بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در اماره دوم که صحه حمل بود، صحه سلب بود، تمام شد. البته یک جزئیاتی یک مطالبی باقی مانده است که بعضا در اثناء بحث اشاره شد، حالا دوباره تکرارش می کنیم.
حاصل این شد در اماره ثانیه که همه جا صحه حمل، اماریه دارد. منتهی در حمل اولی اماریه دارد بر موضوع له. در حمل شائع اگر فرد و کلی بودند، ظاهر مرحوم اخوند اماریت بر فردیه بود که ما گفتیم ان جا اماریه دارد بر موضوع له. و اگر حمل شائع فرد و کلی نبود، از اعراض بود، که مرحوم اخوند فرمود اماریتی ندارد. ما گفتیم که ان جا هم یک اماریتی دارد. اگر کاتب را بما له من المعنی، صحیح بود حمل بکنیم بر انسان، کشف می کنیم که معنای کاتب، یک معنایی ست که قابل تصادق با معنای انسان، بر فردی هست. پس قابلیت تصادق دارد. این مقدار، موضوع له را می توانیم کشف بکنیم. و در این جا اگر سلب صحیح بود، مثل این که بگوییم الانسان لیس بحجر، کشف می کنیم که معنای حجر یک معنایی هست که قابل تصادق با انسان بر یک موردی نیست. الانسان لیس بحجر. این حاصل شد.
ان وقت روی این حاصل کلام، این عبارت را که می گوید الجزئی جزئی بالحمل الاولی و لیس بجزئی بالحمل الشائع، درست است. الجزئی، جزئی یعنی مفهومش ما یمتنع صدقه علی الکثیرین، این ما یمتنع صدقه علی الکثیرین، این کلی. این، لیس بجزئی. ولی همین به حمل شائع، لیس بجزئی. از مصادیق جزئی نیست. با معنای جزئی در یک جا، تصادق ندارند. می گویند یکی از وحداتی که شرط است در تناقض، وحدت حمل است. غیر از ان هشت تا، این را هم اضافه کردند. تناقض ندارد الجزئی لیس بجزئی با الجزئی جزئی. با هم تنافی ندارند. هم صحیح است الجزئی جزئی و هم صحیح است الجزئی لیس بجزئی. اما صحیح است الجزئی جزئی که حمل اولی هست. جزئی یعنی ما یمتنع صدقه علی الکثیرین، با جزئی به حمل اولی، وحدت ذاتی دارند. به حمل اولی هم جزئی، عبارت است از ما یمتنع صدقه. پس الجزئی جزئی به حمل اولی، درست ست. همین جا به حمل شائع، می توانید بگویید الجزئی لیس بجزئی. یعنی خارجا معنای جزئی… این از ان قسم حمل شائع غیر فرد و کلی هست. الجزئی لیس بجزئی، این ها فرد و کلی نیستند. از ان قسم غیر فرد و کلی هستند. در قسم غیر فرد و کلی ما این طور ادعاء کردیم که اگر قابل حمل بود، یعنی معانی شان با هم تصادق دارند و اگر قابل سلب بود، یعنی معانی شان با هم تصادق ندارند. الان معنای جزئی در خارج، با الجزئی که موضوع ما هست، تصادق ندارند. در خارج، در وعاء خودش، الجزئی ما یمتنع صدقه علی الکثیرین، این ما یمتنع صدقه علی الکثیرین، این برش لایصدق جزئی. یصدق کلی. تصادق ندارند. الجزئی لیس بجزئی به حمل اولی الجزئی جزئی. ما یمتنع صدقه علی الکثیرین، یمتنع صدقه علی الکثیرین. الجزئی جزئی به حمل اولی. اما به حمل شائع، الجزئی یعنی این مفهوم، ما یمتنع صدقه علی الکثیرین، این مصداق جزئی نیست. ما یمتنع صدقه علی الکثیرین، مصداق کلی هست. حمل اولی مفهوما یکی هستند. ذاتا یکی هستند. الجزئی مفهومش همان جزئی است. ذاتش همان جزئی است. به حمل اولی صحیح است. الجزئی جزئی به حمل اولی. الجزئی لیس بجزئی. لیس بجزئی می خواستیم بگوییم. الجزئی جزئی حمل اولی هست. شما اگر شک داشتید، می توانید با این، کشف بکنید معنای جزئی را. و اما الجزئی لیس بجزئی، این حمل شائع است از قسم غیر فرد و کلی. معنایش این است که این ها تصادق با هم ندارند. این ها تصداق ندارند. معنای الجزئی که ما یمتنع صدقه علی الکثیرین، این، اتحاد وجودی با الجزئی ندارد. ان که اتحاد وجودی دارد با الجزئی، کلی هست نه جزئی.
س:
ج: همان فی الجمله را داریم معنی می کنیم.
در غیر فرد و کلی، این طور گفتیم. گفتیم از حمل تصادق را کشف می کنیم. تصادق موضوع له را. از سلبش کشف می کنیم عدم تصادق را. الان صدق نمی کند جزئی، بر یمتنع صدقه علی الکثیرین صدق نمی کند. یمتنع صدقه علی الکثیرین، اتحاد دارد در خارج با کلی. نه با جزئی. لیس بجزئی یعنی از مصادیق جزئی نیست. تصادق ندارند. الجزئی یعنی ما یمتنع صدقه علی الکثیرین، این ما یمتنع صدقه علی الکثیرین، از مصادیق جزئی نیست. از مصادیق کلی هست چون خودش کلیه دارد. واضح است. کلیه دارد فلیس بجزئی که یمتنع باشد. لایمتنع باشد، نه. بخشید. یمتنع باشد نه. لایمتنع. الجزئی لیس بجزئی از قسم حمل شائع غیر فرد و کلی هست. کشف می کنیم عدم تصادق را. مفهوما ان است. فارسی اش این ست. الجزئی جزئی. مفهوما جزئی. ولی خارجا مصداقا لیس من مصادیق الجزئی. الجزئی جزئی. الجزئی لیس بجزئی. تناقضی درش نیست. این جمله ای که معروف است و مناسب بود با محل بحث مطرحش بکنیم.
بحث صحه حمل تمام شد. یک کلمه ای باقی مانده است در بحث صحه حمل، یک جهتی که باقی مانده است، این است که ما در کلام مرحوم اخوند، صحه حمل را این طور معنی کردیم. گفتیم معنیا مشکوک را موضوع قرار می دهیم. لفظ را بما له من المعنی، محمول قرار می دهیم. بعد نجرب. اگر حمل صحیح بود، کشف حقیقت می کنیم. نمی دانیم معنای صعید، مطلق وجه الارض است یا خصوص تراب. مطلق وجه الارض را موضوع قرار می دهیم. بعد می گوییم مطلق وجه الارض صعید. اگر طبع ما پذیرفت، معلوم می شود که معنایش مثلا همین است. ظاهر کلام مرحوم اخوند هم همین است. معنای مشکوک را موضوع قرار می دهیم. لفظ را بما له من المعنی برش حمل می کنیم. اگر ذهن پذیرفت، کشف حقیقت می کنیم. و لکن همان طور که بعضی دیگر فرمودند، صحه حمل، منحصر به این کیفیت نیست. کلام مرحوم اخوند هم از باب مثال است. یک نحوه است. شما می توانید عکسش هم بکنید. شما الصعید را موضوع قرار بدهید. صعید که معنایش را نمی دانید که ایا مطلق وجه الارض هست یا نه، الصعید را موضوع قرار بدهید، مطلق وجه الارض را محمول قرار بدهید. اگر طبع شما پسندید، الصعید مطلق وجه الارض، معلوم می شود صعید برای مطلق وجه الارض وضع شده است. انحصار ندارد. مهم ان حمل است. ان حمل را طبع می پسندد یا نه. حالا حمل لفظ مشکوک المعنی، بر معنی، یا بالعکس. حمل معنی بر لفظ مشکوک المعنی. فرقی نمی کند. اگر مطلق وجه الارض صعید، این دلالت داشته باشد بر این که صعید وضع شده است برای مطلق وجه الارض، دلالت دارد هم که الصعید مطلق وجه الارض. فرق نمی کند. اگر این بهتر نباشد. از صعید شروع کردیم. از مجهول شروع کردیم. الصعید مطلق وجه الارض. می بینیم که طبع ما قبول می کند. معلوم می شود که معنایش این است. اگر این بهتر نباشد، مثل ان هست. لذا در بحث صحه حمل، راه، منحصر به ان که مرحوم اخوند فرموده است، نیست. فرقی نمی کند حمل شائع یا حمل اولی.
و اما مطلب دیگری که باقی مانده ست که اشاره نکرده ایم، این است که در تبادر دو قسم بود. تبادر مستعلم. خودش لفظ را حساب بکند، معنی تبادر بکند. اماره الحقیقه. یا تبادر مستعمل. پیش مستعملین، دیگران تبادر می کند. این جاهل می فهمد موضوع له را. این طور گفتند. که در یکی اشکال دور بود و در یکی نبود. ایا در صحه حمل هم ما دو قسم داریم یا صحه حمل، مختص به مستعلم است. فقط مستعلم است که باید تجربه بکند یجرب. یختبر. مطلق وجه الارض صعید. اگر این حمل را طبعش پذیرفت، کشف می کند. نپذیرفت، کشف نمی کند. ایا مختص مستعلم است یا اعم است. حمل مستعمل هم کفایت است.
این جا بعضی ها اشکال کردند. گفتند این جا دیگر اگر قبول بکنیم صحه حمل را، فقط صحه حمل مستعلم اماره است. همین که تجربه می کند. همین که لفظ را بما له من المعنی الارتکازی حمل می کند. اما مستعملین. مستعملین خب حمل می کنند لفظ را بر معنی. استعمال ان ها اعم از حقیقت و مجاز است. حمل مستعملین لیس الا استعمال ان ها و استعمال هم اعم از حقیقت و مجاز است. گفتند و فرمودند که حمل مستعملین، اماره بر حقیقت نیست. چون حمل مستعملین لیس الا استعمال. استعمال هم که اعم از حقیقت و مجاز است. ان اقا حمل می کند می گوید به اطلاق حمل می کند و می گوید مطلق وجه الارض صعید. ان اقا حمل می کند. من چه طور احساس بکنم حقیقت را. چه طور برسم به معنای حقیقی. بعضی ها منکر شدند و گفتند صحه حمل اگر هم اماریت داشته باشد، مختص به مستعلم است لا مستعمل.
و لکن جواب داده شده است که نه. این جا هم می توانیم ما کشف بکنیم. نه از صحه حمل. بلکه از خود حمل. این که ان ها بلاقرینه حمل می کنند این لفظ را بر ان معنی، یا ان معنی را بر ان لفظ، این که بلاقرینه حمل می کنند، گفتند که این هم اماریت دارد. چه فرق است بین این که ان ها انسباق پیدا می کند در ذهن ان ها یا حمل می کنند ان ها. جواب دادند که فرقی بین مستعلم و مستعمل نیست.
و لکن به ذهن ما این است که این را نمی شود قبول کرد. اگر استعمال مستعملین زیاد باشد، بلاقرینه حمل می کنند کثیرا این لفظ را بر ان معنی، ان معنی را بر ان لفظ، اگر کثره استعمال باشد، انسان به اطمینان می رسد. بلاقرینه استعمال می کنند، پس معلوم می شود که وضع شده است. ولی این داخل در اطراد است. بدون کثره استعمال، یک نفر، یک نفر از اهل لسان عرب، حمل کرد این لفظ را بر این معنی. یک وقت به او می گویند، این ها را از هم تفکیک بکنید، یک وقت به او می گویند این که حمل می کنی بما له من المعنی الارتکازی، بلاقرینه/ این بحث نداریم. این می شود مثل حمل خودمان. نه. اطلاع از وضعش نداریم که به چه کیفیتی هست. فقط ما یکی از اهل لسان را دیدیم که حمل کرد. دو نفر از اهل لسان را فقط دیدیم که حمل کرد. حمل بدون اطراد، حمل اهل لسان بدون اطراد اماره حقیقت باشد، ما این را نمی توانیم… حمل خودش گیر دارد. حمل یک نوع استعمال است. ما این طور درست کردیم. این طور جواب دادیم. گفتیم حمل یک نوع استعمال است ولی اگر بما له من المعنی الارتکازی بود، خب معلوم می شود که وضع شده است. این بما له من المعنی الارتکازی در مستعمل احراز نمی شود. فقط می بینیم که حمل می کند. به خلاف تبادر. تبادر ما می بینیم که لفظ بلاقرینه را ان مستعملین گفتند. به این اقا تبادر کرد این معنی. رفت دنبالش. این را فهمیدیم که تبادر کرد. رفت دنبالش. انسباق پیدا کرد. ان جا در باب تبادر، انسباق معنی از لفظ در حق دیگران، ما می توانیم بفهمیم که از…همین موارد زیادی که ما…ما از موارد زیاد می توانیم برسیم به تبادر. تبادر را می توانیم بفهمیم. این اقا الان این لفظ را شنید از ان اقا، چی در ذهنش امد، ما این را می توانیم بفهمیم. از حرکاتش، سکناتش. اما این که حمل کرد این اقا این لفظ را بر این معنی، این را فهمیدیم که حمل کرد بلاقرینه، ولی حمل کرد، ایا حقیقی بود، حمل کرد یا حکم به اتحاد کرد. حکم به اتحاد کرد، معنای حقیقی را حکم به اتحاد کرد یا معنای مجازی را. این است که در تبادر، می شود ما به انسباق دیگران برسیم. این که به ذهنش رسید از این لفظ، می توانیم بفهمیم. لفظ را بلاقرینه گفت. بهش انسباق پیدا کرد. می توانیم بهش برسیم. اما ان اقا حمل کرد حمل کرد، حمل کرد بما له من المعنی الارتکازی را از کجا بفهمیم. این حمل بما له من المعنی الارتکازی هست. مجرد حمل را ما انکار کردیم. انسباق را می توانیم احساس بکنیم در حق دیگران اما این که حل می کنند بما له من المعنی الارتکازی، از کجا بفهمیم. خب این است که کسانی که ادعاء کردند صحه حمل منحصر…اصلش گیر داشت. به زحمت درست شد. این که بعضی ادعاء کردند صحه حمل، مربوط به مستعلم است، بعید نیست که فرمایش تمامی باشد. هذا تمام الکلام در صحه حمل و مطالبی که باقی مانده بود. یک مطالب دیگری هم در این جا هست، یک جهات دیگری هم در این جا هست که از قبل واضح شده است. در نوشته هم اوردیم. دیگر تطویل در بیانش نمی کنیم.
س:
ج: اول جزوه نوشته ایم که همه این ها حق است. من این ها را معمولا پنجشنبه ها می نوشتم. گاهی طول می شد تعطیلات می نوشتم. یک چیزهایی یادم رفت که در جزوه نیاوردم. این ها را داریم تکمیلش می کنیم.
اماره سوم اطراد است. اطراد را معنی کردند به کثره استعمال بلاقرینه. اگر یک لفظی را کثیرا در یک معنایی بلاقرینه استعمال می کنند، این اماره این است که برای ان معنی وضع شده است. چون اگر برای ان معنی وضع نشده بود، بدون قرینه خب استعمال نمی کردند. حالا بعضی ها اگر بدون قرینه استعمال کردند، همه که بدون قرینه استعمال نمی کنند. اگر هم بگویید که نه. این ها قرینه دارد، شما ان قرینه را احساس نمی کنید، این حالا بعضی هایش را ممکن است که نفهمیم، ولی نمی شود که همه این ها را نفهمیم. اطراد یعنی کثره استعمال لفظی در معنایی، اماره ان است که ان لفظ، کثره لفظی بلاقرینه در معنایی، اماره این است که این لفظ برای ان معنی وضع شده است. مرحوم اخوند قبول ندارد اطراد را. از همان اول جواب داده است. گفته است که اطراد اماریت ندارد. اعم از حقیقت و مجاز است. این که بعضی ها فکر کردند مجاز اطراد ندارد، این به لحاظ نوع علاقه ها هست که اطراد ندارد. اما نسبت به شخص علاقه ای، چرا. مجاز هم اطلاق دارد. عبارت اخوند را معنی می کنیم. می گوید شاید ان ها که می گویند مجاز اطراد ندارد، به لحاظ نوع علاقه ها هست. که می گفتیم سابق ها که مرحوم اخوند از علائق موارد دیگر صحبت کرده است، یکی این جا هست. می گوییم به لحاظ نوع علاقه ها هست. مثلا یکی از علاقه هایی که برای مجاز است، علاقه مشابهت است. نوع این علاقه را نگاه کنی، اطراد ندارد. این طور نیست که هر کجا مشابهت باشد، مجوز مجاز داشته باشیم. استعمال مجازی داشته باشیم. نه. رجل شجاعی که شجاعت دارد، اما زیاد نیست. به ان حدی نیست که بهش بگویند اسد، استعمال اسد در این اقا صحیح نیست. اطراد ندارد. حالا نه. رجل شجاع نه. فرض کن که یک روباهی خیلی شجاع است حالا اتفاقا. ولی هیچ کسی به روباه، اسد نمی گوید. با این که شجاعت هست. مشابهت هست یا مشابهت در ناحیه بدبویی. شیر بدبو هست. حالا یک کسی دیگر هم که بدبو هست، بگوییم اسد. نه. اطراد ندارد. این طور نیست که هر کجا مشابهت بود، این علاقه هر کجا بود، مجاز صحیح باشد. اگر نوع این علاقه را نگاه کنید، مجاز اطراد ندارد. یک مواردی هست یک مواردی نیست. در بعضی از مشابهت ها مجاز هست و در بعضی از جاها نیست. ولی اگر شخص یک علاقه را نگاه بکنیم. علاقه مشابهت رجل شجاع به همان مرتبه شجاعت با شیر. این سبب می شود که کثیراما استعمال بشود اسد در رجل شجاع. شخص یک علاقه را نگاه کنیم، ممکن است که مجاز به لحاظ شخص ان علاقه، اطراد داشته باشد. همین طور هم هست. اسد را الان که ما استعمال می کنیم، اطرادش از معنای حقیقی بیشتر است. الان اسد را که ما استعمال می کنیم در محاوراتمان، بیشتر در رجل شجاع استعمال می کنیم. کم است که یکی رفته باشد باغ وحش. به یکی می خواهد معنای حقیقی اسد را برساند که حیوان درنده ای هست کذا و کذا. این ها کم است. غالب اوقات که ما می گوییم شیر است، همان رجل شجاع مرادمان هست. نوع علاقه را نگاه کنی، مجاز به لحاظ نوع، اطراد ندارد. درست می گویند ان اقایون که گفتند مجاز اطراد ندارد. به لحاظ نوع درست می گویند ولی به لحاظ شخص علاقه ای، ممکن است که مجاز هم اطراد داشته باشد. نتیجه می گیرد پس اطراد اعم از حقیقت و مجاز است. شاید این اطراد های این جا، از ان مجاز های ست که با ان شخص هست. حاصل الکلام اخوند می گوید همان طور که استعمال حقیقی، زیاد است، ممکن هم هست که در بعضی از موارد، استعمال مجازی هم کثره دارد. فکثره الاستعمال اعم من الحقیقه. و العام لایثبت الخاص. وضع را ثابت نمی کند. این است که مرحوم اخوند اماریت اطراد را نپذیرفته است.
این فرمایش مرحوم اخوند درست است یا نه عرض می کنیم که برای اطراد چند تفسیر شده است. چهار تفسیر برای اطراد شده ست.
اطراد یعنی کثره در انسباق معنی. کثره در تبادر. مرحوم اقاضیاء این معنی را اورده است. فرموده است که اطراد دارد یعنی کثیرا این معنی تبادر می کند. معنای اطراد یعنی این. کثره تبادر. گفته است عیبی ندارد. اگر معنایی از لفظی کثیراما تبادر کرد، این اماره بر این است که این تبادر، حاقی ست. گفته است که این طریق علی الطریق. ان که علامت حقیقت بود، تبادر حاقی بود. از حاق لفظ. از کجا بفهمیم از حاق لفظ است، از این که می بینیم کثیراما تبادر می کند. نمی شود بگوییم که همه از قرینه هست. فرموده اطراد به معنی کثره التبادر، این اماره اما اماره علی الاماره. نه اماره علی الوضع. این اماره بر این است که این جا تبادر ما حاقی هست. ان وقت تبادر حاقی، اماره وضع است. ما می گوید که این را قبول داریم ولی این یک سومی نمی شود. این همان تبادر اولی هست، منتهی اطراد، طریق به این هست. خب این یک فرمایشی ست که از مرحوم اقاضیاء است و فرموده است اطراد به معنی کثره التبادر.
و لکن سیاتی ما در معنای چهارم، عرض خواهیم کرد که نه. این طور نیست. اطراد منحصر به کثره تبادر نیست. که خواهیم گفت. درست گفته است اگر مراد از اطراد کثره تبادر باشد، این اماره علی الاماره و حق است. ولی اماره جداگانه ای نیست. اما درست است یا نه، در تفسیر چهارم، سیظهر.
تفسیر دوم این است که اطراد به معنی کثره الاطلاق. همان که در ذهن مرحوم اخوند بوده است. ما می بینیم که در حقیقت همه جا ان لفظ استعمال می شود. اسد در حیوان مفترس حقیقت است. در هر حیوان مفترسی اطلاق می شود. اما اسد نسبت به شجاع یا رجل شجاع، می بینیم که همگانی نیست. اطلاق همه جایی نیست. این طور نیست هر جا شجاعی بود، ما اسد را در حیوان… همان شخص همین علاقه. نوع صحبت نیست. شخص همین علاقه که شجاعت باشد، می بینیم که نه. بر هر شجاعی اسد اطلاق نمی شود. چنان چه بر هر رجل شجاعی، اسد اطلاق نمی شود. باید شجاعتش خیلی قوی باشد. اطراد به معنی این که اطلاق ندارد نسبت به ان معنای مجازی. بر بعضی از ان معانی مجازی، شجاع یک معنای مجازی اسد است، ولی بر بعضی از معانی مجازی اطلاق می شود. رجل شجاع یک معنای مجازی اسد است ولی اسد بر بعضی از رجل های شجاع اطلاق می شود. اطراد یعنی استعمال در جمیع موارد ان معنی. اسد در جمیع موارد حیوان مفترس استعمالش صحیح است. اطلاق می شود. و لو مردنی هست. حیوان مفترسی ست مردنی. اصلا هیچ شجاعتی هم ندارد. می گویند اسد. کثره استعمال دارد. اطراد دارد. در جمیع مصادیق این معنایش، اطلاق می شود. ولی نسبت به ان معنای مجازی، نه. در همه مصادیق ان معنای مجازی، اطلاق نمی شود. اطراد کثره استعمال فی جمیع مصادیق ذلک المعنی. این علامه حقیقت است. اگر اسد بر همه مصادیق حیوان مفترس اطلاق شد، معلوم می شود که اسد معنای حقیقی اش حیوان مفترس است. اگر اسد بر همه مصادیق رجل شجاع اطلاق نشد، اگر اسد بر همه مصادیق شجاع اطلاق نشد، این است که رجل شجاع، معنای مجازی هست. این دلیل بر این است که شجاع، معنای مجازی است. معنی کردند اطراد را به معنای کثره الاطلاق. کثره التطبیق و کثره الاطلاق. گفتند علامه حقیقت است و این علامه مجاز است.
و لکن این معنی همان اشکال مرحوم اخوند را دارد. ربما این کثره اطلاق، کثره تطبیبق، در معنای مجازی هم محقق است. ان معنای مجازی که صحه اطلاق دارد. خصوص ان. تطبیق اسد بر رجل شجاع، همان رجل شجاعی که معنای مجازی است، رجل شجاع به مرتبه ای از شجاعت که می توانیم بگوییم اسد، اطراد دارد اطلاقش.
س:
ج: صحبت قرینه نیست.
فعلا قائل می گوید مجرد این که اطلاق بر جمیع مصادیق هست، معلوم می شود که… اطلاق می کنند مردم بر جمیع مصادیقش، پس معلوم می شود که ان، معنای حقیقی هست. می گوییم در مجاز هم مجرد اطلاق را داریم صحبت می کنیم، در مجاز هم ممکن است که اطلاق کنند بر جمیع ان مصادیق. این است که مجرد اطلاق، کثره اطلاق، کثره تطبیق، منحصر به معنای حقیقی نیست. در معنای مجازی هم ربما کثره تطبیق، کثره اطلاق داریم. همین که مثال زدم. الان ما اطلاقمان اسد را بر معانی مجازی، اکثر است از تطبیق ما، اطلاق ما، اسد را بر حیوان مفترس. این است که کثره تطبیق و کثره اطلاق، مبتلی به اشکال مرحوم اخوند است.
معنای سوم معنایی ست که مرحوم ایروانی کرده است. فرموده است که مراد از اطراد یعنی اطراد در ضمن…اطراد یعنی شیوع در ضمن همه تراکیب. در مقابل عدم اطراد که در بعضی از تراکیب کلامیه می اید. در همه تراکیب کلامیه نمی اید. معنای حقیقی در همه تراکیب کلامیه می اید. اطراد دارد به معنی این که شیوع دارد در جمیع تراکیب کلامیه. اسد نسبت به حیوان مفترس در جمیع تراکیب کلامیه می اید. رایت اسدا. جائنی اسد. نام الاسد. بال الاسد. و هر چه شما بیاورید، اسد را در حیوان مفترس استعمال کنی، آن ترکیب کلامی صحیح است. اطراد دارد در تراکیب کلامیه. هر چه را بهش اسناد بدهی، صحیح است. به خلاف اسد در رجل شجاع. این در تمام تراکیب کلامیه نمی اید. می توانی بگویی رایت اسدا. می توانی بگوییم جائنی اسد. اما بگویی که نام الاسد، گفتنی نیست. مناسبتی ندارد که مثلا اسد نام خوابیده ست. یا مثال ما زدیم بال الاسد. مناسبت ندارد بال الاسد که …اسد را در رجل شجاع استعمال کنیم، بعد بگو که شیر در میدان های نبرد امد. عیبی ندارد. اما بگو که شیر دارد غذا ها را چنین می خورد. چه مناسبتی با شیرش دارد. اسد را در رجل شجاع فی ضمن تمام تراکیب کلامیه، نمی توانی استعمال بکنی. عدم اطراد یعنی این. ان اطراد دارد. با هر فعلی. با هر جمله ای. با هر قضیه ای اطراد دارد. سازگاری دارد. شائع است. قضیه حملیه فعلیه اسمیه ان فعل ان فعل. فرقی نمی کند. ولی این را باید دست به عصا راه بروی. باید در یک موارد خاصی این استعمال را بکنی. فقط در زمان اسناد یک افعال خاصی. در هر مقامی نمی توانی این لفظ را…برای این که خودش یک بحثی دارد در هر مقامی، نمی توانی این استعمال را مرتکب بشوی. مقام خاص دارد. مقصود از اطراد، شیوع ضمن جمیع تراکیب کلامیه. تراکیب کلامیه که می گویم، به لحاظ معانی اش. تراکیب کلامیه به لحاظ ان معنایش یعنی هر معنایی را خواسته باشی اسناد بدهی، مشکل نداری که این را در این معنی استعمال می کنی ولی در معنای مجازی اطراد نیست. نمی توانی با هر فعلی، این لفظ را در این معنی استعمال کنی. با هر جمله ای، با هر قضیه ای، نمی توانی. یک موارد خاصی می توانی این لفظ را در ان معنی استعمال کنی. اطراد علامه الحقیقه. و عدم اطراد علامه المجاز. معنایی که مرحوم ایروانی برای این اماره کرده است. ملاحظه بفرمایید که می شود این را قبول کرد یا نه.