بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در مسلک ابراز بود در حقیقت انشاء. مسلکی که مرحوم اقای خوئی اختیار کرده است و تشیید و تعقیب کرده است.
ادعاء مسلک ابراز این است که شأن الفاظ ابراز معانی ست و با الفاظ چیزی ایجاد نمی شود. فرموده است ایجاد معانی به توسط نفس منشئ است، یا به توسط عقلاء است، یا به توسط شرع است. ایشان قبول دارد که با بعت گفتن، یک ملکیتی در وعاء اعتبار محقق می شود. حرف حاج شیخ اصفهانی را که می فرمود با گفتن بعت، بیع وجود لفظی فقط پیدا می کند، قبول ندارد. می گوید نه. ملکیت در وعاء اعتبار محقق می شود. ان که مرحوم اخوند فرمود ملکیت قبل از بعت، فرض فارض است، ملکیت این فرش برای زید فرض فارض است، وقتی گفتیم ملکتک هذه الفرش، ملکیت محقق می شو، ایشان هم قبول دارد بعد از گفتن، این ملکیت محقق می شود. اما فرموده است که باللفظ محقق نمی شود. شما این ملکیت را قبل از تکلم به لفظ، اعتبار می کنی. ملکیت شخصیه به اعتبار شما ایجاد شده است. بعد این ملکیتی را که در نفس اعتبار کردی، با بعت اظهارش کردی، ابرازش کردی، عقلاء هم ملکیت اعتبار می کنند. شارع هم ملکیت اعتبار می کنند. تمام فرمایش ایشان این است که ملکیت با این الفاظ ایجاد نمی شود اما اصل ایجاد ملکیت را در وعاء اعتبار، قبول دارد در وقت تکلم به این الفاظ. با مرحوم محقق اصفهانی فرق می کند که او می گفت فقط وجود لفظی بخشیدن است. نه. ان را قبول ندارد. این که بعضی ها توهم… ایشان خودش دارد. این که بعضی ها تفسیر کردند ایجاد را به این معنی، الفاظ ایجاد می کند ملکیت را به این معنی که سبب می شود موضوع ملکیت عقلائیه محقق بشود، وقتی گفت بعت، این ایجاد می کند ملکیت عقلائیه را بالتسبیب لا بالمباشره. وقتی گفت بعت با سائر شرائط، عقلاء اعتبار ملکیت می کنند. پس بعت ایجاد می کند ملکیت عقلائیه را بالتسبیب، فرموده است این هم درست است. و لکن بحث ما در مفهوم خود بعت هست که چی هست. این که بعت موضوع است برای اعتبار عقلاء، موضوع است برای اعتبار شارع، پس بعت بالتسبیب لا بالمباشره، غیر مستقیم نه مستقیم، ملکیت را ایجاد می کند ملکیت عقلائیه را ملکیت شرعیه را، می گوید این هم درست است. ولی کلام در خود این موضوع است. این موضوع چیست، این محل بحث است. ایا این یا این موضوع ملکیت را ایجاد می کند یا این الفاظ فقط ابراز می کنند ان ملکیتی را که شما اعتبار کرده اید؟
س: ان ملکیتی که شارع یا عقلاء اعتبار کردند به درد می خورد که با لفظ ایجاد می شود.
ج: الان گفتم. کی ان ملکیت را عقلاء اعتبار می کنند؟ وقتی ان ملکیتی را که شما اعتبار کردی، ابراز کنی. ابراز دخیل است در ان ملکیت عقلائیه. مادامی که شما ابراز نکنی، هزار در ذهنت بیاوری که این ملک فلانی، عقلاء اعتبار نمی کنند ملکیت را. این شرط ترتب اثر است. شرط امضاء عقلاء است.
ملکیت اعتباری را نفس عقلاء ایجاد می کنند. به نظر اصفهانی، نفس عقلاء، نفس شارع. منتهی یک ایجادی هم این جا مرحوم اصفهانی قبول کرد. گفت که این بعت هم یک چیزی را ایجاد می کند. همین را مرحوم اقای خوئی می گوید نه. مرحوم اقای خوئی می گوید این که همه جایی هست. ربطی به انشاء و اخبار ندارد. راست هم می گوید. این همه جایی هست. لذا مرحوم اقای خوئی، او می گوید که انشائیت به او نیست. این حرفش حق است. انشائیت به الباس لفظ به معنی نیست. پوشاندن لفظ به معنی که انشاء نیست. این را می گوید حق است. بعد گفت که پس چه فرق است بین انشاء و ایجاد؟ فرق گذاشت مرحوم اقای خوئی. گفت در اخبار، قصد حکایت است. در انشاء، قصد حکایت نیست. ان را که اعتبار می کند متکلم و می خواهد از او خبر بدهد، او فرض فارض است. او واقعیت ندارد. فرق است بگوید اعتبرت فی نفسی ملکیه هذا الدار لک. این خبر است. چون قبل از این که بگوید اعتبرت، این را در نفسش اعتبار کرده است. از یک واقعیتی دارد خبر می دهد. بین این فرق است تا اعتبار بکند، بعد بگوید بعت. گفته است اگر اعتبار کرد و گفت بعت، این خبر از واقعیت نداده است.
این ها را هر چه بیشتر زوایا و خصوصیات و افتراقاتش را بیان بکنیم، مبنی واضح تر می شود. مبنای ایجاد، مبنای ابراز در انشاء، دو تا حرف گنگی هست که در علم اصول غالبا افراد گیر هستند که چه می خواهند بیان بکنند. منشأ این حرف ها چی هست و در دلشان چه بوده است. این ها را ما از هم هی جدا می کنیم مشهور چه می گویند. اصفهانی چه می گوید. اقای خوئی چه می گوید که این ها از ان گنگی اش ان شاء الله خارج بشود.
این فرمایش مرحوم اقای خوئی.
ادعاء ما این است که این فرمایش…
س:
ج: نمی خواهد بگوید اعتبار کردم. اول اعتبار کرده است… لذا اگر بگوید من در ذهنم اعتبار کردم که این در نظرم امده است که این برای شما باشد، مال ان اقا نمی شود. چون این را الان دارد از ان موجود، خبر می دهد. حکایت می کند. اما اگر اعتبار کرد این ملکیت او باشد، بعت گفت. تمام شد. این فرمایش ایشان.
اشکالی که بر فرمایش ایشان هست این است که اولا این فرمایش نقض دارد. ثانیا این فرمایش خلاف ارتکاز است.
اما نقض این فرمایش این است که ما یک انشائیاتی داریم که این ها مسبوق به اعتبار نفسانی نیست. این طور نیست که یک چیزی در نفس باشد، ان را می خواهند ابرازش بکنند. بعضی ها اشکال کردند بر ایشان گفتند حتی در این بعت اشتریت، همین هایی که متعارف هم هست، در ارتکاز، اعتباری نیست. اعتبار ملکیت نمی کند اول. همین ها هم خلاف ارتکاز است. اشکال کردند که در این موارد بعت اشتریت معمولی، این ها هم اعتبار نیست. انشاء هست. نقض کردند. ما عرض کردیم که نه. خب ایشان ممکن است که بگوید و می گوید. می گوید که این موارد به طور ناخودآگاه، به نحو اجمال، به نحو ارتکاز، ان که می گوید بعت، در نفسش اعتبار ملکیت کرده است. نه. ما در این بعت ها ما این را نقض نمی کنیم. یعنی نمی توانیم اثبات کنیم. ایشان می گوید که ان جا ارتکازا اعتبار هست لذا ان ها را ما نمی توانیم نقض بکنیم. ما نقض می کنیم که خود ایشان هم همین ها را نقض کرده است بر ان مسلک ایجاد. ما نقض می کنیم به صیغ تمنی، ترجی، استفهام، نداء. این ها مسبوق به یک اعتباری نیستند. اول اعتبار نمی کند بعد بگوید یا لیت الشباب یعود لنا. اعتباری در این ها نیست. ایشان فرموده است، در بعضی از کلماتش به دست می اید که این موارد هم یک چیزی در نفس هست. با این الفاظ ان ما فی النفس را دارد ابراز می کند. ترجی یک چیزی در نفسش امده است دارد می گوید لعل. لیت یک چیزی در نفسش امده است می گوید دارد او را ابراز می کند. عرض ما این است که درست است در موارد ترجی حقیقی، ترجی که واقعیت دارد، تمنی که واقعیت دارد، یک چیزی در نفس هست. راست می گویید. ولی انشائیه لعل، به خاطر ان امر نفسانی اش نیست. این که می گوید شاید زید بیاید، ترجی ر انشاء کرد. این انشائیتش از این باب نیست که در نفس من الان یک امیدواری هست. لذا اگر این امیدواری هم نباشد، می گوید ترجی. ترجی کرد.
س:
ج: اعتباری که قطعا نیست. خود ایشان هم می گوید نیست.
ان واقعی اش هم ان جایی که هست، این که می گویند ترجی انشائیه، تمنی انشائیه، نه از باب این که شما در نفست واقعا امید داری. به این مناسبت این را انشائی نمی گویند. انشائیتش به خاطر ان نیست. لذا اگر ان ها هم در ذهنت نباشد. همین طور می گویی. سیاست است. می خواهی ان را ساکت بکنی. هیچ در نفست هیچ چیزی نیست. ولی می گویی شاید بیاید. شاید زنده هست. می خواهی او را دلداری بدی. باز هم ترجی را انشاء کردی. هیچ چیزی هم در نفست نیست.
س:
ج: مجاز کجا هست؟ احساس مجازیت می کنید در این جا؟
س:
ج: دروغ نیست. انشاء هست. انشاء که متصف به صدق و کذب نمی شود. اگر بگوید شما دروغ گفتید، می گوید که من قصدم … صدق و کذب در قصد حکایت هست. هیچ کسی این ها را نمی گوید. حتی ان جا هم که واقعا در نفسش نیست، ترجی می کند، نداء می کند، استفهام می کند،… استفهام می کنم که این چی هست. استفهام انشاء هست. هیچ در ذهنم هم نیست که بفهمد. استفهام کرد. سوال کرد. استفهام کرد ولی می گویند استفهام کرد ولی غرضش این بود که من را امتحان کند. نه بفهمد. غرض تخلف کرده است نه معنی.
س: استفهام هایی که در قران هست.
ج: مشکل همان است. همان ها را مرحوم اخوند حل کرده است. استفهامی که در قران هست، ترجی که در قران هست، این ها را همین طور حال کردند. گفتند که این ها ترجی انشائی هست. در ترجی انشائی، ان واقعیت لازم نیست تا مستلزم جهل بشود، مستلزم استحاله بشود.
حاصل الکلام: ما یک مواردی داریم، خود ایشان هم قبول کرده است. نقض می کرد بر مشهور. می گفت شما می گویید ایجاد. خودش نقض می کرد. می گفت شما می گویید ایجاد، در تمنی در ترجی، این ها ایجاد نیست. انشاء هست. حقیقت هست ولی ایجاد هم نیست. ما نقض می کنیم به یک بیان دیگری. می گوییم خیلی خب. شما می گویید ایجاد نیست، ابراز هم نیست. چه را ابراز کرده ست؟ اگر هم در یک جایی، نکته ظریفش را ببینید. اگر هم در یک جایی ترجی حقیقی هست، شما به ان منتقل می شوید، این مدلول انشاء نیست. این مثل این است که اضرب انشاء می کند طلب ضرب را، ولی بالاتزام. این را هم ادباء گفتند. یک مدلول التزامی هم دارد که من دوست دارم ضرب را. مدلول التزامی. ان مدلول التزامی، ربطی به خود انشاء ندارد. اضرب هم همراهش گاهی یا ظاهر حال این ست انا طالب فی نفسی. انا محب. انا مرید لذلک. و لکن ان ربطی به خود اضرب ندارد. ان مدلول التزامی اضرب است. اگر شما از ترجی گاهی می رسید، از لیت منتقل می شوید که این بنده خدا چه آرزوهایی دارد، اگر منتقل می شوید چه آرزوهایی دارد، این آرزوهایی دارد، مدلول لیت نیست. ان ها مدالیل التزامی لیت هستند. ربطی به اصل مدلول لیت ندارد. لیت وضع شده است برای انشاء تمنی. در نداء پر واضح است. نداء از انشائیات است. می گوید یا زید. نداء را انشاء می کند. چیزی در ذهنش نیست که بخواهد ابرازش بکند. حالا ان جا یک ترجی واقعی، تمنی واقعی…یا زید که دیگر…مرحوم نائینی همین جا را می گفت واضح است که دارد ایجاد می کند نداء را.
این است که نقض ما به فرمایش مرحوم اقای خوئی یک مواردی هست که مبرزی ما با قطع نظر… دو تا بیان شد. یک بیان این است که در تمام این ها مبرزی نیست حتی در بعت هم می گوید مبرزی نیست. گفتیم ان قابل جواب است. نه. ارتکازا یک چیزی هست. یک بیان این است که نه. فی الجمله در یک مواردی، انشائی داریم. این را حق با مرحوم حاج شیخ اصفهانی ست که مبرزی در کار نیست. می گوید دارد انشاء می کند که من فهمیدم. مبرزی در کار نیست. می گوید اقا فهمیدم بس است. فهمیدم که چه می گویی. ان هم می داند که می خواهد قطع کلام بکند. واضح است که این دارد انشاء می کند فهمیدن را، نه این که دارد حکایت می کند از فهمیدن.
این است که می گوییم کلام ایشان منقوض به این موارد است.
س: مقارن همان تکلم اعتبار می کند.
ج: می گویم اصلا اعتباری وجود ندارد که مقارن باشد. … این یا لیت الشباب، می خواهد آرزوی نفسانی اش را ابراز کند؟ چه را می خواهد ابراز بکند؟ … این معنایی دارد قبلا در نفسش این معنی را اورده است؟
و اما حل مطلب این است که این که تحاشی کرده ست ایشان و قبل از ایشان مرحوم محقق اصفهانی از کلام مشهور که لفظ نمی تواند ایجاد کند معنی را، پس باید ابراز را قائل بشویم، این ها در ذهن مبارکشان این است که ان ها که می گویند انشاء عبارت است از ایجاد المعنی باللفظ، ان ها فکر کردند که فقط لفظ است که این معنی را، این امر اعتباری را ایجاد می کند. فکر کردند مشهور که می گویند بعت ایجاد می کند ملکیت را، فکر کردند همین تکلم، همین تلفظ. بعد مرحوم حاج شیخ اصفهانی گفته است که این تکلم فقط ایجاد می کند وجود لفظی را. ما به این معنی قبول داریم. مرحوم اقای خوئی این را منکر شده است گفته است که اصلا ایجاد نمی کند. ان ها که قبول نکردند حرف مشهور را، در ذهن مبارکشان امده است که این ها می خواهند بگویند همین لفظ ایجاد می کند معنی را. در حالی که مشهور می گویند الفاظ آلات اند، اسباب اند برای ایجاد ان معانی، یک قیدی دارد. در وقتی که شما قصد بکنی تحقق ان معانی را به این الفاظ. اگر قصد بکنید تحقق ان معنی را به این الفاظ، این الفاظ با قصد تحقق ان معنی، موجب می شود که ان معنی محقق بشود. مثلا تنظیرش می کنیم. کسی که قصد کرده است تعظیم بکند شخصی را. شخص وارد را قصد کرد که تعظیمش بکند. قصد تعظیم، تعظیم نیست. وقتی این تعظیم محقق می شود که بلند شود در مقابل او. بلند شدن بدون قصد هم باز تعظیم نیست. نمی دانست ان اقا اماده است یا نه بلند شده است که جایش را درست بکند نه به قصد تعظیم. تعظیم محقق نمی شود. تعظیم از عناوین اعتباریه است. وقتی تعظیم محقق می شود که این قیام، صلاحیت ایجاد ان را داشته باشد و به قصد تعظیم هم محقق شده باشد. صلاحیت باید باشد. این است که اگر یک نظامی در مقابل یک نظامی دیگر دستش را می برد بیخ گوشش، پایش را به هم می زند، او در ان مقطع این عمل صلاحیت تعظیم را دارد. همان عمل را بیاید در یک منطقه ای در یک روستایی که از این جور چیزها خبر ندارند، و لو قصد تعظیم هم بکند، می گویند که این عقلش را از دست داده است. این را تعظیم نمی دانند. این ها امور اعتباریه اند. یختلف به اختلاف امکنه، به اختلاف اشخاص. یک جا دست روی سینه گذاشتن تعظیم است. یک جا دست را بالا بردن تعظیم است. مواردش فرق می کند. غرض این است که بلند شدن یک امر تکوینی هست. بلند شدن تعظیم را ایجاد نمی کند. تعظیم یک امر اعتباری ست. یک امر قراردادی هست. وقتی که این بلند شدن، صلاحیت داشت تعظیم را ایجاد بکند و قصد کردی با این بلند شدن، تعظیم محقق بشود، آن جا هست که اگر بلند شدی به قصد تعظیم، یتحقق التعظیم. در معاملات هر لفظی برای ایجاد هر معنایی صلاحیت ندارد. برای ملکیت نمی توانی بگویی زوجت. بعت هست که برای ملکیت صلاحیت دارد. بگویی بعت به قصد… ان اعتبار هم انکار کردی از ریشه، عیبی ندارد. منتهی هنگام گفتن بعت، باید قصد داشته باشی حصول ملکیت را به این الفاظ. امر اعتباری هست. امر قراردادی هست. کسی اگر بگوید بعت به قصد تحقق ملکیت، می گویند ملکیت را…ببینید ارتکازتان همین است یا نه. می گویند ملکیت را ایجاد کرد. ایا ارتکاز این است که تلفظ بکنیم به قصد تحقق، قصد تحقق خیلی مهم است. قصد کرده ایم تحقق به این، این آله است. علت تامه نیست. الفاظ وسیله اند. مهم ان قصد است. قصد بکنی تحقق ملکیت را، ابراز نکنی، اصلا محقق نشده است. این که مرحوم اقای خوئی می گوید ملکیت به قصد محقق می شود، این خلاف ارتکاز است. الان ما در ارتکازمان هر چه قصد بکنیم این ملک او هست، ملک او احساس نمی کنیم. وقتی گفتیم ملکته، احساس می کنیم ملکیت را ایجاد کرده ایم. تمام حرف این جا هست که شما که بلند می شوی، این مثال خوبی هست، شما که بلند می شوی، این بلند شدن، کاشف از قصد تعظیم است یا به بلند شدن، تعظیم محقق می شود؟ صحبت سر همین هست. ایا در ارتکاز این است که بلند شدن، محقق است، به او تعظیم محقق می شود یا نه. او کشف می کند که شما قصد تعظیم داشته اید. ادعاء ما این است که با قصد تعظیم…ایشان خودش هم قبول دارد. به قصد تعظیم، تعظیم محقق نمی شود. هزار بگوید همان نشسته است، اصلا صحبت کند که من تصمیم دارم من قاصد بودم که شما را تعظیم کنم، ولی بلند نشد. قصد تعظیم و لو کشف هم بکند، تعظیم محقق نمی شود. تعظیم نکرده می گوید من نمی خواهم… ببخشید می خواهد اهانت نکردم. ببخشید است. ان می گوید ببخشید، این که نشسته ام، نمی خواهم اهانتت بکنم. نه این که می خواهم با نشستن، پایم درد می کند، با نشستن تعظیمت بکنم.
این است که تمام بحث سر این است که ایا الفاظ، مجرد کواشف اند از ان قصد ملکیت، اعتبار ملکیت، قصد ابراز رجاء، یا ما در ارتکازمان می یابیم که الفاظ به ضم قصد، محقق این عناوین اند. مشهور می گویند که الفاظ به ضمیمه قصد، محقق این عناوین اند. منبه می اوریم. شاهدش این است که قصد بکنی، و لو با یک فعلی نه با فعلی که محقق است، ابرازش بکنی، من خیلی دوست داشتم شما را تعظیم بکنم، قصد داشتم شما را تعظیم بکنم، تعظیم محقق نمی شود. حتی با ابراز قصدت، حتی با ابراز، خبر بدهی از قصدت، تعظیم محقق نمی شود. تعظیم وقتی محقق می شود که ضمیمه بشود به ان قصد شما، این فعل.
این که مشهور می گویند انشائیات موجدات اند، نه خود لفظ ایجاد می کند، لفظ به ضم قصد تحقق ان معنی در وعاء خودش، به ضم او، ایجاد می کند ان معنی را. به خلاف خبر. در خبر قصد ایجاد اصلا نیست. قصد حکایت است. چون قصد، قصد حکایت است، اصلا به خبر چیزی وجود پیدا نمی کند. خبر از ما هو الموجود حکایت می کند. با خبر چیزی ایجاد نمی شود. چون شما با خبر قصد ایجاد نداری. این قصد خیلی مهم است. خود این الفاظ موجدیت ندارند. الفاظ، آلات اند، وسیله اند تا قصد من به وقوع بپیوندد. این است که در الفاظ ترجی، الفاظ تمنی، الفاظ نداء، من قصد کردم ایجاد ترجی را. قبلش هیچ چیزی در نفسم چیزی نیست. قصد می کنم ایجاد ترجی را، تکلم می کنم به لعل زید یجیء. می گویند فلانی ترجی. قصد می کنم نداء را ایجاد کنم، می گویم یا زید. می گویند نادی. ناجی. نداء محقق می شود. نداء یک واقعیتی هست. لزوم هم ندارد امر اعتباری، یک عالم اوسع را حساب بکنید که مردم می گویند محقق شد. این ها منبهات است. منبهات است که ما بالوجدان از دو تا بعت، دو چیز می فهمیم. ان که در مقام معامله هست، دم درب ایستاده است، مقابل مشتری قرار گرفته است، می خواهی ماشین را یا نه، می گوید می خواهم. می گوید پس بعت هذه السیاره به این مقدار. از این یک معنی… می گویند بیع کرد. بیع محقق شد. بعد از لحظه ای که سرش را می اورد داخل منزل، به اهل و عیال می گوید تمام شد. بعت السیاره. این با بعت دوم، در ارتکازتان، در وجدانتان بیابید، بعت اول با بعت دوم در مبرز شریک نیستند. ما از بعت اول چیزی را نمی فهمیم که از بعت دوم. ما از بعت اول می فهمیم که بیع را محقق ساخت. می گوید بیع کرد. بیع صادر شد ازش. دومی را می گوید که از بیع خبر داد. این است که عمده اشکال محقق اصفهانی و به تبعش مرحوم اقای خوئی، عمده اشکال این ها در مسلک ایجاد، می گویند با لفظ نمی تواند این را بیاورد. می گوییم چه عیبی دارد لفظ آله است. ما با این وسیله، قصد بکنیم یک چیزی را ایجاد بکنیم. مثل قیام. قیام یک فعل است مثل تلفظ است. با قیام قصد می کنیم ایجاد تعظیم را. چه عیبی دارد. تعظیم امر اعتباری هست. با قیام که امر تکوینی هست، به قصد تحقق، ایجادش می کنیم. می شود ما با ابزاری، قصدمان را به واقعیت تبدیلش بکنیم. فرمایش مرحوم اقای خوئی که می فرماید این ها هم مبرزات اند، ملکیت به ان اعتبار حاصل شده است، بیع، تملیک، به ان اعتبار حاصل شده است، در ذهن ما این است که این ها خلاف ارتکاز است و ان اشکال هم مندفع است. لذا ان را که مشهور بیان کردند در حقیقت انشاء، که گفتند الفاظ، آلات اند، وسائل اند که شما با این الفاظ در جایی که صلاحیت دارد، قصد بکنید با این الفاظ، این عناوین را ایجاد بکنید.
حالا چه طور می شود با این الفاظ، با این اعمال، به ضمیمه قصد، ان عناوین ایجاد بشود، ان یک قرارداد اجتماعی هست ریشه اش. ان ریشه اش یک قرارداد اجتماعی هست. یک قرارداد اجتماعی هست که اگر کسی بلند شد به قصد تعظیم، او را احترام کردند، تعظیم کردند. گفتند تحققت التعظیم. یک قرارداد اجتماعی هست. این هم یک قرارداد اجتماعی هست. کسی بگوید بعت به قصد حصول ملکیت، می گویند تحققت الملکیه. بعد از این قرارداد اجتماعی بین ان ملکیت که امر اعتباری هست، امری هست که خارجیت ندارد، ذهنیت ندارد، معلول شده است برای این الفاظ به قصد تحقق او. لذا فرمایش مشهور خلاف عقل نیست. مخالف با قانون سنخیت بین علت و معلول نیست و این هم، تمامش بکنیم، این هم که مرحوم اقای خوئی فرمود شأن لفظ، احضار معنی هست، شأن لفظ، اخطار معنی هست، این هم حرف درستی ست، منتهی انشاء قوامش این است که ان معنی را نه اعتبار نفسانی را، معنی را احضار می کنید در ذهن او به غرض تحقق ان معنی در خارج. وقتی هم که می گوید بعت، می گوید غرضم توش هست بفهمد. این هم درست است. معنی را می خواهی در ذهن او احضار بکنید، ولی همراه این احضار، یک قصد دیگری داری که قصد تحقق این معنی باشد در خارج به خاطر این قصدی که کردی. فرمایش مشهور، خلاف عقل نیست. یک. مطابق ارتکاز است دو. نقض ندارد سه.
س: چه طور ابراز است. یعنی حکایت می کند از ما فی الضمیرشان اعتبار درونی. از یک طرف هم می گوید انشاء است. یعنی همین لفظ بعت هم انشاء است.
ج: انشاء اصطلاح است. انشاء لغوی که ایشان نمی گوید. انشاء در این جا ابراز شیئی را که قبل از ابراز، در نفست وجود ندارد. قبل از این اعتبار. حکایت نمی کند. …از اعتبارت که خبر نمی دهی. می گوید شما اعتبار ملکیت کردی، این را قبول دارد که با اعتبار ملکیت، ملکیت محقق نمی شود. شما وقتی می گویی بعت، ملکیت زید محقق نبود که از ان حکایت بکنی. … اعتبار مبرز…وجهی که می گویند انشاء، چون اون معتبرش را شما در نفست ایجاد کردی. نه این که خود الفاظ، انشاء اند. یک اصطلاح است. انشائیات یعنی ان هایی که مبرزش را شما در نفس ایجاد کردی. … بحث بحث لغوی نیست. بحث خارجی ست. یک واقعیتی ست که دارد تحلیل می کند. می گوید ان که می گوید بعت، اسمش انشاء است، با بعت ایجاد نمی کند. اشتباه نکن. بعت را که می گویند انشاء، نه این که بعت ایجاد کرده است. نه. این ها الفاظ است. چه کار کرده است با بعت؟ می گوید اعتباری را که در نفسش ایجاد کرده است، ابراز می کند. این فرمایشی ست که ایشان فرموده است. … قصد تحقق با اعتبار ملکیت اصلا ربطی ندارد که شما می گویید چه فرق است. اعتبار ملکیت در نفس، امری هست. قصد تحقق ملکیت در وعاء خودش امر مباینی هست. … مهم نیست. همان آن هم موجود باشد، او هست، نه این که پس این، همان هست. این ها را از هم جدا بکنید.
ملاحظه بفرمایید. هذا تمام الکلام در حقیقه انشاء که ما مسلک… باز هم یک تلخیص دیگری خواهیم کرد این مسلک را. بعد وارد بحث ظاهرا اسماء اشاره و این ها هست.