اصول ـ جلسه ۱۱۲ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در این بود ایا الفاظ وضع شده اند برای ذات معانی که دلالت وضعیه، دلالت تصوریه باشد. یا این که الفاظ وضع شده اند برای معانی مراده تا این که دلالت الفاظ بر معانی شان، دلالت تصدیقیه باشد.

مرحوم اخوند و مشهور قائل شدند که اراده، از حریم وضع خارج است. دلالت وضعیه همیشه تصوریه است.

در مقابل بعضی گفته اند که اراده، جزء موضوع له است یا قید علقه وضعیه. مهم نیست. وضع، در فرض اراده است. نتیجه دلالت وضعیه، دلالت تصدیقیه است. صاحب فصول به علمین نسبت داد که ان ها این طور گفتند. که سیاتی حال این نسبت.

مرحوم اقای خوئی هم فرموده است که همین نظر صحیح است. اراده به وضع فهمیده می شود. بعد از این که بیانات مرحوم اخوند را جواب داده است، فرموده است وجه این که اراده دخیل در وضع است، حالا در موضوع له، قید علقه وضعیه، مهم نیست. مهم این است که وضع، مختص فرض اراده است. که ایشان اخرش علقه وضعیه ای هست. فرموده است که همین قول حق است. چه ما در وضع قائل به تعهد بشویم، وضع را تعهد بدانیم، چه وضع را مثل مشهور تعهد ندانیم. جعل ملازمه بدانیم. جعل علامیه بدانیم و ان مسالکی که بود. فرموده است علی ای حال، اراده، انکشافش به دلالت وضعیه است.

اما بر مسلک تعهد، پر واضح است. بر مسلک تعهد که وضع، حقیقتش تعهد باشد، اراده در خود این تعهد خوابیده است. هر واضعی متعهد شده است که هرگاه تکلم بکند به این لفظ، اراده کند این معنی را. اراده در حقیقت وضع، خوابیده است. این است که فرموده است یکی از اثار… تا به حال این طور می فرمود. یکی از اثار مسلک تعهد این است که دلالت وضعیه، دلالت تصدیقیه است. شما لفظ را که بشنوید،حتی مفرداتش را. زید. زید را که می شنوید، شما منتقل می شوید به برکت تعهد گوینده، منتقل می شوید به این معنی که اراده کرده است که معنای زید را به من بفماند. چون ظاهر حال این است که هر کسی که به چیزی متعهد شد، طبق همان، حرکت می کند. اصلا متعهد شده است که این طور صحبت هم بکند. متعهد شده است هرگاه این لفظ… حقیقت وضع این است. هرگاه تکلم کرد به این لفظ بلاقرینه، اراده کند این معنی را. و طبیعی اش هم این است که هر شخص، بر تعهد خودش عمل می کند. این ست که شما اگر لفظ را بلاقرینه بشنوید، به برکت این تعهد منتقل می شوید که او قصد کرده است این معنی را به شما بفهماند. اراده تفهیم معنی، قصد تفهیم معنی، این به برکت وضع است نه مقام. ان سیاق و مقام این ها نیست. خود وضع این طور اقتضائی را دارد. این هست که ایشان می گوید الدلاله الوضعیه تتبع الاراده. ان الدلاله تتبع الاراده را می گوید الدلاله الوضعیه. می گوید حرف علمین اصلا همین است که ما می گوییم. این که شما می بینید در جایی که اراده نیست، خواب است و تکلم می کند، غافل است تکلم می کند، باز هم شما منتقل به معنی می شوید، دلاله تصوریه، قصدی در کار نیست، این که شما از شنیدن لفظ بدون اراده هم منتقل به معنی می شوید، این منشأش وضع نیست. این منشأش این است که بارها شنیدی این لفظ را و کشف کردی که او اراده کرده است معنی را. بعد بین لفظ و معنی یک انسی حاصل شده است. این انسی که بین لفظ و ذات معنی حاصل شده است، این منشأ شده است که شما از لفظ منتقل بشوید به معنی حتی جایی که اراده ندارد. دلالت تصوریه، منشأش وضع نیست. منشأش انسی هست که بر اثر ان استعمالات در موضوع له، حاصل شده است. این فرمایش ایشان است. بر مسلک تعهد فرموده است که اراده، جزء موضوع له است.

بعد فرموده است بلکه بر مسلک دیگران، و لو نگفتند، ولی ان ها هم باید بگویند، باید دیگران هم، صاحبان سائر مسالک هم باید بگویند اراده دخیل در وضع است. ما با کمک وضع به اراده می رسیم. چرا؟ فرموده است که…قبلا هم مشابهش را فرمود. فرموده است که غرض از وضع، تفهیم معانی است به لفظ. به جای این که معانی را با احضار خودشان تفهیم بکنیم، واضع امده است گفته است که زحمت نکش. خود کتاب را نیار نشان بده. بگو کتاب. کتاب وضع شده است برای این که تفهیم بکنیم معنایش را بسهوله. در مقابل احضار خود معنی که سخت است تفهیم ان طوری. بعضی از جاها اصلا امکان ندارد. غرض از وضع، تفهیم معانی ست. نقل معانی ست از ذهنی به ذهن دیگر. احضار معانی ست در ذهن شنونده، بیننده و امثال ذلک. قطعا غرض از وضع این است. فرموده، مقدمه ثانیه، هیچ فعل از غرض که نمی شود اوسع باشد. فعل باید مطابق غرض باشد. فعل اوسع از غرض باشد، این لغو است. شما یک کیلو روغن می خواهی، بعد یک ظرف ده کیلویی ببر بگو اقا یک کیلو روغن بریز. در تخصیص مستهجن همین طور گفتند. گفتند این لغو است. باید فعل مطابق غرض باشد. اگر غرضت این است که اشباع بشوی، سیر بشوی، فعل را هم باید به اندازه غرضت تأمین بکنی. اگر چند تا غذا که چند نفر را سیر می کند، مردم می گویند که کار لغوی کرده است. باید فعل مساوی با غرض باشد. نتیجه گرفته است که پس بنابر سائر مسالک هم باید بگوییم اراده، قصد، در وضع نهفته است. حالا در موضوع له، در علقه، در یک جایی. باید قصد را واضع اورده باشد، در حین عملیه وضع باید اورده باشد. اگر واضع گفت این لفظ را علامت قرار دادم برای این، باید گفته باشد علامه قرار دادم فیما قصدت تفهیمه. چون اگر بگوید علامت قرار دادم مطلقا، این از غرض اوسع است. دو تا مقدمه. غرض از وضع اراده تفهیم است. قصد تفهیم است. قصد احضار معنی ست. غرض باید با فعل مساوی باشد. پس نتیجه می گیریم که وضع واضع در خصوص جایی ست که شما اراده تفهیم داری.

با این بیان دیگر ایشان نمی تواند بگوید که از ثمرات قول به تعهد این است که دلالت وضعیه، تصدیقیه است. نه. بر همه مسالک، دلالت وضعیه، دلالت تصدیقیه است. علمین که تعهدی نبودند. شیخ بوعلی سینا و خواجه طوسی که این ها تعهدی نبودند. ولی در عین حال گفتند دلالت وضعیه، تابع اراده است. اگر اراده نکنی، دلالت وضعیه، نداری.

این فرمایشی که مرحوم اقای خوئی فرموده است و اثبات کرده است که، نتیجه گرفته است که دلالت وضعیه، دلالت تصدیقیه است.

در مقابل مرحوم اقاضیاء عکسش فرموده است. مرحوم اقاضیاء فرموده ست که مقتضای حکمت وضع، این است که الفاظ را برای ذات معنی وضع بکند. اراده را دخیل در وضع نیاورد. در عملیه وضع، اراده را باید دخیل نکند. عکس فرمایش مرحوم اقای خوئی. چرا؟ فرموده است که چون مردم از مجرد لفظ به اراده نمی رسند. اگر واضع بگوید لفظ را وضع کردم برای معنای مراد، این لغو است برای معنای مراد. چون مردم از لفظ به معنای مراد نمی رسند. از مجرد لفظ به معنای مراد نمی رسند. باید یک مقدمات، اصاله الحقیقه را جاری بکنند. اصاله عدم الاستخدام. یک چیزهای دیگر را هم باید ضمیمه کنند تا بگویند اراد. این اراد، این کار از خصوص لفظ، به عمل نمی اید. ساخته نیست. اگر لفظ تنها نمی تواند اراده را بفهماند، وضع لفظ برای معنای مراد، لغو است. عکسش می کنیم. عکس فرمایش مرحوم اقای خوئی. واضع باید کاری را که می کند، ان کار، سبب برای انتقال معنی به ذهن بشود. اگر واضع اراده را در معنایش اخذ بکند، لفظ نمی تواند اراده را منتقل بکند. از خود لفظ ما به اراده نمی رسیم. این لغو است کار واضع که بیاید لفظ را وضع بکند برای معنای مراد و لفظش این صلاحیت را ندارد، نمی تواند مراد بودن را برساند. باید یک اصلی ضمیمه کنی. اصاله الحقیقه. اصاله الظهور و امثال ذلک. این است که مرحوم اقاضیاء عکس مطلب را فرموده است.

جواب داده است در محاضرات از این فرمایش اقاضیاء. بعض الاعاظم که می گوید، مرحوم اقاضیاء مرادش هست. و ان جواب این است که مرحوم اقاضیاء خلط کرده است بین اراده تفهیمیه و اراده جدیه.

ما دو تا اراده داریم. تا به حال می گفتیم اراد اراد. همین طور سربست می گفتیم سیاتی. حالا سیاتی این جا هست. ما دو قسم اراده داریم.

یکی را می گویند اراده تفهیمیه. بعضی ها هم می گویند اراده تصدیقیه اولی. هر متکلمی عن شعور، عن التفات تکلم می کند، به حسب ظاهر، اراده دارد که معنی را بفهماند. چون شأن لفظ همین است. شأن لفظ دلالت است. احضار معانی هست. چون شأن لفظ این هست، لفظ آله این کار هست، هر کسی این لفظ را به کار می برد، این آله را به کار می برد، ظاهر حالش این است که می خواهد معنی را نقل بدهد. می خواهد معنی را تفهیم بکند. می خواهد سبب بشود که او تصدیق بکند که من اراده کردم این معنی را. این را می گویند اراده تفهیمیه. اراده استعمالیه. اراده تصدیقیه اولی. که این اراده متوقف بر این است که کلامی را که می اورد، اگر ان کلام قرینه متصله نداشت، قرینه بر خلاف نداشت، نسبت به معنای موضوع له، می شود مراد تفهیمی یا می شود مراد استعمالی. گفت اکرم العلماء. اکرم العلماء به من تفهیم کرد وجوب اکرام همه علماء را. تفهمیم کرد چون قرینه متصل نیاورد. ولی اگر گفت اکرم العلماء العدول، عموم را تفهیم نکرد. این جا به ضم قرینه، متصلات… ملاک در مراد استعمالی، مراد تفهیمی، ملاک همان مقداری ست که متصل به کلام است. این را می گویند مراد استعمالی. می گویند اراده تفهیمی. عموم را به من فهماند. می تواند عبد بهش بگوید گفتی همه علماء. گفتی، این ها الفاظ است. گفتی همه علماء، پس مرادت همه علماء بود.

یک اراده هم داریم اراده جدیه. تصدیقیه ثانویه. انسان لفظی را که در معنایی استعمال می کند، انسان معنایی را که تفهیم می کند، دو قسم است. تاره همان را که تفهیم کرده است، مراد جدی هم هست. و اخری ان را که تفهیم کرده است، مراد جدی نیست. مراد جدی، شیئی ست وراء این مراد استعمالی. مراد استعمالی معبر است برای مراد جدی. مقدمه مراد جدی هست. اگر گفت اکرام کن همه علماء را، می گویند به ما فهماند همه علماء را اکرام کن اما واقعا جدی هم بود در این مساله. واقعا جدا می خواهد که همه علماء را اکرام بکنم؟ این جا نگاه می کنیم اگر دیگر بیان منفصلی نیاورد، می گوییم بله. متکلمی که معنایی را تفهیم بکند، قرینه منفصله، این جا منفصله است، قرینه منفصله بر خلاف نیاورد، سیره عقلاء بر همین است که می گوید همان مراد جدی ست. اسم این را می گذارند اصاله التطابق بین المراد الاستعمالی و المراد الجدی. ظاهر متکلمین این است. ان را که می گویند، اگر بر خلافش به نحو منفصل قرینه نیاورند، چیزی بعدش نگویند، ظاهرش این است که همان هم مراد جدی هست. اما اگر قرینه منفصل اورد، می گویند قرینه منفصل، مراد استعمالی را از بین نمی برد. ظهور را از بین نمی برد. مراد تفهیمی را از بین نمی برد. ان اصاله التطابق را از بین می برد. شأن مخصص منفصل، بر هم زدن اصاله التطابق است بین مراد استعمالی و مراد جدی. به مراد استعمالی کار ندارد. می گوید اقا به من فهماند اولش همه علماء را اکرام بکن، بعد امد گفت البته فاسق هایش را اکرام نکن. این فاسق هایش را اکرام نکن، ربطی به ان گفته اولش ندارد. مراد تفهیمی را تصرف نمی کند. فقط می گوید که راست می گویی. من گفتم. ولی ان که جدی مرادم هست، فقط عادل ها هست. این است که شنیدید می گویند مخصص متصل، ظهور را خراب می کند. ظهور همان مراد استعمالی ست. مراد استعمالی را خراب می کند. مراد تفهیمی را ضیق می کند. ولی مخصص منفصل، کاری به مراد تفهیمی ندارد. کاری به مراد به ظهور ندارد. حجیت را ضیق می کند. حجیت باب جد است. اگر جدا اراده نکرده است فاسق ها را، پس اکرم العلماء در حق فساق، ظهور دارد، ولی حجیت ندارد. مخصص منفصل، خلل در حجیت ایجاد می کند. چون حجیت با مراد جدی ارتباط دارد.

این ها یک چیزهایی ست که باید احساس بکنید. امور عقلائیه هست. تامل بکنید، همین طور هست.

دو قسم داریم. اراده تفهیمی، قوامش به همان که در کلام می اید. اراده جدی قوامش به این است که ان که در کلام می اید و خلافش نمی اید. خلافش هم نمی اید، دخیل است.

این طور جواب دادند به اقاضیاء. به اقاضیاء گفتند شما که می گویید از لفظ به اراده نمی رسیم، پس وضع لفظ برای اراده غلط است، ما به اراده جدی نمی رسیم. ما برای اراده جدی، لفظ کافی نیست. اصاله التطابق را باید جاری کنیم. باید خلاف نیاورد. مجرد ان لفظ، کافی نیست. و ان که ادعاء هست، اراده استعمالی هست. ادعاء ما این است که لفظ، اراده استعمالی را می رساند. در رساندن لفظ به اراده استعمالی، ما نیاز به هیچ مقدمه ای نداریم. وضع کفایت می کند. تمام بزنگاه بحث همین جا هست. اختلافی که بین مرحوم اقای خوئی و مرحوم اقاضیاء عراقی هست. اقاضیاء عراقی می گوید لفظ، اراده را نمی رساند. مرحوم اقای خوئی می گوید که ان اراده جدی را نمی رساند. ما که نمی گوییم اراده جدی جزء موضوع له هست. ما می گوییم اراده تفهیمی، اراده احضار معنی، جزء موضوع له است. تا این جا درست. و ادعاء می کند که خود لفظ، این اراده تفهیمی را می رساند.

حرف ما، عرض ما در این منازعه مرحوم اقاضیاء و مرحوم اقای خوئی، حرف ما این ست، ادعاء ما این است که حرف اقاضیاء درست است. همان حرف اخوند.

ما در ارتکازمان، ما در وجدانمان، از مجرد لفظ به اراده استعمالی نمی رسیم. بحث سر همین است. ان فرمایشات مرحوم اخوند را بگذارید کنار. بحث های عقلی این جا جایش نیست. بحث سر این است الفاظ وضع شده است برای معانی مراده یا نه. اقاضیاء می گوید برای معانی مراده وضع نشده است. چون از الفاظ، ما اراده را نمی فهمیم. حرف درستی ست.

س: اقای خوئی هم همین را می گوید. می گوید زائد بر وضع، نیاز به این است که ما بدانیم در مقام تفهیم هم هست.

ج: حالا عرض می کنیم.

مرحوم اقای خوئی می گوید که اقاضیاء خلط کرده است بین اراده استعمالی و اراده جدی. خلط کرده است. ان که نیاز به غیر لفظ دارد، اراده جدی هست. ما هم که نمی گوییم دخیل در وضع است. ان که ما می گوییم دخیل در وضع است، اراده استعمالی است، اراده تفهیم معنی است، اراده احضار معنی. و ما می گوییم که این از لفظ استفاده می شود. تمام بزنگاه همین جا هست. ایا احساس ما، ادراک ما، تبادر، تبادر علامه حقیقت است. ما می خواهیم حدود موضوع له الفاظ را تعیین بکنیم. ابزار تعیین موضوع له، ابزار تعیین حدود موضوع له، تبادر است. انسباق به ذهن است. ای کاش که مرحوم اخوند، بحث را به این، بند می کرد. ما ادعاءمان این ست که اقاضیاء خلط نکرده است. اقاضیاء می گوید همان اراده استعمالی. همان اراده تفهیمی. ولی ادعاءش این ست که اراده تفهیمی هم، کار لفظ نیست. از لفظ استفاده نمی شود. اخوند شاهد اورد. این حرفی ست که دیگران می گویند. ایشان بازترش کرده است. اخوند شاهد اورد. گفت شاهدش این است که شما باید احراز بکنی که در مقام بیان هم هست. اقاضیاء می گوید این که، حرف اخوند را معنی می کند، این که باید احراز بکنی در مقام بیان هست، پس معلوم می شود که اراده از مقام به دست می اید نه از لفظ. همه حرف این جا ست. این که می بینید… اقای خوئی هم این را قبول دارد. اقای خوئی هم می گوید بله. باید در مقام بیان باشد. متکلمی که در مقام بیان هست، لفظ… ان وقت این را ادعاء می کند.

س: در مقام بیان را از کجا بفهمیم.

ج: ظاهر هر متکلمی، این است که در مقام بیان است.

می گوید اگر متکلم در مقام بیان بود، لفظ بالوضع بر اراده دلالت دارد. اقاضیاء، اخوند، دیگران می گویند نه. همین که می گویید باید احراز بکنیم در مقام بیان است، و لو به اصل عقلائی، همین، شاهد است که اصل معنی را لفظ اورده است، اراده اش را مقام اورده است. حالا شما و وجدان و ارتکازتان. ما عرضمان این ست ان الالفاظ موضوعه لذوات المعانی. اراده خارج است از حیطه وضع. هم از موضوع له خارج است، هم از علقه وضعیه خارج است. هم به نحو قضیه حینیه نیست. این ها از حیطه وضع خارج است. منشأ اراده کرده است، فقط مقام است. شاهدی که ما می اوریم، همین است. شاهد اقاضیاء، دیگران. می گویند چه طور شما می گویید، این منبه است، چه طور شما می گویید باید احراز بکنی که متکلم در مقام بیان است تا کلام دلالت داشته باشد بر معانی مراده، می گوییم که این، تحلیلش این ست که مراده بودن، از مقام می اید، اصل معنی، از لفظ می اید.

این است که اخر الامر نتیجه می گیریم که بر مسلک غیر تعهد، دلالت وضعیه، دلالت تصوریه است نه دلالت تصدیقیه.

می ماند جواب فرمایش مرحوم اقای خوئی. برهان عقلی. فرمود غرض از وضع تفهیم است. عیب ندارد. غرض از وضع، تفهیم است. سلمنا غرض اصلی وضع تفهیم به الفاظ است. راست است. این که فرمود باید فعل مطابق غرض باشد، می گوییم نه. درست است که فعل نباید خیلی اوسع از فعل باشد، عقلائیت ندارد. ولی این که باید ضیقش بکنیم، باید مساوی با غرض باشد، این هم نه. واضع می اید می بیند انسان ها نیاز دارند که معانی را بفهمانند به الفاظ. می اید الفاظ را وضع می کند برای معانی تا تمکن پیدا بکنند به برکه در مقام بیان بودن، تمکن پیدا کنند از احضار معانی به الفاظ. این ها دقت های عقلی ست. ما لفظ زید را برای فرزندمان وضع می کنیم تا بتوانند مردم در مقام بیان اگر بودند، با کلمه زید بفهمنند بچه ما را. همین مقدار کافی ست برای این که عقلائی باشد. بیاییم بگوییم نه. باید ما وضع بکنیم در خصوص ان جایی که می خواهند بفهمانند. نه. لزوم ندارد. لفظ، به قول مرحوم اسد محمد باقر صدر، اطلاق خفیف المؤونه است. ما لفظ را وضع می کنیم برای ذات، مطلق می اوریم. لزوم ندارد مقیدش بکنیم. درست است که غرض ما در وضع مقید است، ولی به ان غرض که می رسیم. امر عقلائی ست. این که فعل اوسع باشد از غرض، این امر عقلائی ست. مردم یک کم بیشتر غذا درست می کنند. اوسع از غرضشان. حالا زیاد هم امد، عیب ندارد. این که مضیق باشد کار را، اگر غرضش تامین می شود به یک فرض بفرمایید به یک دفتر هجده برگ، نمی ایند فقط حالا همان بیست برگ را بخرند، حالا چهل برگ هم خریدند، می گویند امر عقلائی ست. این که باید مساوی باشد فعل با غرض، نه. ان که لازم است این است که فعل باید غرض داشته باشد. لغو نباشد. خب غرض دارد. واضع الفاظ را وضع کرده است برای ذات معانی. غرض دارد. غرضش و لو در ان حالی که شما در مقام بیان هستی و خواب نیستی، بتوانی معانی را بفهمانی. برای این که وقتی که خواب نیستی، برای وقتی که التفات داری، معنی را بفهمانی، لفظ را وضع کرده است برای معنی.

حاصل الکلام: خلو فعل از غرض غیر عقلائی ست نه اوسعیت فعل از غرض. اوسع باشد، نه. امر باز هم غرض دارد. خصوصا که خواسته باشد ضیق بکند، دقت نیاز دارد. کار هرکس هر کسی نیست. بیاید علقه وضعیه را تصور بکند، تخصیص بزند، قضیه حینیه را بیایید… ان ها دقت هایی ست که از عرف صادر نمی شود. ما اسم بچه مان را، این ها منبهات است، اسم بچه مان را گذاشتیم زید. این طور صحبت می کند. می گوید اسم بچه مان  را گذاشتیم زید. نه بچه ای که اراده داریم بفهمانیم. ان ها در ذهن مردم نیست. ارتکاز، وجدان لغوی ما، بر همین است که وضاع، الفاظ را وضع می کنند برای ذات معانی. برای این که بتواند اراده کند تفهیم را. ذات معانی، تا بتواند اراده کند تفهیم ذات معانی را. مقدمه برای اراده او که غالب هم اراده است. ان خیلی نادر است. برای این که بتواند اراده کند تفهیم را، می گوییم زید را اسم این گذاشتیم. ارتکاز همین است. و ان هم که مرحوم اقاضیاء عراقی می گوید، همین را می خواهد بگوید. لفظ قادر بر این معنی نیست. مقام باید بیاید. این ست که دلالت وضعیه، دلاله تصوریه لا تصدیقیه الا در مبنای تعهد که ما همین حرف های مان را گفتیم که مبنای تعهد غلط است. همین ها را می گفتیم. می گفتیم خلاف ارتکاز است. هذا تمام الکلام در مقام اول که ایا …هنوز حرف های دیگر هست. ان ها را حذف کردیم.

بقی الکلام در مقام ثانی که توجیه اخوند کلام علمین را. الدلاله تابعه للاراده. این طور معنای بی معنی که مرحوم اخوند کرده است، این جلالت قدر داشتند. جلالت قدر داشتند، اشتباه هم ممکن است بکنند. گاهی اشتباه بزرگان…نگاهش بکنید در محاضرات هم اورده است. ما هم در نوشته مان اوردیم. اگر نگوییم صریح علمین، ظاهر پر واضح علمین همین هست که دلالت وضعیه تابع اراده است. این است که صاحب فصول فهمیده است، درست فهمیده است این جا را. گاهی علمین هم مبتلی به خطاین می شوند. تتمه کلام روز یکشنبه ان شاء الله.