اصول ـ جلسه ۱۱۵ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در علامیت تبادر بود. تبادر علامت وضع است به شرط این که از حاق لفظ باشد. به شرط باز تسامح است. اصطلاح تبادر ان است که انسباق پیدا بکند معنی از حاق لفظ. بلاقرینه.

مرحوم اخوند فرمود که ربما شک داریم این انسباق قرینی هست، ارتکازات منشأ شده ست برای این انسباق، ملابسات کلام، مذاق شریعت و امثال ذلک موجب انسباق شده ست یا حاق لفظ. فرمود اگر شک بکنیم، اماریت تمام نیست. چون ما اصلی نداریم، قاعده ای نداریم که عند الشک اقتضاء بکند که این انسباق از حاق است. الا اصاله عدم القرینه که ان هم اصاله عدم القرینه در این جا مجال ندارد.

این ها را بیان کرده بودیم. فقط یک کلمه را که بعضی اشتباه کرده بودند، اضافه می کنیم. استصحاب عدم قرینه، این جا مجال ندارد. به عنوان اصل عقلائی، دلیل نداریم. دلیل اصول عقلائیه، سیره عقلاء ست که این جا نیست به بیانی که گذشت. به عنوان اصل عملی، این را باید اضافه می کردیم، به عنوان اصل عملی، اصل عدم قرینه است، استصحاب، این هم که واضح است. به عنوان اصل شرعی هم مجال ندارد. چون این اصاله عدم القرینه، اثر شرعی ندارد و در جریان استصحاب شرط است که اثر شرعی باشد. غایت این اصاله عدم القرینه، این است که بگوید پس این انسباق، از حاق است. پس ظهور دارد در این معنای حقیقی. پس حجت است ان ظهور. خب این هم مع الواسطه است. قرینه اثر شرعی ندارد که با اصاله عدم القرینه، ان را نفی بکنیم. خود عدم قرینه هم اثر شرعی ندارد تا با اصاله عدم القرینه، او را ثابت بکنیم. خواسته باشیم با این ظهور ان را درست بکنیم، می شود اصل مثبت.

حاصل الکلام اصاله عدم القرینه دو تا تقریب دارد. اصاله عدم القرینه عقلائی، دلیل ندارد. اگر دلیل داشت، آن مثبتاتش حجت است. ان از امارات است. اصاله عدم القرینه شرعی، همان استصحاب است. این جا مجال ندارد. چون اثر شرعی بر ان مترتب نیست.

س:

ج: الان که متصل است…حالا ان استصحاب عدم ازلی باز یک مشاکل دیگری دارد. نوبت به ان ها نمی رسد. … عدم نعتی هم تصویر دارد….تطویلش بلاطائل است چون اثر شرعی ندارد. حالا استصحاب عدم ازلی باشد، عدم … سیره عقلاء باید شارع امضاء کرده باشد. سیره عقلاء هم اگر باشد، گذشت که سیره عقلاء هم باشد، اولا سیره عقلاء ناتمام بود ثانیا باشد، بناء بر این شد که ان هم اصل مثبتش حجت نباشد. بناء شد هر اماره ای، مثبتاتش حجت نباشد. تعبد باید او را امضاء کرده باشد. شارع امضاء نکرده است. اصل عقلائی ست که اثر شرعی ندارد. چه فائده ای دارد. شارع امضاء نکرده است.

و اما دو مطلبی که باقی مانده است در بحث تبادر این است:

مطلب اول ان است که بعضی ها تبادر را گفته اند که اماریت ندارد چون مراد از تبادر و انسباق معنی من اللفظ، یا انسباق شخصی ست، یا تبادر شخصی ست، یا تبادر نوعی، برای نوع مردم این معنی تبادر می کند.

اگر بگویید که مراد از تبادر، انسباق شخصی ست. برای شخص این اقا، این معنی تبادر کرد، این معلوم می شود که پس این لفظ برای این معنی وضع شده است. اگر مراد این باشد، این، هیچ وقت نمی توانی احراز بکنی که این انسباق برای شخص این اقا، از حاق لفظ است. همیشه شک است که ایا انسباق این اقا، انسباق معنی به ذهن این اقا، ایا از حاق است یا نه. ارتکازاتش موجب شده است این انسباق را. صغرای انسباق حاقی، احرازش امکان ندارد. در همه انسباق های شخصی، شاید خصوص این اقا ارتکازاتی دارد که این طور فهمیده است. این است که این نمی تواند بگوید که این لفظ برای این معنی وضع شده است چون این معنی را من می فهمم. شاید شما که می فهمی، به خاطر یک قرائنی هست که در ذهنت هست. ارتکازاتی که داری. این است که احراز نمی تواند بکند که این انسباق، حاقی ست.

و اگر مراد نوع است. برای نوع مردم انسباق پیدا می شود، انسباق برای نوع اگر باشد، دیگر ان را ادم اعتماد پیدا می کند که قرینیه نیست. نمی شود همه این ها ارتکازاتشان درش یک قرینه ای بوده است. ذهنیتشان یک طوری بوده است که این معنی را از لفظ می فهمیدند. نه. اگر انسباق برای نوع باشد، اماریت دارد. می توانیم اطمینان پیدا بکینم. همه وقتی از این لفظ این معنی را می فهمند، لفظ بلاقرینه است. این معلوم می شود از حاق می فهمند. ان حالشان نیست. ان ارتکازات نفسانیه شان دخیل نیست. گفته است که درست است که اگر نوع، تبادر داشته باشند، این علامت حقیقت است ولی این که برای نوع تبادر می کند، باز این را نمی توانیم احراز بکنیم. ما خودمان را می توانیم در حق خودمان حکم بکنیم که ینسبق به ذهن ما این معنی. انسباق شخصی، قابل احساس است. اما انسباق نوعی را ما راه نداریم که ذهنیات دیگر را ما چه اطلاعی داریم. چه می دانیم که نوع مردم هم از این لفظ این معنی را می فهمند. این است که ان که مفید است، انسباق نوعی ست. ان مفید سات چون ان قرینه است. نوع قرینه ای ست که حاقی ست. ان قابل احراز نیست. ان که قابل احراز است، قابل احساس است، آن را نمی توانیم بگوییم که اطمینان پیدا بکنیم که این انسباق، انسباق حاقی ست. این است که انکار کردند که تبادر، اماره وضع باشد به این بیان.

و لکن این فرمایش نادرست است. همان طور که در اذهان شما هم هست، نه. چه بسا… درست است که یک مواردی انسان شک می کند که این از لفظ هست یا نه. شاید سابقه ذهنی من هست. شاید ان ارتکازات من است. ولی در یک مواردی هم می تواند و لو ظنی، ظن هم در این موارد کافی ست. در امارات. امارات ظنیه عقلائیه است این جا ظن هم پیدا بکند که این حاق است، این، کفایت می کند. و ادعاء این است که کثیراما این ظن پیدا می شود. حال خودش را فحص می کند، تجسس می کند. ذهنش را خالی می کند. می بیند که ان ارتکازاتش، تأثیری در فهم معنی ندارد. مجرد لفظ این معنی را به ذهنش می اورد. این است که نه. نختار شق اول را اولا. می گوییم مراد انسباق شخصی ست و می شود انسان ظن پیدا بکند، گمان پیدا کند که این انسباقی را که برایش پیدا شده است، از حاق لفظ است. ظن هم در این طور موارد، ظن، عقلاء در باب الفاظ به ظن عمل می کنند. این اولا. ثانیا شق ثانی را هم می توانیم ادعاء بکنیم. بگوییم انسباق معنی در این طور موارد، نوعی هست. برای نوع، این معنی انسباق پیدا می کند. شما می گویی قابل احراز نیست. می گوییم چرا. قابل احراز است. ما می توانیم احراز بکنیم که نوع مردم، از این لفظ، این معنی را می فهمند. مشابهش ظهورات. ظهورات یک امر نوعی هست. لفظ ظهور دارد در این معنی یعنی نوع مردم، عموم مردم، این لفظ را برای این معنی به کار می برند. عموم مردم از این لفظ، این معنی را می فهمند. ظهورات، امور نوعیه اند. ما کثیراما ادعاء می کنیم کلام ظاهر در این است. چه طور احراز می کنیم؟ احراز می کنیم کلام ظاهر در این معنی هست. القاء می کنیم، مشابهاتش را القاء می کنیم، مرادفاتش را القاء می کنیم، به دیگران القاء می کنیم، می گوییم که اگر این طور بگویند، این طور نمی فهمند. ان هم می بینیم که اعتراف دارد. لازم نیست نوع مردم. حکم الامثال فیما یجوز و فیما لایجوز سواء. یک عده کمی هم، الان همین طور هست، در مواردی که شما با هم بحثتان اختلاف می کنید که این لفظ ظهور در این معنی دارد یا در ان معنی، می روید به یک خالی الذهنی می پرسید. از او می پرسید که این لفظ معنایش چیست. افراد بسیط. افراد ساذج. ان هایی که ذهنشان خالی از شبهات و این طور چیز ها هست. ظهور را احراز می کنید. این کار اصلا عملی همین است. سر بحث ها که استدلال به روایت می کنند، گوینده همین طور می گوید. می گوید این طور بگوید، معنایش این طور فهمیده می شود. همین طور غالبا هیچ چی نمی گویند، بعضی ها بناء دارند حرف بزنند، کار نداریم. غالب هیچ چیز نمی گویند، ادم اطمینان پیدا می کند که نوع همین را می فهمند. راه هست برای این که بفهمیم که نوع مردم از این لفظ چه می فهمند. بلکه بالاتر. گاه گاهی ممکن است در خانه ات نشسته است، ظهور را ادعاء بکند. انسباق حاقی را ادعاء بکند. بگوید من به عنوان یک فردی از عرف، این طور می فهمم. حکم الامثال فیما یجوز و ما لایجوز سواء. دیگران هم… کثیراما همین طوری ست. همه جا ظهورات را القاء به مردم نمی کنند. خودمان هم مطالعه می کنیم، ظهورات را معین می کنیم. می گوییم ظاهر این لفظ این است. چون ما خودمان را به عنوان فرد من الافراد، تخلیه می کنیم و می گوییم این لفظ معنایش این است. این گاهی برای اطمینان بیشتر است که می اییم به دیگران هم القاء می کنیم یا مرادف هایش را می اوریم، مشابه هایش را می اوریم برای اقناع طرف است و گرنه ما می توانیم ظهورات را یکه و تنها، تشخیص بدهیم. ذهن خودمان را عرفی بفهمیم. به این نتیجه برسیم ذهن ما عرفی ست، اگر به این نتیجه برسیم. یک کسی کج فهم است. او نمی تواند طریق قرار بدهد. ذوق ندارد. اما اگر یک نفری به این نتیجه رسید که نه. این عرفی هست. بارها تجربه کرده است دیده است که ذهنش، ذهن عرفی ست. اگر در یک کلامی یک معنایی را از ان معنی فهمید، او را طریق قرار می دهد فهمش را به فهم دیگران. می گوید من عرفی هستم این طور می فهمم. بقیه همین طور می فهمند. فهذا اللفظ ظاهر فی هذا المعنی. این که ایشان مرحوم اسد محمد باقر ادعاء کرده است کشف انسباق نوعی امکان ندارد من حاق اللفظ، می گوییم نه. امکان دارد. کما فی احراز الظهورات. لذا این اشکال هم بر تبادر وارد نیست.

س:

ج: فی الجمله می گوییم. می شود انصافش این است که فی الجمله می شود که ادم باورش بشود حتی که این انصراف، از حاق لفظ است….اختلاف در ظهورات همین طوری هست. اگر واقعیت داشته باشد، یکی احساس می کند ظهور را در این معنی، یکی در ان معنی. کارش نمی شود کرد. ما هم قبول داریم. فی الجمله داریم بحث می کنیم.

تحصل الی هنا که تبادر، انسباق معنی عن حاق الفظ، اماره وضع است. و احراز این انسابق از حاق اللفظ فی الجمله به قول مرحوم اخوند بمکان من الامکان است.

بعد جمیع مسالک در وضع، چه ما وضع را، جمیع که می گویم استثناء دارد، علی المسالک فی الوضع چه ما در حقیقت وضع بگوییم جعل علامیه است یا بگوییم حقیقت وضع جعل ملازمه است، یا بگوییم حقیقت وضع قرن اکید است، هر کدام از این معانی را بگویید، بالاخره این هر کدام از ان معانی موجب می شود ملازمه ذهنیه بین لفظ و معنی را، اگر از لفظ معنی امد، می فهمیم که وضع محقق شده است.

فقط شبهه ای که در مقام هست، شبهه قویه ای که در مقام هست و هنوز نتوانستیم حلش بکنیم، بر مسلک تعهد است. خب در محاضرات فرموده است که تبادر علامه حقیقت است. اشاره به مسالک نکرده است. مسلک خودش را هم تعهد است. ظاهرش نصش این است که فرقی بین مسالک نیست، حتی بر مسلک ما که وضع را تعهد می دانیم، تبادر اماره حقیقت است. ان که ما گیر داریم و نتوانستیم حل بکنیم، بنابر این مسلک است. مسلک تعهد همه را واضع می داند. می گوید همه مستعملین واضع اند. خب اگر همه مستعملین واضع اند، همه مستعملین متعهد اند، خب الان یک لفظی را برخورد کرده ایم، نمی دانیم معنایش این است یا این نیست، خب اگر متعهد شده ایم ما، معنایش این می شود. اگر متعهد نشده ایم ما، معنایش این نمی شود. مسلک تعهد می گوید همه مستعملین واضع اند. همه مستعملین متعهد اند. منتهی یکی اول متعهد شده است، یکی دوم. همه می گوید واضعین اند. این شخص که الان برخورد کرده است به یک لفظ و به یک معنی، شک دارد که ایا این لفظ برای ان معنی هست یا نه، معنی ندارد که بگوید شک دارد که، نسبت به تعهد خودش، معنی ندارد که بگوییم شک دارد که ایا متعهد شده است این لفظ را بگوید یا نه. شک در تعهد خودش معنی ندارد. و اما شک در تعهد دیگران. این طور ایشان گفت. گفت همه واضعین اند. همه متعهدین اند. منتهی یکی اول تعهد کرده است، بقیه ها بالتبع است. این که به اولی واضع می گویند، لمّش این است که اول است و گرنه همه واضع اند. می ماند تعهد ابتدائی. اولین شخص که متعهد شده است یا نه. من شک می کنم که ایا شخصی، پدری متعهد شده است که زید را برای فرزندش وضع کرده است یا نه. می گوییم این جا تبادر معنی ندارد. این که من از شنیدن زید، منتقل بشوم به ان معنایش، این جا منتقل بشوم به معنایش، پس باید او متعهد شده باشد، ملازمه داشته باشد انتقال من به معنی، ملازمه داشته باشد با تعهد او، شبهه اش این است که نه. این ها ربطی به هم ندارند. این که او… نکته ظریفش، مرحوم اسد محمد باقر اشکال را روی جمیع مسالک اورده است غیر از مسلک خودش. ما می گوییم نه. روی سائر مسالک گیر نداریم. حرف ایشان را روی مسلک تعهد می گوییم راست است. گیر دارد. این که منشأ انسباق این معنی از ان لفظ، تعهد خودم باشد، خب این که شک ندارم. این که منشأ انسباق این معنی از این لفظ، تعهد دیگری باشد، این هم معنی ندارد. تعهد دیگری منشأ انسباق نمی شود.

س: چه طور جعل دیگری می شود.

ج: او ملازمه را جعل کرده است.

او متعهد شده است که هرگاه خواستم این شخص را بفهمانم، بگویم زید. اصلا این منشأ نمی شود که از زید من منتقل بشوم به خود این تعهد منشأ نمی شود. بله. او اگر استعمال بکند. از باب این که هر کسی که تعهد کرد، ظاهرش این است که به تعهدش، عمل می کند. به ضمیمه این، پس می گویم اراده کرده است، دلالت تصدیقیه، پس اراده کرده است این معنای موضوع له را. مسلک تعهد می گوید مدلولش مدلول تصدیقی ست. ما نمی توانیم… ان که تبادر می کند، مدلول تصوری هست. ما نمی توانیم از تبادر معنی از لفظ، کشف بکنیم که این اقا، اقای اولی، متعهد شده است که هرگاه خواست بفهماند این معنی را، به این لفظ تلفظ بکند. تبادر یک نوع تصور است. خطور معنی هست. این می تواند کاشف باشد از تعهد او، یک معنای تصدیقی، این را ما نتوانستیم باور بکنیم. تبادر خودش خطور لفظ است از معنی، آن وقت این اماره باشد که شخصی متعهد شده است به معنای تصدیقی…باید یک سنخیتی باشد.

س:

ج: ما ان جا می گوییم این را که علامت او قرار داد، علامیه، اعتبار علامیه، لازمه اش ملازمه بین لفظ و معنی هست. یک ملازمه ای در ارتکاز ما الان هست. الان که ما منتقل می شویم از این لفظ به ان معنی، به خاطر یک ملازمه ای هست. چرا ما منتقل می شویم از این لفظ به ان معنی؟ بالذات که نیست. این ملازمه است که ما از این لفظ به ان معنی می رسیم. این ملازمه را وضع اعتباری ایجادش کرده است. این جای گفتن دارد. اما ان که الان ما منتقل می شویم به نفس معنی، کشف بکند، ملازمه بین لفظ و معنی ایشان می گوید نیست در مقام وضع. ملازمه بین لفظ و اراده معنی. این که ما کشف بکنیم از این انسابق معنی از لفظ، کشف بکنیم که این اولی، این طور تعهدی را کرده است. تعهد او، به معنای تصدیقی را کشف بکنیم از این معنای تصوری، ما نتوانستیم باور بکنیم. لذا عرض می کنیم فرمایش مرحوم اسد محمد باقر که می گوید تبادر کشف وضع نمی کند بر سائر مسالک، می گوییم نسبت به مسلک تعهدش همین طور است. ما از خطور معنی از لفظ، نمی توانیم کشف کنیم که یک کسی متعهد شده است که هر وقت خواست بفهماند، این را بگوید. این معنای کبیر را از این نمی توانیم بفهمیم. فوقش این است که پس یک کسی یک ارتباطی برقرار کرده است بین این لفظ و این معنی. عیب ندارد. یک کسی ارتباط برقرار کرده است که ما از لفظ می رویم سراغ معنی. اما یک کسی ارتباط برقرار کرده است بین لفظ و اراده معنی، معنای تصدیقی، ما نمی توانیم.

حاصل الکلام تبادر خطور مجرد معنی ست از لفظ. غایتش این است که وضع برای معنای تصوری را، که خودش معنای تصوری هست، کشف بکند. اما وضع برای معنای تصدیقی را کشف بکند، نمی توانیم از این معنای تصوری، منتقل بشویم به یک…الان شما خودتان همین طور هم هست، مواردی که می گویید از این لفظ این معنی به ذهنتان می اید، بعد شما منتقل می شوید که یک واضعی متعهد شده است به تعهدش یا به مجرد ملازمه بین لفظ و معنی. بند به همین است که ایا استتباع لفظ معنی را، فقط منتقل می شویم یک ملازمه ای بین این ها هست. ملازمه نمی شود الا به این که یک جعلی باشد. چون ملازمه ذاتیه نیست. عیبی ندارد. به این منتقل می شویم. اما منتقل می شویم به تعهد یک متعهدی، یک معنای تصدیقی، نه. حاصل الکلام: با تبادر وضع به معنای مشهور را می توانیم. تازه ان هم گیر داشت. اما وضع به معنای تعهد را نمی توانیم کشف بکنیم. این فقط شبهه ما هست بر مسلک تعهد. دیگر خیلی هم مهم نیست. اصل مسلک تعهد حرف باطلی هست.

س: اگر کسی تعهد را هم بگوید، اراده ندارد با این که اراده در متعهد به داخل باشد.

ج: گفت که دلالت وضعیه تصدیقیه است. و لو در علقه وضعیه. فرق نمی کند. باید بالتعهد برسیم. از تبادر باید بالتعهد برسیم.

اما مطلب دومی که باقی مانده، این تبادری که شما بحث می کنید، فائده ای ندارد برای ما. عیب ندارد. تبادر را قبول کردیم از حاق، اماره حقیقت است. اما این فائده ای ندارد برای ما. چون تبادر بالفعل است، حقیقت بالفعل را ثابت می کند. اثبات می کند که الان که تبادر شد، الان این لفظ معنایش این است. خیلی خب. در حالی که ان که ما مبتلی به ان هستیم، الفاظ شرع مقدس است که در چهارده قرن قبل صادر شده است. شما نمی توانید بگویید الان تبادر می کند، حقیقت است. پس نتیجه می گیریم در چهارده قرن قبل هم حقیقت بوده است تا بعد لفظ را بر معنای حقیقی اش استعمال کنیم. نه. شاید ان جا تبادر مغایر حالا بوده است. فائده ای ندارد حقیقت را در الان ثابت کردن، به تبادر الان، این ثابت نمی کند که ان وقت هم در همین معنی حقیقت بوده است. شاید ان وقت در یک معنای دیگر حقیقت بوده است و ان معنای دیگر ان وقت تبادر می کرده است. لذا مرحوم اقاضیاء، مرحوم اقای خوئی این بحث را مطرح کردند که این تبادر را که قبول داریم، اشکال این است که فائده، لاجدوی لاثبات الحقیقه فعلا بالتبادر.

جواب این است که این حرف درست نیست. تبادر حق است و فائده هم دارد. جدوی دارد. اصلی دارند در باب الفاظ، که ما گفتیم این اصل عقلائی، مخصوص باب الفاظ نیست. همه جایی هست. و ان اصل عدم نقل است. اصل قهقرایی عدم نقل. می گویند در الفاظ ما یک اصل عقلائی داریم، اصاله عدم النقل. اگر یک لفظی الان در یک معنایی حقیقت بود، این طریق است که در همان زمان های سابق، زمانی که این لفظ بوده است، در این معنی حقیقت بوده است. حقیقت بودن الان، اماره است، طریق است به حقیقت بودن در سابق الایام. اصل عدم نقل است. این که در سابق الایام یک معنای دیگری داشته است، حالا نقل پیدا کرده است، اصل عدم نقل است. اصل به قول اقاضیاء، تشابه اعصار و ازمان است. الان هم اگر وصیت نامه ای را بیاورند، وقف نامه ای را بیاورند از زمان های دور، از زمان های ساسانیان، اشکانیان، از هر زمانی، از زمان طغرل هم بیاورند، ما ان الفاظ را ببینیم، حمل می کنیم بر این معنای جدید. هیچ وقت به ذهن کسی نمی اید که شاید این لفظ، ان موقع یک معنای دیگر داشته است. شما خودتان را حساب بکنید. بیست سال، سی سال چهل سال پنجاه سال که معاشرت دارید با الفاظ، زبان گشوده اید، صحبت کرده اید، نمی توانید پیدا بکنید یک لفظی در اول عمر ما، یک معنی داشت، حالا یک معنای دیگر دارد. مصادیقش کم و زیاد می شود، ولی مفهوم تغییر نمی کند. همان معنای سابق، هنوز هم..درست که گاهی می گویند روحانی روحانی سابق حالا نمی دانم این طور شده است. ان ها در مصداق دارند صحبت می کنند. و الا روحانی یعنی ان کسی که تشیید دین می خواهد بکند، روح انسان ها را می خواهد جلاء ببخشد. از روح صحبت می کند. از معنی صحبت می کند. منتهی او می گوید یعنی مصداقش قبلا بوده است، الان نیست یا کم است مثلا. معنای روحانی تغییر نکرده است. مصادیقش ممکن است که تغییر کرده باشد. طیاره یعنی پرواز کننده، حالا جعفر طیار ان زمان ها می گفتند به همان معنی بود، حالا یک مصداق هم پیدا شده است طیاره که روی اسمان است. این هم طیار است. این ها معنایشان واحد است. هیچ لفظی…ان هایی هم که به بهشت اشاره می کنند، ان ها همین طوری اند. هیچ لفظی معنایش دست خوش تغییر قرار نمی گیرد در اذهان مردم. می شود در یک عرف خاصی، در عرف خاصی انصراف پیدا کند، حتی وضع پیدا کند. ولی الفاظ عامه این طور نیست. الفاظ عامه اگر الان دیدیم امر حقیقت است در وجوب لتبادر الوجوب منه، می گوییم امر در زمان شارع هم حقیقت در وجوب بوده است. حقیقت بودن الان، طریق است به حقیقت بودن در ان زمان لاصاله عدم النقل. ما گفتیم این اصاله عدم النقل، آن ها می گویند در خصوص الفاظ، ما می گوییم نه. در همه چیزها. قدیمی ها و جدیدی ها یک طور اند. انما الاختلاف در شبکات و مسالک و روش ها. مرد های سابق هم با مرد های لاحق، هیچ فرق نمی کنند. روش ها فرق کرده است. زن ها همان زن ها هستند. روش ها فرق کرده است. سوال ها همان سوال ها هست. نوع سوال ها فرق کرده است. این است که شما گاه گاهی اسئله روات را از ائمه می بینید، در روایات می بینید بحث هایی که اشخاص با ائمه داشتند، با اصحاب ائمه داشتند می بینید، می بینید ان بحث ها الان هم هست. همان بحث ها. حالا یک کمی بعضی، شکل سوالش، شکل شبهه اش، قوی تر شده است. ضعیف تر شده است. ولی همین طور است. همه شان یک جور هستند.

س:

ج: عرف عام را داریم صحبت می کنیم…ما مصادیق را چه کار داریم. ما می خواهیم معنایی را که این استعمال کرد، کدام معنی را اراده کرد.

ما می گوییم الان که امر همین الان که امر از مردم صادر می شود، حقیقت در وجوب دارد. می گوییم در زمان شارع هم که امر صادر می شد در میان مردم، ان هم حقیقت در وجوب بود. و چون امام کاحد الناس است، مثل مردم صحبت کرده است، کلم الناس علی قدر عقولهم، پس کلام امام هم حقیقت در وجوب دارد.

هذا تمام الکلام در اماره اولی، تبادر. و اما اماره ثانیه صحه الحمل، فردا ان شاء الله.