اصول ـ جلسه ۱۱۷ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در اماره ثانیه بود. صحه حمل و عدم صحه سلب.

در این اماره سه نظر شد. یکی نظر مرحوم اخوند که فرمود صحه حمل و عدم صحه سلب، اماریه دارد حالا مطلقا یا فی الجمله، اصل اماریه را قبول کرد. نظر دوم نظر محاضرات بود، بعدش هم مرحوم اسد محمد باقر، این ها انکار کردند اماریه را. گفتند نه صحه حمل اماره هست و نه عدم صحه سلب. نظر سوم هم نظر مرحوم اقاضیاء شد که تفصیل داد. فرمود صحه حمل، اماریه ندارد ولی صحه سلب، اماریه دارد. سه نظر در مساله هست.

فرمایش منکرین علامیه این شد، بیانشان، دلیلشان این شد که در محاضرات فرموده ست، مرحوم اسد محمد باقر تعقیب کرده ست که حمل فقط می گوید که این ها اتحاد دارند این دو معنی حالا یا ذاتا و وجودا یا وجودا فقط. حمل اولی و حمل شائع. اما این که معنای این لفظ چیست، این ربطی به حمل ندارد.

عرض کردیم که حملی که ما می گوییم، در جواب این بیان، حملی که ما می گوییم این است که لفظ را به ما له من المعنی الارتکازی، حمل می کنیم. تجربه اش می کنیم که ایا این حمل صحیح است ام لا. اگر حمل این لفظ بما له من المعنی الارتکازی، حمل صعید بما له من المعنی الارتکازی، علی مطلق وجه الارض، اگر ذوق ما، طبع ما پسند کرد، ارتکاز ما پسند کرد، می فهمیم که این لفظ، برای ان معنی وضع شده ست. مجرد حمل را اماره قرار نداده اند. حمل با این قید را، با ملاحظه این جهت را اماره قرار داده اند.

عرض کردیم که در محاضرات، به این نکته التفات پیدا کرده ست چنان چه مرحوم اسد محمد باقر هم این نکته را دارد. می گوید بما له من المعنی الارتکازی. و لکن یک ادعاء دیگری هم دارد. اخر کلامش در محاضرات، این ادعاء را کرده است. و ان ادعاء این ست که می خواهد بگوید که در باب حمل، باید اول دو معنی را تصور کرده باشیم، مشخص باشد ان دو معنی در ذهن. حمل با تبادر فرق دارد. تبادر لفظ را می شنویم، خب معنی را نمی دانیم. ارتکاز داریم. تبادر می کند معنی. اما در عملیه حمل، باید اول معنی ها را تصور کرده باشیم، معنای موضوع چیست، معنای محمول چیست تا نوبت به حکم اتحاد برسد. در محاضرات فرموده است که حمل، متفرع بر تصور مفهومین است. پس باید اول مفهوم مشخص باشد. ارتکاز این جا اثری ندارد. اگر می خواهد صعید را بر مطلق وجه الارض حمل بکنید، اول باید معنای صعید را در ذهنتان احضار کرده باشید تا بعد بتوانی حمل بکنی بر مطلق وجه الارض. خب اگر معنایش را اگر احضار کردی، دیگر شک نداری. نوبت به اماریت نمی رسد. اگر احراز نکردی، به حمل نوبت نمی رسد. اگر احراز کردی معنای صعید را قبل الحمل، نوبت به اماریه نمی رسد. به همین بیان هم می گوید که سلب الحمل هم اماریه ندارد. سلب الحمل هم اماریه ندارد. چون در جایی که می خواهی سلب بکنی حمل را، می گویند حمل و سلب یک نوع تصدیق است. این ها فرع بر تصور است. در رتبه قبل، باید تصور کرده باشی معنای الرجل البلید چیست. معنای حمار چیست تا بعد بتوانی بگویی الرجل البلید لیس بحمار. تمام حرف محاضرات این است. می گوید ملاک حمل، تصور معنیین است. پس باید اول معناها را تصور کرده باشی تا بتوانی حمل بکنی. تصور معنی هم فرع بر این است که… حالا معنی گفته است فرق نمی کند. تصور معنی، علم به معنی هست. حالا معنای حقیقی را تصور کن یا معنای مجازی را. مهم نیست. نمی توانی بگویی مطلق وجه الارض صعید، در حالی که نمی دانی معنای صعید چیست. حمل بما له من المعنی الارتکازی می گوید که معنی ندارد. باید معنایش مفصل باشد. حرف همین است. می گوید بما له من المعنی الارتکازی در باب حمل معنی ندارد. بایستی در باب حمل، معنی را تفصیلا در ذهن اورده باشی تا نوبت به حمل برسد، نوبت به سلب حمل برسد. این فرمایشی ست که در محاضرات، اخر الکلامش، فرموده است.

و لکن در ذهن این است که نه. این فرمایش درست نیست. حمل های متعارف، همین طور است. این حمل هایی که می خواهیم معبر قرار بدهیم، می خواهیم حکایت بکنیم، می خواهیم تصدیق بکنیم، می خواهیم انکار بکنیم، راست می گوید ایشان. حکم به ثبوت الشیء فرع بر تصور طرف حمل است. راست می گوید ایشان. اما این حملی را که ما الان داریم بحث می کنیم، این حمل از ان حمل هایی نیست که بخواهیم حاکی قرار بدهیم. نمی خواهیم با این حمل بفهمانیم این ثبوت النسبه را از محمول برای موضوع یا عدم ثبوت النسبه را. ما این را نمی خواهیم تفهیم بکنیم. این حمل ها، حمل های اختباری ست. امتحانی ست. ما داریم امتحان می کنیم. از چیزی خبر نمی دهیم. حکایت نمی کنیم. ببینیم ارتکاز ما این لفظ را بما له من المعنی الارتکازی، می توانیم سلب بکنیم از این معنای مشکوک. می توانیم این لفظ را بما له من المعنی الارتکازی، حمل بکنیم بر این معنای مشکوک یا نه. این جا داستان داستان اختبار است. در وقت اختبار می خواهیم بکنیم، لازم نیست که اول محمول را، معنایش را مشخص کرده باشیم. نه. ان که ایشان فرموده ست، در ذهن مبارکش بوده است، حمل های متعارف است. می خواهیم حکایت بکنیم. اما در حمل بحث ما، حمل حکائی نیست. حمل اختباری هست. سوالی هست. می شود حملش بکنیم. الان نمی خواهیم بگوییم که این برای ان هست یا نه. می خواهیم ببینیم درست است حملش یا نه. هست یا نه، نمی خواهیم بگوییم. نمی خواهیم بگوییم مطلق وجه الارض صعید، تا شما بگویی اول باید صعید را تکلیفش را معین کرده باشی تا بگویی مطلق وجه الارض صعید. ما می خواهیم ببینیم که درست است که این طور بگوییم یا نه. اختبار. اگر ان معنای ارتکازی صعید، مطلق وجه الارض باشد، آن وقت طبع ما قبول می کند. این را اخوند فرمود. منشأش ان علم ارتکازی هست. لافرق بین الحمل و التبادر. چه طور در تبادر هم تفکر می کنیم که ایا از این لفظ، این معنی به ذهن می اید یا نه، در حمل هم یک تفکری هست. سوالی هست پیش خودمان. ایا می توانیم بگوییم الرجل البلید حمار. می بینیم که طبع نمی پسندد. به ان …معنای حمار را هم نمی دانیم. ولی می بینیم که طبع ما این حمل را نمی پذیرد. اگر پذیرفت، معلوم می شود که حقیقت است. نپذیرفت، معلوم می شود که این مجاز است. این است که ایشان فرموده ست که حمل همیشه بعد از تصور معنی هست، معنی ندارد که شما محمول را معنایش را تصور نکردی، حالا حملش بکنی، می گوییم نه. معنی دارد. حمل اختباری عیبی ندارد. الان امتحان می کنیم. می توانیم بگوییم الرجل البلید حمار، می بینیم ذوق ما با توجه به معنای حمار که در ارتکاز ما هست، این حمل را نمی پسندد. اباء دارد ذوق ما. پس معلوم می شود که معنای حقیقی حمار، شامل الرجل البلید نمی شود. این فرمایشی که در محاضرات فرموده است اخر الکلام، و به نکته بحث رسیده ست، حالا صحبتی کردند دیگران یا خودش رسیده است، ولی به نکته بحث رسیده است که ما لفظ را بما له من المعنی الارتکازی، حمل می کنیم. این که قبلا می گفت حمل از مقوله معنی است. حقیقت و مجاز از مقوله لفظ است، ان ها را گذاشته است کنار. بزنگاه این جا ست. لفظ را بما له من المعنی الارتکازی، اگر بتوانیم حمل بکنیم، می توانیم ما به وضع برسیم. این که از معنایی ما به وضع برسیم، عیبی ندارد. تبادر هم خودش یک معنایی هست، از مقوله معنی هست، ولی می رسیم به وضع که از مقوله…داستان قضیه اش قضیه وضع است. این عیبی ندارد. ان ها را گذاشته است کنار. این مقوله معنی هست، ان مقوله لفظ است، این ها را رهایش کنید. ایشان مخ حرفش این است. می گوید در باب حمل باید اول معنی را در ذهن احضار کرده باشید تا بتوانید حمل کنید. وقتی که احتضار کردی، دیگر اماریه معنی ندارد. احضار نکردی، حمل معنی ندارد. می گوییم تجربه حمل بدون احضار معنی دارد. ارتکاز کافی ست برای این تجربه کردن، مجرب ساختن، اختبار کردن، کفایت می کند. لذا فرمایش ایشان که ظاهرا مرحوم اسد محمد باقر هم همین را قبول کرده است و انکار کرده است اماریه حمل را و سلب را، در ذهن ما این است که فرمایش نادرستی هست.

س:

ج: آن را در جهات تالیه می گویم که گاهی هست که تبادر، مشکل پیدا می کند. حمل، ان گیر را ندارد. این ها را از هم جدا خواهیم کرد در جهات اتیه که بحث خواهیم کرد.

و اما فرمایش مرحوم اقاضیاء. مرحوم اقاضیاء یک قدم جلوتر رفت. گفت سلب، اماره هست. سلب بکنی، اگر بگویی الحجر لیس بصعید. اگر صحیح بود، معلوم می شود که صعید برای حجر وضع نشده است. اگر وضع شده بود، که نمی توانستیم سلبش بکنیم از موضوع له. مرحوم اقاضیاء یک قدم جلوتر رفته بود و گفت که نه. سلب اماریه دارد ولی می گفت حمل اماریه ندارد. او به یک بیان دیگری می گوید. مرحوم اقاضیاء می گوید که حمل، اماریه ندارد. چه شائعش، چه ذاتی. چون حمل غایتش این است که این ها ذاتا با هم اتحاد دارند. وجودا با هم اتحاد دارند اما مفهوما این ها با هم اتحاد دارند، می گوید که وضع بر این دلالت ندارد. شاهد می اورد. می گوید شما می توانید جنس را بر نوع حمل کنید. الانسان حیوان با این که حیوان برای انسان وضع نشده است. شما می توانید فصل را بر نوع حمل کنید. الانسان ناطق. شاهد می اورد می گوید در بعضی از اقسام حمل اولی، حد و محدود، الانسان حیوان ناطق، می گوید معنای حیوان ناطق، انسان نیست. اگر معنایش انسان بود، لازم می اید حمل شیء بر نفس. مرحوم اقاضیاء می گوید حمل، اتحاد ذات یا وجود است. اما مفهوم ها با هم یکی هستند، نه. اصلا بعضی اوقات مفهوم ها باید دو تا باشند. مرحوم اقاضیاء به این بیان حمل را فرمود اماریه ندارد. الحمل اتحاد المفهومین ذاتا او وجودا. اما این که مفهوم هایشان یکی باشد، می گوید بر این دلالت ندارد. شاهدش ان. و این که بعضی اوقات، باید مفهوم ها با هم فرق بکنند. این فرمایشی ست که مرحوم اقاضیاء فرموده است.

و لکن به ذهن می زند که مرحوم اقاضیاء ان حاشیه مرحوم اخوند را ملاحظه نکرده است. مرحوم اخوند هم قبول دارد که یک مواردی، حمل اماریه ندارد. مثل ان جایی که حمل شما حمل شائع است و دوتای ان ها، دو تا کلی عرضی هستند مثلا. یا یکی ذاتی ست و یکی عرضی. می گویید الانسان ضاحک. می گوید این جا اماریه ندارد. یا الانسان حیوان یا الانسان ناطق به حمل شائع، اخوند هم این را منکر است. این اماریه ندارد. این دلالت ندارد که معنای مثلا ضاحک، انسان است. معنای ناطق، انسان است. اخوند هم قبول ندارد. اخوند یک نکته ای را در کلامش دارد که طبق ان نکته تفصیل داده است. فرموده است که در حمل اولی، دلالت دارد صحه حمل بر وضع ان لفظی که در محمول اورده ای. معنایش اتحاد دارد با ان معنایی که در موضوع قرار داده اید. حالا یا می گوید یا باید بگوید. اتحاد دارد نه اتحاد من جمیع الجهات تا اقاضیاء بگوید در حد و محدود، یکی معنایش مجمل است، یکی معنایش مفصل است. مرحوم اخوند یا نگفته است یا نباید بگوید. ما در حمل اولی، مرحوم اقاضیاء قبول دارد که در حمل اولی مثل الانسان انسان، الانسان بشر، ان ها را قبول دارد. می گوید دارد بیان می کند مفهوم واحد را. ان ها از محل بحث خارج است. در مثل حد و محدود، الانسان حیوان ناطق، معنای حیوان ناطق را نمی دانیم چیست. نمی دانیم که معنایش انسان است یا نه. انسان را می اییم موضوع قرار می دهیم. انسان یک معنای اجمالی دارد. همان که مثلا انس دارد. همان که به ذهن شما می اید. ایا این انسان، این معنایی که الان به ذهن من می اید، ایا معنای حیوان ناطق هست یا نه، اخوند می گوید اگر حمل حیوان ناطق بر انسان صحیح بود در طبع شما، صحیح یعنی طبع بپسندد. قبلا گذشت. اگر طبع شما پسندید، معلوم می شود که معنای حیوان ناطق، مجملش انسان است. مفروض این است که ان محدود است. مجمل است. این حد است. مفصل است. مفروض این است که معانی شان از حیث اجمال و تفصیل با هم فرق دارند. با این فرض دارد صحبت می کند. می گوید اگر حمل حیوان ناطق بر انسان صحیح شد، معلوم می شود معنای حیوان ناطق، همان است که بسته اش انسان است. نمی گوید معنای حیوان ناطق انسان است. مفهوم انسان، مجمل است. مجمل به معنای بسته. حیوان ناطق حد است. مفصل است. می گوید اگر به حمل اولی، حیوان ناطق مفصل را، حمل کردید بر انسان، طبع شما این را پذیرفت، این معلوم می شود که معنای حیوان ناطق، همان معنایی ست که انسان، مجمل ان است. از حمل اولی، به معنی ما نمی رسیم به نحو مفصل. ولی به این می رسیم. اگر از ما بپرسند معنای حیوان ناطق چیست، می گوییم معنای حیوان ناطق یک چیز مفصلی هست، اجمالش، بسته اش،  انسان است. الانسان حیوان ناطق… مرحوم اقاضیاء می گوید الانسان حیوان ناطق، شما نمی توانی بفهمی معنای حیوان ناطق انسان است. اصلا نمی توانی بفهمی چون انسان مجمل است. حیوان ناطق مفصل است. موضوع له حیوان ناطق، معنایی ست که اجمالش انسان است. موضوع له حیوان ناطق را از این حمل، به نحو مفصل، نمی فهمیم. غایت این حمل این است که از حمل حیوان ناطق بر انسان می فهمیم بدون قرینه اگر بهش خورد، اگر طبع قبول کرد، این معلوم می شود که معنای حقیقی حیوان ناطق، همان است که اجمالش می شود انسان. چون اگر معنایش اجمالش این نمی شد، ما نمی توانستیم بگوییم الانسان حیوان ناطق. بدون قرینه نمی توانستیم بگوییم. مرحوم اخوند که می گوید حمل اولی، اماره وضع است، با حفظ خصوصیات اجمال و تفصیل در ناحیه موضوع و در ناحیه محمول. لذا فرمایش مرحوم اقاضیاء در حمل اولی، ناتمام است. و اما در حمل شائع که فرموده است می گویی الانسان ناطق، اتحاد وجودی دارند، می گوییم خب اخوند هم این را نمی گوید که کشف می کنیم. مرحوم اخوند در حمل شائع، در خصوص فرد و کلی می گوید. اخوند می گوید اگر توانستی بگویی زید انسان، انسان بما له من المعنی الارتکازی یا در ان بعضی از حیواناتی که ما شک داریم که مثلا خنزیر گفته می شود یا نه. اگر توانستیم این فرد را بگوییم خنزیر بما له من المعنی الارتکازی، این فردی که داریم، الان همین طور است. بعضی از چیز ها را شک داریم که کلب برش صدق می کند یا نه. اگر توانستیم بگوییم کلب بما له من المعنی الارتکازی، مرحوم اخوند می گوید اگر فرد و کلی شدند، ما کشف می کنیم که معنای این محمول، معنای حقیقی اش، شامل این فرد هم می شود. چون اگر شامل این فرد نمی شد، بدون قرینه همین طور نمی توانستیم بگوییم که این، فرد ان هست. اگر معنای این، معنای کلب، شامل این فرد نمی شد، نمی توانستیم بگوییم هذا کلب بما له من المعنی الارتکازی. معنای ارتکازی اش شاملش نمی شد دیگر. فقط گفته است که ما شمول را می فهمیم. لذا مرحوم اخوند در مثل الانسان ضاحک، می گوید ان جا ما نمی توانیم کشف بکنیم که معنای ضاحک انسان است. نه. ان جا فردیت در کار نیست. اگر شما حمل کردی لفظی را بما له من المعنی الارتکازی علی شیئی که از افراد او هست، کشف می کنی که معنای ان، این فرد را شامل می شود. و اما اگر فرد و کلی نبود، وجهی ندارد که از الانسان ضاحک بفهمیم که ضاحک، معنایش انسان است. وجهی ندارد. ضاحک را بما له من المعنی الارتکازی حمل می کنیم بر انسان، ولی انسان هم فردش نیست. اتحاد ذاتی هم ندارند. وجهی ندارد که ما بفهمیم معنایش، انسان است. مجرد حمل در جایی که فردیت نباشد، ذاتیه نباشد، اماریت ندارد. ان جا پر واضح است. درست گفته است مرحوم اقاضیاء. انسان معنایش یک چیز است. ناطق یک چیز است. در عین حال حمل می کنیم ناطق را بر انسان. ان حرف اقاضیاء درست است در ان مثال ها. ولی اخوند هم این را قبول دارد. اخوند در فرد و کلی می گوید و ادعاء می کند در فرد و کلی، همین مقدار ما می توانیم موضوع له را کشف بکنیم. خصوصیت موضوع له را می توانیم کشف بکنیم. عموم موضوع له را می توانیم کشف بکنیم. لذا اشکالش بر اخوند وارد نیست.

گرچه باز ما فرمایش مرحوم اخوند را هم قبول نداریم. اگر لفظی را بما له من المعنی، توانستیم حمل بکنیم بر فردی، این هم اماره این است که معنای این لفظ، همان کلی ست که این مشکوک، فرد ان است. اصلا به موضوع له ما می رسیم. اگر ما بتوانیم بگوییم این فرد از حیوان، کلب بما له من المعنی الارتکازی، معلوم می شود که معنایش، همان معنای عامی هست که این، فرد ان است. چون شما این را بما له…نکته ظریفش. می گویید این بما هو فرد، این را بما هو فرد، موضوع قرار دادید. اگر این را بما هو فرد، همان که اخوند خودش در بحث های قبل می گفت، این را بما هو فرد، موضوع قرار دادید، زید بما هو فرد للانسان، انسان، معلوم می شود انسان وضع شده است برای ان کلی که زید فرد ان است. اگر انسان وضع نشده بود برای ان معنایی که زید فرد ان هست، حمل نمی شد بر زید بما هو فرد. اگر انسان برای مثلا حیوان ناطق که زید یکی از مصادیق ان هست، اگر انسان برای این معنی وضع نشده بود، خب حملش بر زید بما هو فرد، جائز نبود. این که بما هو فرد جائز است، پس معلوم می شود که برای ان معنای عام وضع شده است. اگر حمل شائع، فرد و کلی باشد، الان زید با کاتب که فرد و کلی نیست. یعنی این فردیت او برای ان، محرز است. برای ان معنی محرز است، اما نمی دانیم الان معنای…فرض کردیم که این فردی از ان معنی ست. ان معنی را نمی دانیم چیست. فردی از معنی هست، فردیت محرز هست. دو تا کلی نیستند. این فرد ….اصلاحش می کنیم. یعنی باب، باب کلی و کلی نیست. باب، باب فرد و کلی هست. این فرد هست و ان کلی ست. اما نمی دانیم. معنایی که فرد هست یعنی این. یعنی این کلیت ندارد. اگر مندرج در او باشد، از باب فرد او هست. اگر مندرج در او باشد، = یکی از افراد او هست. اگر هم مندرج نباشد، فرد یک چیز دیگری هست. بله. درست می گویید. فردیتش محرز نیست ولی کلی نیست. اگر باشد، فرد است. ما می بینیم که این معنای ارتکازی را بر ان می توانیم حمل کنیم. اخوند می گوید فقط شما می فهمی که این فرد ان معنای ارتکازی هست. فقط می فهمی که معنای ارتکازی، سعه دارد. این فرد را می گیرد. ما می گوییم نه. اگر درست بود، می فهمی که معنای ارتکازی، همان عامی ست که این، فرد ان هست. اگر شما…شاید هم مرحوم اخوند همین را می گوید و لو در عبارتش، گفته است…شاید ان را می خواهد مقدمه قرار بدهد. اخوند می گوید وقتی که فهمیدی معنای این، شامل ان فرد می شود، ابتداء همین را می فهمیم، ادامه نداده است ولی شاید یک مقدمه این است. پس می فهمی که معنای این لفظ، همان جامعی ست که این، فرد ان است.

س:

ج: ان جا که فردیت حقیقیه که ندارد. زید که فرد کاتب نیست. فردیت حقیقیه که ندارد….اگر مراد از کاتب، کاتب بالقوه باشد، ان هم همین طور است. ….کتابت غیر از زید است. حیث کتابت، کاتب بالقوه را اشاره قرار ندهید به حیوان ناطق. حیث کتابت، مغایر با حیث زید هست.

یک وجود داشته باشند حقیقه. اتحاد وجودی داشته باشند، فقط در کلی و فرد به قول مرحوم حاج شیخ اصفهانی، یعنی این با ان، در مرتبه موضوعیه، یک وجود داشته باشند. نه در ناحیه عوارضشان. ان زید کاتب که می گویید، اتحاد وجودی یعنی این با حیث کتابت اتحاد وجوی پیدا کرده است نه حیث ذاتش. فرد و کلی در مرتبه ذاتش، الکلی موجود بعین وجود فرده. فرد و کلی باشند. به معنی این که در مرتبه ذات، این، مرحوم اخوند را داریم بیان می کنیم، در مرتبه ذات، این ها اتحاد وجودی داشته باشند.

ما فرمایش مرحوم اخوند را یا اصلاح می کنیم یا می گوییم مناقشه دارد. ولی در ادامه اش اشکال داریم با مرحوم اخوند. این که مرحوم اخوند می گوید در غیر فرد و کلی، دلالت نمی کند بر وضع، اگر بناء دلالت بر وضع فی الجمله باشد، در غیر ان هم دلالت دارد. اگر مراد، دلالت بر وضع فی الجمله، نه تعیین موضوع له. اگر مراد تعیین موضوع له باشد، راست می گویید. این، منحصر در فرد و کلی هست. اما اگر مراد فی الجمله وضع را، موضوع له را معین می کند، این در همه جا هست. الانسان کتاب هم یک نوع دلالتی دارد. یک نوع دلالتی دارد که معنای کاتب، یک معنایی هست که می تواند با معنای انسان، اتحاد وجودی پیدا کند. الانسان کاتب که فرد و کلی هم نیستند، باز کشف میکند. معنای کاتب را هم نمی دانیم که چیست. کاتب را محمول قرار می دهیم. انسان را موضوع قرار می دهیم. می گوییم الانسان کاتب. درست است که ما…ما می دانیم که معنای کتابت، غیر از معنای انسان است. نمی خواهیم معناهایش را بفهمیم که معنای انسان است. مفروغ عنه است که معنایش معنای انسان نیست. ولی می فهمیم که کاتب، یک معنایی دارد. این کتاب با حجر فرق می کند. حجر یک معنایی دارد که با انسان نمی تواند از اطوار وجود انسان باشد. ولی الانسان کاتب، معنای کاتب یک معنایی هست که می تواند از اطوار وجود انسان باشد. می تواند اتحاد وجودی با انسان داشته باشد. نه این که در ذاتشان. در همین عرض. پس ما از هر صحه حملی، یک مقداری را می توانیم از موضوع له بفهمیم. اگر هیچ حمل نشد، نمی توانیم بگوییم الانسان حجر، معنای حجر را نمی دانیم که چی هست ولی می شود بگوییم که الانسان لیس بحجر. می فهمیم که معنای حجر یک معنایی ست که هیچ…خیلی.. مباین با انسان است. هیچ با انسان یکی نمی شود در هیچ جا. اما اگر گفتیم که… تباین را می فهمیم. فائده اش این است. موضوع له حجر و موضوع له انسان، مباین بالکیه است. اما اگر گفتیم الانسان کاتب، حملش صحیح بود، با این که عرض و معروض اند، دو حقیقت اند، فرد و کلی نیستند، ولی می فهمیم که معنای کاتب، یک معنایی ست که می تواند با معنای انسان جمع بشود. اتحاد پیدا بکند. یک حیثی از معنایش را فهمیدیم. یک خصوصیتی از معنی را فهمیدیم. دنبال موضوع له هستیم. به قول مرحوم اخوند، فهمیدن وجه موضوع له، فهمیدن موضوع له است بوجه. ما فهمیدیم که موضوع له کاتب، با موضوع له حجر، از الانسان لیس بحجر فهمیدیم که موضوع له ان هیچ ربطی به اطوار انسان ندارد. ولی در الانسان کاتب، فهمیدیم که موضوع له ان یک واقعیتی ست که با انسان می تواند اتحاد پیدا بکند. می تواند عرض…همین مقدار. لذا ان هایی که گفتند، مرحوم اخوند می گوید فی الجمله، ان هایی که گفتند صحه حمل، اماره هست، این طور توضیح می دهیم: اماره بر اصل موضوع له در حمل اولی با ان خصوصیتی که گفتیم. با حفظ اجمال و تفصیل. اماره بر تعیین موضوع له در حمل شایع اگر فرد و کلی بودند. و در غیر این ها، اماریتش فی الجمله هست که مرحوم اخوند فرموده است صحه الحمل اماره فی الجمله. بهذا یتم الکلام در بحث حمل. یک نکاتی باقی مانده است. اصلش تمام شد.