بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در مقام اول که موضوع له الفاظ چیست، تمام شد. و عرض کردیم همان طور که مشهور فرمودند موضوع له الفاظ، ذات معانی ست. اراده دخیل در وضع نیست. نه جزء موضوع له، نه قید موضوع له، نه قید علقه وضعیه. به هیچ نحوی واضع اراده را دخیل در وضعش قرار نداده است. به حکم تبادر، ارتکاز که عمده دلیل بود. در نتیجه دلالت وضعیه همیشه می شود دلالت تصوریه. در مقابل قول کسانی که می گفتند اراده دخیل در وضع است، نتیجه می گرفتند پس دلالت الفاظ بر معانی، دلالت تصدیقیه است. ان دلالت خطوریه، انسیه را می گفتند مستند به وضع نیست. این حاصل ان چه که در مقام اول گرفته شد.
اما مقام ثانی که مهم هم نیست ولی چون مرحوم اخوند مطرح کرده است، ما هم باید مطرح بکنیم.
مرحوم صاحب فصول نسبت داد به علمین که ان ها می گویند اراده، جزء موضوع له است یا قید موضوع له است. در نتیجه دلالت الفاظ بر اراده، وضعیه است. مرحوم اخوند فرمود این حرف گفتنی نیست. این را افاضل نمی توانند بگویند. اصاغر طلاب نمی توانند این حرف را بزنند. حرف غلطی ست. چه طور می شود این را به علمین که علم فی التحقیق هستند. علم شیعه نه، علم دینی نه، علم فی التحقیق. این ها در تحقیق علم هستند. فرموده است نه. این را نمی شود به ان ها نسبت داد. ان که این ها گفتند این است که گفتند دلالت تابع اراده است، مرادشان از این دلالت، دلالت تصدیقیه است که مربوط به مقام است. ربطی به وضع ندارد. کلام علمین، ان الدلاله تابعه للاراده، این مربوط به وضع نیست. مثلا علمین اصلا چه کار به بحث های لغوی دارند. این ها را مثلا پیاز داغش را اضافه بکنید. ان ها حقائق را تحقیق مثلا می کردند. گفتند دلالت تابع اراده است یعنی دلالت تصدیقیه که منشأش مقام است. ظاهر حال است. ربطی به وضع ندارد، این تابع اراده است. و معنی کرد فرمود این هم حرفشان درست است که گفتند ان الدلاله دلالت تصدیقیه مرادشان دلالت تصدیقیه است. منشأش ظاهر حال است. مقام است. ربطی به وضع ندارد. و حرفشان درست هم هست. دلالت تصدیقیه یعنی دلالت بر این که اراده کرده است. دلالت تصدیقیه این شد. دلالت بر این که اراده کرده است، خب تابع اراده است. اگر اراده ندارد، خب دلالت بر این که اراده کرده، معنی ندارد. الدلاله تابعه للاراده یعنی دلالت کلام بر این که متکلم اراده کرده است این معنی را، این توقف دارد که خب اراده هم کرده باشد. جزءش هست. دلالت بر اراده خب توقف بر اراده دارد. اگر اراده نکرده است، خب دلالت بر اراده محقق نشده است. دلالت مقام اثبات است. دلالت بر اراده. هر مقام اثباتی توقف بر مقام ثبوت دارد. خب باید اراده باشد تا دلالت بر اراده معنی داشته باشد. تتوقف الدلاله علی الاراده توقف مقام الاثبات علی الثبوت. این فرمایش مرحوم اخوند بود که قبلا بیانش کرده بودیم.
خب یک صحبت با مرحوم اخوند است که ایا علمین مرادشان از الدلاله تتبع الاراده، مراد دلالت وضعیه است که اراده ان وقت دخیل در وضع باشد یا مرادشان دلالت تصدیقیه مقامیه هست که ربطی به وضع ندارد. یک حرف با اخوند در این است که مراد این ها چیست.
مراد این ها چیست، به ذهن می رسد که همان فرمایش صاحب فصول درست باشد. صاحب فصول که نقل کرده است از علمین، همان مطابق واقع است. در تعلیقه محاضرات هم اورده است کلماتی از این علمین. این ها ظاهرشان همین است که دلالت وضعیه را می خواهند بگویند تابع اراده است. می خواهند بگویند اراده بالوضع استفاده می شود لا بالمقام. ما هم یک عباراتی از شرح اشارات اوردیم. از شفا بوعلی اوردیم. مهم هم نیست. ظاهر، اگر نگوییم نصشان، ظاهر کلام علمین، دلالت وضعیه است. و لعل اخوند هم قبول دارد که ظاهر این است. ولی به خاطر جلالت شأن ان ها می گوید که باید توجیه بکنیم. خب این خیلی مهم نیست. حالا ان ها گفته باشند، نگفته باشند، مهم نیست.
حرف دوم با مرحوم اخوند که فرموده است ان الدلاله تتبع الاراده، این را حمل کرده است بر دلالت تصدیقیه، بعد این طور معنی کرده است گفته است دلالت تصدیقیه، دلالت بر مراد است. انه اراد. خب راست می گوید این تتوقف علی الاراده توقف الاثبات علی الثبوت. این که مرحوم اخوند این جمله را این طور معنی کرده است، حرف ما این است که این معنایی که برای این جمله اوردید، این هم مناسب جلالت علمین نیست. بلکه ادعاء ما این است که اگر بگویند دلالت وضعیه تابع اراده است، این این باز گفتنی هست. وجهی دارد. این که بگویند دلالت تصدیقیه به این معنایی که شما می گویید، تابع اراده هست، این گفتنی نیست اصلا. دلالت وضعیه تابع اراده است، گفتنی ست. دلالت وضعیه تابع اراده است یعنی اگر اراده کردی، این لفظ بالوضع دلالت دارد. همان که اقای خوئی امده است بحث کرده است. اراده جزء موضوع له است. قید موضوع له است. ان الدلاله الوضعیه تتبع الاراده. اگر اراده کردی معنی را دلالتش وضعیه است و گرنه وضعیه نیست. این گفتنی ست. حالا غلط است ولی گفتنی ست. به نظر شمای اقای اخوند غلط است چون دلیل اوردید که نه. اراده از حیطه وضع خارج است ولی گفتنی ست. کسی بگوید مثل مرحوم اقای خوئی بگوید ان الدلاله الوضعیه تابعه للاراده به معنی اگر اراده کردی، استعمال لفظ حقیقت ست. استعمال فظ در موضوع له است. اگر اراده نکردی، نه. استعمال لفظ در موضوع له نیست. مثلا مجاز است. مناسبت لازم است. و اما ان که شما می گویید، ان گفتنی نیست. علمین بگویند ان الدلاله یعنی دلالت تصدیقیه نه وضعیه، دلالت بر مراد، تابع مراد است به این معنای شما. اگر مراد داشته باشد، دلالت بر مراد هست و گر نه دلالت بر مراد نیست. خب واضحات است. گفتن ندارد. مثل قضیه به شرط المحمول است. دلالت بر مراد وقتی ست که مراد باشد. خب جزء واضحات است. گفتن نداشت که این دو تا علم بیایند تحقیق بکنند بگویند ان الدلاله… ان نیاز به تحقیق دارد. اراده جزء موضوع له است. ان بحث دارد. شما هم بحث کردید مفصلا. ولی این گفتن ندارد. یک معنای واضحی ست. دلالت بر مراد وقتی ست که مراد باشد. گفتن نداشت. لذا ما در ذهنمان این است که اگر به شأن علمین نگاه می کنیم، شأن علمین از این اجل است که بگویند دلالت بر مراد وقتی ست که مراد باشد. از باب این که اثبات تابع ثبوت است. این واضح است. این از این اجل است. نه ان که محل بحث و گیر است که ان الدلاله الوضعیه تابعه للاراده که شما با استدلال امدید ان را جواب دادید. ردش کردید. این معنایی که مرحوم اخوند برای ان الدلاله تتبع الاراده کرده ست، یک معنای واضحی ست، گفتن ندارد، شأن علمین اجل از این است که یک معنای واضحی را در تحقیقاتشان بگویند. ایها الناس دلالت بر مراد وقتی ست که مرادی باشد. واضح است.
س:
ج: این را گفتند. ان الدلاله تابعه للمراد، کلام ان ها ست.
یک منبه. اضف الی ذلک مرحوم اخوند در ادامه فرموده است که اگر مراد نداشته باشد، خطا باشد. خطا دارد، خودش خطا هست یا او خطا کرده ست، گفته است که این جا دلالت نیست. این خلاف ارتکاز است. می گوید زید قائم. اشتباه کرده است. اشتباه است باید می گفت زید قاعد. اشتباه کرد. نه اشتباه لفظی. لفظ که گاهی سبق لسان است، نه. اشتباه کرد گفت زید مرده است. اشتباه کرده بوده است. عمرو مرده بوده است. این خیالات کرده است. فکر کرده است زید مرده است. گفته است زید مات. اخوند می گوید که این دلالت تصدیقیه ندارد.
س: پس محل بحث است.
ج: می گویم این معنای اخوند، اصلا در ان قلت قلت ها همین را می گویند. الان که می گوید زید مات، دلالت ندارد بر این که اراده کرده اند تفهیم موت زید را؟
این منبه این است که ان معنایی…. اگر هم تصدیقی بگیریم ان الدلاله تتبع الاراده، معنایش ان نیست که اخوند فرموده است.
دو تا حرف است. ان الدلاله تابعه للاراده این معنای مرحوم اخوند امر واضحی ست و لازمه این امر واضح این است که این جا نباشد دلالت در حالی که این جا هست. پس معلوم می شود مراد ان الدلاله تتبع الاراده، این نیست. این که مرحوم اخوند معنی کرده است که لازمه اش این است که این جا دلالت نباشد، خودش هم گفت ان جا دلالت نیست. ان هی الا جهاله و ضلاله. ما بالوجدان می بینیم که ان جا دلالت هست. پس معلوم می شود که معنایش این نیست. معنای واضحی ست. از علمین اجل است صادرشدنش. لازمه این معنای واضح، همان است که گفته اید. ان هم خلاف ارتکاز است. پس معلوم می شود که ان الدلاله تتبع الاراده معنایش این نیست که شما می گویید. ان الدلاله اگر مراد دلالت تصدیقیه باشد، ما می گوییم علمین مرادشان دلالت تصوریه است، حالا نه. ان الدلاله تتبع الاراده اگر مراد دلالت تصدیقیه باشد، معنایش این نیست که شما معنی کردید. معنای، در ذهن ما این است ان الدلاله، دلالت تصدیقیه، عیبی ندارد، ان الدلاله التصدیقیه تتبع الاراده تابع اراده هست، می خواهد بگوید، همان که معروف است، می خواهد بگوید دلالت تصدیقیه وقتی هست که خواب نباشد. مرید باشد. ملتفت باشد. ببینید که سابقا هم همین طور در ذهن شما می امد یا نه. ان الدلاله، دلالت تصدیقیه، تتبع الاراده، تابع اراده است یعنی، تابع اراده است اخوند این طور معنی می کند که اراده باید اول باشد. این تابع است. نه. ما این طور معنی نمی کنیم. می گوییم دلالت تصدیقیه جایی ست که اراده تفهیم باشد. برای اخراج ان که التفات ندارد. برای اخراج ان که خواب است. اما ان که اراده تفهیم دارد، به غلط تفهیم می کند، ان جا دلالت تصدیقیه است. ما می خواهیم بگوییم شرط دلالت تصدیقیه این است که شخص التفات داشته باشد. همین که می گویند باید در مقام تفهیم باشد. ان هم عباره اخری همین است. در مقام اراده تفهیم باشد. می خواهیم فرق بگذاریم، در مقام فرق، بین دلالت تصوریه و دلالت تصدیقیه. دلالت تصوریه تابع اراده نیست. اراده بکند یا نکند دلالت تصوریه هست. او وضع و علم به وضع است. دلالت وضعیه، تابع علم به وضع است. می خواهیم بگوییم این دلالت تصدیقیه با تصوریه فرق می کند. در این جا مجرد علم به وضع کافی نیست. باید در مقام اراده تفهیم باشد. نائم نباشد. غافل نباشد. ان الدلاله تتبع الاراده، دلالت تابع اراده هست یعنی در جایی، دلالت تصدیقیه، یعنی در جایی هست که شخص اراده تفهیم دارد. غافل نباشد.
س: این هم واضح است.
ج: کجا واضح است. می خواهیم بگوییم دلالش وضعیه نیست. در مقابل دلالت تصوریه. دلالت تصوریه تابع اراده نیست. اراده بکند یا نکند، دلالت تصوریه هست. ولی اراده تصدیقیه، میز این دو تا را دارد بیان می کند. میز دلالت تصوریه با دلالت تصدیقیه، میزشان به این است. در تصوریه تبعیت اراده نیست. اراد او لم یرد، دلالت تصوریه هست. اما در دلالت تصدیقیه، باید اراده باشد تا این دلالت بر تصدیق سامع داشته باشد. اگر اراده ای پشتش نباشد، مجرد تلفظ لفظ باشد، این دلالت در ان جا محقق نیست.
حالا این ایه نیست. روایت نیست. یک جمله ای هست. ان الدلاله تابعه للاراده، ما ادعاءمان این ست. می گوییم ان الدلاله تابعه للاراده، از ان ها سر زده باشد یا نه، کار نداریم، این ان الدلاله تتبع الاراده، مراد دلالت تصدیقیه هست نه تصوریه. چون تصوریه را گفتیم اراده از حیطه وضع خارج است. معنای ان الدلاله التصدیقیه تابعه للاراده، می گوییم ان معنای اخوند نیست. اخوند ان کلمه تبع، تبع را اورده است. در ذهنش بوده است تابع ان است یعنی اول باید مراد باشد، تا اراده بر مراد باشد. نه. می گوییم مقصود از ان الدلاله تتبع الاراده نیست. مقصود ان الدلاله التصدیقیه تتوقف بر این که بر مقام تفهیم باشد. اراده داشته باشد در این استعمالش. خواب نباشد. غافل نباشد. این ها را داریم خارج می کنیم میزا للدلاله التصدیقیه عن الدلاله التصوریه. ان وقت ان هم که اشتباه کرده است، می گوییم دلالت دارد. خلاف ارتکاز صحبت نمی کنیم. می گوید زید مرده است. اشتباه کرده است. عمرو مرده است ولی می گوید زید مرده است. خب ان هم دلالت دارد. دلالت دارد که می خواهد به ما تفهیم بکند مردن زید را و لو با جد تطابق ندارد. در خارج محقق نشده است. ولی ربطی به خارج ندارد. دلالت ربطی به خارج ندارد. این الان دلالت دارد که می خواهد به من بفهماند. اشتباه نخوانید. سبقل لسان را نمی گوییم. می خواست بگوید زید مات گفت یزید مات، ببخشید اشتباه شد. نه. ان که سبق لسان است، ان بلااختیار است در حقیقت. ان استعمالش به اختیار نیست. سبق لسان به اختیار نیست. اما نه. سبق لسان نیست ولی غلط کرده است. اشتباه کرده است. بد فهمیده است. تخیل کرده است. در تمام موارد تخیل، بد فهمی، دلالت هست. دلالت بر این که او می خواهد این را به من بفهماند. منتهی جد هم هست. جدش ان جا محقق نباشد. ولی دلالتش بر مراد استعمالی تمام است. این که مرحوم اخوند فرمود زید قائم که او خطا کرده است، بد فهمیده است، دلالت ندارد، می گوییم که این خلاف ارتکاز است. نه. دلالت دارد. دلالت تصدیقیه هم دارد. الان می خواست و لو به اشتباه، ولی الان می خواست به من بفهماند که زید مرده است. واضح است. و لو اشتباه کرده است. عمرو مرده است ولی الان می خواهد به من بفهماند که زید مرده است. دلالتش بر این که می خواهد، نکته اش را احساس بکنید. کسی که اشتباه دارد صحبت می کند، نه سبق لسان، عن اعتقاد دارد صحبت می کند، اشتباه دارد صحبت می کند، او کلامش دلالت دارد. دلالت بر مراد استعمالی، دلالت بر این که او اراده دارد به من بفهماند. منتهی این اراده ای که کرده است به من بفهماند، منشأ غلطی دارد ولی دلالتی دارد. خلاف ارتکاز است که مرحوم اخوند فرموده است این جا دلالت نیست. لیست الا جهاله او ضلاله. این است که الدلاله تابعه للاراده را ما به دلالت تصدیقیه معنی می کنیم. حرف اخوند را قبول می کنیم. منتهی معنای مرحوم اخوند را می گوییم گفتنی نیست. دیگران هم گفتند علمین شأنشان اجل است که ان طور بگویند. معنایش چیست، می گوییم معنایش در مقابل دلالت تصوریه است. دلالت تصوریه پشتش اراده نیست. لاتتبع الاراده. دلالت تصدیقیه پشتش اراده هست. تتبع. این طور معنی می کنیم. ان ان قلت قلت ها را هم حذفش می کنیم. هذا تمام الکلام در مقام ثانی.
س:
ج: دلالت تصدیقیه ثانیه اصلا دیگر گفتنی نیست.
س:
ج: مرحوم علامه در کتاب منطق گفته است صریح کلام این ها در این است که اراده جزء موضوع له است….یعنی دلالت الفاظ بالاراده، بالوضع است. مهم این است. حالا جزء باشد. قید باشد. قید علقه وضعیه باشد. ان ها تصویراتی ست که بعدی ها امدند بیانش کردند.
بعد مرحوم اخوند وارد امر سادس شده اند.
امر ششم هم چیزی ندارد. زود تمامش بکنیم. مهم امر هفتم است که علائم حقیقت باشد. امر ششم به مقداری که مرحوم اخوند متعرض شده است.
مرحوم اخوند در امر ششم فرموده است که لا وضع للمرکبات. مرکبات وضع ندارند بعد وضع اجزاءشان، مفرادتشان، نوعا او شخصا. زید قائم یک وضع زید دارد. یک وضع شخصی قائم دارد. ان ماده اش، قیام، وضعش، قبلا اخوند گفت شخصی ست. هیئت هم یک وضع نوعی دارد. این ها همه مفردات اند. حکم به هوهویه قائم به زید، نسبت هوهویتی، نسبت تصادقیه به قول مرحوم اسد محمد باقر، این هم یکی از مفردات است. این نسبت هم یک وضعی دارد. مثلا جمله خبریه وضع شده است برای نسبت هوهویه. جمله فعلیه قام زید. قام، هیئت فعل ماضی اش یک وضع دارد. ماده اش، قیام، یک وضع دارد. زید هم یک وضع دارد. اسناد قام به زید، این هم از مفرادت است. سه جزء دارد. زید، قائم، اسناد. این اسناد هم از مفردات است، یک وضع دارد. برای مثلا نسبت صدوریه. این جا حالا مثلا قیام حلولی ست یا صدوری، نسبت حلولیه، نسبت صدوریه و امثال ذلک. اخوند فرموده است که لاوضع للمرکبات. مرکبات یعنی مجموع این ها حالا. زید قائم یک وضع دیگری داشته باشد. قام زید، یک وضع دیگری داشته باشد. فرموده است لاوضع للمرکبات بعد وضع مفرداتها شخصا او نوعا. اگر شخص مفردات وضع شده است که شده است، دیگر نیازی به وضع مرکبات ندارد. چون کافی ست. برای تفهیم معنی، همین وضع مفردات کفایت می کند. زید را وضع کنند برای ان اقا، قائم را هم به دو تا وضع، وضع بکنند، حکم به اتحاد را هم وضع بکنند برای فهماندن اتحاد، هوهویه، همین کافی ست. نیازی به وضع اخری، از سر نو، جمله را، زید قائم را یک وضع دیگر بکنند، گفته است لاوضع للمرکبات. مساله واضح است. چرا اخوند اورده است، می خواهد یک گیری به صاحب فصول بدهد. مرحوم اخوند می گوید لاوضع للمرکبات ما عدا وضع مفرداتش. چرا؟ اولا لغو است بیاید دوباره وضع کند. برای فهماندن مطلب، همین مقدار کافی ست. شما می خواهی قیام زید را بفهمانی، ارتباط برقرار کنی بین مخاطب و ان زید ایستاده. همین قام را که وضع بکند، زید را وضع بکند، اسناد قام را به زید وضع بکند، برای شما کافی ست که بگویی قام زید، به ان معنایت برسانی. خصوصا ان نسبت. ان نسبت، خیلی مهم تر است. هم اطراف را هم نسبت را وضع کرد، شما می توانی برسانی ان واقعیت را به گفتن قام زید. این اولا فرموده ست که وضع مرکبات بعد از وضع ان ها، لغو است. اولا. ثانیا گفته است که ما یک منبهی هم بر خلافش داریم. این جا را خوب رفته است مرحوم اخوند. رفته است سراغ ارتکاز. مهم این ست. فرموده یک وضع علی حده ای در کار نیست. منبه اورده است. فرموده شاهدش یا دلیلش این است که وقتی می گوید قام زید، یک معنی بیشتر به ذهن نمی اید. یک معنی یعنی یک کلش را که حساب بکنیم و الا چند معنی هست. قیام به ذهن می اید. قام، ان حیث ماضویت به ذهن می اید. معنای زید به ذهن می اید. معنای اسناد قیام به ذهن می اید. اخوند گفته است که علاوه بر این ها دوباره یک معنای دیگر به ذهن نمی اید و حال ان که اگر قام زید، جمله، جمله گی، اگر جمله گی دوباره وضع شده بود، باید به لحاظ وضع جمله گی، یک بار دیگر هم تمام این معانی به ذهن می امد. اگر جمله، جمله ای که ما می گوییم یعنی تمام، تمام این الفاظ یک بار دیگر برای تمام ان معنی وضع شده بود، ما باید دوبار معنی به ذهن بیاید. یکی وقتی مفردات را می شنویم، یکی هم وقتی که جمله تمام شد، باید یک معنای دیگر هم به ذهن بیاید. و این خلاف ارتکاز است. از قام زید، یک معنی بیشتر به ذهن نمی اید. اسناد قیام به زید که این یک معنی را همان مفردات دارند. دوباره این معنی مکرر بشود در ذهن شما، این خلاف ارتکاز است.
این است که در ادامه فرموده است، مطلب واضح است، در ادامه فرموده است این که صاحب فصول به بعضی ها نسبت داده است که ان ها می گویند مرکبات وضع دارد، نه. این حرف حرف غلطی ست. مرکبات وضع ندارند. تا این جا همراهی کرده است با صاحب فصول. ولی در اخر تیرش را زده است به صاحب فصول. گفته است و لکن ممکن است ان ها که گفتند مرکبات وضع دارند، مرادشان این که صاحب فصول فهمیده است، نیست. مرکبات وضع دارند، مقصودشان همان هایی که بر نسبت دلالت دارند، اسم ان ها را گذاشتند مرکبات. زید قائم، الان هم در ذهن شما و لو بعضی از شما می اید، نسبت قیام به زید، مرحوم اخوند گفته است که از مفردات است، ولی به ذهن خیلی از شما ممکن است بیاید که نه. همین مرکب وضع شده است برای نسبت قیام به زید. غلام زید. غلام زید از مفردات است ولی شما می گویی که این مرکب وضع شده است. غلام زید از مفردات است. وضع شده است برای نسبت غلام به زید. اضافه غلام به زید. این معنایش معنای افرادی ست ولی خب خیلی ها فکر می کنند این ها از مرکبات است. لعل مراد ان ها که از وضع مرکبات، گفتند مرکبات وضع دارند، نه این معنایی که صاحب فصول فهمیده است، این معنی که گفتنی نیست. نه. مرادشان همان هیئاتی ست که ادم فکر می کند مرکب است ولی ان هیئات در لبّ مفرد اند. هیئات را خیلی ها فکر می کنند مرکب است. زید قائم نسبت قیام به زید، این از مفردات است. قضیه سه جزء دارد. موضوع. محمول. نسبت حکمیه. نسبت حکمیه از مفردات است. ولی بعضی ها فکر می کنند که این از مرکبات است. اسم این را می گذارند که مرکبات هم وضع دارند. مرکبات وضع دارند یعنی ان هایی که به صورت مرکب اند، ولی لبش مفرد اند. ان مرکب واقعی که مرکب از سه جزء است در مثل زید قائم، مرادشان ان نیست.
س: این مرکب هم باید گفت از مفردات است.
ج: نه. قام زید، وضع شده است برای…قیام هم جزء موضوع له است. نه برای نسبت قیام. نه. برای قیام منتسب به زید در زمان ماضی. نه ان نسبت قیام. به نحو مرکب. شما معنای نسبت را با معنای مرکب از هم جدا بکنید، نسبت، یعنی انتساب قیام به زید. اما هست یا نیست، کار به این نداریم. اما ثبوت قیام، قیام به معنای خودش، برای زید که مجموعه ای ست از قام زید.
مرحوم اخوند فرموده است لاوضع للمرکبات. یک اشاره ای هم کرده است در اثناء کلامش وضع شخصی یا نوعی. ما دیگر این جا توضیح نمی دهیم. این وضع شخصی و نوعی را در تقسیمات وضع، همین کلام اخوند را اوردیم که مراد از وضع شخصی و وضع نوعی چیست. این هم بحثی ندارد.
ریشه این بحث فقط همین است که صاحب فصول به بعضی این نسبت را داده است و الا ریشه ای ندارد. اساسی ندارد. جای توهم ندارد که مرکبات بعد از وضع مفرداتشان باز یک وضع علی الحده داشته باشند. گفتنی نیست. این هم امر ششم.
و اما امر سابع که علائم حقیقت و مجاز است.
بحث مهمی ست. در فقه اثر دارد این بحث علائم حقیقت و مجاز. در کثیری از ابواب فقه همین است. مراد فتیمموا صعیدا طیبا می گوید صعید مقصود مطلق وجه الارض است چون تبادر می کند از صعید مثلا مطلق وجه الارض. کثیراما در فقه برای این که حکم را به دست بیاوریم، تشبث می کنیم به تبادر. چه در ناحیه موضوع، چه در ناحیه محمول. فتیمموا می گوییم برای وجوب وضع شده ست، از کجا می گویید؟ می گوید لتبادر الوجوب. هم محمول را با تبادر تمام می کنیم، هم موضوع را تمام می کنیم، هم متعلق را تمام می کنیم. بحث پر فائده ای ست. پر ثمری ست در فقه. بر خلاف ان مباحثی که تا به الان بحث می کردیم. ان ها قلیل الفائده است.
علائم حقیقت چیست، اظهر علائم، بهترین علائم، تبادر است. تبادر معنی از مجرد لفظ، تبادر، به ذهن امدن معنی، نه با دقت، دقت بکنی یک معنایی بفهمی، نه، مبادرت، زود، انسباق پیدا بکند، لفظ را می شنوی این معنی به ذهن می اید، این را می گویند تبادر. نیاز به دقت ندارد. با صدر و ذیل ملاحظه نمی کنی برای فهمیدن معنی. نه. تا لفظ را می شنوی، معنی به ذهن می اید. انسباق معنی از مجرد دیدن لفظ، شنیدن لفظ، دلیل بر این است که ان لفظ برای ان معنی وضع شده است. چون دلالت الفاظ بر معانی، ذاتی که نیست. سابق بحث کردیم. نیاز به جعل جاعل دارد. نیاز به وضع دارد. ذاتی نیست. نیاز به وضع دارد. وضع است که موجب انتقال است. پس از این که انتقال پیدا می کنیم، کشف می کنیم که وضع شده است. اگر معنی از مجرد لفظ به ذهن شما امد، چون دلالت ذاتی نیست، معلوم می شود که وضع شده است. چون بلاعله محال است. علتش هم غیر از وضع چیزی نیست. چون لفظ مجرد است. علت معنی، یا قرائن است یا لفظ است. فرض این است که قرینه ای هم در کار نیست. مجرد از قرائن. فرض این است که صدر و ذیل را نگاه نمی کنی به تامل. نه. تبادر است. فورا به ذهن می اید. قرائن صدر و ذیلی در کار نیست. قرائن حال در کار نیست. قرائن قال در کار نیست. تا لفظ را می شنوی، به معنی منتقل می شوی. معلوم می شود وضع شده است. اگر وضع نشده بود، چرا این معنی به ذهن امد. این تبادر علامت این است که لفظ برای این معنی وضع شده است.
اشکال مشهوری ست در باب تبادر است. اشکال دور. ملاحظه بفرمایید.