اصول ـ جلسه ۰۹۸ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در مفاد جمله خبریه تمام شد.

کلمه ای که باقی مانده است، این است که در جمله خبریه یصح السکوت است. اما در مرکب ناقص، یصح السکوت نیست. زید قائمٌ این جمله تامه است، یصح السکوت علیها. اما زیدِ قائم به نحو وصف و موصوف و به نحو مضاف و مضاف الیه، مرکب ناقص است لا یصح السکوت علیه.

این که در جمله تامه، صحیح است سکوت، در ناقصه صحیح نیست، وجهش چیست؟ چرا این طور هست؟

مرحوم اسد محمد باقر صدر، یک تحلیلی دارد. ایشان فرموده است که در جمله تامه ما یک نسبت در ذهن داریم. این در ذهن است که زید قائم. حکم به هوهویه می کنیم. اما در ناقصه نسبت ما ذهنیه نیست. نسبت ما نسبت تحلیلیه هست. ایشان ادعاء کرده است در جمل ناقصه که انتزاع می شود از خارج، قیامی که برای زید است، علمی که برای زید ست، ان حالتی که عرض برای معروض مثلا دارد، شما انتزاع می کنید از ان، زید عالم. فرموده است ان چه که از خارج انتزاع می شود، ابتداءش یک صورت ذهنیه است. صورت ذهنیه ای در ذهن می اید. ان وقت عقل است که تحلیل می کند به زید، عالم، نسبت. این نسبت، نسبت تحلیله است. در ضمن ان دو شیئی ست که از خارج، شما این مجموعه را انتزاع کرده اید. فرموده است وجه این که در مرکب تام جمله تامه یصح السکوت است، وجهش این است که ان جا یک نسبت ذهنیه دارید. می گویید زید عالم. حکم به هوهویت می کنید. به خلاف ناقص که نسبت ذهنیه ندارید. ان چه که دارید، نسبت تحلیلیه است. ایشان در مرکب ناقص مثل حروف فرموده است. همان طور که در حروف غالبا نسبت تحلیلیه است، در جمل ناقصه، مرکبات ناقصه هم فرموده است که نسبت تحلیلیه است. چون نسبت تحلیلیه است، لا یصح السکوت است. این طور فرموده است.

و لکن در ذهن ما، ان هم در سابق عرض کردیم در حروف، در ذهن ما این است که نه. از این جهت فرق نمی کند. ان کسی هم که تکلم می کند به صفت و موصوف، به مضاف و مضاف الیه، ان نسبت بین ان ها را مد نظرش هست. ان نسبت را تصور کرده است. ان نسبت را در ذهنش احضار کرده است. اصلا وقتی می گوید زیدِ عالم، مهم ان نسبت است. مهم ان قید را می خواهد ابراز بکند. این که بگوییم در زیدِ عالم، نسبت تحلیله است، در ذهن وجود ندارد، تحلیل عقل است، در زید قائمٌ نسبت ذهنیه است، نتوانستیم این را بفهمیم. نه. در هر دو در ذهن نسبت موجود است. در هر دو ما نسبت را در ذهن احضار کرده ایم.

فرق یصح السکوت و لا یصح از این جهت است که در جمله تامه حکم می کنید. دیگر حاله انتظار ندارد. می گویید زید قائمٌ. حکم می کنید. که این را می گویند تصدیق. اما در زیدِ قائم، حالت انتظار دارد. حکمی نمی کنید. وجه این که در جمل تامه یصح السکوت است، در جمل ناقصه لا یصح ست، این است که در جمل تامه حکم است. حکم تمام شد. حالت انتظار ندارد. اما در ناقصه، زیدِ عالم، باز هم ان نسبت را تصور کرد. تحلیل نیست. مد نظر است. ان هم در ذهن مثل زید قائمٌ موجود است. وجهش این است که حکم نکردید. تصور ساذج است. مشتمل بر حکم نیست. این منشأ برای این که در جمله تامه یصح السکوت باشد، در ناقصه لا یصح باشد. نه این که ان جا نسبت ذهنیه است، این جا تحلیلیه است. ما از نظر فهم نسبت در ذهنمان، در ارتکازمان، فرقی بین این دو تا نمی بینیم. ان هم که می گوید زید قائمٌ یک نسبتی را می فهمیم. ان هم که می گوید زیدِ قائم، یک نسبتی را می فهمیم. در هر دو معنای حرفی هست. در هر دو مندک است. نکته اش همین است. ایا از زید عالمٌ یک نوع نسبت می فهمید. یعنی ان ذهن ان عملیه را ایجاد کرده است. از زیدِ قائم، یک نوع دیگر بفهمیم، نه. فقط او مشتمل بر حکم است. این مشتمل بر حکم نیست. این که ایشان این را بزرگ کرده است و گفته است که امر مهم این است، این را مثلا علماء بیان نکردند فیما اطلعت، نه. یک امر مهمی نیست. تحلیلیه و نفسیه، عملیه ذهنی، فارق این دو تا نمی باشد. حلا مهم نیست. فقط چون ایشان متعرض شده بود، خواستیم تذکر بدهیم.

س: ملازمه تحلیلی بودن با یصح السکوت بودن چیست.

ج: می گوید که ان نسبت را ایجاد نکرده است. وقتی چون ذهن ایجاد نکرده است، ناقص است. ان نسبت را ایجاد کرد. ذهن تکمیلش کرد. اما این نسبت را هنوز ایجاد نکرده است. حاله انتظار دارد.

یک بار دیگر این ها را دسته بندی بکنیم برای این که بعضی نکات را اضافه کنیم.

تحصل این که مدلول جمله اسمیه چیست، سه تا نظر شد:

یکی نظر مرحوم اخوند شد که، این را می خواهیم اضافه کنیم، عرض کردیم ظاهر کلام مرحوم اخوند این بود که همه جمله اخباریه ها و انشائیه ها. چه مشترک و چه مختص. ادعاء مرحوم اخوند این بود که همه معنایشان یکی هست. مستعمل فیه یکی هست. اختلاف در علقه وضعیه هست. این ادعاء مرحوم اخوند بود.

ان که ما عرض کردیم که ادعاء مرحوم اخوند خلاف وجدان است، خلاف ارتکاز است، ما از جمله خبریه یک معنی می فهمیم، از جمله انشائیه یک معنی می فهمیم، این در جمل مختصه است این ادعاء. اشتباه نشود. اگر بگوید اضرب، می شود انشاء. یا خبر بدهد که انا اطلب ضرب را به عنوان خبریه نه انشاء نه در مقام انشاء، ما دو تا معنی می فهمیم. این که در رد مرحوم اخوند صحبت شد این خلاف ارتکاز است اولا و ثانیا لازمه اش این ست که هر استعمال جمله خبریه در مقام انشاء و بالعکس همه جا جائز باشد، این برای مختصه است. و اما جمل مشترکه که بعضی گفتند اخوند جمل مشترکه را می گوید، ما در جمل مشترکه هم فرمایش مرحوم اخوند را قبول نکردیم. ما در جمل مشترکه، اسهل می گوییم از مرحوم اخوند. اخوند می گوید جمل مشترکه یک معنی دارد. اختلافشان در علقه وضعیه است. بعت اخباری با بعت انشائی، یک معنی دارند. نسبه البیع الی المتکلم. اختلافشان در علقه وضعیه است. ما این جا گفتیم که بعت راست می گویید. یک معنی دارد. ولی در علقه وضعیه هم اختلاف ندارند. ربطی به علقه وضعیه ندارد. انشاء، اخبار برای مقام است. ربطی به وضع ندارد. پس در مختصه می گوییم دو معنی هست. ادعاء وحدت غلط است. در مشترکه می گوییم یک معنی هست. ادعاء اختلاف در علقه وضعیه غلط است. نه. علقه وضعیه شان اختلاف ندارد. بعت وضع شده است برای اسناد بیع به متکلم. منتهی اگر مقام، مقام انشاء بود، نتیجه این اسناد ایجاد است و اگر مقام مقام اخبار بود،…هر دو نقطه ما فرق داریم با مرحوم اخوند. اخوند می گوید بعت دو تا وضع دارد. دو تا علقه وضعیه ایجاد شده است.

س:

ج: هیئت…انشاء گفته است. صحبت هیئت امر نیست.

لذا بعضی ها کلام مرحوم اخوند را بر مشترکه حمل کردند. می گوییم اخبار و انشاء. اخبار و انشاء ما گفتیم مطلق است. چه ان ها که هیئت خاصه دارند. چه ان ها که هیئت خاصه ندارند. در ان که هیئت خاصه دارد گفتیم دو تا معنی هست. حرف اخوند را نمی پذیریم. در ان جا که هیئت خاصه ندارد. هیئت مشترک است. ان جا هیئت مشترک را یک معنی بیشتر ندارد. اختلافشان در علقه وضعیه هم نیست. منتهی شما می توانی ان یک معنی را، در مقام انشاء، می توانی با ان یک جمله، مقام انشاء باشد، ایجاد کنید مدلول را. می توانید حکایت بکنید. هر دو هم حقیقت اند.[1] این راجع به فرمایش مرحوم اخوند.

فرمایش مشهور که معنی کردند جمله خبریه…فرمایش مشهور را ما خیلی صاف نیست. خیلی شفاف نیست. بعضی ها گفتند مشهور گفتند معنای جمله خبریه قصد حکایه از ثبوت نسبت و لاثبوت است که اقای خوئی هم همین را قبول کرد منتهی گفت بر مسلک تعهد. قصد حکایت را مرحوم اقای خوئی قبول کرد. مبنای مختار مرحوم اقای خوئی در جمله خبریه، این است که متعهد شده است کلما قصد الحکایه، تکلم بالجمله الخبریه. قصد حکایت را اورد جزء موضوع له. به مشهور هم نسبت داده اند. که این را ما بحث کردیم. موارد نقض داشت. در همه این ها، اگر نگاه کرده باشید، مثل مرحوم اقای خوئی هم همین کارها را می کند. یک مبنایی را می خواهد انکار کند، می گوید خلاف ارتکاز است یک. نقض دارد دو. با همین دو تا ابزار، مبانی را، هم در وضع حروف و هم در وضع هیئات. خلاف ارتکاز. نقض دارد. ما هم گفتیم که این خلاف ارتکاز است. نقض دارد.

نظر سوم این بود. این را هم باز گفتند. در کلمات مشهور هست که جمله خبریه وضع شده است برای ثبوت النسبه فی وعائی که ان نسبت صلاحیت دارد محقق باشد. ثبوتش او لاثبوتش.

س:

ج: مشهور هم گاهی این طور می گویند.

س: اشکال شما به اقای خوئی این بود که مشهور این را گفتند.

ج: می گویم صاف نیست. ایشان اخرش می گوید وقتی صاف نبود، به اشکال ایشان هم درست است. می گویم که نه اقا. به مشهور، این طور هم گفتند. قصد حکایت هم هست. چرا شما اشکال می کنید. اشکال ما به اقای خوئی وارد است.

این است که بیان سوم این ست که بگوییم…این هم در کلمات امده است. واقعیتش این ست که این ها در کلمات سابقین، خوب منقح نشده ست. هم ان طور گفتند. هم این طور گفتند. حالا اصولیون که رسیدند، دقت کردند. تعمیق کردند. امدند این ها را از هم جدا کردند که قصد حکایه باشد، یک طور است. نباشد یک طور است.

اخر الامر عرض ما همین شد که جمله خبریه وضع شده است برای دلالت بر ثبوت النسبه او لاثبوت النسبه در وعائی که مناسب خودش هست. که گفتیم ان خارج را هم بر می داریم. که گفتیم ان وعاء مناسبت که موهم نباشد. نسبت را هم توسعه دادیم تا اشکال بعضی ها جواب داده شود. نسبت اعم است از نستب هوهویه. ان هم یک نسبتی هست. نسبت صدوریه. نسبت حلولیه. و هر جا یک کلامی که تام است. مشتمل بر حکم است. قوامش این است که مشتمل بر حکم است. حکم می کنیم و حاله انتظار ندارد.

هذا تمام الکلام در جمله خبریه.

این کلمه را خوب بود اضافه می کردیم. یک جایی در فقه هم هست. می گویند در دروغ، هزلش و جدش حرام است. اتق الکذب روایت است جده و هزله. در کذب هم قصد حکایه هست. اگر قصد حکایت…ان وقت همان را هم بعضی از فقهاء فرمودند. فرمودند دروغ شوخی هم مثلا حرام است یا احتیاط واجب ترک است. بعد گفتند نعم. همین بحثی که دیروز می کردیم. اگر کلام را بگوید، قصد حکایت نداشته باشد، آن جا صدق و کذب متصور نیست. صدق و کذب برای ان جا ست که شما قصد حکایت دارید. جمله خبریه است. در معنای حقیقی اش استعمال کردید. ولی قصد حکایت ندارید، متصف به صدق و کذب نمی شود. لذا این که گفتند هر جمله خبریه ای یحتمل الصدق و الکذب، این روی مبنایی ست که قوام جمله خبریه را به قصد حکایت بدانیم. اما اگر گفتیم قصد حکایت جزء جمله خبریه نیست، این کلی را قبول نمی کنیم: هر جمله خبریه ای یحتمل الصدق و الکذب. می گوییم نه. جمله خبریه در مقام حکایت، یا راست است یا دروغ. ان که می خواهی حکایت بکنی، ان دو قسم است. گاهی مطابق دارد. این ارتباط که بر قرار کردی، صدق است و اخری کذب است. اما اگر نمی خواهی حکایت بکنی، این جمله خبریه لاصدق و لاکذب.

س:

ج: به غرض هزل است. دارد خبر می دهد. خبرهای در مقام غیر حکایت. هزل را انشاء می کند دیگر چیست.

س: یعنی خبر را می فرمایید داریم که متصف به صدق و کذب نیست.

ج: بله. ان خبر لغوی است… خبر دادن، درست است…ما جمله خبریه…ان خبر دادن توش همان حکایت است. راست می گویید. به خبر دادن لغوی، در ان حکایت افتاده است. خبر دارد می دهد از یک چیزی. اما جمله خبریه، جمله خبریه اگر در مقام حکایت بود، متصف به صدق و کذب می شود. اما در مقام حکایت نبود، لاصدق و لاکذب. ولی جمله خبریه هم هست. داریم حکم به هوهویه می کنیم. نسبت را داریم ایجاد می کنیم. اگر جمله خبریه نیست، پس جمله چی هست.

این هم نکته خوبی ست که در فقه هم به درد می خورد. در فقه همین طور می گویند. می گویند صدق و کذب برای خبر است. می گویند کذب، هزلش هم حرام است. بعد می گویند نعم. اگر تکلم کرد، قصد حکایت نداشت، شوخی تکلم می کند. تکلم به جمله خبریه می کند نه انشائیه. تکلم به جمله خبریه می کند. دارد می گوید زید قائم. در همان معنی هم استعمال می کند. ولی قصدش حکایت نیست، خبر نداده است. راست است. خبر دادن توش حکایت افتاده است. اما جمله خبریه است. خبر دادن، یک مساله است. جمله خبریه، یک مساله دیگری هست. این است که قید می زنیم. ان ها که می گویند هر خبری یحتمل الصدق و الکذب، ان ها قصد حکایت را جزء دانستند. اما اگر گفتیم قصد حکایت جزء نیست، جمله خبریه، منقسم به دو قسم می شود. جمله خبریه در مقامی که می خواهیم حکایت بکنیم. یا در مقام حکایت نیستیم. این خبرها را همین طور متسلسل می دهیم، ولی نمی خواهیم حکایت کنیم. می خواهیم فقط احضار بکنیم معنی را در ذهن او. چرتش بپرد مثلا. یک خنده ای بکند. نمی خواهیم حکایت بکنیم. این ها جمل خبریه ولی لاصادق و لاکاذب. این نکته را هم بعضی دیروز تذکر دادند. جواب دادیم. حالا تکمیلش کردیم.

س:

ج: دروغ بودن و نبودن بستگی به قصد حکایت ما دارد نه به تعریف ما.

و اما جمله انشائیه.

در جمله انشائیه که باز بحث مهم این جا هست. در جمله انشائیه دو تا نظر است. بعد از فرمایش مرحوم اخوند که می گفت یکی هست معنایش، دو تا نظر مخالف در جمله انشائیه هست. ما در جمله انشائیه در دو مقام بحث می کنیم. یکی بحث می کنیم حقیقت انشاء چیست. می گویند انشاء کرد یعنی چه. مرحله دوم بحث می کنیم در موضوع له جمل انشائیه به نحو کلی. یک مرحله سومی هم داریم جزئی اش. موضوع له امر چیست. موضوع له نهی چیست. ان ها مباحث اتیه هست. فعلا به نحو کلی اش این جا بحث می کنیم. کما سیاتی.

اما حقیقت انشاء چیست، دو تا مسلک است در حقیقت انشاء. یکی مسلک ایجاد و یکی مسلک ابراز.

مشهور حقیقت انشاء را همان طور که از اسمش پیدا ست، انشاء، حقیقت انشاء را ایجاد معنی کردند. گفتند شما در مقام انشاء هستید. گفتند این صیغه از صیغ انشائیه هست، یعنی شما با این کلمات، ان معنی را در وعاء اعتبار، ایجاد می کنید.

در تفسیر این ایجاد کردن، این بحث مهمی هست. از جمله خبریه، این مهم تر است. این که ایجاد می کنید، کیفیت ایجاد چه طور هست، سه تا بیان است.

یک بیان همان بیانی ست که قدیمی ها می گفتند. مشهور می گفتند. مرحوم اخوند این بیان را در بحث الفاظ در بحث اوامر اورده است. ایجاد می کنیم یعنی قبل از این که این الفاظ را بگوییم، چیزی موجود نیست. فرض فارض است. قبل از این که بگویید بعت، هیچ ملکیتی در این جا نیست. این فرش ملکیت برای زید نداشت الا فرضی. افرض هذا ملک زید. ملکیت این فرش برای زید، ثبوت نداشت قبل از بعت، وجود نداشت الا بفرض فارض. وقتی گفتی بعت، ملکیت وجود پیدا کرد. الان ملکیت دیگر فرض فارض نیست. ملکیت وجود پیدا کرد. این فرش شد ملک زید. زید شد مالک. زید مالک لهذا الفرش این فرض نیست. یک واقعیتی هست. اما نه واقعیت خارجیه. نه واقعیت ذهنیه. واقعیتی نفس الامریه. واقعیت در وعاء اعتبار. این را ما احساس می کنیم قبل البیع و بعد البیع فرق دارد. قبل از بیع ملکیتی نیست. ملکیت برای زید وجود ندارد. زوجیه برای هند وجود ندارد. تا گفتیم زوجت او گفت قبلت، این را احساس می کنیم که الان یک زوجیتی محقق شد. الان این زوجیه، فرض فارض نیست. مشهور این طور می گویند. می گویند صیغ انشائیه، جمل انشائیه، مدلولشان را ایجاد می کند در وعاء اعتبار. برای خودش یک عالمی هست. چه طور ذهن یک عالمی هست. خارج یک عالمی هست. ان هم برای خودش یک عالمی دارد. همین نکات، منبه است. می گویند مالک شد. زوجیت محقق شد. طلاق محقق شد. این ها را، تحقق را بهش نسبت می دهند. مشهور انشاء را، حقیقت انشاء را، ایجاد المعنی فی الوعاء الاعتبار فی العالم الاعتبار… عالم اعتبار، فرض فارض نیست. فرض فارض منوط است که ایا شما همین طور این فرض را در ذهنت بیاوری. فرض بکنیم این زن زید. تا وقتی فرض کردی. بخوابی، دیگر فرض معنی ندارد. اما اگر گفتی زوجت، زوجیت باقی هست. بی خوابی، بیدار باشی، هر چه باشی، این در یک عالمی به نام عالم اعتبار. سه تا عالم داریم. عالم خارج. عالم ذهن. عالم اعتبار. با الفاظ مدلولشان را شما ایجاد می کنید در عالم اعتبار. این است معنی انشاء کما هو ظاهر کلماتی که می گویند انشاء به معنی الایجاد. مشهور می گویند ملکتک یعنی اوجدت الملکیه فی وعاء الاعتبار. من ایجاد کردم. تو هم اگر بگویی قبلت، این محقق می شود. در وعاء اعتبار محقق می شود.

س: بیع انشاء تملیک هست.

ج: تملیک خودش امر انشائی هست. ان انشاء ملکیت است. البیع تملیک انشائی. تملیک انشائی یعنی ایجاد ملکیت. ملکت در مقام انشاء. دو جور است. یک وقت می گویی ملکت خبر می دهی قبلا بهت هبه کردم. ان ها اخبار است. نه. الان این ملکش نیست. می گویید ملکتک هذا الشیء. تا گفتی ملکتک هذا الشء، ملکیت را یعنی اوجدت الملکیه. ملکت انشائی یعنی اوجدت الملکیه. اگر او هم گفت قبلت، این وجود پیدا می کند.

این است که مشهور می گویند جمل انشائیه وضع شدند برای ایجاد معنای اعتباری در عالم اعتبار.

بعضی ها امدند یک طور دیگر خواستند بیان بکنند. ان ها گفتند که این که می گویند ملکت انشائی هست، معنای این که انشائی هست، یعنی ما دو تا ملکیت داریم. یک ملکیت شخصیه. شما اعتبار می کنی این را ملک او. یک ملکیت به نظر عقلاء ان جا که عقلاء امضاء کرده اند. عقلاء همه معاملات را که امضاء نمی کنند. یک ملکیت عقلائیه داریم. یک ملکیت شخصیه داریم. ملکتک یعنی ان ملکیت عقلائیه را ایجاد کردم. ان ملکیتی را که عقلاء قبول دارند، او را ایجاد کردم. بعد اگر او هم گفت قبلت، دیگر تمام می شود. بعضی ها، سیظهر که چرا این طور گفتند. گفتند انشاء عبارت است از ایجاد امر اعتباری که اعتبره العقلاء.

این دو تا بیان که لبش واحد است، یک اشکال مهمی دارد. اشکالی مرحوم حاج شیخ اصفهانی اشاره کرد. اشکالی که قبلش وقایه الاذهان مطرح کرده است. و ان اشکال این است که این که شما می گویید با این الفاظ ان معنی را، حالا معنای عقلائی، هر چه می خواهد باشد، ان معنی را ایجاد می کنم، الفاظ صلاحیت ایجاد معنی ندارد. باید بین علت و معلول، سنخیت باشد. الفاظ صلاحیت علیت برای ان موجود در عالم اعتبار یا در نظر عقلاء، هر چه که می خواهی بگویی، می گوید صلاحیت ایجاد ان ها را ندارد. لیس شأن لفظ الا ابراز. شما وقتی می گویید ملکتک، شما می گویید که این الفاظ، ملکیت را ایجاد کرد. ملکیت را ایجاد کرد، ملکیت حقیقیه که معنی ندارد. ان که جز یکی از مقولات است. ان که تابع علل خودش هست. ملکیت اعتباریه هم، الفاظ صلاحیت ایجاد را ندارند. اگر ان وجود می خواهد پیدا بکند، به اعتبار شما. شما اعتبار کن ان را موجود. این عیبی ندارد. اما لفظ نمی تواند ان را ایجاد بکند. تمام اشکال مرحوم حاج شیخ اصفهانی، وقایه الاذهان و ان ها که ابرازی هستند، مرحوم اقای خوئی که مسلک ابراز را دارند، تمام اشکالشان این است که الفاظ صلاحیت سنخیت با ان معنی ندارد. لفظ، لفظ ملکت، از قسم الفاظ است. گفته است که این، صلاحیت ایجاد ملکیت را ندارد و لو ملکیت اعتباری. بله شما ملکیت اعتباری را بگو که اعتبارش می کنم. با اعتبار ایجادش می کنم. ولی لفظ گفتند سنخیت ندارد.

این است که مرحوم حاج شیخ اصفهانی به خاطر این اشکال، از ان دو تا تفسیر، دست برداشته است. گفته است معنای انشاء، ایجاد المعنی باللفظ نیست. ایجاد معتبر عقلائی باللفظ نیست. ولی فرموده است، باز نتوانسته است بگذرد، فرموده ولی معنای انشاء ایجاد است. ما ایجاد را قبول داریم. اما نه ایجاد معنی. ما ان را قبول نداریم. مرحوم حاج شیخ اصفهانی اشکال را بر مسلک ایجاد کرده است. بعد خودش یک طور دیگر ایجاد را معنی کرده است. فرموده است که انشاء ایجاد است. اما نه ایجاد معنی به لفظ. بلکه به معنی، وجود لفظی دادن. تقسیم کردند این هم هست. فلاسفه غیر فلاسفه تقسیم کردند وجودات را چهار قسم. وجود خارجی وجود ذهنی این ها واقعیت دارند. یکی هم وجود لفظی. یکی هم وجود کتبی. گفتند لفظ، وجود لفظی معنی هست. کأن همان معنی هست. این که می گوید زید، کأن همان را داری می اندازی جلوی سامعت. این همان وجود زید است ولی وجود لفظی زید است. این است که قبح و حسن او، به این سرایت می کند. وجود لفظی یک نوع وجود معنی ست. منتهی وجود لفظی معنی. فرق بین انشاء و اخبار این است. در انشاء شما به معنی وجود لفظی می دهید. ملکیت یک معنایی هست. به این وجود لفظی می دهید. می گویید ملکتک. ملکتک وجود لفظی دادن به ایجاد ملکیت است. اما ملکتک اخباری که قبلا تملیکش کردی، داری خبر می دهی، داری قصد حکایت می کنید. ان مجرد وجود لفظی دادن به معنی نیست. مرحوم حاج شیخ اصفهانی طبق فکر فلسفی اش، طبق فکر عقلانی اش، نتوانسته است بپذیرد که الفاظ، معانی را ایجاد می کنند. گفته است که این صلاحیت ندارد. ولی می تواند الفاظ وجود تنزیلی معانی باشد. ان قدر مطلب برایش صاف بوده است که گفته است شاید…نه که شاید. گفته است شیخ استاد هم، اخوند، که انشاء را معنی می کند به ایجاد معنی به لفظ، او هم مرادش همین است. یعنی به معنی وجود لفظی بخشیدن نه معنی را به لفظ ایجاد کردن. این که امکان ندارد. به معنی وجود لفظی بخشیدن. حمل کرده است کلام مرحوم اخوند را، چون ان معنی را خیلی واضح البطلان می دانسته است، حمل کرده است کلام مرحوم اخوند را هم، بر همین معنی. الانشاء هو الایجاد یعنی وجود لفظی به معنی بخشیدن. این طور گفته است. مهم در جهت انشاء، صدق انشاء، مقوم انشاء، مقومش این است که به معنی وجود لفظی داده ایم. جمله انشائیه یعنی جمله ای که به معنی وجود لفظی می بخشد. یعنی جمله ای که وجود معنی ست لفظا.

س:

ج: الفاظ اصلا به جای اشاره و احداث خارجی اند. …لذا در اخرس می گویند که عیبی ندارد منتهی در ان جا می گویند احوط این است…

[1]. بعد از درس فرمودند که دلالت هیئت در مشترکه، بر معنی وضعی ست و بر انشاء و اخبار از مقام است از باب تعدد دال و مدلول.