اصول ـ جلسه ۱۲۱ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در تعارض احوال لفظ تمام شد.

ملخصش این شد که تاره احوال لفظ مربوط به مقام وضع است. مثل این که دوران امر است که این لفظ، معنای جدیدی پیدا کرده باشد یا همان معنای قدیم باشد. وضع برای معنای جدید، محقق شده است یا نه. دوران در مقام وضع و تعیین موضوع له است. انقدح که اگر دوران در مقام وضع باشد، دو صورت دارد. تاره وضع اولی مردد است. مردد است وضع اولی بین یک معنی و دو معنی. ان جا ما اصلی نداریم که تعیین بکند یک معنی را، نفی بکند معنای دوم را. نمی دانیم این لفظ، اول وضع شده است برای یک معنی، در معنای دوم مجاز. یا نه از اول برای هر دو معنی وضع شده است. در هر دو حقیقت. حال لفظ در مقام وضع مردد است بین امرین. این جا ما اصلی نداریم. و اما اگر دوران امر در مقام وضع بود بعد العلم بالوضع. دوران در وضع جدید بود در حقیقت. لفظ را می دانیم ابتداء برای معنایی وضع شده است. ایا همان معنی ثابت مانده است یا نقل پیدا کرده است به معنای جدید یا یک وضع جدیدی اصلا پیدا شده است. ان جا اصاله عدم النقل یا به قول مرحوم اسد محمد باقر اصاله الثبات. اصل ثبات در وضع. تغییر، خلاف سیره عقلاء است. این جاری می شود و موضوع له ما را می گوییم همان سابقی به حال خودش باقی هست. این در دوران در حال وضع. این را گفته بودیم ولی نه به این کیفیت. لازم بود که دوباره منقحش بکنیم.

و اما دوران در مقام استعمال. اراده استعمالیه. وضع معلوم است. ما در مقام وضع، مشکل نداریم. لفظ از متکلم صادر شده است. نمی دانیم در چه چیزی استعمال کرده است. مرحوم اخوند فرمود که اگر دوران باشد بین این که معنای حقیقی را اراده کرده است یا یکی از این ها، اصاله الحقیقه می گوید معنای حقیقی را. عرض کردیم که در این مقام همیشه دوران بین حقیقی و غیر حقیقی نیست. دوران اوسع از این ها هست. لذا طبق ان اوسع صحبت می کنیم. اگر دوران در مقام استعمال شد، نظر می کنیم که این لفظ، ظاهر در کدام معنی هست. حالا حقیقی، مجازی اش را کار نداریم. ظاهر در کدام معنی هست. اگر یکی از طرفین ظاهر بود. مثلا دوران امر است که عموم اراده کرده است از اکرم العلماء یا خصوص. عموم ظاهر است. خصوص هم حقیقت بگو. مهم نیست. اگر احد طرفی الدوران، ظاهر بود، خب اخذ به ظاهر می کنیم. دوران امر است بین عام را اراده کرده است یا خاص را. دوران امر است حقیقت را اراده کرده است یا مجاز را. این ها همه ظاهرش اصاله الحقیقه. اصاله العموم است. اصاله الاطلاق است. الی اخر اصول عقلائیه. و اگر در این مقام، این را هم اضافه می کنیم امروز، و اگر در این مقام در هیچ طرف ظاهری نداشتیم. یک لفظی را استعمال کرده است، ظهوری ندارد. مردد هستیم. دوران دارد که ایا این جا معنای مجازی را اراده کرده است یا معنای حقیقی را اراده کرده است ولی یک تقدیری دارد. معنای حقیقی بلاتقدیر که ظاهر است، اراده نشده است. این مفروغ عنه است. و اسئل القریه نمی دانم قریه را مجازا در اهل قریه استعمال کرده است. مجاز در کلمه. یا قریه را در معنای حقیقی اش استعمال کرده است، یک اهلی در تقدیر است. دوران امر است بین تجوز و اضمار. خب در هیچ کدام ظهور ندارد. این جا تعارض احوال موجب اجمال کلام می شود. تعارض احوال در جایی که ظهور در هیچ حالتی ندارد، موجب می شود اجمال کلام را. این هم مرحله دوم که اساس این مرحله، ظهور داشتن و نداشتن است.

س:

ج: مجمل است….همان استحسانات است که حجیتی ندارد.

و اما مرحله سوم مرحله مراد جدی بود. در مرحله مراد جدی، خب معمولا غالبا مراد جدی را می گویند ما با اصاله التطابق درست می کنیم. اصاله التطابق. مراد استعمالی را با اصاله الظهور. در چه معنایی استعمال کرده است. در چه معنایی فانی کرده است. چه معنایی را اراده کرده است. این ها را می گویند اصاله الظهور. می گویند اراده استعمالی. اکرم العلماء در مخصص منفصل می گویند که استعمال کرده است در عموم. مخصص منفصل به ظهور کار ندارد. به مراد استعمالی کار ندارد. به ما فهماند واجب است اکرام همه علماء. مراد استعمالی را می دانیم چیست. شک در مراد جدی داریم. ایا مراد جدی از این اکرم العلماء، وجوب اکرام همه علماء است یا نه. می گویند اصل تطابق است. اصل عقلائی این است که هر کسی هر چه را که فهماند، به هر مقداری که فهماند، همان هم مراد جدی هست. تطابق. اگر به من فهماند اکرم العلماء واجب است اکرام همه علماء، عند العقلاء این طور است که همه شان مراد جدی اند. اسم این را می گذارند اصاله التطابق. این اصاله التطابق برای ظهور کلام است در جایی که شک داریم که ایا از این کلام ظاهرش اراده شده است جدا یا خلاف ظاهرش اراده شده است جدا. اصاله التطابق می گوید همان ظاهرش اراده شده است جدا. اما در جایی که ما مراد جدی را می خواهیم با یک قرینه منفصله بفهمیم، ان جا اصاله التطابق نیست. گفته است اکرم العلماء. به نحو منفصل هم گفته است لاتکرم فساق العلماء. این لاتکرم فساق العلماء این جا کاشف از مراد جدی هست. مخصص منفصل می گویند مضر به حجیت است. می گویند کاشف از مراد جدی هست.

ان وقت اگر یک جایی دوران امر شد، این مثال را نوشته بودیم، مثال محل ابتلاء است. در یک جایی اگر مراد جدی مردد شد بین احد الامرین، چه باید کرد. نه در ان ظهور اولیه که اصاله التطابق دارد. نه. دو تا خطاب است. این دو تا خطاب با هم در مراد جدی درگیری دارند که مراد جدی چیست. این را در تعادل و تراجیح، شیخ انصاری دارد، مرحوم اخوند دارد. در تعارض اطلاق و عموم. عموم و اطلاق با هم تعارض کردند. یک دلیل مطلق داریم. یک دلیل عام داریم. مثلا او گفته است اکرم العالم، او گفته است لاتکرم الفساق. در عالم فاسق با هم تعارض می کنند. اکرم العالم می گوید اکرام کن، لاتکرم الفساق می گود که اکرامش نکن. او بالعموم است. این بالاطلاق است. اسمش را می گذارند دوران امر بین این که اکرم العالم تقیید خورده باشد، اکرم العالم الا الفاسق یا نه. لاتکرم الفساق تخصیص خورده باشد. لاتکرم الفساق الا العالم. این را می گویند دوران امر است بین تقیید و تخصیص. ایا اطلاق این کاشف از مراد جدی او هست، یا عموم او کاشف از مراد جدی این هست. کدام یک از این ها، مراد جدی را در دیگری معین می کند. این جا محل بحث است. خیلی ها امدند گفتند که عموم اظهر است. او مراد جدی از اکرم العالم را معین می کند. محل بحث است. ضابطه اش این می شود. در متصل نه. در منفصل داریم صحبت می کنیم. اذا دار الامر در مراد جدی در دو خطاب که ایا مراد جدی این خطاب است یا ان خطاب است، هر کدام اظهر است اگر اظهری بود، او مقدم بر دیگری هست. او کشفش از مراد جدی اقوی هست. عند العقلاء اقوی مقدم است. و اگر در این دوران در مراد جدی اقوی در بین نداشتیم، می گویند اجمال حکمی. این ها با هم تعارض می کنند. مراد جدی منکشف نمی شود.

و البته این ها موارد دیگری هم دارد. از باب مثال این ها را عرض کردیم که دوران حکمش چیست. دوران در مقام وضع. دوران در مقام استعمال. دوران در مقام مراد جدی. این مطالبی ست که یک موارد دیگری این ها مفید است که مراد جدی می گویند، مراد استعمالی می گویند، ابزار چی هست. این ها باید در ذهنتان باشد.

و اما امر نهم در حقیقت شرعیه است.

موضوع بحث در حقیقت شرعیه الفاظی ست که شارع مقدس در ان الفاظ نوعی تدخل کرده است. تصرف کرده است. از ان الفاظ، معنای عرفی اش مراد نیست. مثل صلاه. از صلاه معنای عرفی اش مراد نیست. صوم. حج. این ها معانی عرفی اش مراد نیستند. تیمم. وضوء. غسل. این ها ادعاء شارع اند. مخترعات شرعیه اند. می گویند معانی مخترعه. این ها محل بحث است که ایا شارع در این موارد وضعی دارد یا نه. و اما الفاظی که شارع اختراعی در ان ها ندارد. ممکن است که یک قیدی در بعضی از احکامش کم کرده است، زیاد کرده است، ولی دخل و تصرفی ندارد. گفته است احل الله البیع. همان بیع عرفی. گفته بشور. اغسل. همان غسل عرفی. موضوع بحث در حقیقت شرعیه، معانی هست، موضوعاتی هست، افعالی هست که در ان ها شارع مقدس، دخل و تصرف کرده است. ان وقت بحث واقع شده است ایا این که دخل و تصرف کرده است، ایا به این کیفیت بوده است که ان زیادی ها را ضمیمه کرده است، این لفظ ها را برای مجموعه وضع کرده است، این را می گویند حقیقت شرعیه. حقیقت شرعیه یعنی برای ان ماهیت مخترعه، لفظ را شارع مقدس وضع کرده است. ایا این است که می شود حقیقت شرعیه. یا نه. شارع مقدس لفظ در این معنای مخترعه استعمال کرد. وضعی از او صادر نشد. جعلی از او صادر نشد. قراردادی شارع نداشت. استعمال کرد خودش، تابعینش. ارام ارام دیگر این ها شدند حقیقت در معنای جدید که اسمش را می گذارند حقیقت متشرعیه. وضع تعینی پیدا کرد به استعمال خودش و تابعینش. می شود حقیقت متشرعیه. یا نه ان است، نه این است، یک امر ثالثی ست. اصلا شارع مقدس، لفظ را در معنای جدید به کار نبرده است تا وضع باشد. لفظ را در همان معنای قدیم به کار برده است. صلاه معنای قدیمش دعا، الان هم گفتند دعا بخوانید. ولی همراه کنید با دعایتان، رکوع، سجود، این ها را هم اضافه کنید. با تعدد دال، ضمائم را فرموده است. باب باب استعمال لفظ در معنای جدید نیست. لفظ را در همان معنای قدیم استعمال کرده است. زیادی ها را با الفاظ اخری استعمال کرده است و ضمیمه کرده است. وقتی گفته است نماز بخوانید، مراد نماز یعنی دعا. دعا کنید. بعد فرموده البته این دعای من یک اضافی هم دارد. رکوع هم دارد. سجود هم دارد. با دوال اخر. می گویند مسلک باقلانی. او می گوید که ما نه حقیقت شرعیه داریم، نه حقیقت متشرعیه داریم. همان حقیقت لغویه ای که بوده است، همچنان برقرار است. حقیقت لغویه، استمرار دارد.

س:

ج: این ها منبه همین است که این حرف درست نمی شود. باید بالاخره یک حقیقتی را ما قبول کنیم و لو متشرعیه. حقیقت لغویه بعید است.

س: منظور از حقیقت لغویه همان عرفیه است.

ج: بله. اخوند کلمه لغویه می گوید، نائینی عرفیه می اورد. گفته است لغت چی هست. راست می گوید. خوب گفته است.

مرحوم اخوند قبل از ورود در بحث، کدام یک از این سه نظر صحیح است، یک مقدمه ای را ذکر کرده است. هدف از ان مقدمه این است که یک شبهه ای را می خواهد حلش بکند، یک معضله ای را می خواهد حلش بکند در حقیقت شرعیه. کسی ممکن است بگوید حقیقت شرعیه اصلا امر موهومی ست. شارع چه کار دارد که بیاید الفاظ را … شأن شارع نیست که بگوید اسم این ها را نماز گذاشتم. اسم این ها را صوم گذاشتم. شأن شارع نیست. حقیقت شرعیه امر موهومی ست اصلا. جای بحث ندارد. ان که از شارع مقدس صادر می شود، امر است و وحی و الهام و تشریع و این طور چیزها هست. اسم گذاری کار پیامبر نیست. کار خدا نیست. می خواهد این شبهه را دفع بکند. یک مقدمه ای ذکر کرده است.

و ان مقدمه این است که فرموده است وضع به دو چیز حاصل می شود. تاره و هو الغالب وضع حاصل می شود، همان نحو اختصاص، وضع حاصل می شود به جعل واضع. به اعتبار واضع. می گوید اسم این بچه را حسن گذاشتم که مثلا حسن بشود. اسم را روی ان می گذارد. در اعلام غیر اعلام. همین که متعارف است غالبا. وضع بالجعل است. قسم دوم وضع این است که وضع می کند بالاستعمال. لفظ را استعمال می کند در یک معنایی، به داعی این که همین که من گفتم، بشود. اسمش بشود. همین طور هم هست. ما هم شنیدیم. گفت من گفتم این خیابان مثلا خیابان عزیزان. من گفتم این خیابان خیابان عزیزان، عزیزان را من به این خیابان اطلاق کردم خیابان عزیزان یعنی اسمش شد عزیزان. اطلاق. نمی گوید اسم این را گذاشتم. من همین که گفتم خیابان عزیزان، عزیزان را استعمال کردم در این خیابان، شد اسمش. وضع بالاستعمال. پدری هست، قبلا فکر هایش را کرده است، صحبت هایش را کرده است، بالاخره به این تصمیم رسیده است که اسم بچه اش را بگذارد محمد. از بیرون که می اید، قابله خبر می دهد که خبر نورسیده. او هم تبریک می گوید. می گوید بیار محمد را. بیار محمد را، قصدش این است که اسمش را محمد بگذارد. بیار محمد را، می خواهد با این اعلام بکند که اسم این را محمد گذاشتم. نمی خواهد بگوید اسمش را گذاشتم محمد. محمد را استعمال کرد. مثل این که گفت بروید در خیابان عزیزان. در خیابان عزیزان قدم بگذاریم. همین شد اسمش عزیزان. این هم همین طوری هست. بیار محمد را، این استعمال به داعی این است که اسمش محمد باشد.

مرحوم اخوند می خواهد بگوید اگر ما یا یک کسی ادعاء می کند حقیقت شرعیه را در ماهیات مخترعه، از این قسم دوم است. قطعا شارع مقدس اسم گذاری نکرده بود. اگر اسم گذاری کرده بود که واقعا در تاریخ می ماند. نقل می کردند. مردم می گفتند یک روز پیامبر اکرم امد گفت اسم این ها نماز. اسم این ها روزه. در تاریخ خبری از این حرف ها نیست. نه شأن پیامبر این کار ها هست، و اگر این کار ها صادر می شد، قطعا نقل می شد، در تاریخ ثبت می شد. این است که وضع شرعی به نحو اول، ان قطعی الانتفاء است. انما الکلام در حقیقت شرعیه وضع شارع به نحو دوم. به نحو دوم فرمود که بیایید نماز بخوانید. همین را، نماز را، به همین ها استعمال کرد. در همین معنایی که انجام داد. که از این به بعد همین اسمش نماز باشد. وضع تعیینی بالاستعمال لا بالجعل. این است که ما اگر حقیقت شرعیه را ادعاء می کنیم، حقیقت شرعیه بالاستعمال. با استعمال به داعی اختصاص. داعی این استعمال فرق می کند. استعمال های دیگری که شما می کنید، به داعی حکایت است. این جا علاوه از ان داعی، یا اصلا شاید بعضی اوقات هم داعی حکایت را هم ندارد. می گوید بیار محمد را ببینم، واقعا نمی خواهد بیاردش، همین طور دارد می گوید. فقط می خواهد بگوید اسمش محمد است. محمد بزرگ شده است یا نه. چرا این طور صحبت کردی. خب می دانی بزرگ نشده است. می گوید خواستم بفهمانم که اسمش محمد است.

س: داعی اش را از کجا فهمیدیم.

ج: ان دیگر حالا داعی اش چی هست، این ها مقام اثبات است.

س: فرقش با حقیقت متشرعه چیست.

ج: او به استعمال است. کثره استعمال است. این به نفس استعمال می خواهد…می گوییم اگر. اگر کسی لفظی را استعمال کرد به داعی اختصاص، با ان استعمال، وضع محقق می شود. نحو اختصاص با ان استعمال محقق می شود.

این حرف متینی ست.

در ادامه مرحوم اخوند یک اشکالی را مطرح کرده است. این ها برای کفایه نیست. دیگر همین طور بیان کرده است خدا رحمتش کند. این ها در سطح کفایه نیست. خب اگر می خواهد وضع بکند به استعمال، استعمال یا باید حقیقت باشد یا مجاز. سومش می شود غلط. خب این استعمال حقیقت که نیست. چون هنوز موضوع له نشده است. مجاز هم نیست چون که موضوع له ندارد. مجاز استعمال در غیر موضوع له است. این موضوع له اصلا ندارد. علاقه ای را مراعاه نمی کند مستعمل. پس باید بگوییم که این استعمال اصلا غلط است. استعمال به داعی الوضع، غلط است چون نه حقیقت است و نه مجاز. ان قلت. جواب داده است که گفته باشد. نه حقیقت است و نه مجاز. ما ایه و روایت نداریم که استعمال یا باید حقیقت باشد و یا مجاز. نه. استعمال صحیح ممکن است حقیقت باشد، ممکن است مجاز باشد، ممکن است هیچ کدام نباشد. مهم این است که صحیح باشد. صحیح هم معنایش این است که طبع بپسندد. ذوق بپذیرد. اباء نداشته باشند. نگویند که این از کجا امده است. این از پشت کوه امده است که این طور دارد صحبت می کند. این طور نگویند. عرفی صحبت کند. مثل ادم صحبت کند. این را می گویند استعمال صحیح. مرحوم اخوند می گوید این استعمال به داعی الوضع، لاحقیقه لامجاز، ولی صحیح. طبع می پسندد. همین این طور اگر بگوید، لفظ را بگوید، در معنی استعمال کند به غرض این که وضعت، عرف می پسندد. همین که عرف بپسندد، کفایت می کند. لازم نیست استعمال یا حقیقی باشد یا مجازی و گرنه غلط. ممکن است که نه حقیقی باشد نه مجازی. صحیح هم باشد. ان وقت مثل استعمال لفظ در لفظ. استعمال لفظ در لفظ گذشت که نه حقیقی ست و نه مجازی. چون در لفظ که استعمال می کنیم لفظ را، لفظ که برای لفظ وضع نشده است. مجاز هم نیست چون بین لفظ و معنی، علاقه ای نیست. ربطی به هم ندارد. استعمال اللفظ فی اللفظ، لاحقیقه و لامجاز. و مع ذلک صحیح.

س:

ج: کافی ست برای این که قانون را بشکنیم، یک مورد نقض پیدا کنیم. این غلط است که کسی بگوید استعمال یا باید حقیقی باشد یا مجازی و گر نه غلط. نه. این حرف غلط است.

س: استعمال مجازی در غیر ما وضع له است و لذا می شود استعمال مجازی.

ج: غیر موضوع له باشد، ولی مجاز نیست. استعمال مجازی استعمال در غیر موضوع له المناسب للموضوع له. مجاز نیست. لفظ با معنی که مناسبت ندارد…. می گوید چون علائق را گذاشتیم کنار، ما دائر مدار حقیقت و مجاز نیستیم.

س: کی گفته است که مجاز به علائق است.

ج: چرا دیگر. مجاز اصلا معنایش این است. در غیر موضوع له مجاز نیست.

فرمایش مرحوم اخوند که می گوید این گونه استعمال به داعی الوضع صحیح است یقبله الطبع و ول این که لاحقیقه و لامجاز. این هم فرمایش مرحوم اخوند در این مقدمه.

بعد از این مقدمه فرموده است، ابتداء فرموده است که حق این است که ما حقیقت شرعیه داریم. للتبادر. چون که ما از این الفاظ، این معنی به ذهنمان تبادر می کند. از صلاه، الان دیگر این معنی تبادر می کند. از صوم، این معنی تبادر می کند. معنای لغوی تبادر نمی کند. حرف باقلانی غلط است. تبادر نمی کند. و بحث کردیم که تبادر، علامه حقیقت است. حتی این جا می شود ادعاء بکنیم که همان ادم هایی که در زمان پیامبر اکرم هم بودند، این الفاظ را می شنیدند، در ذهن ان ها هم همین ها تبادر می کرده است. وقتی می گفتند اقیموا الصلاه، ایه قران امد اقیموا الصلاه، کسی به ذهنش نمی امده است که نماز…این یقینی ست. این از ان مواردی ست که یقین داریم که برای ان ها هم همین معانی، تبادر می کرده است.

س:

ج: در لسان پیامبر، این ها به ذهن می امده است.

اولا تبادر. ثانیا، سابق می گفتیم مرحوم اخوند بر مسلک قوم، گاه گاهی مجاز را، همین که بحث کردیم، یکی ش این جا هست. ثانیا گفته است که نمی توانیم بگوییم که شارع مقدس، این الفاظ را، نمی توانیم بگوییم در ان معانی، مجازا استعمال کرده است. این را نمی توانیم بگوییم. چون بین این معانی جدید و معانی قدیم، علاقه ای نیست. صلاه در لغت به معنای دعا هست. یک جزء کمی از ان دعا هست. قرائت قران است. رکوع است. اصلا ارکان نماز، دعا نیست. الصلاه ثلاثه اثلاث ثلث رکوع ثلث سجود ثلث طهور. از ان ارکان دعا نیست. رکوع خم شدن است. سجود به زمین افتادن است. ان ها ذکرش هست. اصلش نماز اصلش این ها هست. این که کسی توهم بکند که نماز وضع شده است برای دعا، این جا استعمال شده است لفظ موضوع للجزء، استعمال شده است در کل، این ها از خرافات است که برای جزء جزئی، صلاه وضع شده است. بعد به ان مناسبت ما بیاییم اطلاقش بکنیم بر این مجموعه.

س: حالا عرف بپذیرد، اشکال دارد.

ج: گفتم که مرحوم اخوند در کفایه معمولا تا گیر نکند، بر طبق همان حرف می زند. گیر هم بکند، انکار می کند.

حالا مرحوم اخوند فرموده است که صلاه، مجازی معنی ندارد چون علاقه نیست. صوم. صوم به معنای امساک است. روزه مجرد امساک نیست. حقیقت…روایت هم هست که روزه این نیست که فقط نخوری و نیاشامی. نه. ان جهت قربی. این که صوم از ارکان است، بنی الاسلام علی خمس، می گوید این صوم است، مجرد امساک نیست. ان امساک قربی مهم است. ان امساک للهی ان مهم است. مهمش ان للهی هست که این را از عبادات کرده است. روحش…لذا ممکن است که شما غافل بشی و بخوری. می گوید عیب ندارد غافل بشی بخوری. چون با قصد قربت، مضر نیست. روح صوم ان قربتی ست که ان را از ارکان…این را مرحوم اقای خوئی گفته است در باب صوم از عبادیات است، همین طور دلیل اورده است. گفته است بنی الاسلام علی خمس. صوم. صوم مجرد امساک که نمی شود رکن دین باشد. جهت بندگی. لب فرو ببندی به خاطر این که او می گوید، این مهم است. حج به معنای مثلا قصد. حج را الان ما می گوییم عبارت است از حج تمتعی. حج قران. درست است که اعمال حج باید قصدی باشد. ولی الان که ما می گوییم حج بر این مجموعه، ان جهت قصدی بودن، ملحوظ نیست. وقتی می گوییم حج، از حج نمی فهمیم قصد طواف را. خود طواف را می فهمیم. ان هم طواف قربی. سعی قربی و هکذا و هکذا. دیگر بین معانی جدید و معنای قدیم، این به اصطلاح مناسبتی نیست. لذا نمی توانیم بگوییم که این استعمالات، مجازی هست.

البته یک گیری مرحوم اخوند دارد. یک مشکلی دارد که ان هم شاید در ذهن شما هم این مشکل باشد و ان مشکل این است که ان که الان تبادر می کند، این غایتش حقیقت متشرعیه است. اما این که در زمان شارع، در ابتداء لسان شارع، ابتداء شریعت، در لسان خصوص پیامبر اکرم، این ها وضع شده باشد برای معنای جدید، این را نمی تواند اعتراف بکند. شاید در ابتداء مطلب، شارع مقدس، این صلاه را که می گفت، با دوال اخر بقیه را می فهماند. نمی توانیم بگوییم که…الان، در زمان صادقین، عیب ندارد. ان جا بگوییم همین ها تبادر می کند. پس دلیل وضع است. اما وضع در لسان متشرعه، این قدر متیقن است. وضع در زمان شارع، می گوید نه. ما نمی توانیم این را…اصل وضع را می دانیم. اصل نقل از معنای حقیقی را می دانیم. اما ایا این نقل و وضع، توسط پیامبر اکرم انجام شده است به همان بیانی که گفتیم در مقدمه، یحتمل. یا بر اثر کثره استعمال در لسان متشرعه. دوران امر است بین حقیقت شرعیه و حقیقت متشرعه. دیگر نمی توانیم ما کشف بکنیم که این استعمالات…

ان وقت نتیجه این می شود که استعمالاتی که در زمان صادقین است، در روایات است، این ها را حمل می کنیم بر معنای جدیدی. این بحث ندارد. حقیقت متشرعه است. اما استعمالاتی که در زمان پیامبر است، در لسان پیامبر است، یا نه. همان در زمان تابعین، ان اوائل، استعمالات بدون قرینه، ایا مراد، معنای لغوی ست. صل علیهم فان صلاتک سکن. شاید ان صلاه در بعضی از جاها به معنای دعا استعمال شده ست. وضع متاخر از ان استعمال است. می گوید ما این جا شک داریم الان. یک وضعی رخ داده است. یک استعمالی هم رخ داده است. نمی دانیم اول استعمال بوده است، بعد وضع بوده است، یا اول وضع بوده است، بعد استعمال. الان این جا مصداق ان بحثی ست که در استصحاب است. حادثینی که شک داریم در تقدم و تأخرشان. ملاحظه بفرمایید.