اصول ـ جلسه ۱۰۷ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در استعمال لفظ بود در لفظ. مرحوم اخوند به تبع دیگران، تقسیم کردند این استعمال را به چهار قسم. استعمال لفظ در نوع لفظ. استعمال لفظ در صنف لفظ. استعمال لفظ در مثلش. و اخرینش هم در شخصش.

کلامی که در این جا ست، این است که این قسم چهارم، استعمال لفظ در شخص، ممکن است یا محال. بحثی ست بین مرحوم اخوند و صاحب فصول. ما هم طبق مرحوم اخوند بحث می کنیم. اول بحث می کنیم استعمال لفظ در شخص، ممکن است یا محال. بعد می رویم قسم قبلی که مثل باشد. ببینیم در مثل وضعیت چه طور است و بعد هم به صنف و نوع خواهیم رفت.

بحثی که بین مرحوم اخوند و صاحب فصول است، این است که در جایی که ما از لفظ، شخص لفظ را اراده کرده ایم، ایا این از قبیل استعمال است، لفظ را استعمال کرده ایم در شخص لفظ یا از قبیل ایجاد است. موضوع را بنفسه ایجاد کرده ایم. موضوع را بنفسه احضار کرده ایم. باب باب استعمال نیست. فرق بین باب استعمال و باب احضار که مرحوم اسد محمد باقر این ها را مفصل بحث کرده است، عمده فرق به این است: در باب استعمال، لفظی را در معنایی استعمال می کنیم. حالا استعمال می کنیم یعنی چه، سیاتی. بعضی می گویند افناء اللفظ فی المعنی. بعضی می گویند جعل العلامه للمعنی. می اید. حقیقت استعمال چیست، سیاتی. ولی این مقدارش که لفظی را می گوییم به غرض احضار معنای ان لفظ. این در موارد استعمال، قدر جامع بین مبانی ست. لفظ را می گوییم تا شنونده، بیننده، لفظ را تصور بکند. از تصور لفظ، به معنی منتقل بشود. استعمال غرضش احضار مدلول است به بیان دال. احضار محکی ست به احضار حاکی. لفظ را در ذهن او احضار می کند که اگر علقه وضعیه را بداند، دیگر با شرائطش، به معنی منتقل بشود. این را می گویند استعمال. احضار المعنی باللفظ. معنی به قول مرحوم اسد محمد باقر، بالمباشره به ذهن طرف، منتقل نمی شود. بلکه به سبب لفظ منتقل می شود. یک واسطه می خورد. اول لفظ را تصور می کند. بعد از لفظ، منتقل به معنی می شود. این را می گوییم استعمال.

در مقابل ایجاد است. در مقابل احضار المعنی بنفسه است. که می گوید انسان های اولیه که لفظ نداشتند، استعمال بلد نبودند، یا نه. همین الان کسی که اهل یک لسانی نیست، لفظ را بلد نیست، بر استعمال قدرت ندارد، معنی را احضار می کند. کتاب را بر می دارد دستش، می گوید مثلا چه قدر قیمتش هست. کم قیمته. دیگر می شود گاهی فروشگاهی می روید در بلاد عربی، اسم ان را نمی دانید چی هست. ان را می اورید جلو، نشانش می دهید. کم قیمته. قیمتش چه قدر است. احضار می کنید معنی را، همین که نشانش می دهید، صورت این در ذهنش منقش می شود. این صوره، بالمباشره است   . باللفظ نیست.

نکته فرق استعمال و احضار همین است. او، واسطه می خورد. اول لفظ می اید در ذهن، از لفظ منتقل به معنی می شود. بعد معنی حضور پیدا می کند. این نه. همین که می بیند، معنی حضور پیدا می کند.

بحث ما در این است که در جایی که می گوییم زید ثلاثی مجرد، مقصودمان شخص زید است، ایا این از قبیل استعمال است. زاء و یاء و دال به این هیئت که لفظ است، استعمال کردیم در زید که دوباره لفظ است یا نه. ما خود معنی را احضار کردیم. منتهی این جا معنای ما، خودش شده است لفظ. از مقوله کیف شده ست. ان جا ان وسیله را می اوردیم نشان می دادیم. این جا هم ایجادش می کنیم همان خارج را. خارج را به عرصه می اوریم. منتهی خارجیت لفظ، به تلفظ است. کدام یک از این ها ست. ایا از قبیل استعمال است. وقتی می گوییم زید ثلاثی مجرد، می خواهید زید را در ذهن او احضار بکنید. او از حضور کلمه زید، منتقل شود دوباره به کلمه زید، بعد بگوید که خب ثلاثی مجرد را بفهمد. یا نه. زید ثلاثی مجرد، با گفتن زید، احضار کردید موضوع را. بعد گفتید ثلاثی مجرد.

بحث سر این است. ایا ممکن است از قبیل استعمال باشد یا نه. صاحب فصول گفته است امکان ندارد. چرا؟ مرحوم صاحب فصول فرموده است یا شما در این زید ثلاثی مجرد، می گویید که یک دلالتی هست. دالی داریم. مدلولی داریم. یا می گویید نه. فقط دال داریم. مدلول نداریم. از دو حال خارج نیست. اگر بگویید در این جا دلالتی هست. دالی داریم. مدلولی داریم. می گوید که این محال است. چون لازم می اید اتحاد دال و مدلول. زید، همین زیدی که از دهان شما در می اید، همین شخص زید، هم دال باشد، هم مدلول. گفته است که محال است. اتحاد دال و مدلول محال است. و اگر بگویید مدلول ندارد. فقط زید، دال است. بلامدلول است. می گوییم قضیه لفظیه ما سه تا رکن دارد. لفظ زید. دال. نسبت. ثلاثی مجرد. قضیه ملفوظه مشکل ندارد. و لکن قضیه معقوله ما، قضیه محکیه ما که این ها از ان حکایت می کنند، در ذهن می خواهد او را بیاورد، لازمه اش این است که او، دو جزئی باشد. چون کلمه زید، شما می گویید مدلول ندارد. پس ما هستیم و مدلول نسبت. ما هستیم و مدلول محمول. لازم می اید ترکب قضیه از دو جزء. قضیه معقوله. ملفوظه عیب ندارد. سه جزء دارد. ولی لازم می اید قضیه معقوله، دو جزئی بشود. این هم محال است. قضیه، مرکب از سه چیز است. نسبت، قوامش به دو چیز است. معقول نیست که قضیه، دو جزء داشته باشد. این مشکل مرحوم صاحب فصول که می گوید از قبیل استعمال نیست. از قبیل احضار است. احضار این مشکلات را ندارد. شما احضار می کنید این معنی را. قضیه ملفوظه نداریم. خب نداشته باش. این است که زید را گفتی، صورت زید در ذهن او منقش شد. بعد گفتی ثلاثی مجرد، نسبت را هم در ذهن او ایجاد کردی با این کلمه. ثلاثی مجرد هم که حاصل شد. گفتی. شد قضیه سه جزئی. قضیه ملفوظه ما، دو جزء شد. عیبی ندارد. مهم نیست ان. شما این لفظ را که می گویید احضار معنی ست بنفسه لا بداله. این موضوع، نسبت هم که بر قرار. محمول را هم که گفتی ثلاثی مجرد. مشکل مرتفع است. این فرمایش صاحب فصول.

مرحوم اخوند فرموده است که نه. در استعمال لفظ و اراده شخص هم ممکن است. احضار هم می گوید ممکن است. می شود از قبیل احضار باشد. از قبیل ایجاد باشد. ایجاد الموضوع. ولی می تواند از قبیل استعمال هم باشد. فرموده است ممکن است ما اختیار کنیم شق اول را، از شما جواب می دهیم. ممکن است اختیار کنیم شق دوم را، باز از شما جواب می دهیم.

اما شق اول: شما گفتید دلالتی در این جا هست یا نیست. اخوند می گوید بله. هست. شما گفتید اتحاد دال و مدلول لازم می اید. اخوند جواب داده است که دال و مدلول این جا واقعا اتحاد دارند ولی بالاعتبار، به دو حیثیت اختلاف دارند. برای تعدد دال و مدلول…می گوید ما قبول داریم دال یک چیز باید باشد، مدلول یک چیز باید باشد. اما لازم نیست تعددشان واقعی باشد. تعددشان حیثی باشد. اعتباری هم باشد، کافی ست. زید از ان حیث که از این متکلم صادر می شود، دال است. از ان حیث که همین مرادش هست، همین زید، مرادش هست که ثلاثی، مدلول است. چه عیبی دارد؟ این لفظ، من حیث انه لفظ، لفظ صادر، از مقوله دوال است. از قبیله مرآه ها ست. از حیث این که لفظ که از این اقا صادر شده است، دال. و من حیث این که مراد، مدلول. گفته است که دال و مدلول، محال است یکی باشند. این را قبول داریم. معنی ندارد یک چیزی هم فاعل هم مفعول هم دال هم مدلول. معنی ندارد. ولی کفایت می کند که به دو حیث، به دو اعتبار، اثنینیه داشته باشند. واقعا اثنینیه لازم نیست. استشهاد هم شده است برای کلام مرحوم اخوند یا من دل بذاته علی ذاته. خدا هم دال است هم مدلول. دل بذاته علی ذاته. دال، ذات است. مدلول هم ذات است. دو تا حیث دارد. خداوند از یک حیث دال است. مثلا علائمی، آیاتی، اماراتی دارد. از حیثی هم مدلول است که همان امارات، خودش را بیان می کند. همان داستان ظاهرا علامه امینی هست که بهش نوشتند دعای عرفه گفت سندش کجا هست دعای عرفه. این جمله در دعای عرفه هست. ان هم نوشت که…

س: دعای صباح است

عیب ندارد. دعای صباح. ان هم همین جمله را نوشت که دل بذاته علی ذاته. خود دعا دلیل بر حقانیتش هست. یک جمله ای از خود دعا را گرفت، جواب داد دل بذاته علی ذاته.

این فرمایش مرحوم اخوند در شق اول.

و لکن این فرمایش همان طور که در محاضرات فرموده است، فرمایش درست نیست. دال و مدلول بایستی واقعا دو تا باشند. بالاعتبار معنی ندارد. اگر خواسته باشیم دال و مدلول را معنی کنیم، دال یعنی چه، مدلول یعنی چه، دال یعنی علت الانتقال الی شیء اخر. الی مدلول. دال ان است که عله العلم است. عله الانتقال است. دود دال است. دال است یعنی علت انتقال است به…به چی. علت برای چی هست. علم شما به دود، علت برای چی هست. برای علم شما به اتش. دال و مدلول از قبیل …نه از قبیل، واقعا، حقیقتا این ها قضیه شان قضیه علت و معلول است. لفظ در ذهن شما حضور پیدا می کند. شما علم پیدا می کنید به لفظ. این علم شما به لفظ، این حضور لفظ در ذهن شما، این علت است برای حضور معنی، برای علم شما به معنی در نفس. این را می گویند دلالت. ان را می گویند دال، این را می گویند مدلول. حقیقت دلالت، علیت است. حقیقت دال، علت ست. حقیقت مدلول، معلول است. و محال است که یک چیز، هم علت باشد، هم معلول باشد. این فرمایش مرحوم اخوند که حیثی درست کرده است، این، حرف نادرستی ست. دال یعنی حضورش، دال، صفت دال اگر می خواهی داشته باشد یعنی حضورش، علت است برای یک حضور دیگر. معنای دال را خواسته باشیم معنی کنیم، این است. حضور لفظ، اگر علت بود در ذهن شما برای حضور معنی، می گویند این لفظ، بر ان معنی دلالت دارد. ولی اگر شما لغت را ندانید. حضور پیدا کرده ست لفظ، معنی حضور پیدا نکرده است، می گویند دلالت ندارد. علیت حضوری برای حضور دیگر. باب باب علل و معالیل است یا صاحب الکفایه. معنی ندارد یک چیز، همین لفظ، حضور این لفظ در ذهن، علت حضور خود لفظ باشد در ذهن. این معقول نیست.

این که مرحوم اخوند….منشأ اشتباه مرحوم اخوند. این که مرحوم اخوند فرموده ست من حیثی این لفظ دال است چون لفظ است، محقق شده است، لفظ است. و من حیثی که مراد شما هست، مدلول است، این درش یک خلطی هست. و ان خلط این است که از حیثی که مراد شما هست، مراد شما هست نه مدلول. من که این لفظ را می گویم، از ان حیث که این لفظ است، شما می گویید خب این، دال است. از این… درست است که همین، مراد من است. همین شخص مراد من هست. ولی مراد مساوق با مدلول نیست. خلط کرده است مرحوم اخوند مراد را با مدلول. مدلول باید حضور یکی مستبتع حضور دیگری باشد. این جا خود لفظ، حضور پیدا کرده است در ذهن. خود لفظ هم مراد است. نه حضور دیگری را اورده است. نکته ظریفش را دریابید. من از سابق یادم هست که این قصه در بحث های کفایه می گفتیم، یکی از جاهایی که مشکل بود تفهیمش، همین استعمال لفظ در لفظ بود که مشکل بود تفهیمش به افراد. و مشکل بود تفهم ان ها. لفظ را که ما می گوییم، اگر می خواهد دلالت محقق بشود، باید حضورش، استعمال را این طور معنی کردیم، دلالت را این طور معنی کردیم، باید حضورش، حضور دیگری بیاورد. در حالی که در شخص، حضورش، مراد را ثابت می کند نه مدلول را. وجدان و ارتکازتان را هم دریابید. لفظی را که از او شنیدید، در ذهن شما حاضر شد، شما تصدیق می کنید که همین لفظ، مراد متکلم است که می گوید ثلاثی مجرد، همین لفظ مراد است. این هم مراد است، از باب این که مقامی، چون هر کسی که تکلم می کند، اگر استعمال کرده است، معنی مرادش هست. اگر استعمال نکرده است، لفظ مرادش هست. از باب اطلاق مقامی. این ربطی به دلالت ندارد. این که مرحوم اخوند..اشتباه انداز است این مساله. فرموده است من حیث این که مرادش هست، مدلول است، مراد با مدلول مساوق نیستند. نه. یک چیزی مراد است، ولی مدلول نیست. شما یک کاری را انجام می دهید، مرادت هست ان فعل، ولی مدلول کلام نیست. مراد، ربطی به مدلولیت ندارد. مدلول هم مراد است ولی نه این که هر مرادی، مدلول است. نکته ای که مرحوم اخوند، به اشتباه افتاده است.

شق اول فرمایش مرحوم صاحب فصول، تمام است.

و اما شق ثانی: فرموده است اگر دلالتی در کار نباشد، لازم می اید قضیه معقوله ما، دو جزئی بشود. مرحوم اخوند جواب داده است. گفته است نه. قضیه معقوله ما دو جزئی نیست. سه جزئی هست. قضیه معقوله ما عبارت است از ان محمول، عبارت است از ان نسبت، و عبارت است از صورت خود همین. خود همین که با گفتنش، صورتش در ذهن شما امد. تا گفت زید، صورت زید در ذهن شما منقش شد. احضار پیدا کرد. بعد گفت همین که با کلمه زید امد در ذهنت، همین، ثلاثی مجرد. قضیه معقوله، سه جزء دارد. دو جزء ندارد.

این کلام مرحوم اخوند متین است. این در فرمایش مرحوم اقای بروجردی، شبیه این بیان، گذشت که گاهی ما موضوع را، نفس الشیء قرار می دهیم بلاحاجه الی دال. الی حاک. خودش را احضار می کنیم تا در ذهن او، ان چیزی را که از مغازه برداشتیم، می اییم نشانش می دهیم، چون اسمش را نمی دانیم، با دال نمی توانیم در ذهنش احضار بکنیم، با احضار نفس شیء، می اییم او را در ذهنش، احضار می کنیم، بعد می گوییم چی هست اسمش. قیمتش چی هست. محمول را بار می کنیم. عیبی ندارد. برای تشکیل قضیه حملیه معقوله، برای حکم به اتحاد در نفس، برای حکم به هوهویه، نیازی ما به لفظ نداریم. این طور نیست که اگر لفظ نبود، اگر دال نبود، دیگر قضیه حملیه نداشته باشیم. چرا. می گوید زید ثلاثی مجرد. تا گفت زید، صورت زید در ذهن شما امد. مثل این که گفته است لفظ زید. صریح تر. لفظ زید، همین زید که می گویم، شخص، لفظ زید ثلاثی مجرد. استعمال در معنایی نکرده است با تکلم کردن، ایجاد کرد موضوع را در خارج. بر اثر وجود موضوع در خارج، شما به صورت این شیء، منتقل شدید. اسم این را می گذاریم احضار موضوع بنفسه لا بداله.

حاصل الکلام: این که مرحوم صاحب فصول فرمود قضیه ما، دو تایی می شود، این حرفش باطل است. ولی این که مرحوم اخوند هم این را از قبیل استعمال می داند، می گوید می شود استعمال هم باشد، این هم نادرست است. یک حرف سومی. و ان این که این از قبیل احضار است. مدعای صاحب فصول درست است. از قبیل احضار است و ترکب قضیه از جزئین لازم نمی اید. مثل گفتن لفظ و اراده شخص ان لفظ، از قبیل استعمال، نیست خلافا لصاحب الکفایه که می گوید ممکن است هر دو تا باشد. مرحوم اخوند می گوید هر دو ممکن است. فرق مرحوم اخوند با صاحب فصول این است. صاحب فصول می گوید امکان ندارد استعمال. اخوند می گوید امکان استعمال، هست. نه. لفظ را بگوییم، شخصش را اراده کنیم، امکان استعمال نیست وفاقا لصاحب الفصول. فقط از باب احضار است.

س:

ج: نه. امکان نیست. چون دال و مدلول باید دو تا باشند. استعمال قوامش به دوئیت است. به دال و مدلول است. استعمال محال است.

از باب احضار است. منتهی احضار، موجب …احضار مشکل ندارد که ترکب قضیه معقوله از دو جزء بشود. نه. احضار، از قبیل احضار است و قضیه مرکبه ما، سه جزء دارد.

این فرض اخیر و گفتن لفظ و اراده شخص لفظ.

اما قسم ما قبل اخیر. گفتن لفظ و اراده مثل لفظ.

ضرب در این ضرب زید. در همین ضرب زید که من گفتم، یا ضرب زید که تو گفتی. ضرب در این ضرب زید، فعل ماض. یا بهترش بگوییم، مثال واقعی تر، مرحوم اسد محمد باقر زده است، بهتر ست. ضرب در همین ضرب زید که تو گفتی، مستند الی زید. همین شخص این. راست هم هست. بقیه ضرب ها مستند به زید نیست. ضرب در این ضرب زید که گفتی، یا گفتند، مستند یا استند الی زید. صدق هم هست.

استعمال لفظ در لفظ مرحوم اخوند دوباره فرموده است که این جا، اخرش انتخاب کرده است که استعمال لفظ در مثلش از قبیل استعمال است نه از قبیل احضار. این جا عکس فرض قبلی. فقط از قبیل استعمال است. از قبیل احضار، میسر نیست. وجهش هم واضح است. به خاطر این که مثلین، با هم متنافیین اند. حتما اگر خواسته باشیم از مثلی به مثل دیگر برسیم، باید از باب دلالت باشد. باید از باب استعمال باشد. محال است مثلی، احضار مثل اخر باشد. این محال است. نمی شود ضرب فی ضرب زید، فی هذا الکلام مستند، نمی شود این ضرب، احضار مثل باشد. نه. این با ان ضرب با هم مثل اند. متنافین اند. قابل احضار نیست. در ذهن ما این است که واضح است این جا از قبیل استعمال است. ضرب را که می گوید، می خواهد مرآه قرار بدهد این ضرب را، می خواهد معبر قرار بدهد این ضرب را، برای ان ضرب در ضرب زید. قرینه می اورد. شما ضرب را تصور می کنید، بعد از ضرب که در ذهنتان حاضر شده است، منتقل می شوید به ضرب که در ضرب زید است. از این لفظ، به ان لفظ، انتقال پیدا می کنید. در شخص، ارتکاز بر خلاف استعمال بود. این جا ارتکاز بر وفاق استعمال ست. از حضوری، به حضور دیگر منتهی می شوید. می گوید از باب استعمال است. این از باب دلالت است. امکان ندارد از باب احضار باشد.

و لکن مرحوم اقای خوئی فرموده است نه. در مثل هم از باب احضار است. ایشان فرموده است در جایی هم که مراد شما از ضرب، مثل هست، باید شما خود شیء را احضار کردی نه دال را. منتهی این که می گویی ضرب فی ضرب زید، فی می اوری، ایشان فرموده است ما در معنای حرفی گفتیم معنای حرفی، تضییق است. تحصیص است. این تضییق همان طور که در معانی رخ می دهد، در لفظ هم رخ می دهد. ضرب فی ضرب زید، این فی را که اوردی، می خواهد لفظ ضرب را ضیق بکند. حاضر شده شما، ضرب خاص است. همان مثل است. ایشان فرموده است ضرب فی ضرب زید، فی هذا ضرب زید، در این ضرب زید، فرموده است احضار مثل است. به چه جور؟ به این که لفظ را تضییق کردی با حرف. ضرب اگر فی نداشت، کلی بود. با کلمه فی، لفظ ضرب را ضیقش کردی. این ضرب که احضار کرده ای، با لفظ فی ضیقش کردی، این احضار خود مثل ضرب زید هست. این طور فرموده است خدا رحمتش کند و فرموده است استعمال لفظ در مثلش، از قبیل حکایت نیست. از قبیل احضار المعنی ست بنفسه منتهی مضیقا. در شخص تضییق ذاتی داشت. می گفتی این ضرب. ضرب. این ضرب که گفتم، ثلاثی مجرد است. این جا با فی ضیقش کردی. فرقش این ست. در هر دو، احضار کرده ای لفظ را در یکی به ضیق ذاتی و در دیگری به ضیق جعلی، به کلمه فی. این فرمایشی که در محاضرات فرموده است.

لکن در ذهن ما این است که بهتر این است که نمی فهمیم فرمایش ایشان را. ایشان که فرموده است ضرب را با فی، تضییق می کنیم، خیلی حرف عجیبی ست. خود ایشان در فقهش می گوید که شخص…اصلا در مقابل سید، ایشان دراین بحث تند است. سید می گوید اگر اقتداء کردی به شخص حاضر مقیدا به این زید باشد، بعد معلوم شد عمرو هست، کذا و کذا. ایشان می گوید تقیید جزئی، معقول نیست. بارها ایشان تقیید جزئی را می گوید معقول نیست. وقتی ما می گوییم ضرب، با این ضرب، موضوع را ایجاد کردیم. جزئی هست. جزئی که قابل تقیید نیست. چه طور ایشان فرموده است با فی، لفظ را مقید می کنیم. اگر ضرب را شما در ضرب استعمال بکنید، مرادتان از ضرب، ان ضرب در ضرب زید است، بعد فی را می اورید قید می زنید. قید می زنید ان مدلول ضرب را به ضرب زید. این تضییق مفهوم است، درست است. ولی این، استعمال است. و اما اگر شما استعمال نمی کنید، احضار می کنید لفظ ضرب را، احضار لفظ ضرب، جزئی ست. این جزئی، قابل تضییق نیست. و به عباره اخری ان که ایشان فرموده است، خلاف ارتکاز است. وقتی می گوید ضرب، در ارتکاز این است این ضرب را می خواهد در ذهن شما، احضار بکند تا از این ضرب، منتقل بشوید به ان ضرب در ضرب زید. برای انتقال باید قید بیاورد. نه هر ضرب. ضرب در ضرب زید، این قید را می اورد برای مفهوم ضرب. ضرب در ضرب زید. ببینید ارتکازتان همین طور است یا نه. این ضرب را مرآه برای ان ضرب قرار می دهد. دو تا هستند. ضرب در ضرب زید، مستند الی الفاعل. ضرب اولی، مرآه برای ضرب دومی. نمی توانیم بفهمیم چه طور احضار کرده است ان ضرب …بعدش می گوید ضرب زید. چه طور احضار کرده است ان ضرب در ضرب زید را با این ضرب. این ضرب، قابلیت احضار ان را ندارد. ان ضرب در ضرب زید، مباین با این ضرب است که الان تکلم می کنم. ان ضرب، فعل است. مستند به فاعل است. این ضرب که احضار می کند، مبتدا ست. ضرب فی ضرب زید مستند. ان ضرب در معنای حدث استعمال شده است. این در معنای جامد استعمال شده است. این معنای اسمی دارد. ان معنای فعلی دارد. نتوانستیم بفهمیم چه طور در باب مثل، استعمال لفظ، احضار لفظ است مقیدا. ما نتوانستیم بفهیم. نه. این جا غیر از احضار معنی، غیر از استعمال، هیچ راهی نداریم.

بقی الکلام در استعمال لفظ در نوع و صنف. ان جا هم یک بحثی هست ایا از قبیل استعمال است یا از قبیل ایجاد است.