بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در امر ثالث بود در تصویر جامع. تصویر جامع بناء بر صحیحی، و تصویر جامع بناء بر اعمی.
بناء بر صحیحی ها، کلام مرحوم اخوند و اشکال شیخ انصاری و جواب مرحوم اخوند را بیان کردیم. در چند جهت باید بحث بکنیم حول جامع بین افراد صحیحه.
یک جهت این است که ما، نیاز به جامع داریم. باید جامعی داشته باشیم.
مضافا به این که قائلین به صحیح، که مشهور اند، نسبت به مشهور داده شده است، ان ها موضوع له را عام می دانند. مضافا به این که مسلک ان ها، عموم موضوع له است، پس باید یک جامعی باشد، ارتکاز هم بر همین است. حالا ان ها هم هر چه گفته باشند. ارتکاز بر این است که لفظ صلاه، لفظ صوم و امثال ذلک، یک معنای عامی دارند. فرقی بین این الفاظ با اسماء اجناس، رجل، انسان، نیست در ارتکاز. این است که پر واضح است که ما نیازمند یک جامعی هستیم چون موضوع له قطعا جامع است. قائلین هم قائل به جامع هستند.
خب حالا بحث در ان جامع است. ان جامع ما، اما بسیط او مرکب.
مرحوم اخوند فرمود که جامع ما، بسیط است و اشکال شیخ انصاری را دفع کرد. برهان مرحوم صاحب کفایه بر این جامع، بر این جامع واحد، برهانش قاعده سنخیت است. می گوید قطعا از این اعمال، یک غرضی حاصل می شود. یک معلولی حاصل می شود. از نماز مثلا انتهاء عن الفحشاء حاصل می شود. ان الصلاه تنهی عن الفحشاء و المنکر. از صوم مثلا تقوایی که حاصل می شود از صوم، یک امر واحدی از این اعمال، حاصل می شود. فرموده است به قاعده الواحد لایصدر الا من الواحد، واحد فقط از واحد صادر می شود. معلول واحد، کاشف از عله واحده است. نتیجه گرفته است که ما باید، به حکم برهان، باید بین این افراد صحیحه یک جامعی داشته باشیم. منتهی ان جامع را گفت مرکب نمی تواند باشد. گفت ان جامع بسیط است. اثبات کرده است وجود جامع را به قاعده الواحد. ادعاء کرده است که ان جامع بسیط است لامرکب به گفته شیخ. دفع کرده اشکال شیخ را از بسیط. نتیجه گرفته است که جامع بنابر صحیحی، جامع ما یک امر بسیطی هست که بین همه افراد، موجود است. این فرمایش مرحوم اخوند.
س: معلوم هم نیست چی هست ان جامع.
ج: فقط گفت که ان جامع را نمی دانیم ولی با همین معلول بهش اشاره می کنیم. با همین اثر اشاره می کنیم.
این فرمایش مرحوم اخوند، خب ناتمام است. اولا ان قاعده الواحد، ربطی به محل بحث ندارد. مرحوم اخوند قاعده عقلیه را در چند جای کفایه، تشبث کرده است. یکی هم این جا. الواحد در بحث موضوع علم هم همین حرف ها را گفت. الواحد لایصدر الا من الواحد. این مصداقش این جا نیست. درست ست که این جا، غرض یک نوع وحدتی دارد. غرض از نماز، یک غرض است. غرض از صوم یک غرض است. همه این نماز ها تنهی عن الفحشاء و المنکر هستند. و لکن ان قاعده که الواحد لایصدر الا من الواحد، در واحد حقیقی هست. واحد شخصی هست. در محل کلام، مصداق ندارد. در محل کلام، ما غرض مان واحد شخصی نیست. نماز این اقا برش یک فردی از ان غرض است. ان یکی، یک فرد از ان غرض است. هر کدام یک غرضی برش بار می شود. اغراض متعدد اند. این جا غرض ما واحد نوعی هست. انتهاء عن الفحشاء مثلا اگر غرض ما هست، یک انتهاء که نیست. مصادیق زیادی به عدد نماز هایی که از مکلفین، صادر می شود. واحد عنوانی هست. عنوانش یک است. یک انتهاء است. ولی حقیقتش انتهاء های عدیده ای هست. این است که این ادعاء که بگوییم الواحد لایصدر الا من الواحد، این جا ما الواحد نداریم. اغراض متعدد داریم. افراد زیادی از انتهاء عن الفحشاء داریم. کسی بگوید وقتی این ها متعدد شدند، هر کدامی، از یک حقیقت صادر می شوند. وجودات عدیده اند. پس علل عدیده دارند. نمی توانی بگویی علل واحده دارند. این انتهاء عن الفحشاء، از این نماز صادر شده است. ان یکی از ان نماز صادر شده است.
س:
ج: طبیعی صلاه که وجود خارجی ندارد. معلول وجود خارجی اش مترتب می شود بر کل فرد فرد. معلولات، معالیل عدیده است. علل هم عدیده است….این معلول از یک علت است. ان معلول از یک علت است. علل عدیده اند. …از فرد از این نماز، این فرد متولد شده است.
این ربطی ندارد. قاعده الواحد را که ان ها هم اوردند، در خداوند تبارک و تعالی تطبیق کردند. می گویند مصداقش ان است. حالا درست است یا درست نیست، کار نداریم. در ان جاهایی که معالیل متعدده هستند، جای این قاعده نیست. لذا این که مرحوم اخوند می خواهد بگوید یک جامع وحدانی در این جا داریم چون معلول واحد داریم، این دلیل ندارد. این که استدلال می کند… بله. سنخشان یکی هست ولی عددشان یکی نیست. عنوانشان یکی هست و لکن واقعیتشان یکی نیست. این برهان مرحوم اخوند ربطی به این جا ندارد. اولا.
ثانیا این که مرحوم اخوند فرموده است ما یک جامعی بین اعمال داریم، اصلا جامع بین این افعال، معقول نیست. نماز یک مجموعه ای ست از مقولات عدیده. بعضی از اجزاء نماز، از شرائط نماز، فعل است. رکوع سجود از مقوله فعل است. بعضی اش از مقوله کیف است. ذکر گفتن کیف مسموع. بعضی از مقوله جده است مثل طمانینه. همان حالت طمانینه. شاید حالت قیام. این ها مقولات عدیده اند. مقولات با هم متباینات اند. معقول نیست که مقولات عدیده، مشترک باشند در جامع وحدانی. این را هم همان فلاسفه باز می گویند که مقولات، متباینات اند. مقولات عشر، متباینات اند. بین متباینات جامع معنی ندارد. این است که جامع حقیقی معقول ندارد که مرحوم اخوند این جامع را حقیقی می داند. جامع را ماهوی می داند. یک ماهیت می داند. لذا در رد شیخ انصاری گفت که این جا، جای برائت است. چون اتحاد وجودی دارد جامع با مصادیق. اخوند جامع را ماهوی قرار داد تا بتواند جواب شیخ را بدهد. جامع ماهوی بین مقولات و ماهیات عدیده، معقول نیست. لذا این جوابی هم که مرحوم اخوند به شیخ داد، گفت این جا جای برائت است نه جای اشتغال چون ان جامع ما، اتحاد وجودی دارد با این مرکبات، این اتحاد وجودی معقول نیست. اگر این جا باب محصل و متحصل باشد، باید دو وجود باشند. همان شیخ، درست فهمید. شیخ که فرمود اگر بناء باشد ملزوم مطلوب، بناء باشد مسمی باشد، باید قائل به اشتغال بشویم، همان درست گفت. چون این جا وحدت معقول نیست. این فرمایش مرحوم اخوند ثانیا درست نیست.
ثالثا این که مرحوم اخوند یک جامعی درست می کند به قاعده سنخیت، ان جامع را ادعاء می کند اتحاد وجودی دارند با مصادیق، سلمنا این ها درست باشد، و لکن مفید نیست. لایجدی شیئا. چون ما که دنبال تصویر جامع هستیم، دنبال این هستیم که یک جامعی که صلاحیت مسمی شدن را داشته باشد. صلاحیت موضوع له بودن را داشته باشد. ما جامع را برای مقدمه بحث داریم ازش بحث می کنیم. مقدمه بحث که ایا مسمی صحیحی ست یا اعمی. شما اگر یک جامعی بناء بر صحیحی درست می کنید، باید این جامع صلاحیت مسمی شدن را داشته باشد. برای مسمی دارید دنبال جامع می روید، در حالی که این جامعی که شما درست کردید، قطعا مسمی نیست. این جامع بین مصادیقی که او را نمی دانیم، جامع بسیط که او را نمی دانیم، با اثرش به او اشاره می کنیم، این قطعا موضوع له نیست. قطعا مسمی نیست. چون که ما وقتی این کلمات را استعمال می کنیم، این کلمات را می شنویم، این کلمات را تصور می کنیم، ما از این ها ان طور جامعی که شما درست کردید، نمی رسیم. انسباق پیدا نمی کند ان معنایی که شما گفتید. خلاف وجدان است. خلاف ارتکاز است. قطعا نماز برای ان جامعی که انتهاء عن الفحشاء می ارود، قربان کل تقی هست، ازش این طور جامعی تبادر نمی کند. انسباق پیدا نمی کند. مردم از کلمه صلاه یک مرکب می فهمند. مردم از این الفاظ، یک مرکب اعتباری به ذهنشان می اید. نه یک جامع بسیطی که او را هم نمی دانند فقط می دانند که وقتی می گویند نماز، به ذهن می اید یک چیزی که نمی دانیم، فقط می دانیم که انتهاء عن الفحشاء می اورد. این که کسی به ذهنش این حرف ها نمی اید. این ها به منسوجات خیال اشبه است. این درست کردنی ها، واقعیت ندارد. بافیدنی هست. واقعیتش این است که وقتی مردم نماز را می شنوند، یک مرکبی به ذهنش می اید. رکوع دارد. سجود دارد. همان که در شریعت هست. الصلاه ثلاثه اثلاث. ثلث رکوع. ثلث سجود. این ها احتمالش نیست که این الفاظ، وضع شده باشد، واضع کرده باشد این الفاظ را برای یک جامعی که او را نمی دانیم، فقط خصیصه اش را می دانیم. این ها احتمالش نیست. منسبق از این الفاظ، معنای مرکب است نه معنای بسیط. این دیگر اخرین حرف است.
س:
ج: ما قبول داریم به اجمال می شود بهش اشاره کنیم. …تصریح کرد صاحب کفایه. گفت مرکب نیست. بسیط است. ان هم مطلوب نیست. ملزوم مطلوب است.
این ها بافیدنی هست. واقعیت ندارد. گفتنی نیست. از نماز، اجزاء و شرائط به ذهن می اید. صوم هم امساک ممتد. باز همان امساک ممتد با قصد قربت. امساک از ان مفطرات با اضافه قصد قربت. این است که این فرمایش مرحوم اخوند کارایی ندارد.
لذا بعضی ها مثل مرحوم حاج شیخ اصفهانی، که به این ارتکاز رسیدند، دیدند که این حرف ها گفتنی نیست، بعد از مرحوم اخوند، عده ای تصدوا، درصدد بر امدند که تصویر کنند یک جامع مرکبی را. الحق و الانصاف این که گفتنی نیست معنای نماز یک جامع بسیطی باشد. منسبق از الفاظ، از حج، از حج یک معنای بسیط به ذهن می اید، این گفتنی نیست.
س: امر معنوی.
ج: این ها امور انتزاعیه اند. امر معنوی که معنای نماز نیست قطعا. باز خدا رحمت کند مرحوم اخوند را که یک قدم جلوتر امد بگوید حقیقتی که اسمش نماز هست. عبادت که همه این ها عبادت اند. امر معنوی. نماز برای امر معنوی وضع نشده است.
نماز برای یک حقیقتی وضع شده ست. ان حقیقت بسیط است، گفتنی نیست. ان حقیقت بلااشکال مرکب است. حالا ان مرکب را چه طور تصویر بکنیم که اشکال شیخ وارد نباشد. اشکال اخوند وارد نباشد. ان ها گفتند مرکب نمی تواند جامع باشد. چون هر مرکبی را شما تصویر بکنید، او نمی تواند بر همه منطبق بشود. هر مرکبی را. اگر ان مرکب اعلی درجه مرکب را بگیری، اعلی درجه مرکب نماز کذا و کذا، ان باز با این پایینی ها منطبق نمی شود. اگر این پایینی ها را بگیری، مرکبی که یک الله اکبر دارد، یک رکوع، یک سجود فی الجمله، این باز با ان اعلی ها منطبق نمی شود. گیر دارد. مرکبی که شیخ انکار کرد. اخوند هم انکار کرد. گفت که ما مرکب جامع نمی توانیم پیدا بکنیم.
بعضی از محققین امدند گفتند می شود ما مرکب جامعی پیدا بکنیم.
منهم مرحوم محقق اصفهانی. در این امور عقلانی و امور دقی، خوب است سراغ اصولیون دقی برویم که ان ها چه کار کردند. واقعا یک مشکلی هست. جامع قطعا باید داشته باشیم چه صحیحی باشیم و چه اعمی. از ان طرف هم جامع را مرکب بخواهیم بگوییم، گیر دارد. بسیط بخواهیم بگوییم، گفتنی نیست. این جایی را که اهل فکر هستند و اهل دقت هستند، این جا تلاش کردند که یک جامعی مرکبی پیدا بکنند که ان اشکال شیخ را، اشکال اخوند را نداشته باشد.
از کسانی که تصویر کرده است یک جامع مرکبی، مرحوم محقق اصفهانی هست.
مقدمه ای را متعرض شده است و ان مقدمه این است که فرموده است مفاهیم سه قسم است. یک قسم از مفاهیم مفاهیم مبین. مبین اند. مثل اعلام شخصیه. مثل خیلی از اسماء اجناس. انسان، مفهومش مبین است. واضح است. یک قسم از مفاهیم هست که می گویند مفهوم مردد که وجود خارجی ندارد. مثل احدهما. این مفهومش مردد است که می گویند لاهویه للمردد و لاماهیه. یک قسم ثالثی داریم، این مهم است. فرموده است یک قسم ثالثی هم داریم که مفهوم مبهم. نه معین است باز. و نه مردد است که قابل انطباق بر خارج نباشد. مردد، قابل انطباق بر خارج نیست. احدهما این در خارج وجود ندارد. هر چه در خارج هست، بالخصوص است. زید بالخصوص. عمرو بالخصوص. احدهما مصداق خارجی ندارد. مردد مصداق خارجی ندارد. فرموده یک قسم ثالثی هست هم مصداق خارجی دارد، هم روشن نیست. واضح نیست. مبین نیست. اسمش را گذاشته است مفهوم مبهم. تشبیهش به شبه. این را در باب علم اجمالی هم گفتند. علم اجمالی را بعضی همین طور معنی کردند. یک شبهی که از ان دور می بینی، یک شیئی را از ان دور می بینی. نمی دانی انسان است. حیوان است. شجر است. معلوم نیست. ولی یک شبهی الان در ذهن شما، از ان، منقش می شود. شبهی در ذهن شما منقش می شود که این شبه، منطبق بر همان است که وقتی که ان شبه نزدیک می شود یا شما به ان نزدیک می شوید، هر چه مقارنت بیشتر می شود، ابهامات این شبه، کمتر می شود. تا ان جایی که تمام ابهاماتش از بین می رود. نزدیک می شوید و نزدیک. می فهمید که زید است. می شود مبین. گفته است یک معنای مبهم کالشبه. که هر چه ابهامش بیشتر باشد، سعه اش بیشتر است. همین طور است. هر چه ابهامش بیشتر باشد، هر چه دورتر باشی، سعه اش بیشتر است. ممکن است خیلی دور باشی، قابل انطباق باشد ان شبه بر حجر. بر مدر. بر انسان. بر حیوان. یک خورده جلوتر می روید. جلوتر می روید. هر چه ابهامش کمتر می شود، افراد و انطباقاتش هم کمتر می شود. ارام ارام به یک جایی می رسید، می گویید نه. نمی تواند سنگ باشد. این باید درخت باشد یا انسان یا حیوان. ارام ارام می بینید که تکان می خورد. یک جوری هایی هم، نه. شجر هم نمی تواند باشد. یا باید انسان باشد یا حیوان. و همین طور تا متشخص واحد می شود. کل ما کان ابهم، کان اوسع. این طور فرموده است. فرموده است ما یک معنای قسم ثالثی داریم. المعنی المبهم. تشبیه کرده است مثل شبه.
فرموده است، تطبیقش بر مقدمه اش، فرموده است در محل کلام، جامع ما عبارت است از یک معنای مبهم. معنای مرکب هست، ولی مبهم است. یک چیزهایی دارد توش. رکوع و سجود. این معنی، یک چیزهایی در این هست. این مبهم است. نه رکوعی که این رکوع خاص. نه. رکوع به عرض عریضش. سجود با عرض عریضش. فقط…یک شبهی از این نماز در ذهنمان هست. این شبه، یک معنای مبهمی هست. ان که نماز کامل را می خواند، بر او هم منطبق است. او هم که ناقص ترین نماز را می خواند، بر او هم منطبق است. چون یک شبه است. یک معنای مندمج است. باز نیست. ابهام دارد. تاریکی دارد. این تاریکی سبب می شود که بتوانیم این را منطبقش بکنیم بر جمیع مرکبات. فرموده است که ما این مبهم را، این مبهم، اسم خاص که ندارد تا برایتان بگوییم. با اثارش، حرف اخوند را این جا اورده است، گفته است با یک عناوین دیگری می توانیم به این مبهم اشاره بکنیم. همان که معراج المومن است. انتهاء عن الفحشاء می اورد. وقتی می گوییم همان، در ذهنمان یک معنای بسته ای است که قابل انطباق است ان معنای بسته، قابل انطباق است هم قابل انطباق است بر ان که…مثل همان شبه که گفتیم. قابل انطباق است بر نمازی که اکمل افراد است و هم قابل انطباق است بر ان نمازی که انقص الافراد است. المرکب المندمج. المرکب المبهم. المرکب الذی کالشبه. یک چیزی که این ها توش هست خلاصه. به یک نحوی در ان هست. نماز یک چیز توش هست. حج، یک مجموعه دیگری هست. حج یک مجموعه دیگری هست که سنخش، با مجموعه نماز فرق می کند. نماز یک مجموعه ای از افعال است. منتهی به نحو مبهم. یک مجموعه ای از افعال است. این است که فرموده است تایید کرده است این جهت را که معانی این الفاظ مرکبه است. بسیط معنی ندارد. ولی گفته است که ان مرکبه، معینه نیست. اگر معینه بود، اشکال شیخ وارد است. چون هرکدام را معین کنی، با ان یکی دیگر منطبق نمی شود. گفته است حقیقتش، همین مجموعه این سنخی، از سنخ رکوع و سجود و طهور. یک مرکب مبهم این طوری. رکوعش کأن رکوع خاص. رکوع فی الجمله که ایماء را هم بگیرد. سجود فی الجمله که ایماء را هم بگیرد. و هکذا و هکذا. فرموده است که معانی این الفاظ، جامع بین صحیح، عبارت است از مجموعه مندمجه ای که به ان مجموعه، با خواصش اشاره می کنیم. این هم فرمایشی که مرحوم حاج شیخ اصفهانی فرموده است تا هم از اشکال بساطت خارج بشود، هم از اشکال شیخ انصاری که مرکب نمی تواند باشد.
س:
ج: نه. این واضح نمی شود. این در ان مرتبه ابهام باقی مانده است. ولی قابل انطباق است. اگر ان شبح حیوان بود، این منطبق می شد. شجر بود، بر همه قابل انطباق است…. بر همه قابل انطباق است. خارج یکی هست. ولی هر کدام باشد، این قابلیت انطباقش زیاد. است. حالا این مجموعه من الافعال و الشرائط که نمی گویم خصوص مثلا خم شدن نه. تا بگویی بعضی از نماز ها خم شدن ندارد. نه. مجموعه ای از این اعمالی که از این سنخ هستند. رکوع به عرض عریضش. قیام با بدلش و هکذا و هکذا.
س:
ج: اصلا این صلاه وضع شده است برای این مجموعه مبهم که اشاره می کنیم به این مجموعه مبهم، با همان عناوینی که هست. تنهی عن الفحشاء و هکذا و هکذا.
این فرمایشی که ایشان فرمودند.
بعضی ها اشکال کردند گفتند که این فرمایش شما هم مشکل را حل نمی کند. چون ما نمی توانیم… ما صحیحی هستیم. داریم روی جامع صحیحی صحبت می کنیم. ما نمی توانیم با یک عنوانی، اشاره بکنیم به این مجموعه که مختص به صحیحی باشد ان عنوان. ما نمی توانیم اشاره کنیم. شما هر عنوانی را که مشیر قرار بدهید به این واقعیت، تا وضع ممکن باشد برایش، ان عنوان، به صحیح نمی تواند اشاره کند. این اشکال در کلام اخوند هم هست.
شما مثلا انتهاء عن الفحشاء را حساب بکنید. می خواهید با انتهاء عن الفحشاء اشاره بکنید. خودش هم با همین اشاره کرده است. ان که همان مجموعه ای که ینتهی عن الفحشاء. اشکال کردند گفتند این ینتهی بالفعل یا بالقوه. همین که می گویند علی نحو الاقتضاء یا علی نحو الفعلیه. اگر می گویید علی نحو الفعلیه، خیلی از این مجموعه ها هست که انتهاء عن الفحشاء بالفعل ندارد. خیلی از این نماز خوان ها هستند که نماز می خوانند، زنا هم می کنند. انتهاء عن الفحشاء، فعلیت پیدا نمی کند. خیلی نماز خوان ها هستند که قتل مرکب می شوند. ربا می خورند. الصلاه تنهی عن الفحشاء و المنکر، بالفعل که نیست. یعنی اقتضاء. صلاحیت دارد. مثل همه روایات که شما می خوانید من بکی علی الحسین علیه السلام وجبت له الجنه. من استغفر غفر الله له ذنوبه کذا و کذا، همه را می گویید علی نحو سبیل الاقتضاء است. فعلیت نیست. همان که امام رضا علیه السلام فرمودند کلمه لااله الا الله حصنی فرمود بشرطها و شروطها. یعنی اقتضاء. استغفار شرط داشت. خیلی شرط داشت. او استغفار کرد. حضرت فرمود سکلتک امک. فرموده است که اگر شما انتهاء بالفعل را می گویی، معراج المومن بالفعل را می گویی و هر اثری را که می خواهی به ان اشاره کنی، اگر بالفعل باشد، بالفعلش اضیق از ان صحیح است. به ان صحیح نمی رسید.
و اگر می گویی بالقوه. قابلیت. ان که قابلیت انتهاء عن الفحشاء را دارد. قابلیت دارد. می گوید اگر بگویی ان که قابلیت را دارد، این باز اوسع از صحیح را دارد. چون ان فاسد هم قابلیت دارد. اگر ان هم شرطش بیاید، ان هم قابلیت دارد. نماز بلاطهاره قابلیت دارد برای انتهاء عن الفحشاء به شرطی که طهارت ضمیمه اش بشود.
این است که گفتند شما تصویر کردید یک مجموعه ای از مرکب مندمج، بسته، تار، همین الفاظ هر چه می خواهی بگو، ولی نمی شود به او یک عنوانی را اشاره کنیم عنوانی که سبب بشود وضع برای خصوص صحیح بشود. نمی شود. چون یا بالفعل است. اضیق از صحیح است. یا بالقوه و بالقابلیه است، اوسع از صحیح است. شما یک عنوانی را نمی توانی پیدا کنی مساوی با صحیح و اشاره کنی با ان عنوان مساوی با صحیح، اشاره کنی به شبه و بگویی من لفظ را برای ان شبه، وضع کردم. نمی توانی. این مشکل را داری. این اشکالی که بر حاج شیخ اصفهانی شده است.
و لکن این اشکال وارد نیست. ما شق دوم را انتخاب می کنیم. می گوییم این اثار، بالفعلشان مراد نیست. همین طور هست. شریعت مثل بقیه که سخن گفته است، اگر یک طبیبی هم صحبت می کند، این شیء را بخور خوب می شوی. این شیء را بخور فشار خونت می اید پایین، یعنی اقتضاء دارد نه این که همراهش یک چیز ضدی هم بخوری. نه. بیان خواص، بیان اقتضائات است. ظهورش اقتضائات است. هم خارجا این طور است و هم استظهارا این طور هست. ظاهر ترتب اثر، خاصیه علی الشیء، ظاهرش این است که ان، اقتضاء این را دارد. ظاهر خواص این است. اگر گفتند خاصیت این شیء ان است، یعنی اقتضاء ان را دارد به شرطها و شروطها. ان فعلیت، غلط است. ان الصلاه تنهی عن الفحشاء و المنکر، یعنی ان قابلیت را دارد. ما شق دوم را انتخاب می کنیم یعنی می گوییم قابلیت. یعنی می گوییم اقتضاء. و لکن این که گفتید و ادعاء کردید که اعم هم این اقتضاء را دارد، می گوییم نه. اعم این اقتضاء را ندارد. خصوص صحیح است که این اقتضاء را دارد. خصوص نماز صحیح است که اقتضاء انتهاء عن الفحشاء را دارد. اما نماز بلاطهاره، که نماز فاسد است، نماز بلاطهارت، این اقتضاء را ندارد با فرض بلاطهاره. شما می گویید نه. این هم اقتضاء را دارد، اگر ان ضمیمه بشود. اگر ان ضمیمه بشود که دوباره می شود صحیح. نه. با فرضی که فاسد است، اقتضاء را ندارد. این درست است. می شود اشاره کرد. حرف اخوند هم درست است در این جهت که می گفت اخوند می گفت به ان بسیط اشاره می کنیم به لوازمش به اثارش. ایشان می گفت به ان مرکب اشاره می کنیم. قابل اشاره هست و این اشکال وارد نیست.
و لکن عمده اشکال، باز مشترک با اخوند است، عمده اشکال این است که این هم، نه مثل او، این هم به ذهن می اید که بافیدنی باشد. این که بگوییم نماز، وضع شده است برای یک مجموعه مبهمی که نمی دانیمش. ابهام دارد. متوغل؟ در ابهامیت هست، الا به اثارش، نه. ما از نماز، معنای مبینی می فهمیم. این یک کمی از ان، اشکالش کم تر هست. این که از نماز، مرکب مبهم بفهمیم، این خلاف ارتکاز است. ما از الفاظ عبادات، معنای مبینی…ممکن است یک جا گیر بکنیم که ایا فلان شیء هم جزئش هست یا نه، ولی ان هایی که به ذهن می اید، از نماز، الان نماز را می شنویم، همان رکوع حسابی به ذهن می اید. سجود حسابی به ذهن می اید. این که معنای مبهم باشد، خلاف ارتکاز است. این دیگر بند به همین است. اگر کسی گفت نه. این نماز، ازش یک مرکبی به ذهن می اید. منتهی شاه فردش ان است که الان در ذهن شما امد. ولی بالدقه، نماز یعنی یک مجموعه ای از افعالی که وسعت دارد به خاطر ابهامشان، این را کسی ادعاء کند، ما نمی توانیم منعش کنیم. فقط می گوییم این، خلاف ارتکاز است که معانی این الفاظ، معانی مبهمه باشد. اشاره شده باشد به ان معانی مبهمه با این اثار. معنای مبهمی برسد که با اثار، او را اشاره می کنیم، این هم خلاف ارتکاز است. لذا این تصویر اول جامع مرکب از محقق اصفهانی را نمی توانیم قبول بکنیم.
اما تصویر ثانی…