بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در اطلاق لفظ و اراده لفظ تمام شد. فقط بحث در ثمره متوهمه باقی مانده بود.
دیروز عرض کردیم ثمراتی ذکر کردند که احسنش این ثمره است، این اشتباه بود. ثمره ای ذکر کردند که جواب های عدیده ای دادند. ثمرات نداریم. یک ثمره بیشتر نیست، منتهی جواب های عدیده ای دادند.
ثمره این جا گفتند ظاهر می شود که در مثل نماز که باید قصد قرآنیت بکند، گفتند این از قبیل استعمال لفظ است در مثلش. این که می گوید الحمد لله، به قصد قران می گوید، یعنی الحمد لله را استعمال می کند در ان الحمد لله که بر پیامبر نازل شده است. مرآه برای شخص ان الحمد لله است که مثل این است. خب و از طرف دیگر هم روایات داریم، از خود ایه شریفه هم ممکن است استفاده شود که در نماز بایستی انسان، ترغیب شده است، بایستی استحباب موکد، که با حضور قلب باشد، با التفات به ما یقولون باشد. بفهمد چه می گوید. بفهمد چه می گوید به این است که ان الفاظ را در معنایش استعمال بکند. وقتی می گوید الحمد لله رب العالمین، انشاء حمد هم بکند برای خداوند. وقتی می گوید اهدنا الصراط المستقیم، طلب هم بکند هدایت صراط مستقیم را. گفتند اگر اطلاق لفظ در لفظ از قبیل استعمال باشد، لازمه اش این است که در این جا استعمال لفظ شده باشد در اکثر از معنی. الحمد لله را هم در لفظ الحمد لله استعمال کرده باشد، هم در معنایش. این می شود استعمال لفظ در اکثر از معنی و مستحیل است. و اما اگر گفتیم نه. اطلاق لفظ و اراده لفظ اخر، از قبیل استعمال نیست، از قبیل احضار است، این جا این محظور لازم نمی اید. بحث ما این بود اطلاق لفظ و اراده لفظ از لفظ از قبیل استعمال است یا از قبیل احضار. ثمره اش این است که اگر از قبیل استعمال باشد، این جا مشکل داریم. و اگر از قبیل احضار باشد، نه. شما لفظ الحمد لله را احضار کردی. لفظی که در قران هست، ان را با این تکلمتان ایجادش کردی، و استعمال هم کردی در حال ایجاد لفظ در معنایش. محظوری ندارد. توهم شده است که ثمره بحث سابق این است. علی فرض، محظور داریم. علی فرض، محظور نداریم.
و لکن این ثمره متوهمه تمام نیست. سیاتی مفصلا در بحث استعمال لفظ در اکثر از معنی که قصد قرآنیت معنایش استعمال لفظ در لفظ نیست. الحمد لله رب العالمین، شما قصد می کنید که این قرآن باشد. قصد قرآنیت، استعمال لفظ در لفظ نیست. فرق الحمد لله که به قصد قران بگویید با الحمد لله که به قصد قرآن نمی گویید، این است. دیروز مثال خوبی بود. اول نماز گفت الله اکبر عطسه اش گرفت گفت الحمد لله رب العالمین. این قصد قرآن نداشت. قصد ان امر مستحب را کرده است که هر وقت عطسه امد، مستحب است حمد خدا. بعد شروع می کند الحمد لله رب العالمین، این، قصد قرآنیت دارد. قصد قرآنیت، استعمال لفظ در لفظ نیست. همان الفاظی که نازل شده است بر پیامبر اکرم، همان الفاظ را به عنوان این که قرآن است، می خواند. و ان هایی که نازل شدند، با معنی نازل شدند. در همان معنی هم استعمال بکند. این جا فرق است بین اطلاق لفظ و اراده لفظ و بین این که شما لفظی را بگویی به قصد این که شعر سعدی ست. به قصد این که جزء فلان دعاء است. به قصد این که قرآن است. این قصد ها سبب استعمال لفظ در لفظ نمی شود. تتمه الکلام در بحث استعمال لفظ در اکثر از معنی.
حاصل الکلام این ثمره مجال ندارد چون قصد قرآنیت، از باب اطلاق لفظ و اراده لفظ نیست. از بحث ما خارج است.
س:
ج: نه. این را مرآه ان الفاظ قرار نمی دهیم. قصد کردن، مرآه قرار دادن نیست. به عنوان قرآن. استعمال لفظ در لفظ نیست. این الحمد لله را که می گویید، دو جور قصد می کنید. تاره قصد می کنید که این، ذکر خدا هست. عطسه زدید. مستحب است. و اخری قصد می کنید همان الحمد لله که نازل شده است، همان را دارم قرائت می کنم نه این را در ان ها استعمال می کنم….استعمال یعنی مرآه قرار دادن. ما الحمد لله را مرآه برای الحمد لله در قرآن قرار ندادیم. همان الفاظ را. … به لفظ هم کار نداریم…همان الفاظ را به قصد این که چون در قرآن امده است، قصد قرآن مثل این که …قصد می کنیم از خواندن الحمد لله قصد می کنیم که ما قرائت بکنیم ان را که بر پیامبر اکرم نازل شده است. الحمد لله را قصد قرآنیت داریم، یعنی این. یعنی همان که بر پیامبر اکرم نازل شده است، ما ان را به لفظ می اوریم. استعمالی در کار نیست. مرآه برای لفظ اخر قرار نمی دهیم. قرآنیت، ضم یک قصد است به یک کلامی. یک کلامی را که می گویید… قران را باز کردید دارید الحمد لله را می خوانید، الان شما این الحمد لله را استعمال کردید در الحمد لله که پیامبر اکرم برش نازل شده است. یا نه. همین هایی که بر پیامبر اکرم نازل شده است، همین ها را قرائت می کنید. قرائت یعنی تلفظ کردن همان هایی که بر پیامبر اکرم نازل شده است….صرف تلفظ است. استعمال نیست. حالا اجازه بدهید در بحث استعمال خواهد امد. بحث مفصلی دارد. تمامش بکنیم…در معنایش دارد استعمال می کند. نه این که دارد در قران استعمال می کند. این ها خنده اور است بگویید من الحمد لله دارم می گویم، استعمال دارم می کنم در قرآن. در الحمد لله قرآنی استعمال دارم می کنم. نه. من الحمد لله را به زبان می اورم. به عنوان این که …این ها امور قصدی اند. می خواهید قرآن بشود، باید قصد بکنید که جزء قرآن است. می خواهید دعا بشود باید قصد بکنید که… این ها با قصد معین می شود. … همان الفاظی بشود نه این که این، مرآه بشود. همان الفاظی بشود. حالا حقیقت استعمال را که بحث کنیم، این ها را بحث خواهیم کرد.
هذا تمام الکلام در امر رابع.
امر خامس در این است که ایا دلالت تابع اراده است ام لا. مرحوم اخوند این طور شروع کرده است فعلا کلام مرحوم اخوند را همین سر بسته.
مرحوم اخوند بحث را این طور شروع کرده است که ایا اراده جزء موضوع له است نتیجه دلالت کلام بر اراده بر این که اراده کرده است متکلم این معنی را، دلالتش وضعیه است یا این که نه. الفاظ برای ذات معانی وضع شده است. اراده جزء موضوع له نیست. اراده را شما از مقام می فهمید. در مقام تفهیم است، پس اراده کرده است معنی را برساند مثلا. ایا اراده جزء موضوع له است. موضوع له الفاظ المعانی المراده. یا این که نه. موضوع له الفاظ ذات معانی ست. مرحوم اخوند فرموده است که موضوع له الفاظ ذات معانی ست. اراده جزء موضوع له نیست. زید قائم زید وضع شده است برای همان ذات معنایش نه برای ان معنایش با قید اراده. و همچنین قائم. فرموده مرحوم اخوند…
می دانید دأب مرحوم اخوند همین است. ممکن است که یک جایی بر خلاف باشد ولی دأبش این است که ان که حق است بیان می کند. ان که مختار است، بیان می کند. بعد می گوید انقدح که این ها باطل است. در مقابل ان هایی که می گویند این مساله چند قول دارد. یک قول این است. یک قول ان است. می ایند ادله اقوال را بحث می کنند. مثل شیخ انصاری در رسائل. یازده قول در استصحاب است. قول اول این طور. نه. این کار مرحوم اخوند روشش خلاف مرحوم شیخ است. حق را اول بیان می کند.
می گوید حق این است که الفاظ وضع شده اند برای ذات معانی. سه بیان اورده است که الفاظ، وضع شدند برای ذات معانی و اراده جزء موضوع له نیست.
دلیل اولش گفته است که اراده یعنی اراده معنی، اراده معنی این از مقومات استعمال است. از مقدمات استعمال ست. وقتی می خواهی استعمال بکنی، خب اول اراده می کنی تفهیم معنی را مثلا. مرحوم اخوند یک نظر کلی دارد. تا به حال چند مورد گذشت. و ان نظر کلی مرحوم اخوند این است که ان چه از مقومات استعمال است، ان چه از مقدمات استعمال است، ان ها جزء مستعمل فیه نیستند. می گفت لحاظ مقوم استعمال است. جزء موضوع له نیست. لحاظ آلیه، لحاظ استقلالیه، می گفت این ها از کیفیات استعمال است. جزء مستعمل فیه نیست. لحاظ حکایت، لحاظ انشاء، می گفت این ها جزء مقومات استعمال است. به چه داعی می خواهی استعمال بکنی. به داعی ایجاد یا به داعی اخبار. این جا هم همین طور گفته است. گفته است اراده از مقومات استعمال است. جزء مستعمل فیه نیست. شیئی که مقوم استعمال است یا بفرما مقومه استعمال است، ان نمی تواند جزء مستعمل فیه باشد. همین مقدار ادعاء کرده است. گفته است شما اراده می کنی تفهیم ان صوره زیدی را. وقتی اراده کردی، ان وقت می گویی زید. زید را استعمال در خود ان صورت کردی. نه در صورتی که اراده کردی. اراده جزء مستعمل فیه نیست. از مقومات استعمال است. نه جزء مستعمل فیه.
س:
ج: حالا ان مقدار که اخوند گفته است. بعضی ها دور، خلف گفتند، می رسیم. همه این ها نادرست است.
ان مقداری که مرحوم اخوند، مثلا می گوید ارتکاز بر این است. نمی شود این ها که مقدمه استعمال است، جزء مستعمل فیه باشند. نمی شود.
وجه دومی که استدلال کرده است که الفاظ وضع شده اند برای ذات معانی، گفته است معنای با قید مراد بودن، معنی، صورت زید با قید مراد بودن، این در خارج وجود ندارد. مراد بودن امر نفسانی ست. این در نفس وجود دارد فقط. اگر بناء باشد الفاظ وضع شده باشد برای معانی مراده، لازمه اش این است چون معنای مراده قابل انطباق بر خارج نیست و غالبا شما می خواهی حکایت از خارج بکنی، لازمه اش این ست که شما لفظ را از معنای حقیقی اش تجرید بکنی. در مراد استعمالش نکنی. زید قائم شما ذات زید را می خواهی بگویی قائم است. زید مراد، در ذهن است. ان که قائم نیست. اگر بناء باشد مراد بودن جزء معنی باشد، لازمه اش این است که در غالب قضایایی که استعمال می کنید، لازمه اش تجرید است. لازمه اش تصرف است. لازمه اش استعمال مجازی است. و این خلاف حکمت وضع است. واضع بیاید در موضوع له یک چیزی را اخذ بکند که شما باید ان را در وقت استعمال، الغاء بکنی. این خلاف حکمت وضع است. حکمت وضع، تسهیل در انتقال معانی است بلاقرینه. این که بیاید یک معنایی را یک قیدی را در موضوع له اخذ بکند که او را شما نمی خواهی انتقال بدهی، باید او را همیشه تجریدش بکنی، الغاءش بکنی، این خلاف حکمت وضع است. شما می خواهی بگویی ذات زید قائم است نه زیدی که مراد در ذهن من هست. زیدی را که من اراده کردم مراد من است، او اتحاد با قائم ندارد. فرموده خلاف حکمت وضع دلیل دوم ما هست.
دلیل سوم فرموده است که اگر اراده جزء موضوع له باشد، لازمه اش این است که موضوع له عامه الفاظ بشوند خاص. با این که موضوع له عامه الفاظ، عام است. وضع عام موضوع له عام این شایع است. وضع عام موضوع له خاص وضع خاص موضوع له خاص، این برای همین اعلام شخصیه است. غالب الفاظی که ما داریم، اسماء اجناس اند. موضوع له شان عام است. در حالی که اگر اراده جزء موضوع له باشد، لازمه اش این است که موضوع له بشود خاص. به چه بیان. به این بیان: فرموده است این که بگویید اراده جزء موضوع له است، اراده یک مفهومی دارد می گویند اراد. اذا اراد الله بشیء. اراد یک معنایی به ذهن می اید. تصمیم گرفتن. مفهوم اسمی اراد. یک مصداق خارجی دارد. ان که شما اراده کرده ای. یک مفهوم دارد یک مصداق دارد. شما که می گویید اراده جزء موضوع له است، یا مراد شما مفهوم است. مفهوم اراده است که کلی ست یا مصداق اراده است. زید وضع شده ست برای صوره به ضمیمه مفهوم اراده. گفته است این که غلط است. مفهوم اراده که جزء این ها نیست. اراده خودش یک لفظی ست یک مفهومی برای خودش دارد. این که بگوییم زید برای دو تا معنی وضع شده است، یکی برای صورت زید، یکی برای مفهوم اراده. این که گفتنی نیست. می ماند که زید وضع شده باشد برای صوره زیدی که مراد شما شده ست. مصداق اراده. گفته است که صوره زیدی که مراد شما شده است، جزئی ست. مصداق ارده است. جزئی است. پس لازمه این که اراده جزء موضوع له باشد، چون نمی تواند مفهوم جزء موضوع له باشد، معنی ندارد که بگوییم زید، دو تا مفهوم دارد. یک مفهوم صوره زیدی. یکی مفهوم اراده. این که معنی ندارد. راست می گوید. یا در معنای حرفی که دیگر غلط غلط است. حروف وضع شده باشند برای معنی با مفهوم اراده که معنای اسمی هست. این غلط است. مفهوم اراده که چون جزء موضوع له نیست. باید بگویید مصداق اراده. مصداق اراده هم جزئی ست. لازمه اش این است که انسان، وضع شده است برای ان حقیقتی که شما اراده کرده اید. مراد شما شده است. ان حقیقتی که مراد شما شده است، جزئی ست. پس لازمه اش این است که الفاظ، موضوع له هایشان بشوند جزئی به برکت این اراده جزئی. به برکت این قید اضافی. و این گفتنی نیست. این هم خلاف ارتکاز است که ما بگوییم عامه الالفاظ موضوع له شان، جزئی ست. این هم گفتنی نیست.
لذا مرحوم اخوند به این سه وجهی که اقامه کرده است، اثبات کرده ست که الفاظ وضع شده اند برای ذات معانی. نه برای معانی مراده. مراده جزء موضوع له نیست.
این ها را بیان کرد. بعد فرموده است که این که صاحب فصول بعض الافاضل نسبت داده است به شیخ الرئیس به شیخ خواجه نصیر الدین علمین، نسبت داده است به ان ها که ان ها می گویند اراده جزء موضوع له است، نه. این شأن ان ها اجل از این حرف باطل را بگویند. گفته است جلالت ان ها… این را اصاغر طلبه نمی گویند که بیاید الفاظ…سه تا وجه قوی داریم برایش. گفتنی نیست. این که نسبت داده است صاحب فصول به علمین که ان ها گفتند الفاظ وضع شده است برای معانی مراده، این نسبت ناروا است. نه. ان ها چنین حرفی را نگفتند. پس چه گفتند. اخوند فرموده است که ان ها گفتند الدلاله تابعه للاراده. مرادشان از ان دلالت که می گویند، دلالت تصدیقیه است. می گویند تابعه للاراده، حرف متینی هم هست. ان که مربوط به وضع است، دلالت تصوریه است. ان ها دلالت تصوریه را نمی گویند. مرحوم اخوند دلالت را دو قسم می کند. یک دلالت تصوریه. یک دلالت تصدیقیه. اصل دلالت را که در منطق هم معنی کردند. گفتند انتقال از شیء به شیء. تاره شما از لفظی،از معنایی، به معنای دیگری انتقال پیدا می کنید. این را می گویند دلالت تصوریه. زید را می شنوید، انتقال پیدا می کنید به ان صورت. خطور می کند. تصور می کنید ان صورت را. این را می گویند دلالت تصوریه. دلالت تصوریه، منشأش، علم به وضع است. شما اگر عالم باشید زید برای چی وضع شده است، از زید منتقل می شوید به ان صورت. خطور المعنی من اللفظ، تصور المعنی بسبب تصور اللفظ، این را می گویند دلالت تصوریه. این که لفظ او را احضار می کند، معنی را، اصل معنی را احضار می کند، این را می گویند دلالت تصوریه. انتقال من اللفظ الی معنی. دلالت تصدیقیه این است که نه. شما از دال منتقل می شوید به وجود معنی نه اصل معنی. تصدیق می کنید با دیدن دود، دود را که می بینید، تصدیق می کنید که اتشی هست. دلالت دود بر اتش، دلالت تصدیقیه هست. لفظ دود را می شنوید به همان معنای خودش، دلالت تصوریه است. ولی دود شما را منتقل بکند به نار چون شما را منتقل می کند به وجود نار. تصدیق می کنید ناری در این جا هست، می گویند دلالت تصدیقیه. در دلالت تصوریه، دلالت لفظ است بر معنی. دلالت تصدیقیه، دلالت شیء است بر وجود معنی. بر تحقق یا لاتحقق. یک تصدیقی در بین است. مرحوم اخوند فرموده ست ان که الان ما بحث داریم ایا اراده جزء موضوع له هست یا نه، این که این بحث را داریم، این در دلالت تصوریه است. اگر جزء باشد، از لفظ منتقل می شویم به المعنی المراد. اگر جزء نباشد، منتقل می شوید به ذات المعنی. دلالت وضعیه به غیر از مسلک تعهد، مسلک اقای خوئی، به غیر از مسلک تعهد، دلالت وضعیه، دلالت تصوریه است. انتقال از لفظ است به معنی به برکت علم به وضع. فرموده است ان که ما بحث داریم، دلالت تصوریه است و نسبت به دلالت تصوریه، اصلا الفاظ دلالت بر اراده ندارند. و اما ان را که علمین گفتند، ان ها مرادشان دلالت تصدیقیه است. الدلاله تابعه للاراده یعنی اگر می خواهید لفظ دلالت بکند، تفسیر دارد می کند مرحوم اخوند، دلالت لفظ بر این که لافظ، این معنی را اراده کرده است، این وجود است، دلالت لفظ بر این که این معنی را اراده کرده است، اسم این را می گذاریم دلالت تصدیقیه. مرحوم اخوند می گوید که علمین این را می گویند. می گویند این که شخصی تلفظ کرد، دلالت اگر خواسته باشد بکند، الدلاله تابعه للاراده، اگر خواسته باشد دلالت بکند بر این که اراد، باید ان ها اراده کرده باشند تا این دلالت بکند. الدلاله تابعه للاراده. تفسیر مرحوم اخوند. دلالتی را که انها می گویند، دلالت تصدیقیه است یعنی اگر می خواهید شما تصدیق بکنید که…می خواهید این دلالت داشته باشد بر این که اراده، این تابع این است که او اراده کرده باشد. اگر اراده کرده باشد، این دلالت دارد بر این که اراد. مرحوم اخوند می گوید که این دلالت، دلالت مقامی هست. ربطی به وضع ندارد. منشأ این دلالت دلالت مقامی هست. کسی که تلفظ می کند، ظاهر حالش این است که اراد. الدلاله تابعه للاراده، نه دلالت وضعیه، نه دلالت تصوریه که صاحب فصول فهمیده است بعد نتیجه گرفته است که پس اراده، جزء موضوع له است. نه. این را نمی گوید. تکرارش می کنم. کلامی که ان ها گفتند، این است. گفتند الدلاله تتبع الاراده. مرحوم صاحب فصول فکر کرده است که این دلالت یعنی دلالت وضعیه یعنی دلالت تصوریه. نتیجه گرفته است پس اراده جزء موضوع له است که دلالت تابع اراده است. اخوند می گوید که نه. این دلالتی که این جا می گویند، دلالت تصدیقیه است نه وضعیه. نه تصوریه. منشأش هم علم به وضع نیست. منشأش، ظاهر حال است. مقام است. کسی که صحبت می کند، ظاهر حالش این است که اراده کرده ست که بفهماند این را. اخوند می گوید الدلاله تابعه للاراده از باب این که دلالت، اثبات است. خب هر اثباتی توقف دارد بر ثبوتش. اگر می خواهی دلالت باشد، باید اراده باشد. دلالت اثبات است. تابع ثبوت است. بعد اشکال می کند. ان قلت. ان قلت پس اگر اراده کرده نبود، کلام دلالت ندارد. دلالت تصدیقیه ندارد. فرض بفرمایید او گفته است رایت اسدا ولی اراده نکرده است حیوان مفترس را. یادش رفته است که یرمی را بگوید. شما اخوند می گویی که این رایت اسدا دلالت ندارد بر دیدن حیوان مفترس چون اراده نکرده است. شما می گویی الدلاله تابعه للاراده تبعیه الکاشف للمنکشف تبعیه الدال للمدلول. خب اگر مدلول نباشد، دلالت هم نیست. ان قلت که لازمه این معنای شما الدلاله تابعه للاراده، لازمه اش این است که اگر او اراده نداشت، دلالت هم نباشد. قلت جواب داده است. گفته است بله. دلالت نیست. ان هی الا ضلاله و جهاله. گفته است بله. جهالت است. شما فکر می کنید دلالت دارد. اگر می گوید رایت اسدا، اراده نکرده است بفهماند حیوان مفترس را، ادعاء بزرگی کرده است. می گوید اگر گفت رایت اسدا، اراده نکرده است بفهماند حیوان مفترس را، این رایت اسدا دلالت بر رؤیت حیوان مفترس ندارد. الدلاله تابعه للاراده. باید اراده باشد تا دلالت باشد. گفته است که این جا دلالت نیست. این جا ضلالت است. این جا جهالت ست. بله. اگر گفته است رایت اسدا، اراده هم کرده است حیوان مفترس را، این رایت اسدا دلالت دارد بر رؤیت حیوان مفترس چون اراده کرده است. الدلاله تابعه …دو تا حرف دارد مرحوم اخوند. اولا کلام علمین مربوط است به دلالت تصدیقیه نه وضعیه که صاحب فصول تخیل کرده ست. ثانیا معنای کلامش این ست. الدلاله تابعه للاراده یعنی هر جا واقعا اراده دارند، دلالت هم هست. دلالت تصدیقیه تابع اراده است. این هم نکته دومی که مرحوم اخوند راجع به علمین گفته است. ان یکی را که مقصودشان نیست، به خاطر جلالتشان است. می گوید چون علمین اند. علم فی التحقیق اند. نمی شود این حرف واضح البطلانی را گفته باشند. این را هم که می گوید گفته است، این را هم دلیل می اورد. الدلاله تابعه للاراده. دلالت اثبات است. اثبات توقف بر ثبوت دارد. اگر اراده نکرده است، دلالتی هم وجود ندارد.
این فرمایشاتی بود که مرحوم اخوند در این امر پنجم بیان کرده ست و مطلب را تمام کرده ست. و لکن ما در یک جهاتی چون نافع هست این مساله، در یک جهاتی باید بحث بکنیم که این فرمایشات مرحوم اخوند، نسبت مرحوم اخوند، تمام است یا نه.