اصول ـ جلسه ۱۲۷ ـ ۱۳۹۶/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در امر ثانی بود. مراد از صحیح و اعم.

یک کلمه ای در امر اول نسبت دادیم به اقای خوئی، که ایشان از طریق اطراد، تصویر می کند نزاع را و می گوید قابل اثبات است، این، لعل بود. یادم نیست که قطعی نسبت دادیم یا شاید. ایشان در محاضرات بیانی نیاورده است. مفروغ عنه گرفته است که نزاع بنابر انکار حقیقت شرعیه هم، مجال دارد. در بعضی از تقریراتش مراجعه کردیم، دیدیم احتمالاتی را ذکر کرده است. یکی همان فرمایش نائینی که الان ظهور دارد در معنای جدید، و می گوییم پس ان معنای مجازی سابق هم همین معنای جدید بوده است. ان فرمایش مرحوم نائینی را، ایشان هم در بعضی از تقریراتش اورده است.

لیس الامر بمهم. تصویر نزاع، بنابر انکار حقیقت شرعیه، به دو نحو ممکن است و هر دو نحو هم قابل اثبات است خلافا لصاحب الکفایه.

اما امر ثانی. امر ثانی در توضیح صحه و فساد است.

این که قائلین به وضع برای صحیح، صحیحی ها، می گویند الفاظ وضع شده است برای صحیح یا ظاهر در صحیح است، دیگر از این به بعد، این طور می شود. مراد از این صحیح چیست؟

مرحوم اخوند فرمود مراد از صحه و فساد، همان معنای لغوی هست. تمامیه و عدم تمامیه. صحیح هست یعنی تام است. کمبودی ندارد. در مقابل ناقص، معیب، فاسد که کمبود دارد.

مرحوم شیخ انصاری گفته است صحیح در فارسی یعنی درست است. این نقص ندارد. کاملا است مثلا. حالا کامل… نقص ندارد. همه اجزاء و شرائط را دارد.

در این جهت بحثی نیست که صحه و فساد به معنای تمامیه و عدم تمامیه است. اصولیین هم که این دو تا لفظ را استخدام کردند، به همان معنای عرفی ست. به معنای لغوی ست. بعید است که یک معنای جدیدی درست کرده باشند. این ها درست.

یک بحثی که این جا هست، مرحوم حاج شیخ اصفهانی مطرح کرده است، این است که این صحه و فساد، که تمامیه و عدم تمامیه است، ایا تمامیه و عدم تمامیه نفس اجزاء با قطع نظر از شیء اخر، یا نه، صحه و فساد، تمامیه اجزاء یا شرائط است به ملاحظه شیء اخر. نفس اجزاء تام و فاسد ندارد.

یک اختلافی هست بین مرحوم حاج شیخ اصفهانی و محاضرات.

محاضرات ادعاء کرده است که صحه و فساد برای ذات اجزاء است. ذات اجزاء اگر همه شان بودند، ان می شود صحیح. حالا اجزاء و شرائط بحث است. حالا اجزاء را می گوییم. و اگر بعض اجزاء را نداشتند، می شود فاسد. می شود ناقص. گفته است که صحیح و فاسد، یک واقعیتی هست. خودشان یک واقعیتی اند. ملاحظه شیء اخر، نیاز نیست. خودشان یک واقعیتی اند. اجزاء فی حد انفسها، تاره کامل اند و اخری کامل نیستند. فرموده است که روی این حساب است که در بسائط، بسیط چون که جزء و شرط ندارد، صحه و فساد هم معنی ندارد. در بسائط یا هست یا نیست. اما شیء بسیط، وجود امر بسیطی هست. صحیح و فاسد ندارد. یا هست یا نیست.

در مقابل، قبل از ایشان، مرحوم حاج شیخ اصفهانی فرموده است که نه. قوام تمامیه و عدم تمامیه، به لحاظ شیء اخر است. خود اجزاء تام اند، ناقص اند، گفته است معنی ندارد. اجزاء تام باشد ناقص، معنی ندارد. گفته است شیء اخری را ملاحظه کنیم، به ملاحظه او، بگوییم تام اند یا ناقص اند. حالا شیء اخر اثر باشد. یک چیزی باید باشد. اثر باشد. یک مرکب اخری باشد.

در باب خیار عیب می گویند این شیء صحیح است. صحیح را به چه لحاظ می گویند؟ به لحاظ خلقت اصلیه. تام الاجزاء است به لحاظ خلقت اصلیه. این به لحاظ، مقوم عنوان صحیح است. اگر این را لحاظ نکنی، تام معنی ندارد.

نماز تام است، این نماز تو تام الاجزاء و الشرائط است، این باید به لحاظ اثرش نگاه بکنیم. اگر مثلا اثر نماز، سقوط الاعاده و القضاء هست، به لحاظ این اثر می گوید این نماز تام است. اثر را نگاه می کنند، می گویند تام است یا ناقص است.

اطلاق تام و ناقص، به لحاظ شیء اخر است. ان لحاظ ان شیء اخر، متمم این عنوان است. مقوم این عنوان است. لولا ان، تام معنی ندارد.

روی این حساب است که درست هم فرموده است مرحوم اسد محمد باقر صدر، که صحه و فساد در بسائط هم هست. این که مرحوم اقای خوئی فرموده است در بسائط چون اجزاء و شرائط نیست، صحه و فساد معنی ندارد، این خلاف وجدان است. می گویند عقیده فلانی عقیده صحیحی هست. عقیده از بسائط است. می گویند مضمون کلام این اقا مضمون صحیحی هست. مطلبش مطلب صحیحی هست. یک مطلب گفته است. یک حکم بیشتر نکرده است. زید قائم. یک نسبه بیشتر نداده است. امر بسیطی هست. می گوییم این نسبتی که داد، این نسبت صحیح است یا غلط است. یعنی صحیح است به لحاظ. به لحاظ این که مطابق با واقع است.

صحه و فساد، تمامیه اجزاء و شرائط فی نفسها نیست که در محاضرات فرموده است. صحه و فساد یک شیء، به لحاظ شیء اخر است. ان لحاظ شیء اخر، مقوم است. ان را لحاظ نکنی، معنی ندارد تام و ناقص. روی این حساب است که در بسائط هم که اجزاء و شرائط نیست، شاهد است، صحه و فاسد هست.

حرف متینی هست فرمایش مرحوم حاج شیخ اصفهانی.

این که در محاضرات فرموده است ایشان خلط کرده است بین عنوان صحیح و واقع الصحیح. واقع صحیح، خود اجزاء است. می گوید ایشان خلط کرده است بین واقع، ان تام الاجزاء است، و بین عنوان صحیح، ان بله. عنوان صحیح بایستی به لحاظ شیء اخر باشد. ایشان می گوید مرحوم حاج شیخ اصفهانی خلط کرده است بین عنوان و واقع.

این هم باز خیلی عجیب است. نفهمیدیم. اگر عنوان صحیح نمی شود، اگر عنوان صحیح اطلاق نمی شود الا بلحاظ، پس واقع صحیح هم همین است. والا عنوان… معقول نیست تخلط عنوان از معنون. اگر بناء باشد صحیح همان واقع اجزاء و شرائط باشد، عنوان هم می شود همان واقع اجزاء و شرائط. این که ایشان می گوید عنوان به لحاظ است، واقع بلا لحاظ است، این هم حرف نامفهومی هست.

و حاصل الکلام:

الصحه و الفساد، عنوانان. این عنوانان انتزاعیان. دو عنوان انتزاعی هستند. انتزاع می شوند این دو عنوان از معنون به لحاظ شیء اخری. حالا ان شیء اخر، در بحث عیب و معیب، خلقت اصلیه است. در یک جایی اثر است. در یک جایی مطابقت واقع است. بالاخره صحیح و فاسد، مقومش حقیقتش، تمامیه و عدم تمامیه است من حیث جهه. که یختلف ان جهه به اختلاف موارد.

مرحوم اخوند هم در بحث النهی یقتضی الفساد، مفصل تر بحث کرده است. ان جا هم اشاره کرده، اگر نگوییم تصریح، اشاره کرده. گفته است صحه، معنایش، تمامیه است به لحاظ الاثر المرغوبه عنه. همین معنی را ان جا تصریح کرده است یا اشاره کرده است.

امر واضح است. مهم نیست.

س: این تمامیه را ایشان از کجا استفاده کرد. نه در لغت است. نه در عرف هست. کاش مصدرش را می فرمود.

ج: مصدرش منبعش ارتکاز سیره ما هست. که وقتی می گویند صحیح، یعنی تام است. کامل است. در لغت هم هست. اصلا جای بحث ندارد. این که صحیح، صحیح و سالم است، صحیح یعنی چی، یعنی نقص ندارد. نقص ندارد یعنی کامل است. اصلا غیر از این، معنایش چیست؟ ما امارات تبادر را خواندیم. لغت را ما چه کار داریم. ما خودمان حساب می کنیم می گویند فلان چیز صحیح، یعنی چی صحیح است. یعنی نقصی ندارد. یعنی تام الاجزاء و الشرائط است. حالا این ها مهم نیست. فقط دیدم در محاضرات این را کشش داده است. می خواستیم اصلا مطرحش نکنیم.

س: اقای خوئی نظرش به معنی کردن تام بوده است، اصفهانی به معنای کردن صحیح بوده است.

ج: خب صحیح یعنی تام. این که می گویند تام الاجزاء و الشرائط، یعنی فی حد انفسها یا به لحاظ یک جهتی بهش می گویند تام. بلااشکال صحیح یعنی تام. صحه دارد یعنی تام است. یعنی لیس فیه نقص. در لغت نگاه بکنید، همین طور معنی می کند. صحیح است، یعنی نقص ندارد. کامل است. کلمه کامل با تام، مرادف هم هستند. لازم نیست بگوید الصحه هی التمامیه که ملالغتی همین است. صحیح هم بگویند تام، بگویند کامل، کامل یعنی تام.

س: در تهذیب الاصول هم همین را دارد. هذا و قد ذکر بعضهم للصحیح معنی اخر و هو کونه بمعنی التمامیه عرفا و لغه و استراح به عن بعض الاشکالات و هو لم یذکر له مصدرا و مرجعا مع ان العرف و اللغه ینادیان بخلاف ما ادعاه.[1]

ج: خب چی حالا. می گویید چی هست حالا. این یک ادعاء است.

س: کأنه اخوند می خواهد این را عرفی و لغوی بکند…

ج: حتما. تصریح می کند.

س: تا از اشکالات فرار کند اما در حالی که می گوید نه لغت نه عرف …

ج: شما لغت را بیاورید که چیست. این را فکر می کردم از واضحات است. می گفتم تضییع عمر است برویم سراغ لغت. الصحیح هو الکامل هو التام، جای بحث ندارد.

خب این یک جهتی که در این امر، اشاره اش کافی بود.

جهت دیگری که در این امر ثانی هست که بعض دیگر هم متعرض شدند، این است که ما که بحث می کنیم موضوع له یا ظاهر الفاظ هو الصحیح، صحیح یک مفهوم دارد، همین که گفتیم. یک واقع دارد. صحیح به حمل اولی. صحیح به حمل شائع.

این که بحث می کنند الفاظ وضع شده است یا ظاهر است برای صحیح، مرادشان مفهوم صحیح نیست. معلوم است که مفهوم صحیح، در کلمه الصلاه نخوابیده است که معنای الصلاه مرکب باشد از دو تا مفهومی که الصحیح…مفهوم صحیح. نه. این الفاظ مثل سائر الفاظ، مفهوم صحیح در این معانی، نخوابیده است. جای توهم ندارد که بگوییم الفاظ در ان ها مفهوم صحیح هم اخذ شده است. معانی شان مرکب از دو معنی هست. انسان معنایش معنای صحیح، التام. صحیح و اجزاء و شرائط. نه. این گفتنی نیست.

ان که محل بحث است، واقع الصحه است. صحیح به حمل شائع. یعنی واقع اجزاء و شرائط. ایا صلاه وضع شده است برای اجزاء و شرائط فی الجمله یا اجزاء و شرائط بالجمله. مفهوم صحیح را کسی توهم نکرده است که جزء موضوع له است یا جزء مستعمل فیه است. مراد از صحیح، واقع الصحیح است. واقع الصحیح یعنی ان که مصداق است. که می شود نفس الاجزاء و الشرائط. ایا اجزاء و شرائط بتمامها موضوع له است یا فی الجمله. اعمی ها می گویند فی الجمله، صحیحی ها می گویند همه اش. جای توهم نیست. این هم اشاره اش کافی هست.

و جهه ثالثه ای که در این جا هست، این است که صحیح را که شما معنی می کنید، می گوید تمامیه. تمامیه، قدر متیقنش تمامیه اجزاء است. صحیحی ها می گویند تمام اجزاء، جزء مسمی هست. جزء مستعمل فیه هست. این را بحث نداریم. ایا شرائط هم جزء هست یا نه. این که می گویید التام، تام من حیث الاجزاء فقط، یا تام من حیث الاجزاء و الشرائط

بعضی ها توهم کردند که شرائط معلوم است که از موضوع له خارج است. از مستعمل فیه خارج است. اصلا فرق شرط و جزء همین است. شرط خارج است. جزء است که داخل است. بعضی توهم کردند که این توهم را مرحوم شیخ انصاری در مطارح اورده است. توهم کردند که تام، فقط من حیث الاجزاء است. شرائط جزء این تام نیست. چون شرائط خارج اند. از مسمی خارج اند.

جواب داده است. درست هم هست که جواب داده است. فرموده است که صحیح است که شرائط خارج اند. همیشه قید خارج است ولی تقیدشان که داخل اند. می گویند فرق بین قید و شرط این است. جزء خودش داخل است. قرائت جزء نماز است. رکوع جزء نماز است. خودش داخل در حقیقت نماز است. اما شرط، تقیدش، تقید نماز به طهارت، تقیدش جزء نماز است. تقید جزء و قید خارجی، معروف است. این توهم مجال ندارد. به این بیان نمی شود ما شرائط را از گردونه تام، خارجش بکنیم. بگوییم خصوص تام الاجزاء. نه. شرائط هم به نحو تقیدشان. خصوصا، خوب گفته است شیخ انصاری، خصوصا که در روایات ما داریم الصلاه ثلاثه اثلاث ثلث رکوع ثلث سجود ثلث طهور. خود صاحب مساله، طهور را جزء نماز اورده است. شما ان وقت می خواهید بگویید خارج است؟ گفتنی نیست.

خب این بیان بیان غلطی ست که ما شرائط را به این بیان بگوییم خارج اند از مسمی.

نسبت دادند به شیخ انصاری….این حرف هایی که گفتیم، شیخ انصاری در یک هدایه ای، اخر این بحث اورده است.

نسبت دادند به شیخ، یک مطلب دیگری که ما پیدایش نکردیم. نسبت دادند به شیخ انصاری که شیخ انصاری فرموده است شرائط خارج اند از مسمی، از موضوع له، از مستعمل فیه. چرا؟ عمده اش ان مسمی هست چون ان قدیمی ها روی مسمی بحث می کردند. گفتند از مسمی خارج اند. چرا؟ گفتند چون شرائط، فرع بر اجزاء است. اجزاء مقتضی اند. منه الاثر است. شرائط، این ها تاثیر مقتضی را درست می کنند. موجب می شوند که مقتضی اثر بکند. آتش مقتضی حراره است. شرطش مماسه است. موجب می شود که ان مقتضی، در مقتضایش اثر بکند. حالا می گویند شرائط فاعلیت فاعل یا شرائط قابلیت قابل. یبوست محل هم شرط است برای احتراق. این شرط قابلیت قابل. مماسه شرط فاعلیت فاعل. این ها را این طور تعریف می کنند. مرحوم شیخ انصاری فرموده است که شرائط در طول مقتضی اند. اجزاء مقتضی اند، این ها در طول اند. اول باید او باشد تا نوبت به شرائط برسد. و چون شرائط در طول اند، بعد از مقتضی است، پس نمی تواند در کنار مقتضی، مسمی باشد. به برهان عقلی تمسک کرده است. شرائط فی طول المقتضی هست. اجزاء هم مقتضی اند. شیئی که در طول است، نمی تواند در عرض قرار بگیرد. صلاه بشود معنایش مقتضی و شرائطش. ما هو فی الطول لایصلح ان یقع فی العرض. این است که با این برهان عقلی، گفتند که شرائط از مسمی خارج است.

و لکن حرف باطلی ست این. همان طور که در محاضرات ابطالش کرده است، مرحوم اسد محمد باقر جواب داده است، این ها حرف های باطلی هست.

اولا شرائط در طول مقتضی نیست. ان که در طول است، معلول است. مقتضا در طول مقتضی و شرائط است. اما شرائط در طول مقتضی نیست. این ها در عرض هستند. اتش باید باشد و در عرضش، مماسه باشد، یبوست محل باشد. این سه تا که محقق شد، اثر محقق می شود. تقدم و تاخر برای عله و معلول است نه برای مقتضی و شرط. چه تقدم و تاخری؟ تقدم و تاخر ملاک می خواهد. علت و معلول تقدم و تاخر رتبی می گویند دارند. عیب ندارد. اما مقتضی و شرائط چه دلیلی…به چه موجبی مقتضی باید مقدم باشد.

یک چیز را به یک چیز خلط کردید. بله. می گویند تا مقتضی تمام نباشد، سراغ مانع نمی رویم، سراغ شرائط نمی رویم. راست است. این درست است. ولی در مقام تاثیر، مقتضی با شرائط، با موانع، این ها وجهی برای تقدم و تاخرشان نیست. اولا.

ثانیا اصلا سلمنا. مقتضی مقدم بر شرط است. تقدم بر شرط دارد. می گوییم خب. حالا تقدم دارد. این که تقدم در واقع دارند، واقعشان تقدم دارد، چه ربطی به مسمی دارد. چه عیبی دارد واضع، یک لفظی را وضع بکند برای مجموعه از مقتضی و شرائط، با این که شرائط در رتبه متاخر هست. خب باشد. باب اسم گذاری، ربطی به تکوین ندارد. تکوین اول بگو مقتضی، بعد شرائط. غلط است. ولی حالا این را بگو. و لکن در مقام اسم گذاری، واضع امده است گفته است که من نماز را برای این مجموعه، این مجموعه مقتضی و شرائط، وضع کردم. ملازمه ندارد تقدم و تاخر تکوینی، ملازمه ندارد با تقدم و تاخر جعلی و وضعی. ان وضع است. ان جعل است. جعل به ید جاعل است. ممکن است یک لفظی را، اصلا یک لفظی را وضع بکند برای هم علت و هم معلول. عیبی ندارد. با این که تقدم و تاخرشان قطعی ست. عیبی ندارد.

این فرمایشی که نسبت دادند به شیخ، حرف باطلی هست.

مرحوم نائینی یک خورده سر و صورت داده است به مساله.

مرحوم نائینی فرموده است که نه. همه شرائط، خارج نیستند از مسمی. شرائط دو قسم است.

یک شرائطی داریم فرع بر مسمی نیستند، مثل مثلا نماز نسبت به طهارت. طهارت فرع بر نماز نیست. لازم نیست اول نماز باشد تا بعد نوبت به طهارت برسد. نه.

شرائطی که توقف ندارند بر مسمی، ان ها داخل در مسمی هستند.

اما قصد الامر. باید نمازی باشد، امری هم تازه باشد، تا بعد بگوییم که شرط صحه نماز، قصد الامر است.

گفته است که این ها، این شرائطی که متفرع اند، فرع اند، متاخر اند، گفته است که این ها جزء موضوع له نیست. معنی ندارد که واضع وضع بکند نماز را برای اجزاء و شرائطی که ان شرائطش بعد از امر می اید. گفته است که معنی ندارد. فرموده است شرائط متفرع بر مسمی، این کلمه را در ذهن داشته باشید، واضح است شرائط متفرع بر مسمی، خارج است از مسمی. حرف متینی هست.

دو تا مثال دیگر زده است که ان ها گیر دارد.

یک مثالش فرموده است در بحث نهی یقتضی الفساد، نهی در عبادت، یقتضی الفساد، فرموده است که بنابر این که نهی یقتضی الفاسد، شرط صحه نماز این است که نهی نداشته باشد. خب این نهی نداشتن، جزء مسمی نیست. این فرع بر مسمی هست. باید نمازی باشد، تا نهی از نماز، معنی داشته باشد. نهی از نماز، فرع بر نماز است. پس معنی ندارد که نماز، وضع شده باشد برای اجزاء و شرائطی که منها نهی نداشتن. نهی نداشتن، جزء مسمی نیست. این یک مثال.

مثال دوم عدم المزاحم.

در کفایه مرحوم اخوند می فرمود امر بازاله، امر به اهم، مزاحم امر به صلاه است. صل. می گفت امر به ازاله ولو نهی از ضد را اقتضاء نکند، نماز را منهی نکند، ولی امر نماز را از بین می برد. اخوند ترتب را محال می داند. می گوید امر به ازل، امر به اهم، امر مهم را از بین می برد. نماز با ترک ازاله، فاسد است چون امر ندارد. به خاطر عدم امر فاسد است.

مرحوم نائینی فرموده است عدم المزاحم که مزاحم، موجب فساد است، عدم مزاحم، جزء مسمی نیست. نماز وضع نشده است برای اجزاء و شرائطی که مزاحم نداشته باشند. مزاحم، فساد اور است. عدم مزاحم، شرط صحه است.

گفته است که این عدم مزاحم، جزء مسمی نیست. عدم نهی جزء مسمی نیست. قصد الامر جزء مسمی نیست.

ملاک داده است. فرموده است شرائطی داخل در مسمی هستند و در عرض اجزاء هستند و صحیحی ادعاء می کند الفاظ وضع شده است برای اجزاء و شرائط، که ان شرائط، فرع بر مسمی نباشند. شرط اگر فرع بر مسمی شد، خارج از مسمی هست. این ها مثال هایش هست. همین. مثلا واضح است. شرط متفرع بر مسمی، خارج از مسمی هست.

این هم بیانی که مرحوم نائینی تفصیل دارد. ایشان مفصل است. حرف ان ها را قبول ندارد که همه شرائط، خارج اند از مسمی. می گوید نه. همه شرائط داخل در مسمی. می گوید نه. فقهی دارد صحبت می کند. فقه را دیده است. می گوید نگاه کنیم شرائط چه طور اند. شرائط فرق می کند. شرائطی که فرع بر مسمی هست، ان ها خارج است. شرائطی که فرع بر مسمی نیست، آن ها داخل اند. این هم بیانی که مرحوم محقق نائینی دارد.

و لکن به ذهن می اید که فرعیت، اثری ندارد. فرعیت مسمی، اثری ندارد. مهم این است، مهم در مسمی این است که ان شرطی را که می اوری، شرطی را که جزء مسمی می کنی، او، توقف بر یک شیء اخری نداشته باشد. بتواند بدون شیء اخر، ان شرط محقق باشد. روی این حساب، میزان این است. فرعیت اثری ندارد. الان گفتیم در کلام منسوب به شیخ انصاری. صلاه را وضع می کند برای اصل و فرعش. چه عیبی دارد. نه. مهم این است که ان شرطی را که می خواهی بیاوری، در رتبه مسمی هست یا در رتبه مسمی نیست. باید لفظ در مسمی استعمال بشود تا ان شرط بعدا میسر بشود.

مثل قصد القربه. بناء بر این که اخذ قصد القربه در متعلق الامر محال است. هم به امر اولی هم به امر ثانوی. اگر گفتیم قصد امر اخذش در متعلق امر، محال است، قطعا جزء مسمی هم نیست. نماز معنی ندارد که بگویی وضع شده است برای این اجزاء و شرائط از جمله قصد الامر. قصد امری که نیاز دارد این قصد امر به وجود یک شیء اخری. باید یک امری اول باشد. اول باید امر باشد تا این مرکب محقق بشود. ان که در رتبه بعد از امر است، معنی ندارد که در رتبه متعلق امر اخذ بشود. جزء مسمی بشود. مهم این است. فرعیت اثری ندارد. در ان دو تا مثالی که مرحوم نائینی زده است، ان جا شرطی را که داریم، عدم المزاحم. عدم النهی. این ها توقف بر نهی ندارد. توقف بر چیز اخری ندارد. نماز را وضع کرده است، ببینید ارتکاز شما قبول می کند یا نه، نائینی ارتکازی صحبت می کند، عرفی صحبت می کند. می گوید من نماز را وضع کردم برای این اجزاء و شرائط از جمله باید این اجزاء مزاحم نهی نداشته باشد. مزاحم نداشته باشد. درست است که اول باید عبادتی در خارج محقق بشود تا نهی…ان خارج است. می گویم من نماز را وضع کردم برای اجزائی که نهی بهش نخورده باشد. چه عیبی دارد. نهی نخوردن، این توقف ندارد که یک نهی هم باشد. توقف ندارد که یک امری هم باشد. به خلاف قصد امر بناء بر این که قصد امر محال باشد اخذش. قصد امر را می گوید معنی ندارد که بگوید نماز را وضع کردم برای اجزاء به قصد امر. فرض این است نماز به قصد امر، نمی تواند متعلق امر باشد. اگر فرض این است که نماز به قصد امر، نمی تواند متعلق امر باشد، پس نمی تواند مسمی باشد. چرا؟ این که ما داریم بحث می کنیم معنای صحیح چیست، ایا خصوص اجزاء است یا اجزاء مع الشرائط است، شرائط مطلق است، تفصیل دارد، ما می خواهیم یک مسمی درست بکنیم که صلاحیت متعلق امر داشته باشد بعد بگوییم امر شارع به صحیح تعلق گرفته باشد. اگر بناء باشد که قصد الامر اخذش در متعلق محال است، پس اجزاء به قصد امر را بگوید نماز قرار دادم، این لغو است. این به کار نمی اید. ما می خواهیم بنابر صحیحی یک مسمی درست بکنیم، یک موضوع له درست بکنیم، یک مستعمل فیه درست بکنیم که خطابات را بر او حمل بکنیم. وقتی خطابات قابلیت ندارد که تعلق گرفته باشد به نماز به قصد امر، چه طور شما می گویید شارع مقدس یا هر واضعی، وضع کرده است نماز را برای نماز به قصد امر. وضع کرده است برای یک معنایی که قابلیت امر ندارد. این گفتنی نیست.

این است که فرعیت اثری ندارد. ان که مهم است، تفصیل، تفصیل باید داد بین شرائط. شرائطی که می توانند متعلق امر قرار بگیرند، و شرائطی که نمی توانند. شرائطی که نمی توانند، از مسمی خارج اند. شرائطی که می توانند متعلق امر قرار بگیرند، در مسمی داخل اند.

یک مقداری هنوز نکته ای دارد. نکته کوچکی دارد. ان شاء الله فردا.

[1].تهذیب الاصول.ط جدید.ج1.ص96.