بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در ادله صحیحی ها تمام شد. و خلاصه اش این شد که ادله قائلین به وضع برای صحیح، همه ادله شان ناتمام است.
کلام در ادله اعمی ها هست.
مرحوم اخوند وجوهی را برای اثبات اعمی ها ذکر کرده است و از همه ان وجوه جواب داده است. در نتیجه گفته است که قول به صحیحی ها صحیح است.
وجه اول تبادر.
تبادر می کند از اسامی عبادات، ما هو الجامع بین الصحیح و الاعم. مثل بقیه اسامی مرکبات عرفیه. چه طور ان جاها تبادر می کند جامع.
درست است که بعضی جاها انصراف به صحیح دارد. می گوید خانه را خریدم یعنی خانه صحیح. ان ها قرینه دارد.
مجرد لفظ بلاقرینه، ینسبق منه الجامع. یک معنای جامعی. حالا ان جامع چی هست، گذشت. معظم الاجزاء، معنای مبهم، گذشت.
مرحوم اخوند جواب داده است، بر طبق مبنای خودش جواب داده است.
فرموده است که وقتی جامع بین اعمی ها متصور نیست، چه طور می گویید جامع تبادر می کند. جامعی ما نداریم. جامع را انکار کرده است، می گوید وقتی جامع نداریم، چه طور جامع تبادر می کند.
س:
ج: …دلیل را منع می کند. می گوید شما می گویید جامع، جامع تبادر می کند. اصلا جامع امکان ندارد، چه طور تبادر می کند. برای رد تبادر می اورد.
خب این فرمایش مرحوم اخوند ظهر از مباحث سابق که الحق و الانصاف این است که جامع بناء بر اعمی متصور است و تبادر جامع هم بعید نیست. این وجه اول و منع مرحوم اخوند و مناقشه کلام ایشان.
وجه ثانی عدم صحه سلب.
این که ما نمی توانیم در ارتکاز، اسامی را بما له من المعنی، سلب بکنیم از حصه فاسده. نماز بدون ذکر رکوع که فاسد هست، عن عمد که فاسد هست، بگوییم لیس بصلاه. صلاه را بما له من المعنی، سلب بکنیم از فاسد، می بینیم ارتکاز نمی پسندد. در عرف هم همین طور می گوید. صلاه فاسده بهش می گوییم صلاه، بهش می خورد. ولی می گوییم لیس بصلاه، این…به مجرد یک جزء ذلیلی از بین برود، یک شرط خیلی کوچکی از بین برود و بگوییم لیس بصلاه، این خیلی تکلف دارد. عدم صحه سلب، عدم صحه سلب لفظ بما له من المعنی الارتکازی، این طور معنی شد در صحه سلب، از ان معنای مشکوک، اماره بر این است که معنای ارتکازی این لفظ، شامل ان موضوع می شود. چون اگر شامل نمی شد، صحیح بود سلبش. این که سلبش صحیح نیست، معلوم می شود معنایش جامع است.
خب مرحوم اخوند دوباره ادعاء کرده است در جواب که نه. صحه سلب قد مر که صحیح است سلب اصلا. ما می توانیم نماز فاسد را بگوییم لیس بصلاه.
خب این ادعاء است دوباره. ببینید ارتکاز شما مساعده دارد بر این صحه سلب ام لا. ان بزرگ هایش، ان هایی که مقوم هستند یا در مقام ادعاء مثلا ما سلب بکنیم، لابأس. ولی حقیقتا… بچه نماز خوانده حالا مثلا در یک رکوعش ذکر نگفت، در یک سجده اش عمدا طمانینه را مراعات نکرد، بگوییم این نماز نیست، اباء دارد ارتکاز از این که بگوییم نماز نیست، اباء دارد.
س:
ج: می گویم حالا مقوماتش را..
یک مواردی مشکوک است. ما برای این که ثابت بکنیم برای اعم است، یک جا روشن باشد، کافی ست. یک جا… ادعاء در جایی ست، گفتند در ادبیات هم، ادعاء در جایی ست که رکن رکین باشد که ادعاء بکنیم ان را. ولی یک چیزی جزئی را ندارد، ادعاء بکنیم که کلش نیست، این دیگر بله. دیگر حالا مثل این که غذایی داده است، سوری داده است، همه چیز هست، حالا یک چیز جزئی اش، پیازش یادش رفت، می گوید که این چه مهمانی بود. این را بی انصافی می گویند.
س:
ج: نه. می گوید مقوم منتفی بشود که صحیح است سلب. در جایی که مقومات هست.
همین طور است. وجه ثانی که عدم صحه سلب است، به ارتکاز نزدیک است.
وجه ثالث، این هم وجه مهمی است در ذهن ما، صحه تقسیم.
این که تقسیم می کنند مرکبات را اشیاء را به صحیح و فاسد. می گویند دو قسم داریم. هندوانه را می گوید هندوانه صحیح هندوانه فاسد. تخم مرغ صحیح تخم مرغ فاسد. همین طور. اشیاء را تقسیم می کنند به صحه و فساد. گفته است که این اماره این است که الفاظ وضع شدند برای جامع. چون اگر برای جامع وضع نشده بودند، دو قسم نداشت. یک قسم داشت. صحه تقسیم به صحیح و فاسد، خراب و تام، شاهد بر این است که الفاظ وضع شده اند برای جامع.
مرحوم اخوند جواب داده است. گفته است که این یک استعمال است. تقسیم هم یک نوع استعمال است. الاستعمال اعم من الحقیقه و المجاز. و وقتی که ما با دلیل، با ادله، ایشان می گوید، ثابت کردیم که الفاظ وضع شده اند برای صحیح، پس این تقسیمات، درش یک نوع عنایتی هست. وقتی می گویند تخم مرغ صحیح و فاسد، یعنی این مقسم ما، ان تخم مرغ نیست. ان که بهش اطلاق می کنند تخم مرغ را حقیقتا و مجازا. ان که درش استعمال می کنند این لفظ را و لو مجازا، دو قسم است. ببینید تکلف را. می گوید اگر گفتند خانه دو قسم است خانه خراب خانه صحیح خانه تام خانه ناقص. یعنی ان که بهش می گویند خانه و لو مجازا، ان دو قسم است.
س:
ج: نه. می گوید استعمال اعم از حقیقه و مجاز است. … حالا دو تا جواب یا یک جواب. جواب دومش همین است. می گوید ما که دلیل داریم برای صحیح است، پس وقتی که این ها را می گویند دو قسم، یعنی ان که این لفظ را بر او استعمال می کنند، در او استعمال می کنند، بر او اطلاق می کنند و لو مجازا، دو قسم است.
خب این فرمایش مرحوم اخوند.
ولکن به ذهن می اید که اگر حالا مثلا نادر بود این تقسیم، می توانستیم بگوییم که حالا تقسیم یک نوع استعمال است. استعمال اعم از حقیقت و مجاز است.
ولکن ما می بینیم که تقسیم خیلی شائع است. تقسیم به صحیح و فاسد، خیلی شائع است. و ما در این تقسیمات شائعه، احساس عنایتی نمی کنیم. احساس تسامحی که ایشان می گوید، نمی کنیم. وقتی می گویند خانه دو قسم است تام و ناقص، به ذهنمان نمی اید خانه، ان که اسمش خانه است و لو مجازا. این خلاف ارتکاز ما هست.
این دلیل می شود که ان ادله ای را که شما می گویید، ان ها گیر دارد. نه این که با ان ادله را فرض می کنید تمام، تبادر را فرض می کنید تمام، صحه سلب را فرض می کنید تمام، بعد این را می ایید توجیه می کنید. نه. ما عکسش را می گوییم. می گوییم این استعمالات شائعه وقتی که در ارتکاز این است که شیء را تقسیم می کنیم. حقیقتش را تقسیم می کنیم نه المستعمل فیه و لو مجازا. چون ان خلاف ارتکاز است. پس این کشف می کند که ان ادله قاصر است. نه این که ان ادله شما تام است، کشف می کند که این، به این معنی هست. عکسش را باید مرحوم اخوند بگوید. همان طور که اعمی می گوید. اعمی می گوید این تقسیمات، در ارتکاز، تقسیم ذات شیء است. مسمی به شیء است. نه مستعمل فیه و لو مجازا. این خلاف ارتکاز است. پس معلوم می شود که ان ادله ای که گفتید قاصر است. ان ادله ان قدر واضح نبود. باز هم خیلی واضح بود، یک چیزی. ان قدر واضح نبود که… همه اش ادعاء بود. دعوی تبادر. دعوی صحه سلب. استعمال در موارد خاصه. ان ها همه اش دعوی بود. صاف نبود. اولی این بود که مرحوم اخوند این صحه تقسیم را به نحو شائع، به ضم این که هیچ عنایتی را ما حس نمی کنیم، به ضم این که حملش بر مستعمل فیه دور از ذهن است، این ها اماره است که ان دعاوی نادرست است. نه این که ان دعاوی درست است، در این توجیه بارد بکنیم.
این هم وجه ثالث که تمام است.
وجه رابع استعمال اسامی عبادات…مقابله به مثل کردند. اعمی ها مثل صحیحی ها. در روایات استعمال شده است از بعضی از اسامی عبادات در اعم. در روایات استعمال شده است. مثال می اورد. دو نوع روایت را مثال ذکر می کند.
یکی ان روایاتی که بنی الاسلام علی خمس. الصلاه و الصوم و الزکاه و الحج و الولایه و لم یناد بشیء مثل الولایه. بعد دارد که و الناس اخذوا بالاربع.
خب یک مقدمه را از خارج باید ضمیمه کرد و ان مقدمه این است که عمل بلاولایه باطل است.
یک بحثی هست که اعمال اهل سنت، ان هایی که ولایت ندارند، باطل است. کرماد اشتدت به الریح است. هیچ اثری ندارد. یا این که صحیح است. مقبول نیست. ایا ولایت شرط صحه است یا شرط قبولی است. چون در روایات ما شرائط قبولی با شرائط صحه فرق می کند. یک چیزهایی شرائط صحه است. همان اجزاء و شرائط است. یک چیزهایی شرائط قبول است. مثل متقی بودن. انما یتقبل الله من المتقین. متقی بودن شرط قبول است. و الا ادم عاصی، ادم فاسق، نماز را صحیح بخواند، نماز صحیح است. ولو قبول نمی شود. بحث است که اعمال اهل سنت صحیح غیر مقبول او باطل مردود.
مرحوم اخوند و ان اعمی ها مفروغ عنه شده است پیششان که اعمال ان ها باطل است.
روی مبنایی که باطل است اعمال ان ها، استدلال کردند به این طائفه از روایات. ان الناس اخذوا بالاربع. به چهار تا. اربع یعنی اخذوا بالصوم. اخذوا بالصلاه. در حالی که این را که این ها اخذوا که صحیح نیست. الاربع به جایش بگذارید اخذوا بالصلاه و الصوم و الزکاه و الحج. این را که این ها اخذ کردند، باطل است. با این که باطل است، در این روایت فرموده است اخذوا بالاربع. اطلاق کرده است بر عمل باطل ان ها، این اسامی را. پس معلوم می شود که اسامی وضع شده است برای اعم که اطلاق بر این چهار تا کرده اند.
س:
ج: بنی الاسلام علی خمس. وقتی می شمارد و لم یناد بشیء مثل الولایه. و الناس اخذوا بالاربع و ترکوا. ان وقت متفرع کرده است فلو صام…مشکل ان ها اخذ به چهار نیست. چهارمی قرار دادنشان غلط است. اخذ به چهار که یکی اش که صحیح است.
تفریع هم دارد. لو صام نهاره و قام لیله، هیچ چی برایش…صام نهاره. بدون ولایه می گوید صام نهاره. صوم باطل را اطلاق کرده است. پس معلوم می شود صوم برای جامع است که این جا اطلاق شده است بر اسم فاسدش. خب این یک طائفه ای از روایات.
طائفه ثانیه از روایات ان که در باب حائض رسیده است.
دع الصلاه ایام اقرائک. دع الصلاه. نمازی را که حائض می خواند، نماز باطل است. با این که باطل است، گفته است که دع الصلاه. صلاه را اطلاق کرده است بر صلاه باطله. این ها پس کشف می کند که صلاه وضع شده است برای جامع.
خب این دلیل چهارمی که اعمی ها اوردند.
مرحوم اخوند جواب می دهد.
می گوید اولا این ها خب استعمال است. استعمال اعم از حقیقت و مجاز است اولا.
ثانیا. مهمش این ثانیا است. ثانیا گفته است که در روایه اولی، نماز استعمال شده است در صحیحه. به قرینه بنی الاسلام. بنی الاسلام علی خمس. بنی الاسلام بر نماز صحیح بنی الاسلام. بنی الاسلام بر صوم صحیح. بعد خب می گوید پس چه طور دارد که اخذوا بالاربع. می گوید ان اربع هم صحیح است. منتهی ان اربع صحیح که گفتم بنی، منتهی این دفعه صحیح به اعتقادشان نه صحیح واقعی. بنی الاسلام علی خمس، صحیح واقعی. انما اخذوا بالاربع به همان صحیح واقعی به نظرشان. یک به نظرشان ما اضافه می کنیم و الا انما اخذوا بالاربع هم اربع هم یعنی ان چهار را از ان پنج تا دیگر. ان پنج تا که صحیح بودند. این هم یعنی صحیح. منتهی چون از خارج دلیل داریم، می گوییم صحیح واقعی بنظرهم. باعتقادهم. پس این ها در فاسد استعمال نشدند. این ها بر فاسد منطبق نشدند. می گوید کما این که تفریعش هم فلو صام نهاره، ان صام هم یعنی صوم صحیح، منتهی صوم صحیح به اعتقادش.
یا نه. ان جا فلو صام یعنی به صوره صوم. این هم احتمال است. به خاطر این که شبیه ان است، گفته است.
جواب داده است از این روایات و فرموده است که در این جا هم این اسامی استعمال شده است در صحیح. منتهی صدر روایت، صحیح واقعی بدون قید. ذیل روایت، صحیح واقعی باعتقادهم. گفته است که این ها دلالتی ندارد که این اسامی را بر…همین طور هم هست. مردم اخذ کردند به چهار تا، به چهار تای باطل که اخذ نکردند. به چهار تای صحیح اخذ کردند. منتهی صحیح به اعتقادشان. همان پنج تایی که صحیح بودند، فکر کردند که بدون ولایه هم همان چهار تا صحیح است. اخذوا بالاربع. این دلالتی ندارد که اربع…از مردم هم سوال بکنید، شما از همان ها سوال بکنید که چه نمازی می خوانید، می گوید که ما نماز صحیح واقعی می خوانیم. واقعا هم همین طور است. میدانی اش هم همین طور است. اخذوا. کذب که نمی شود بگوییم. انما اخذوا بالاربع. ان ها الان نماز می خوانند…تازه ان ها نماز ما را باطل می دانند. می گویند ما نماز صحیح واقعی می خوانیم. منتهی بنظرهم هست.
و اما طائفه ثانیه روایات فرموده است دع الصلاه ایام اقرائک، این جا گفته است که این هم صلاه صلاه صحیحه است.
خب صلاه صحیحه یک مشکلی دارد و ان مشکل این است که حائض بر صلاه صحیحه قدرت ندارد. چه طور نهی کرده است حائض را از صلاه صحیحه.
اخوند جواب داده است. فرموده است این صلاه هم مراد صلاه صحیحه است. و لکن این دعی، تکلیف نیست. نهی مولوی نیست. اگر نهی نهی مولوی بود، حق با شما هست. صلاه صحیح را حائض قدرت ندارد. وقتی قدرت نداشت، نهیش معنی ندارد. پس مراد از صلاه این جا صلاه باطل است. و لکن فرموده است که نه. دعی نهی تکلیفی نیست. طلب ترک است. نهی است. و لو صورتش امر است، ولی گفتند در باب نواهی که گاه گاهی صورت صورت امر است ولی لبش نهی است. نهی، طلب الترک. نهی، طلب الترک. این ها را در ادبیات می گویند امر است. ان اصطلاح علم ادب است که به صورت نگاه می کند. می گوید دع امر است. دعی امر است. نه. ان ها به ظاهر لفظ نگاه می کنند ولی لبّش دعی، نهی است. چون نهی حقیقتش طلب ترک است. دعی هم می گوید ترک کنید. دعی الصلاه ایام اقرائک گفته است که این نهیش مولوی نیست که شاهد اعمی باشد. این دعی نهی ارشادی ست.
ارشاد به چی هست.
ارشاد کرده است حائض را که تو قدرت نداری بر نماز صحیح. دعی الصلاه ایام اقرائک. ارشاد به این که قدرت نداری. مثل این که بعضی وقت ها بچه را نهی می کند، همین طور است. یک کاری را می خواهد شروع بکند، می دانیم از پس کار بر نمی اید. می گوییم ول کن این کار را. این را نمی توانی. دعی الصلاه ایام اقرائک.
فرموده است این نهی نهی ارشادی هست. ارشاد به این است که نمی توانی نماز بخوانی. ول کن.
فرموده که در ادامه کلامش که این نهی مولوی نیست. نگویی خلاف ظاهر است. گفته است که یک شاهدی داریم که این نهی مولوی نیست و ان شاهد این است که اگر این نهی مولوی باشد، نهی تحریمی مولوی باشد، لازمه اش این است که اگر این حائض نماز خواند، این نماز باطل را خواند، باید بگویید یک حرامی را مرتکب شده است. می گوید که من گمان ندارم که اعمی ها، مستدلین، یا علماء، بگویند که نماز این باطل است. نماز این می شود مثل نماز در مقام تعلیم. نماز در مقام تعلیم، کسی می گوید حرام است. نمی گوید که حرام است. اصلا خود همین حائض در مقام تعلیم برآمد. می گفت بیکارم دخترم بیا بهت نماز را یاد بدهم. در مقام تعلیم برآمد. نماز را تعلیم داد به او. لازمه نهی مولوی بگوید که این، حرام است. خب این که گفتنی نیست. همین طور ایشان گفته است. لازمه نهی مولوی باشد، این است که نماز حائض در مقام تعلیم حرام باشد. این معصیت خدا کرده باشد. و این مثلا گفتنی نیست که مثلا معصیت خدا کرده باشد. این طور فرموده است و شاهد اورده است که دع، ارشادی هست.
این هم وجه چهارم و فرمایشات مرحوم اخوند در وجه چهارم.
خب فرمایشات مرحوم اخوند در وجه چهارم، یک قسمتی اش که مربوط به اخذوا بالاربع است، اشاره کردیم. یک جواب دیگر دارد که انما اخذوا بالاربع، اعمال ان ها اصلا صحیح است. شاید هم مشهور هم همین طور می گویند که اعمال اهل سنت، صحیح است. مقبول واقع نمی شود. خودش یک بحث است.
س:
ج: حالا ان ها را می گویند لم یقبل در اصطلاح روایت یعنی لم یصح.
خودش یک بحث است که اعمال ان ها صحیح غیر مقبول او مردود.
مرحوم اقای خوئی به همان روایات مثل صحیحه محمد بن مسلم و برخی روایات دیگر که دارد که این ها کرماد هستند و هباء منثورا هست، استشهاد می کند استدلال می کند و می گوید اعمال ان ها باطل است. عمل بدون ولایت. اصل عمل ولایت است. ولایت نداشت، باطل است.
ولی ان طور که در ذهنم هست از سابق، حالا تتبع بفرمایید، در کلام مشهور نه. این است که عمل ان ها صحیح است. ولایت شرط قبول است. در روایات همین لم یقبل امده است. از جمله همین روایت صحیحه فضیل است ظاهرا که لم یقبل. حمل لم یقبل بر لم یصح، خلاف ظاهر است. ولی حمل ان روایاتی که می گوید هباء منثورا هست، مثل خاکستری هست که باد می بردش، حمل ان ها بر این که اثر ندارد، چون اثر برای قبول است، ان ها خلاف ظاهر نیست. همین بحث سر این است. ما این لم یقبل را حمل بکنیم به لم یصح. امده است در روایات لم یقبل به معنای لم یصح. یا ان روایاتی که می گوید هباء منثورا هست، آن ها را حمل بکنیم بر قبول نمی شود. این را بر همان قبول حمل بکنیم.
س:
ج: چوبش نمی زنند. …شرط قبولی را از حیث ولایت دارد. منتهی ممکن است از شرائط دیگر نداشته باشد. در ان ها همه شان این شرط را ندارند. این ها حالا یک بحثی هست به جای خودش.
علاوه از جواب مرحوم اخوند، اگر کسی مبنایش این شد، می گوید تمسک به ان روایات درست نیست. انما اخذوا بالاربع. خب اربع صحیح است. این ها هم اخذوا بالصحیح. همه شان صحیح است. این هم یک جواب اخری غیر از جواب مرحوم اخوند.
س:
ج: روایت صحیحه خالد است که سوال می کند سنی شیعه شده است، ایا قضاء بکند یا نه. حضرت فرمود قضاء لازم نیست. چون در ان وقت ترک کرده بود ما هو اعظم از ان ها را. ولایت را ترک کرده بود. ایشان می گوید ان هم شاهد بر این است که ان اعمالشان صحیح است. نه. ان می سازد الاسلام یجب ما قبله. تشیع هم یجب ما قبله. شاید از ان باب است. چه می دانیم. این ها را می گویند باطنا اقای خوئی می گوید باطنا این ها کافر اند. دیگر حالا بحث را رهایش کنیم بهتر است.
و اما طائفه ثانیه روایات که دعی الصلاه ایام اقرائک.
مرحوم اخوند فرموده است که مراد از این صلاه، صلاه صحیحه است. نماز باطله نیست. می گوییم درست است این ادعاء. شارع مقدس نهی می کند که نماز صحیح را نخوانی. این حرفش درست است. اما این که…
دو تا نکته در کلام مرحوم اخوند است.
یک: این که فرموده است این ارشاد به عدم قدرت است، این در فقه این طور نیست. این طور نمی گوید. دعی الصلاه ایام اقرائک، شریعت می خواهد به زن بگوید که تو نمی توانی نماز بخوانی، یک خورده بعید از ذهن است. شارع مقدس به زن ها بگوید شما قدرت ندارید. این کلام شارع نیست. نه. بهترش همان است که در فقه فرمودند که دعی الصلاه ایام اقرائک، ارشاد است. ارشاد به مانعیت حیض است. می خواهد بگوید که یکی از شرائط صحه نماز، عبارت است که طهر داشته باشی. طهر من الحیض داشته باشی. ارشاد به مانعیت است.
شاید اخوند هم همین را می خواهد بگوید. لفظش قاصر است. می خواهد بگوید که قدرت نداری چون این مثلا مانع دارد. حیض مانع است. ارشاد است.
ارشاد به چی هست. ان که گفته است عدم قدرت، یک خورده بعید است. بفرما ارشاد به مانعیه. همین طور می گویند لاتصل فی ما لایوکل لحمه، می گویند ارشاد به مانعیت. این مثل ان جا هست. ارشاد به مانعیه که نتیجه اش این است که اگر بخوانی، باطل است. این مانع از نماز صحیح است. صلاه را درست گفته است دعی الصلاه.
شریعت به حائض می گوید نماز صحیح را باهاش سر و کار دارد و می گوید دعی. نماز فاسد را که نمی گوید دعی. حرف اخوند درست است. معنی ندارد شارع بگوید نماز فاسد را رها کن. این گفتنی نیست. نه. صلاه یعنی صلاه صحیح. منتهی این ارشاد به چی هست، ارشاد به مانعیت نه عدم قدرت. این یک نکته.
نکته دوم این است که مرحوم اخوند شاهد اورده است. فرموده است که این دعی ارشاد است نه مولویه.
چرا.
چون لازمه اش این است که اگر مولوی باشد، لازمه اش این است که حائض اگر نماز خواند و لو فی مقام التعلیم هم، این کار حرامی انجام داده باشد. می گوید گمان ندارم که مستدل این را قبول بکند. یا کسی این را قبول بکند.
خب این فرمایش مرحوم اخوند درست نیست.
اولا مشهور همین را می گویند. که مستدل ملتزم نیست، نه. خودش در فقه مطرح است. یک بحثی هست که ایا صلاه حائض حرمه ذاتیه دارد یا نه. اصلا مشهور می گویند که نماز حائض، حرمه ذاتی دارد و این دعی را هم حمل می کنند بر مولویه. مثل صوم عیدین. چه طور صوم عیدین، عبادت است صوم ولی حرمت دارد. این هم حرمت دارد. حائض بایستد چهار رکعت نماز می خوانم چون خدا فرموده است، مشهور می گویند این مفسده دارد. خداوند این را نهی کرده است. که فرموده گمان ندارم حرمه ذاتی را گفته باشند، نه. حرمه ذاتی را مشهور می گویند.
اما این که ایشان فرموده لازمه اش این است که نماز حائض در مقام تعلیم، حرمه ذاتی داشته باشد، می گوییم نه. لازمه اش هم این نیست. ما هم می گوییم دعی الصلاه، حرمت ذاتی دارد. نماز صحیح را تو بخوانی، حرام است. نماز تام الاجزاء را بخوانی، حرام است. اما این که می گویید که حائض در مقام تعلیم نماز بخواند، می گوییم ان، صوره الصلاه است. عن جد نیست. دعی الصلاه، نماز جدی را می گوید. در مقام تعلیم می گوید که تو این طور بگو. خودش جدا نماز نمی خواند. تعلیم، نماز جدی نیست.
نقض مرحوم اخوند به نماز حائض در مقام تعلیم، نقضش وارد نیست.
ممکن است ما بگوییم دعی، نهی مولوی هست. مثل روایاتی که گفته است لاتصم یوم العیدین. چه طور ان جا نهیش می گویید مولوی هست. ان جا، کم کسی ست که گفته باشد نهیش تشریعی هست. می گویند نهیش مولوی هست. حرمه ذاتی دارد. خب صلاه حائض هم حرمه ذاتی داشته باشد.
این که ما می توانیم بگوییم حرمه ذاتی دارد، مع ذلک این نقض را هم جواب بدهیم. جوابش این است که صلاه الحائض فی مقام التعلیم، صوره الصلاه است. این فرق می کند با ان که حرف اقا را گوش نمی کند. اقا می گوید من می دانم. مساله تو الان حیض است. می گوید نه. باشد حیض. من می خواهم نماز بخوانم. نماز خیلی مهم است. بلند می شود وضوء می گیرد جدا رو به قبله می ایستد. نماز می خواند. او نماز با این نماز تعلیمی فرق می کند. لذا این نقض مرحوم اخوند نادرست است.
حالا ایا حق با ان هایی ست که می گویند ارشاد است یا حق با انهایی که می گویند مولوی ست حرمه ذاتی. یا نه. یک احتمال سومی هم دارد. در دعی الصلاه یک احتمال سومی هم هست. می گویند دعی الصلاه ایام اقرائک می خواهد بگوید که امر ندارد. شما حائض اگر نماز بخوانی، حرمت نمازت حرمه تشریعیه است. دعی الصلاه یعنی می خواهد بگوید که من به این نماز امر نکردم. به من نسبت بدهی، تشریع کردی. که مرحوم اقای خوئی این طور معنی می کند.
یک اختلافی ست که دعی الصلاه یعنی حرام است نماز بحرمه ذاتیه. دعی الصلاه حرام است بحرمه تشریعیه یا ارشاد است به مانعیه. یک اختلافی ست در فقه.
علی ای حال، این حرف اخوند صحیح است. مراد صلاه صحیحه است.
حاصل الکلام: این که مرحوم اخوند جواب را بند کرده است، گفته است که مراد از صلاه صلاه صحیحه است چون ارشادی ست. بند به ارشادیه کرده است، این درست نیست. نه. چه مولوی باشد و چه ارشادی، مراد از صلاه در این جا، صلاه صحیحه است. مولوی هم باشد، صلاه صحیحه است. ارشادی هم باشد، صلاه صحیحه است.
ان وقت ان اقا می گفت اگر مولوی باشد، نمی تواند صلاه صحیحه باشد چون قدرت ندارد، جوابش پرواضح است. اعمی این طور می گفت. می گفت دعی الصلاه مولوی هست. وقتی مولوی شد، پس صلاه صلاه باطله است. چرا. چون به صلاه صحیحه قدرت ندارد. پس مراد از دعی الصلاه یعنی صلاه باطله.
می گوییم این حرف غلط است. چون برای تعلق امر و نهی…این را خود اخوند یک جای دیگر هم گفته است. برای تعلق امر و نهی به شیئی یا به عباره اخری برای مقدور بودن متعلق، کفایت است مقدوریت قبل از تعلق امر. قبل از تعلق نهی. قبل از این که بگوید دعی، نماز تام الاجزاء و الشرائط، این مقدور حائض است. وقتی گفت دعی، به دعی قدرتش سلب می شود. وقتی گفت دعی، دیگر من قدرت بر نماز… این عیبی ندارد. این که می گویند نهی لایتعلق الا بالمقدور، به مقدور قبل تعلق نهی کافی ست. حائض هم به صلاه صحیحه قبل از تعلق نهی، قدرت دارد. شارع نهی می کند از این نماز صحیح با قطع نظر…نهی می کند تا ان را باطلش کند. عیب ندارد. لذا این فرمایش اعمی ها هم درست نیست. اعمی ها دلیلشان درست نیست.
تحصل اعمی ها می گویند دعی، تکلیفی هست. لازمه تکلیفی بودن این است که الصلاه یعنی الصلاه الفاسده. می گوییم این فاسده غلط است. اخوند می گوید که این حرف نادرست است چون دعی ارشاد است. می گوییم نه. این هم نادرست است.
دعی ارشاد باشد، یا مولوی باشد، مولوی باشد، ذاتی باشد یا تشریعی باشد، علی تمام الفروض الثلاثه، مراد از صلاه صلاه صحیحه است. اصلا معنی ندارد…این ها امر عرفی هست. معنی ندارد شارع به حائض بگوید نمازهای باطل را ول کن. اصلا این گفتنی نیست. حالا این ول کن می خواهد به قصد ارشاد باشد. به قصد مولویه. این وجه قسمت ثانی اش هم وجه باطلی هست.
و اما وجه اخیر وجه پنجم استدلال کردند اعمی ها به مساله نذر که یک نکته ای دارد. یک خورده ای پیچ دارد. حتما مطالعه بفرمایید کلام مرحوم اخوند و بعضی از کلمات را.