم گفتیم ضیق خناق است. با ظرفیت نمی توانیم به ان اشاره کنیم. به ان دریت اشاره کنیم.
ما هم همین حرف را پذیرفتیم. عیبی ندارد وضع عام باشد، موضوع له عام باشد. این دقت را مشهور نکردند. مشهور فکر کردند که چون اندکاکی ست، جامع در اندکاک، تصویر نمی شود. نه. عقل قدرت دارد که جامع اندکاکی را در میان افراد که متصور اجمالی هست، ببیند، وضع عام باشد، موضوع له عام باشد.
این اشکال عمده بر وضع عام موضوع له عام که مندفع است.
اشکال عمده ای هم که بر وضع عام موضوع له خاص شده است، اشکال مرحوم اخوند است. مرحوم اخوند گفت که اگر موضوع له خاص باشد، لازم می اید سر من البصره الی الکوفه مجاز باشد. عمده اشکال لزوم مجازیت است فی کثیر من الموارد. این با حکمت وضع سازگاری ندارد. وضع می کند که شما حقیقت استعمال بکنی. اشکال عمده این است.
و لکن این اشکال هم درست نیست. ان جا بحث نکردیم. گذاشتیم برای این جا. این اشکال درست نیست. ان ها که می گویند معانی حروف، موضوع له حروف، جزئی هست، مرحوم اخوند اشتباه گرفته است جزئیت این جا را به جزئیت در معانی اسماء. در معانی اسماء می گویند معنایش کلی هست، اسماء جنس. معنایش جزئی است، اعلام. فکر کرده است که این جا که می گویند جزئی است، مثل ان جا ست. بعد گفته است که سر من البصره کلی ست. نقض کرده است. در حالی که جزئیتی که مشهور می گویند به لحاظ طرفین است. می گویند فی وضع شده است برای ظرفیت زید و دار. جزئیتش به لحاظ طرفین است. ممکن است که معنی کلی باز باشد. قابل انطباق بر کثیرین باشد. من وضع شده است برای ابتدائیت این سیر و این البصره ای که اقا می گوید. جزئی به لحاظ طرفین است. و لو ممکن است که ان معنای اندکاکی، به لحاظ طرفینش کلی باشد. جزئی به لحاظ این است که ایا… الان بیان کردم. ایا از طرف اندکاک را کنار گذاشتم یا طرف اندکاک را در موضوع له اخذ کردم. ان هایی که می گویند جزئی هست، می گویند ان طرف اندکاک را در موضوع له اخذ کردم. تقید جزء. ان هایی که می گویند کلی هست، می گویند نه. همان جامع است. تقید ندارد موضوع له به اندکاکی بین این و ان. ان و این. نه. ظرفیت جامع. جزئیتی را که ان ها می گویند که الان بیان کردم در اشکال بر عمومیت، جزئیت به لحاظ طرفین است نه به لحاظ ان مفهوم غیر مستقل. ان مفهوم غیر مستقل تابع اطراف است. اگر اطراف کلی هست، سر من البصره کلی هست. این هم کلی هست. اگر جزئی هست، جزئی هست. کلیت و جزئیت به لحاظ ان معنی نیست کما فی الاسماء. به لحاظ دخول طرفین است در موضوع له و عدم دخول. این است که اشکال مرحوم اخوند هم بر جزئی بودن در نقض مرحوم اخوند درست نیست.
این است که هم می توانیم ما بگوییم که وضع عام است، موضوع له عام. هم می توانیم بگوییم وضع عام است موضوع له خاص. اشکال ندارد. و لکن حق با مرحوم اخوند است. ما از این حروف، معانی کلی به ذهنمان می اید. به قرینه تبادر. معنایش عام ست یا نه، با تبادر باید حلش کرد. چون همان طور که اقاضیاء فرموده است، از حروف مثل اسماء، همانطور که از اسماء معانی عام به ذهن می اید، از حروف معنی عام به ذهن می اید. بعید است که من را موضوع له های عدیده برایش قرار داده باشد. وضع کرده باشد برای ابتدائیه این سیر و ان بصره. این ها بعید است. ما از من، همان معنایی را که می فهمیم، درش تقید به طرفین را نمی فهمیم. تقید به طرفین، خارج از موضوع له است. و به این معنی موضوع له حروف عام است به حکم تبادر کما این که وضعشان عام است.
بهذا یتم الکلام در مقام ثانی که ایا وضع عام موضوع له داریم یا نه، می گوییم بله. حروف وضعشان عام است. موضوع له شان عام است به حکم تبادر.