اصول ـ جلسه ۱۰۳ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در تحلیل معانی مبهمات بود. در اصطلاح ادباء به عده ای از اسماء مبهمات اطلاق می شود مثل اسماء اشاره، ضمائر، موصولات و امثال این ها. کلام در تحلیل معانی این الفاظ بود.

عرض کردیم سه نظر عمده در تفسیر این ها گفته شده ست. نظر اول نظر مرحوم اخوند بود که می فرمود این ها هم مثل اسماء وضع شده اند برای معانی عام.

نظر دوم نظر مرحوم اقای بروجردی بود در نهایه الاصول. ایشان فرموده است که معانی این ها معانی حرفیه است. معانی حرفیه یک معانی اندکاکیه. یعنی ؟ بین دو شیء. نظیر همان که ما در معنای حروف ادعاء می کردیم، ایشان فرموده است که این اسماء برای معانی اندکاکیه وضع شده است. هذا برای اشاره. اشاره یک واقعیتی ست. یک واقعیتی ست مندک بین مشیر و مشار الیه. این که با ذهنتان می گویید او. ارتباط برقرار می کنید بین خودتان و ان مرجع ضمیر یا مشار الیه، این حقیقت اشاره است. یک امتداد خیالی. یک خط ممتد خیالی مثلا بین نفستان و ان شیء ایجاد می کنید. همان اشاره ذهنی، اشاره خارجی، فرض فارض نیست. یک واقعیتی ست. منتهی اندکاکی. مستقل نیست. قائم به مشیر و مشار الیه است. فرموده است این اسماء برای ان واقعیت وضع شده ست نه برای مشار الیه. ایشان ادعاء کرده است که ابن مالک هم که می گوید این جا بذا لمفرد مذکر اشر، ان هم به همین اشاره دارد. نمی گوید ذا معنایش مفرد مذکر است که اخوند می گفت معنای ذا، مفرد مذکر است. نه. بذا لمفرد مذکر. بذا برای ان اشاره هست. بذا لمفرد مذکر اشر. به ان اشاره ذا نه این که معنایش مفرد مذکر است. بذا لمفرد مذکر اشر، ذا برای ان اشاره که معنای حرفی هست، وضع شده ست، ابن مالک هم به همین اشاره دارد. این فرمایشی ست که ایشان فرموده است. و فرموده است جهتی هم که این ها مبنی هستند، جهتش این است که معنایشان معنای حرفی اند. نه که شبیه …این معنایشان حرفی ست. علماء می گویند شبیه معنای حرفی هست. اسماء که مبنی می کنند، وجه بناء را شباهت به معنای حرفی قرار می دهند. ایشان می گوید اصلا معنایش حرفی هست. بعضی ها ترقی کردند که اصلا خود این ها هم حرف هستند. کی گفته است اسم است. این فرمایشی که مرحوم اقای بروجردی، تلاشی که کرده است و زحمتی کشیده ست و فرموده است معانی این اسماء، معانی اندکاکی و معانی حرفیه است.

و لکن در ذهن ما این است که این، خلاف ارتکاز است. ما دلیل محکمی بر رد ایشان نداریم. می گوییم این خلاف ارتکاز است. وقتی که می گویند…

س:

ج: می گوید ابن مالک هم همین را می گوید. نگفته است معنای ذا مفرد مذکر است. گفته است اشاره کن. پس ذا معنایش مفرد مذکر است. اصلا ادباء این جا چی می فهمند که بحث بکنند. این ها بحث های دقیقی هست. ربطی به ادباء ندارد. اصلا این بحث ها مگر در ادبیات مطرح شده است که این را انکار کند یا ان را گفته باشد. یک بحث های تحلیلی ست. ربطی به ادبیات ندارد. ادبیات به الفاظ کار دارد. این ها امدند عمق ان معانی را تحلیل می کنند. چه ربطی به ادبیات دارد که ادباء گفتند یا نگفتند. حالا گفتند یا نگفتند هم مهم نیست. خود مرحوم اقای بروجردی برای خودش یک ادیب هست. من یقین دارم هنوز ان که ایشان می گوید، شما تصور نکردید. باید مطالعه کنید دقت کنید که چه می گوید او اصلا.

این است که ما نمی توانیم در برهان مستحکمی در رد ایشان نداریم. ان که ما ادعاء می کنیم، خلاف ارتکاز است. وقتی می گوید ان. معنای ان، همان است. این که ایشان ادعاء می کند معنای ان، این ارتباط شما با او هست، خلاف ارتکاز است. ان، یعنی او. ان که مرادف هذا هست، حالا هذا را در عربی نتوانیم بفهمیم، کلمه او، کلمه ان، این ها را استعمال می کنیم، این ها را، ارتکاز این است که او که می گوییم، او را در ان مرجع ضمیر استعمالش می کنیم. مرجع ضمیر را احضار می کنیم نه ارتباط ما را به ان مرجع ضمیر. ان امتدادی که بین من و ان ارتباطی که بین من و او محقق شده است، این، خلاف ارتکاز است. لذا گاهی می گوییم ان، بعد بیانش می کنیم. ان رجل. هذا الرجل. این رجل بیان همان ان است. همان هذا هست. چه طور الرجل او هست، هذا هم به ارتکاز می گوید همان است. هذا الرجل. ان رجل. این آن، با رجل، در ارتکاز این است که یک چیز اند. چه طور گاه گاهی هذان که می گوییم ان دو، اگر معنای هذا این ارتباط باشد، ارتباط این جا واحد است. ما یک ارتباط بیشتر  با ان دو نفر نداریم، ولی می گوییم هذان الرجلان. این که می گوییم هذان الرجلان، این ها نشانه این است که معنای هذا، معنای هذان، ان ها هستند. ان مشار الیه است. نه ارتباط ما به مشار الیه. این که ایشان ادعاء فرموده است معانی این اسماء، معانی اندکاکی اند. معانی حرفی اند. عبارت است از ارتباط شما به ان اشیاء، و در نهایت خب فرموده است موضوع له این ها خاص است چون ارتباطات، معنای اندکاکی ست. جامع ندارد. نه. این، خلاف ارتکاز است. ما بیش از این، دلیل نداریم که فرمایش ایشان را رد بکنیم. همین منبهات است که ما از هذا، ان کسی، ان کسی نه این که توصیف ما را دارد بیان می کند، ان کسی، همان موصوف را دارد بیان می کند. ارتکاز بر این است لذا فرمایش ایشان خلاف ارتکاز است.

س: قریب و بعید داشتن اشاره، موید اقای بروجردی ست.

ج: راست می گویید.

می گویند این اسماء اشاره برای ارتباط وضع شده است. لذا گاهی با لام می اید. ذلک ارتباط را بعید بیان می کند. گاهی هم که نه. ذا می اید. هذا می اید. ارتباط را قریب بیان می کند. این هم یک منبهی …یادمان رفته بود این را. این منبه را هم در تایید فرمایش ایشان اوردند. ولی خب این ها قابل جواب است. ذلک اگر هم بگوییم ذلک عبارت است از ان معنی، ما اشاره را، یک نکته فقط، ما اشاره را از موضوع له خارج نمی کنیم. اگر ما می گفتیم اشاره جزء موضوع له نیست، جزء علقه وضعیه نیست، می گفت پس چرا قریب و بعید دارد. اگر ما اشاره را از حیطه موضوع له، وضع، خارج می کردیم، این اشکال وارد بود. ولی ما می گوییم نه. اشاره هم در حیطه موضوع له هست، ولی معنای هذا، اشاره نیست. معنای هذا…حالا بیان حاج شیخ اصفهانی را بیان می کنیم، معنای هذا همان مفرد مذکری ست که مشار الیه واقع شده است. یشار الیه است. خب وقتی اشاره را اوردی جزء، خب اشاره قریب دارد بعید دارد. با این هم می سازد. لذا منبهی را بعضی بزرگان هم، فرمایش ایشان را تایید کردند. قبول کردند. فرمایشی که قابل ارائه است. ولی خلاف ارتکاز است. این است که فرمایش ایشان را با خلاف ارتکاز، نمی توانیم بپذیریم.

س: هاء در هذا اسم است. ما بحث مان در ذا هست.

ج: موید گفت این که ان اشاره را با حروف، دور و نزدیک می کنیم، این دلیل این هست که ذا برای اشاره وضع شده است. اگر ذا برای اشاره نبود، چه طور با حرف کاف، بعید می شد. او موید می اورد که ذا پس برای اشاره هست. می گوییم راست می گویید. این حرف را می اوریم، اشاره را قریب و بعید می کند، اما این دلیل نمی شود که ذا برای اشاره باشد. این غایتش این است که اشاره هم دخیل در موضوع له است. اما معنای ذا، نفس اشاره باشد، نه. این دلیل ندارد.

این فرمایش مرحوم اقای بروجردی.

و اما نظر سوم که فرمایش حاج شیخ اصفهانی هست. مرحوم حاج شیخ اصفهانی، یک بین بینی را گرفته است. نه مقابل اخوند که بگوید معنای این ها، مجرد ربط و اندکاک اند. نه حرف اخوند که می گفت ذا معنایش مفرد مذکر است. نه. یک بین بین. فرموده است معنای اسماء اشاره، معنای ضمائر، همین هایی ست که می گویند منتهی با یک قیدی. با قید عند الاشاره. رجل وضع شده است برای ذات رجل؟ من کان له اله الرجولیه. اما ذا وضع شده است برای ذات الرجل، ذات الکتاب ووو، موضوعات مختلفه، منتهی عند الاشاره علیه. یک عند الاشاره ای دارد. موضوع له، این ذوات با وصف اشاره است. ذوات مشار الیه. فرق ذا با الرجل همین است. در الرجل، البته از ؟ فرق دارد. الرجل، موضوع له ان یک چیز خاص است. وضعش هم خاص است. اما در ذا، وضع عام است. موضوع له ها خاص است. موضوع له های عدیده ای داریم. به هر چه که اشاره می کنی، ان ها موضوع له های ذا هستند. منتهی موضوع له ذا هستند عند الاشاره علیه. حالا عند الاشاره خارجا. خارجا اشاره کنی با ید، با چشم با دست با عصا و هر چیزی. یا ذهنا اشاره بکنی. هذا الرأی رای قوی. اشاره ذهنی می کنی. فرقی نمی کند. استعمال این اسماء بدون اشاره، غلط است. این ها وضع شدند برای ان معانی با این وصف، عند الاشاره الی تلک المعانی. این است که نه اشکال مرحوم اخوند را دارد که می گفت نه. موضوع له مفرد مذکر است که لازمه اش می گفتند ترادف است. استعمال یکی در جای دیگری باید جائز باشد. نه اشکال کلام مرحوم اقای بروجردی را دارد. هذا الان با ذا اشاره می کنیم به ذات همان مشار الیه. معنای ذا، همان مشار الیه است نه رابطه بین شما و مشار الیه. یک حرف وسطی هست. نه ان، نه این. ما داریم تحلیل می کنیم. بحث لغوی نیست. این ها یک تحلیلاتی ست که…

س: خودش فی نفسه چه معنی دارد.

ج: ذا معنایش مفرد مذکر است عند الاشاره. مفرد مذکر مطلق نه. مفرد مذکر در حال اشاره. هیچ اشاره نکنی، معنی ندارد. حتما باید یک اشاره ای صورت بگیرد.

این هم فرمایش ایشان که نظر سوم است. این فرمایش ایشان که فرموده است معانی این اسماء عبارت اند از همان مصادیق با قید اشاره، ان که در ذهن ما هست، این است که نه. این خلاف ارتکاز است که معنای هذا، همان الرجل باشد با قید عند الاشاره. منبهش چیست. خلاف ارتکاز ادعاء ست. منبهش این است که وقتی می گوییم هذا الرجل، ان عطف بیانش را می اوریم، این ها همه نیاز به تتمه دارد، الذی جائنی، وقتی می گوییم هذا الرجل، احساس نمی کنیم که دو بار، رجل به ذهن ما امده است. طبق فرمایش ایشان، باید یک بار از هذا رجل به ذهن امده باشد چون برای رجل وضع شده است. اشاره هم که محقق است. داریم هذا الرجل اشاره هم داریم می کنیم. و یک بار هم که گفتیم الرجل و این خلاف ارتکاز است به هذا الرجل، دو بار ان واقعیت رجل به ذهن نمی اید. این که دو بار به ذهن نمی اید، شاهد این است که هذا، برای معنای الرجل وضع نشده است. الرجل یا با قید عند الاشاره. این ارتکاز ما می گوید هذا برای الرجل وضع نشده است بحیث که موضوع له هذا با الرجل اختلافشان در سعه و ضیق باشد. رجل عام است. چه اشاره بکنی یا نه، رجل برای این حقیقت وضع شده است. اما هذا وضع شده است برای این حقیقت به شرط اشاره. عند الاشاره. حین الاشاره. این که همان معنی باشد با یک خصوصیتی، خلاف ارتکاز است. لذا ما نتوانستیم نظر ایشان را هم وجدان بکنیم. امر امر ؟ هست. همه مردم هذا را استعمال می کنند. می خواهیم ببینیم وقتی هذا را استعمال می کنند، این هذا را برای چه معنایی استعمال می کنند. هذا الرجل که می گوید، این هذا، در چه معنایی استعمال می شود. استعمال می شود در مفرد مذکر. اخوند می گفت لیشار. لیشار به عنوان قید الوضع. یا لنفس الاشاره یا للمفرد المذکر المشار الیه. اشاره را همه می اورند. منتهی فرق حاج شیخ اصفهانی با مرحوم اخوند این است که اخوند از حیطه موضوع له خارجش کرد. برد در علقه وضعیه که مبتلی به ان اشکال بود. اما ایشان می اورد نه. جزء موضوع له قرار می دهد. فرق ایشان با مرحوم اخوند این است که ایشان می فرماید این اسماء وضع شده است برای این واقعیات. واقعیات اعم از موجود ذهنی و خارجی. وجود جزء موضوع له نیست. این واقعیات. منتهی این واقعیات به شرط الاشاره. عند الاشاره الیها که این هم در ذهن ما این است که خلاف ارتکاز است.

ان که یساعده الارتکاز، در ذهن ما هست و ادعاء داریم که این مساعد ارتکاز هست، این است که عرض ما این است که این اسماء، این اسمائی که به ان ها گفتند مبهمات، این ها وضع شده اند برای یک معانی مبهمه ای. برای یک معانی مبهمه ای که ابهام دارد الا من جهه الاشاره. معانی مبهمه ای که عدم ابهامشان، نقطه روشنشان، این است که مشار الیه هستند. ما می گوییم ذا، برای حقیقت رجل وضع نشده است. ذا وضع شده است برای ان. ان، یک معنای مبهمی ست. ان، یک معنای مبهمی ست فقط یک جهت روشنی دارد که همراه با اشاره هست. او، یک معنای مبهمی ست. فقط از این جهت روشن است که شما داری باهاش اشاره می کنی. معنای مبهمی که به ان، اشاره می کنید. لذا گفته اند معانی این ها مبهمه است. با عطف بیان یا با یک اشاره محسوسی، با یک جهت اخری، او را از ابهام خارجش می کنیم. هذا الرجل. ارتکازتان ببینید همین طور هست یا نه. ان. ان، امر مبهمی هست. فقط توش هست که داری اشاره می کنی. این مقدار، ابهام ندارد. یک معنای مبهمی ست که مورد اشاره قرار گرفته است که ان ابهامش را به شیء اخر، به دال اخر، رفع می کنید. می گویید هذا الرجل. شأن رجل، رفع ابهامی ست که در هذا هست. یا نه می گوید هذا. این طور می گوید. خارجا. خارجا منطبقش بکنیم. این انطباق خارجی منطبق کردن خارجی هذا بر این شیء خارجی، این ابهامی را که ذا دارد، رفع می کند. ما اگر خواسته باشیم تشبیه بکنیم معانی این اسماء، مثل معنای شیء است. شیء معنایش یک معنای مبهمی ست. چیز. مبهم است. منتهی شیء، ؟؟هیچ جهت روشنی در ان نیست. هیچ جهت تمایز از غیر در ان نیست. این ابهام مطلق است. اما ذا یا هو، باز هم مبهم است. فقط وقتی می گویید او، به ذهن می اید که یک اشاره ای داری بهش می کنید. او. ان. ان مرد. ان، معنای مبهمی دارد. معنای ان، یک معنای مبهمی ست که خب این ها را لغویین گفتند. اهل لغه، به کار گرفتند. ان معنای مبهم را در ذا، منطبق می کنند بر مفرد مذکر. با ذا، ان معنای مبهم مع الاشاره، به ذهن مخاطب منتقل می کنند. با الرجل، ان معنای مبهم را، از ابهام خارج می کنند. هذا الرجل هو الذی اجتهد مثلا. الذی کان کذا. الذی یعنی ان کسی. ان کسی که همراه با موصوف شدن هست.

س:

ج: ما نگفتیم همیشه. ما گفتیم که این، شاهد است.

جاهایی که عطف بیان می اورید، آن شأن ان عطف بیان، اخراج این هست از ابهام. ما نگفتیم که همه جا که مبینش نمی کنیم. اصلا بعضی موارد غرض در این است که به همان ابهام بماند. او ادم بدی هست. می گوید کدام. می گوید چه کار داری. از ابهام خارجش نمی کند. لذا ما در بحث ضمائر، گفتیم در بحث هذا گفتیم که این ها از معارف است، این کلیت ندارد. همه جا از معارف نیستند این ها. بعضی جا نکره هستند این ها. منتهی عرب احکام معرفه را بار کرده است. ما به این کاری نداریم. حرف ما در اسماء مبهمه، حرف ما این است که این ها یک معانی مبهمه ای دارند. البته این معانی مبهمه، ابهام مطلق نیست. معانی مبهمه ای دارند، یک خصوصیاتی را دارند از جمله اشاره کردن خارجی یا ذهنی، از جمله این که این برای مفرد مذکر است. این هم از ابهام خارجش می کند. اگر بگوید ذا، در عرب البته، در فارس نه، در عرب بگوید ذا، شما از ذا، یک معنای مبهمی می فهمید. اما این مقدار ابهام ندارد که دارد به ان معنی اشاره می کند و ان معنی، مفرد مذکر است. این مقدار ابهام ندارد. ان که ما می گوییم ابهام دارد، ان که در رجل هست، ابهام دارد. رجل، ان جهت رجولیت را می رساند. یک واقعیتی که ابهام ندارد. این ابهامی که در الرجل  هست، این تفصیلی که در الرجل هست، تفصیلی که در المراه هست، این تفصیل در ذا نیست. ولی یک مقدار ان ابهامش کم شده است. ذا برای اشاره به مفرد مذکر. حیثیه اشاره، ان ابهامش را کم کرده است. حیثیت این که دارد اشاره می کند به مفرد مذکر، ابهامش را کم کرده است. اما ان که دارد اشاره می کند، کتاب است، مرد است، فرش است، تلویزیون است، رادیو هست، از ان جهات دیگر ابهام دارد. ابهام مطلق نیست. این هم که ادباء می گویند معانی این ها، معانی مبهمه است، ابهام مطلق مراد نیست. مثل شیء، مبهم محض نیست. نه. ابهامی که می گویند، یعنی ان تفصیلی را که سائر الفاظ دارد، در مقابل سائر الفاظ، لفظ زید دارد، لفظ رجل دارد، لفظ قائم دارد ووو، ان تفصیلی را که سائر الفاظ دارند، این الفاظ، آن تفصیل را، آن وضوح را، ان مبین بودن را، این الفاظ ندارند. مبهمه یعنی این. نه مبهم محض مثل کلمه شیء. مثل کلمه چیز در فارسی. ان که مطابق ارتکاز ما هست، می توانیم تحمیل بکنیم، ادباء هم ان را تایید کردند، همین است که بگوییم معانی این ها، یک معانی مبهمه ای ست که لا من جمیع الجهات بل من بعض الجهات. این است که ما خلافا لمحقق اصفهانی که می گفت موضوع له خاص است، خلافا لمرحوم اقای بروجردی که می گفت موضوع له خاص است، می گوییم نه. این معنای مبهم هم عام است. حرف مرحوم اخوند را قبول داریم. منتهی این که مرحوم اخوند می گفت هذا وضع کرده است برای مفرد مذکر، نه. وضع شده ست برای مفرد مذکر مبهم. این کسی به ما اشکال نمی کند که این، لازمه اش ترادف است. نه. ترادف نیست. هذا، ذات معنایش، با معنای المفرد المذکر، فرق می کند. المفرد المذکر معنای واضحی ست. مفصل است. ابهام ندارد. اما ذا، ابهام دارد. ذا، معنایش المفرد المذکر نیست. ان. ان که بهش اشاره می کنم و مفرد مذکر است. اما ان ان چی هست، قابل انطباق است. بر کتاب قابل انطباق است. این هم مصداق ان است. ان کتاب ان رجل ان چی ان چی الی اخره. این است که ما در ذهنمان، یک نظر چهارمی هست و ادعاء داریم که این نظر چهارم، مطابق ارتکاز است. نقض ندارد. اشکالی ندارد. این شما و انظاری که در این جا گفته شده است. ملاحظه بکنید. ببینید که کدام یک، مطابق ارتکازتان هست.

یک کلمه باقی مانده است که این بحث را تمامش بکنیم. از بحث وضع و خصوصیات وضع، خارج بشویم. و ان کلمه این است که این همه که بحث کردیم، معنای حرفی چی هست، معنای اسمی چی هست، بعد امدیم در اخبار و انشاء معنای حرفی و اسمی را تطبیق کردیم. امدیم در اسماء مبهمه، بعضی ها گفتند معنایش حرفی ست. بعضی ها گفتند معنایش اسمی هست. این چه ثمری دارد. این بحث چه ثمره ای دارد.

ثمره اش این است. در طی مباحث اتیه خواهد امد یک مواردی می خواهند تمسک بکنند به اطلاق هیئت مثلا. می خواهند تمسک بکنند به اطلاق معنای ان شرطیه. می خواهند تمسک کنند به اطلاق هیئت جمله شرطیه. ان موارد این معنای اسمی و حرفی اثر پیدا می کند. کثیراما می گویند که نه. ما نمی توانیم به اطلاق هیئت تمسک بکنیم چون معنای هیئت حرفی هست. معنای حرفی، عمومیت ندارد. معنای حرفی خاص است. خاص که قابل تقیید نیست. ان جا می اید مرحوم اخوند همین جواب ها را داده است. در جمله شرطیه که می اید، جمله شرطیه می گویند مقتضای اطلاق جمله شرطیه، انحصار در شرط است. انحصار پایه مفهوم است. این را اشکال کردند. گفتند جمله شرطیه، ان، این ها معنایش حرفی هست. معنای حرفی، اطلاق ندارد. مرحوم اخوند در همان موارد می گوید که قد مر که معنای هیئت عام است. اطلاق دارد. نگاه کنید این را. در بحث شرط مطرح کرده است. مرحوم اخوند مفهوم داشتن را مبتنی بر همین کرده است که ایا اطلاق دارد جمله شرطیه، مقتضای اطلاقش، حصر در شرط است یا اطلاق ندارد. قائلین به خصوصیت موضوع له، می گویند موضوع له خاص است، می گویند اطلاق معنی ندارد. موضوع له خاص است. ایشان می گوید قد مر که موضوع له عام است. اطلاق معنی دارد. در بحث واجب معلق، مرحوم شیخ واجب مشروط را منکر شده ست. گفته است که ما واجب مشروط نداریم. ما یک واجبی داریم واجب مطلق. یک واجبی داریم واجب معلق. گفته است که واجب مشروط نداریم. چون که در واجب مشروط، قید به وجوب می خورد. واجب مشروط، تسامح است. واجب مشروط یعنی وجوب را مشروط کنیم. قید به وجوب می خورد. گفته ست که وجوب، مفاد هیئت است. هیئت قابل تقیید نیست. امده است واجب مشروط را…دو تا بیان دارد. یک بیانش همین است که واجب مشروط را منکر شده ست و واجب معلق را پذیرفته است، گفته است رجوع القید الی الهیئه محال. رجوع القید الی الهیئه، هیئت وجوب است، محال است. چون هیئت معنای حرفی هست. معنای حرفی قابل تقیید نیست. اطلاق ندارد که تقیید کند. و موارد دیگری که تمسک به اطلاق کرده است مرحوم اخوند روی مبنای خودش. می گوید مقتضای اطلاق امر، تعیینیه است. مقتضای اطلاق امر، عینیه است. و هکذا و هکذا. کثیراما به اطلاق هیئت، تمسک شده ست. کثیراما به اطلاق معنای حرفی که ؟؟؟ در مقابل مستشکلین منع کردند و گفتند که معنای حرفی قابل اطلاق نیست چون قابل تقیید نیست. تقیید محال است. اطلاق هم محال است. این است که بحث معنای حرفی چیست، برای این بود که بفهمیم موضوع له خاص است یا نه. بحث از معنای حرفی چیست. ثم موضوع له در حرف، موضوع له عام است یا خاص است، له اثر. له ثمره. حالا نمی گوییم کبیره. له ثمره در مباحث فقهیه. در مباحث اصولیه. همین دو مساله مهم. انکار واجب مشروط در ؟؟شیخ انصاری؟؟ انکار مفهوم پیش بعضی ها برای جمله شرطیه، منشأش همین داستان معنای حرفی است. این است که لازم بود ما معنای حرفی را بیان بکنیم تا ببینیم که موضوع له در حروف عام اند یا خاص که این عام بودن موضوع له و خاص بودن، برای ما ثمره دارد. و بهذا یتم الکلام در بحث حقیقه الوضع. داستان موضوع. داستان موضوع له و مطالبی که مرتبطه به این ها بود. منتهی سعی کردیم که تلخیص بکنیم. ان هایی که نوشته های ما را دارند، می بینند که خیلی از مواردش را حذف می کنیم. دیگر کار بعضی ها که می گویند معنای حرفی شش ماه لازم دارد، نه. ما معنای حرفی با تمام بند و بیلش را در این یکی دو ماه، الحمد لله تمام کردیم. دیگر هر کسی که تفصیلات بیشتر را می خواهد، به کتب مطوله مراجعه کند. هر کسی هم که از این ها خوشش نیامده است تا به حال، بله. تمام شد. بعضی ها نمی دانم چرا حساسیت دارند. این مطالب علمی خوبی هست. این ها ثمر هم نداشته باشد، چوند در علم اصول امده است، باید یک کسی که اصول خوانده است، باید این ها را بلد باشد. ؟؟ یک کسی علم اصول را خوانده است. چندین سال. نتواند هنوز مسلک نائینی را، مسلک اخطار را بیان بکند، این چیز بدی هست. نتواند مسلک ابراز و ایجاد را بیان بکند، چیز بدی هست. و لو این که ثمری هم نداشته باشد. فعلا در علم اصول امده است. یک منقصتی هست که انسان این ها را نداند. توصیه من به همه ان هایی که از این مباحث خوششان نمی اید، این است که تامل بکنند تا این که برسند به این مطلب که نه. این ها مباحث خوبی هست. باید و لو به لحاظ جهات دیگر، باید بحث بکنیم. امروز هم که روز اول رجب است. اولین ماه حرام. همان توصیه مرحوم سید بن طاووس را معمولا ما تکرار می کنیم که توصیه کرد به اخوانش به مومنین که ماه حرام فرا رسید. ماه حرام جنگ حرام است پس ای مومنین جنگتان را با خدا، خلق، پایان بدهید. فاحذروا بحرب من الله بین بنده و خدا هم جنگ متصور است. چه بهتر که در یک چنین ماهی، ماهی که بعد از شهر رمضان، افضل الشهور است. ماه پر خیر، پر برکت. اذکار زیاد. اوراد زیاد. ادعیه زیاد. ماه برای خودش مستقل است نه این که مهیا بشویم برای ماه رمضان. نه. باز بین این ها فاصله می شود. خودش فی حد نفسه، یک مطلوبیتی دارد. برای خودش یک جایگاهی دارد. این که بیاییم بیشتر ماه حرام را با خدا برقرار بکنیم. این معنای حرفی را هم در این جا تقویت ببخشیم. عین الربط می شویم به خداوند تبارک و تعالی. و خصوصا نسبت به نوافل خصوصا باز نماز شب. دیگر تعرض بیشتری داشته باشیم. وقت زیادی نمی گیرد. حالا ده دقیقه ادم حالا وسائل هم هست موبایلش را کوک بکند. سابق سخت بود ولی الان…