اصول ـ جلسه ۱۰۲ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در وضع نوعی و شخصی بود.

این تقسیم به لحاظ لفظ است نه به لحاظ معنی. وضع را به حسب لفظ تقسیم کردند به این که گاهی وضع شخصی ست، شخص یک لفظی را تصور می کنیم و ان شخص را برای معنایی، حالا عام یا خاص، مهم نیست، وضع می کنیم. مثل جوامد وضعشان شخصی ست. بهیئته و مادته رجل را تصور می کنیم و این رجل را برای معنایی وضع می کنیم. وضع شخصی ست. شخص این لفظ. در مقابل وضع نوعی. وضع نوعی این است که ان را که تصور کرده اید در مقام وضع و موضوع قرار داده اید، شخص لفظ نیست. یک لفظ جزئی نیست. نوع ان لفظ است. لذا بهش می گویند وضع نوعی.

مرحوم اخوند فرموده بود معروف این است که وضع هیئات، نوعی ست. مثال زدند برای وضع نوعی به هیئات. و وضع مواد شخصی ست.

اشکالی که اشکال بر این تطبیق است. اصل مساله محل اشکال نیست که وضع شخصی یعنی شخص لفظ را. وضع نوعی یعنی نوع لفظ را. اشکال در این معروف است. در این تطبیق مشهور است که وضع هیئات نوعی ست، وضع مواد شخصی ست. اشکال این است ملاک شخصیت و نوعیت چیست. دیروز ناقص این را بیان کردیم. امروز تکمیلش می کنیم. اگر ملاک شخصیت وضع این است که شخص را وضع می کنیم، یک شخصیتی دارد، یک تشخصی دارد، تمیزی دارد نسبت به دیگران، الفاظ دیگر، اگر ملاک شخصی بودن وضع، تشخص، تمیز، برای ان موضوع هست، خب این تشخص، همان طور که در مواد هست، ضاد و راء و باء، این ها متشخص اند، از نون و صاد و راء، ممتاز اند. از کاف و تاء و باء، ممتاز اند. همان طور که مواد تشخص دارند، ممتاز اند از مواد اخر، هیئات هم ممتاز اند. هیئت فاعل متشخص است. ممتاز است از هیئت مفعول. از هیئت فعیل و هکذا. اگر ملاک تشخص، تمایز باشد، تشخص باشد، این تشخص همان طور که در مواد هست، در هیئات هم هست. پس هر دو وضعشان شخصی هست. و اگر، نقطه مقابل، ملاک نوعیت این است که منحصر به یک مورد نیست، نوع است، ملاک نوعیت این است که منحصر به یک مورد نیست، نوع است، هیئت فاعل، نوع این هیئت هر کجا باشد، نوعیت به لحاظ عدم انحصار، به لحاظ عدم اختصاص به لفظ. اگر ملاک نوعیت، عدم انحصار است، عدم اختصاص است، خب این همان طور که در هیئات است، هیئات انحصار ندارند، هیئت فاعل هر کجا باشد، این عدم انحصار در مواد هم هست. ضاد و راء و باء هر کجا باشد. پس همان طور که وضع هیئات، نوعی هست، باید وضع مواد هم نوعی هست. این که مشهور است وضع مواد شخصی هست، وضع هیئات نوعی هست، این اساسی ندارد. اگر شخصی هست مواد، هیئات هم شخصی هست، اگر هیئات نوعی هست، مواد هم نوعی هست. یکی نوعی یکی شخصی، وجهی ندارد. این که مرحوم اخوند فرمود ان المعروف، شاید خودش هم قبول ندارد. از باب این که اشکال نکرده است می گوییم قبول دارد. ان المعروف کون وضع الهیئات نوعیه و المواد شخصیه، این وجهی ندارد.

س:

ج: ملاک نوعیت را گفتیم عدم انحصار. ملاک شخصیت، تمایز. تمایز شیء عن شیء. ملاک نوعیت عدم انحصار.

این را دیروز ناقص بیانش کردیم که امروز اشکال را تمام کردیم.

و لکن به ذهن می زند که نه. ملاک شخصیت و ملاک نوعیت، این که مستشکل گفته است نیست. ملاک شخصیت یعنی وضع شخصی ان که یک لفظ متشخصی را، متعینی را شما تصور بکنید در مقام وضع. در مقابل وضع نوعی که یک متشخصی را، شخصی را در مقام وضع ملاحظه نمی کنیم. موضوع را شخص قرار نمی دهیم. این اصل جواب از مرحوم حاج شیخ اصفهانی هست. وضع شخصی یعنی ان لفظ متشخص است. شخص است. وضع نوعی یعنی ان لفظ متشخص نیست. شخص نیست. نوع هست. خب در مواد موضوع شخص است. ضاد و راء و باء، شخص را شما وضع کردید. درست است که این شخص در هر کجا باشد، ولی متصور شما این شخص است. ضاد و راء و باء که ضاد اول باشد راء دوم باء سوم، این شخص را تصور کردی، وضع کردی برای ایجاد الم. اما در هیئت، شخص را تصور نکردی. یعنی وضع نکردی. درست است که گفتی هیئت فاعل، یعنی موضوع شما هیئت فاعل نیست. هیئت منهای این فاء و عین و لام است. ان هیئت، شخص نیست. در ماده، ماده شخص است. خودش را می توانی تصور بکنی. ضاد و راء و باء، می نویسی، تصور می کنی، می گویی ضاد و راء و باء را هر کجا باشد، من چه کار دارم کجا هست، ولی ضاد و راء و باء که ردیف هم شد، این ها معنایش ایجاد الم است. هر کجا می خواهد باشد. عام است. اما این شخص را تصور کردیم. ضاد و راء و باء را. شخص را تصور کردیم. اما در هیئت فاعل امکان ندارد شما هیئت فاعل را…درست است که هیئت فاعل را در ضمن فاعل، ان را که وضع کردی، ان، شخص نیست. ضاد و راء و باء، یک نوع شخصیتی دارد. تشخصی دارد. ضاد و راء و باء. اما هیئت فاعل چون به ذهن نمی اید هیئت منهای به اصطلاح ماده، ان هیئت را، هیئت مشتخص به فاعل را که نمی خواهیم وضع بکنیم. خلف است. می خواهیم کلی را وضع بکنیم. ان کلی چون به ذهن نمی اید الا در ضمن فردی، می گویند که موضوع نوع است. نوعی که با هیئت فاعل به ان نوع اشاره می کنی. یعنی فرقش همین است. ضاد و راء و باء، شخص است. هیئت فاعل، شخص نیست. چون شخصی شدنش به این است که او فاعل باشد. این را الان داری الغاء می کنی. شخصی که به ذهن امده، شخصیت را داری الغاء می کنی. نمی خواهی هیئت فاعل را وضع بکنی. نه. فاعل را دخالت ندارد در وضع ان هیئت. موضوعش را هیئت مجرد از فاء و عین و لام است. منتهی با هیئت فاعل، به او اشاره می کنی. چون او را تصور نکردی بشخصه، آن را می گویند وضع نوعی. به خلاف ضاد و راء و باء که بشخصه ان را تصور کردی، می گویند وضع شخصی.

س:

ج: می گوییم ضاد و راء و باء که یکی اول یکی دوم یکی سوم، هر کجا بود، من این ضاد و راء و باء را وضع کردم برای ایجاد الم. موضوع ما ضاد و راء و باء است که همین را تصور کردیم. همین ضاد و باء و راء را تصور کردیم. به خلاف هیئت فاعل. ان هیئت را من تصور نکردم. هیئت فاعل را تصور کردم. ان را هم که وضع نکردم. ان را که وضع کردم و بهش اشاره می کنم، با هیئت فاعل است. مقصود کسانی که …این را در مصباح المنیر هم که نگاه کنید، همین طور معنی می کند. سه تا کلمه را می اورد، همین طور معنی می کند. بعد دوباره در ضمن هیئات معنی می کند. اول می گوید ضاد و راء و باء، معنی می کند. ضاد و راء و باء، این، شخص این ضاد و راء و باء را من تصور کردم. وضع شخصی ست. اما هیئت فاعل، آن شخصی را که تصور کردم، هیئت فاعل است، برای ان وضع نکردم. ان را وضع نکردم. ان نوعش را وضع کردم که ان نوعش را هم بشخصه، قابل تصور نیست.

س: هر دو امر سیالی هستند.

ج: شخصی بودن و نوعی بودن، به لحاظ لحاظ است. شخص ضاد و راء و باء را تصور کردی، می شود شخصی. اما نوع ان هیئت را که نمی توانی تصور کنی. فقط بهش اشاره می کنی با یک شخصی. ان نوع را تصور کردی. شخص هیئت فاعل، قابل تصور نیست الا در ضمن فاعل که ان را نمی خواهی وضع بکنی. ان را که وضع می کنی، منهای وضع فاعل است. ان هم که منهای وضع فاعل است، شخص نیست. نوع است. همین را می خواهیم بیان بکنیم.

س: وضع شخصی بدون هیئت اصلا معنی دارد؟

ج: بله. اصلا مصباح المنیر همین طور لغات را معنی می کند. می گوید ضاد و راء و باء، معنایش این است. بعد در هیئات بیانش می کند. … ضاد و راء و باء در هر کجا باشد، شخص لفظ… شخصی ممکن است… معنای شخص نه این که از اعلام است. این شخص ضاد و راء و باء را من تصور کردم. شخص ضاد و راء و باء را برای ایجاد الم وضع کردم.

این است که معروف که می گویند… تا به حال شما می شنیدید، به این اعتراف می کردید به ارتکازتان که در مواد وضع شخصی ست، در هیئات وضع نوعی ست. ان که معروف است، حرف درستی هست. ولی خب حالا چون ادامه دارد این بحث و ثمره ای ندارد، این بحث را رهایش می کنیم تمامش می کنیم. خب حالا تامل بکنید. این ها حرف بزرگان است. حرف حاج شیخ اصفهانی، فرموده است.

مساله بعدی که باقی مانده است، اخرین بحثی که باقی مانده است از بحث وضع که دیگر از این خارج می شویم، می اییم به بحث حقیقت و مجاز، بحث وضع، وضع در مبهمات است. ما یک عده اسماء داریم بهش می گویند اسماء مبهمه. مثل اسماء اشاره. ان. اون. ضمیر. موصولات. این ها را می گویند اسماء مبهمه. بحث در موضوع له اسماء مبهمه است. موضوع له اسماء مبهمه چیست.

در تعیین موضوع له اسماء مبهمه، اقوالی ست که ما سه قول را متعرض می شویم. کفایت می کند همین سه قول.

قول اول قول مرحوم اخوند است. مرحوم اخوند از اول یک جور امده است تا اخر. می گوید که فرقی بین اسماء مبهمه و اسماء معینه نیست. فرقی بین مدلول حرفی و اسمی نیست. فرقی بین اخبار و انشاء نیست. فرقی بین مبهم و غیر مبهم نیست. هیچ فرقی این ها با هم نمی کنند. فرموده است که هذا اسم اشاره است، هذا با المفرد المذکر، فرق نمی کند. هذا مبهم. المفرد المذکر مبین. گفته است که معناشان وضعشان عام است. موضوع له شان عام است. هیچ فرقی با هم نمی کنند. الا در علقه وضعیه. فرموده است هذا هم برای مفرد مذکر وضع شده است، معنایش مفرد مذکر است، منتهی قید دارد. در جایی که می خواهی باهاش اشاره کنی. قید علقه وضعیه است بین هذا و مفرد مذکر علقه وضعیه است. این علقه وضعیه اش مختص است به جایی که اذا اشرت. چنان چه انت، انت برای مفرد مخاطب است. با کلمه مفرد مخاطب فرق نمی کند. الا این که در المفرد المخاطب وضع شده است برای ان معنایش، اذا لم نشر. انت وضع شده است برای همان مفرد مخاطب، علقه وضعیه اش در جایی ست اذا اشرت. اذا اشرت، قید علقه وضعیه است. موضوع له مبهمات، با ان معانی که برایش نقل کردند، هذا را گفتند للمفرد المذکر. گفتند موضوع له هذا با مفرد مذکر، یک چیز است. فرقشان این است که هذا وضع شده است برای مفرد مذکر لیشار به الیه. باید یک اشاره ای در بین باشد. اگر هذا گفتی، اشاره ای در کار نبود، این علقه وضعیه در این جا محقق نیست و من الاغلاط است. فرموده است چه طور لحاظ از کیفیات استعمال است، آلیه، لحاظ آلی از کیفیات استعمال است، اشاره و تخاطب هم، این ها از کیفیات استعمال است. استعمال می کنیم به نحو اشاره ای. استعمال می کنیم به نحو مخاطبه ای. تخاطبی از کیفیات استعمال است. کما این که ان لحاظ، آلیه، استقلالیه، از موضوع له خارج است، اشاره، تخاطب، این ها، توصیف، توصیف هم در موصولات، این ها هم از موضوع له خارج است. این که شما می گویید هذا تعین می کند، مفرد مذکر خاصی می شود، نه این که هذا برای مفرد مذکر معین وضع شده باشد. ان خاص بودنش از اشاره امده است. هذا معرفه است این ها چی هست. هذا، مفرد مذکر. این که الان معرفه شد، می بیینید معنایش معرفه است، به برکت این است که شما با اشاره به او استعمال کردید. اشاره نکنی، هذا غلط است. تشخص، خصوصیت، معرفه بودن، این ها از قبل ان اشاره و تخاطب و توصیف و این ها امده است. و گرنه اشاره جزء موضوع له نیست که موضوع له بشود معرفه. نه. هیچ فرقی بین مفرد مذکر و هذا در موضوع له نیست. هر دو معنایشان یکی هست. انما الاختلاف فی العلقه الوضعیه. این فرمایش مرحوم اخوند. همه اش هم این را تکرار می کند. لحاظ، قصد حکایت، انشاء، اشاره، تخاطب، همه این ها می گوید از کیفیات استعمال است. این ها دخیل در مستعمل فیه نیستند. این ها دخیل در موضوع له نیستند. این مبنایش هست. اساس دعوای اتحاد و همه این ها، اساسش این است این ها می گوید که از کیفیات استعمال است. چیزی که از کیفیات استعمال باشد، معنی ندارد جزء مستعمل فیه باشد. جزء موضوع له باشد. این فرمایشی که مرحوم اخوند فرموده است.

خب همان اشکالات سابق بر مرحوم اخوند شده است که اگر بناء باشد هذا با مفرد مذکر، یک معنی داشته باشد، لازمه اش ترادف است. باید بتوانیم به جای مفرد مذکر، هذا را بیاوریم. به جای هذا، مفرد مذکر را بیاوریم و این غلط است.

خب جوابش هم همان که سابق گذشت. لازمه فرمایش مرحوم اخوند ترادف نیست. ترادف دو تا شرط دارد. موضوع له واحد باشد، علقه وضعیه هم سیان باشد. علقه وضعیه در هذا، با مفرد مذکر، دو تا هست. چون علقه وضعیه شان دو تا هست، ترادف لازم نمی اید. این قبلا گذشت. داستانش تمام شد.

مرحوم اقای خوئی، این جا یک اشکال علاوه کرده است. مرحوم اقای خوئی فرموده است در محاضرات و لو قبول بکنیم لحاظ، از کیفیات استعمال است، لحاظ آلی، لحاظ استقلالی، جزء مستعمل فیه نیست. جزء موضوع له نیست. و لو ان جا ما قبول بکنیم، ولی در اشاره، توصیف، این ها را ما قبول نداریم. اشاره کردن که از کیفیات استعمال نیست. استعمال توقف دارد به لحاظ. باید لحاظ بکنیم که این استعمال باید عن لحاظ باشد. قبول. لحاظ آلی. خصوصیت لحاظ. این از کیفیات استعمال است. وقتی استعمال کردی، چه طور لحاظ کردی. این را قبول داریم. ولی اشاره که از کیفیات استعمال نیست. استعمال که به اشاره که توقف ندارد. این است که واضع اگر خواسته باشد اشاره را دخالت بدهد، باید حتما در موضوع له اخذ بکند. این است که شما می گویید اشاره جزء موضوع له نیست، تخاطب جزء موضوع له نیست، باید این را جزء موضوع له بیاورد. چون این ها از مقومات استعمال نیست. فرموده است فرق می کند اشاره و تخاطب، فرق می کند با لحاظ آلی و استقلالی. سلمنا لحاظ آلی و استقلالی از مقومات استعمال است، جزء مستعمل فیه نیست. جزء موضوع له نیست. سلمنا. ولی در اشاره و تخاطب که این طور نیست. اشاره و تخاطب از کیفیات استعمال نیست. لذا اگر واضع خواسته باشد هذا را برای مفرد مذکر مع الاشاره جعل کند، باید اشاره را جزء موضوع له بیاورد. باید بگوید برای مفرد مذکری که بهش مثلا اشاره شده است. باید قید بیاورد. این طور اشکال کرده است بر مرحوم اخوند.

و لکن در ذهن ما این است که این اشکال وارد نیست. اولا اشاره از کیفیات استعمال است. سیاتی در بعضی از اقوال سیاتی که استعمال هذا، انت، هو، امثال ذلک، ان ها بدون اشاره امکان ندارد. شما وقتی می گویی او، در ذهنت یک اشاره ذهنی می کنی که می گویی او. وقتی می گویی ان، با دستت، با چشمت، با سرت، باید اشاره؟ استعمال این ها بدون اشاره امکان پذیر نیست. این که ایشان فرموده است فرق بین اشاره و لحاظ، می گوییم نه. فرقی نیست. همان طور که بدون لحاظ، نمی شود استعمال کرد، بدون اشاره هم این ها را نمی شود استعمال کرد. این اولا. ثانیا شما افرض که این ها از کیفیات استعمال نیست. اشاره کردن، تخاطب، از کیفیات استعمال نیست. به قول خودش، پس باید بالمواضعه باشد. وضع، قرارداد، در بین باشد. خب سلمنا. باید قرارداد باشد. باید این ها قرار شده باشد. این که ایشان نتیجه می گیرد باید قرارداد باشد پس در موضوع له اخذ شده است، این نتیجه را نمی دهد. ما قبول داریم اشاره، تخاطب، این ها باید با قرارداد باشد. باید واضع بگوید که عند الاشاره هذا را. خیلی خب. سلمنا. باید بالمواضعه باشد. بالوضع باشد. اما بالقرار، دو جور است. قرار، علقه وضعیه را قید بزند، می شود قرار، موضوع له را هم قید بزند، می شود قرار. این که ایشان فرموده است چون این ها با قرار، درست می شوند، پس جزء موضوع له هستند، نه. با قید علقه وضعیه هم می سازد. در ذهن ما این است که این داستان علقه وضعیه و تقیید علقه وضعیه، به بیانی که سابق نقل کردیم، اصل عبارت از حاج شیخ اصفهانی هست، به ذهنم می اید که این جا در ذهن مرحوم اقای خوئی نبوده است. فکر کرده است که اخوند می گوید که اصلا هیچ چی. تخاطب و اشاره هیچ. در حالی که اخوند، تخاطب و اشاره را قید علقه وضعیه می داند. در ذهنش، ان داستان تقیید علقه وضعیه، نبوده است. به اخوند اشکال می کند می گوید که این ها مقومات استعمال نیست. پس باید در موضوع له اخذ شده باشد. می گوییم درست است. مقومات استعمال نیست. اما این، نتیجه نمی دهد که پس در موضوع له اخذ شده است. اخوند می گوید نه. در علقه وضعیه اخذ شده است. در ذهنم این است که داستان علقه وضعیه را از یاد برده است مرحوم اقای خوئی در این مناقشه و کلام اخوند را درست بیان نکرده است.

پس مرحوم اخوند فرمود معنای هذا، معنای هو، معنای انت، این ها معنای عامی هستند. مثل معنای مفرد مذکر. منتهی علقه وضعیه، قید دارد.

اشکال بر مرحوم اخوند همان اشکالی ست که در بحث معنای حرفی و معنای اخبار و انشاء گذشت. اولا اگر بناء باشد که معنای این ها یکی باشد، باید استعمال هر کدام در جای دیگری، و لو مجازا باید صحیح باشد. در حالی که ما می بینیم که استعمال یکی از این ها در جای دیگری و لو مجازا، غلط است. نمی توانی هذا را به جای مفرد مذکر بیاوری. مفرد مذکر را به جای هذا بیاوری. هذا. هذا الرجل عالم. بعد بگو المفرد المذکر عالم. ان معنی را نمی رساند. به جای ان نمی تواند بگوید. به جای باز المفرد المذکر خیر من المفرده المونثه. المفرد المذکر خیر. به جایش بگو هذا خیر من هذه. غلط است. صحبت سر این است که اگر بناء باشد هذا معنایش المفرد المذکر باشد، با لفظ المفرد المذکر، یکی باشد معناهایشان، باید ما بتوانیم جایی که می گوییم هذا، هذا را بتوانیم برداریم، بگوییم المفرد المذکر. معنی همان باشد. هذا الرجل عالم. این جا هذا را استعمال کردیم. درست است. هذا الرجل عالم. شما می گویی هذا معنایش همان المفرد المذکر است. خب هذا را بردار. المفرد المذکر الرجل عالم. نمی رساند ان معنی را. من گفتم ان، عالم. نمی رساند ان معنی را. شما جاهایی که هذا را در هر معنایی استعمال کردی هذا الرجل، این اشاره داری می کند. این رجل. ان. الان در ذهنتان دارید می گویید ان رجل. حالا می خواهیم هذا الرجل را برداریم، المفرد المذکر به جایش بگذاریم. ایا المفرد المذکر به جای هذا الرجل غلط است؟ همان معنی را می رساند؟ یا او، یک مفهوم است، این یک مفهوم دیگر است؟ زید عالم است، نمی رساند ان مرد عالم است. باز فرق می کند معنایش.

این است که نتیجه چه می گیریم از ان حرف ها. فرمایش مرحوم اخوند که فرمود معنای هی لازمه اش این است که بتوانیم به جای لفظ هذا، الرجل را بگذاریم. همان معنی را بفماند. همان معنی را بفهمانیم نه یک معنای دیگری را. غلط است که بگویی هذا الرجل عالم، بعد بگویی المفرد المذکر به معنی هذا الرجل. المفرد المذکر به معنی هذا الرجل غلط است. این یک معنای دیگری دارد. غلط است. اگر کسی بگوید من گفتم المفرد المذکر عالم، یعنی آن، عالم. می گویند که تو از محاوره خارج شدی. غلط است. این است که نتیجه چه می گیریم؟ غلط است. پس ادعاء مرحوم اخوند، وحدت معنیین را غلط است.

ثانیا وجدان هم بر همین حکایت دارد. که ما از هذا، همان وجدانی که در معنای حرفی و اسمی می گفتیم، در خبر وانشاء می گفتیم، همان وجدان را تکرارش بکنیم لو کان، وجدان می گوید از هذا یک معنی می فهمیم. از المفرد المذکر یک معنی می فهمیم.

س:

ج: اخوند می گوید موضوع له واحد است. تصریح می کند. می گوید که هذا وضع شده است برای المفرد المذکر. فرض این است. … ذلک با المفرد المذکر، دو معنی دارند. … ما مفهومش را می گوییم. از ذلک یک معنی به ذهن می اید. از المفرد المذکر، یک معنی به ذهن می اید. ذلک معنایش ان است. المفرد المذکر معنایش مفرد مذکر است.

این هم درست است. این که معنای اسماء اشاره، با این هایی را که مرحوم اخوند گفته است، معناهایشان با هم متباین اند. وجدان همین را می گوید که معنای هذا، المفرد المذکر، مفهومشان، دو تا مفهوم متباین اند، ارتکاز همین را می گوید. لذا فرمایش مرحوم اخوند که فرمود موضوع له واحد است، غلط است.

مبنای دوم مبنایی ست که مرحوم اقای بروجردی فرموده است و بعضی دیگر قبول کردند. مرحوم اقای بروجردی می خواهد بگوید که مبهمات این ها لبشان حرف هست اصلا این ها اسم نیستند. مبهمات یک معانی آلی دارند. معانی اندکاکی مثل حروف. راز این که مبنی هم هستند، رازش همین است. مبهمات، یک معنای حرفی دارند. الحق و الانصاف یک دقتی کرده است. گفته است شما ببینید. شما وقتی می گویید هو، او، او، ارتباط خودت را با ذهنت، در ضمیر غائب باز در ذهن، ارتباط خودت را به ان مرجع ضمیر، با او، داری بیان می کنی. ربط امتداد خیالی؟ یک امتداد خیالی بین ذهن شما و ان مرجع ضمیر او، هذا. این. این که می گویی هذا، ارتباط خودتان را با ان شخص، ربط خودتان را با ان شخص، با این هذا، دارید بیان می کنید. یا تو. شما. تو و شما، برای بیان ارتباط شما هست با ان طرف. انت برای این ارتباط وضع شده است. این معنای اندکاکی. هو برای ان معنای ربطی، معنای اندکاکی وضع شده است. یک معنای غیر مستقل. یک معنای حرفی. و لذا شده است مبنی. اصلا این ها را شما بگو که حرف است. بعضی ها هم گفتند. گفتند کی گفته است هذا، الذی، هو این ها اسم هست. حرف است. بعد گفته است ان قلت که اقا این ها مبتدا قرار می گیرند. چه طور می شود حرف یک مبتدا قرار بگیرد. جواب داده است. گفته است که ان مبتدا، ان مشار الیه است در حقیقت. شما اشاره می کنید. هو او قائم. قائم برای اون هست. بر اون سوار می کنید. نه بر او. بر او قائم سوار نمی شود. قائم با اون متحد است. با طرف او. آن. آن، زید است. آن را نمی خواهید بگویید که با زید متحد است، ان را که ان نشان می دهد، او مبتدا است. ان زید است. ان خارج مبتدا است.

س: اولین بار است که در ادبیات یک امر خارجی را ما مبتدا قرار می دهیم.

ج: اتفاقا در ادبیات هم این حرف هست. می گوید گاهی می گوید زید قائم. گاهی زید را می اورد این جا، می گوید قائم. یک طرفش خارج است. این را می گوید قائم. کتاب را دستش می گیرد، … گاه گاهی خبر را فقط می اورد. لفظ ندارد. حمل می کند…اصلا اتحاد. حمل می کند …کتاب را دستش می گیرد می گوید کتاب. ان که دستم هست، کتاب. … از اول وضع می گفتیم که بشر اولی همین طور بوده است. خود معانی را احضار می کرده است برای انتقال. ارام ارام، این الفاظ بدل ان معانی هست. اولش ان معانی است. ان معانی را احضار می کرده است، احکام را بر معانی بار می کردند. بعدا الفاظ را اوردند برای راحتی مطلب.

این است که مرحوم اقای بروجردی دقت کرده است. می گوید که ان که مسند الیه است. ان که مبتدا هست، ان مشار الیه است. این را بفهمید. معنی ندارد که این، این، معنای این، زید نیست. این که الان می گویی، این معنای اشاره ای هست. معنای اشاره ای که زید نیست. ان مشار الیه زید است. قائم هست. وقتی حکم به اتحاد می کنید، حکم به اتحاد چه می کنید؟ چی را می خواهید بگویید قائم است. این قائم است، یا ان مشار الیه قائم است. این که معنی ندارد که قائم است. این است که فرموده است که اسماء اشاره موضوع اند برای معانی اندکاکی، برای معانی حرفی. و لو نگفته است خودش این ها حرف هستند. بعضی دیگر اضافه کردند. گفتند که اصلا این ها حرف هستند. حالا مهم نیست. ما در اسمش بحث نداریم. شما بگو اسم است. حرف است. مهم نیست. حقیقتش چیست؟