اصول ـ جلسه ۱۰۶ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در فرمایش وقایه الاذهان بود.

مرحوم اشیخ محمد رضا نجفی از نوادگان مرحوم صاحب هدایه المسترشدین که در همین جا هم می گوید که جد ما در هدایه اش چنین گفته است. ایشان در تفسیر مجاز، فرمود که در باب مجاز، لفظ در موضوع له استعمال می شود. خلافا للمشهور که می گویند لفظ در غیر موضوع له استعمال می شود. یک فرمایشی ایشان راجع به مسلک سکاکی دارد. ایشان می گوید که سکاکی گر چه حرفش در خصوص استعاره است ابتداء، ولی با تأمل در بقیه کلماتش، معلوم می شود که استعاره را از باب مثال گفته است. ایشان ادعاء دارد که از کتاب سکاکی، مفتاح، به دست می اید که سکاکی این مسلک را در مطلق المجاز دارد نه در خصوص استعاره. این ادعاء را کرده است و مهم هم نیست. فقط محض اطلاع که ایشان این ادعاء را دارد. می گوید مفتاح را کسی تأمل بکند، به این نتیجه می رسد.

مهمش حرف دومی هست که راجع به سخن سکاکی گفته است و ان سخن دوم این است که می گوید فرق ما با سکاکی این است. سکاکی قائل به ادعاء است. می گوید ادعاء می کنیم این فرد، جزء موضوع له اسد است، ان وقت اسد را استعمال می کنیم در فرد ادعائی. ایشان می گوید که سکاکی این طور می گوید. بعد اشکال می شود بر سکاکی که اشکال کردند. لفظ برای فرد ادعائی وضع نشده است. برای فرد حقیقی وضع شده است. پس دوباره شما مبتلی شدی به استعمال لفظ در غیر موضوع له. ایشان ادعاء دارد که مسلک سکاکی منتهی می شود بالاخره به استعمال لفظ در غیر موضوع له. منتهی مشهور می گویند که ادعاء نیست. اسد استعمال شده ست در رجل شجاع. ایشان می گوید اسد استعمال شده ست در حیوان مفترس ادعائی. خب این هم مجاز است. مجاز در کلمه است. این را به سکاکی نسبت می دهد و حرف سکاکی را این طور بیان می کند.

و لکن ما این را قبول نکردیم و عرض کردیم که نه. سکاکی می گوید اسد استعمال شده است در حیوان مفترس. در همان فرد حقیقی استعمال شده ست. مجاز در کلمه نیست. مجازیت در تطبیق است بالادعاء. لذا ان ها که اشکال کردند بر سکاکی از جمله ایشان، که کلام سکاکی هم در نهایت استعمال لفظ است در غیر موضوع له، گفتیم نه. درست نیست. سکاکی ادعاء را اورده است، ادعاء برای مرحله تطبیق است نه مرحله استعمال. تلاش سکاکی، ادعاء سکاکی این است که لفظ در همان معنای حقیقی استعمال شده است. انما تصرف در مقام تطبیق است که دیروز بیان کردیم. منتهی ما گفتیم که تصرف، ادعاء، این ها را ما احساس نمی کنیم.

ما عرض کردیم که گفته سکاکی، خلاف ارتکاز است. ارتکاز مساعد همان است که مرحوم اشیخ محمد رضا اصفهانی فرموده ست در وقایه الاذهان. ادعائی در کار نیست. لفظ را استعمال کرده است در موضوع له. منتهی در مجاز، این احضار معنی را در ذهن، معبر قرار داده است. مجاز. محل تجاوز. معبر قرار داده است برای ان مراد جدی اش که رجل شجاع است. و هیچ ادعائی در کار نیست. این را ما ادعاء کردیم. دوباره هم مراجعه کردیم، دیدیم ایشان همین را می گوید. ادعائی در کار نیست. فرق بین حقیقت و مجاز، در ان مَعبَریت است. ایا معنای حقیقی را که در ذهن، احضار کردی، او معبر است برای همان معنای حقیقی. این می شود حقیقت. معبر است برای معنای مجازی. برای غیر موضوع له. می شود مجاز.

و لطف و لطافت و خواصی که مجاز دارد، ریشه اش همین معبریت است. ادعاء ریشه اش نیست که سکاکی می گوید. ریشه اش معبریت است. شما سه تا کلمه می توانید بگویید برای یک واقعیت. به شخصی می گویید بفرما بنشین. به همان شخص می گویی بنشین. به همان شخص می گویید بتمرگ. هر سه یک واقعیت را می گوید که فلانش را روی صندلی بگذارد. یک واقعیت را می گوید. ولی انتخاب، این که ان لفظ را انتخاب می کنید دون ان لفظ، این ها بازی با الفاظ است. انتخاب الفاظ است. ولی این انتخاب ها نکته دارند. بعضی هایش سبب احترام است. بعضی هایش سبب بی احترامی هست. نکته دارد. در باب مجاز هم همین طور است. می توانید بگویید زید امد. هیچ نکته ای ندارد. زید را در معنای حقیقی استعمال کردید. نکته ای ندارد. همین شخص را می گویید. دوباره همان را می گویید رجل شجاع امد. یک خورده نکته اش، صفتش را هم بیان کردید. ولی باز هم رجل شجاع یعنی همان اقا. یک وقت هم می گویید شیر امد. شیر امد، شیر یعنی همان معنای حقیقی را استعمال کردی. ولی این انتخابت چون موهم شجاع قویه ای هست، این کلام، لطافت پیدا می کند. لطافت مجاز، نکته ای که مجاز دارد، ابلغیت مجاز از حقیقت با این که واقعیت یکی هست، وجهش این اختلاف کلمات است. ایهامی که کلمات می اورند. جهاتی را که انتخاب کلمات از ان جهات خبر می دهد. این است که ایشان فرموده ست در مجاز، استعمال لفظ است در معنای حقیقی. فقط معبر معنای حقیقی نیست. قنطره معنای حقیقی نیست. قنطره معنای مجازی هست. انتخاب این قنطره دون ان قنطره، موجب لطافت کلام شده است. موجب بلاغت و ابلغیت سخن شده است.

فرمایشی را فرموده است و مؤیداتی را اورده ست که دو تا مؤید را ذکر کردیم. کلام منتهی شده بود به مؤید سوم.

س:

ج: این ها انتخاب ها به دست متکلم است. ربطی به مخاطب ندارد.

مؤیداتی اورده است. دو تا از مؤیدات را اوردیم. مؤید سومی که اورده است، می گوید گاه گاهی ما اضراب می کنیم. ترقی می کنیم. می گوییم رجل شجاع امد. بعد می گوییم بل که شیر امد. اگر بناء باشد اسد را دوباره در رجل شجاع استعمال کنیم، بل ندارد. این که می گویی رجل شجاعی امد بلکه شیر امد. رجل فاضلی امد بلکه بوعلی سینا امد. این معلوم می شود که ان دومی را در اولی استعمال نکردی. و الا ان را که گفته بودی. این اضراب دلیل است بر این که بر اختلاف مستعمل فیه ها. بلکه بالاتر. گاهی ان معنای حقیقی را نفی می کنی. ما هذا بشرا ان هذا الا ملک کریم. می گویی اصلا بشر نیست. دوباره باز ملک را استعمال بکنی در بشر. این ها که عرفیت ندارد. ان هذا الا ملک کریم، ملک را در همان ملک استعمال کرده اید. قبلا نفی کردی بشر را. دوباره باز در بشر استعمال کنی، این ها عرفیت ندارد.

بعد دیگر مؤیدات دیگری هم ذکر کرده است در کلامش. داستان تعجب. داستان خنداندن. گریاندن. می گوید همه این ها… نگاهش بکنید چند صفحه در وقایه الاذهان بحث کرده است، که این تعجب ها، این شگفتی ها، این موجب تعجب ها، همه ناشی از این است که لفظ را تو به او گفتی. قمر را در قمر استعمال کردی. گفتی قمری هست که دکمه هایش را بسته، این ها لطافتش…بر شبستان دلم شمعی برافروختی که تا قیام قیامت چنین است. این ها زیبایی اش به این است که این ها را در معنای خودش استعمال بکنید. و الا معنای شمع، معنای مجازی اش باشد، لطافت ندارد. ان هم شعر های عربی زیادی اورده است. در متن اشاره کرده است. در تعلیقه اورده است که منبه همین جهت است.

حاصل الکلام: این را تأمل بکنید. بعضی ها که کلام، مسلک مرحوم اشیخ محمد رضا اصفهانی را قبول کردند، تأیید کردند، داستان ادعاء را باز اوردند در بین. می خواهند بگویند با ادعاء، لطافت درست می شود. ما در ذهنمان این ست که نه. اصلا میز کلام اصفهانی با کلام سکاکی، میزش در همین است. شک کردیم شاید ما اشتباه می کنیم، دوباره به کتابش هم مراجعه کردیم، همین طور دیدیم. هیچ صحبتی از ادعاء نیست. این لطافت در مجرد معبر قرار دادن است. انتخاب این معبر دون ان معبر، برای کلام، لطافت بخشیده است. هیچ ادعائی در بین نیست. به خلاف مسلک سکاکی که ادعاء هست. ان هم باز نه ادعاء در فردیت که ایشان توهم کرده است یا دیگران. ادعاء در تطبیق. که مستلزم استعمال لفظ در غیر موضوع له نشود.

هذا اخر الکلام در بیان حقیقت استعمال مجازی.

وقتی استعمال مجازی شد استعمال لفظ در موضوع له، دیگر مجالی برای کلام مرحوم اخوند که فرمود ایا استعمال مجازی، بالوضع است او بالطبع، برای این، دیگر مجال نمی ماند. دیگر نباید این طور بحث را مطرح بکنیم. اصلا استعمال مجازی، استعمال وضعی ست. بالوضع او بالطبع، معنی ندارد. این که مرحوم اخوند فرموده است ایا صحت استعمال منوط است بالوضع او بالطبع، این روی مسلک مشهور است. قول اول است که مجاز را استعمال در غیر موضوع له می داند. بعد بحث می کند حالا در غیر موضوع له باید واضع هم اذن داده باشد. قانونی هم گذاشته باشد طبق ان قانون یا قانون ندارد، طبق طبع. فرمایش مرحوم اخوند، به شکلی که مرحوم اخوند مطرح کرده است، این روی قول اول درست است. اما روی مبنای سکاکی، روی مبنای اصفهانی که استعمال در موضوع له است، به این شکل غلط است. به این شکل، بحث مجال ندارد.

روی مبنای این دو، مصحح استعمال مجازی چیست، خب واضح است. این جا وضع، معنی ندارد. مصححش مقبولیت عرفیه. باید مقبول عرف باشد. نگویند این اقا خیلی درس خوانده است، حالی اش نیست چه می گوید. باید عرف بپسندد. صحت استعمال، منوط به پسند عرف است. سکاکی می گوید این جا جای ادعاء دارد یا ندارد. او می گوید که جا دارد عرفا. عرف قبول می کند این را ما معبر قرار بدهیم یا نه. یک لفظ است. یک جا عرف می پسندد معبر قرار بدهی، یک جا نمی پسندد. رقبه، به معنای گردن است. معنای عنق است. اگر بگویی اعتق رقبه مومنه. رقبه را در گردن استعمال می کنی. این را معبر قرار می دهی برای ان بنده. عرف می پسندد. این را می توانی معبر قرار بدهی. چون در بند این کأن گردنش که طوق بر گردنش انداختند. گردنش در دست او هست کأن. این عیب ندارد. با عتق مناسبت دارد که رقبه را معبر قرار بدهی برای رق. برای عبد. برای امه. چون عبدیت مناسبتش با این است …عبید را این طور به گردنشان می انداختند. حیوانات را برای این که مسلط بشوند، یک چیزی به گردنشان می اندازند. می گوید طوق بندگی به گردنم انداخت. کأن گردنش دست او هست. و اما همین جا بخواهد بگوید که من امروز یک مهمانی امد. رقبه امد. رقبه را برای مهمان بنده اش قرار بدهد، نه. این عرفیت ندارد. با عتق عرفیت دارد ولی با مجیء عرفیت ندارد. این ها دیگر ذوق است. هر چیزی را نمی شود معبر قرار داد برای هر چیزی. اما چه چیز را می شود معبر قرار داد برای چه چیزی، این دیگر طبق مستقیم می خواهد و ذوق سلیم که چه بسا هستند ادم هایی که ذوق ندارند به غلط استعمال می کنند. لفظ را استعمال می کند به غلط. معبریت ندارد. بهشان هم می گوییم غلط است، نمی توانند بفهمند غلط است. اصرار بر باطل می کنند. ولی بعضی ها هم هستند ذوق خوبی دارند. خودشان هم اهل ابداع اند. الفاظی را می گویند، در یک معانی استعمال می کنند، معانی حقیقی، ان ها را معبر قرار می دهند برای مرادات جدی شان و مقبول عند العرف هم هست.

این روی مبنای سکاکی بحث را باید این طور بگوییم. او ندارد. یا ان یا ان ندارد.

اما روی مبنای مشهور، چرا. روی مبنای مشهور که استعمال در غیر موضوع له است، چون غیر موضوع له است، ایا باید واضع اذن داده باشد یا نه.

مرحوم اسد محمد باقر چون مسلکش مسلک مشهور شده است. مسلک مشهور را انتخاب کرده است. نمی دانم چه طور شده است که کلام اصفهانی را مطرح نکرده است. فقط کلام سکاکی را اورده است. او هم که مناقشه کرده است. بعد گفته ست که پس همان مسلک مشهور. نفهمیدیم چرا با این که خب در زمان ایشان هم این حرف ها بوده است. مطرح بوده است. وقایه الاذهان بوده است.

س:

ج: همان بعضی قمی ها گفتند، مرحوم اسد محمد باقر کتاب قمی ها را مطالعه می کرده است. ناظر بوده است.

این است که نفهمیدیم که چرا نیامده است که این فرمایش را نگاه بکند. یا لا اقل فرمایش اقای بروجردی را در نهایه الاصول. ان هم همان حرف چیز را می خواهد بیان بکند و لو به سکاکی نسبت داده است. مقصود این است که ایشان فرمایش اشیخ محمد رضا را ندارد. فقط در مقابل مشهور، سکاکی را دارد. سکاکی را مناقشه کرده است. بعد گفته است که پس حرف مشهور درست ست. بعد امده است چند صفحه بحث کرده ست که حالا استعمال در غیر موضوع له است، منشأ دلالت مجازی چی هست. شأنیت قرینه چی هست. بحث های مطولی ان جا مطرح کرده است و چون بناء ما بر اختصار است اولا، مبنی هم که باطل است ثانیا، آن ها را رهایش می کنیم.

همین مقدار کافی ست که مرحوم اخوند فرمود بناء بر قول مشهور، صحت استعمال به معنی حسن الاستعمال، این بالطبع است. حرف متینی ست. بنابر نظر مشهور، حرف صحیحی ست. این ها ربطی به واضع ندارد. استعمال در غیر موضوع له، ربطی به واضع ندارد. واضع یک لفظی را وضع می کند برای یک معنایی، تمام می شود و می رود. حالا مردم بیایند به خاطر یک مناسباتی، یک جهاتی، لفظی که این اقا وضع کرده است، استعمال می کنند در یک معنای دیگری، باید او اذن بدهد، باید ان قانونی که او گفته است، مراعات بکنیم، این ها جزء اوهام و خیالات است. چه ربطی به واضع دارد. مهم این است که این صحبت کردن ما، این طور که ما صحبت می کنیم، این نحوه سخن ما، مورد اباء عرف نباشد. عرفی باشد. عرف پسند باشد. ما که جزء این عرفی هستیم، اهل لسان این عرف هستیم، باید با زبانی صحبت بکنیم که ان زبان، عرف بپسنددش. ربطی به واضع ندارد که بیاید برای ما تعیین بکند که علائق بیست و چند تا هستند. بعضی جا ها هم گیر کردند. دوباره باز یک قیودی اضافه کردند. همه ان ها نقض دارد. جای گفتن ندارد. بافیدنی هایی ست. از مزخرفاتی ست که قدر متیقن از مزخرفاتی ست که ادباء این ها را اوردند، در کتاب هایشان ذکر کردند. نه. مهم این است که …فی الجمله عیبی ندارد که بگویند این ها موجب می شود این عرفیت پیدا کند فی الجمله. اما بند به این ها هست، لولا این ها استعمال غلط است، نه. این، ربطی به ان ها ندارد. که ظاهر کلامشان این است و حرفشان حرف باطلی هست. همه همین طور می گویند. مسلک سکاکی هم همین است. اصلا این که اسم واضع، واضع هم باید یک وضع نوعی داشته باشد، بگوید من اسد را وضع کردم برای حیوان مفترس، و هر کسی که شبیه حیوان مفترس است. نه. این ها در …در ذهن هیچ واضعی این حرف ها نمی اید. واضع این الفاظ را وضع می کند، می خواهد همان حقیقت را تسهیل بکند چه طور بفهمانی. این ها امور تدریجی اند. اما این که …بلدوزر را وضع کرده است برای ان ماشین. حالا بگوید که وضع هم کردم برای هر کسی که خیلی کوشا هست، به او هم می توانیم بگوییم بلدوزر. نه. این ها در ذهن واضعین نیست. این ها خرافات است این حرف ها که بیاییم بگوییم واضعین، وضع نوعی دارند. یا واضعین امدند تحدید کردند کجا شما استعمال بکن. کجا نکن. شأن واضعین نیست. واضع لفظ را برای یک معنایی وضع کرد. اولش هم قاصر بود. ناقص بود بنابر این که واضع غیر خدا باشد. ارام ارام تکمیل شد استعمالات. استعمالات مجازی پیدا شد. اصلا وقتی که بابای حاتم اسم حاتم را وضع کرد برای بچه اش، هیچ وقت به ذهنش نرسید که یک زمانی، این بچه ما می شود جواد جواد ها. بعد لفظ را مردم به کار می برند برای جواد های دیگر. بعد بگوید عیبی ندارد. من حاتم را وضع کردم…اصلا این ها غافل اند. واضعین، غافل از این جهات اند. وضع نوعی غلط است. اذن واضع غلط است. و هر چی مربوط می شود به این داستان، حرف های اوهام و خیالات است. کار واضعین وضع برای معانی ست. کار مستعملین این است که …این، هنر مستعملین است. مجاز، هنر مستعملین است. ربطی به واضعین ندارد که کجا ها لطافت به خرج بدهند و الفاظی را که معانی حقیقی دارند، کجاها استعمال بکنند. لیس الذکر کالانثی عیبی ندارد. این مجازش عیبی ندارد. جزء رئیسه مرد را خداوند اورده است. چون در مقابل انثی ست. اما اگر همین شخصی بگوید امروز یک مهمانی داشتم جائنی همین لفظ را بیاورد، مردم می خندند. به عنوان مهمانش، بر مهمانش اطلاق بکند. این ها خنده اور است. ان هنر مستعملین است کجاها…هر چیزی جایی دارد. هر کلام، جایی دارد، هر نقطه مقامی دارد، باید بگوییم شأن نزولش همین ها ست. هنر مستعملین است که ابداع بکنند. این ابداع ادامه دارد. الفاظ را استعاره بیاورند. مجاز بیاورند. شما دقت بکنید در این طنز هایی که می گویند طناز ها طنز ابداع می کنند، می بینید یک الفاظی را، الفاظی را که معانی دارند، می بینید که در یک معانی جدیدی، به کار می برند. گاهی چرت شما از بین می برد. لطافت دارد. قشنگ است. خوشتان می اید. این ها هنر مستعملین است. ربطی به واضعین ندارد. ذوق مستعمل، طبع مستعمل و امثال ذلک. یک مقدارش هم خدادای ست. خیلی ها نمی توانند این طور چیز ها را ابداع بکنند و این طور هنر را به خرج بدهند. هنر، یک مقدارش هم خدایی هست. خداوند به بعضی ها این هنر داده است. ابداع می کنند و بعضی ها نداده است.

هذا تمام الکلام در امر ثالثی که مرحوم اخوند مطرح کرد.

الامر الرابع.

س:

ج: ما وضع را داریم صحبت می کنیم. وضع تعینی را صحبت نمی کنیم. …می تواند باشد، ما که نگفتیم محال است. ما واقع را داریم می گوییم کی در ذهنش این حرف ها می اید. این ها خرافاتی ست که بستند.

اما الامر الرابع.

امر رابع امر مهمی نیست. ولی چون در کفایه امده است، در کتب اصولیه امده است، شاید هم مرحوم اخوند، این را تطویل می کند، به لحاظ مخالفتی که با صاحب فصول دارد، این جا اسم صاحب فصول را هم اورده است، شاید منشأش این است. ولی بحث ثمری داشته باشد، اهمیتی داشته باشد، نه. یک بحث بی ثمر و بی اهمیتی ست. ما این جا هم خلاصه بحث می کنیم و لو در ان نوشته مفصل بحث کردیم، این جا خلاصه بحث می کنیم. فرمایش مرحوم اخوند با یک مقدار اضافه.

مرحوم اخوند در امر رابع، این بحث را مطرح کرده است که ما استعمال بکنیم لفظ را در لفظ. کلام در استعمال لفظ است در لفظ. استعمال لفظ در لفظ که گفته می شود، معنایش این است که ما لفظ را بگوییم، مرآه معنی قرار ندهیم، معبر معنی قرار ندهیم، لفظ را که می گوییم، می خواهیم احضار بکنیم خود لفظ را. استعمال لفظ در لفظ. که این جا محل بحث است. این چهار قسمی که مرحوم اخوند اورده است، ایا از باب استعمال است یا از باب احضار خود معنی ست بدون استعمال. حالا واضح می شود که فرق است بین استعمال و احضار.

مرحوم اخوند فرموده است که صحیح است استعمال لفظ در نوع لفظ، در صنف لفظ، در مثل لفظ، در شخص لفظ. همین چهار تا را داریم.

استعمال بکنیم لفظ را در نوع لفظ. ضرب فعل ماض. ضرب یعنی نوع ضرب. در معنایش استعمال نکردیم. معنایش که فعل ماضی نیست. معنایش ایجاد الالم است. ضرب فعل ماض، نه همین ضرب که از دهانم می اید. نه. ضرب. ضرب گفتید، اراده کردید هر کجا که این هیئت هست. ضرب. استعمال کردید ضرب را در نوع ضرب. گاهی مردم می گویند شما این طور هستید. بعد شما می گویید که ما که این طور نیستیم. می گوید مقصودم از شما، شما نوعی هست. نوع شما را می خواهم بگویم. شخص شما را نمی خواهم بگویم. ضرب فعل ماض، استعمال لفظ است در نوعش.

قسم دوم استعمال لفظ در صنفش. زید فی ضرب زید، فاعل. صنف می گویند همان نوع متخصص به یک خصوصیت. اضیق است. همان نوع است منتهی یک خصوصیتی دارد. روحانی صنف انسان است. همان انسان است مع الخصوصیه است. حالا زید، نه نوع زید، نوع زید فاعل نیست. گاهی مبتدا است. گاهی مجرور است. نه. زید در ضرب زید. در صنف. می گوید صنف است. زید پشت سر فعل، یک صنفی از لفظ زید است. زید در ضرب زید، فاعل. این هم استعمال لفظ در صنف.

استعمال لفظ در مثل اضیق است. مثل، پایین تر از صنف است. یک فرد است. خاص است. مثل است. مثل این که می گویید ضرب، این ضرب در همین ضرب زید که می گویم نه هر ضرب زید. ضرب در ضرب زید، اسناد داده شده است به زید. ضرب در ضرب زید، اسند الی زید. این ضرب را استعمال می کنید در یک فرد مماثلش. ان ضرب در ضرب زید. نه نوع ضرب. نه صنف ضرب. نه. ضرب را مرآه قرار می دهید برای همین ضرب در شخص همین ضرب زید.

قسم چهارم هم این است که استعمال بکند لفظ را در شخصش. این اضیق از همه است. می گوید یک مثال بزن برای ثلاثی مجرد. می گوید زید. زید ثلاثی مجرد. یعنی شخص این زید، ثلاثی مجرد است. مثال می خواهی بزنم برای ثلاثی مجرد، زید ثلاثی مجرد است. این زید که می گویی، معنایش اراده نکردی. نوعش را هم اراده نکردی. همین شخصی که از دهانم در می اید. مثل هم نه. دو تا ندارد که مثل بشود. زید لفظ ثلاثی مجرد.

چهار قسم درست کرده است مرحوم اخوند. استعمال لفظ در نوع لفظ. استعمال لفظ در صنفش. استعمال لفظ در مثلش. استعمال لفظ در شخصش. بعد هم می گوید یک وقت نگویید که این ها که علائقه ای ندارند. علائقه هایی که گفتند. می گوید گفتیم که علائقه لزوم ندارد. مردم بپسندند، کافی ست. این ها را مردم می پسندند. شاهدش هم این است که اصلا ممکن است این ها اصلا وضعی نداشته باشند. از مهملات باشند. بگوید برای مهمل یک مثالی بزن. می گویی دیز مهمل. دیز را استعمال کردید در لفظش. اصلا هیچ وضعی ندارند تا بگوییم باید این جا به اذن واضع هست یا نه. ممکن است در بین، هیچ وضعی نباشد، ولی این استعمال صحیح است. حرف متینی می زند. صحت استعمال، هیچ ربطی به واضعین ندارد.

این چهار قسم. علائقه هم نیاز نداریم. ذوق بپسندد، کافی ست. ذوق هم این جا می پسندد. ما همین طور صحبت می کنیم، مردم نمی گویند چه می گوید اقا. می گوید نه. راست می گوید. دارد حرف می زند، حرفش حرف خودمانی ست. مثل خودمان دارد صحبت می کند. مالیخویایی نشده است که از ما خارج از گود باشد. نه. مثل خودمان صحبت می کند. بنگ نکشیده است که این طور صحبت ها را بکند. حرف متعارفی ست.

این چهار قسم را بیان می کند. بعد وارد ان بحثی می شود که با صاحب فصول دارد. صاحب فصول فرموده است که ان سه قسم اول، ممکن است. استعمال لفظ در نوع، عیبی ندارد. در صنف عیبی ندارد. در مثل عیبی ندارد. ولی در شخص دیگر این معنی ندارد. استعمال لفظ در شخص، گفته است که معنی ندارد. چرا؟ فرموده است که یا شما این جا زید لفظ ثلاثی، یا می گویید این جا هم دال داریم و هم مدلول، یا فقط می گویید که نه. ما این جا مدلول نداریم. فقط دال داریم. از دو حال خارج نیست. اگر بگویید هم دال داریم هم مدلول. زید هم دال دارد و هم مدلول. شیء واحد که نمی شود هم دال باشد…شخصش را اراده کردید. این جا نمی توانی فرض بکنی هم دال هم مدلول. و اگر بگویید نه. ما مدلولی در این جا نداریم. فقط لفظ را گفتیم. دال داریم. گفته است که لازمه اش این است که ان قضیه معقوله…ما یک قضیه ملفوظه داریم. زید لفظ ثلاثی. عیبی ندارد. این سه تا جزء دارد. زید. لفظ. نسبت. اما ان قضیه معقوله اگر مدلول نداشته باشیم، ان قضیه معقوله ما که این از ان دارد حکایت می کند، می شود دو جزئی. فقط محمول دارد و نسبت. و محال است که قضیه، بلاموضوع باشد. محال است نسبت بدون دو طرف. این است که فرموده است در این جا نمی توانی بگویی از قبیل استعمال است. از چه قبیلی هست؟ نمی گوید این غلط است. غلط نیست. می گوید این از قبیل استعمال نیست.

مرحوم اخوند جواب داده است از این فرمایش صاحب فصول. گفته است که ما ممکن است هر دو شق کلام شما را اختیار بکنیم و بگوییم اشکالی ندارد. اما شق اول که اعتبار بکنی دلالت را. بگویی در این جا یک دالی داریم و یک مدلولی. گفته است که عیبی ندارد. هم دال داشته باشیم و هم مدلول، عیبی ندارد. ملاحظه بفرمایید فرمایش مرحوم اخوند را ببینیم که این جا چه فرموده است.